فصل دوم: نامه 31 نهجالبلاغه
1. مشخصات نامه
2. شرح نامه
1. مشخصات نامه 31 نهج البلاغه
الف) مصادر نامه
اين وصيت از مشهورترين وصاياى اميرالمؤمنينعليه السلام است كه عدهاى از
علماىبزرگ قبل از سيد رضىرحمه الله نيز آن را نقل نمودهاند; از جمله:
1) محمد بن يعقوب كلينى (متوفاى 328 ق.) در كتاب الرسائل.
2) ابوحامد حسن بن عبدالله عسكرى از اساتيد مرحوم صدوق در كتاب
الزواجروالمواعظ.
3) احمد بن عبد ربه مالكى (متوفاى 328 ق.) در كتاب عقد الفريد قسمتى از آن
رادر دو مورد تحت دو عنوان در باب «مواعظ الآباء للابناء» آورده:
يكم: در جزء سوم صفحه 155 تحت عنوان «وكتب على بن ابىطالب الىولده الحسن»
دوم: در ص 156 تحت عنوان «وكتب الى ولده محمد بن حنفيه.»
4) شيخ صدوق (متوفاى 381 ق.) قسمتى از آن را در دو مورد در كتابمن لايحضره
الفقيه آورده: در جزء سوم، ص 362 و در جزء چهارم، ص275.
5) ابن شعبه حرانى، از علماى قرن چهارم، اين وصيت را در كتاب تحف العقولعن
آل الرسول، ص 68، تحت عنوان «كتابه الى ابنه الحسنعليهما السلام» نقل نموده
است. (1)
ب) شروحى كه بر نامه 31 نوشته شده
در كتاب به سوى مدينه فاضله كه شرحى استبر نامه 31، اسامى شروحى كه براين
وصيتنامه نگاشته شده به اين شرح آمده است:
1) الاخلاق النفيسة في شرح خطبة الوصية.
2) منشور الادب الالهي نوشته مولا محمد صالح، فرزند حاج محمد باقر
روغنىقزوينى، معاصر شيخ حر عاملى.
3) نظم وصية اميرالمؤمنين لولده الحسن نوشته ضيائى مرندى، كه وصيتنامه
امامرا به صورت اشعار فارسى درآورده است.
4) هدية الامم ومجلة الآداب والحكم نوشته حاج محمد صادق، معروف بهغازى
تبريزى.
5) علي والاسس التربوية في شرح الوصية نوشته سيد حسن قبانچى نجفى.
6) خورشيد روشن اثر نويسنده معاصر، آقاى محمد على انصارى قمى، كه به نثر
ونظم فارسى نگاشته شده است.
7) الدر البهية في ترجمة الوصية.
8) به نقل از عبدالزهراء خطيب، يكى از مشايخ سيد بحرالعلوم، مرحومسيدحسين
بن ابراهيم قزوينى (متوفاى 1028) اين وصيت را به نظم فارسىدرآوردهاست.
ج) مخاطب نامه كيست؟
سيد رضىرحمه الله مىنويسد:
و من وصية لهعليه السلام للحسن بن عليعليهما السلام كتبها اليه بحاضرين
منصرفا من صفين;
از وصاياى آن حضرتعليه السلام است كه پس از مراجعت از صفين در محلى به نام
حاضرين بهفرزندشان حسن بن علىعليهما السلام نوشتهاند.
اشكال: در اين وصيت نامه كلماتى به كار رفته كه با مقام عصمت امام حسنعليه
السلامسازگار نيست مانند: «عبد الدنيا» و «تاجر الغرور»; و حتى عباراتى است كه
با مقامعصمت اميرالمؤمنينعليه السلام نيز سازگارى ندارد، مانند اين عبارت:
اي بنى اني لما رايتني قد بلغتسنا ورايتني ازداد وهنا بادرت بوصيتي اليك
واوردتخصالا منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضى اليك بما في نفسي او ان
انقص في رايي كمانقصت في جسمي او يسبقني اليك بعض غلبات الهوى وفتن الدنيا
فتكون كالصعب النفور.
ابن ابى الحديد در شرح اين فراز از وصيت مىگويد:
قولهعليه السلام: «او ان انقص رايي» هذا يدل على بطلان قول من قال: انه لا
يجوز ان ينقص في رايهوان الامام معصوم عن امثال ذلك، وكذلك قوله للحسن: «او
يسبقني اليك بعض غلبات الهوىوفتن الدنيا» يدل على ان الامام لا يجب ان يعصم عن
غلبات الهوى ولا عن فتن الدنيا. (2)
و با وجود اين اشكالات، اصل وصيتنامه يا بعضى از فقرات آن مورد تاملخواهد
بود.
در پاسخ ازقسمت اول اشكال، بعضى جواب دادهاند: اين وصيتخطاب بهمحمد بن
حنفيه نوشته شدهاست، همانگونه كه شارح بحرانى مىگويد:
روى جعفر بن بابويه القميرحمه الله ان هذه الوصية كتبهاعليه السلام الى
ابنه محمد بن حنفيهرضى الله عنه. (3)
لكن اين پاسخ بر فرض تماميت، قسمت دوم اشكال را جواب نمىدهد، لذا بايددر پى
جوابى باشيم كه به تمام اشكال پاسخگو باشد.
پاسخ صحيح و جامع، اين است كه اين وصيتيك سفارش و دستورالعملكلى است و
امامعليه السلام به عنوان يك پدر خطاب به امام حسنعليه السلام به عنوان يك
فرزندسفارشاتى را بيان كردهاند; لذا مىفرمايند: من الوالد الفان و
نمىفرمايند منعلي بن ابيطالب و مخاطب گرچه امام حسنعليه السلام است، لكن
حضرتعليه السلام خطاب بهامام حسنعليه السلام به عنوان فرزند الى المولود،
يعنى نمونهاى از فرزندان نه خصوصفرزند خودشان وصيت را نگاشتهاند.
با اين پاسخ، توهم شارح معتزلى نيز دفع مىشود (4) و همان طور كه
از عبارات اينوصيت فهميده مىشود، رابطه پدر و فرزند است نه رابطه امام و
جانشين امام.
2. شرح نامه
الف) زمينه تربيت (5)
وانما قلب الحدث كالارض الخالية ما القي فيها من شيء قبلته فبادرتك بالادب
قبل ان يقسوقلبك ويشتغل لبك ... واجمعت عليه من ادبك قبل ان يكون ذلك وانت مقبل
العمر ومقتبل الدهر ذونية سليمة ونفس صافية;
قلب جوان همچون زمين خالى است كه هر بذرى در آن پاشيده شود مىپذيرد; پيش از
آن كهقلبتسختشود و فكرت به امور ديگر مشغول گردد، به تعليم و تربيت تو
مبادرت نمودم، همتخود را بر تربيت تو گذاشتم، زيرا عمر تو روبه پيش است و
روزگارت روبه جلو، داراى نيتى سالم وروحى با صفا هستى.
امامعليه السلام مىفرمايند: در سن پيرى با كولهبارى از تجارب و آگاهىها،
اقدام بهوصيت نمودم براى تو قبل از آن كه هوا و هوس و فتنههاى دنيا بر تو
هجوم آورد وهمچون مركب سركشى گردى، زيرا قلب جوان مانند زمين خالى و مستعد
براىپرورش هر بذرى است. من قبل از آن كه اين زمين مستعد در راههاى غلط و
كارهاىبيهوده به كار گرفته شود، بايد استعدادها و توانايىهايش را در مسير
سعادت وخوشبختى شكوفا سازم.
در مباحث گذشته در بحث فطرت گفتيم: انسان ذاتا گرايش به توحيد وخداشناسى
دارد، اما در عين حال فرق انسان با فرشته در اين است كه انسان مختاراست و
مىتواند انتخاب كند:
انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا; (6)
ما به حقيقت راه حق و باطل را به انسان نموديم، خواه هدايت پذيرد و شكر نعمت
گويد ياكفران نمايد.
همان گونه كه در زمين خالى اگر بذرى افشانده شود، آن را پرورش داده و به
ثمرمىرساند، قلب جوان نيز چنين است; يعنى خالى از هرگونه ملكهاى اعم از
ملكاتفاضله يا رذيله. اگر ملكات فاضله و عقايد صحيحه در آن جاى گرفت، پرورش
يافتهو ثمر خواهد داد و ديگر جايى براى صفات رذيله و عقايد باطل نمىماند. در
قلبى همكه زنگار گرفت و از رذايل اخلاقى و افكار باطل پر شد، جايى براى فضايل
اخلاقىو اعتقادات صحيح نمىماند، مگر اين كه ابتدا آن زنگار را پاك نموده، قلب
راجلا دهند.
امام سجادعليه السلام در دعا مىفرمايند:
الهي اليك اشكو قلبا قاسيا مع الوسواس متقلبا وبالرين والطبع متلبسا;
(7)
بارالها! به درگاهتشكايت مىكنم از دل سنگى كه با وسوسه بىثبات شده و به
زنگار و تيرگىآلوده گشته.
پذيرش پند و اندرز و نصيحت در جوان بيشتر است، زيرا صفا و پاكى قلب اوبيش از
افراد كهنسال است كه با ارتكاب معاصى قساوت قلب پيدا كردهاند. گاهىقساوت قلب
به حدى مىرسد كه از سنگ سختتر مىگردد و به كلى از پذيرش حقسرباز مىزند:
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة وان من الحجارة لما
يتفجر منهالانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء وان منها لما يهبط من
خشية الله وما الله بغافلعما تعملون; (8)
پس با اين همه، سخت دل شديد، دلهاتان چون سنگ يا سختتر از آن شد، چه آن كه
پارهاى ازسنگهاست كه نهرهاى آب از آن بجوشد و برخى ديگر از سنگها بشكافد و
آب از آن بيرون آيد وپارهاى ديگر از ترس خدا فرود آيند، و اى سنگدلان بترسيد
كه خدا غافل از كردار شما نيست.
قلب انسان همچون ظرفى است كه اگر چيز آلوده در آن ريخته شود، سپسچيزهاى پاك
را هم در آن بريزند آلوده مىگردد; لذا بايد اول آن را پاك نموده وجلا دهند، و
بهتر است از اول از ريختن مواد آلوده در آن خوددارى شود و با چيزهاىپاك آن را
پر نمود تا جايى براى ناپاكىها در آن نماند.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
بادروا احداثكم بالحديث قبل ان تسبقكم اليهم المرجئة; (9)
قبل از آن كه مرجئه به سراغ فرزندانتان بيايند، به آنها احاديث اهل بيت را
ياد دهيد.
از اميرالمؤمنينعليه السلام روايتشده كه فرمودند:
علموا صبيانكم من علمنا ماينفعهم الله به لا تغلب عليهم المرجئة; (10)
به فرزندانتان آن مقدار از علوم ما كه براى آنها نافع است و جلو هجوم مرجئه
را مىگيردآموزش دهيد.
قبل از هجوم عقايد باطل و رسوخ صفات و ملكات رذيله، بايد ظرف قلب را باعقايد
حقه و صفات حميده پر نمود و از روايت اميرالمؤمنينعليه السلام فهميده مىشود
كهلازم نيست - بلكه ممكن نيست - تمام دقايق و نكات اعتقادى را به كودك ياد
دهيد،بلكه آن حدى كه براى او نافع است و باعث جلوگيرى از رسوخ عقايد باطل
مىگرددبه او آموزش دهيد.
دانشى كه انسان در كودكى و سنين جوانى بياموزد، رسوخ بيشترى در قلب وذهن او
دارد.
امام هفتم، حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام مىفرمايند:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: من تعلم في شبابه كان بمنزلة الرسم في
الحجر ومن تعلم وهو كبير كانبمنزلة الكتاب على وجه الماء; (11)
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: كسى كه در كودكى و سنين جوانى چيزى را
ياد بگيرد، مانند نوشته روىسنگ، دانش او ثابت و راسخ مىماند، و كسى كه در سن
پيرى چيزى را ياد گيرد، دانش او مانند نوشتهروى آب ثباتى ندارد.
و نيز اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
العلم في الصغر كالنقش في الحجر; (12)
يادگرفتن در كودكى مانند نقش روى سنگ ثابت و راسخ مىماند.
ب) تاثير جلب اعتماد در تربيت
از عبارتهايى در اين نامه شريف استفاده مىشود كه موفقيت در امر
تربيتمتوقف استبر جلب اعتماد و تحبيب و اظهار خيرخواهى و برانگيختن احساساتو
عواطف شخصى كه تحت تربيت و پرورش قرار مىگيرد.
در قسمت اول وصيتنامه چنين مىفرمايند:
من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر المستسلم للدنيا الساكن مساكن
الموتى و الظاعنعنها غدا الى المولود المؤمل ما لايدرك السالك سبيل من قد هلك
غرض الاسقام و رهينة الايام ورمية المصائب وعبد الدنيا وتاجر الغرور وغريم
المنايا واسير الموت وحليف الهموم وقرينالاحزان ونصب الآفات وصريع الشهوات
وخليفة الاموات;
از پدرى فانى معترف به سختگيرى زمان كه آفتاب عمرش رو به غروب است و خواه
ناخواهتسليم گذشت دنياست، همو كه در منزلگاه پيشينيان سكنا گرفته و فردا از آن
كوچ خواهد كرد، بهفرزندى آرزومند، آرزومند چيزى كه هرگز به دست نمىآيد در
راهى گام برمىدارد كه ديگران در آنگام نهادند و هلاك شدند، به كسى كه هدف
بيمارىهاست. گروگان روزگار و در تيررس مصائب وبنده دنيا و بازرگان غرور و
بدهكار و اسير مرگ، همپيمان اندوهها و قرين غمها، آماج آفات و بلاها ومغلوب
شهوات و جانشين مردگان است.
معمولا عواطف و احساسات بين احبا و اقرباء هنگام جدايى و فراق، مخصوصافراق
دايمى و مرگ بروز و ظهور بيشترى دارد و به اين جهت است كه وصيتنامه- قبل از
طرح هر گونه سفارشى - با اين عبارت شروع مىشود:
من الوالد الفان اين وصيت از پدرى است كه قريب شصتسال از عمر او گذشته
وروبه مرگ و زوال است، مرگ هم مختص او نيست، بلكه ديگران هم كه قبل از اوبودند
تسليم مرگ شدند. بعد به اين نكته تذكر مىدهند كه فرزندم تو هم در دنياىبىوفا
و فريب كار ماندنى نيستى و در زندگى چند روزه دنيا با داشتن آرزوهاى زياد
بامصائب و مشكلاتى دستبه گريبان هستى.
دومين قسمت وصيتنامه نيز در صدد مقدمه چينى و فراهم نمودن آمادگى ذهنىبراى
پذيرش نصايح از راه تحريك عواطف و اظهار خيرخواهى و محبت و دلبستگىاست:
اما بعد فان فيما تبينت من ادبار الدنيا عني وجموح الدهر علي واقبال الآخرة
الي مايزعنيعن ذكر من سواي والاهتمام بما ورائي غير اني حيث تفرد بي دون هموم
الناس هم نفسي فصدفني،رايي وصرفني عن هواي وصرح لي محض امري فافضى بي الى جد
لايكون فيه لعب وصدقلايشوبه كذب ووجدتك بعضي بل وجدتك كلي حتى كان شيئا لو
اصابك اصابني وكان الموتلو اتاك اتاني فعناني من امرك ما يعنيني من امر نفسي
فكتبت اليك كتابي مستظهرا به ان بقيت لكاو فنيت;
اما بعد، آگاهى من از پشت كردن دنيا و چيرگى روزگار و روى آوردن آخرت به
سويم مرا از يادغير خودم باز داشته و تمام همتم را به سوى آخرت جلب كرده است. و
از آن جا كه به خويشتنمشغولم، از غير خودم روى برتافتهام; اين وضع، هوا و
هوسم را كنار زده و نظر خالص و نهايى رابراى من آشكار ساخته، لذا مرا به
مرحلهاى رسانده كه سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد وبه راستى وصداقتى
كشانده كه در آن دروغ نيست; و چون تو را جزئى از خود بلكه همه خودم
يافتمآنچنانكه اگر ناراحتى به تو رسد به من رسيده و اگر مرگ دامنت را بگيرد،
گويا دامن مرا گرفته به اينجهت، اهتمام كار تو را اهتمام كار خودم يافتم، لذا
اين نامه را براى تو نوشتم تا تكيهگاه تو باشد،خواه من زنده باشم يا نباشم.
در اين قسمت امامعليه السلام مىفرمايند: براى من روشن شده كه به سنى
رسيدهام كهديگر بايد تنها به فكر خود باشم و هم و غم خود را متوجه آخرت خود
نمايم، لكن بهاين علت كه تو فرزند من، يعنى جگر گوشه من، بلكه وجودت وجود من
است، لذاهر مصيبتى بر تو وارد شود گويا بر من وارد شده; اين وصيت را براى تو
مىنويسمدرحالى كه بنا نداشتم به غير از خودم اشتغالى داشته باشم، ولى چون تو
را از خودمجدا نمىبينم، بلكه تو را عين خودم مىدانم به نصيحت تو مشغول شدم و
اين وصيترا براى تو نوشتم تا در حيات و ممات من كمكى براى تو باشد.
در بخش ديگر براى اظهار محبت و ابراز خير خواهى و برانگيختن
عواطفمىفرمايند:
اي بني اني لما رايتني قد بلغتسنا ورايتني ازداد وهنا بادرت بوصيتي اليك
واوردتخصالا منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضي بي بما في نفسي او انقص في
رايي كما نقصت فيجسمي او يسبقني اليك بعض غلبات الهوى وفتن الدنيا فتكون
كالصعب النفور;
پسرم! هنگامى كه يافتم به سن پيرى رسيدهام و ديدم قوايم به سستى مىگرايد،
به اين وصيتمبادرت ورزيدم; و فرازهائى از آن را به تو گفتم، مبادا اجلم فرا
رسد در حالى كه آنچه در درونداشتهام بيان نكرده باشم، پيش از آن كه در رايم
نقصان ايجاد شود. همچنان كه در جسمم پيش آمده ياپيش از آن كه هوا و هوس و
فتنههاى دنيا بر تو هجوم آورد و همچون مركبى سركش گردى.
كلمه بني سيزده مرتبه در اين وصيتبه كار رفته:
1. فاني اوصيك بتقوى الله - اي بني - ولزوم امره;
2. اي بني اني لما رايتني...;
3. اي بني اني وان لم اكن قد عمرت عمر من كان قبلي...;
4. واعلم يا بني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله...;
5. فتفهم يا بني وصيتي;
6 . واعلم يا بني ان احدا لم ينبيء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى
الله عليه وآله;
7. واعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ولرايت آثار ملكه وسلطانه;
8 . يا بنى انى قد انباتك عن الدنيا و حالها;
9. يا بني اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك;
10. واعلم يا بنى انك انما خلقت للآخرة لا للدنيا;
11. يا بنى اكثر من ذكر الموت;
12. واعلم يا بني ان من كانت مطيته الليل والنهار فانه يسار به وان كان
واقفا;
13. واعلم يا بني ان الرزق رزقان.
كلمه بني مصغر ابن است كه به ياى متكلم اضافه شده و از آن مهربانى و
دلسوزىو دلبستگى فهميده مىشود.
راغب مىگويد:
«وابن اصله بنو لقولهم الجمع ابناء في التصغير بني ... وسمي بذلك بناء للاب
فان الاب هوالذي بناه وجعله الله بناء في ايجاده ويقال لكل ما يحصل من جهة شيء
او من تربيته او بتفقده اوكثرة خدمته له او قيامه بامره هو ابنه نحو فلان ابن
حرب وابن سبيل للمسافر وابن الليل وابن العلم... وفلان ابن بطنه وابن فرجه اذا
كان همه مصروفا اليهما وابن يومه اذا لم يتفكر في غده;
«ابن» اصلش «بنو» است كه جمعش «ابناء» و تصغيرش «بني» مىباشد... ناميدن
فرزند به «ابن»از اين جهت است كه پدرش او را ساخته و خداوند پدر را براى فرزند
در حكم بنا و سازندهقرار داده است و به هر كه تحت تربيت و سرپرستى و خدمت زياد
و اقدام براى كارهايش و مراقبتقرار گيرد فرزند گفته مىشود، مثل ابن حرب; يعنى
فرزند جنگ كه در جنگ پرورش يافته(يا جنگجو پرورش يافته); فرزند راه; يعنى كسى
كه در سفر كسب تجربه كرده يا زاده دانش و علم،كسى كه با علم و دانشاندوزى رشد
كردهاست... . ابن بطن، كسى است كه همت او شكمش مىباشدهمچنين ابن فرج، كسى كه
همتش فرجش است و ابن يوم، كسى است كه تنها به فكر امروز است و بهفردا كار
ندارد.
در قرآن كريم نيز اين كلمه در چند مورد براى ابراز مهربانى و ملاطفت و
دلسوزىبه كار گرفته شده:
يا بني اركب معنا ولا تكن من الكافرين; (13)
پسرم! تو هم بدين كشتى درآى كه نجات يابى و با كافران مباش كه هلاك خواهى
شد.
قال يا بني لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا; (14)
پسرم! زنهار خواب خود را بر برادرانتحكايت مكن كه بر تو حسد و مكرخواهند
برد.
واذ قال لقمان لابنه وهو يعظه يا بني لا تشرك بالله; (15)
[اى رسول ما!] ياد آر زمانى كه لقمان در مقام پند و اندرز به فرزندش گفت:
هرگز شركبه خدا نياور.
يا بني انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخرة او في السماوات او في
الارضيات بها الله; (16)
پسرم! بدان كه خدا اعمال بد و خوب خلق را اگر چه به مقدار خردلى در ميان
سنگى يا درآسمانها يا زمين پنهان باشد، همه را در محاسبه مىآورد.
يا بني اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنكر; (17)
پسرم! نماز بپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن.
يا بني اني ارى في المنام اني اذبحك فانظر ماذا ترى; (18)
پسرم! من در خواب ديدم كه تو را قربانى مىكنم; در اين واقعه تو را چه نظرى
است؟
دو نكته ديگر از اين بخش از وصيتنامه امامعليه السلام به فرزندشان استفاده
مىشود:
اول اين كه پيرى و گذشت عمر علاوه بر اين كه باعث ضعف قواى جسم مىشودموجب
تضعيف ذهن و قوه تفكر نيز مىگردد. (19)
قرآن كريم مىفرمايد:
ومن نعمره ننكسه في الخلق افلا يعقلون; (20)
ما هر كس را عمر دراز داديم، به هنگام پيرى در خلقتش بكاستيم; آيا در اين
كار تعقل نمىكنند؟
نكته دوم در مورد قابليت قابل است كه اگر قلب انسان زنگار گرفت، ديگرظرفيت
پذيرش حقايق را از دست مىدهد. (21)
چهارمين بخش از اين وصيتشريف كه در آن اظهار محبت و جلب اعتماد وابراز
خيرخواهى شده:
فاستخلصت لك من كل امر نخيله و توخيت لك جميله وصرفت عنك مجهوله
ورايتحيثعنانى من امرك ما يعنى الوالد الشفيق واجمعت عليه من ادبك ان يكون
ذلك ... ثم اشفقت انيلتبس عليك ما اختلف الناس فيه من اهوائهم وآرائهم مثل
الذيالتبس عليهم فكان احكام ذلكعلى ما كرهت من تنبيهك له احب الي من اسلامك
الى امر لا آمن عليك به الهلكة ورجوت انيوفقك الله فيه لرشدك وان يهديك لقصدك
فعهدت اليك وصيتي هذه;
از ميان تجارب گذشتگان قسمتهاى مهم را برايتخلاصه كردم و از بين همه آنها
زيبايش رابرايت انتخاب كردم و مجهولات آن را از تو دور داشتم، و لذا همان گونه
كه يك پدر مهربان بهتريننيكىها را براى فرزندش مىخواهد، من نيز صلاح ديدم كه
تو را اين گونه تربيت كنم و همتخود رابر آن گماشتم، آن گاه از آن ترسيدم كه
آنچه بر مردم در اثر پيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبهشده، بر تو نيز مشتبه
گردد. به همين دليل، روشن ساختن اين قسمت اگر چه چندان خوشايند تونباشد، پيش من
محبوبتر از آن است كه تو را تسليم امرى سازم كه از هلاكت تو ايمن نباشم.و اميد
دارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاحت توفيق دهد و به مقصودت رهبرى كند; اينك
اينوصيتم را براى تو مىفرستم.
