توبه
- پى‏نوشت‏ها -

استاد علامه حسن زاده آملى
ترجمه تحقيق و اضافات از: ابراهيم احمديان


1- كتاب حاضر و يك كلمه را اخيرا دفتر تبليغات اسلامى به طبع رسانيده است . اين كتاب ، در موضوعاتى مختلف ، چون فلسفه ، عرفان ، علوم قرآنى و... حتى پزشكى است .
2- علامه ، سيد محمد حسين طباطبايى - ره - درباره توبه مى فرمايد: توبه در لغت به معناى بازگشت است ، و توبه از بنده ، برگشت اوست به سوى پروردگارش با پشيمانى و بازگشت از سرپيچى ، و از جانب خداوند نيز توفيق وى به توبه با آمرزش گناه او. مكرر گفته شد كه هر توبه از بنده به سوى خدا، مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده مى باشد - به حسب بيان قرآن - زيرا توبه يك عمل پسنديده اى است كه محتاج به نيروست و نيرو دهنده هم خداست . پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند تا بنده قادر به توبه مى شود و از گناه خود بر مى گردد، و سپس وقتى موفق به توبه شد، محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است ، آنجا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحمت و آمرزش ‍ خدا قرار مى گيرد.
اين دو عنايت و برگشت خدا، همان دو توبه اى هستند كه توبه بنده را در ميان گرفته اند. قرآن مى فرمايد: ثم تاب عليهم ليتوبوا (توبه 118)، اين همان توبه اولى است و مى فرمايد: اولئك اتوب عليهم و اين نيز توبه دومى است ، و در ميان اين دو، توبه بنده قرار مى گيرد (تفسير ميزان ، ترجمه عبدالكريم نيرى ، چ 3، ج 4،ص 379).
در اوصاف الاشراف آمده است : معنى توبه رجوع از گناه باشد و اول ببايد دانست كه گناه چه باشد تا از او رجوع كند، و بايد دانند كه گردش افعال بندگان بر پنج قسم باشد.
اول : فعلى كه ببايد كرد و نشايد كه نكند.
دوم : فعلى كه نبايد كرد و نشايد كه كند.
سيم : فعلى كه كردن آن از ناكردن بهتر باشد.
چهارم : فعلى كه ناكردن از كردن او بهتر بود.
پنجم : فعلى كه كردن و ناكردن او يكسان بود.
و گناه نكردن فعلى بود كه از قسم اول باشد، و كردن فعلى كه از قسم دويم باشد.
و از آن همه عاقلان را توبه واجب بود، و اينجا نه اقوال و افعال جوارح تنها مى خواهيم ، بل جميع افكار و اقوال و افعال مى خواهيم كه تابع قدرت و ارادت هر عاقلى باشد. اما ناكردن فعلى كه از قسم سيم باشد، و كردن فعلى كه از قسم چهارم باشد ترك اولى باشد و از معصومان ترك اولى ناپسنديده باشد و توبه ايشان از ترك اولى باشد و... ( خواجه نصير طوسى ، اوصاف الاشراف ، به تصحيح نجيب مايل هروى ، انتشارات امام : مشهد، چ 1، صفحه 71.
3-يكى از علومى كه در دامان فرهنگ و معارف اسلامى زاده شده و در آن رشد و نمو يافته است ، علم كلام است ، درباره علم و كلام و منشاء آن سخن بسيار رفته است . همچنين در اين كه چرا آن را علم كلام ناميده اند، بحثها شده است كه مى توان به كتابهاى مربوط، كه كم هم نيستند، مراجعه كرد. ليك آنچه كه در اين مجال ، شايد بتواند فهم و درك مطالب كتاب حاضر را آسانتر كند، اين است كه به اختصار و با بحث توبه كسبه موضع كتاب حاضر است - چه رابطه اى دارد.
علم كلام را مى توان علمى دانست كه متكلم مسلمان به واسطه آن ، به اثبات اصول دين و به عبارت بهتر هر آنچه كه بايد بدان ايمان داشت ، مى پردازد. البته در اين جا غرض ما، ارائه تعريف منطقى از علم كلام نيست .
در اين علم ، هم از هست ها بحث مى شود و هم از بايدها بحث مى شود، چون در آن اثبات مى شود كه بايد به چه چيز اعتقاد داشت و به چه چيز اعتقاد نداشت ، كدام عقيده را درست دانست و كدام را غلط. از هست ها بحث مى شود، چون در آن ، صفات و ويژگيهاى موضات مورد بحث به بيان مى آيد؛ مثلا اين كه آيا صفات خداوند، عين ذات اوست يا زايد بر آن ، مساله اى است كه در علم كلام از آن بحث مى شود.
از آنچه گفته آمد، آشكار گشت كه نبايد موضع اين علم را فقط منحصر در اصول دين دانست ، بلكه هر چه كه در دين آمده ، مى تواند به گونه اى موضوع مورد بحث علم كلام باشد. شايد بتوان چنانكه بعضى گفته اند، همه اين امور را در كلمه ايمانيات گرد آورد. جمعى از فضلا يگانگى موضوع علم كلام را از اساس منكر شده اند. به اعتقاد اينان ، علم كلام را موضوعى واحد نيست ؛ بلكه آنچه مسايل اين علم را به گرد يكديگر مى آورد و رنگ يك دانش خاص بدان مى بخشد، يگانگى در هدف و غايت است .( - بعضى از دانشمندان بر آن رفته اند كه لزومى نيست كه براى هر علمى ، يك موضع واحد فرض ‍ نماييم . بلكه همين كه پاره اى از مسايل در هدف و غايت و متحد باشند، براى به وجود آمدن يك علم خاص كافى است ، براى اطلاع بيشتر مى توان به كتابهاى منطقى و اصولى رجوع كرد. ) حال هدف كلام چيست ؟ شايد آنچه در كتاب گوهر مراد آمده است ، تا اندازه اى مبين ، هدف و غرض اين علم باشد:
و قدماى اهل اسلام را حاجت به اين صناعت از دو جهت بوده : يكى محافظت عقايد شرعيه از تعرض ‍ اهل عناد از ساير ملل و شرايع ، و اين حاجت عامه اهل اسلام است ، و ديگر اثبات مقاصد هر فرقه از فرق اسلام به خصوص و محافظت آن فرقه از تعرض ساير فرق اسلام و اين نسبت به هر فرقه لا محاله مختلف مى شود. ( - گوهر مراد، صفحه 41. )
بنابراين ، علم كلام تنها متكفل بحث از اصول دين نيست ؛ بلكه فرع دين نيز مى توانند موضوع بحثها و تحقيقات متكلمانه واقع شوند. موضوع توبه نيز كه بحث اصلى كتاب حاضر درباره آن است ، اين چنين است . يعنى چنانكه استاد علامه - مدظله العالى - در ابتداى كتاب فرموده ، اين بحث كلامى توبه است .
علم كلام به عنوان علمى خاص ، داراى ويژگيهاى خاص - داراى ويژگيهاى خاص - در موضوعات مورد بحث ، روش تحقيق و جز آن - است . شايد يكى از مهمترين اين ويژگيها عنصر تعهد باشد. ( - به تعبير بعضى متكلم ، متدين است متدين در اين جا بدين معناست كه متكلم خود را در سير و سياحت علنى وابسته به دين مى داند. او همچنان كه در مسير اثبات مدعاى خود به پيش مى رود، مراقب است كه مبادا مقدمات استدلالهاى به نتيجه اى كه با اصول مسلم دينى منافات دارد، منتهى شوند. در اين جا مراد ما از متدين همين معناى مذكور است . بنابراين ، يكى از تفاوتهاى كلام و فلسفه اين است كه هدف فيلسوف علم به احوال اعيان موجوداد است ، ولى متكلم نتيجه اى را كه قبلا شرع بدان حكم كرده است ، مستدل مى كند. البته فلسفه نيز - اگر واقعا فلسفه باشد - همواره در خدمت دين و مؤ يد عقايد دينى است ، ولى بدون آن كه فيلسوف از پيش ، خود را ملزم بدين امر كرده باشد، بلكه عقل و استدلال عقلى است كه او را به اين نتيجه مى كشاند. ) تعهد در اين جا بدين معناست كه متكلم از همان ابتدا، خود را در رسيدن به هدفى خاص و معلوم ، كه مطلوب شرع است ، متعهد مى داند او زمام امور را به دست خود دارد، نه آن كه تسليم بى قيد و شرط مقدمات و نتايج آن باشد. متكلم ، همچنان كه به پيش مى رود گاهى نگاهى به پيش و پس مى اندازد كه آيا مركبى كه بر آن سوار است ، او را به مقصد مى رساند و آيا راهى كه در پيش گرفته است او را به كعبه مى رساند يا به تركستان ؟!
گاهى متكلم پس از آن كه مقدارى راه پيموده در مى يابد كه آن راه به جايى منتهى شده است كه مقصود نظر شرع نبوده است . از اين رو باز مى گردد در مقدماتى كه باعث چنين نقض غرضى شده ، باز مى نگرد؛ چه او به يقين مى داند كه بايستى در اين مقدمات ، خدشه و خللى باشد كه او را به اصلى كه مخالف شرع است ، كشانيده است .
بنابراين ، مى توان دريافت كه كار متكلم ، كشف حكم شرعى فلان مساله نيست ، بلكه حكم شرعى پيشتر كشف شده است . او از آن حكم ، دفاع مى كند و آن را به بيان و وضوع بيشترى مى آورد. متكلم در دين مى نگرد و آنچه را طبق شرع مسلم و قطعى فرض شده است ، تبيين و از آن دفاع مى كند. مثلا وجوب وجود امام معصوم عليه السلام در شريعت به صراحت مورد تاكيد قرار گرفته است ، متكلم مى كوشد تا با مدد جويى از عقل و نقل ، همين اصل را كه پيش از ورود به ميان استدلال ، آن را باور داشته ، تبين و اثبات كند. چنانچه در ميانه راه و يا در انتهاى آن دريابد كه مقدمات تدارك شده به چيزى جز اين موصولند، باز مى گردد و مقدمات را بررسى كند كه چرا به چنين نتيجه فاسدى نيل يافته است .
محقق سبزوارى در حاشيه منظومه مى گويد: متصديان شناسايى حقايق موجودات طوايفى مى باشند: گروهى تحقيق حقايق را منحصر دانند به فكر، گروهى به رياضت و كشف ، دسته دوم عرفا و صوفيه مى باشد، دسته اول يا مقيدند كه موافق با شرع باشند و ايشان متكلمين اسلامى هستند، يا به موافقت انبياء و شرايع مقيد نيستند و ايشان فلاسفه مشاء مى باشند، و دسته اى كه جمع بين رياضت و برهان كرده اند، حكماى اشراقند. ( - نقل از: صفائى ، سيد احمد، علم كلام ، انتشارات دانشگاه تهران ، چ 3، ج 1، صفحه 7.
