نظرى به مبانى موسيقى در تفكر و فلسفه اسلامى
با ورود فلسفه يونانى و حضور تفكر متافيزيك و ما قبل متافيزيك يونان در
تمدناسلامى، اصول نظرى فيثاغورث كه طى قرون در حوزههاى اسكندرانى كمال يافته
بود.
در عرفان،فلسفه،شعر و موسيقى عصر اسلامى جلوهاى دينى يافت.آراء
فيثاغورثراجع به موسيقى كرات و سيارگان و اجرام آسمانى اجمالش چنين بيان
مىشد:«ادواراجرام آسمانى و فواصل آنان از يكديگر بنابر قوانين و مناسبات توازن
موسيقى تعيينمىشود،و آدمى نيز به عنوان موجودى در جهان در نسبتبا اين نغمات
قرار مىگيرد و باآهنگ جهان آشنا مىشود و نواهاى موسيقى را به پيدايى مىآورد.
فلاسفه اسلامى با آغاز اين احتمال،نظريه فيثاغورث را كمال بخشيدند.قسمتى از
ايننظر در رسائل اخوان الصفا آمده است.مطابق عقايد اخوان الصفاى بصره«از آن
رو كه كراتسماوى در گردشاند و ستارگان نيز حركتى دارند،نواهاى موسيقى را پديد
مىآورند واين چنين است كه به زبان خود،خداوند را تجليل مىكنند و ارواح و
فرشتگان را به وجد وشادمانى مىآورند. همان گونه كه روح ما در قالب جسمانى از
آهنگهاى شيرين موسيقىمسرور مىگردد و اندوه را فراموش مىكند و از آنجايى كه
اين آهنگها انعكاساتى از«موسيقى علوى»است روضه رضوان را به ياد مىآورد كه
ارواح با چه حالات وجد وسرور در آنجا زيست مىكنند،و از همين روست كه ارواح ما
شيفته آنند كه بدانجا پرگشوده،به اقران خود وصول يابند.بنابر اين نظر،
«اصوات»عوارضى هستند كه به وسيله حركت و نفوذ در نفس و در جوهرها به وجود
مىآيند. اين فلاسفه معتقدند كه احوال عالماين جهانى،علل متقابل خود را در
اولين چيزهايى دارند كه به وجود آمدند(الموجوداتالاولى)،و بدنهاى خاكى،حركات و
اصوات هماهنگ كرات را به همان گونه محاكاتمىكنند كه كودكان،حركات و اصوات
اولياى خود را.
گفته مىشود كه فيثاغورث علم موسيقى را اختراع كرد.او اين علم را از
اصواتهماهنگ سماوى كه طبيعت اصيل و عقل دقيق او باعثشنيدن آنها مىشد به
دستمىآورد.اين قياس به تفصيل مطرح شده است.مثلا 12 مقامات،7 اصوات،24 شعب و48
تراكيب،به ترتيب مطابق علائم منطقه البروج،سيارات ساعات شب و روز وهفتههاى سال
قمرى مىباشند.» (1) نظريه ابتدايى فيثاغورث و تكميل اسكندرانى آن
تحت تاثير روح اسلامىموسيقيدانان مسلمان به تدريج در حكم ماده نظريه موسيقى در
وجهه نظر عرفانى درآمد.
از اينجا عرفا در موسيقى نيز چون شعر راه تفكر دينى را گشودند و موسيقى
يونانى وايرانى را به موسيقى آنجهانى متحول ساختند.
تفكر دينى نظريه فيثاغورثى را با«عهد الست»و«عالم ذر»پيوند داد.از اين
منظرعرفا را عقيده بر آن بود كه پيوستگى تاثير روحانى موسيقى بر روح،امرى ازلى
است،وبه هنگام استماع موسيقى،بار ديگر كلام حق را مىشنوند كه جملگى ارواح بشر
در ازليتبدان پاسخ دادند (2) ،و به همين طريق با الحان سپاه بهشتى
هم آواز گشتند.در نظر عرفادر مقام ازل،تمامى ارواح انسانى در بهشت،جايى كه
تنافر اصوات امرى ناشناختهمىباشد،همراه با آدم ابو البشر بوده است.
با اين اوصاف،چنانكه اشاره شد فيثاغورث و افلاطون تاثير موسيقى و
نغماتموزون را در انسان از آن جهت مىدانستند كه يادگارهاى خوش موزون حركات
آسمانرا كه در عالم ارواح و مثل و عالم قبل از تولد و هبوط مىشنيده و به آن
معتاد بودهاند (3) ،در روح بشر بر مىانگيزاند،به اين معنى كه قبل
ازآنكه روح آدمى از خداوند جدا شودنغمات آسمانى را مىشنيده و به آن مانوس بوده
است و موسيقى به واسطه آنكه آنيادگارهاى گذشته را بيدار مىكند ما را به وجد
مىآورد.صوفيه نيز به صورتى بهبهرهگيرى از معانى قرآنى،روح دينى بر اين نظر
افكنده و معنويت دينى را جايگزينكاسموسانتريسم(جهان مدارى)يونانى ساختهاند.