از اين بخش از سخنان علىعليه السلام در وصيتبه فرزند گرامىاش امام
حسنعليه السلام بهوضوح درمىيابيم كه مسؤوليت پدر فقط در تامين خوراك و پوشاك
و مسكن فرزندنيست، بلكه يك پدر وظيفه شناس و متعهد بيش از هر چيز به مساله
آموزش وپرورش فرزند خويش توجه دارد و نسبتبه آن احساس مسؤوليت مىنمايد وتربيت
صحيح فرزند خود را سرلوحه برنامههاى زندگى خويش قرار مىدهد. خطرهجوم عقايد و
افكار باطل و فرهنگهاى منحط بيش از هر چيز ديگر مورد توجه يكپدر دلسوز
مىباشد.
نكته ديگر در اين قسمت از دعاى حضرت استبراى فرزند دلبندش كه علاوه برتحبيب
و ابراز علاقه، دستورى استبراى پدران نسبتبه فرزندانشان; در رواياتنيز ترغيب
شده به دعاى پدر براى فرزند. (22)
پنجمين قسمت از اين وصيتشريف كه در آ ن ابراز خيرخواهى و اظهار محبتو
دلسوزى شده:
فاني لم آلك نصيحة وانك لن تبلغ في النظر لنفسك وان اجتهدت مبلغ نظري لك;
من از هيچ اندرزى در بارهات كوتاهى نكردم و تو هر قدر هم كوشش كنى و صلاح
خويش رابخواهى در نظر بگيرى، مصالح خود را به آن اندازه كه من درباره تو تشخيص
دادهام تشخيصنخواهى داد.
اين قسمت از وصيت نامه امام به فرزند دلبندش در نهايت صراحت، خيرخواهىو
دلسوزى را نسبتبه او ابراز مىنمايد.
علاوه بر اين مطلب كه مورد بحثبود، مطلب ديگرى نيز از اين عبارت
فهميدهمىشود كه عبارت است از اين كه پدر به دليل تجربه و چشيدن سرد و گرم
روزگار،ديد وسيعترى از فرزند نسبتبه مصالح و مفاسد او دارد، كما اين كه اين
مطلب را ازكلام ديگرى از اميرالمؤمنينعليه السلام نيز مىتوان استفاده نمود:
راي الشيخ احب الي من جلد الغلام (وروي: من مشهد الغلام); (23)
راى و تدبير پير نزد من بهتر است از استقامت جوان در ميدان جنگ، و در روايت
ديگرىآمده است: از جنگجويى جوان.
ج) استفاده از تجارب ديگران در امر تربيت: گذشته، چراغ راه آينده
واعرض عليه اخبار الماضين وذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سر في
ديارهموآثارهم فانظر فيما فعلوا وعما انتقلوا واين حلوا ونزلوا! فانك تجدهم قد
انتقلوا عن الاحبة وحلواديار الغربة وكانك عن قليل قد صرت كاحدهم فاصلح
مثواك... فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبكويشتغل لبك لتستقبل بجد رايك من
الامر ما قد كفاك اهل التجارب بغيته وتجربته فتكون قد كفيتمؤنة الطلب وعوفيت
من علاج التجربة فاتاك من ذلك ما قد كنا ناتيه واستبان لك ما ربما اظلمعلينا
منه.
اي بني اني وان لم اكن عمرت عمر من كان قبلي فقد نظرت في اعمالهم وفكرت في
اخبارهموسرت في آثارهم حتى عدت كاحدهم بل كاني بما انتهى الي من امورهم قد
عمرت مع اولهم الىآخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره ونفعه من ضرره فاستخلصت لك من
كل امر نخيله وتوخيت لكجميله وصرفت عنك مجهوله.
استدل على مالم يكن بما قدكان فان الامور اشباه.
العقل حفظ التجارب وخير ماجربت ما وعظك;
اخبار گذشتگان را بر قلبت عرضه نما و آنچه را كه به پيشينيان رسيده ياد آورش
نما، در ديار وآثار مخروبه آنها گردش كن و درستبنگر آنها چه كردهاند، ببين از
كجا منتقل شدهاند و در كجافرود آمدهاند. خواهى ديد از ميان دوستان منتقل شده
و به ديار غربتبار انداختهاند. گوياطولى نكشد كه تو هم يكى از آنها خواهى
بود; پس منزلگاه آينده خودت را اصلاح كن. در تعليم وادب تو پيش از آن كه
قلبتسختشود و عقل و فكرت به امور ديگر مشغول گردد مبادرت ورزيدم،تا با تصميم
جدى به استقبال امورى بشتابى كه انديشمندان و اهل تجربه زحمت آزمودن آن
راكشيدهاند و تو را از تلاش بيشتر بىنياز ساختهاند; بنابراين آنچه از
تجربيات آنها نصيب ما شده، نصيب تو هم خواهد شد، بلكه شايد پارهاى از آنچه بر
ما مخفى مانده به مرور زمان بر توروشن گردد. پسرم! درست است كه من به اندازه
همه كسانى كه پيش از من زيستهاند عمر نكردهام،اما در كردار آنها نظر افكنده و
در اخبارشان تفكر نمودم و در آثار آنها به سير و سياحت پرداختم تابدان جا كه
يكى از آنها شدم، بلكه گويا در اثر آنچه از تاريخ آنها به من رسيده، با همه
آنها از اول تاآخر بودهام. من قسمت مصفا و زلال زندگى آنان را از بخش كدر و
تاريك بازشناختم و سود وزيانش را دانستم، از ميان تمام آنها قسمتهاى مهم و
برگزيده را برايتخلاصه كردم، و از بين همهآنها زيبايش را برايت انتخاب نمودم
و مجهولات آن را از تو دور داشتم.
با آنچه در گذشته ديده و شنيدهاى، بر آنچه هنوز نيامده است استدلال كن، چرا
كه امور شبيهيكديگرند.
عقل، نگهدارى تجربههاست و بهترين تجربهها آن استكه به تو پند دهد.
يكى از مهمترين عوامل مؤثر در تربيت، استفاده از تاريخ و تجارب بهدست
آمدهازسرگذشت پيشينيان است. مطالبى كه از اين قسمت استفاده مىشود، در چهار
عنوانمطرح مىنماييم:
1) فايده و اهميت علم تاريخ و سرگذشت پيشينيان
سرت في آثارهم حتى عدت كاحدهم بل كانى ...
شناخت و بررسى سرگذشت پيشينيان انسان را به حدى از دانش و آگاهىمىرساند كه
گرچه عمر آنها را نداشته گويا با آنها زندگى كرده، بلكه از اول تا آخر باآنها
بوده و از اين دانش در ساختن زندگى خود به خوبى مىتواند بهرهمند شود.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند :
وفي التجارب علم مستانف; (24)
در تجارب دانشى جديد است.
العقل عقلان عقل الطبع وعقل التجربة; (25)
عقل دو قسم است: يكى تفكر و آگاهىهايى كه انسان ذاتا و بدون اكتساب از
گذشتگانآنها را داراست، و قسم ديگر معلوماتى كه از راه بررسى رفتار و كردار و
سرنوشت پيشينيانبدست آورده است.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
راي الرجل على قدر تجربته; (26)
ارزش نظريه شخص به اندازه ميزان تجربه وشناخت و استفاده او از تاريخ گذشتگان
است.
لذا در جاى ديگر فرمودهاند:
راي الشيخ احب الي من جلد الغلام وروي: من مشهد الغلام. (27)
قرآن كريم براى سرگذشت پيشينيان و بررسى آن، اهميت فراوانى قايل شده وعلاوه
بر آيات فراوانى كه در شرح حال آنها دارد، سورههايى هم به اسم امتهاىسابق يا
شخصيتهاى برجسته تاريخ نامگذارى شده است; مثل: آل عمران، يونس،هود، يوسف،
ابراهيم، مريم، بنى اسرائيل، لقمان، انبيا، نوح.
2) بررسى اخبار گذشتگان
يكم: بررسى رفتار پيشينيان
فانظر فيما فعلوا: در قرآن علاوه بر بيان سرگذشت امتهاى قبل و برخورد آنها
باانبيا و اولياى الهى، به تذكر و ياد آورى آنها دستور داده شده، مثل:
واذكر في الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا; (28)
اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود مريم را آن روزى كه از اهل خانه خويش كنار
گرفته به مكانىبه مشرق روى آورد.
واذكر في الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا; (29)
اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود ابراهيم را، شخص بسيار راستگو و پيغمبرى
بزرگ بود.
واذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا وكان رسولا نبيا; (30)
اى رسول ما! در كتاب خود ياد كن موسى را كه او بندهاى بااخلاص زياد و رسولى
بزرگ ومبعوث به پيغمبرى بر خلق بود.
واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد; (31)
اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود شرح حال اسماعيل را كه بسيار در وعده صادق و
پيغمبرىبزرگوار بود.
واذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب; (32)
از بنده ما داود ياد كن كه در اجراى امر ما بسيار نيرومند بود و به درگاه ما
توبه و انابه مىكرد.
واذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه; (33)
اى رسول ما! ياد آر بنده ما ايوب را هنگامى كه به درگاه خدا عرضه داشت.
واذكر عبادنا ابراهيم واسحق ويعقوب اولى الايدى والابصار; (34)
اى رسول ما! ياد كن از بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب كه همگى صاحب
اقتدار و بصيرتبودند.
واذكر اسماعيل واليسع وذالكفل وكل من الاخيار; (35)
اى رسول ما! ياد كن از اسماعيل و يسع و ذوالكفل، در حالى كه همگى از
نيكوكاران بودند.
واذكراخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف; (36)
اى رسول ما! ياد كن هود، پيغمبر قوم عاد را كه در سرزمين احقاف امتش را پند
و اندرز داد.
دوم: مشاهده ابنيه و آثار تاريخى: و سر فى ديارهم و آثارهم; و سرت فى آثارهم
بررسى تاريخ و سرگذشت پيشينيان اگر همراه با شواهد خارجى و عينى مثلقبور و
ابنيه باشد، با اعتماد بيشترى توام مىگردد.
مثلا اگر خرابههاى تخت جمشيد و پاسارگاد نبود، مورخان و محققان هر
اندازههم در كتابهاى تاريخى در مورد ايران باستان مطالعه مىكردند، باور كردن
اصلوجود آنها، تا چه رسد به جزئيات و خصوصيات، برايشان بسيار دشوار بود.
ابنيه و قبور پيشينيان به منزله تاريخ عينى و خارجى است در مقابل تاريخ
مكتوبدر صفحات و اوراق كتابها. مشاهده ستونهاى سربه فلك كشيده تخت جمشيد
وسنگ نبشتهها و نقشهايى كه بر سنگها حك شده مطالعه تاريخ سراسر ظلم
پادشاهانايران باستان است. اين بناها به وضوح با ما سخن مىگويند كه حكام و
پادشاهانچگونه عدهاى از مزدوران را به كار گمارده تا چنين كاخهايى را بنا
كردهاند. اهرام مصرو خرابههاى باقىمانده قصر اموى، همه و همه بيانگر
سرگذشتسراسر تاريك وظلمانى ستمكاران است.
در مقابل، مشاهده قبور و آثار به جا مانده از اولياى خدا به منزله خواندن
تاريخسراسر افتخار و عظمت آنان است. ديدن مسجد الحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه
وقبور بزرگان دين و ساير آثار اولياى خدا، مثل مسجد الاقصى و حرم ابراهيمى
گواهصدق سرگذشت پرافتخار آنهاست.
از اينجاست كه خيانت وهابيون در اجراى نقشه شوم استعمارگران و تخريبآثار و
قبور و مخالفتبا تكريم و بزرگداشت اولياى خدا و احترام مشاهد مشرفه،آشكار
مىگردد.
سوم: بررسى عاقبت و سرنوشت پيشينيان: وعما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا...
قرآن كريم بر اين نكته، يعنى مطالعه عاقبت كار گذشتگان تاكيد فراوان دارد:
فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين; (37)
در اطراف زمين گردش كنيد تا ببينيد كه چگونه عاقبت هلاك شدند كسانى كه
وعدههاى خدا راتكذيب كردند.
قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين; (38)
بگو اى پيغمبر! در روى زمين گردش كنيد تا سرانجام سخت تكذيب كنندگان را
ببينيد.
فانظر كيف كان عاقبة المفسدين; (39)
بنگر تا عاقبتبه روزگار آن تبهكاران چه رسيد.
فانظر كيف كان عاقبة الظالمين; (40)
بنگر تا عاقبت چه به روزگار ستمگران رسيد.
فانظر كيف كان عاقبة المنذرين; (41)
بنگر كه عاقبت كار انذارشدگان به كجا كشيد.
قل سيروا فى الارض كيف كان عاقبة المجرمين; (42)
بگو: در روى زمين گردش كنيد تا ببينيد عاقبت كار بدكاران به كجا كشيد.
فنبذناهم فى اليم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين; (43)
همه را به دريا غرق ساختيم; بنگر عاقبت كار ستمكاران به كجا كشيد.
فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبة المكذبين; (44)
ما هم از آنان انتقام كشيديم، بنگر عاقبت كار كافران مكذب به كجا كشيد.
3) تحليل و بررسى تاريخ و سرگذشت پيشينيان
فاستخلصت لك من كل امر نخيله.
صرف دانستن هر يك از حوادث تاريخى بدون ارتباط با هم و بدون بهدستآوردن
قضايا و ضوابط كلى و فراگير، فايده و نتيجهاى نخواهد داشت; لذا بايد علاوهبر
دانستن وقايع، رابطه بين آنها و مشتركات آنها را هم به دست آورد از اينجاست
كهعلم تاريخ از فلسفه تاريخ جدا شده و دانشى به عنوان فلسفه تاريخ مطرح
مىگردد.
4) پند گرفتن از سرگذشت پيشينيان
وكانك عن قليل صرت كاحدهم فاصلح مثواك.
دانستن حوادث و وقايع تاريخ و آگاهى از قوانين و نظامات حاكم بر آن نيز
بهتنهايى براى ما كافى نيست، بلكه بايد در عمل آنها را مراعات نمود.
در همين وصيت مىفرمايند:
يا بنى اني قد انباتك عن الدنيا وحالها وزوالها وانتقالها وانباتك عن الآخرة
وما اعد لاهلهافيها وضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها وتحذو عليها;
فرزندم! من تو را از دنيا و زوال و دگرگونىاش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه
براى اهلش در آنمهيا شده مطلع گردانيدم و درباره هر دو برايت مثلها زدم تا به
وسيله آنها عبرت گيرى و در راه صحيحگام نهى.
و در جاى ديگر مىفرمايند:
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله وصولاته و وقائعه
ومثلاتهواتعظوا بمثاوى خدودهم ومصارع جنوبهم; (45)
از آنچه به امتهاى متكبر پيشين از عذاب و كيفرها و عقوبتها رسيده است عبرت
گيريد و ازقبرهاى آنها و محل خوابيدنشان در زير خاك پند پذيريد.
و نيز مىفرمايند:
وان لكم فى القرون السالفة لعبرة اين العمالقة وابناء العمالقة اين الفراعنة
وابناء الفراعنة ايناصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين واطفؤوا سنن
المرسلين واحيوا سنن الجبارين اين الذينساروا بالجيوش وهزموابالالوف وعسكروا
العساكر ومدنوا المدائن; (46)
براى شما در سرگذشت پيشينيان درسهاى عبرت فراوانى وجود دارد . كجايند
عمالقه وكجايند فرزندان آنها ؟ كجايند فرعونها و فرزندانشان ؟ اصحاب شهرهاى
«رس» همانها كهپيامبران را كشتند و راه و رسم ستمگران را زنده ساختند ،
كجايند ؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى گرانبه راه افتادند و هزاران نفر را هزيمت
دادند ، سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرها بنا نمودند.
د) تاثير توجه به مبدا - تعالى - در تربيت
1) شناختخداى تعالى
واعلم يابني ان احدا لم ينبيء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى الله
عليه وآله فارض به رائدا والىالنجاة قائدا ... واعلم يابني انه لو كان لربك
شريك لاتتك رسله ولرايت آثار ملكه وسلطانهولعرفت افعاله وصفاته ولكنه اله واحد
كما وصف نفسه لايضاده في ملكه احد ولايزول ابدا ولميزل اول قبل الاشياء بلا
اولية وآخر بعد الاشياء بلانهاية عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قلباو بصر
فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغي لمثلك ان يفعله في صغر خطره وقلة مقدرته وكثرة
عجزهوعظيم حاجته الى ربه في طلب طاعته والخشية من عقوبته والشفقة من سخطه فانه
لم يامرك الابحسن ولم ينهك الا عن قبيح;
پسرم! بدان كه هيچ كس از خدا همچون پيغمبر اسلام خبر نياورده است; بنابراين،
رهبرى او راء;كع!بپذير و در طريق نجات و رستگارى، او را قائد خويش انتخاب كن.
پسرم! بدان اگر پروردگارتشريكى داشت، رسولان او نيز به سوى تو مىآمدند و آثار
ملك و قدرتش را مىديدى و افعال وصفاتش را مىشناختى، اما او خدايى ستيكتا،
همانگونه كه خويش را توصيف كرده، هيچ كس درملك و مملكتش قادر به ضديتبا او
نيست، هرگز از بين نخواهد رفت و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است، بدون
اين كه آغازى داشته باشد و آخرين آنهاست، بدون آن كه پايانى برايشتصور شود،
بزرگ مرتبهتر از آن است كه ربوبيتش در احاطه فكر قرار گيرد. حال كه اين حقيقت
راشناختى، در عمل بكوش، آنچنان كه سزاوار مانند تويى در كوچكى قدر و منزلت و
كمى قدرت وفزونى عجز و نياز شديد به پروردگار است; در راه اطاعتش كوشش نما، از
عقوبتش ترسان باش و ازخشمش بيمناك، چرا كه او تو را جز به نيكى امر نكرده و جز
از قبيح و زشتى باز نداشته است.
مطالب اين بخش كه در مورد شناختخداى تعالى است را تحت چهار عنوانمطرح
مىنماييم:
يكم: توقيفى بودن اسماء;
دوم: برهان يگانگى خداى تعالى;
سوم: صفات خداى تعالى;
چهارم: آثار شناختخداى تعالى.
يكم: توقيفى بودن اسما
واعلم يا بني ان احدا لم ينبىء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى
الله عليه وآله
فرق بين اسم و صفت
علامه طباطبائىرحمه الله در تفسير الميزان، ذيل آيه شريفه ولله الاسماء
الحسنى فادعوه بهاوذروا الذين يلحدون في اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون
(47) مىگويد:
ميان اسم و صفت هيچ فرقى نيست، جز اين كه صفت دلالت مىكند بر معنايى از
معانى كه ذاتمتصف به آن و متلبس به آن است، چه عين ذات باشد چه غير آن، و اسم
دلالت مىكند بر ذات در آنحالى كه ماخوذ به وصف است; پس حيات و علم وصفند و حى
و عالم اسم، و چون الفاظ كارى جزدلالتبر معنا و انكشاف آن ندارند، لذا بايد
گفت: حقيقت صفت و اسم آن چيزى است كه لفظ صفتو اسم، آن حقيقت را كشف مىكند.
پس قيقتحيات و آن چيزى كه لفظ حيات بر آن دلالت دارد،در خداى تعالى صفتى است
الهى كه عين ذات اوست و حقيقت ذاتى كه حيات عين اوست، اسم الهىاست. با اين نظر
حى و حيات هر دو اسم مىشوند براى اسم و صفت، هر چند به نظريه قبلى خوداسم و
خود صفتند.» (48)
قرآن و توقيفى بودن اسما
براى اثبات توقيفىبودن اسما، به آيه ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا
الذينيلحدون فى اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون (49) تمسك
نمودهاند.
استدلال به اين آيه، متوقف استبر دو امر: امر اول اين كه: «لام» در
«الاسماء» لامعهد باشد، كه اشاره دارد به اسمايى كه در كتاب و سنت وارد شده;
امر دوم اين كه:الحاد به معناى تعدى از اسما و صفاتى است كه در كتاب و سنت ذكر
شدهاست.
ممكن است در جواب گفته شود: اولا: لام براى استغراق است نه عهد، و
كلمه«لله» مقدم شده براى افاده حصر و ظاهرا معناى آيه اين است كه: هر اسم
احسن درعالم وجود حقيقتا براى خداى تعالى است و احدى با او شريك نيست، مگر آن
كهخداى تعالى به غير خود افاضه نمايد كه آن غير در آن وصف حدوثا و بقاءا محتاج
وفقير الى اللهاست.
و ثانيا: «الحاد» به معناى ميل از وسط استبه يكى از دو طرف افراط و تفريط.
راغب مىگويد:
والالحاد في اسمائه على وجهين : احدهما ان يوصف بما لا يصح وصفه به والثاني
ان يتاولاوصافه على ما لا يليق به;
الحاد در اسماى خدا به دو گونه است: اول اين كه خدا توصيف شود به چيزى كه
صحيح نيستبه آن توصيف گردد; و دوم آن است كه صفات خدا به گونه ناشايست تاويل
گردد.
غير از دو وجهى كه راغب براى الحاد در اسما بيان نموده وجوه ديگرى نيزهست،از
جمله:
1. تغيير دراسما و اطلاق آن بر بتها، مثل «اللات» كه از «الاله» اخذ شده
و مثل«العزى» كه از «العزيز» اخذ شده است.
2. تسميه خدا به بعضى از اسما و عدم تسميه او به بعضى ديگر، كما اين كه
عربيا اللهو يا رحيم مىگفتند و يا رحمان نمىگفتند و براى دفع اين الحاد،
خداى تعالىمىفرمايد:
قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى; (50)
بگو: خدا را با اسم الله يا اسم رحمان به هر اسمى بخوانيد، اسماى نيكو همه
مخصوص اوست.
و نيز مىفرمايد:
و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا وما الرحمن انسجد لما تامرنا وزادهم
نفورا; (51)
و چون تو به اين مردم كافر بگويى بياييد خداى رحمان را سجده كنيد، در جواب
گويند: خداىرحمان كيست؟ آيا به آنچه تو ما را امر مىكنى سجده كنيم؟ و دعوت
خدا به جاى اطاعت، برنفرتشان بيفزايد.
خلاصه كلام اين كه ملاك در اسما و صفات خداى تعالى ايناست كه صفتى كهكمال
محسوب گردد، خداى تعالى متصف به آن است و هر چه نقص محسوب گردداز آن منزه است;
پس ممكن است گفته شود: صفات در عدد خاصى محدود نيست،گرچه بعضى محدود به عدد خاص
نمودهاند.
توقيفى بودن اسما در روايات
در نامه 31 نهج البلاغه مىفرمايند:
واعلم يابني ان احدا لم ينبىء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى الله
عليه وآله فارض به رائدا والىالنجاة قائدا.
و نيز در ضمن خطبه 91 معروف به خطبه اشباح - كه در پاسخ شخصى ايرادنمودند كه
گفته بود: صف لنا ربنا مثلما نراه عيانا - مىفرمايند:
فانظر ايها السائل فما دلك القرآن عليه من صفته فائتم به واستضىء بنور
هدايته وما كلفكالشيطان علمه مما ليس في الكتاب عليك فرضه ولا في سنة
النبىصلى الله عليه وآله والائمة الهدى اثره فكلعلمه الى الله سبحانه فان ذلك
منتهى حق الله عليك;
اى پرسش كننده كه از صفات خدا سؤال كردى! درستبنگر آنچه را كه قرآن از صفات
او بيانمىكند، به آن اقتدا كن و از نور هدايتش بهرهگير. شيطان تو را به مشقت
فراگرفتن بيش از آنچه دركتاب خدا بر تو واجب است و در سنت پيامبرصلى الله عليه
وآله و ائمه هدى آمده است، نيفكند. چيزى را كه ازصفات او نمىدانى به خدا
واگذار، زيرا اين منتهاى حق خداوند بر تو است.
ممكن استبه اين كلمات، استدلال بر توقيفى بودن اسما گردد و اين كه
فرمود:آنچه پيامبر فرمود به آن راضى باش و بيش از آن را طلب نكن و غير از آنچه
در كتاب وبيان پيامبر و ائمه هدى آمده، آنچه شيطان بر تو تكليف مىكند، علمش را
به خداوندواگذار و در طلب آن مباش.