4- در مبدا و معاد ملاصدرا آمده است :
پس سعادت طبع نفس و خاصه آن وجود اتعلائى است و تنزه از مواد و اجرام و ادراك معارف و علم به حقايق اشيا بر نحوى كه واقع است و مشاهده اشباح عقليه و ذرات روحانيه ، و براى حس امثال اين امور حاصل نمى توان بود..
و اگر در حال اشتغال به بدن معارفى كه مقتضاى طباع قوه عقليه است از قبيل معرفت الله و معرفت ملائكه و... حاضر باشد، و نفس را در آن حال از استغراق در بدن و عوارض آن باز دارد، هر آينه براى نفس لذتى حاصل خواهد گرديد كه وصف به كنه آن نتواند رسيد (صدرالمتالهين شيرازى ، مبدا و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسين اردكانى ، به كوشش عبدالله نورانى ، مركز نشر دانشگاهى : 1362، صفحه 417 و 418).
5- عن ابى عبدالله عليه السلام قال : كان ابى يقول : ما من شى ء افسد للقلب من خطيئة ؛ ان القلب ليواقع الخطيئة ، فماتزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله (ثقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، انتشارات علميه اسلاميه ، ج 3، كتاب الكفر و الايمان ، باب الذنوب ، ج اول ، صفحه 369.)
6- محمد بن شاه مرتضى بن شاه محمود، مشهور به ملا محسن فيض كاشانى ، بنام ترين حكيم نسل پس از شيخ بهايى ، ميرداماد و مير فندرسكى است . او به سال 17007/1600 در شهر كاشان زاده شد. چند سالى را در قم گذراند و سپس براى تكميل تحصيلات خود نزد ملاصدرا در شيراز رفت و بعدها هم دختر وى را به همسرى برگزيد. ملا محسن از محضر ميرداماد و شيخ بهائى هم كسب فيض كرده ، اما با ملاصدرا پيوندهاى نزديكترى داشته است .... آثار ملامحسن نمايش يكپارچگى شده وحى ، عقل و عرفان است ...
ملامحسن آثار متعددى ، به فارسى و عربى دارد كه در اينجا ذكرى از آنها خواهيم كرد. از معروفت ترين تاليفات او: حق اليقين ، عين اليقين ، و علم اليقين در حكمت ؛ الصافى ، الوافى و الشافى در تفسير قرآن و علم الحديث ، مفاتيح الشريعة در فقه التطهير در اخلاق ؛ جلاءالعيون ، زاد السالكين و كلمات مكنونة ....... و رسالات متعدد ديگرى در معانى باطنى اعمال عبادى (تاريخ فلسفه در اسلام ، به كوشش ميان محمد شريف ، ترجمه زير نظر نصرالله پور جوادى ، نشر دانشگاهى ، چ اول ، ج 1، صفحه 462 - 460)
7- الدنيا و الاخرة ككفتى ميزان ايهما رجحت ، نقصت الاخرى .
8-الدنيا راس ؟ خطيئة
9- الدنيا محرمة على اهل الآخرة و الآخرة محرمة على اهل الدنيا و هما معا محرمتان على اهل الله ( جامع صغير، ج 2،ص 16).

بيت ذيل اشارت به اين روايت دارد:
چشمه رحمت بر ايشان شد حرام
مى خورند از زهر قاتل جام جام
(احاديث مثنوى ، انتشارات اميركبير، ج 2، صفحه 204).
10- انه ليغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة ( مستدرك الوسائل ، ج 5، صفحه 302، كتاب الصلاة ، ابواب الذكر، باب 22، ح 2، نهاية ابن اثير، ج 2، صفحه 180، جامع صغير، ج 1، صفحه 103، مسلم ، ج 8، صفحه 72).
در مثنوى معنوى در ترجمه منظوم اين حديث آمده است :
همچو پيغمبر ز گفتن در نثار
توبه آرم روز من هفتاد بار
در اوصاف الاشراف آمده است :
پس توبه سه نوع است : توبه عام همه بندگان را، و توبه خاص معصومان را، و توبه اخص اهل سلوك را. و توبه عصاه امت از قسم اول است . و توبه آدم و ديگر انبياء از قسم دوم بود، و توبه پيغمبر آنجا كه گفت : و انه ليغان على قلبى و انى لاستعفر الله فى (كل ) يوم سبعين مرة از قسم سوم .
(خارج نصيرالدين طوسى ، اوصاف الاشراف ، به تصحيح و توضيح نجى مايل هروى ، چ اول ، انتشارات امام : مشهد، صفحه 72.)
11- معتزله يكى از پنج فرقه كلامى بزرگ مسلمانان است كه عبارتند از: شيعه ، خوارج ، مرجئه ، غلاة و معتزله . پيروان فرقه در حقيقت عقل گرايان افراطى مسلمانانند و از فرق ديگر اسلامى در عقايد كلامى ، به شيعه نزديكترند اگر چه با يكديگر اختلافات اساسى دارند. معتزله در اواخر دوران بنى اميه ظهور پيدا كرد و مؤ سس آن واصل بن عطا بوده است . ويژگى آرا عقايد معتزله ، انطباق كامل آن با عقل ظاهرى است . هر صفتى كه به خداوند نسبت داده مى شود، بايستى عقلا نسبت آن به خداوند ممكن باشد. بنابراين ، هر ويژگى ، صفت يا حالتى كه حتى در قرآن به خداوند نسبت داده شده ، در صورتى كه عقل نسبت آن را به خداوند محال بداند، بايستى به تاويل رود و از آن ، معنايى را بايد در نظر گرفت كه عقل ، نسبتش را به خداوند روا بداند.
اين كه چرا فرقه مذكور را معتزله گفته اند، ماجرايى دارد كه در كتب كلامى و فرق موجود است . ظهور معتزله ، تاثير ژرفى در علم كلام اسلامى نهاد و در آشنايى مسلمانان به فلسفه و علوم نقشى مهم داشت . معتزليان ، مورد خشم و كينه بسيارى از فرقه هاى ديگر كلامى واقع شدند و بخصوص اخباريان و اشعريان . چه به اعتقاد آن فرقه ها، عقل و نظر آدمى را توان حكومت در مسايل مربوط به الهيات نيست .
بعضى اين فرقه را بنيانگذار علم كلام اسلامى دانسته اند كه البته نظر درستى نيست ؛ زيرا با مراجعه به اخبار و احاديث و سيره معصومين عليه السلام مى توان دريافت كه نخستين پايه هاى علم كلام به دست آن بزرگواران پى نهاده شد. معتزله را با القاب اصحاب عدل و توحيد و قدريه نيز مى خوانند. البته لقب اخير را مخالفين بدانان داده اند. چه در حديث است كه پيامبر فرمود: قدريان ، مجوسان اين امتند. و نظر به اين كه معتزليان بر آن بوده اند كه انسان در افعال خويش مختار است و متكى به قدرت خويش ، آنان را با مجوسان تشبيه كرده و گفته اند كه مقصود اين حديث ، معتزليانند.
سيد شريف جرجانى ، در شرح مواقف ، گويد: سبب آن كه معتزله را قدريه گفته اند آن است كه ايشان ، اعمال بندگان را به قدر - يعنى قدرتهاى انسان - نسبت مى دادند، و به عقيده او بهتر است آن فرقه را قدريه - به ضم قاف - خوانند نه قدريه . زيرا قدريه در اصطلاح ، كسانى هستند كه به قدرت خداوند و قضا و قدر الهى و تفويض امور به مشيت وى قائلند. شهرستانى گويد كه معتزله گويند خداوند، قيم است ، و قدم - يعنى ديرينه بودند - اخص اوصاف اوست . از اين جهت معتزله قائل به صفات قديم نشدند و همه صفات خداوند را مانند زنده و دانا و توانا بودن ، عين ذات او دانستند و گفتند اگر قائل شويم كه اين صفات عين بارى تعالى نيست و آنها نيز قديم اند، بايد مانند مشركان به تعدد آلهه - يعنى به چند خداى قديم - قائل شويم ، و اين خلاف توحيد است . (مشكور، محمد جواد، تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن چهارم ، انتشارات اشراقى ، چ 3، 1362، صفحه 64) از ميان آراء و عقايد معتزليان ، پنج اصل معروف است كه تمام دسته هاى معتزلى را در گرد يك جمع مى آورد.
1) توحيد ، 2) عدل 3) وعد و وعيد؛ 4) المنزلة بين المنزلتين 5) امر به معروف و نهى از منكر. جز اين ، عقايد خاص ديگرى نيز دارند كه ذكر و شرح همه آنها از حوصله اين كتاب خارج است .
12- اشعريان ، فرقه اى هستند از مسلمانان ، پيرو ابوالحسن اشعرى (ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى م . ف . 334 ه . ق .) وى مخالف معتزله بود. به عقيده او ايمان عبارت است از تصديق به قلب ، تصديق كرد - يعنى به وحدانيت خداى تعالى اقرار آورد - و به پيامبران و آنچه از خداوند به رسالت آورده اند، از روى قلب اعتراف كرد، ايمان او درست است و اگر هم در همان حال بميرد، مؤ من و رستگار شمرده مى شود، و مؤ من جز به انكار ايمان و لوازم آن ، از ايمان خارج نمى گردد. صاحب گناه كبيره ، اگر بدون توبه بميرد، حكم او با خداوند است ، يا او را به رحمت خود مى آمرزد يا به شفاعت پيغامبر مى بخشد و يا به مقدار جرمش عذاب مى كند. اما اگر توبه كند، آمرزيدن او بر خدا واجب نيست ، زيرا خدا موجب است و چيزى بر او واجب نمى شود و اعتقاد به قبول توبه ، مبتنى بر سمع است . خدا، مالك خلق خود است ، آنچه مى خواهد، مى كند و به هر چه اراده كند، فرمان مى دهد. اگر همه خلق جهان را به بهشت برد، مرتكب حيفى نشده است و اگر همه را به آتش افكند، ظلمى نكرده است . چه ظلم عبارت است از تصرف آنچه مايملك متصرف نيست ، يا عبارت از وضع شى ء در غير موضع خود، در صورتى كه خداوند، مالك مطلق است و از اين روى نه ظلمى بر او متصور است و نه جورى بدو منسوب . در مورد رويت گفته : هر چه موجود باشد، مرئى است و چون بارى تعالى موجود است . پس مرئى خواهد بود؛ قال الله تعالى : وجوه يومئذ ناظرة الى ربها ناظرة . در اثبات سمع و بصر و يد و وجه براى خداوند، گويد: اين جمله صفات جبرى است كه چون سمع به آن ورود يافته ، اقرار به آن واجب باشد به آن طريق سمع به آن ورود يافته ، اقرار به آن واجب باشد به آن طريق كه شرع به آن وارد است ، و بارى تعالى عالم است به علم و قادر است به قدرت ...همه اين صفات هم قديم است . توفيق ، پيش او، خلق قدرت است بر طاعت و مذلان ، خلق قدرت است بر معصيت . امامت به اتفاق و اختيار نه به نص و تعيين ثابت مى شود و به اين ترتيب ، وى طريقه اهل سنت را تاييد مى كند. راجه به قران ، اشعريه بر خلاف قول معتزله ، معتقد به قدم آنند ( فرهنگ فارسى دكتر معين ، ج 5،ص 152 و 153).