ممكن است گفته شود: از نوع سؤال سائل و پاسخ امامعليه السلام روشن مىگردد
كه اينكلام شريف ربطى به توقيفى بودن اسما ندارد و در صدد نفى مذهب تشبيه است،
زيراسيد رضى قبل از نقل اين خطبه مىگويد:
روى مسعدة بن صدقة عن الصادق جعفر بن محمدعليهما السلام انه قال خطب
اميرالمؤمنينعليه السلام بهذهالخطبة على منبر الكوفة وذلك ان رجلا اتاه فقال
له يا اميرالمؤمنين صف لنا ربنا مثلما نراه عيانالنزداد له حبا وبه معرفة فغضب
ونادى: الصلوة جامعة فاجتمع الناس حتى غص المسجد باهلهفصعد المنبر وهو مغضب
متغير اللون فحمد الله واثنى عليه و صلى على النبىصلى الله عليه وآله ثم قال
الحمدلله الذى لا يفره المنع والجمود... ;
امير مؤمنان اين خطبه را بر منبر كوفه به اين جهت ايراد نمود كه شخصى از
امام خواستخدا راآن چنان برايش توصيف كند كه گويا او را با چشم مىبيند تا بر
محبت و معرفتش افزوده گردد.امامعليه السلام از اين سخن غضبناك شده و اعلام كرد
همه حاضر شوند. مسجد پر از جمعيتشد وامامعليه السلام بر فراز منبر قرار گرفت،
در حالى كه غضبناك بود و رنگش متغير، پس از ستايش خداوند ودرود بر پيامبر اسلام
چنين فرمود: ستايش مخصوص خداوندى است كه بخل و جمود بردارايىاشنمىافزايد...
.
اما اگر استدلال شود - بر توقيفى بودن اسما - به بعضى از رواياتى كه در
كتاباصول كافى تحت عنوان باب النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالى آمده
است ،ممكن است گفته شود: اين روايات در صدد نفى مذهب تشبيه است و منصرف استاز
اسما و صفاتى كه دال بر كمال است و به هيچ وجه نقص به حساب نمىآيد.
امام صادقعليه السلام در پاسخ شخصى (ابن عتيك) كه كتبا سؤال كرده بود مردمى
درعراق خدا را به شكل و ترسيم وصف مىكنند، مذهب صحيح در توحيد را بياننماييد،
چنين مرقوم فرمودند:
سالت - رحمك الله - عن التوحيد وما ذهب اليه من قبلك فتعالى الله الذي ليس
كمثله شىءوهو السميع البصير تعالى عما يصفه الواصفون المشبهون الله بخلقه
المفترون على الله فاعلمرحمك الله ان المذهب الصحيح في التوحيد ما نزل به
القرآن من صفات الله جل وعز فانف عن اللهتعالى البطلان والتشبيه فلا نفي و لا
تشبيه هو الله الثابت الموجود تعالى الله عما يصفه الواصفونولا تعدوا القرآن
فتضلوا بعد البيان; (52)
- خدايت رحمت كند - از خداشناسى و عقيده مردم معاصرت سؤال كردى، برتر است
آنخدايى كه چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست، برتر است از آنچه توصيف
كنند و او را بهمخلوقش تشبيه كنند و بر او تهمت زنند.بدان كه - خدايت رحمت كند
- روش درستخداشناسىآن است كه قرآن درباره صفات خداى جلوعز به آن نازل شده;
بطلان و تشبيه را از خدا بركنار ساز،نه سلب درست است و نه تشبيه. اوستخداى
ثابت موجود، برتر استخدا از آنچهتوصيفكنندگان گويند از قرآن تجاوز نكنيد كه
پس از توضيح حق گمراه شويد.
تجاوز از قرآن، توصيف خداى تعالى به چيزى است كه نقص شمرده شود و اينهمان
چيزى است كه از آن در روايات نهى شده است.
مقتضاى ادب و احتياط
آنچه بيان گرديد مقتضاى بحث و استدلال بود، اما مقتضاى ادب و احتياط،اكتفاى
به اسما و صفاتى است كه در قرآن و در لسان معصومانعليهم السلام آمدهاست.
خواجه نصيرالدين طوسى - قدس الله نفسه القدوسى - در كتاب فصول (53)
(ص 22)،كه به زبان فارسى نگاشته، مىگويد:
«لطيفة: چون معلوم شد كه بارى سبحانه يك ذات پاك است و از هيچ جهت تعددو
تكثر را مجال تعرض كبرياى او نيست; پس نامى كه بر ذات پاكش اطلاق
كردهبىاعتبار غير، لفظ «الله» است و ديگر نامهاى بزرگوار يا به حسب اعتبار
اضافتيابه حسب تركب اضافت و سلب، چون حى و عزيز و واسع و رحيم; پس بنابر
اينقضيه، هر لفظى كه لايق جلال و كمال او باشد، بر وى اطلاق توان كرد، الا آن
است كهادب نيست كه هر نام كه اجازت از آن حضرت صادر نشده باشد بر وى اطلاق
كنند،از آن كه ممكن بود كه بر وجهى ديگر لايق و مناسب نيفتد، چه ظاهر حال، خود
چناناقتضا مىكند كه اگر رافت و عنايتبىنهايتبه آن انبيا و مقربان را الهام
ندادى،هيچ گوينده را ياراى اجراى لفظى به ازاى حقيقت او نبودى، چون از هيچ وجه
اسممطابق مسمى نمىتواند بود.»
قاضى عضد ايجى مىگويد:
تسميته تعالى بالاسماء توقيفية اي يتوقف على الاذن فيه وذلك للاحتياط
احترازا عما يوهمباطلا لعظم الخطر في ذلك; (54)
نامگذارى خداى تعالى توقيفى است، يعنى متوقف بر اذن در آن نام است و اين
براى احتياط ودورى از چيزى است كه باعث توهم باطل مىگردد، زيرا اين امر بسيار
مهمى است.
علامه طباطبائىرحمه الله در ذيل آيه 180 سوره اعراف، پس از بحث استدلالى در
عدمتوقيفيت اسما مىگويد:
هذا بالنظر الى البحث التفسيري واما البحث الفقهي فمرجعه فن الفقه،
والاحتياط في الدينيقتضي الاقتصار في التسمية بماورد من طريق السمع واما مجرد
الاجراء والاطلاق من دونتسمية فالامر سهل;
مطالبى كه گفته شد از نظر بحث تفسيرى است و اما بحث فقهى جايش در فقه است و
احتياط دردين اقتضا مىكند اكتفا نمودن در نامگذارى به همان نامهايى كه از
طريق سمع رسيده و اما مجرداطلاق اسم بدون نامگذارى امر در آن سهل است.
و شيخ مفيد (قده) مىگويد:
واقول: انه لا يجوز تسمية البارئ تعالى الا بما سمى به نفسه في كتابه او على
لسان نبيهاو سماه حججه وخلفاء نبيه وكذلك اقول في الصفات وبهذا تطابقت الاخبار
عن آل محمدعليهم السلاموهو مذهب جماعة الامامية وكثير من الزيدية والبغداديين
من المعتزلة كافة وجمهور المرجئةواصحاب الحديث الا ان هؤلاء الفرق يجعلون بدل
الامام الحجة في ذلك الاجماع; (55)
نامگذارى او به جز به آنچه او خود را در قرآن و در لسان پيامبر و جانشينان
او خوانده جايزنيست و روايات آل محمدعليهم السلام بر اين مطالب تطابق دارد و
اين عقيده اماميه و عده زيادى از زيديه وتمام معتزله بغداد و جمهور مرجئه و
اصحاب حديث است، گرچه فرقههاى غير اماميه به جاى امام،اجماع را دليل بر اين
مطلب قرار دادهاند.
دوم: برهان بر يگانگى خداى تعالى
واعلم يابني انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله، ولرايت آثار ملكه وسلطانه،
ولعرفت افعالهوصفاته ولكنه اله واحد كما وصف نفسه.
در اين برهان به واسطه بطلان شقوق سه گانه تالى، مقدم نيز باطل مىگردد;
يعنى،اگر پروردگارت شريكى داشت، رسولان و فرستادههاى او نيز به سوى تو
مىآمدند،آثار ملك و قدرتش را مىديدى و افعال و صفاتش را مىشناختى، ولى نه
پيامبرانى برتو فرستاده و نه آثار ملك و قدرتش را مىبينى و نه افعال و صفاتى
براى او مىشناسى;پس او خدايى استيكتا، همانگونه كه خويش را توصيف نموده است.
بيان استدلال
1. ملازمه بين مقدم و شقوق سه گانه تالى
الف) لوكان لربك شريك لاتتك رسله: در فرض تعدد آلهه، بايد پيامبرانى هم
باشند تاتبليغ كنند و اگر آن شريك پيامبرى نفرستاد، يا ناشى از جهل اوستيا
ناشى از عدمحكمت، زيرا فرض بر حق بودن تعدد آلهه است و بيان نكردن حق و عدم
ابطالخلاف حق ناشى از جهل يا عدم حكمت است و فرض ايناست كه شريك داراىصفات
حسنى است و الا شريك نخواهد بود.
ب) ولرايت آثار ملكه و سلطانه: اگر خدا شريك داشت، بايد آثار ملك و قدرتش
رامىديديم، زيرا فرض آناست كه آن شريك در ربوبيت و الوهيت و ساير اسماىحسنى
مستقل است. شريكى كه آثار نداشته باشد، وجود ندارد; يعنى از نبود معلولشپى به
نبود علت مىبريم و فرض آن است كه شريك وجود دارد، پس بايد آثارمستقلى داشته
باشد.
ج) ولعرفت افعاله و صفاته: اگر خداى تعالى شريك داشت، بايد افعال و صفات
آنشريك را مىدانستيم، زيرا فرض استدلال ايناست كه آن شريك، شريكربالعالمين
است كه داراى اسماى حسنى است، لذا بايد او هم اسماى حسنى داشتهباشد.
2. بطلان تالى در هر سه ملازمه
الف) نبودن رسولانى از طرف شريك، معلوم استبالوجدان.
ب) آثار قدرت و سلطنتشريك را هم نمىبينيم، زيرا آنچه مشاهده مىكنيم نظمو
به هم پيوستگى و ترتيب و تنظيم واحدى است كه حكايت از ناظم واحد مىكند.
ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور ثم ارجع البصر
كرتينينقلب اليك البصر خاسئا وهو حسير; (56)
و در خلقت و آفرينش خداى رحمان هيچ بىنظمى و نقصانى نخواهى يافت; بارها نظر
كن، آياخلل و سستى در آن توانى يافت؟ باز دوباره به چشم بصيرت دقت كن تا ديده
خرد زبون و خسته،نقصى نيافته، به سوى تو بازگردد و به حسن نظم الهى بينا شود.
ج) صفات و افعالى هم براى آن شريك فرضى نمىدانيم، زيرا تعدد ذاتى كهداراى
اسماى حسنى باشد معقول نيست، زيرا اسماى حسنى كاملترين مراتباوصاف كمال است
ومرتبه اكمل تعدد پذير نيست.
نظير اين استدلال در قرآن نيز آمده است:
و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض.
(57)
لو كان فيهما آلهة الاالله لفسدتا. (58) و (59)
و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون.
(60)
سوم: صفات خداى تعالى
الف) اله واحد كما وصف نفسه: خداوندى استيكتا، همانگونه كه خويش راتوصيف
كرده است. «واحد» به معناى نفى نظير و مثل است. (61)
خداى تعالى در قرآن كريم 21 مرتبه خود را به وحدانيت توصيف نموده است كهبه
ذكر چند مورد اكتفا مىشود:
والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم. (62)
لقد كفر الذينقالوا ان الله ثالث ثلاثة وما من اله الا اله واحد. (63)
ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار. (64)
وقال الله لا تتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد. (65)
فالهكم اله واحد فله اسلموا. (66)
الهنا والهكم واحد ونحن له مسلمون. (67)
ب) لايضاده في ملكه احد: هيچ كس در ملك و مملكت او قادر به ضديتبا اونيست.
در خطبه 186 مىفرمايند:
بتشعيره المشاعر عرف ان لا مشعر له وبمضادته بين الامور عرف ان لا ضد له
وبمقارنته بينالاشياء عرف ان لا قرين له ضاد النور بالظلمة والوضوح بالبهمة
والجمود بالبلل والحرور بالصرد;
آفرينش حواس به وسيله او دليل استبراين كه از آراستن به حواس پيراسته است;
و از آفرينشاشياى متضاد پىمىبريم كه ضدى براى او تصور نمىشود و از قرار
دادن تقارن بين اشيا روشنمىشود كه خود قرين و همتايى ندارد. روشنى را با
تاريكى و آشكارا را با نهان، خشكى را با ترى وگرمى را با سردى ضد يكديگر قرار
داد.
خداى تعالى در حيطه قدرتش ضد معاندى ندارد كه بتواند از اعمال نفوذشجلوگيرى
نمايد، بلكه به طور كلى ضد وجودى هم براى او فرض نمىشود، زيرا باواجب الوجود
بودن قابل جمع نيست.
ج) لايزول ابدا ولم يزل: هرگز از بين نخواهد رفت و همواره بوده است;
يعنى«ابدى» و «ازلى» است و به عبارت ديگر «سرمدى» است، زيرا سرمدى بودن
لازمهواجب الوجود بالذات است، زيرا اگر عدم در او راه داشته باشد - چه عدم
سابق و چهعدم لاحق - واجب الوجود بالذات نخواهد بود.
د) اول قبل الاشياء بلا اولية وآخر بعد الاشياء بلا نهاية: چون خداى تعالى
كمالمحض است و هيچ نقصى در او راه ندارد و محال استسابقه و لاحقه عدم و
نيستىدر او تصور شود، اگر براى او اوليت فرض شود، مسبوق به عدم خواهد بود و
اگربرايش آخريت فرض گردد ملحوق به عدم.
ه ) عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قلب او بصر: خداى تعالى نه جزء
خارجىدارد و نه جزء تحليلى كه به واسطه آن قابل تحديد باشد.
امامعليه السلام در بيان استحاله احاطه و اكتناه مىفرمايند:
فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ومن قرنه فقد ثناه ومن ثناه فقد جزاه ومن جزاه
فقد جهلهومن جهله فقد اشار اليه ومن اشار اليه فقد حده ومن حده فقد عده.
(68)
لا يدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفطن. (69)
و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته. (70)
هو القادر الذى اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته وحاول الفكر المبرا من
خطراتالوساوس ان يقع عليه في عميقات غيوب ملكوته وتولهت القلوب اليه لتجري في
كيفية صفاتهوغمضت مداخل العقول في حيث لا تبلغه الصفات لتناول علم ذاته، ردعها
وهي تجوب مهاويسدف الغيوب متخلصة اليه - سبحانه - فرجعت اذ جبهت معترفة بانه
لا ينال بجور الاعتساف كنهمعرفته ولا تخطر ببال اولى الرويات خاطرة من تقدير
جلال عزته. (71)
لا يدرك بوهم ولا يقدر بفهم ولا يشغله سائل ولا ينقصه نائل ولا ينظر بعين
ولا يحد باينولايوصف بالازواج ولا يخلق بعلاج ولا يدرك بالحواس ولا يقاس
بالناس الذي كلم موسىتكليما واراه من آياته عظيما بلا جوارح ولا ادوات ولا نطق
ولا لهوات بل ان كنت صادقا ايهاالمتكلف لوصف ربك فصف جبريل وميكائيل وجنود
الملائكة المقربين في حجرات القدسمرجحنين متولهة عقولهم ان يحدوا احسن
الخالقين فانما يدرك بالصفات ذوو الهيئات والادواتومن ينقضي اذا بلغ امد حده
بالفناء فلا اله الا هو اضاء بنوره كل ظلام واظلم بظلمته كل نور. (72)
چهارم: آثار شناختخداى تعالى
فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغي
امامعليه السلام مىفرمايند:
حال كه اوصاف خداى تعالى را دانستى، در عمل بكوش آنچنان كه سزاوار مانند
تويى دركوچكى قدر و منزلت و كمى قدرت و فزونى عجز و نياز شديد به پروردگار است;
در راه طاعتشكوشش نما، از عقوبتش ترسان باش و از غضب او بيمناك.
شناختخدا باعث مىشود انسان در درگاه او خاشع و خاضع و متضرع باشد.
(73)
شناختخدا باعث مىشود انسان هميشه او را ناظر بر اعمال و رفتار خود بداند:
لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير; (74)
او را هيچ چشمى درك ننمايد، در حالى كه او همه ديدگان را مشاهده مىكند و او
لطيف ونامرئى و به همه چيز آگاه است.
اولياى خدا چون او را حاضر و ناظر مىدانند، از توجه به غير او نيز
استغفارمىنمايند، گرچه با اين كار گناهى مرتكب نشدهاند.
از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله روايتشده كه فرمودند:
انه ليغان على قلبي و اني لاستغفر الله في كل يوم سبعين مرة; (75)
بر قلبم كدورتى وارد مىشود كه هر روز هفتاد مرتبه از خداوند طلب آمرزش
مىكنم.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
كان رسول اللهصلى الله عليه وآله لا يقوم من مجلس وان خف حتى يستغفر الله
خمسا و عشرين مرة; (76)
پيامبرصلى الله عليه وآله پس از برخاستن از هر مجلس، بيست و پنج مرتبه
استغفار مىنمود.
شناختخداى تعالى، حمد و سپاس و شكر نعمتهاى او را در پى دارد:
فآلائك جمة ضعف لساني عن احصائها ونعمائك كثيرة قصر فهمي عن ادراكها فضلا
عناستقصائها فكيف لي بتحصيل الشكر وشكري اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك
الحمد وجبعلي لذلك ان اقول لك الحمد; (77)
خداوندا! الطاف تو زياد است كه زبان از شمارش آن عاجز است، و
نعمتهايتبسيار استبه طورى كه فهم من از درك آن عاجز است، تا چه رسد به اين
كه بتوانم آن را شمارش نمايم;پس چگونه مىتوانم شكرگزار عمتهايتباشم، در حالى
كه هر شكرگزارىام احتياج بهشكرى ديگر دارد و هر گاه حمد تو را گويم، به
شكرانه هر حمدى بر من لازم است كه حمد وسپاس ديگرى بگويم.
در خطبه اول نهج البلاغة مىفرمايند:
الحمد لله الذي لا يبلغ مدحته القائلون ولا يحصي نعمائه العادون ولا يؤدي
حقه المجتهدون;
ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران از مدحش عاجزند و حسابگران
زبردستنعمتهايش را احصا نتوانند كرد و كوششكنندگان هر چند خويش را خسته كنند
حقش را ادانتوانند نمود.
شناختخدا و قدرت مطلقه او و احاطه او بر عالم موجب مىگردد انسان از تمردو
سرپيچى از دستورها و فرمانهاى او خوددارى نمايد.
شناختخدا، غير او را در نظر كوچك مىنمايد:
عظم الخالق في عينك يصغر المخلوق في عينك. (78)
با اين آگاهى است كه اولياى خدا در مقابل زورمندان ستمگر با قامتى استوار
قرارگرفته و از حق دفاع مىكنند، گرچه از نظر ظاهرى عده و عده آنها اندك باشد.
شناختخدا و عدل و حكمت او، به انسان اميد به زندگى و تلاش براى كسبفضايل
مىدهد.
خلاصه كلام اين كه شناختخداى تعالى، حقيقت عبوديت و بندگى خدا را
دنبالخواهد داشت و حقيقت عبوديتسه چيز است:
ان لايرى العبد فيما خوله الله تعالى ملكا ولايدبر العبد لنفسه تدبيرا وجملة
اشتغالهفيما امرهتعالى ونهاه عنه; (79)
اين كه بنده در آنچه خدا به او سپرده خود را مالك نبيند و خودش را مدبر امر
خود نداند و تمامفكرش اين باشد كه اوامر و نواهى خدا را مراعات نمايد.
2) دعا و درخواست از خداى تعالى
يكم: اخلاص در دعا و انقطاع از غير خداى تعالى
واي سبب اوثق من سبب بينك وبين الله ان انت اخذت به... و اوثق سبب اخذت به
سبببينك وبين الله.
فاعتصم بالذي خلقك ورزقك فسواك وليكن له تعبدك واليه رغبتك ومنه شفقتك.
و الجئ نفسك في امورك كلها الى الهك فانك تلجئها الى كهف حريز ومانع عزيز
واخلص فيالمسالة لربك فان بيده العطاء والحرمان واكثر الاستخارة.
واذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ما تكون لربك;
و چه وسيلهاى مىتواند مطمئنتر از رابطهاى باشد كه بين تو و خداست، اگر
به آن چنگ زنى...مطمئنترين وسيله كه مىتوانى به آن چنگ زنى، وسيلهاى است كه
بين تو و خدايت ايجاد رابطهكند.
به كسى كه تو را آفريده و روزىات داده و آنچه لازمه خلقتتبوده به تو
بخشيده پناه ببر وپرستش تو ويژه او باشد و ميل و رغبت تو به سوى او، و تنها از
او بترس.
در تمام كارها خويشتن را به خدا بسپار كه خود را به پناهگاه مطمئن و
نيرومندى سپردهاى; و بههنگام دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان كه بخشش و
حرمان به دست اوست و همواره از خدابخواه كه هر چه خير استبراى تو پيش آورد.
آن گاه كه در راه راست هدايتيافتى، در برابر پروردگارت سختخاضع و خاشع
باش.
از عواملى كه در پرورش و تعالى روح انسان اثر بسزايى دارد، دعا و مسئلت
ازدرگاه خداوند متعال است. دعا به انسان اميد و نشاط مىدهد، اما چگونگى و
كيفيتدعا نيز مطلب مهمى است كه پس از لزوم اصل دعا بايد مورد بررسى قرار
گيرد.خداوند كه انسان را آفريده و هر چه لازمه خلقتبوده به او عطا نموده،
مهربانترين ونزديكترين كس به انسان است، تا جايى كه مىفرمايد:
ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد;
(80)
ما انسان را خلق كردهايم و از وسواس و انديشههاى نفس او كاملا آگاهيم، كه
از رگ گردن به اونزديكتريم.
از امام باقرعليه السلام روايتشده كه فرمودند:
مكتوب في التوراة التي لم تغير ان موسىعليه السلام سال ربه فقال: يا رب
اقريب انت مني فاناجيكام بعيد فاناديك؟ فاوحى الله عزوجل اليه يا موسى انا
جليس من ذكرني فقال موسى: فمن فيسترك يوم لاستر الا سترك؟ فقال: الذين
يذكرونني فاذكرهم ويتحابون في فاحبهم فاولئك الذيناذا اردت ان اصيب اهل الارض
بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم; (81)
در تورات حقيقى - كه تحريف نشده است - نوشته شده كه: موسىعليه السلام از
خداوند پرسيد:خدايا! آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم تو را، يا دورى تا تو
را صدا زنم و فرياد كنم؟ خداوند بهموسى وحى كرد: اى موسى! من همنشين كسى هستم
كه مرا ياد كند. سپس موسى پرسيد: چه كسىدر پناه توست، روزى كه پناهى غير از تو
نيست؟ پاسخ داد: كسانى كه ياد من كنند، پس من هم ياد آنهاكنم و در راه من باهم
دوستى كنند، پس من هم آنها را دوست دارم، آنها كسانى هستند كه وقتى
بخواهمبلايى نصيب اهل زمين كنم، به ياد آنها بيفتم و آن بلا را به واسطه ياد
آنها از اهل زمين دفع نمايم.
قرآن در مورد دعا مىفرمايد:
واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى
وليؤمنوا بىلعلهم يرشدون; (82)
اى رسول ما! چون بندگانم سراغ مرا از تو گيرند، بدانند كه من به آنها نزديكم
و هر كه مرا خوانددعاى او را اجابت كنم; پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من
بگروند، باشد تا به سعادت راه يابند. (83)
خلاصه كلام اين كه: بهترين تكيهگاه و دستاويز براى انسان خداى تعالى استكه
او را خلق كرده و عالم همه تحت قدرت و فرمانروايى اوست و هيچ نفع و ضررىبه كسى
نمىرسد، مگر اين كه او اراده كند و بايد خالصانه از او درخواست نمود.
با چنين ديدگاهى تنها و تنها بايد از او درخواست نمود و اميد خود را از غير
اوقطع كرد:
الحمدلله الذى لا ادعو غيره ولو دعوت غيره لم يستجب لي دعائي والحمدلله الذي
لا ارجوغيره ولو رجوت غيره لاخلف رجائي والحمدلله الذي وكلني اليه فاكرمني ولم
يكلني الى الناسفيهينوني; (84)
حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه غير او را نمىخوانم، كه اگر بخوانم پاسخم
نمىدهد.سپاس مخصوص خدايى است كه به غير او اميد ندارم، كه اگر به غير او اميد
بستم، نااميدم كند. سپاسمخصوص خداوندى است كه مرا به خود واگذارده و از اين رو
به من اكرام كرده و به مردم واگذارمنكرده تا خوارم گرداند.
دوم: حسن ظن و رجاء به اجابت و رغبتبه دعا و نهى از قنوط
واعلم ان الذي بيده خزائن السموات والارض قد اذن لك في الدعاء وتكفل لك
بالاجابةوامرك ان تساله ليعطيك وتسترحمه ليرحمك ولم يجعل بينك وبينه من يحجبك
عنه ولم يلجئكالى من يشفع لك اليه ولم يمنعك ان اسات من التوبة ولم يعاجلك
بالنقمة ولم يعيرك بالانابة ولميفضحك حيث الفضيحة بك اولى ولم يشدد عليك في
قبول الانابة ولم يناقشك بالجريمة ولميؤيسك من الرحمة بل جعل نزوعك عن الذنب
حسنة وحسب سيئتك واحدة وحسب حسنتكعشرا فتح لك باب المتاب وباب الاستعتاب فاذا
ناديته سمع نداك واذا ناجيته علم نجواك فافضيتاليه بحاجتك وابثثته ذات نفسك
وشكوت اليه همومك واستكشفته كروبك واستعنته على اموركوسالته من خزائن رحمته ما
لا يقدر على اعطائه غيره من زيادة الاعمار وصحة الابدان و سعةالارزاق ثم جعل
في يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسالته فمتى شئت استفتحتبالدعاءابواب
نعمته و استمطرت شآبيب رحمته فلايقنطنك ابطاء اجابته فان العطية على قدر النية
وربمااخرت عنك الاجابة ليكون ذلك اعظم لاجر السائل واجزل لعطاء الآمل وربما
سالت الشيء فلاتؤتاه واوتيتخيرا منه عاجلا او آجلا او صرف عنك لما هو خير لك
فلرب امر قد طلبته فيه هلاكدينك لو اوتيته;
بدان همان كسى كه گنجهاى آسمانها و زمين در اختيار اوست، به تو اجازه دعا
و درخواستداده است و اجابت آن را نيز تضمين نموده، به تو امر كرده كه از او
بخواهى تا به تو عطا كند و از اودرخواست رحمت نمايى تا رحمتش را بر تو فرو
فرستد. خداوند بين تو و خودش كسى قرار ندادهكه حجاب و فاصله باشد، تو را مجبور
نساخته كه به شفيع و واسطهاى پناه ببرى و مانعت نشده كه اگركار خلافى نمودى
توبه كنى و در كيفر تو تعجيل ننموده و در انابه و بازگشتبر تو عيب نگرفتهاست.
در آن جا كه فضاحت و رسوايى سزاوارتر است، تو را رسوا نساخته و براى بازگشت و
قبولتوبه شرايط سنگينى قايل نشده و در جريمه با تو به مناقشه نپرداخته و تو را
از رحمتش مايوسنساخته است، بلكه بازگشت تو را از گناه، حسنه و نيكى قرار داده
و گناه تورا يكى حساب كرده ونيكىات را ده تا به حساب آورده، و در توبه و
بازگشت و عذر خواهى را به رويت گشوده است; پسآن گاه كه ندايش كنى بشنود و آن
زمان كه نجوا نمايى سخنت را داند; پس حاجتت را به سوى اومىبرى و آن چنان كه
هستى در پيشگاه او خود را نشان مىدهى، هر گاه بخواهى با او درد دل مىكنىو
ناراحتىها و مشكلاتت را در برابر او قرار مىدهى، از او در كارهايت استعانت
مىجويى و ازخزاين رحمتش چيزهايى را مىخواهى كه جز او كسى قادر به اعطا نيست،
مانند عمر بيشتر،تندرستى و وسعت روزى. خداوند كليدهاى خزاينش را به دست تو
داده، زيرا به تو اجازه داده كه ازاو درخواست كنى; پس هر گاه خواستى به وسيله
دعا مىتوانى درهاى نعمتخدا را بگشايى و بارانرحمتخدا را فرود آورى. هرگز
نبايد از تاخير در اجابت دعا مايوس گردى، زيرا بخشش به اندازهنيت است و گاه
مىشود كه اجابتبه تاخير مىافتد تا اجر و پاداش و عطاى درخواست كننده
بيشترشود و گاه مىشود كه درخواست مىكنى و اجابت نمىشود، در حالى كه بهتر از
آن به زودى يا درموعد مقررى به تو عنايتخواهد شد، يا به خاطر چيز بهترى اين
خواستهات برآورده نمىشود، زيراچه بسا چيزى را مىخواهى كه اگر به تو داده شود
موجب هلاكت دين تو مىشود.
مطالب اين قسمت از وصيت نامه را تحتسه عنوان خلاصه مىنماييم:
الف) خداوند متعال امر به دعا كرده و اجابت را هم تضمين نموده: امرك ان
تساله ليعطيك
اين قسمت اشاره دارد به آيات شريفه قرآنى، مثل ادعونى استجب لكم; (85)
اجيب دعوةالداع اذا دعان. (86)
در دعاى ابوحمزه، امام سجادعليه السلام مىفرمايند:
اللهم انت قلت وقولك حق فاسئلوا الله من فضله ان الله كان بكم رحيما وليس من
صفاتك ياسيدي ان تامر بالسؤال وتمنع العطية;
خدايا! تو فرمودى و گفتارت حق و وعدهات راست است كه از فضل خدا طلب كنيد;
زيرا خدابه شما مهربان است و رسم تو چنان نيست كه دستور سؤال دهى و از عطا دريغ
فرمايى.
پس بايد از كسى درخواست نمود كه همه چيز در دست اوست و خودش فرمودهاز من
طلب كنيد و درخواست نماييد به شما عطاء مىكنم; يعنى هم داراست، همدعوت نموده
به بخشش و عطا; لذا ديگر عذرى باقى نگذاشته استبراى سائلان:گر گدا كاهل بود
تقصير صاحب خانه چيست؟ آن هم صاحب خانهاى كه بدون هيچواسطهاى خودش
درخواستسائلان را اجابت مىنمايد: من غير شفيع فيقضي ليحاجتي.
ب) راه توبه باز و قنوط از رحمتخدا حرام است: لم يمنعك ان اسات من التوبة.
امام سجادعليه السلام در مناجات التائبين مىفرمايند:
الهي انت الذي فتحت لعبادك بابا الى عفوك وسميته التوبة فقلت: «توبوا الى
الله توبةنصوحا» (87) فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه;
(88)
خدايا! تو براى گذشت از نافرمانىهاى بندگانت درى گشودى و آن را توبه نام
نهادى وفرمودى: بازگرديد به خدا، بازگشتن حقيقى; پس كسى كه از ورود از اين در
كه باز است غفلت نمود،چه عذرى دارد.
و در دعاى ابو حمزه مىفرمايند:
فواسواتا على ما احصى كتابك من عملي الذي لولا ما ارجو من كرمك و سعة رحمتك
ونهيكاياي عن القنوط لقنطت عند ما اتذكرها; (89)
اى افسوس بر من كه اعمالم همه در كتابت ثبتشده، آن اعمالى كه اگر اميد به
كرم و رحمتواسعهات نداشتم و اگر از ياس و نوميدى نهى نفرموده بودى، هر آينه
از يادآورى كردارم نا اميدمىشدم.
كلام امامعليه السلام اشاره استبه آيه شريفه:
قل يا عبادي الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر
الذنوب جميعا انههو الغفور الرحيم; (90)
به آن دسته از بندگانم كه با ارتكاب گناه اسراف بر نفس خود كردند بگو: هرگز
از رحمتنامنتهاى خدا نااميد نباشيد، البته خداوند همه گناهان شما را خواهد
بخشيد، كه او خدايى بسيارآمرزنده و مهربان است.
و در سوره حجر، در جريان حضرت ابراهيم كه از خدا فرزندى مىخواستچنين آمده:
قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين. قال ومن يقنط من رحمة ربه الا
الضالون; (91)
گفتند: تو را به حق بشارت داديم و تو هرگز از لطف خدا مايوس مباش. ابراهيم
گفت: آرى،هرگز به جز مردم نادان و گمراه كسى از لطف خدا نوميد نيست.
راغب مىگويد: القنوط : الياس من الخير .
قنوط از رحمتخدا از گناهان كبيره شمرده مىشود:
عن مسعدة بن صدقة قال : سمعت ابا عبداللهعليه السلام يقول: الكبائر :
القنوط من رحمة الله والياسمن روح الله... . (92)
صفوان مىگويد:
شهدت اباعبداللهعليه السلام واستقبل القبلة قبل التكبير وقال: اللهم لا
تؤيسني من روحكولاتقنطني من رحمتك ولا تؤمني مكرك فانه لا يامن مكر الله الا
القوم الخاسرون قلت: جعلتفداك ما سمعتبهذا من احد قبلك فقال: ان من اكبر
الكبائر عند الله الياس من روح الله و القنوطمن رحمة الله والامن من مكر الله;
(93)
من هنگام نماز خدمتحضرت صادق عليه السلام بودم كه پيش از تكبيرة الاحرام رو
به قبله ايستاد وگفت: خدايا! مرا از رحمتخود محروم مساز و از مهر خود نااميدم
نكن و از مكر خود آسوده خاطرممنما، زيرا از مكر خدا آسوده خاطر نشوند، مگر
زيانكاران. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم!تاكنون اين دعا را از كسى نشنيده
بودم. فرمود: همانا از بزرگترين گناهان كبيره نزد خدا ياس ونوميدى از روح و
رحمتخدا و ايمن بودن از مكر اوست.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
عجبت لمن يقنط ومعهالاستغفار; (94)
تعجب مىكنم از كسى كه از رحمت و مغفرت خدا مايوس مىشود، در حالى كه
مىتوانداستغفار كند.
ج) نبايد از تاخير در اجابت دعا مايوس شد: لايقنتنك ابطاء اجابته
نبايد از تاخير اجابت دعا مايوس شد، زيرا اجابت نشدن ممكن استبه علتيكى از
اين چهار احتمال باشد:
اولا: فان العطية على قدر النية;
بخشش به اندازه نيت است.
يعنى در دعا خلوص و انقطاع لازم است و جد در طلب از خدا، و اگر با نيتخالص
دعا شود، اجابت آن تضمين شده است.
در خطبه معروف شعبانيه هم فرمودهاند:
واسئلوا الله بنيات صادقة وقلوب طاهرة.
مجلسى (قده) مىگويد:
فان لم تات بشرط الدعاء فلا تنتظر الاجابة فانه يعلم السر واخفى فلعلك تدعوه
الدعاء بشيءقد علم من سرك خلاف ذلك وقال بعض الصحابة لبعضهم انتم تنتظرون
المطر بالدعاء وانا انتظرالحجر; (95)
اگر شرط دعا را رعايت نكردى، منتظر اجابت نباش، زيرا خداى تعالى از باطن و
خفاياىامور آگاه است و چه بسا چيزى را از او مىخواهى كه او مىداند در باطن
خلاف آن را در نظر دارى،و بعضى از صحابه به بعضى ديگر گفت: شما با دعا كردن
منتظر باران هستيد، و من منتظرم ازآسمان سنگ ببارد!
از امام صادقعليه السلام روايتشده كه فرمودند:
ان الله لا يستجيب دعاء بظهر قلب ساه فاذا دعوت فاقبل بقلبك ثم استيقن
الاجابة. (96)
ثانيا: وربما اخرت عنك الاجابة ليكون ذلك اعظم لاجر السائل واجزل لعطاء
الآمل.
گاهى ممكن است تاخير اجابتبراى اين باشد كه سائل بيشتر در خانه خدا رابكوبد
و بيشتر اشتغال به دعا داشته باشد و انابه بيشتر كند، تا اين الحاح موجب
اجربيشتر براى او باشد و پاداش بيشترى بگيرد.
امام صادق عليه السلام فرمودند :
ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملكين قد استجبت له ولكن احبسوه بحاجته
فاني احب اناسمع صوته وان العبد ليدعو فيقول تبارك وتعالى عجلوا له حاجته فاني
ابغض صوته; (97)
همانا بندهاى دعا كند، پس خداى عزوجل به دو فرشته فرمايد: من دعاى او را به
اجابت رساندم،ولى حاجتش را نگهداريد زيرا كه من دوست دارم صداى او را بشنوم; و
همانا بندهاى هم هست كهدعا كند، پس خداى تبارك و تعالى فرمايد: زود حاجتش را
بدهيد كه صدايش را خوش ندارم.
ثالثا: وربما سالت الشيء فلا تؤتاه و اوتيتخيرا منه عاجلا او آجلا;
گاهى ممكن است اجابت نشدن به اين دليل باشد كه بهتر از آن را خدا مىخواهد
به دعا كنندهبدهد يا در همين دنيا يا در آخرت.
رابعا: او صرف عنك لما هو خير لك;
و گاهى ممكن است اجابت نكند،به دليل اين كه اجابت نكردن براى تو بهتر است.
زيرا: فلرب امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته;
گاهى ممكن است اگر دعاى تو اجابتشود، اجابتشدن دعا و رسيدن تو به
خواستهات براىدينت ضرر داشته باشد.
قرآن كريم مىفرمايد:
عسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم والله يعلم وانتم لاتعلمون; (98)
چه بسيار شود كه دوستدار چيزى هستيد و درواقع شر و فساد شما در آن است و
خداوند بهمصالح امور داناست و شما نادانيد.
از موانع استجابت دعا كمك به ظالم و اشتغال به آلات لهو است:
امامعليه السلام در حكمت 104 نهج البلاغه طى سخنان تكان دهندهاى خطاب به
«نوفبكالى» مىفرمايند:
يا نوف ان داوودعليه السلام قام في مثل هذه الساعة من الليل فقال: انها
لساعة لا يدعو فيها عبد الااستجيب له الا ان يكون عشارا او عريفا او شرطيا او
صاحب عرطبة او صاحب كوبة;
اى نوف! داوودعليه السلام در چنين ساعتى از خواب برخاست و گفت: اين همان
ساعتى است كه هيچبندهاى در آن دعا نمىكند جز اين كه مستجاب خواهد شد، مگر آن
كه مامور جمع ماليات براى حاكمظالم يا جاسوس او يا مامور او يا صاحب طنبور يا
مطرب باشد.
سوم: در دعا چه چيزى را بايد درخواست كرد؟
فلتكن مسالتك فيما يبقى لك...: پس از آن كه مطلوب بودن دعا كردن و انابه به
درگاهخداى تعالى و قبح قنوط و ياس را بيان نمودند، نوبت مىرسد به اين كه چه
چيزى رادر دعا از خدا طلب نماييم؟
در پاسخ به اين سؤال، يك قاعده كلى بيان مىنمايند كه بايد خواسته تو
چيزىباشد كه جمال و زيبايىاش برايتباقى و وبال و بدىاش از تو رختبربندد.
قرآن كريم نيز يك قاعده كلى بيان مىكند:
ما عندكم ينفد وما عندالله باق ولنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ماكانوا
يعملون; (99)
آنچه نزد شماست نابود مىشود و آنچه نزد خداست تا ابد باقى مىماند و البته
اجرى كه بهصابران بدهيم بسيار بهتر از عملى است كه به جا مىآورند.
و نيز مىفرمايد:
لن ينال الله لحومها ولا دماؤهاولكن يناله التقوى منكم; (100)
هرگز گوشت و خون اين قربانىها به خدا نمىرسد، لكن تقواى شماست كه به
پيشگاه قبول اوخواهد رسيد.
در پايان وصيت مىفرمايند:
استودع الله دينك ودنياك واساله خير القضاء لك في العاجلة والآجلة والدنيا
والآخرة.
بايد از خدا چيزى را خواست كه باعث قرب به او گردد. اگر صحت جسم از
خدامىخواهيم، براى خدمتبه خدا و خلق باشد; خدمتبه خدا و خلق است كه زيبايىو
جمالش باقى مىماند، و اگر از خدا مال طلب مىنماييم، بايد طلب مال حلال باشد
وآن هم همراه با صرف در راههايى كه باعث قرب به خدا گردد.
در ذيل اين كلام پس از بيان قاعده كلى فرمودهاند:
فالمال لايبقى لك ولا تبقى له; يعنى، نه مال براى تو مىماند و نه تو براى
مال باقىمىمانى. مال اگر در راه خدا صرف شود، براى انسان باقى مىماند; پس
چرا در اين جاامام ظاهرا مال را به عنوان يكى از مصاديقى كه از آن قاعده كلى
خارج است مطرحنمودهاند؟
در جواب بايد گفت: مال اگر در راه خدا صرف شود، آنچه باقى مىماند خود
مالنيست، بلكه اطاعت امر خداست كه به قصد تقرب به او انجام گرفته، كما اين كه
درقرآن مىفرمايد:
ولكن يناله التقوى، آنچه براى انسان باقى است و به درد او مىخورد تقواست;
لذاء;ةمبايد آن را از خدا طلب نمود.
اميرالمؤمنينعليه السلام هنگام بازگشت از صفين به قبرستانى كه پشت دروازه
كوفه بودرسيدند، رو به طرف قبرستان كرده و فرمودند:
يا اهل الديار الموحشة والمحال المقفرة والقبور المظلمة يا اهل التربة يا
اهل الغربة يا اهلالوحدة يا اهل الوحشة انتم لنا فرط سابق ونحن لكم تبع لاحق
اما الدور فقد سكنت واما الازواجفقد نكحت واما الاموال فقد قسمت هذا خبر ما
عندنا فما خبر ما عندكم؟ (101)
سپس رو به اصحاب نموده فرمودند:
اما لو اذن لهم في الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى;
اگر به آنها اجازه تكلم مىدادند به شما خبر مىدادند كه بهترين توشهها
تقوا و پرهيزكارى است.
ه) تاثير توجه به معاد در تربيت
يكى از عوامل مؤثر در تربيتبعد از توجه به مبدا - تعالى - يادآورى و توجه
بهمعاد و سرنوشت انسان است; قرآن كريم مىفرمايد:
افحسبتم انما خلقناكم عبثا وانكم الينا لاترجعون; (102)
آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريدهايم و هرگز به ما
رجوع نخواهيد كرد؟
روزها فكر من اين است همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
زكجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به كجا مىروم آخر ننمايى وطنم
مسلما رفتار و كردار كسى كه با اين ديدگاه به دنيا نظر مىكند كه: ان لله
ملكا يناديفي كل يوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء وابنوا للخراب (103)
، با رفتار و كردار كسى كه فريفته دنياشده و هرگز به مرگ نمىانديشد
متفاوت است.
زندگى انسان توام با ياد مرگ را به مسافرى تشبيه كردهاند كه در طول سفر
دركاروانسرايى اتراق نموده، با امكانات كم و محدود، لكن چون مطمئن است كه
چندساعتى بيشتر در آن جا توقف ندارد، در پى به دست آوردن امكانات و وسايل
نيست.رفتار و گفتار شخصى كه مىداند مرگى در كار است و مواقفى بعد از مرگ، با
رفتار وگفتار كسى كه به اين مسائل عقيدهاى ندارد كاملا متفاوت است.
اگر انسان بداند كه: في حلالها حساب وفي حرامها عقاب، زندگى خود را طور
ديگرىتنظيم مىكند و محاسبه بيشترى بر كسب و كار و درآمدهاى خود خواهد داشت.
در اين وصيتنامه شريف علاوه بر ياد مرگ، سخن از مواقف بعد از مرگ نيزبه
ميان آمده است:
1) يادآورى مرگ و فناى دنيا
در اين وصيتنامه يادآورى مرگ گاهى با تصريح به ذكر الموت است و گاهى درضمن
عبارتهاى ديگر. اما قسم اول مانند:
وذلله بذكر الموت وقرره بالفناء;
با ياد آورى مرگ، نفست را رام كن و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار.
در جاى ديگر از اين وصيتنامه مىفرمايند:
يا بني اكثر من ذكر الموت وذكر ما تهجم عليه وتفضي بعد الموت اليه حتى ياتيك
وقد اخذتمنه حذرك وشددت له ازرك ولاياتيك بغتة فيبهرك;
پسرم! فراوان به ياد مردن باش و ياد آنچه با آن بر مىآيى و آنچه پس از مردن
روى بدان نمايى تاچون بر تو درآيد ساز خويش را آراسته باشى و كمر خود را بسته و
ناگهان نيايد و تو را مغلوبنمايد.
اما قسمت دوم كه تصريح به ذكر الموت نشده ، لكن مطالب در زمينه يادآورى
مرگو فناى دنياست:
شروع وصيت همراه استبا كلماتى كه شنونده را به ياد مرگ و فناى
دنيامىاندازد:
من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر... الساكن مساكن الموتى والظاعن
عنها غدا الىالمولود المؤمل مالا يدرك السالك سبيل من قد هلك غرض الاسقام
ورهينة الايام ورمية المصائبوعبد الدنيا وتاجر الغرور وغريم المنايا و اسير
الموت وحليف الهموم وقرين الاحزان ونصبالآفات وصريع الشهوات وخليفة الاموات;
از پدرى فانى معترف به سخت گيرى زمان كه آفتاب عمرش رو به غروب است، پدرى كه
درمنزلگاه پيشينيان سكنى گرفته و فردا از آن كوچ مىكند، به فرزندى كه آرزومند
چيزى است كه هرگزبه دست نمىآيد و در راهى گام مىنهد كه ديگران در آن گام
نهادند و هلاك شدند. هدف بيمارىها وگروگان روزگار و در تيررس مصايب است. بنده
دنيا و تاجر غرور و بدهكار و اسير مرگ و همپيماناندوهها، قرين غمها و آماج
آفات و بلاها و مغلوب شهوات و جانشين مردگان است.
در جاى ديگر از وصيتنامه با اشاره به اين كه اين وصيت را در حالى براى
تومىنويسم كه به سن پيرى رسيدهام و قوايم به سستى مىگرايد، مىفرمايند:
اوردت خصالا منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضي اليك بما في نفسي او ان
انقص فيرايي كما نقصت في جسمي; (104)
در وصيتم دستورالعملها و سفارشهايى براى تو نوشتم، مبادا اجلم فرا رسد در
حالى كه آنچهدر درون دارم بيان نكرده باشم و پيش از آن كه در رايم نقصانى
ايجاد شود همچنان كه در جسمم بهوجود آمده.
در يادآورى فناى دنيا و معاد مىفرمايند:
«فتفهم يابني وصيتي واعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة وان الخالق هوالمميت
وانالمفنى هو المعيد وان المبتلي هو المعافي وان الدنيا لم تكن لتستقر الا على
ماجعلها الله عليه منالنعماء والابتلاء والجزاء في المعاد او ما شاء مما
لاتعلم فان اشكل عليك شىء من ذلك فاحملهعلى جهالتك فانك اول ما خلقتبه جاهلا
ثم علمت وما اكثر ما تجهل من الامر ويتحير فيه رايكويضل فيه بصرك ثم تبصره بعد
ذلك فاعتصم بالذي خلقك ورزقك وسواك;
پسرم! در فهم وصيتم دقت نما، بدان مالك مرگ همو مالك حيات است و آفريننده،
همان كسىاست كه مىميراند و فانى كننده هموست كه از نو نظام مىبخشد. همان كسى
كه بيمارى مىدهد، شفامىبخشد. بدان كه دنيا پابرجا نمىماند، مگر به همان گونه
كه خداوند آن را قرار داده، گاه نعمت و گاهابتلا و پاداش در رستاخيز يا آنچه
او بخواهد و تو نمىدانى. اگر درباره جهان و حوادثش براى توپيش آمد، آن را بر
نادانى خود حمل كن، زيرا تو در نخست جاهل و نادان آفريده شدى و سپس عالمگرديده
و چه بسيار است آنچه را كه نمى دانى و فكرت در آن سرگردان است و چشمت در آن
گمراهمىگردد، اما پس از مدتى آن را مىبينى; بنابراين به آن كس كه تو را
آفريده و روزىات داده و آنچهلازمه خلقت تو بوده به تو داده، پناه ببر.
اين بخش از وصيتنامه، علاوه بر يادآورى مساله معاد و آخرت، حاوى دومطلب مهم
ديگر مىباشد:
اول: توجه به قدرت قاهره خداى تعالى و اين كه لامؤثر في الوجود الا الله، هر
چههست در يد قدرت اوست و چيزى از سلطه او خارج نيست.