چنانكه پيداست عقايد اشعريه ، عمدتا با عقايد معتزله و اماميه مخالف است . دو فرقه اخير، با بهره جستن از عقل و نقل آراى غير عقلايى اشعريه را رد كرده و بر خلاف آن اقامه دليل كرده اند. نيز چنانكه پيداست بعضى از مسايل طرح شده توسط اشعريه هيچ فايده اى عملى براى مسلمانان نداشته و ندارد. ليك افسوس و دريغ كه چنين مباحثى سالهاى سال ، ذهن و دست مسلمانان را به خود مشغول داشت ، مسايلى كه جز تفرقه و اختلاف ارمغانى برا امت اسلامى به همراه نياورد.
13- به عبارتى ديگر، حسن و قبح بر سه معنا اطلاق مى گردد: الف ) بر صفت كمال و نقص ؛ چنان كه فى المثل مى گويند: علم خوب است و جهل بد؛ بدين معنا كه علم ، صفتى است كه موجب كمال و والامرتبگى صاحب خويش مى گردد، و جهل ، موجب نقص و دون مرتبگى ، ب ) معناى دوم حسن قبح ، معنايى است كه با طبع انسان ، ملايم و سازگار است . از اين رو، هر عمل را كه مخالف آن باشد، قبيح و هر آنچه موافق باشد، حسن گويند: ج ) سوم ، معنايى است كه دارنده يا فاعل آن ، مستحق مدح و جزاى خير و يا مستحق ذم و جزاى شر است ، حال اين مدح و ذم ، چه از جانب خداى تعالى باشد و چه در دنيا باشد و چه در آخرت . درباره دو قسم نخست ، همگى متفقند كه بى شك افعالى موجود است كه ذاتا و در نفس الامر به حسن و قبح عقلى متصف اند. بلكه اختلاف ، در قسم سوم است . عدليه و جمهور حكما بر آنند كه اعمال و افعال بندگان ، ذاتا و در نفس الامر متصف به حسن و قبح عقلى اند؛ ليك ، اشاعره معتقدند كه عقل را در اين وادى توان حكومت نيست ؛ بلكه در اين جا حاكم ، تنها شرع است و بس . به تعبير واضح تر، اشاعره بر آنند كه حسن و قبح به دو معناى نخست ، عقلى است ، و به معناى سوم ، شرعى ، و عقل را در آن حكومت نبود (مؤ لف ).
14-علامه هلى ، شرح تجريد اعتقاد، به تصحيح استاد حسن زاده ، صفحه 33.
15- اصولا اقامه دليل و برهان بر كسى كه منكر حقايق بديهى و ضرورى اند، مادام كه بر انكار خود پافشارى مى كنند، محال و ناممكن است . معانى بديهى و ضرورى ، به گونه اى هستند كه نمى توان براى آنها تعريفى ذكر نمود. ولى انسان فطرتا بر آنها آگاه است و مانند روشنايى روز بر آنها يقين و اذعان دارد؛ مثلا هستى يا وجود از جمله معانيى است كه اگر چه انسان نتواند براى آن تعريفى ذكر كند، ليك به تمام وجود و ذات خويش ، آن را درك كند. چون كسى از چيزى پرسشى مى كند، همين پرسش ، به واقع نشان از آن است كه او به هستى و وجود آن شى ء يقين و اذعان دارد. زيرا از چيزى كه عدم است نمى توان پرسش كرد. حتى شخصى كه عامى و بى سواد است هيچگاه نمى پرسد كه اين كه مى گويند در هوا، اكسيژن موجود است . موجود است يعنى چه ؟ بلكه اگر پرسشى داشته باشد، آن پرسش عبارت از اين است كه اكسيژن چيست ؟
از اين جاست كه دقت نظر و اصابت راى ابن سينا بر ما آشكار مى گردد؛ در آن جا كه پيشنهاد مى كند كه در مواجهه با چنين اشخاصى بايد به گونه اى ديگر بر آنان حجت آورد. وى در كتاب شفا درباره سوفسطاييان - كه منكر وجود هر گونه حقيقتى بوده اند - سخنى دارد كه استاد حسن زاده مد ظله العالى - ترجمان آن را چنين ذكر فرموده اند:
از سوفسطايى مى پرسيم كه درباره انكار خودتان چه مى گوييد؟ آيا مى دانى كه انكار شما حق است ، يا باطل است يا شاكيد؟ اگر از روى علم خودشان به يك از اين امور سه گانه حكم كرده اند پس به حقيقت اعتقادى اعتراف كرده اند خواه اينكه اين اعتقاد، اعتقاد حقيقت قولشان به انكار قول حق باشد، يا اعتقاد بطلان آن يا اعتقاد شك در آن ، پس انكارشان حق را، مطلقا ساقط است . و اگر بگويند ما شك داريم ، به آنان گفته مى شود كه آيا مى دانيد شك داريد يا به شك خودتان انكار داريد، و آيا از گفتارها به چيز معينى علم داريد؟ پس اگر اعتراف كردند كه شاك اند يا منكرنند و به شى ء معينى از اشياء عالمند، پس به علمى و حقى اعتراف دارند.
و اگر گفتند: ما ابدا چيزى را نمى فهميم و نمى فهميم كه نمى فهميم ، و در همه چيزها حتى در وجود و عدم خودمان شاكيم و در شك خودمان نيز شاكيم و همه اشياء را انكار داريم حتى انكار به آنها را نيز انكار داريم ، شايد از روى عناد، زبانشان بدين حرفها گويا است ، پس احتجاج با ايشان ساقط است و اميد راه جستن از ايشان نيست .
پس چاره ايشان جز اين نيست كه ايشان را تكليف به دخول نار كرده زيرا كه نار و لانار نزدشان يكى است و ايشان را بايد كتك زد، زيرا كه الم و لا الم برايشان يكى است (ابن سينا، صفحه 42، نقل از معرفت نفس ، اثر استاد حسن زاده ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى ، چ 3، دفتر اول ، صفحه 11.)
اين كه ابن سينا مى گويد چنين كسى را بايد در آتش انداخت و يا كتك زد، شايد بدين سبب است كه چون چنين كنند، شخص سوفسطايى ناگزير است دست كم به وجود حقيقتى به نام سوختن يا درد اعتراف كند و چون به اين حقيقت اعتراف كند، مى توان همين حقيقت را براى اقمامه دليل و تشكيل مقدمات براى نيل به نتيجه اى ديگر، دستاويز قرار داد.
همه علوم و معارف بر حقايقى بديهى استوارند و اگر چنين حقايقى نبود، اساس علوم بر هم مى ريخت . از اين روست كه گفته اند فلسفه ، مادر علوم است ، چه در آن از وجود و هستى بحث مى شود كه بديهى ترين بديهيات است . فى المثل اگر در علم طب ، ابتدا به وجود انسان و بدن او اذعان نشود و اگر معناى هستى و وجود آن ، از پيش معلوم نباشد، چگونه مى توان در پيرامون بدن انسان بحث و تحقيق نمود؟ بنابراين ، وقتى سوفسطايى را در آتش مى اندازند، اولين فرياد او، اعترافى است عليه مدعاى خود او.
16- مرحوم شيخ محمدرضا مظفر در كتاب اصول الفقه دليل اثبات حسن و قبح عقلى را به نحوى شايسته بيان نموده كه مضمون بخشى از آن چنين است :
هر كدام از دو گروه عدليه و اشاعره بر اين دليل كه اطاعت از اوامر و نواهى شرعى واجب است ، متفق و متحدند، ليك اين وجوب حب اعتقاد اشاعره ، وجوبى شرعى است ، يعنى وجوب اطاعت از اوامر و نواهى ، به واسطه شرع ثابت گرديده است . پس مى توان گفت كه شارع امر فرموده كه بايد از اين اوامر و نواهى اطاعت و پيروى كنيد. حال جاى اين پرسش است كه وجوب اطاعت از اين امر و دستور الهى كه طبق آن بايد از اوامر و نواهى پيروى كرد از كجا ثابت شده است ؟! اگر در پاسخ گفته شود كه وجوب آن به عقل ثابت است ، مطلوب ما به اثبات رسيده است ، و اگر بگويند كه وجوب آن نيز شرعى است ، دوباره بايد پرسيد؟ آن وجوب شرعى از كجا آمده است ، پس آن هم بايستى به امرى ديگر واجب شده باشد و.... اين دو همچنان ادامه دارد و مادام كه به وجوب عقلى اعتراف نشود، علاجى برايش متصور نيست .
اصولا ثبوت شرايط و اديان الهى متوقف بر تحسين و تقبيح عقلى است و چنانچه ثبوت آنها از طريق شرعى باشد، مستلزم دور خواهد بود (مظفر، محمد رضا، اصول الفقه ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، چ 3، ج 1، صفحه 214).
هنگامى كه يك پيامبر ظهور مى كند و مردم را به پيروى از خود فرا مى خواند و براى اثبات مدعاى خود، معجزه مى آورد، و مردم بدو ايمان مى آورند، سبب ايمان آوردن مردم چيست ؟
بى شك اين ايمان سببى جز آن ندارد كه مردم به عقل و خرد خود مى دانند كه پيروى از چنين شخصى واجب است ، يعنى چنانچه از او پيروى نكنند با حكم عقل خويش به مخالفت پرداخته اند. در اين جا نمى توان ، وجوب پيروى از پيامبر را شرعى دانست ، زيرا پيش از او دين و شرعى نبوده و مردم بدان ايمان نداشته اند تا به حكم آن عمل نمايند. بنابراين مى توان دريافت كه در هر انسانى ، يك دسته اصول عقلى موجود است كه او تخطى از آنها را روا و جايز نمى داند. حرمت و ارجى كه در روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام بر عقل و خرد نهاده شده نيز ناشى از همين حقيقت است . در پاره اى روايات ، از عقل ، تعبير به رسول درونى شده است و اين بدان سبب است كه ايمان آوردن به رسولان برونى ، كه همان انبيايى الهى عليه السلام اند، جز به واسطه رسول درونى و باطنى ممكن نيست . در جايى ديگر، امام معصوم عليه السلام از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايد كه نخستين آفريده خداوند عقل است . ( - ر.ك ثقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، كتاب عقل و جهل ، حديث اول . )
در حديثى ديگر، عقل وسيله كسب بهشت و عبادات خداوند متعال معرفى شده است ( - ر.ك همان ، حديث سوم . ) و خلاصه چنين روايات و اخبارى در اين باره بس بسيار و فراوانند.