دوم: حكمتبالغه الهى و نظام احسن در جهان خلقت; جهان هستى كه همراهاستبا
خيرات و شرور، مبتنى بر حكمتبالغه الهى است و بر اساس آگاهى تمام ازمصالح و
مفاسد و ميزان صحيح قرار داده شده.
وما خلقنا السماوات والارض وما بينهما الا بالحق; (105)
و ما آسمانها و زمين را و هر چه در بين آنهاستبه جز براى مقصودى صحيح و
حكمتى بزرگخلق نكردهايم.
آيا ما به تمام اسرار هستى و حكمتهاى نظام آفرينش پى مىبريم؟
انسان كه سابقه جهل و نادانى دارد
والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا وجعل لكم السمع والابصار
والافئدةلعلكم تشكرون; (106)
و خدا شما را از بطن مادران بيرون آورد در حالى كه هيچ نمىدانستيد و به شما
چشم و گوش وقلب عطا كرد، باشد كه شكر اين نعمتها را به جاى آريد.
بايد آنچه را از اسرار و علل عالم هستى نمىفهمد، حمل بر نادانى و جهل
خودنمايد، نه حمل بر عدم توازن و تعادل در نظام هستى. چه بسا مطالبى كه براى
انسانمعلوم نيست و به مرور زمان از آن آگاهى مىيابد و گاهى ممكن است تا آخر،
علت وسر مطلبى را نفهمد، لذا به مجرد نظر كردن در پديدهاى و نيافتن علت آن
نبايد زبان بهاعتراض گشود.
قرآن كريم براى توضيح و تبيين اين مطلب، حكايتى از موسى و خضر بيان مىكندكه
موسى به علت ندانستن حكمت كارهاى خضر، عجولانه زبان به اعتراض گشود. (107)
خلاصه داستان اين است كه موسى پس از آن كه به خضر رسيد، از او تقاضا كردمدتى
را با او بگذراند تا از دانش او بهرهمند گردد. خضر در پاسخ گفت: توتحمل همراهى
مرا ندارى. او اصرار ورزيد و خضر پذيرفت، اما به شرطى كه در راهاز او سؤالى
نكند، مگر اين كه خود خضر علت كارش را بيان كند. در طول راه بهسه حادثه برخورد
نمودند كه هر سه براى موسى تعجبآور بود و در هر مرحلهاعتراض كرد: اول آن كه
خضر كشتى را كه بر آن سوار بودند سوراخ نمود; دوم آن كهبه پسرى رسيدند كه بدون
صحبت و گفتگو او را به قتل رسانيد; و سوم آن كه در مسيربه ديوار خرابى رسيدند و
آن را تعمير كرد، بدون آن كه صاحب آن را بشناسد و از اومزدى بگيرد.
خود خضر پس از طى مراحل علت كارهايش را براى موسى بيان كرد: اما سوراخكردن
كشتى براى آن بود كه به واسطه ايجاد نقص در آن از دستحاكم غاصب وزورگو در امان
باشد تا آن را از دست صاحبان مستمندش به زور نگيرد; اما كشتن آنپسر براى
جلوگيرى از به انحراف كشيدن پدر و مادر او بود و پس از آن خدا فرزندصالحى به
آنها عطا نمايد; و اما تعمير ديوار خراب براى حفاظت از گنجى بود كه ازپدرى صالح
براى دو فرزند يتيم او باقى مانده بود.
از اين حكايتبه خوبى دانسته مىشود كه اگر سر مطلبى را نفهميديم نبايد
فورااعتراض كنيم، بلكه بايد صبر كرد تا در موقع مناسب علت آن معلوم شود و گاهى
همممكن است هرگز به سر چيزى دست نيابيم، لكن پس از اعتقاد ما به قدرت
قاهرهالهى و حكمتبالغه او، چيزى غير از نظام احسن در عالم هستى وجود ندارد
(108) .
در قسمتى ديگر از وصيت نامه با بيان ناپايدارى دنيا در قالب مثال فرق بين
كسانىكه به دنيا مغرور شده و كسانى كه به دنيا به ديده عبرت نظر مىكنند را
بيان مىدارند:
يابني اني قد انباتك عن الدنيا وحالها وزوالها وانتقالها وانباتك عن الآخرة
وما اعد لاهلهافيها وضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها وتحذو عليها:
انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبا بهم منزل جديب فاموا منزلا خصيبا
وجنابا مريعافاحتملوا وعثاء الطريق وفراق الصديق وخشونة السفر وجشوبة المطعم
لياتوا سعة دارهم ومنزلقرارهم فليس يجدون لشيء من ذلك الما ولايرون نفقة فيه
مغرما ولاشيء احب اليهم مما قربهممن منزلهم وادناهم من محلتهم ومثل من
اغتربها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبا بهم الى منزلجديب فليس شيء اكره
اليهم ولا افظع عندهم من مفارقة ماكانوا فيه الى ما يهجمون عليهويصيرون اليه;
فرزندم! من تو را از دنيا و حالات آن و زوال و دگرگونىاش آگاه كردم و از
آخرت و آنچه براىاهلش در آن مهيا شده مطلع گردانيدم، و درباره هر دو برايت
مثلها زدم تا به وسيله آن عبرت گيرى ودر راه صحيح گام نهى.
همانا كسانى كه دنيا را خوب آزمودهاند، مانند مسافرانى هستند كه در سرمنزل
بىآب و آبادى وپرمشقت كه قابل ماندن نيست قرار گرفتهاند و قصد كوچ به سوى
منزلى پر نعمت و آسايشنمودهاند كه براى رسيدن به آن منزل مشقتهاى راه را
متحمل شدهاند، فراق دوستان را پذيرفته،سختى مسافرت و غذاهاى ناگوار را با جان
و دل قبول نمودهاند تا به خانه وسيع خويش و سرمنزلقرار و آرامش خود گام نهند.
از هيچ يك از سختىها و مشكلات در اين راه احساس ناراحتىنمىكنند و هزينههاى
مصرف شده را غرامت نمىانگارند و هيچ چيز برايشان محبوب تر از آننيست كه آنان
را به منزلشان نزديك و به محل آرامششان برساند; اما كسانى كه به دنيا مغرور
شدند،مانند مسافرانى هستند كه در منزلى پر نعمت قرار داشته، سپس به آنها اعلام
مىشود كه بايد به سوىمنزلى خشك و خالى از نعمتحركت كنند; نزد آنان هيچ چيز
ناخوشايندتر و ناراحت كنندهتر ازمفارقت از آنچه در آن بودهاند و حركتبه سوى
ناراحتىهايى كه بايد تحمل كنند و در آن قرار گيرندنيست.
يكى از روشهاى مفيد و مؤثر در تعليم و تربيت، استفاده از «مثال» است.
براىتفهيم مطلبى كه از ذهن مخاطب دور است، از مطالبى استفاده مىشود كه ذهن او
انسبيشترى با آنها دارد; به تعبير ديگر، «مثل» به معناى توصيف مقصود استبه
چيزى كهآن را مجسم ساخته و ذهن شنونده را به آن نزديك گرداند.
قرآن، كه كتاب تربيت و انسان سازى است، در موارد زيادى اين روش را به
كارگرفته است و در اين زمينه مىفرمايد:
ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل; (109)
ما براى مردم در اين قرآن همه جور مثل زدهايم.
قرآن در ناپايدارى دنيا در قالب مثال مىفرمايد:
واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض
فاصبح هشيماتذروه الرياح وكان الله على كل شيء مقتدرا; (110)
براى فرورفتگان در زينتحيات دنيا و روىگردانان از ياد پروردگار خود مثل
بزن و زندگىدنيايىشان رابه آبى تشبيه كن كه از آسمان نازلش كرديم و گياهان
زمين با اين آب مختلط گشته وطراوت و بهجتيافت و به زيباترين شكلى نمودار گشت،
سپس گياه خشك و شكسته شد كه بادهاشاخههاى آن را از هم جدا نموده، به اين سو آن
سويش برد; خدا بر هر چيز مقتدر و تواناست.
در اين بخش از وصيت نامه، نظر به اين كه انسان مادى و دنياگرا هرگز
نمىتواندمقايسه صحيحى بين دنياگرايان و اهل آخرت داشته باشد، امامعليه السلام
از تمثيل استفادهنموده و فرمودهاند:
كسانى كه به دنيا به ديده عبرت مىنگرند و فريفته آن نمىشوند، مانند
كسانىهستند كه در جاى بد و غير مناسب به سر مىبرند، لكن در مسير رفتن به جاى
خوبهستند; لذا اينها براى رسيدن به آن بهجت و سرور و راحتى كامل، هر رنجى را
تحملمىكنند. به خلاف كسانى كه فريفته دنيا شده و در آن غوطهورند، آنها مانند
كسانىاندكه از جاى خوب و راحتبايد به جاى نامناسب بروند، كه هيچ چيز نزد آنها
بدتر ازاين كوچ كردن نيست.
از اين جاست كه اولياى خدا مرگ را اول بهجت و سرور مىدانند و دنياپرستان
ازمرگ بيزارند.
قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت
ان كنتمصادقين. ولا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين. قل ان
الموت الذي تفرون منهفانه ملاقيكم ثم تردون الى عالم الغيب والشهادة فينبئكم
بما كنتم تعملون; (111)
اى رسول ما! بگو: اى جماعتيهود! اگر پنداريد كه شما به حقيقت دوستداران
خداييد نه مردمديگر، پس تمناى مرگ كنيد اگر راست مىگوييد، زيرا علامت دوستان
خدا آرزوى مرگ و شوقلقاى خداست و حال آن كه در اثر كردار بدى كه به دستخود
براى آخرت خويش پيش فرستادهاند،هرگز آرزوى مرگ نمىكنند، بلكه از آن ترسان و
هراسانند و خدا از كردار ستمكاران آگاهست.اىرسول ما! بگو: عاقبت مرگى كه از آن
مىگريزيد شما را حتما ملاقات خواهد كرد و پس از مرگ بهسوى خدايى كه داناى
پيدا و نهان استباز مىگرديد و او شما را به آنچه نيك و بد كردهايد
آگاهمىسازد.
در قسمتى ديگر از وصيت نامه مىفرمايند:
واياك ان تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها وتكالبهم عليها فقد نباك
الله عنها ونعت هىلك عن نفسها وتكشفت لك عن مساويها فانما اهلها كلاب عاوية
سباع ضارية يهر بعضها علىبعض و ياكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعم
معقلة واخرى مهملة قد اضلت عقولها وركبت مجهولها سروح عاهة بواد وعث ليس لها
راع يقيمها ولامسيم يسيمها سلكتبهم الدنياطريق العمى واخذت بابصارهم عن منار
الهدى فتاهوا في حيرتها وغرقوا في نعمتها واتخذوهاربا فلعبتبهم ولعبوا بها
ونسوا ما ورائها;
سختبر حذر باش كه علاقه شديد مردم به دنيا و حمله حريصانهشان به آن تو را
مغرور سازد،چرا كه خداوند تو را از وضع دنيا آگاه كرده و دنيا نيز خود از فنا و
زوالش تو را خبر داده و بدىهاىخود را آشكارا به تو نشان داده. دنياپرستان
همچون سگانى هستند كه بىصبرانه همواره صدامىكنند، و درندگانى كه در پى دريدن
يكديگرند. زورمندان ضعيفان را مىخورند و بزرگترهاكوچكترها را. يا همچون چهار
پايانى كه گروهى از آنان پاهايشان بسته و گروهى ديگر رها شدهاند،راههاى صحيح
را گم كرده و به راههاى نامعلوم گام نهادهاند و در وادى پر از آفات رها
شدهاند، درشنزارى كه حركت در آن به كندى امكان پذير است. نه چوپانى دارند كه
آنها را جمع كند و نه كسى كهآنها را به منزل برساند; دنيا آنان را در طريق
كورى به راه انداخته و چشمهايشان را از ديدن نشانههاىهدايتبر بسته و در
حيرت و سرگردانى دنيا مانده و در نعمتهاى آن غرق شدهاند، آنها را مالك
وپروردگار خويش برگزيدهاند; دنيا آنها را بازى داده و آنها دنيا را به بازى
گرفته و ماوراى آن رافراموش كردهاند.
و نيز در فريبكارى دنيا مىفرمايد:
من امن الزمان خانه ومن اعظمه اهانه;
كسى كه از مكر روزگار ايمن باشد، به او خيانتخواهد كرد و كسى كه او را بزرگ
بشمارد، او راء;لاوظظخوار خواهد كرد.
در بخشى ديگر در ناپايدارى دنيا مىفرمايند:
«رويدا يسفر الظلام كان قد وردت الاظعان يوشك من اسرع ان يلحق واعلم يابني
ان منكانت مطيته الليل والنهار فانه يسار به وان كان واقفا ويقطع المسافة وان
كان مقيما وادعا;
آرام باش كه به زودى تاريكى برطرف مىشود. گويا مسافرانى به سر منزل مقصود
رسيدهاند;آن كس كه سريع براند، به قافله ملحق خواهد شد. پسرم! بدان آن كس كه
مركبش شب و روز استدايما در حركت است، هر چند خود را ساكن مىپندارد، قطع
مسافت مىكند، گرچه ظاهرامتوقف است.
2) آمادگى براى مرگ و مواقف بعد از آن
فانظر فيما فعلوا وعما انتقلوا واين حلوا ونزلوا فانك تجدهم قد انتقلوا عن
الاحبة وحلوا ديارالغربة وكانك عن قليل قد صرت كاحدهم فاصلح مثواك ولاتبع آخرتك
بدنياك;
بنگر گذشتگان چه كردهاند و ببين از كجا منتقل شده و در كجا فرود آمدهاند;
خواهى ديد از مياندوستان منتقل شده و به ديار غربتبار انداختهاند و گويا
طولى نكشد كه تو هم يكى از آنها خواهىبود، بنابراين، منزلگاه آينده خود را
اصلاح كن و آخرتت را به دنيايت نفروش.
ومن الفساد اضاعة الزاد ومفسدة المعاد ولكل امر عاقبة سوف ياتيك ما قدر لك;
از فساد و تبهكارى، از دست دادن توشه و تباه ساختن معاد است و براى هر كارى
سرانجامىاست و به زودى آنچه برايت مقدر شده به تو مىرسد.
واعلم يابني انك انما خلقت للآخرة لاللدنيا وللفناء لاللبقاء وللموت لا
للحياة وانك في قلعةودار بلغة وطريق الى الآخرة وانك طريد الموت الذي لاينجو
منه هاربه ولايفوته طالبه ولابد انهمدركه فكن منه على حذر ان يدركك وانت على
حال سيئة قد كنت تحدث نفسك منها بالتوبةفيحول بينك وبين ذلك فاذا انت قد اهلكت
نفسك;
پسرم! بدان تو براى آخرت خلق شدهاى، نه براى دنيا و براى فنا، نه براى بقاى
در اين جهان وبراى مرگ، نه براى زندگى و بدان كه تو در منزلى قرار دارى كه هر
آن ممكن است از آن كوچ كنى، درمنزلى كه بايد زاد و توشه از آن برگيرى و تو در
طريق آخرتى و تو رانده شده مرگى، همان مرگى كههرگز فرار كننده از آن نجات
نمىيابد و از دست جويندهاش بيرون نمىرود، و سرانجام او رامىگيرد; بنابراين
از مرگ برحذر باش، نكند زمانى تو را به چنگ آورد كه در حال بدى باشى و توپيشتر
با خود مىگفتى كه از اين حال توبه خواهى كرد، اما او ميان تو و توبهات حايل
مىگردد واينجاست كه تو خويشتن را به هلاكت انداختهاى.
واعلم ان امامك طريقا ذامسافة بعيدة ومشقة شديدة وانه لاغنى بك فيه عن حسن
الارتيادوقدر بلاغك من الزاد مع خفة الظهر فلاتحملن على ظهرك فوق طاقتك فيكون
ثقل ذلك وبالاعليك واذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة
فيوافيك به غدا حيث تحتاجاليه فاغتنمه وحمله اياه واكثر من تزويده وانت قادر
عليه فلعلك تطلبه فلاتجده;
بدان! راهى بس طولانى و پر مشقت در پيش دارى و بدان! در اين راه از كوشش
صحيح و تلاشفراوان و اندازهگيرى زاد و راحله بىنياز نخواهى بود و با توجه به
اين كه در اين راه بايد سبكبارباشى، بيش از تاب و تحمل خود بار بر دوش مگيركه
سنگينى آن بر تو وبال خواهد بود. هرگاهنيازمندى را يافتى كه مىتواند زاد و
توشه تو را تا رستاخيز بردوش گيرد و فردا كه به آن نيازمندشدى به تو پس دهد، آن
را غنيمتشمار و اين زاد را بر دوش او بگذار و اگر قدرت بر جمع آورىچنين زاد و
توشهاى دارى، هر چه بيشتر فراهم ساز و همراه او بفرست، چرا كه ممكن است
روزىدر جستجوى او باشى و او را نيابى.
واعلم ان امامك عقبة كؤودا المخف فيها احسن حالا من المثقل والمبطىء عليها
اقبح حالا منالمسرع وان مهبطك بها لامحالة اما على جنة او على نار فارتد لنفسك
قبل نزولك و وطىء المنزلقبل حلولك . فليس بعد الموت مستعتب ولا الى الدنيا
منصرف;
بدان كه پيش روى تو گردنههاى صعب العبور وجود دارد كه براى عبور از آنها
سبكباران بهمراتب حالشان بهتر از سنگينباران است و كندروان حالشان بسيار بهتر
از سرعت كنندگان است.بدان كه نزول تو سرانجام يا در بهشت استيا در جهنم;
بنابراين براى خويش پيش از رسيدنتبه آنجهان وسايلى مهيا ساز و منزل را پيش از
آمدنت آماده نما، زيرا پس از مرگ عذر پذيرفته نمىشود وراه بازگشتى به دنيا
نيست.
اگر انسان يقين داشته باشد كه براى زندگى دنيا آفريده نشده و حتما پس از
اينزندگى، حيات جاويد و هميشگى در انتظار اوست، آن جايى كه دقيقا به
حساباعمال رسيدگى مىشود، تا جايى كه قرآن كريم مىفرمايد:
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره; (112)
هركس به قدر ذرهاى كار نيك كرده باشد پاداش آن را خواهد ديد و هركس به قدر
ذرهاى كارزشتى مرتكب شده، به كيفرش خواهد رسيد.
چنين شخصى با اين ديدگاه، كارهايش را براساس ضوابط و برنامههاى خاصتنظيم
مىنمايد.
كسى كه قصد مسافرت از راههاى خطرناك و هولناك را دارد، حتما وسايل ولوازم
ايمنى را با خود حمل خواهد كرد و توشه و زاد لازم براى رسيدن به مقصد راهمراه
خواهد داشت، و بارهاى اضافى را كه موجب سختى و كندى سفر استبرزمين مىنهد و
آنچه باعث ضرر است از خود جدا مىكند. اين آمادگى و بسيجامكانات، قبل از سفر
بايد انجام گيرد و آن گاه كه كوس رحيل نواخته شد، ديگرفرصتى براى توشه گرفتن
باقى نمىماند و كاروان حركت مىكند .
وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت; (113)
براى كسانى كه تا دم مرگ به گناه اشتغال دارند، توبه سودى ندارد.
اما توشه اين سفر چيست؟
امامعليه السلام همواره اصحاب خويش را به اين كلام مخاطب مىساخت:
تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل واقلوا العرجة على الدنيا وانقلبوا
بصالح مابحضرتكم من الزاد فان امامكم عقبة كؤودا ومنازل مخوفة مهولة لابد من
الورود عليها والوقوفعندهاواعلموا ان ملاحظ المنية نحوكم دانية وكانكم
بمخالبها وقد نشبت فيكم وقد دهمتكم فيهامفظعات الامور ومعضلات المحذور فقطعوا
علائق الدنيا واستظهروا بزاد التقوى; (114)
خدا شما را رحمت كند! آماده حركتشويد كه نداى رحيل و كوچ كردن در ميان شما
بلند شده;علاقه به اقامت در دنيا را كم كنيد و با تهيه زاد و توشه اعمال نيك به
سوى آخرت باز گرديد كهگردنههاى سخت و دشوار و سرمنزلهاى خوفناك در پيش داريد
و بايد در آنها فرود آييد و در آن جاتوقف كنيد. آگاه باشيد كه فاصلههاى
نگاههاى مرگ به شما كوتاه و زندگى كژىها و ناروايىها مرگرا از شما پنهان
داشته; بنابراين، علايق و وابستگىهاى دنيا را از خويش كم كنيد و كمر خويش را
باتوشه تقوا محكم ببنديد.
امامعليه السلام در جاى جاى سخنانشان اين زنگ خطر را به صدا درآوردهاند،
از آنجمله مىفرمايند:
عباد الله الآن فاعلموا والالسن مطلقة والابدان صحيحة والاعضاء لدنة
والمنقلب فسيحوالمجال عريض قبل ارهاق الفوت وحلول الموت فحققوا عليكم نزوله
ولاتنتظروا قدومه; (115)
اى بندگان خدا! از هم اكنون به هوش باشيد، هنوز زبانها آزاد است و بدنها
سالم و اعضا وجوارح آماده و محل رفت و آمد وسيع و مجال بسيار است. به هوش باشيد
پيش از آن كه فرصتاز دستبرود و مرگ فرا رسد، آمدن مرگ را مسلم و تحقق يافته
شماريد، نه آن كه منتظر آن باشيد كهدر عمل سستى و تاخير كنيد.
و نيز مىفرمايند:
فاعملوا والعمل يرفع والتوبة تنفع والدعاء يسمع والحال هادئة والاقلام جارية
بادروابالاعمال عمرا ناكسا او مرضا حابسا او موتا خالسا فان الموت هادم لذاتكم
ومكدر شهواتكمومباعد طياتكم زائر غير محبوب وقرن غير مغلوب وواتر غير مطلوب قد
اعلقتكم حبائلهوتكنفتكم غوائله واقصدتكم معابله وعظمت فيكم سطوته وتتابعت
عليكم عدوته وقلت عنكمنبوته فيوشك ان تغشاكم دواجى ظلله واحتدام علله وحنادس
غمراته وغواشى سكراته واليمارهاقه ودجو اطباقه وجشوبة مذاقه فكان قد اتاكم
بغتة فاسكت نجيكم وفرق نديكم وعفىآثاركم و عطل دياركم وبعث وراثكم يقتسمون
تراثكم بين حميم خاص لم ينفع وقريب محزونلميمنع وآخر شامت لم يجزع فعليكم
بالجد والاجتهاد والتاهب والاستعداد والتزود في منزلالزاد; (116)
عمل كنيد تا هنگامى كه عمل شما به پيشگاه خدا بالا مىرود و به شما نفع
مىبخشد و بهدعاهاى شما ترتيب اثر داده مىشود. عمل كنيد تا زمانى كه احوال
آرام و قلمهاى فرشتگان براىنوشتن اعمال در جريان است. به انجام اعمال صالح
مبادرت ورزيد، پيش از آن كه عمرتان پايان يابديا بيمارى مانع گردد و يا تير مرگ
شما را هدف قرار دهد، چرا كه مرگ از بين برنده لذات است ومكدر كننده تمايلات و
فاصله افكن ميان شما و اهدافتان. ديدار كنندهاى است دوست نداشتنى،حريفى است
مغلوب ناشدنى، جنايتكارى است تعقيب نكردنى. هم اكنون دامهايش بر دست و پاىشما
آويخته و ناراحتىها و مشكلاتش شما را احاطه نموده و تيرهايش شما را هدف قرار
داده،تسلطش بر شما عظيم و حملاتش پى در پى، كمتر ممكن است تيرش به هدف اصابت
نكند وضربهاش كارگر نشود. چقدر نزديك است كه سايههاى مرگ و شدت دردهاى آن و
تيرگىبىهوشىها و ظلمتسكرات و تالمات و ناراحتىهاى خروج روح از تن و تاريكى
زمانچشم برهم گذاشتن و ناگوارى آن شما را فراگيرد. خوب پيش خود مجسم سازيد كه
ناگهان مرگ بهشما حملهور مىشود و شما را حتى از گفتن سخن آهسته ساكت
مىسازد. دوستان مشاورتان را ازگردتان پراكنده مىكند. آثارتان را محو و
خانههايتان را معطل مىگذارد. وارثان شما را برمىانگيزاندتا ارث شما را تقسيم
كنند; اينها يا دوستان خاصى هستند كه نمىتوانند به هنگام مرگ به شما
نفعىببخشند و يا نزديكان غمزدهاى كه نمىتوانند جلو مرگ را بگيرند و يا
مسروران و شماتت كنندگانىكه از مرگ شما غم به خاطر راه نمىدهند. با جديت و
كوشش در انجام اعمال نيك بپردازيد، براىاين سفر آماده شويد و زاد و توشه از
اين منزل فراوان برگيريد.
و) آيين زندگى
قسمت مهمى از اين وصيتنامه درباره آيين زندگى است كه سيد رضى بعضى ازآنها
را تحت عنوان «وصايا شتى; سفارشات گوناگون» جمعآورى نموده; در اين جابراى
استفاده بهتر خوانندگان آنها را در دو بخش، سفارشاتى درباره خودسازى وتهذيب نفس
و آيين زندگى اجتماعى منظم نمودهايم: (117)
الف) سفارشاتى درباره خودسازى و تهذيب نفس
1) تقوا و بيدارى دل
فاني اوصيك بتقوى الله - اي بني - و لزوم امره وعمارة قلبك بذكره والاعتصام
بحبله;
پسرم! تو را به تقوا و التزام به فرمان خدا و آباد كردن قلب و روح با ذكر او
و چنگ زدن بهريسمان الهى توصيه مىكنم.
احي قلبك بالموعظة وامته بالزهادة وقوه باليقين ونوره بالحكمة و ذلله بذكر
الموت;
قلبت را با موعظه و پند و اندرز زنده كن و هواى نفست را با زهد و بىاعتنايى
به آن بميران و دلرا با يقين نيرومند ساز و با حكمت و دانش نورانى و با ياد
مرگ رام كن.
واعلم يابني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله;
پسرم! بدان محبوبترين چيزى كه از ميان گفتههايم در اين وصيت نامه به آن
تمسك مىجويىتقوا و پرهيزكارى است.
لاتكونن ممن لاتنفعه العظة الا اذا بالغت في ايلامه فان العاقل يتعظ بالاداب
والبهائم لاتتعظالا بالضرب;
از كسانى مباش كه پند و اندرز به آنها سودى نمىبخشد، مگر آن زمان كه سخت در
توبيخ اومبالغه كنى، چرا كه عاقلان با اندرز و آداب پند مىپذيرند، اما
چهارپايان پند نمىگيرند مگر با زدن.
مطالب اين قسمت را تحت چهار عنوان توضيح مىدهيم:
يك: تقوا
راغب مىگويد:
الوقاية حفظ الشيء مما يؤذيه ويضره ... والتقوى جعل النفس في وقاية مما
يخاف .. وصارالتقوى في تعارف الشرع حفظ النفس عما يؤثم وذلك بترك المحظور ويتم
ذلك بترك بعضالمباحات;
وقايه، حفظ شىء است از آنچه اذيت و ضرر مىرساند. تقوا آن است كه خود را از
شىء مخوفدر وقايه و حفظ قرار دهيم .. . و در عرف شرع، تقوا به معناى
خويشتندارى از گناه است كه به وسيلهترك گناه حاصل مىشود و با ترك بعضى از
مباحات كامل مىگردد.
قرآن كريم در موارد متعدد و با بيانات گوناگون اهميت تقوا را گوشزد نموده
ومهمترين دستور انبيا به پيروانشان تقواست و سعادت دنيا و آخرت انسان در
گروتقواست:
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ولاتموتن الا وانتم مسلمون;
(118)
اى اهل ايمان! آن گونه كه سزاوار است از خدا بترسيد. از دنيا مرويد، مگر اين
كه مسلمان باشيد(تا پايان عمر ايمان خود را حفظ كنيد).
ولقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم واياكم ان اتقوا الله; (119)
هم به آنان كه پيش از شما به آنها كتاب فرستاده شد و هم به شما سفارش اكيد
كرديم كهپرهيزكار و خداترس باشيد.
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وابتغوا اليه الوسيلة وجاهدوا فى سبيله
لعلكم تفلحون; (120)
اى اهل ايمان! از خدا بترسيد، به خدا توسل جوييد و در راه او جهاد كنيد،
باشد كه رستگار شويد.
وتزودوا فان خير الزاد التقوى واتقون يا اولى الالباب; (121)
توشه تقوا براى راه آخرت برگيريد كه بهترين توشه اين راه تقواست و از من
بپرهيزيد وخداترس شويد، اى صاحبان عقل و ادراك!
ومن يتق الله يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لايحتسب; (122)
هر كس خداترس شود، خدا راه بيرون شدن از مشكلات را بر او مىگشايد و از آن
جا كه گماننبرد به او روزى عطا كند.
ومن يتق الله يجعل له من امره يسرا; (123)
هر كه متقى و خداترس باشد، خدا مشكلات كار او را آسان مىگرداند.
ومن يتق الله يكفر عنه سيآته ويعظم له اجرا; (124)
هر كه تقواى الهى پيشه كند، خدا گناهانش را بپوشاند و او را پاداش بزرگ عطا
كند.
و در اين وصيت نامه نيز مهمترين سفارش در بين وصاياى امامعليه السلام به
فرزنددلبندش «تقواى الهى» است.
سرتاسر نهج البلاغه پر از سفارش به تقوا و پرهيزكارى است، تقوا در
تماممراحل زندگى و تقوا براى همه در تمام شؤونات و مسؤوليتها.
از جمله در نامه به عثمان بن حنيف، والى آن حضرت در بصره، كه در
ميهمانىمترفين شركت كرده بود، مىنويسند:
وانما هي نفسي اروضها بالتقوى لتاتي آمنة يوم الخوف الاكبر وتثبت على جوانب
المزلقولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل ولباب هذا القمح ونسائج هذا
القز ولكن هيهاتان يغلبني هواي ويقودني جشعي الى تخير الاطعمة ولعل بالحجاز او
اليمامة من لاطمع له فيالقرص ولا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا وحولي بطون
غرثى واكباد حرى. (125)
و در جاى ديگر به تفصيل، صفات متقين را بيان مىنمايد:
فالمتقون فيها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب و...; (126)
اما پرهيزكاران كسانى هستند كه داراى صفات پسنديدهاند، از جمله:
گفتارشانصواب است و... .
دو: ذكر
اول: ياد خدا
ياد خدا مايه آرامش دلهاست; قرآن مىفرمايد:
الا بذكر الله تطمئن القلوب; (127)
هان، تنها ياد خدا آرامبخش دلهاست.
ياد خدا موجب بصيرت و هوشيارى انسان از سقوط در ورطه گمراهى و هلاكتاست.
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون; (128)
چون اهل تقوا را از شيطان، وسوسه و خيالى به دل فرا رسد، همان دم خدا را به
ياد آرند و همانلحظه بصيرت و بينايى پيدا كنند.
امام سجادعليه السلام مىفرمايند:
الهي لولا الواجب من قبول امرك لنزهتك عن ذكري اياك على ان ذكري لك بقدري
لابقدركوما عسى ان يبلغ مقداري حتى اجعل محلا لتقديسك ومن اعظم النعم علينا
جريان ذكرك علىالسنتنا واذنك لنا بدعائك وتنزيهك وتسبيحك; (129)
معبودا! اگر واجب نبود امتثال فرمان تو، هرآينه منزهت مىدانستم از اين كه
نام تو را به زبان آرم،با آن كه يادى كه از تو مىكنم به اندازه من است نه به
اندازه تو، من تا كجا بايد برسم كه بتوانم تو راتقديس كنم. يكى از بزرگترين
نعمتهاى تو بر ما جارى بودن نام تو بر زبان ماست و اين كه به مااذن دادى به
درگاهت دعا نماييم و تنزيه و تسبيح گوى باشيم.
اين قسمت از دعا اشاره استبه آياتى از قرآن كه در آن خداى تعالى امر به
ذكرفرموده است:
فاذكرونى اذكركم واشكروا لى ولا تكفرون; (130)
پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، شكر نعمت من به جاى آريد و كفران نكنيد.
يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. وسبحوه بكرة واصيلا;
(131)
اى كسانى كه ايمان آورديد! ذكر و ياد خدا بسيار كنيد و دايم صبح و شام به
تسبيح و تنزيه ذاتپاكش بپردازيد.
دوم: ياد مرگ
ياد مرگ وسيلهاى براى رام كردن نفس سركش است. (132)
سوم: سفارشاتى درباره قلب
وعمارة قلبك بذكره;
وامته بالزهادة;
وقوه باليقين;
ونوره بالحكمة;
وذلله بذكر الموت;
وقرره بالفناء;
وبصره فجائع الدنيا;
وحذره صولة الدهر وفحش تقلب الليالي والايام.
تو را سفارش مىكنم به آباد كردن قلبتبه ياد خدا;
و هواى نفس را با زهد و بىاعتنايى بميران;
دلت را با يقين قوى و نيرومند ساز;
دلت را با دانش و حكمت نورانى نما;
و نفست را با ياد مرگ رام ساز;
و به اقرار به فناى دنيا وادار;
و با نشان دادن فجايع دنيا او را آگاه ساز;
و از حملات روزگار و زشتىهاى گردش شب و روز بر حذرش دار.
چهارم: موعظه پذيرى انسان
انسان طبعا موعظهپذير است، بدون خشونت و ضرب و شتم و اگر در انسانآمادگى
پذيرش نباشد، حتى ضرب و شتم هم بىاثر است:
در خطبه 90 مىفرمايند:
اعلموا من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ وزاجر لم يكن له من غيرها
لا زاجرولاواعظ;
آگاه باشيد! آن كس كه به خويش كمك نكند و واعظ و مانعى از درون برايش فراهم
نگردد،از ديگران واعظ و مانعى نخواهد يافت.
و در حكمت 89 مىفرمايند:
ومن كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ;
كسى كه از درون اندرز دهندهاى داشته باشد، خداوند حافظى براى او قرار خواهد
داد .
2) شناخت و آگاهى دينى
من تفكر ابصر;
هركس انديشه كند بينايى مىيابد.
وتفقه في الدين;
و در بدست آوردن آگاهى دينى تلاش نما.
وان ابتدئك بتعليم كتاب الله عزوجل وتاويله وشرائع الاسلام واحكامه وحلاله
وحرامهلااجاوز ذلك بك الى غيره ثم اشفقت ان يلتبس عليك مااختلف الناس فيه من
اهوائهم وآرائهم مثلالذيالتبس عليهم فكان احكام ذلك على ما كرهت من تنبيهك له
احب الى من اسلامك الى امرلاآمن عليك به الهلكة ورجوت ان يوفقك الله لرشدك وان
يهديك لقصدك فعهدت اليكوصيتي هذه.
واعلم يابني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله والاقتصار على
مافرضه اللهعليك والاخذ بما مضى عليه الاولون من آبائك والصالحون من اهل بيتك
فانهم لم يدعوا ان نظروالانفسهم كما انت ناظر وفكروا كما انت مفكر ثم ردهم آخر
ذلك الى الاخذ بما عرفوا والامساكعمالم يكلفوا فان ابت نفسك ان تقبل ذلك دون
ان تعلم كما علموا فليكن طلبك ذلك بتفهم وتعلملابتورط الشبهات وعلق الخصومات
وابدا قبل نظرك في ذلك بالاستعانة بالهك والرغبة اليه فيتوفيقك وترك كل شائبة
اولجتك في شبهة او اسلمتك الى ضلالة فان ايقنت ان قدصفا قلبك فخشعوتم رايك
فاجتمع وكان همك في ذلك هما واحدا فانظر فيما فسرت لك وان لم يجتمع لك ما
تحبمن نفسك وفراغ نظرك وفكرك فاعلم انك انما تخبط العشواء وتتورط الظلماء وليس
طالب الدينمن خبط او خلط والامساك عن ذلك امثل;
چنين ديدم كه در آغاز، كتاب خدا را همراه تفسيرش و قوانين اسلام و احكامش و
حلال و حرامآن را به تو تعليم دهم، در حالى كه براى آموزش تو از كتاب خدا به
غير آن نمىپردازم. آن گاه از اينترسيدم كه آنچه بر مردم در اثر نيروى هوا و
هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلافنمودند، بر تو نيز مشتبه گردد، به
همين دليل روشن ساختن اين قسمت هر چند چندان خوشايند تونباشد، پيش من محبوبتر
از آن است كه تو را تسليم امرى سازم كه از هلاكتت ايمن نباشم واميدوارم خداوند
تو را در رشد و صلاحت توفيق دهد و به مقصودت رهبرى كند. اينك اين وصيتمرا براى
تو مىفرستم: پسرم! بدان محبوبترين چيزى كه از ميان گفتههايم در اين وصيت
نامه به آنتمسك مىجويى تقوا و پرهيزكارى است و اكتفا به آنچه خداوند بر تو
واجب كرده و حركت درراهى است كه پدرانت در گذشته از آن راه رفتهاند و صالحان
خاندانت آن طريق را پيمودهاند، زيراهمان گونه كه تو درباره خويش نظر مىكنى،
آنها نيز نظر افكندند و همانگونه كه تو به صلاح خويشمىانديشى، آنها نيز
مىانديشيدند. آنها پس از فكر و دقتبه اين جا رسيدند كه آنچه را به
خوبىشناختهاند بگيرند و آنچه را مكلف نيستند رها سازند و اگر روحت از قبول
اين ابا دارد كه تا همانندآنان آگاهى نيابى اقدام نكنى، بايد از راه صحيح اين
راه را طى كنى با فهم و آگاهى، نه اين كه خود را بهشبهات بيفكنى و يا به
دشمنىها تمسك جويى، پيش از اين كه در طريق آگاهى در اين راه گام نهى،
ازخداوندت استعانتبجوى و در توفيقت در اين راه رغبت و ميل نشان بده و هر گونه
عاملى كهموجب خلل در افكارت مىشود، يا تو را در شبهه مىافكند، يا تو را
تسليم گمراهى مىكند رها ساز.پس آن گاه كه يقين كردى قلبت صفا يافته، در برابر
حق خاضع شده و نظرت تكامل يافته و ارادهاتتمركز يافته، در آنچه برايت تفسير
مىكنم نظر افكن، و اگر آنچه را در اين زمينه دوست دارى برايتفراهم نشد و
فراغتخاطر حاصل نكردى، بدان كه در طريقى كه ايمن از سقوط نيستى گامبرمىدارى
و در دل تاريكىها قدم مىزنى و كسى كه در حال تحير و ترديد است، طالب دين نيست
ودر چنين موقعى امساك و خوددارى از چنين راههايى بهتر است.
تفكر، ركن اصلى شناخت: من تفكر ابصر
راغب مىگويد:
الفكرة قوة مطرقة للعلم الى المعلوم والتفكر جولان تلك القوة بحسب نظر العقل
وذلكللانسان دون الحيوان . وقال بعض الادباء الفكر مقلوب عن الفرك لكن يستعمل
الفكر في المعانيوهو فرك الامور وبحثها طلبا للوصول الى حقيقتها; (133)
فكرت نيروى پويايى است كه از علم به معلوم مىرساند و به آن مىپردازد و
تفكر، كوشش وجولان آن نيروست، نيرويى است مختص انسان و در حيوان نيست. بعضى از
ادبا گفتهاند: واژه فكرمقلوب «فرك» است، اما فكرى كه در معانى به كار مىرود،
همان فرك امور است، يعنى موشكافىكردن براى دريافتن و رسيدن به حقيقت.
اسلام دين تفكر و تعقل است نه دين جمود و تعبد محض.
قرآن كريم بر تفكر تاكيد فراوانى دارد . مواردى كه قرآن به تفكر در جهان
خلقتو هدفدار بودن آن و نظم و ترتيب خاصى كه حاكى از ناظم عالم و حكيم
استفراخوانده است را به عنوان نمونه مىآوريم:
ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب. الذين
يذكرونالله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما
خلقت هذا باطلاسبحانك فقنا عذاب النار; (134)
محققا در خلقت آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز دلايلى استبراى
خردمندان،آنهايى كه در هر حالت، ايستاده و نشسته و خفتن خدا را ياد مىكنند و
دايم فكر در خلقت آسمانها وزمين كرده گويند: پروردگارا! اين دستگاه با عظمت را
بيهوده نيافريدهاى، پاك و منزهى، ما را به لطفخود از عذاب آتش نگاهدار.
هو الذي مد الارض وجعل فيها رواسي وانهارا ومن كل الثمرات جعل فيها زوجين
اثنينيغشي الليل النهار ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون; (135)
و او خدايى است كه بساط زمين را بگسترد و در آن كوهها برافراشت و نهرها
جارى ساخت وهرگونه ميوهها پديد آورد; همه چيز را جفتبيافريد و شب تار را به
روز بپوشانيد; همانا در اينامور، متفكران را دلايل روشنى بر قدرت آفريدگار
است.
او لم يتفكروا في انفسهم ما خلق الله السموات والارض وما بينهما الا بالحق
واجل مسمىوان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون; (136)
آيا پيش خود تفكر نكردند كه خدا آسمانها و زمين و هرچه در بين آنهاست، همه
را جز به حقو براى حكمت و مصلحت و به وقت و حد معين نيافريده است؟ و گروهى از
مردم به لقاى خداى بهكلى كافر و بىعقيدهاند.
وسخر لكم ما في السموات وما في الارض جميعا منه ان في ذلك لآيات لقوم
يتفكرون; (137)
و آنچه در زمين و آسمانها بود، همه را مسخر شما گردانيد; در اين كار نيز
براى مردم با فكر،آيات قدرت كاملا پديدار است.
معصومانعليهم السلام نيز همانند قرآن كريم دعوت به تفكر در مخلوقات و آيات
الهىمىنمايند :
رحم الله امرءا تفكر فاعتبر واعتبر فابصر. (138)
فانما البصير من سمع فتفكر ونظر فابصر. (139)
لا علم كالتفكر. (140)
الفكر مرآة صافية. (141)
قال ابوعبداللهعليه السلام: قال اميرالمؤمنينعليه السلام: التفكر يدعوا
الى البر والعمل به. (142)
عن الرضاعليه السلام ليس العبادة كثرة الصلوة والصوم، انما العبادة التفكر
فيامر الله عزوجل. (143)
شناخت و معرفت دينى: وتفقه فى الدين
تفقه در دين، يعنى به دست آوردن شناخت و درك صحيحى از معارف دينى كهشامل
اصول و فروع مىگردد، گرچه در اصطلاح فقها، فقه به معناى علم به احكامشرعيه
فرعيه از روى ادله تفصيلى است.
اما آيا به دست آوردن فهم و آگاهى دينى به راحتى براى همه و از هر راهى و
بهيك اندازه ممكن است، يا راه خاصى براى شناخت دين تعيين شده كه براى همه
بهيك اندازه پيمودن آن ميسر نيست؟
پاسخ به اين پرسش مهم را تحت دو عنوان بررسى مىنماييم:
يك: مراجعه به قرآن و عترت براى شناخت دين
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله بنابر نقل فريقين فرمودند:
اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي:
كتاب الله فيهالهدى والنور حبل ممدود من السماء الى الارض وعترتي اهل بيتي وان
اللطيف الخبير قد اخبرنيانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض وانظروا كيف
تخلفوني فيهما; (144)
من در بين شما دو چيز گرانبها به جاى خواهم گذاشت: قرآن كتاب خدا و اهل بيتم
را. مادامى كهبه هر دو تمسك جوييد، بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا
كه در آن هدايت است و نورو ريسمانى است كه از آسمان به زمين كشيده شده و عترت
من اهل بيتم هستند. و خداى لطيف وخبير به من خبر داده كه اين دو از هم جدا
نخواهند شد تا سر حوض به من برسند; پس متوجه باشيدكه بعد از من با اين دو چه
مىكنيد.
اما ثقل اكبر: قرآن كريم تبيان كل شىء است و مىفرمايد:
ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء وهدى ورحمة وبشرى للمسلمين; (145)
ما قرآن را بر تو فرستاديم تا حقيقت همه چيز را روشن كند و براى مسلمين
هدايت و رحمت وبشارت باشد.
ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم ويبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان
لهم اجراكبيرا; (146)
همانا اين قرآن خلق را به استوارترين طريقه هدايت مىكند و اهل ايمان را كه
نيكوكار باشند بهثواب عظيم بشارت مىدهد.
ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين; (147)
اين كتاب بدون ترديد راهنماى پرهيزكاران است.
و اما ثقل اصغر : عترت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله هستند . نظر به اين
كه قرآن ناسخ ومنسوخ و مجمل و مبين و عام و خاص و مطلق و مقيد و ظاهر و باطن
دارد، بايد مفسرو مبين داشته باشد . آيا هر كس مىتواند بيانگر ناسخ و منسوخ و
مفسر قرآن باشد ؟
جواب اين است كه : انما يعرف القرآن من خوطب به. (148)
بايد در فهم صحيح قرآن به كسانى مراجعه نمود كه مخاطبان حقيقى قرآن
هستندهمانها كه از جانب خدا منصوب شدهاند براى راهنمايى و ارشاد مردم.
بطلان سخنى كه شيطان بر زبان اشرار جارى نمود كه: حسبنا كتاب الله از خود
قرآنو روايات معلوم مىگردد. و در اينجا به دليل رعايت اختصار فقط به چند
روايت اكتفامىگردد:
امام پنجم حضرت باقر العلومعليه السلام فرمودند:
ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن كله كما انزل الا كذاب وما جمعه وحفظه
كما نزله اللهتعالى الا علي بن ابي طالبعليه السلام والائمة من بعده
(149) .
راوى مىگويد از امام باقر عليه السلام از آيه قل كفى بالله شهيدا بيني
وبينكم ومن عنده علمالكتاب (150) پرسيدم، در پاسخ فرمودند:
ايانا عنى وعلي اولنا وافضلنا وخيرنا بعد النبيصلى الله عليه وآله
(151) . (152)
امام صادقعليه السلام فرمودند:
والله انى لاعلم كتاب الله من اوله الى آخره كانه في كفي فيه خبر السماء
وخبر الارض وخبرما كان وخبر ما هو كائن قال الله عزوجل: فيه تبيان كل شيء.
(153)
دو: خطر انحراف در فهم دين
از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل شده:
ستفترق امتي على ثلاث وسبعين ملة; (154)
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند (155)
در حالى كه منحرفان در زمان حيات نبى اكرمصلى الله عليه وآله و با حضور
حضرت سر بهمخالفت گذاشته و در برابر فرامين آن حضرت تسليم نبودند، ديگر چه
انتظارى ازآنها بايد داشت كه پس از رحلت آن حضرت به قهقرا برنگردند: افان مات
او قتل انقلبتمعلى اعقابكم. (156)
مردمى كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيدند كه پيامبر اكرمصلى الله عليه
وآلهاميرالمؤمنينعليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفى نمود، انكار و يا
كتمان نمودند وهمانها كه ديده و شنيده بودند محبتها و توجهات پيامبر اكرم را
به حضرت صديقهكبراعليها السلام تا جايى كه فرمود:
فاطمة بضعة مني فمن آذاها آذاني; (157)
فاطمه پاره تن من است، هر كه او را آزار رساند، مرا آزرده است.
چگونه از كنار ظلمهايى كه به حضرتش شده بىتفاوت عبور نمودند.
حكيم سنايى مىگويد:
مرمرا بارى نكو نايد زروى اعتقاد حق زهرا بردن و دين پيمبر داشتن
آن كه او را بر على مرتضى خوانى امير از ره معنا نتاند كفش قنبر داشتن
احمد مرسل نشسته كى روا دارد خرد جان اسير سيرت بوجهل كافر داشتن
شيطان قسم خورده كه گفت: وبعزتك لاغوينهم اجمعين، (158)
در كمين است كه از راه خلط حق و باطل و با چهره دينى، مردم ناآگاه را به
نبرد بامردان الهى وا دارد.
از اين جاست كه درمىيابيم مساله فهم دين، هم در اصول و هم در فروع چقدرمهم
است و چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در اين وصيت نامه تا اين حد به فهم معارف
ديناهميت دادهاند.
3) صبر و استقامت و تلاش
وعود نفسك التصبر على المكروه ونعم الخلق التصبر في الحق;
خويشتن را بر استقامت در برابر مشكلات عادت ده كه شكيبايى در راه حق از
اخلاق نيكبه شمار مىرود.
اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصبر وحسن اليقين;
هم و غمها را با نيروى صبر و حسن يقين، از خود دور ساز.
فاسع في كدحك;
نهايت كوشش و تلاش را در زندگى داشته باش.