استاد جلال الدين همايى در توجيه مخالفت عرفاى مسلمان با منطق و عقل و استدلال مى گويد:
مولوى گفت :
پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سخت بى تمكين بود
جاى اين سوال هست كه يكى بپرسد همين بيت خود متضمن يك قياس اقترانى منطقى است ،.... پس ‍ اشكال پيش مى آيد كه چگونه مى توان با دليل عقلى منطق ، خود منطق عقلى را ابطال كرد.. و همچنين ديگر استدلالها و قياسات كه مثنوى مولوى بدان مشحون نيست ...
جواب اين اشكال را اگر فراموش نكرده باشيد در گفته هاى قبلى ... به طور اختصار اشاره كرديم ؛ اينجا بر توضيح مى افزايم كه :
منطق ، مافوق فلسفه و كلام و ديگر فنون درسى است . فضاى پرواز ميدان تك و تاز اين علم ، بالاتر و فراخ ‌تر از جميع علوم و دانش هاى اكتسابى است ، و بدين سبب است كه منطق اصيل ، يعنى جواهر و نقاره صافى اين علم را كه خالى از شايبه ظنون .... باشد، هر عقل روشنى اعم از عارف و حكيم به حسن قبول مى پذيرد.. بلكه مى توان گفت اصل منطق ، جزو اوليتا و بديهيات ذاتى ، و از غرايز فطرى بشرى است .. جان مطلب همان است ؟ پيش گفتم ، عارف به طور كلى ، كه مولوى هم يكى از برجسته ترين آنهاست ، با اصل و اساس منطق و قياسات برهانى مخالف نيست . اولا با آن گروه مخالف است كه منطق را به عنوان آلت قانونى دستاويز مغالطات و مباحثات و جدلى قرار داده ، و با سرمايه خاكى در مقابل منطق وحى آسمانى دكان باز كرده اند! و ثانيا (او) دلايل منطقى را سرمايه ايمان و حصول اعتقاد جازم قلبى و يقين شهودى نمى داند. عارف و فيلسوف هر دو با منطق ، حرف مى زنند.. چيزى كه هست طرز استدلال و موادى كه صورت قياسات آنها از آن تشكيل مى شود، با يكديگر تفاوت دارد....
فيلسوف با مواد ظنى و وهمى و خطابى و مقبولات و مسلمات عرفى نيز صورت قياست مى سازد و از آن نتيجه مى گيرد؛ اما عارف جز با حق اليقين و عين اليقين كه سرچشمه اش وحى و الهام آسمانى و كشف و شهود رحمانى است قانع نمى شود، عارف از ديده مى گويد و فيلسوف از شنيده ... (همايى ، جلال الدين ، مولوى نامه ، مركز مطالعات و هماهنگى فرهنگى شوراى عالى فرهنگ و هنر، بخش ‍ اول -528(ص ) 529)
استاد علامه حسن زاده در اين باره مى فرمايد:
اين كه از زبان عارفان به نظم و نثر بسيار نكوهش عقل و منطق شنيده مى شود، مثل اين كه شيخ شبسترى در گلشن راز مى گويد:
هر آن كس را كه ايزد راه ننمود
زاستعمال منطق راه گشود
و مانند اين گونه گفته ها كه فراوان دارند، در پاسخ بايد گفت كه نظر اينان دعوت اهل منطق به عرفان عملى است ، چنانكه همين نكوهش را به كسانى كه فقط به عرفان نظرى اكتفا كرده اند دارند. و البته دارايى غير از دانايى است و دارايى خيلى هنر است . از دارايى تعبير به عشق و ذوق مى كنند كه چشيدن و يافتن و رسيدن است . عبارت پردازى و سجع و قافيه سازى صنعت است ، و ذوق شهود مايه عزت و سبب حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد و به همين مفاد و مضمون با عالمان و واعظانى كه در محراب و منبر ديگرند و چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند سخن بسيار دارد. در كتب اخلاقى در مذمت واعظان و عالمانى كه صنعت و كسوت خود را تور شكار دنيا و كشكول گدايى خود قرار داده اند بسيار سخن گفته اند....
غرض اين كه علم منطق مثل ديگر علوم است ، اگر علم سرمايه سعادت ابدى انسان گردد همان بايد گفت كه حكيم سنائى گفته است :
علم كز تو تو را بنستاند
جهل از آن علم به بود صد بار
(قرآن و عرفا و برهان از هم جدايى ندارند، انتشارات قيام ، چ 2، صفحه 120، 121).
همچنين در مكانت علم منطق مى فرمايد:
تار و پود سرشت انسان بينش و كاوش است . برهان رهنماى عقل تا به سر منزل ايقان است . مقام والاى محمود آدمى را ادراك حقايق اشياء به نحو شهود است .
رستگارى هر كس به دانش شايسته و كردار بايسته است كه دو بال مرغ جانند و با اين دو بال تواند به اوج عزت خود پرواز كند. شايسته را از ناشايسته ، نور برهان تميز مى دهد و بايسته را از نابايسته ، منطق دليل .
ترازوى راستين سنجش درست از نادرست و محك سره از ناسره علم ميزان است و به تعبير شيرين و دلنشين ابن سينا در آغاز دانشنامه : عمل منطق ، علم ترازوست .
لسان محمدى صلى الله عليه و آله كه زبانه هر ترازوست ، فرمايد:
فبشر عباده الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم (زمر 20)
.. نه تنها همين آيت است پژوهش را مى ستايد و بخردان را بدان بر مى انگيزد، بلكه همه آيات قرآنى و سخنان فرستادگان آسمانى چنين اند...
قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآن عجبا يهدى الى الرشد فامنا به
آرى اين گروه از پريان از طريق ضرب اول شكل نخستين قياس اقترانى منطق ، راه رستگارى خويش راه يافته اند، و دين درست خود را به دست آورده اند، بدين روش :
القرآن يهدى الى الرشد (صغرى ).
و كل ما يهدى الى الرشد يجب ان يومن به (كبرى ).
فامنا به (نتيجه ).

صغرى و كبرى و نتيجه هر يك در كمال استوارى است . يعنى برهانى است كه مقدماتش قضاياى يقينى و منتج يقين است (همان ، ص 11-9)
17- حكم شرعى در چند چيز، حكم عقل را ياور است . از آن جمله ، اول آن كه مويد و محكم آن است . عقل ، خود به حقايقى دست مى يابد و در وصول بدانا نيازمند به شرع نيست ، ليك شرع ، همين حكمى را كه عقل بدان دست يافته ، تاييد و تاكيد مى كند و عقل را خبر مى دهد كه اين حكم ، صحيح و درست است ، دوم آن كه به حكمى كه عقل بدان نيل يافته است ، رنگى از قداست و حرمت مى بخشد، سوم آن كه براى حكم شرعى ، تعيين مصداق خارجى مى كند. توضيح آن كه اگر چه عقل توان نيل به احكام كلى را داراست ، ليك در حيطه توان آن نيست كه اين احكام كلى را بر تمام موارد و جزئيات خارجى وفق دهد. از اين رو، شرع به مدد عقل آمده ، موارد جزئى را كه محل اجراى احكامند معرفى مى كند. مثلا عقل مى داند كه ضرر رساندن انسان به بدن خود، امرى قبيح است ، ولى نمى داند كه خوردند مردار يا فلان قسمت از بدن گوسفند، براى سلامت بدن مضر است .
در اين جا، شرع به كمك عقل مى آيد و آشكار مى سازد كه مورد ياد شده از مصاديق ضرر به بدن است ، و چون عقل ، اين را دريابد به قبح آن حكم مى نمايد و همين طور است ساير موارد
18- البعثة حسنة لا شتمالها على فوائد كمعاضدة العقل فى ما يدل ، و استفادة الحكم فى ما لا يدل (خواجه نصيرالدين طوسى ، تجريد الاعتقاد، به تصحيح و تحشيه استاد حسن زاده ، صفحه 346.
19-ترجمه تمامى آيات كتاب ، از قرآن مجيد با ترجمه فارسى و خلاصه التفاسير مرحوم مهدى الهى قمشه اى ، انتشارات اقبال نقل گشته است . در بعضى از موارد اندكى در ترجمه تغيير و تصرف شده است . (مترجم ).
20- كتب على بن موسى الرضا عليه السلام الى محمد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله : حرم الله قتل النفس لعلة فساد الخلق فى تحليل لو احل و فنائم و فساد التدبير.
و حرم الله تعالى عقوق الوالدين لما فيه من الخروج من التوقيرلله تعالى و التوقير للوالدين و كفر النعمة و ابطال الشكر و ما يدعو من ذلك الى قلة النسل و انقطاعه لما فى العقوق من قلة توقير الوالدين و العرفان بحقهما و قطع الارحام و الزهد من الوالدين فى الوالد و ترك التربية لعلة ترك الولد برهما.
و حرم الله الزنا لما فيه من الفساد من قتل الانفس و ذهاب الانساب و ترك التربية للطفال و فساد المواريث و اشبه ذلك من وجوه الفساد.
و حرم الله عزوجل قذف المحصنات لما فيه من فساد الانساب و فى الولد و ابطال المواريث و ترك التربية و ذهاب المعارف و ما فيه من الكبائر و العلل التى تودى الى فساد الخلق .
و حرم الله اكل مال اليتيم ظلما لعلل كثيرة من وجوه الفساد: اول ذلك اذا كل النسان مال اليتيم ظلما فقد اعان على قتله اذ اليتيم غير مستغن و لا متحمل لنفسه و لا قائم بشان و لا له من يقوم عليه و يكيفه كقيام و الديه فاذا اكل ماله فكانه قد قتله و صيره الى الفقر و الفاقة مع ما حرم الله عليه و جعل له من العقوبة فى قوله تعالى ( و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا) و لقول ابى جعفر عليه السلام ان الله تعالى اوعد فى اكل مال اليتيم عقوبتين عقوبة الدنيا و عقوبة فى االآخرة ففى تحريم مال اليتيم عقوبتين استبقاء اليتيم و استقلاله لنفسته و السلامة للعقب اءن يصيبهم ما اصابة لما اوعد الله عزوجل فيه من العقوبة مع ما فى ذلك من طلب اليتيم بثارد اذا ادرك وقوع اشحناء و العداوة و البغضاء حتى يتفانوا.
و حرم الله الفرار من الزحف لما فيه من الوهن فى الدين و الاستخفاف بالرسل - صلوات الله و سلامه عليهم - و الائمة العادلة عليه السلام و ترك نصرتهم على الاعداء و العقوبة لهم على انكار ما دعو اليه من الاقرار بالربوبية و اظهار العدل و ترك الجور و امانة الفساد لما فى ذلك من جراة العدو على المسلمين و ما يكون فى ذلك من السبى و القتل و ابطال حق الله تعالى و غيره من الفساد.