صبر در سختىها و مصايب و ناملايمات
راغب در معناى صبر مىگويد:
الصبر حبس النفس على ما يقتضيه العقل والشرع او عما تقتضيان حبسها عنه;
صبر، خويشتندارى استبر چيزى كه عقل و شرع تقاضا مىكند، يا از چيزى كه از
آننهى مىكند، صبر بر طاعت و صبر بر معصيت (يعنى بردبارى و تحمل انجام فرايض و
دستوراتعقل و شرع و بردبارى در برابر ترك آنچه را نهى كردهاند).
يكى از صفات حميده، صبر است و قرآن كريم به صابران بشارت مىدهد:
وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله وانا اليه راجعؤن.
(159)
صابران با يقينى كه به وعدههاى الهى دارند، مشكلات را با جان و دل
تحملمىنمايند و هنگام برخورد با مصايب و مشكلات مىگويند: ما از خداييم و به
سوى اوباز مىگرديم.
خطاب به پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله امر به صبر و استقامت در راه حق
مىفرمايد:
فاصبر ان وعد الله حق; (160)
صبر كن كه البته وعده خدا حق است.
واصبر لحكم ربك فانك باعيننا وسبح بحمد ربك; (161)
اى رسول بر حكم خدا صبر كن كه تو منظور نظر مايى و چون برخيزى به نماز يا هر
كارى،خداى خود را تسبيح گوى.
در روايات نيز صبر به عنوان يكى از اخلاق حميده و صفات پسنديده مطرح شده:
فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد ولا خير في جسد لا راس معه ولا في
ايمان لا صبرمعه; (162)
صبر نسبتبه ايمان همچون سر است در مقابل تن; تن بىسر فايده ندارد و ايمان
بدون صبر نيزبىنتيجه است.
تلاش در زندگى
راغب در معناى كدح مىگويد:
السعي والعناء;
تلاش با رنج و مشقت.
در اين عبارت فاسع في كدحك دو احتمال است: در احتمال اول كدح به معناى
مالىاست كه در به دست آوردن آن سعى زياد شده.
ابن ابى الحديد مىگويد:
الكدح هاهنا هو المال الذي كدح في حصوله والسعي في انفاقه; (163)
كدح در اين جا به معناى مالى است كه انسان در به دست آوردن آن تلاشى فراوان
نموده و سعىدر بخشش آن دارد.
در احتمال دوم كدح به معناى سعى و تلاش در اطاعت و عبادات خداى تعالىاست و
قرآن كريم مىفرمايد:
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه; (164)
اى انسان! البته با هر رنج و مشقت در راه اطاعت و عبادت حق بكوشى، عاقبتبه
حضورپروردگار خود مىروى و نايل به ملاقات او مىشوى.
4) احتياط و ميانهروى (اعتدال)
وامسك عن طريق اذا خفت ضلالته فان الكف عند حيرة الضلال خير من ركوب
الاهوال;
و در راهى كه ترس گمراهى در آن دارى قدم مگذار، چه اين كه خوددارى به هنگام
بيم ازگمراهى بهتر از آن است كه انسان خود را در مسيرهاى خطرناك بيفكند.
من ترك القصد جار;
كسى كه ميانهروى را ترك كند، از راه حق منحرف شده.
احتياط
دستور امامعليه السلام در مورد ترك كارهاى شبههناك و عبور از مسيرهايى كه
احتمالگمراهى در آن است ارشاد به حكم عقل است، زيرا عقل حكم مىكند به دفع
ضررمحتمل و در امور مشتبه احتمال ضرر است .
امام باقرعليه السلام مىفرمايند:
الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة; (165)
هنگام برخورد با موارد شبههناك، توقف و ايستادن بهتر است از فرورفتن در
ورطه هلاكت.
امام رضاعليه السلام مىفرمايند:
ان اميرالمؤمنينعليه السلام قال لكميل بن زياد: اخوك دينك فاحتط لدينك بما
شئت; (166)
اميرالمؤمنين به كميل بن زياد فرمودند: دين تو برادر توست، هر چه مىتوانى
در مورد اواحتياط و مواظبت كن.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند:
دع ما يريبك الى ما لايريبك; (167)
هر چه كه در آن شك دارى رها كن و به آنچه شك ندارى بپرداز.
اعتدال و ميانهروى: من ترك القصد جار
قصد به معناى ميانه و اقتصاد به معناى ميانهروى و اعتدال است.
قرآن كريم مىفرمايد:
وعلى الله قصد السبيل ومنها جائر. (168)
سبيل قاصد، همان صراط مستقيم است در مقابل جائر و مسيرهاى انحرافى، و درمدح
گروه اندكى از اهل كتاب در قبال اكثريت كه منحرف و گناهكارند مىفرمايد:
منهم امة مقتصدة; (169) برخى از آنان مردمى معتدل و ميانهرو
هستند.
امت مقتصده، امتى است كه در دين و تسليم دستورات الهى معتدل باشد.
بهطور كلى اسلام دين اعتدال و ميانه روى است در تمام شؤون.
قرآن در اين باره مىفرمايد:
وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا;
(170)
و ما شما مسلمين را به آيين اسلام هدايت نموده و به اخلاق معتدل و سيرت نيكو
بياراستيم تاگواه ساير مردم باشيد، تا نيكى و درستى را از شما بياموزند،
همانگونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله را گواه شماكرديم تا از او بياموزيد.
روش و سيره نبى اكرمصلى الله عليه وآله و جانشينان برحق او، يعنى ائمه اثنا
عشرعليهم السلام نيز مبتنىبر اقتصاد و اعتدال مىباشد:
اميرالمؤمنين علىعليه السلام در وصف پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله
مىفرمايد:
سيرته القصد; (171) روش او ميانه روى و اعتدال بود.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
نحن النمرقة الوسطى بها يلحق التالي واليها يرجع الغالي; (172)
ما اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله تكيهگاهى در ميانه هستيم، آن كه عقب
مانده، ملحق مىشود و آن كه تندرفته به آن برمىگردد.
5) وقتشناسى
بادر الفرصة قبل ان تكون غصة;
پيش از آن كه فرصت از دستبرود و مايه اندوهتشود، آن را غنيمتشمار.
ساهل الدهر ماذل لك قعوده;
آن گاه كه روزگار در اختيار تو قرار گرفت، بهره خود را بگير.
يكى از مفاسد اخلاقى، اتلاف عمر و در مقابل وقتشناسى از اخلاق پسنديدهاست.
قرآن كريم مىفرمايد:
وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة ولاتنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن
الله اليكولاتبغ الفساد في الارض ان الله لايحب المفسدين; (173)
و به هر چيزى كه خدا به تو عطا كرده بكوش تا ثواب و سعادت در آخرت تحصيل كنى
وبهرهات را از دنيا فراموش مكن و تا توانى نيكى كن، چنان كه خدا به تو احسان
كرده، و هرگز در روىزمين فتنه و فساد برپا مكن كه خدا مفسدان را هرگز دوست
ندارد.
از اميرالمؤمنينعليه السلام از قول خداى عزوجل: ولاتنس نصيبك من الدنيا
سؤال شد،حضرت در جواب فرمودند:
لاتنس صحتك وقوتك وفراغك وشبابك ونشاطك ان تطلب بها الآخرة; (174)
سلامتى و قدرت و فراغ بال و جوانى و نشاط خود را فراموش مكن، از آنها در راه
آخرتاستفاده كن.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند:
ان لربكم في ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها; (175)
براى پرودگار شما در ايام زندگىتان نسيمهايى است، خود را در معرض آن
نسيمها قرار دهيدو از توفيقهايى كه نصيب شما مىگردد بهره ببريد. (176)
از اميرالمؤمنينعليه السلام سخنان گهربارى در وقتشناسى رسيده است:
والفرصة تمر مر السحاب فانتهزوا فرص الخير; (177)
و فرصتها مىگذرد، همانند عبور ابرها بنابراين، فرصتهاى خوب را
غنيمتشماريد.
اضاعة الفرصة غصة; (178)
از دست دادن فرصت غمانگيز است.
من الخرق المعاجلة قبل الامكان والاناة بعد الفرصة; (179)
از نادانى شخص، عجله كردن پيش از امكان و از دست دادن امكانات پس از فرصت
است.
اياكم وتسويف العمل بادروا به اذا امكنكم; (180)
از تاخير كارهاى خير بپرهيزيد و هنگام فرصتبه كارهاى خير مبادرت ورزيد.
اخر الشر فانك اذا شئت تعجلته; (181)
كار شر را تاخير انداز كه هر گاه بخواهى مىتوانى انجام دهى.
6) پرهيز از صفات ناپسند
يك: هوا پرستى
الهوى شريك العمى; هواپرستى با كورى و جهل همراه است.
اياك والاتكال على المنى فانها بضائع النوكى;
از تكيه كردن بر آرزوها برحذر باش كه سرمايه احمقان است.
هواپرستى: الهوى شريك العمى
راغب مىگويد:
العمى يقال في افتقاد البصر والبصيرة . لم يعد افتقاد البصر في جنب افتقاد
البصيرة عمى حتىقال : فانها لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التي في الصدور.
(182)
قرآن كريم مىفرمايد:
افرايت من اتخذ الهه هواه واضله الله على علم وختم على سمعه وقلبه وجعل على
بصرهغشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون; (183)
اى رسول ما! مىنگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده و خدا او را
پس از اتمامحجت گمراه ساخته و مهر بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وى پرده ظلمت
كشيده، پس او را بعد ازخدا ديگر كه هدايتش خواهد كرد؟ آيا متذكر اين معنا
نمىشويد؟
و نيز مىفرمايد:
ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه وكان امره فرطا; (184)
هرگز از كسانى كه ما دلهاى آنان را از ياد خود غافل نموديم و پيرو هواى نفس
خود شدند و بههركارى پرداختند، پيروى نكن.
كسى كه تابع هوا و خواهشهاى نفسانى خويش باشد، از ديدن حقايق محرومخواهد
شد; در مقابل اگر كسى تابع حق باشد و تعصبها و تحجرها را كنار گذارد، بابصيرت
و ضمير روشن به حقايق امور دسترسى مىيابد.
تكيه بر آرزوها: اياك والاتكال على المنى فانها بضائع النوكى.
النوكى جمع انوك به معناى احمق است; يعنى از اعتماد و تكيه كردن بر آرزوهابر
حذر باش، زيرا آرزوها سرمايه احمقان است. انسان عاقل روى آرزوهاسرمايهگذارى
نمىكند، بلكه با واقع بينى، امكانات و توانايىهاى خود را بررسىنموده و بر
اساس آينده نگرى و واقع بينى تصميم گيرى مىنمايد و از بلند پروازىپرهيز
مىكند.
دو: عجب و خودبينى
واعلم ان الاعجاب ضد الصواب وآفة الالباب;
بدان كه خودبينى و عجب ضد صواب و حق، و آفتخردهاست.
عجب باعث مىگردد انسان به مقصود و هدف نرسد و آفت عقل و خرد است،زيرا انسان
خودبين هرگز حاضر نيستبه نظرهاى ديگران توجه نمايد و هيچگاهموفق به اصلاح
خود نمىشود. انسان معجب و خود بين از راهنمايىهاى ديگرانمحروم خواهد بود و
در غربتبه سر خواهد برد.
در نهج البلاغه مىفرمايند:
ولا وحشة اوحش من العجب. (185)
مجلسىقدس سره در شرح اين كلام گويد:
والعجب اعجاب المرء بنفسه وفضائله واعماله وهو موجب للترفع على الناس
والتطاولعليهم فيصير سببا لوحشة الناس عنه ومستلزما لترك اصلاح معائبه وتدارك
مافات منه فيقطع عنهمواد رحمة الله ولطفه وهدايته فينفرد عن ربه وعن الخلق فلا
وحشة اوحش منه; (186)
عجب آن است كه انسان خود را و صفات و كارهاى خود را از ديگران برتر ببيند و
اين موجببرترى جويى و گردنكشى بر مردم مىشود و سبب دورى مردم از شخص مىشود;
همچنين موجبمىشود كه شخص نتواند عيوب خود را برطرف نموده و آنچه از او ترك
شده جبران نمايد; پس، ازرحمت و لطف و هدايتخدا محروم و از خدا و خلق جدا
مىشود; لذا هيچ تنهايى بدتر از عجب وخودپسندى نيست.
عجب و خودبينى موجب مىگردد تمام تلاشها و زحمات انسان به هدر رفته
وزيانكار گردد.
قرآن كريم مىفرمايد:
قل هل انبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون
انهميحسنون صنعا; (187)
اى رسول ما! به امتبگو: مىخواهيد شما را به زيانكارترين مردم آگاه سازم؟
آنها كسانىهستند كه عمرشان را در راه حيات دنياى فانى تباه كردند و به خيال
باطل مىپنداشتند نيكوكارىمىكنند.
على بن سويد مىگويد: از امامعليه السلام پرسيدم از عجبى كه موجب فاسد
شدنعمل مىگردد، در پاسخ فرمودند:
العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه ويحسب انه يحسن
صنعاومنها ان يؤمن العبد بربه فيمن على الله عزوجل ولله عليه فيه المن;
(188)
عجب مراتبى دارد: يكى از مراتب عجب اين است كه انسان كار بد خود را خوب
ببيند وخيال كند كارش خوب است; مرتبه ديگر آن است كه شخص به دليل ايمان به خداى
عز وجل بر اومنتبگذارد، در حالى كه حقيقتا خدا بر او منت دارد.
بدتر از عجب ادلال است، يعنى خود را در مقابل خدا داراى حق
دانستن،درحالىكه:
بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بينى از خويشتن بين مخواه
امام صادقعليه السلام فرمودند:
اتى عالم عابدا فقال له كيف صلاتك ؟ فقال مثلي يسال عن صلاته ؟ وانا اعبد
الله منذ كذاوكذا قال كيف بكائك ؟ قال ابكي حتى تجري دموعي فقال له العالم :
فان ضحكك وانتخائفافضل من بكائك وانت مدل ان المدل لايصعد من عمله شيء;
(189)
عالمى نزد عابدى رفت و به او گفت: نماز خواندنت چطور و در چه حد است؟ عابد
جواب داد:از مثل «من»ى از نماز خواندنش مىپرسند؟ در صورتى كه من از فلان وقت
و فلان وقت عبادتخداى كنم. عالم پرسيد: گريه كردندت چگونه است؟ گفت: چنان كه
اشكهايم روان مىشود. عالمبه او گفت: همانا اگر بخندى و از خدا ترسان باشى
بهتر است از اين كه گريه كنى و به خود ببالى; هركه به خود ببالد و از خود راضى
باشد، چيزى از عملش قبول نمىكرد.
اينجا تن ضعيف و دل خسته مىخرند بازار خود فروشى از آن سوى ديگراست
تذكر: شادى از نعمتها عجب نيست.
قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا; (190)
اى رسول! به مردم بگو كه شما بايد منحصرا به فضل و رحمتخدا شادمان شويد.
سه: آفات زبان
دع القول فيما لاتعرف;
درباره آنچه نمىدانى سخن مگو.
والخطاب فيما لم تكلف; در آنچه به تو مربوط نيست گفتگو مكن.
اياك ان تذكر من الكلام ما يكون مضحكا وان حكيت ذلك عن غيرك;
از گفتن سخنان مسخره و بىمحتوا برحذر باش، گر چه آن را از ديگران نقل كنى.
تلافيك ما فرط من صمتك ايسر من ادراكك ما فات من منطقك و حفظ ما فى الوعاء
بشدالوكاء;
تدارك و جبران آنچه بر اثر سكوت از دست دادهاى، آسانتر است از جبران آنچه
بر اثر سخنتاز بين رفته است; چرا كه نگهدارى آنچه در ظرف استبا محكم بستن آن
امكان پذير است.
ولا تقل مالم تعلم وان قل ما تعلم; آنچه را نمىدانى نگو، هرچند دانستههاى
تو كم باشد.
من اكثر اهجر; كسى كه پر حرفى كند، حرفهاى بىمعنا زياد مىزند.
اميرالمؤمنينعليه السلام فرمودند:
اللسان ميزان الانسان; (191) زبان، ترازو و وسيله سنجش انسان
است.
يعنى:
تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد
محدث كاشانىرحمه الله درباره زبان مىگويد:
زبان يكى از نعمتهاى بزرگ خداى تعالى و از مخلوقات عجيب و لطيف است. طاعت
وعصيانش بسيار بزرگ، در حالى كه جرمش كوچك است، زيرا كفر و ايمان معلوم
نمىشود، مگر بهشهادت با زبان و كفر، آخرين حد عصيان و طغيان است و ايمان
آخرين درجه طاعت است. زباندرباره همه چيز سخن گويد و متعرض همه مىشود، موجود
باشد يا معدوم، خالق يا مخلوق، معلوميا متخيل، مظنون يا موهوم و آگاهىها و
معلومات انسان بهوسيله زبان قابل بيان است و اينخصوصيتيعنى ابراز تمام
معلومات در ساير اعضا يافت نمىشود. زبان در مسير خير و صلاحمجال و فضاى
گسترده، در راه شر و فساد نيز مجال وسيع و گستردهاى دارد.
آنچه مهم است، كنترل و به كارگيرى صحيح اين عضو كوچك است كه كاربردبسيار
زياد و مهم دارد.
در سخنان معصومانعليهم السلام دستور العملها و سفارشاتى براى كنترل زبان
بيان شد،كه به كارگيرى آنها موجب سعادت دنيا و آخرت خواهد بود.
مطالبى كه در اين وصيت نامه درباره زبان مطرح شده به شرح زير است:
1. سخن گفتن در مورد چيزى بدون اطلاع و آگاهى
دع القول فيما لا تعرف;
درباره آنچه نمىدانى سخن مگو.
و نيز مىفرمايد:
ولا تقل ما لا تعلم وان قل ما تعلم.
كم گوى و گزيده گوى چون در. (192)
2. سخن گفتن درباره چيزى كه به انسان مربوط نيست: والخطاب فيما لم تكلف
يكى از مشكلات اجتماعى، سخن گفتن افراد است درباره چيزى كه به آنهامربوط
نيست. اشخاصى كه در مسائل اقتصادى هيچ گونه اطلاع و تخصصى ندارند،در مسائل
اقتصادى و سياسى خود را صاحب نظر دانسته و عنان سخن و قلم رارها مىنمايند. حتى
متاسفانه اين اظهار نظرهاى ناآگاهانه به مسائل دينىهم سرايتنموده و بعضى با
ضميمه كردن اشعار و خطابههاى عوام پسند و بازى با الفاظفريبنده، عقايد باطل
خود را به اذهان بسيط و ساده القا مىنمايند.
مشكل ديگرى كه تقريبا گريبانگير اكثريت افراد جامعه ما شده، سخن گفتن
درامور مربوط به زندگى ديگران است كه منجر به رقابتهاى غلط در توسعه ماديات
واسراف و تبذيرهاى فراوان شده است و در نهايت منجر به بيمارى خانمان سوزمصرف
زدگى و ركود اقتصادى گرديده .
اما آنچه دين به ما دستور مىدهد، اين است كه در امورى كه به ما مربوط
نيستسخن نگوييم:
قال رسول الله صلى الله عليه وآله : من حسن المرء ترك ما لا يعنيه;
(193)
از اخلاق پسنديده، دخالت نكردن در چيزى است كه به انسان ارتباط ندارد.
و در روايت ديگر:
تركه الكلام فيما لا يعنيه; (194)
سخن گفتن در چيزى كه به او ارتباط ندارد.
تذكر: نهى از دخالتهاى بيجا در كارهاى ديگران غير از مساله امر به معروف
ونهى از منكر است. (195)
3. حرفهاى مضحك و خندهآور
سخنان خندهآور معمولا خالى از غيبت و عيبجويى و مسخره كردن افرادنيست. اين
كار علاوه بر قبح و حرمتى كه دارد، موجب وقت گذرانى و اتلاف عمرمىگردد.
به نكته مهمى در اين كلام نورانى اشاره شده: وان حكيت ذلك عن غيرك. بعضى
خيالمىكنند اگر سخنان باطل خود را به ديگران نسبت دهند، اين انتساب قبح كار
آنها را ازبين مىبرد و نقل قول مجوزى استبراى تمسخر و حرفهاى بيهوده زدن.
لذاء;آلامامعليه السلام در اين قسمت از وصيت نامه به فرزندشان مىفرمايند: از
گفتن سخنان بيهودهو بىمحتوا بر حذر باش، گرچه آن را از ديگران نقل كنى.
در تعاليم دينى، خوشگذرانى زياد و عياشى منع شده است:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: من كثر ضحكه ذهبت هيبته; (196)
خنده زياد موجب سبكى انسان مىگردد.
و قال: المزاح ياكل الهيبة; (197)
شوخى انسان را سبك مىكند.
قال صلى الله عليه وآله :
اذا ابغض الله عبدا جعل في قلبه مزمارا من الضحك وان الضحك يميت القلب والله
لا يحبالفرحين; (198)
بندهاى كه مورد غضب خدا قرار گيرد، در دل او مزمارى از خنده قرار داده
مىشود; به درستى كهخنده دل را مىميراند و خداوند كسانى را كه هميشه به
خوشگذرانى و عياشى سرگرمند دوستندارد.
تذكر: تبسم و خوشرويى غير از مضحكه و تمسخر ديگران است. در روايات ازتبسم به
عنوان اخلاق پسنديده ياد شده است:
ضحك المؤمن تبسم; (199)
خنده مؤمن تبسم است.
مصباح در معناى تبسم گويد:
التبسم ضحك قليل من غير صوت;
تبسم، خنده كوتاهى استبدون صدا.
4. منافع سكوت و زيانهاى پرحرفى
سخن تا از دهان بيرون نيامده قابل كنترل است، لذا پشيمانى از سكوت كمتر
استاز پشيمانى از سخن گفتن، زيرا جبران سكوت آسانتر است از جبران حرف
زدن.بسيارى از گناهان را انسان با زبان انجام مىدهد، لذا سكوت هرچه بيشتر
ادامهپيدا كند، گناهان هم كمتر مىگردد:
عليك بطول الصمت فانه مطردة للشيطان عون لك في امر دينك; (200)
بر تو باد سكوت طولانى، زيرا كه طرد كننده شيطان است و ياور تو در امر دينت.
چهار: طعام حرام
يكى از نيازهاى طبيعى و ذاتى انسان غذا خوردن است و بدون آن نمىتواند
بهحيات خود ادامه دهد، اما سؤال اين است كه آيا هر غذايى را به هر اندازه،
مىتواندبخورد؟
در تعاليم اسلامى از خوردن طعام حرام منع شده و طعام حرام در مقابل
طعامحلال و طيب است، و به عبارت ديگر خوردن بعضى از چيزها فى نفسه حرام است،به
علت ناپاك بودن آنها و خوردن بعضى ديگر حرام استبه دليل اين كه مال غير وبدون
اذن اوست.
قرآن كريم مىفرمايد:
فكلوا مما رزقناكم حلالا طيبا; (201)
پس از آنچه كه خدا روزى حلال و طيب شما قرار داده تناول كنيد.
كلوا من طيبات ما رزقناكم ; (202)
از اين رزق پاك و پاكيزه كه نصيبتان كرديم تناول كنيد.
يا ايها الذين آمنوا لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل; (203)
اى اهل ايمان! مال يكديگر را به ناحق نخوريد.
در روايات نيز امر به خوردن حلال و طيب و به دست آوردن روزى حلال و نهى
ازخوردن مال حرام شده و آثار سوء حرام خورى و منافع طعام حلال بيان گرديده است:
از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل شده:
طلب الحلال فريضة على كل مسلم; (204)
بر هر مسلمانى به دست آوردن روزى حلال واجب است.
من اكل الحلال اربعين يوما نور الله قلبه واجرى ينابيع الحكمة من قلبه الى
لسانه; (205)
كسى كه تا چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قلب او را نورانى گرداند و
چشمههاىحكمت از قلبش به زبانش جارى مىگرداند.
شخصى از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله درخواست نمود تا مستجاب الدعوه
گردد، حضرتفرمودند:
اطب طعمتك تستجب دعوتك;
طعامت را از حرام پاك گردان، دعايت مستجاب مىشود.
و نيز از آن حضرت در آثار سوء طعام حرام روايتشده:
ان لله ملكا على بيت المقدس ينادي كل ليلة: من اكل حراما لم يقبل منه صرف
ولاعدل;
خداى تعالى فرشتهاى در بيت المقدس دارد كه هر شب ندا مىكند: هر كس حرام
بخورد، هيچعملى از او قبول نمىشود.