و حرم الله تعالى التعرب بعد الهجرة للرجوع عن الدين و ترك الموازرة للنبياء و الحج عليهم افضل الصلوات و ما فى ذلك من الفساد و ابطال حق كل ذى حق حقه لا للعلة سكنى البدو و لذلك لو عرف الرجل الدين كاملا لم يجز له مساكنة اهل الجهل و الخوف عليه لانه لا يومن ان وقع منه ترك العلم و الدخول مع اهل الجهل و التمادى فى ذلك .
و علة تحرم الربا لما نهى الله تعالى و لما فيه من فساد الاموال لان الانسان اذا اشترى الدرهم بالدرهمين كان ثمن الدرهم درهما و ثمن الآخر باطلا فبيع الربا و شراوه و كس على كل حال على المشترى و على البائع فحظر الله تعالى على العباد الربا فساد الاموال كما حظر على السفيه ان يدفع اليه ماله لما يتخوف عليه من افساده حتى يونس منه رشده فلهذه العلة حرم الله تعالى الربا و بيع الربا بيع الدرهم بالدرهمين .
و علة تحريم الربا بعد البينه لما فيه من الاستخفاف بالحرام المحرم و هى كبيرة بعد البيان و تحريم الله تعالى لها لم يكن ذلك منه الا استخفافا بالمحرم الحرام و الاستخفاف بذلك دخول فى الكفر.
و علة تحريم الربا بالنسية لعلة ذهاب المعروف و تلف الاموال و رغبة الناس فى الربح للقرض و القرض ‍ صنائع المعروف و لما فى ذلك من الفساد و الظلم و فناء الاموال من لا يحضره الفقية ، چ نجف اشرف ، ج 3، صفحه 371-369)
21- عن ابى عبدالله عليه السلام انما حرم الربا كيلا يمتنعوا من صنايع المعروف .
22- عن ابى جعفر عليه السلام انما حرم الله عزوجل الربا لئلا يذهب المعروف .
23- سال هشام بن الحكم ابا عبدالله عليه السلام عن علة تحريم الربا فقال : انه لوكان الربا حلالا لترك الناس التجارات و ما يحتاجون اليه فحرم الله الربا ليفر الناس من الحرام الى الحلال و التجارات و الى البيع و الشرى فيبقى ذلك بينهم فى القرض .
24- بى ترديد بهاءالدين عاملى ، مشهور به شيخ بهائى عاملى ، تابناك ترين چهره عصر صفوى است . پدرش از رهبران جامعه شيعيان جبل عامل و از شاگردان شهيد ثانى بود.. شيخ بهاءالدين متكمل و فقيه مبرز زمان خود و صدر علماى اصفهان بود. از اينها گذشته ، عارف ممتاز و از بهترين شعراى عصر صفوى به شمار مى آمد. از سبك عراقى پيروى مى كرد و به سنت مولانا و حافظ شعر مى سرود. او معمار برجسته دوره صفوى هم بود و شاهكارهاى او چون مسجد شاه اصفهان از آثارى است كه هنوز هم در ميان آثار درخشان معمارى اسلامى بر جاى و استوار است . شيخ بهائى بزرگ ترين رياضيدان و عالم نجوم روزگار خود نيز بود. در دوره اى كه متكلمان ، فقها، حكما، مورخان طبيعى ، دانشمندان ، منطقيين و صوفيان ، هر يك فرقه مختص به خود را داشتند... شيخ بهائى از احترام همه فرق ،.... برخوردار بود و همه جماعات و فرق شيخ را به خود منتسب مى دانستند.... بعضى از آثار مهم او بدين شرح است : جامع عباسى كه در علم كلام و به زبان فارسى است ؛ فوائدالصمديه در صرف و نحو عربى كه هنوز هم مورد استفاده بسيار است ، رساله اى در علم جبر به نام خلاصة الحساب ، چندين رساله در علم نجوم و هيئت ، از جمله تشريح الافلاك ، رساله اى به نام عروة الوثقى در اسطرلاب ؛ تفاسير عمومى قرآن ؛ آثار متعددى در باب جنبه هاى مختلف شريعت ، كشكول ، مجموعه اى از نوشته هاى فارسى و عربى كه به شمار زبده ترين و مشهورترين آثار آن جناب است ، و چند مثنوى مانند نان و حلو، گربه و موش ، شير و شكر و طوطى نامه ( ميان محمد شريف ، تاريخ فلسفه در اسلام ، ترجمه زير نظر نصر الله پور جوادى ، نشر دانشگاهى ، چ 1، ج 2، صفحه 447 و 448 )اء
25- كتاب رياض السالكين ، در حقيقت شرحى است بر صحيفه سجاديه عليه السلام كه نويسنده آن سيد على خان مشهور است . استاد حسن زاده درباره اين شرح مى فرمايد:
يكى از ذخاير علمى و گنجينه هاى حقايق الهى و معارف اسلامى ، صحيفه كامل سيدالساجدين ، امام على بن الحسين عليه السلام است كه تالى بلكه عديل نهج البلاغه است ، و آن را زبور آل محمد صلى الله عليه و آله و انجيل اهل بيت لقب داده اند. بر اين صحيفه مكرمه به عربى و فارسى چندين شرح و تعليقه و ترجمه از دانشمندانى بزرگ نوشته شده ، از آن جمله شرحى به عربى به نام رياض السالكين در پنجاه و چهار روضه به عدد ادعيه صحيفه به قلم تواناى عالم جليل صدرالدين على بن محمد معصوم حسينى متوفى 120 ه . ق . معروف به سيد على خان ، شارح صحيفه است . اين شرح بزرگ ترين و بهترين شرحى است از هر حيث كه تاكنون بر صحيفه كامل نوشته شده است . دو تن از اساتيد ما: يكى علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى قدس سره ، و ديگر عارف متاله حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى قدس سره ، صحيفه را به فارسى ترجمه كرده اند. علاوه بر اين كه جناب شعرانى را بر آن ، تعليقات ارزشمند است ، شارح مذكور را، در چندين جاى شرح نامبرده ، در تجرد، نفس ناطقه و بقاى آن پس از انصراف آن از بدن مطالبى به غايت مفيد است ( استاد حسن زاده ، معرفت نفس ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى ، چ 3، دفتر سوم ، صفحه 482)
26- يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا (تحريم 8).
27- و من لم يتب فاولئك هم الظالمون (حجرات ، 11).

28- بهشميه ، يكى از فرقه هاى معتزله و پيروان ابوهاشم عبدالسلام بن ابن على جبائى (م .ف : 321 ه . ق .) اند.
29- مجنى عليه : كسى كه جنايت بر او وارد شده و حقش پايمال گشته است .
30- مقصود، گناهانى است كه در شرع مقدس اسلام براى مرتكب آنها حد معين شده است ؛ مثلا براى گناه سرقت در شرع حد قطع دست در نظر گرفته شده است ، البته با وجود شرايطى خاص و معين .
31- يعنى شخصى كه گناه غيبت عليه او انجام شده است .
32- بهشميه ، يكى از فرقه هاى معتزله و پيروان ابوهاشم عبدالسلام بن ابن على جبائى (م .ف : 321 ه . ق .) اند.
خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد:
و توبه مشتمل بود بر سه چيز: يكى به قياس با زمان ماضى و يكى ديگر به قيسا با زمان حاضر و سيم به قياس با زمان مستقبل . اما آنچه به قياس با زمان ماضى باشد به دو قسم مى شود. يكى پشيمانى بر آن گناه كه در زمان ماضى از او صادر شده باشد، و تاسف بر آن تاسفى هر چه تمامتر . و به اين سبب گفته اند: الندم توبة .
و قسم دوم ، تلافى آنچه واقع شد باشد در زمان ماضى ، و آن قياس با سه كس باشد يكى به قياس با خداى تعالى كه نافرمانى او كرده است . دوم به قياس با نفس خود كه نفس خود را در معرض نقصان (و) سخط خداى تعالى آورده است . سيم به قياس با غيرى كه مضرت قولى يا فعلى به او رسانيده است و تا آن غير را به حق خود نرساند تدارك صورت نبندد. و در رسانيدن با حق او در قول به اعتداز باشند يا به انقياد. مكافات او بر جمله به آنچه مقتضى رضاى او باشد، و در فعل برد حق او يا عوض حق او باشند با او، يا با كسى كه قايم مقام او باشد، و با انقياد مكافات از او يا از كسى كه قايم مقام او باشد؛ يعنى از قبل او باشد. و تحمل عذابى كه بر آن گناه معين كرده باشد. و اگر آن غير مقتول باشد تحصيل رضاء اولياء او هم شرط باشد چه تحصيل رضاء او محال باشد و ليكن چون ديگر شرايط توبه حاصل باشد اميدوار باشد كه در آخرت خداى تعالى جانب او مرضى و مرعى دارد به رحمن واسعه خويش . و اما حق نفس او به انقياد فرمان و تحمل عقوبت دنياوى يا دينى كه واجب باشد تلافى زارى و رجوع با حضرت او، و عبادات او، و رياضت بعد از حصول رضا مخطى عليه ، و اداى حق نفس خود اميد باشد كه مرعى شود. و اما آنچه توبه بر آن مشمتل باشد به قياس با زمان حاضر به دو چيز بود. يكى ترك گناهى كه در حال مباشر آن گناه باشد الى الله تعالى .
دوم ايمن گردانيدن كسى كه آن گناه بر او متعدى بوده ، و تلافى نقصان كه راجع به آن كس بوده باشد. و اما آنچه به قياس با زمان مستقبل بوده باشد هم دو چيز باشد. يكى عزم جزم كردن بر آن كه بدان گناه معاودت نكند. و اگر به مثل او را بكشند يا بسوزند نه به اختيار، نه به اجبار راضى نشود بدان كه ديگر مثل آن گناه كند. دوم آنكه عزم كند بر ثبات در آن باب . و باشد كه عازم بر خود ايمن نباشد با وثيقه (يا) نذرى ، يا كفارتى ، يا نوع ديگرى از انواع موانع عود به آن گناه . آن عزم را با خود ثابت گرداند و مادام كه متردد باشد، يا در نيت او عود را مجال امكان باشد آن ثابت حاصل نباشد. و بايد كه در اين جمله نيت تقرب به خداى كند. و از جهت امتثال فرمان او تا در آن جماعت داخل نشود كه :
التائب من الذنب كمن لاذنب له .
اين جمله شرايط توبه عام است از معاصى ، و در حق اين جماعت فرموده است :
يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و نيز فرموده است : انما التوبة على الله للذين يعملون السؤ بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم (خواجه نصيرالدين طوسى ، اوصاف الاشراف ، به تصحيح و توضيح نجيب مايل هروى ، انتشارات امام مشهد، چ 1، صفحه 76-73).