محدث كاشانىرحمه الله مىگويد:
فقيل الصرف النافلة والعدل الفريضة;
گفته شده: صرف، نماز نافله و عدل، نماز واجب است. در روايت ديگر مىفرمايند:
كل لحم نبت من حرام فالنار اولى به; (206)
هر گوشتى كه از حرام روييده شود به آتش دوزخ سزاوارتر است.
ب) سفارشهايى درباره زندگى اجتماعى
1) مسؤوليتهاى اجتماعى
وامر بالمعروف تكن من اهله وانكر المنكر بيدك ولسانك وباين من فعله بجهدك;
امر به معروف كن تا اهل معروف شوى و نهى از منكر كن با دست و زبانت و از
انجام دهندهمنكر به سختى دورى گزين.
وجاهد في الله حق جهاده ولاتاخذك في الله لومة لائم وخض الغمر ات للحق حيث
كان;
در راه خدا تا سرحد توان تلاش نما و هرگز سرزنش ملامت كنندگان تو را از راه
خدا باز ندارد ودر درياى شدايد و مشكلات براى حق هر كجا باشد فرو رو.
ولاتكن خازنا لغيرك واذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم
القيامة فيوافيكبه غدا حيث تحتاج اليه فاغتنمه وحمله اياه واكثر من تزويده
وانت قادر عليه فلعلك تطلبهفلاتجده;
براى ديگران اندوخته مكن... و اگر هرگاه نيازمندى را يافتى كه مىتواند زاد
و توشه تو را تارستاخيز بردوش گيرد و فردا كه به آن نيازمندى به تو پس دهد، آن
را غنيمتشمار و اگر قدرت برجمعآورى چنين توشهاى دارى، هر چه بيشتر فراهم ساز
و همراه او بفرست، چرا كه ممكن استروزى در جستجوى چنين شخصى باشى، ولى او را
نيابى.
واغتنم من استقرضك في حال غناك ليجعل قضائه لك في يوم عسرتك;
هنگامى كه بى نياز هستى، اگر كسى از تو قرض بخواهد غنيمتبشمار تا در روز
سختى وتنگدستىات ادا نمايد.
يك: امر به معروف و نهى از منكر
يكى از واجبات دين اسلام «امر به معروف و نهى از منكر» است كه در قرآن
وروايات مورد توجه و تاكيد فراوان قرار گرفته است:
ولتكن منكم امة يدعون الى الخير يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولئك
همالمفلحون; (207)
و بايد از شما برخى، مردم را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكارى
امر و ازبدكارى نهى كنند و اينان كه واسطه هدايتخلق هستند در كمال
رستگارىاند.
و در مذمت كسانى كه اين تكليف الهى را انجام ندادهاند مىفرمايد:
لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داوود وعيسى ابن مريم ذلك بما عصوا
وكانوايعتدون. كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون;
(208)
كافران بنى اسرائيل به زبان داوود و عيسى بن مريم بدان جهت لعنتشدند كه
نافرمانى حكمخدا كردند و از حكم حق سركشى كردند و از كار زشتيكديگر را باز
نداشتند; چقدر كار آنها زشتو قبيح است.
درباره امر به معروف و نهى از منكر، نكته اول كه در اين وصيت نامه مورد
توجهقرار گرفته، اين است كه آمر به معروف و ناهى از منكر بايد در عمل انجام
دهندهمعروف و ترك كننده منكر باشد.
وامر بالمعروف تكن من اهله; امر به معروف كن تا اهل آن گردى.
زيرا آمر بايد خود عمل كننده باشد، لذا امر باعث عمل است.
نكته دوم آناست كه اشاره به بعضى از مراتب نهى از منكر شده است: نهى با
زبان،نهى با دست; يعنى عملا جلو انجام منكر را بگير و به سختى از انجام دهنده
منكردورى گزين. (209)
امر به معروف و نهى از منكر، به جامعه، حيات و روح مىبخشد و مردم را ازجمود
و بىتفاوتى بيرون مىآورد.
در روايتى از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله جامعه به طايفهاى تشبيه شده
كه سوار بركشتىهستند و براى هر يك مكان خاصى تعيين شده; در اين بين اگر كسى
بخواهد جا ومكان نشستن خود را سوراخ كند، بىتفاوتى ديگران به ضرر همه تمام
مىشود واعتراض و منع آنها موجب نجات همه مىگردد:
ان قوما ركبووا سفينة فاقتسموا فصار لكل رجل منهم موضع فنقر رجل منهم موضعه
بفاسفقالوا له: ما تصنع؟ قال: هذا مكاني اصنع فيه ما شئت فان اخذوا على يده
نجا ونجوا وان تركواهلك وهلكوا. (210)
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند:
لا يزال امتي بخير ما امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر وتعاونوا على البر
فاذا لم يفعلوا ذلكنزعت منهم البركات وسلط بعضهم على بعض ولم يكن لهم ناصر في
الارض ولا في السماء; (211)
تا زمانى كه امت من امر به معروف و نهى از منكر كنند و در كار خير يكديگر را
يارى رسانند،در خير و صلاح زندگى مىكنند، اما اگر اين كارها را انجام ندهند،
بركت از آنها گرفته خواهد شد وبعضى بر بعضى ديگر مسلط شوند، در حالى كه يارى
كنندهاى در آسمان و زمين نخواهد داشت.
در وصيتنامه ديگرى اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون
فلا يستجابلكم; (212)
امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اگر ترك كرديد، انسانهاى شرور
بر شما حاكمخواهند شد و هر چه دعا كنيد براى دفع آنها، مستجاب نخواهد شد.
دو: تحمل سختىها و مشكلات در راه حق
اسلام دينى استبا ابعاد و جنبههاى گوناگون و فقط به خطابه و سخنرانى
ونصيحت اكتفا نمىكند، بلكه در مواردى هم شمشير را به كار مىگيرد.
قرآن كريم مىفرمايد:
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط
وانزلنا الحديدفيه باس شديد ومنافع للناس وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب
ان الله قوى عزيز. (213)
پذيرفتن اسلام صرفا قبول كردن اعمال شخصى و عبادى نيست، بلكه تحملسختىها و
مشقتهاى دفاع در برابر هجوم بيگانگان و جهاد در راه خدا و تحملزخم زبانهاى
دشمن نيز مىباشد. گذشتن از جان در راه خدا كارى است كه از عهدههر كس
برنمىآيد، بلكه اسدالهى را بايد تا در ليلة المبيت جان خود را فداى دين خداو
پيغمبرش كند و در شان او آيه كريمه ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله
واللهرؤف بالعباد (214) نازل گردد. كسى كه در جنگها بدن خود را
سپر قرار مىداد تا ضرباتكفار و مشركان بر پيكر مطهر پيامبر اكرم اصابت نكند و
علاوه براين جانفشانىها،زخمزبانهاى دشمنان اسلام و منافقان را تحمل مىنمود
كه فرمود:
واني لمن قوم لاتاخذهم في الله لومة لائم. (215)
كسى كه هم در زمان حيات رسول اللهصلى الله عليه وآله و هم بعد از وفات آن
حضرت آماجكينهتوزىها و دشمنىها قرار گرفته بود و همه اين سختىها را براى
حفظ دين خداتحمل نمود، تا جايى كه فرمود:
وطفقت ارتئي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير
ويشيبفيها الصغير ويكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه فرايت ان الصبر على هاتا احجى
فصبرت وفي العينقذى وفي الحلق شجا ارى تراثى نهبا; (216)
در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها به پاخيزم، و يا در محيط
پرخفقان و ظلمتى كه پديدآوردهاند صبر كنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان
را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دمزندگى به رنج و غصه مىاندازد.
قرآن كريم مىفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم
ويحبونه اذلة علىالمؤمنين اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولايخافون
لومة لائم ذلك فضل الله يوتيهمن يشاء والله واسع عليم; (217)
اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر از بين شما كسى از دين برگردد، به زودى خدا
قومى را كهدوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند و نسبتبه مؤمنان فروتن و
به كافران سرافراز و مقتدرند،به نصرت اسلام برمىانگيزد كه در راه خدا جهاد
كنند و در راه دين خدا از نكوهش و ملامت كسىباكى ندارند; اين است فضل خدا، هر
كه را خواهد عطاء كند و خدا را رحمت وسيع و بىمنتهاست وبه احوال هر كه استحقاق
آن را دارد داناست.
سه: يارى مستمندان
امامعليه السلام در اين قسمت از وصيت نامه با شيوه زيبا و رسايى حقيقت
انفاق در راهخدا را بيان نموده و به آن دعوت مىنمايند:
مال و ثروت و امكاناتى كه خداوند در اختيار كسى قرار مىدهد، بار و
توشهاىاست كه بايد آن را به سر منزل مقصود برساند. در مسير سخت و پرپيچ و خم
زندگى باطوفانها و سيلهاى سهمگين به مقصد رساندن اين بار، كارى استبس دشوار
وطاقت فرسا.
چگونگى به دست آوردن مال و ثروت و مصرف آن بسيار دقيق و حساب شدهاست، تا
جايى كه اميرالمؤمنينعليه السلام فرمودند:
الدنيا حلالها حساب وحرامها عقاب. (218)
با اين مقدمه، بسيار روشن است كه انسان هر چه بيشتر در راه خدا انفاق
كند،بارش سبكتر خواهد بود و آنچه مهم است پس دادن آن اموال و ثروتهاست درروزى
كه:
لا ينفع مال ولابنون; (219)
مال و فرزندان سودى نبخشد.
مالى كه در راه خدا صرف شود، در آن روز به صورت حسنات به يارى
انسانمىشتابد، اما خسران و زيان براى كسانى است كه ثروت و امكاناتى كه خدا
دراختيارشان گذاشته موجب ندامت و سيهرويى آنها در آخرت گردد.
قرآن كريم مىفرمايد:
قل لعبادى الذين آمنوا يقيموا الصلوة وينفقوا مما رزقناهم سرا وعلانية من
قبل ان ياتى يوملابيع فيه ولا خلال; (220)
اى رسول ما! به آن بندگان من كه ايمان آوردند بگو: نماز بپادارند و از آنچه
روزى آنها كرديم درنهان و آشكار انفاق كنند، پيش از آن كه بيايد روزى كه نه
چيزى توان خريد و نه دوستى كسى جزخدا به كار آيد.
چهار: قرض الحسنه
امامعليه السلام آثار سودمند قرض الحسنه را اين گونه بيان داشتهاند:
هنگامى كه بىنيازهستى، اگر كسى از تو قرض خواست غنيمتشمار، تا در روز
تنگدستىات ادا نمايد.
روز تنگدستى ممكن است وقت احتياج در دنيا باشد، يعنى با قرض الحسنه دادناين
روش را رايج كن، تا هرگاه خودت نيازمند شدى، ديگران نيز حاجت تو را برطرف سازند
و به تو قرض دهند.
احتمال ديگر آن است كه قرض الحسنه باعث مىشود تا در روز قيامت كه روزحاجت و
نياز است، آثار قرض الحسنه كه به صورت حسنه استبراى تو مفيد وسودمند گردد.
در تعاليم دينى ترغيب فراوان به دادن قرض الحسنه شده و ثواب زيادى براى
آنبيان گرديده:
من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة والله يقبض ويبسط
واليهترجعون; (221)
كيست كه به خدا قرض الحسنه دهد تا خدا بر او چندين برابر بيفزايد، و خداست
كه مىگيرد ومىدهد و به سوى او همه برمىگردند.
2) آداب معاشرت و دوستى و همنشينى
يابني اجعل نفسك ميزانا فيما بينك وبين غيرك;
پسرم خويشتن را معيار و مقياس قضاوت بين خود و ديگران قرار ده.
- فاحبب لغيرك ماتحب لنفسك واكره له ما تكره لها;
پس آنچه را كه براى خود دوست دارى براى ديگران هم دوست دار و آنچه براى
خودنمىپسندى بر ديگران نيز مپسند.
- ولاتظلم كما لاتحب ان تظلم; ستم مكن، همان گونه كه دوست ندارى به تو ستم
شود.
- واحسن كما تحب ان يحسن اليك; نيكى كن، همان طور كه دوست دارى به تو نيكى
كنند.
- واستقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك.
آنچه را كه براى ديگران زشت و قبيح مىدانى، براى خود نيز قبيح بدان.
- وارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك;
آنچه براى خود مىپسندى، براى ديگران نيز بپسند.
- و لا تقل ما لاتحب ان يقال لك;
چيزى كه دوست ندارى مردم درباره تو بگويند، درباره آنها مگو.
لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا;
بنده ديگران مباش چرا كه خداوند تو را آزاد آفريده.
ظلم الضعيف افحش الظلم; ستم بر ناتوان بدترين ستم است.
تجرع الغيظ فاني لم ار جرعة احلى منها عاقبة ولا الذ مغبة;
خشم خود را فرو خور كه من جرعهاى شيرينتر و خوش سرانجامتر و لذت بخشتر
از آننديدم.
ولن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك;
با كسى كه با تو به خشونت رفتار كند نرمى پيشه گير، كه بزودى در برابر تو
نرم خواهد شد.
و خذ على عدوك بالفضل فانه احلى (احد) الظفرين;
با دشمن خود با فضل و كرم رفتار كن كه در ميان يكى از دو پيروزى، شيرينترين
را برگزيدهاى.
ولا يكبرن عليك ظلم من ظلمك فانه يسعى في مضرته ونفعك;
ظلم و ستم كسى كه بر تو ستم مىكند زياد بر تو گران نيايد، چرا كه در
حقيقتبه زيان خود وسود تو تلاش مىكند.
من ظن بك خيرا فصدق ظنه;
كسى كه به تو گمان نيكى برد، با عمل خود گمانش را تصديق كن.
ولا يكن اهلك اشقى الخلق بك;
سعى كن خاندانتبدترين افراد نسبتبه تو نباشند.
ولا ترغبن فيمن زهد عنك; به كسى كه به تو علاقه ندارد علاقهمند مباش.
وليس جزاء من سرك ان تسوءه;
پاداش كسى كه تو را خوشحال مىكند اين نيست كه به او بد كنى.
واجعل لكل انسان من خدمك عملا تاخذه به فانه احرى الا يتوا كلوا في خدمتك;
براى هر كدام از خدمتگذارانت كارى معين ساز كه او را در قبال آن مسؤول
بدانى، چرا كه اينسبب مىشود كارها را به يكديگر وانگذارند و در خدمتسستى
نكنند.
اكرم عشيرتك فانهم جناحك الذيبه تطير واصلك الذي اليه تصير ويدك التي بها
تصول;
قبيله و عشيرهات را گرامى بدار، زيرا كه آنها پر و بال تو هستند كه به
وسيله آنهاپرواز مىكنى و اصل ريشه تو هستند كه به آنها باز مىگردى و دست و
نيروى تواند كه با آن به دشمنحمله مىكنى.
اياك ومشاورة النساء فان رايهن الى افن وعزمهن الى وهن;
از مشاوره با زنان بپرهيز، زيرا نظريه آنها ناقص و تصميمشان ناپايدار است.
- واكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن فان شدة الحجاب ابقى عليهن وليس
خروجهنباشد من ادخالك من لايوثق به عليهن;
و از طريق حجاب مشاهد زنان را بپوشان، زيرا حجاب و پوشش، آنها را سالمتر و
پاكترنگاه خواهد داشت; خارج شدن و بيرون رفتن آنها بدتر از اين نيست كه افراد
غير مطمئن را در بينآنها راه دهى.
- وان استطعت الا يعرفن غيرك فافعل; اگر بتوانى كه از غير تو ديگرى را
نشناسند اين كاررا بكن.
- ولاتملك المراة من امرها ماجاوز نفسها فان المراة ريحانة وليستبقهرمانة;
به زن بيش از حد خود تحميل مكن، زيرا زن همچون شاخه گل است نه قهرمان خشن.
- ولا تعد بكرامتها نفسها ولا تطمعها في ان تشفع لغيرها;
احترامش را تا حدى نگهدار كه او را به فكر نيندازد كه براى ديگران شفاعت
كند.
- اياك والتغاير في غير موضع غيرة فان ذلك يدعو الصحيحة الى السقم والبريئة
الى الريب;
برحذر باش از اين كه در غير جايى كه بايد غيرت به خرج دهى اظهار غيرت كنى كه
نشانهسوءظن تو به او باشد، زيرا اظهار بى اعتمادى و سوءظن، زنان پاكدامن را به
ناپاكى و بىگناهان را بهآلودگى سوق مىدهد.
قارن اهل الخير تكن منهم و باين اهل الشرتبن عنهم;
بهنيكوكاران نزديك شو كه از آنان خواهى شد و از اهل شر و بدى دور شو تا از
آنها بركنار باشى.
احمل نفسك من اخيك;
در برابر برادرت اين مطالب را بر خود تحميل كن.
- عند صرمه على الصلة;
به هنگام قطع رابطه از ناحيه او تو خود را به پيوند با او وادار.
- وعند صدوده على اللطف والمقاربة;
و هنگامى كه روى برگرداند لطف و مهربانى پيشه گير.
- وعند تباعده على الدنو;
و هنگام دورىاش لطف و نزديكى.
- وعند جموده على البذل;
و هنگام سختگيرىاش بخشش نما.
- وعند جرمه على العذر حتى كانك له عبد وكانه ذو نعمة عليك;
و هنگام جرمش قبول عذر نما، آن چنان كه گويا تو بنده او هستى و او صاحب نعمت
تو.
- واياك ان تضع ذلك في غير موضعه او ان تفعله بغير اهله;
اما بر حذر باش كه از اين كه آنچه گفته شد، در غير محلش قرار دهى يا در باره
كسى كه اهليتندارد به انجام رسانى.
لا تتخذن عدو صديقك صديقا فتعادى صديقك;
هرگز دشمن دوستخود را به دوستى مگير كه با اين كار با دوستتبه دشمنى
برخاستهاى.
وامحض اخاك النصيحة حسنة كانت او قبيحة;
نصيحتخالصانه خود را براى برادرت مهيا ساز، خواه نيك باشد يا بد.
وان اردت قطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقية يرجع اليها ان بدا له ذلك يوما
ما;
اگر خواستى پيوند دوستى برادرى را ببرى، جاى دستى برايش باقى بگذار كه اگر
روزىخواستباز گردد و با تو دوستشود بتواند.
ولا تضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينك وبينه فانه ليس لك باخ من اضعتحقه;
هيچ گاه به اعتماد رفاقت و يگانگى كه بين تو و برادرت هستحق او را ضايع
مكن، زيرا آن كهحقش را ضايع مىكنى با تو برادر نخواهد بود.
ولا يكونن اخوك اقوى على قطيعتك منك على صلته ولا تكونن على الاساءة اقوى
منك علىالاحسان;
نبايد برادرت در قطع پيوند برادرى، نيرومندتر از تو در برقرارى پيوند، و نه
در بدى كردن،قوىتر از تو در نيكى كردن باشد.
والصاحب مناسب;
يار و همنشين در حكم خويشاوند است.
والصديق من صدق غيبه;
دوست، آن است كه در نبودن انسان حق دوستى را رعايت كند.
رب بعيد اقرب من قريب وقريب ابعد من بعيد;
چه بسا دور افتادگانى كه از خويشاوندان نزديكترند و خويشاوندانى كه از هر كس
دورترمىباشند.
والغريب من لم يكن له حبيب;
غريب كسى است كه دوست نداشته باشد.
من لم يبالك فهو عدوك;
كسى كه به كار تو اهميت نمىدهد در حقيقت دشمن تو است.
سل عن الرفيق قبل الطريق وعن الجار قبل الدار;
پيش از حركتبهسوى سفر درباره همسفرت پرس و جو كن، و پيش از گرفتن منزل
دربارههمسايهات.
اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا ربما كان الدواء داء والداء دواء وربما
نصح غير الناصحوغش المستنصح;
آن گاه كه مدارا كردن شدت به حساب آيد، شدت، رفق و مدارايى خواهد بود. گاه
مىشود كهدارو مايه بيمارى و بيمارى داروى نجات بخش است، چه بسا آن كس كه اهل
اندرز نيست اندرز دادهو آن كس كه از او درخواست نصيحتشده، خدعه به كار گرفته
است.
لاخير في معين مهين ولا في صديق ظنين;
نه در ياور پستخيرى وجود دارد و نه در دوست متهم.
قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل;
بريدن از جاهل، معادل پيوند با عاقل است.
3) آداب كسب و تجارت
وان استطعت الا يكون بينك وبين الله ذو نعمة فافعل فانك مدرك قسمك وآخذ سهمك
واناليسير من الله سبحانه اعظم واكرم من الكثير من خلقه وان كان كل منه;
اگر بتوانى كارى كنى كه بين تو و خداوند صاحب نعمتى واسطه نباشد، آن كار را
انجام بده; زيراتو قسمتخود را دريافتخواهى كرد و سهم خود را خواهى گرفت.
مقدار كمى كه از جانب خداىسبحان برسد، محترمانهتر است از مقدار زيادى كه از
ناحيه يكى از مخلوقاتش به تو رسد، گرچههمه از ناحيه اوست.
حفظ ما في يدك احب الي من طلب ما في يد غيرك;
نگهدارى آنچه در دست دارى، نزد من محبوبتر است از درخواست چيزى كه در
دستديگرى است.
مرارة الياس خير من الطلب الى الناس;
تلخى ياس و نادارى، بهتر است از درخواست از مردم.
ما اقبح الخضوع عند الحاجة والجفاء عند الغنى;
چه زشت استخضوع به هنگام نياز و جفا و ستم به هنگام بىنيازى.
والحرفة مع العفة خير من الغنى مع الفجور;
ثروت كم همراه با پاكدامنى، بهتر است از ثروت فراوان توام با گناه.
التاجر مخاطر;
هر بازرگانى همواره خود را در خطر مىاندازد.
واعلم يا بني ان الرزق رزقان رزق تطلبه ورزق يطلبك فان انت لم تاته اتاك;
پسرم! بدان كه روزى بر دو گونه است: يك نوع از روزى كه به جستجوى آن بر
مىخيزى، وروزى ديگرى است كه به سراغ تو خواهد آمد و اگر تو هم به سويش نروى به
دست مىآيد.
رب يسير انمى من كثير;
بسيار شده كه سرمايه كم، رشدش از سرمايه زياد بيشتر بوده است.
وان كنت جازعا على ماتفلت من يدك فاجزع على كل مالم يصل اليك;
اگر بنا باشد بر آنچه از دستت رفته زارى كنى، پس بر همه آنچه به دست
نياوردهاى زارى كن.
واعلم يقينا انك لم تبلغ املك ولن تعدو اجلك وانك في سبيل من كان قبلك فخفض
في الطلب،واجمل في المكتسب فانه رب طلب قد جر الى حرب فليس كل طالب بمرزوق ولا
كل مجمل بمحرومواكرم نفسك عن كل دنية وان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما
تبذل من نفسك عوضا;
بدان به طور مسلم، هرگز به همه آرزوهايت نخواهى رسيد و از اجلت تجاوز نخواهى
كرد و تودر راه همان كسانى هستى كه پيش از تو مىزيستهاند; بنابراين در طريق
به دست آوردن دنيا ملايمباش و در كسب و كار ميانه روى پيشه كن، زيرا چه بسيار
شده كه تلاش بىحد در راه دنيا منجر بهنابودى اموال گرديده، چرا كه نه هر
تلاشگرى به روزى رسيده و نه مدارا كنندهاى محروم مىشود.بزرگوارتر از آن باش
كه به پستى تن دهى، هر چند تو را به مقصودت برساند، زيرا تو نمىتوانى دربرابر
آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مىدهى به دست آورى.
اياك ان توجف بك مطايا الطمع فتوردك مناهل الهلكة;
نكند مركبهاى طمع با سرعتحركت كنند و تو را به مهلكه بيندازند.
لا تخاطر بشيء رجاء اكثر منه;
هيچ گاه نعمتى را براى اين كه بيشتر به دست آورى به خطر مينداز.
ليس كل من رمى اصاب;
چنين نيست كه هر تيراندازى به هدف بزند.
قد يكون الياس ادراكا اذا كان الطمع هلاكا;
گاه مىشود كه نوميدى نوعى وصول به مقصد است و اين در صورتى است كه طمع
موجبهلاكتشود.
بارالها! توفيق آشنايى و عمل به معارف دين را به ما عنايت فرما.
و آخر دعوانا ان الحمدلله ربالعالمين.