33- عن ابى عبدالله عليه السلام قال : سئل النبى عليه السلام ما كفارة الاغتياب ؟ قال : تستغفر الله لمن اغتبته كلما ذكرته (ثقة السلام كلينى ، اصول كافى ، انتشارات ، علميه اسلاميه ، چ ؟، ج 4، كتاب الايمان و الكفر، باب الغيبة ، ح 4، صفحه 61)
34- و لا يغتب بعضكم بعضا (حجرات ، 12)

35- خواجه ابوجعفر، نصيرالدين ، محمد بن حسن طوسى ملقب به استاد بشر؛ دانشمندى بود جامع الاطراف كه بر بيشترينه علوم عصر خود احاط و در پاره اى از آنها سمت پيشوايى و تقدم داشت . محققان او را استاد البشر و عقل حادى عشر خوانده اند، و متعصبان مخالف از او به عنوان نصيرالالحاد ياد كرده اند. تولدش به سال 597 ه . ق . 1251 م . در طوس خراسان بود و مرگش به سال 672 ه . ق . و 1274 م . در بغداد. محل دفن او، مشهد كاظمين عليه السلام و پاى قبر منور امام موسى كاظم عليه السلام است . آورده اند چون به هنگام مرض ، از مرگ خود با خبر گشت و اميد از زندگانى ببريد، گفتند مناسب است او را در جوار على عليه السلام به خاك سپارند، ولى خواجه گفت : مرا شرم آيد كه در جوار اين امام بميرم و از آستان او به جاى ديگر برده شوم . پس او را همان جا دفن كردند و در جلوى لوح مزارش اين كريمه را نوشتند كه : و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد = و سگشان دو دست خويش بر درگاه گشاده است .
پدران خواجه ، اصلا از جهرود ( = چاهرود) بودند. در تشيع خواجه كسى كش نبرده است ؛ چه آثار و احوال او همگى گواه اين حقيقتند. شعرى از او نقل گشته است كه مضمونش چنين است : اگر كسى تمام صالحات را انجام دهد و همه پيامبران مرسل و اولياء او را دوست بدارد، همه بدون ملالت روزه بگيرد، و شبها را به قصد عبادت نخوابيد و به هيچ كس آسيبى نرساند و تمامى يتيمان را لباس ديبا بپوشاند و آنان را نان و عسل بدهد و در ميان مردم به نيكى به سر برده و از گناه و لغزش بر كنار بماند، روز حشر به هيچ روى وى سودى نبرد، اگر دوستدار على نباشد. روى اين اصل ، گروهى از علماء اهل سنت و برخى مورخان بر اين رفته اند كه چون خواجه ، شيعى و متعصب بوده و خلفاى عباسى را غاصب خلافت آل على مى دانسته از اين رو، ايلخان مغول را به گرفتن بغداد و كشتن خليفه برانگيخته است و برخى از علماء اهل سنت ، به ويژه حنبليان ، در بدگويى از خواجه كار را به وقاحت و بى ادبى رسانده اند. مهمترين آثار خواجه عبارتند از: تجريدالاعتقاد، در علم كلام كه شرح ها و تعليمات بسيارى بر آن نوشته اند و مهمترين آنها شرح علامه حلى ، حكيم قوشچى و عبدالقادر لاهيجى است . استاد علامه حسن زاده نيز شرح علامه حلى - موسوم به كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد - را تصحيح ، و خود بر آن تعليقه و حاشيه مرقوم فرموده است كه اين كتاب به تصحيح معظم له به چاپ رسيده و به كرات تجديد چاپ شده است : و ديگر شرح اشارات ؛ التذكرة فى علم الهياة ، كتابى كه اعجاب دانشمندان را بر انگيخته است به طورى كه شرح ها بر آن نوشته اند: بيست باب ، در اسطرلاب ، تحرير اقليدس ، تحرير المبحسطى ، تحريراكرمانالاوس ، اخلاق ناصرى ، الادب الوجيز للولد الصغير؛ جواهر الفرايض (الفرائض النصيرية على مذهب اهل بيت ). در فقه ؛ اساس الاقتباس ، بزرگترين و مهمترين كتاب در فن منطق كه پس از منطق شفاى ابن سينا در اين علم به تاليف رسيده است ( ر.ك ... خواجه نصيرالدين طوسى ، اوصاف الاشراف ، انتشارات امام مشهد، به تصحيح و توضيح نجيب مايل هروى ، چ 1، صفحه 10؛ تاريخ فلاسفه ايرانى ، ترجمه فارسى ، چ 2، فصل بيستم ، صفهحه ، 417، 424، 430، 431، 432،)
36-يعنى هر حقى را كه پايمال كرده ، بايد جبران كند.
37-مقصود، اين است كه چنين نيست كه اگر دو نماز بر كسى واجب باشد و او تنها يكى از آن دو را به جاى آورد، نمازى ؟ به جاى آورده ، صحيح نباشد، بلكه هر يك از حسابى جداى دارد. تنها چيزى كه در اينجا لازم مى آيد اين است كه اين شخص براى ترك آن يك نماز، مجازات خواهد شد.
38- مبعضه اسم مفعول از بعض ، يبعض ، تبعيض است . مراد از تبعيض در توبه آن است كه مكلف ، بعضى از گناهان را برگزيند و تنها از آنها توبه كند.
39- ابوهاشم عبدالسلام (معتزلى )، فرزند ابوعلى جبائى ، به سال 247/861 در بصره به دنيا آمد و به سال 321/933 از دنيا رفت . وى در فنون ادب ، بر پدر پيشى گرفت . اين هر دو، پسر و پدر، تحقيقات تازه اى در مسائل كلامى انجام دادند. ابوهاشم ، كلا در مسائل موافق پدر بود، اما در مسئله صفات الهى با او اختلاف نظر فاحش داشت (تاريخ فلسفه در اسلام ، بخش معتزله ، ج 1،(ص ) 308). وى را يكى از سران معتزله بر شمرده اند كه براى حل مشكلات مسائل كلامى به روش معتزلى ، نظريه هاى جديدى طرح كرده است .
40- ابو على جبائى به سال 235/849 در يكى از شهرهاى خوزستان به نام جبا به دنيا آمد. كنيه اش ‍ ابوعلى است و نسب به حمران غلام عثمان ، مى برد. جبائى از جمله معتزله متاخر است . وى استاد ابوالحسن اشعرى و شاگرد ابويعقوب بن عبدالله شحام ، پيشواى معتزله بصره بود،...... آراى قابل ذكر جبائى بدين قرار است : 1) وى نيز مانند ساير معتزله صفات الهى را انكار مى كند. به عقيده وى ، همان ذات خداوند، علم است و نمى توان صفت ، علم را، به نحوى كه تقررى علاوه بر ذات او داشته باشد، به او نسب داد.... 2) جبائى ساير معتزله عالم را حادث و اراده الهى را علت حدوث آن مى دانستند. آنان همچنين معتقد بودند كه اراده الهى نيز امرى حادث است . زيرا اگر اراده كه امرى زمانى است ، در ذات خداوند تقرر داشته باشد، و در آن صورت او را بايد محل حوادث دانست ،.... 3) از نظر جبائى ، كلام خدا، مركب از اصوات و حروف است و خدا آن را در بعضى از افراد خلق مى كند و متكلم خود اوست نه آن جسمى كه كلام در آن تقرر يافته است .اين كلام لزوما امرى حادث است ... 4) همچون ديگر معتزله ، جبائى به رؤ يت جسم خدا در آخرت معتقد نيست ، زيرا، به عقيده وى ، اين امر محال است ، كه هر آنچه جسمانى نباشد، شرايط لامز رويت را ندارد؛ 5) جبائى در باب معرفت خداوند، شناخت خير و شر و سرنوشت مرتكبين گناهان كبيره ، با ساير معتزله هم عقيده است ...... 6) در مسئله امامت جبائى از اعتقاد اهل سنت جانبدارى مى كند.... (تاريخ فلسفه در اسلام ، ج 1، صفحه 308-306).
41- اين ، اصلى عقلانى و فلسفه است . توضيح آن كه هر عليت داراى معلولى خاص است . هر گاه كه اين علت يافت شود، معلول آن نيز يافت مى شود و اين قانون را تخلف ممكن نيست . به عبارتى ديگر هر گاه علت الف در جايى يافت شود، معلول آن يعنى معلول ب نيز يافت مى شود. ممكن نيست كه علت الف در جايى يافت شود، و معلول آن كه ما عنوان معلول ب را بر آن نهاديم يافت نشود مثلا خورشيد علت است و معلول آن ، نور است . به هر حال محال است كه خورشيد در جايى موجود باشد و نور موجود نباشد. بحث حاضر نيز به همين اصل باز مى گردد. فرض بر اين است كه علت توبه ، قبح فعل است و معلول عبارت از توبه است . حال اگر واقعا كسى از روى قبح فعل به توبه دست زند، بايد گفت كه او بايد از تمام گناهان توبه كند؛ زيرا علت ، كه قبح فعل است در همه مشترك است پس معلول نيز كه توبه است بايد در همه آن مواضع موجود باشد. اگر چنين نشود، معلوم مى شود كه توبه از روى قبح فعل نبوده و براى همين نيز معلول آن نيامده است (مترجم ).
42- اخلاق به واجب ، يعنى در انجام عمل واجبى كه شرع بر عهده او نهاده ، كوتاهى كند.
43-مثلا صحت نماز نمازگزار متوقف بر صحت يا انجام روزه ماه رمضان نيست يا صحت روزه نيست يا صح روزه ماه رمضان متوقف بر صحت يا انجام نماز نيست .
44- اربعين ، تصحيح عقيقى بخشايشى ، نشر نويد اسلام ، چ 1، صفحه 728، مقصود علامه بهائى اين است كه اگر توبه مبعضه را صحيح و مقبول ندانيم ، پس بايد چنانچه شخص كافرى كه به گناه كبيره كفر و نيز به گناهان ديگرى كه صغيره اند و آلوده است ؛ فقط از كفر خويش توبه كند و بر صغاير همچنان مصر بماند، توبه وى پذيرفته نباشد و جزو مسلمانان در نيايد. حال آنكه كه چنين امرى ضرورة ناممكن است و همه مى دانيم كه اگر اين شخص كه آلوده به دو گناه است ، از گونه اولش كه كفر است ، توبه كند و از گونه دوم كه اصرار بر صغاير است توبه نكند، توبه اش پذيرفته است و قاعدتا در زمره مسلمانان در مى آيد. پس در نتيجه ، توبه مبعضه صحيح است .
45- ثكلت امك ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين و هو اسم واقع على ستة معانى : اولها الندم على ما مضى ، و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا، و الثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله ليس عليك تبعة ، و الرابع اءن تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتودى حقها، و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذبيه بالاحزان حتى يلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد، و السادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اذقنه حلاوة المعصية فعند ذلك تقول : استغفرالله (نهج البلاغه ، حكمت 417)
46- عن الكنانى قال : سالت اباعبدالله عليه السلام عن قول الله تعالى : يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا قال : يتوب العبد من الذنب ثم لا يعود فيه ثقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، ج 4، كتاب الايمان و الكفر، باب التوبة ، حديث 3).
47- قال محمد بن الفضيل : سالت عنها اباالحسن عليه السلام فقال : يتوب من الذنب ثم لايعود فيه ، و احب العباد الى الله تعالى المنيبون التوابون . (همان ، حديث 4).
48- ابو بصير سال ابا عبدالله عليه السلام عنها قال : هوالذنب الذى لايعود اليه ابدا. قال : قتل : و اينا لم يعد؟ فقال : يا ابا محمد! ان الله تعال يحب من عباده المفتن التواب (همان حديث 5).

49- شرح مساله اين است كه بعضى شرط كرده اند كه در هنگام توبه ، شخص توبه كننده بايد تمامى گناهان خود را كه پيش از اين به انجام رسانيده ، يك به يك به خاطر آورد و از همه آنها تفصيلا توبه كند، مثلا اگر كسى در عمر خويش صد گناه به انجام آورده ، بايد همه صد گناه را يك به يك به ياد آورد و براى همه آنها توبه كند، ولى دسته ديگر مى گويند چنين چيزى لازم نيست و شخص توبه كننده همين كه نيت كند از هر گناهى كه انجام داده توبه كند، كافى است .
50- اربعين ، همان صفحه 728.
51- علاوه بر اين ، بسيار نامعقول مى نمايد كه خداوند چنين تكليف شاق و بلكه تا حدودى مى توان گفت تكليف محالى را بر بنده خويش واجب گرداند. چطور ممكن است كه خداوندى كه چنين بندگان خويش را دوست مى دارد و همواره در پى عفو و بخشايش آنان است ، چنين مانعى در پيش آنان قرار دهد؟! چه بسا اگر خداوند چنين شرطى را براى توبه مقرر مى كرد، بيشتر مردم از سعادت نيل به توبه باز مى ماندند. مثلا كسى كه عمرى گناه كرده و ناگاه به اشتباه خويش پى مى برد و در صدد توبه مى شود و چگونه مى تواند همه گناهان گذشته خويش را با ياد آورد؟! وانگهى به اعتقاد ما، توبه توفيقى است كه از جانب خداوند به بنده مى رسد و تا او نخواهد، كسى توبه نمى كند و ما تشاءون الا ان يشاءالله .
52- علامه حلى ، كشف المراد، به تصحيح استاد حسن زاده ، موسسه نشر اسلامى ، صفحه 422.
53- فاجعل توبتى هذه توبة لا احتاج بعدها الى توبة (صحيفه سجاديه ).
54- و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا للذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما(نساء 18).
55- اربعين ، همان ،ص 225.
56- عن النبى صلى الله عليه و آله ان الله يقبل التوبة من العبد ما لم يغرغر.
57- و جاوزنا ببن اسرائيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى اذا ادركه قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرئيل و انا من المسلمين الآن و قد عصيت من قبل و كنت من المفسدين (يونس ، 90 و 91).
58- سئل الصادق عليه السلام عن قول الله تعالين : و ليست التوبة للذين يعلمون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن قال : ذلك اذا عاين الامر الاخرة .
59- من تاب قبل ان يعان قبل الله توبته ، و فسر قوله عليه السلام قبل ان يعاين بمعاينة ملك الموت ( الكافى ، ج 2،ص 440 ح 2، المحجة البيضا ج 7، ص 26).
60- لن يخرج احدكم من الدنيا حتى يعلم اين مصيره و حتى يرى مقعده من الجنة او النار.
61- عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام قال : اذا بلغت النفس هذه - و او بيده الى حلقه - لم يكن للعالم توبة و كانت الجاهل توبة
(اصول كافى ، كتاب الايمان و الكفر، باب فيما اعطى الله عزوجل آدم عليه السلام وقت التوبة ، حديث سوم ).
62- علامه حلى ، كشف المراد، به تصحيح استاد حسن زاده ، موسسه نشر اسلامى ، صفحه 424.
63- اين فصل ، يعنى فصل دهم ، را جناب استاد علامه شخصا ترجمه فرموده است و آنچه آمده به قلم ايشان است .
64- يا من برحمة يستغيث المذنبون .
65- اللهم يا من لا يصفه نعت الواصفين .

66- و حيل بينهم ما يشتهون (سباء، 54).
67- من قبل ان ياتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب (منافقون ، 10)
68- ما من شى ء افسد للقلب من خطيئة ان القلب ليواقع الخطيئة فلا تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله (ثقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، ج 3، كتاب الايمان و الكفر، باب الذنوب ، حديث اول .)
69- ما من عبد الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب خرج فى النكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد و ان تمادى فى الذنوب ذلك السواد حتى يغطى البياض فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا و هو قول الله عزوجل : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون
( همان ، حديث 20).
70- شيخ بهائى ، اربعين همان ،ص 224.
71- شيخ بهائى ، كشكول ، چاپ نجم الدوله ، (سنگى )، صفحه 642.
72-همان ، صفحه 110.
73- حسنات الابرار سيئات المقربين . اين عبارت را شيخ محمد قاوقچى جزء موضوعات آورده ( اللؤ لؤ الموضوع ، صفحه 33) و در اتحاف السعادة المتقين ، ج 8، صفحه 609 به ابوسعيد خزاز نسبت داده شده است . بنابر گفته فروزانفر در احاديث مثنوى ، (صفحه 60) برخى توهم كرده اند كه حديث نبوى است ، و اين درست نيست (نقل از: اوصاف الاشراف ، تصحيح و توضيح نجيب مايل هروى ، انتشارات امام مشهد، چ اول ، صفحه 169)
74- تا بدين جا رسم ترجمه كتاب بر آن بوده كه به حد امكان در متن آن ، از عبارات فارسى بهره بجوييم و صورت عربى آنها را در يادداشتها ذكر نماييم و تا خوانندگانى كه به زبان عربى آشنايى ندارند مجبور نشوند براى اطلاع از ترجمه فارسى آزرده شوند. ليك در اين بخش از كتاب كه ويژه ذكر آيات و اخبار است ، شايسته آن ديديم كه در متن كتاب ، اصل عربى آيات ذكر شود و ترجمه آنها در يادداشتها مذكور آيد.
75- (اى رسول رحمت !) بدان بندگانم كه اسراف بر نفس خود كردند بگو: هرگز از رحمت خداى نااميد نباشيد، البته خدا همه گناهان را خواهد بخشيد كه او همه گناهان را خواهد بخشيد. به راستى كه او بسيار آمرزنده بخشنده است ( زمر، 54)
76- ... خداوند توبه كنندگان و پيامبران را دوست دارد (توبه ).
77- آيا نمى دانند كه خداوند از بندگانش توبه را نمى پذيرد و صدقات را قبول مى نمايد!؟ و به راستى كه خداوند بسيار توبه پذير بخشنده است (بقره ، 222)
78- كسانى كه عرش (الهى ) را حمل مى كنند و آنان كه در پيرامون آنند به سپاس خدا گار شان او را تسبيح مى گويند و بدو ايمان دارند و براى مؤ منان آمرزش مى طلبند كه : پروردگارا! رحمت و دانش ‍ ات هر چيز را محيط است ؛ كسانى كه توبه و راه تو را دنبال كرده اند. آنان را ببخشاى و از عذاب آتش ‍ محفوظ بدار پروردگارا! آنان را در باغهاى جاويدى كه وعده فرموده اى ، با صالحان از پدران و همسران و فرزندانشان جاى ده كه تو عزيز و حكيمى . و آنان را از بديها بازدار و هر كس را كه در آن روز از بديها محفوظ بدارى ، به راستى كه بر او رحم آورده اى و اين همان فوز عظيم است . (غافر، 9-7)
79- ... و ملائكه به سپاس پروردگارشان تسبيح مى گويند و براى زمينيان آمرزش مى طلبند. آگاه باش ‍ كه خداوند آمرزنده مهربان است ( شورى ، 5)
80- اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله تعالى فستر عليه فقلت : و كيف يستر عليه ؟ قال : ينسى ملكيه ما كانا يكتبان عليه ثم يوحى الى جوارحه و الى بقاع الارض ان اكتمى عليه ذنوبه فيلقى الله تعالى حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذنوب (الكافى ، ج 2، صفحه 436، حديث 12)
81- يا محمد بن مسلم ذنوب ، المومن اذا تاب منها مغفورة له فليعمل المؤ من لما يستانف بعد التوبة و المغفرة اما و الله انها ليست الا لاهل الايمان قلت : فان عاد بعد التوبة و الاستغفار فى الذنوب و عاد فى التوبه ؟! فقال : يا محمد بن مسلم اترى العبد المؤ من يندم على ذنبه و يستغفر الله تعالى منه و يتوب ثم لا يقبل الله تعالى توبته ؟! قلت : فانه فعل ذلك مرارا، يذنب و يتوب و يستغفر! فقال : كلما عاد المومن بالاستغفار و التوبة ، عاد الله تعالى عليه بالمغفرة ، و ان الله غفور رحيم يقبل التوبة و يعفو عن السيتات قال : فاياك ان تقنط المومنين من رحمة الله تعالى . (همان حديث 6)
82- عن جابر عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال : سمعته يقول : التائب من الذنب كمن لا الذنب له و المقيم على الذنب و هو يستغفر منه كالمستهزى ء (همان ، حديث 10).
83- ترجمه اين خطبه در انتهاى كتاب به قلم شيواى استاد حسن زاده مذكور است . (مترجم ).
84- پس آدماز خداى خود كلماتى آموخت كه موجب پذيرفتن توبه او گرديد، زيرا خداوند مهربان و توبه پذير است بقره آيه 37
85- و راه پرستش و طاعت را به ما بنما و توبه ما بپذير كه تنها تويى بخشنده و مهربان (بقره ، 128)
86-اى مؤ منان به درگاه خداوند، توبه نصوح كنيد ( تحريم ، 8)
87- ( پس از مشاوره در امر موسى ، قوم ) به فرعون گفتند: او و برادرش را بازدار و اشخاصى به شهرها بفرست (شعراء 36 و اعراف 111)
88-از موسى نيز درخواستى بالاتر از اين كردند و كه گفتند: خدا را به چشم ما آشكار بنما (نساء 153)
89-و نوح به درگاه خداوند عرض كرد: بار پروردگار! فرزندم از اهل من است ... (هود، 45)
90- من تاب قبل موته بسنة تاب الله ، عليه ، ثم قال : و ان السنة لكثيرة ، من تاب قبل موته بشهر تاب الله ، ثم قال ، و ان الشهر لكثير، من تاب قبل موته بيوم تاب الله عليه ، ثم قال : و ان اليوم لكثير، من تاب قبل موته بساعة تاب الله عليه ؛ ثم قال : و ان الساعة لكثيرة من تاب و قد بلغت نفسه هذه (و اهوى الى حلقه ) تاب الله عليه (من لا يحضره الفقيه ، ج 1، باب 24، صفحه 133، ح 351).
91- عن بكير عن ابى عبدالله عليه السلام او عن ابى جعفر عليه السلام قال : ان آدم قال : يا رب سلطت على شيطان و اجرتيه مجرى الدم منى فاجعل لى شيئا فقال : يا آدم جعلت لك ان من هم من ذريتك بسيئة لم يكت عليه شى ء فان عملها كتبت عى سيئة و من هم بحسنة فان لم يعملها كتب له حسنة فان هو علمها كتبت له عشرا. قال يا رب زدنى ! قال : جعلت لهم التوبة و بسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه . قال : يا رب حسبى (ثقتة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، ج 4، كتاب الايمان و الكفر، باب فى ما اعطى الله عزوجل آدم عليه السلام وقت التوبه ، حديث اول .
92-عن ابن وهب ، قال : خرجنا الى مكة و معنا شيخ متعبد متاله لا يعرف هذاالامر يتم الصلاة فى الطريق ومعه ابن اخ له مسلم ، فمرض الشيخ ، فقلت لابن اخيه : لو عرضت هذه الامر على عملك لعل الله تعالى ان يخلصه : فقال كلهم : دعواالشيخ حتى يموت على حاله ، فانه حسن الهياة فلم يصبر ابن اخيه حتى قال له : يا عم ! ان الناس ارتدوا بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و كان لعلى بن ابى طالب عليه السلام من الطاعة ما كانت لرسول الله صلى الله عليه و آله و كان بعد رسول الله صلى الله عليه و آله الحق و الطاعة له : قال فتنفس الشيخ و شهق و قال : ان على هذا و خرجت نفسه فدخلنا على ابى عبدالله عليه السلام فعرص على بن السرى هذاالكلام على ابن عبدالله عليه السلام فقال : هو رجل من اهل الجنة . فقال له على بن السرى : انه لم يعرف شيئا من ذلك غير ساعته تلك . فقال : فتريدون منه ماذا قد دخل والله الجنة
93-عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام قال : اذا بلغت النفس هذه و اومى بيده الى حلقه - لم تكن للعالم توبة و كانت للجاهل توبة

94-و سرنوشت ما را در اين دنيا و هم در عالم آخرت . نيكويى و ثواب مقدر فرما كه ما به سوى تو هدايت يافته ايم . خداوند در پاسخ فرمود: (اى موسى بدان كه ) عذاب من به هر كه خواهم رسد و ليكن رحمت من همه موجودات را فرا گرفته .... (اعراف 156)
95- ان النبى صلى الله عليه و آله قام فى الصلاد، فقال اعرابى و هو فى الصلاة : اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا احدا. فلما اسلم رسول الله صلى الله عليه و آله قال للاعرابى : تحجرت واسعا يريد رحمة الله - عزوجل .
96-لو لا انكم تذنبون الله بكم و جاء يقوم يذنبون فيستغفرون فيغفر الله لهم (الكافى ، باب 186، صفحه 424، ح 1، با اندك اختلاف
97-پعن الصادق عليه السلام قال : ليس يتبع لرجل بعد موته من الاجر الا ثلاث خصال : صدقة اجراها فى حياته فهى تجرى بعد موته ، و سنة هدى سنها فهى تعمل بها بعد موته ، و ولد صالح يستغفر له (شيخ عباس قمى ، سفينة البحار، ذيل ماده ولد).
98-عن ابى عبدالله صادق عليه السلام قال : ست خصال ينتفع بها المؤ من من بعد موته : ولد صالح يستغفر له ، و مصحف يقرة منه ، و قليب يحفره ، و غرس يغرسه ، و صدقة ماء يجريه ، و سنتة حسنة يوخذ بها بعده (شيخ صدوق ، خصال ، باب السنة ، ح 7)
99-قال رسول الله صلى الله عليه و آله لابى ذر: كن على عمرك اشح منك على درهمك و دينارك .

100- تا آن گاه كه وقت مرگ هر يك فرا رسد؛ در آن حال آگاه و نادم شدم ؛ گويد: بارالها! مرا به دنيا بازگردان * تا شايد به تدارك گذشته عملى صالح به جاى آوردم ، و به او خطاب شود: هرگز چنين نشود، و اين كلمه را به حسرت همى بگويد:.... (مومنان ، 99 و 100).
101-البته نگهبانان بر مراقبت احوال و اعمال شما مامورند * كه آنان نويسندگان اعمال شما، و فرشتگان مقرب خدايند * شما هر چه مى كنيد همه را مى دانند (انفطار، 12-10
102-چون دو ملك ، از سوى راست و چپ به مراقبت او بنشسته اند، سخنى بر زبان نياورده ، جز آن كه همان دم رقيب و مراقب حاضر بر آن آماده اند. ( ق 17 و 18).
103- عن انس بن مالك ، قال ، قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله ان الله تعالى و كل بعيده ملكين يكتبان عليه ، فذا مات قالا: يا رب قد قبضت عبدك فلانا فالى اين ؟ قال : سمائى بملائكتى يعبدونى وارضى مملؤ ة من خلقى يطيعوننى اذهبا الى قبر عبدى فسبحانى و كبرانى و هللاين فاكتبيا ذلك فى حسنات عبدى الى يوم القيامة . (طبرسى ، مجمع البيان ).
104- عن ابى امامة ، عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ان صاحب الشمال ليرفع القلم ست ساعات من عن العبد المسلم المخطى ء او المسى ء، فان ندم و استغفر الله ، منها، القاها، و الا كتب واحدة (همان ).
105-صاحب اليمين ، امير على صاحب الشمال : فاذا عمل حسنة كتبها له صاحب اليمين بعشر امثالها و اذا عمل سيئة فاراد صاحب الشمال ان يكتبها، قال له صاحب اليمين : امسك ! فيمسك عنه سبع ساعات . فان استغفرالله منها، لم يكتب عليه شى ء و ان لم يستغفر الله له سيئة واحدة
106- عن زرارة عن احدهما عليه السلام قال : ان الله تبارك و تعالى جعل لآدم فى ذريتة من هم بحسنة و لم يعملها كتب له حسنة و من هم بحسنة و عملها كتب له بها عشر و من ه بسيئة و لم يعملها، لم تكتب عليه و من هم بها و عملها كتب عليه سيئة (ثقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، كتاب الكفر، و الايمان . باب من يهم بالحسنة او السيئة حديث اول ،).

107-عن عبدالله بن موسى بن جعفر عن ابيه عليه السلام قال : و سالته عن الملكين ، هل يعملان بالذنب اذا اراد العبد ان يعمله او الحسنة ؟ فقال : ريح الكنيف و ريح الطيب سواء؟ فقلت : لا، قال : ان العبد اذا هم بالحسنة خرج نفسه طيب الريح ، فقال : صاحب اليمين لصحاب الشمال قف فانه قدهم بالحسنة : فاذا هو علمها كان لسانة قلمه و ريقه مداده فاثبتها له : ذا هم بالسيئة خرج نفسه منتن الريح ، فيقول صاحب الشمال لصاحب اليمين !: قف ! فان قد هم لاسيئة . فاذا هو عملها كان ريقه مداده و لسانه قلمه ، فاثبتها عليه .
(ثقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، ج 4، كتاب الكفر، و الايمان ، باب من بهم بالحسنة او السيئة ، حديث سوم )
108- كلمه پاكيزه ها توحيد و روح پاك آسمانى به سوى خدا بالا رود و عمل صالح ، آن را بالا برد (فاطر، 110).
109-اعمال نيك ، اعمال زشت را از ميان برند. ( هود؛ 144).
110- عن الفضيل بن عثمان المرادى ، قال : سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : قال رسول الله صلى الله عليه و آله اربع من كن فيه لم يهلك على الله - عزوجل - بعد هن الا هالك : يهم العبد بالحسنة فيعملها فان هو لم يعملها كتب الله له حسنة بحسن نيته و ان هو عملها كتب الله - عزوجل - له عشرا، و يهم بالسيئة ان يعملها فان لم يعملها لم يكتب عليه و ان هو عملها اجل سبع ساعات و قال صاحب الحسنات لصاحب السيئات و هو صاحب الشمال لاتعجل عسى ان يتبعها بحسنة تمحوها فان الله يقول : ان الحسنات يذهبن السيئتات او الاستغفار فان هو قال : استغفرالله الذى لا اله الا هو عالم غيب و الشهادة العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذواجلال و الاكرام واتوب اليه لم يكتب عليه شى ء و ان مضب سبع ساعات و لم يتبعها بحسنة و استغفار قال صاحب الحسنات لصاحب السيتات اكتب على الشقى المحروم . (ثقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، ج 4، كتاب الايمان ، و الكفر، باب من يهم بالحسنة او السيئة ، حديث 4).
111-عن ابى جعفر عليه السلام قال : يا ابا نعمان لا يغرنك الناس ، من نفسك ، فان الامر يص اليك دونهم ، و لا تقطع نهارك بكذا وكذا فان معك من يحفظ عليك عملك و احسن فاننى لم ارشيئا احسن دركا و لا اسرع طلبا من حسنة محدثة لذنب قديم (همان ، باب محاسبة العمل ، ح 3)
112- اما كسى كه نامه اعمال او به دست راستش دهند، گويد بياييد نامه مرا بخوانيد * من ملاقات اين روز حساب را اعتقاد داشتم * اين چنين كس ، در عيش و زندگى خوش خواهد بود * (در بهشت عالى رتبه ) كه ميوه هاى آن هميشه در دسترس است * (و خطاب رسد كه ) از طعام و شرابهاى لذيذ و گواراى بهشتى هر چه مى خواهيد تناول كنيد؛ شما را گوارا باد كه اين پاداش اعمال ايام گذشته دنياست كه بر امروز خويش پيش فرستاديد ( حاقة ، 24-18
113- عن الشحام ، قال ، قال ابوعبدالله عليه السلام : خذ نفسك من نفسك خذ منها فى الصحة قبل السقم و فى القوة قبل الضغف و فى الحياة قبل الممات ( همان ، ج 11).
114- عن ابى عبدالله عليه السلام : احمل لنفسك ، فان لم تفعل لم يحمل غريك .
115- اغتنم خمصا قبل خمس - الى ان قال عليه السلام - حياتك قبل موتك .
116- اشارت است به آيه كريمه 38 سوره مباركه مدثر.
117- اشارت است به آيات كريمه 40 و 41 سوره مباركه نازعات .
118- اشارت است به آيات كريمه 38 و 39 سوره مباركه نازعات .
119- ان رسول الله صلى الله عليه و آله بعث سرية فملما رجعوا قال : مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر. قيل : يا رسول الله ! و ما الجهاد الاكبر؟ قال : جهادالنفس ثم قال عليه السلام : افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبية (علامه مجلسى ، بحار الانوار، چ كمپانى ، ج 15،(ص ) 40، شيخ بهائى ، اربعين ، حديث 11، براى شرح اين حديث شريف ر.ك استاد حسن زاده هزار و يك كلمه ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى چ 1،(ص ‍ 175 كلمه 117).


منبع: پايگاه غدير