اين تلقى را در اشعار مولانا مىتوانمشاهده كرد:
پس حكيمان گفتهاند اين لحنها از دوار چرخ بگرفتيم ما بانگ گردشهاى چرخ است
اينكه خلق مىسرايندش به طنبور و به حلق مؤمنان گويند كاثار بهشت نغز گردانيد
هر آواز زشت ما همه اجزاى آدم بودهايم در بهشت آن لحنها بشنودهايم گرچه بر ما
ريخت آب و گل شكى يادمان آيد از آنها اندكى پس غذاى عاشقان آمد سماع كه در او
باشد خيال اجتماع قوتى گيرد خيالات ضمير بلكه صورت گردد از بانگ صفير آتش عشق
از نواها گشت تيز آن چنانكه آتش آن جوز ريز
در جايى ديگر مولانا مىگويد:
پيش من آوازت آواز خداست عشق از معشوق حاشا كى جداست هست رب الناس را با جان
ناس اتصالى بىتكيف بىقياس
حاصل آنكه صوفيه سماع و آواز خوش و ترانه موزون را نشانهاى مىدانند از
عالمارواح و پيكى از عالم قدس مژده آسمانى.البته تفاوت است ميان سماع و لهو و
لعب درقول صوفيه،چنانكه غزالى در احياء علوم مىنويسد در حال سماع اگر غير از
جمال حق درنظر آيد آن سماع حرام و باطل است.در اين نواى موسيقى ديگر آن پيك
عالم غيبنيست كه نواى بهشتى را پيش از آمدن به اين عالم خاكى در روح ما طنين
اندازد.پس سماعحقيقى همان موسيقى و آواز حقانى است كه بنياد آن در عالم روحانى
است.
دانى سماع چبود؟صوت بلى شنيدن از خويشتن بريدن،با وصل او رسيدن دانى سماع
چبود؟بىخود شدن ز هستى اندر فناء مطلق،ذوق بقاء چشيدن دانى سماع چبود؟در پيش
ضرب عشقش سر را چوگوى كردن،بىپا و سر دويدن
جان كلام اينكه در طريقت هنر دينى،موسيقى اين جهانى جلوهاى از موسيقىآن
جهانى تلقى گرديد،و هنرمند جان خود را در مقام محاكات نغمات آسمانى
مشاهدهكرد،با موسيقى آدمى مىتوانستبه عهد الست تذكر پيدا كند.در حالى كه
موسيقى لهو ولعب بذات در مقام غفلت در كار مىآمد.
خط و تذهيب و نقاشى
خط
به بيان قرآن زبان و خط ودايعىاند الهى در انسان كه آدمى با آن از اسماء
الله حكايتمىكند و به معرفت الله نائل مىگردد (4) .آيات متعددى
در قرآن ناظر بر مراتب فوق است:
الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان (5)
،اقرء و ربك الاكرم الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم يعلم (6)
،ن و القلم و ما يسطرون (7)
،قال علم آدم الاسماء كلها يا آدم انبئهمباسمائهم فلما نباهم باسمائهم
(8) .
قاضى احمد قمى در گلستان هنر در باب قلم پس از ذكر حديث«اول خلق الله
القلم»ابياتى چنين مىآورد:
هستى ز قلم رقم پذيرست زو شمع قلم فروغ گيرست سروى است قلم به باغ ادراك
سايه ز رقم فكنده بر خاك
او مىنويسد قلم يا نباتى استيا حيوانى.قلم حيوانى همان قلم موى نقاشان است
كهسپرسازان مانى فرهنگ و جادو طرازان ختاى و فرنگ به دستيارى آن اورنگ
نشينكشور هنر و نقشبندان كارخانه قضا و قدرگشتهاند،اما قلم كتابت نباتى
استحسب الاشارهكثير البشارة منتخب جريده موجودات و منتخب حضرت واجب بالذات
نبى عربىمحمد الابطحى عليه و آله افضل الصلوات و اكمل التحيات كه فرموده«من
كتببحسن الخط بسم الله الرحمن الرحيم داخل الجنة به غير الحساب».قاضى در
ادامه از قولحضرت مولا على(ع)مىنويسد كه غرض از حسن خط-نه هيمن لفظ بود و حرف
و نقط:
بل اصول صفا و خوبى بود زان اشارت به حسن خط فرمود
باز در شرح حسن خط قاضى اشاره به قول على(ع)دارد كه فرمود نيكويى خط
زباندست است و روشنى درون(حسن الخط لسان اليد و بهجة الضمير).بدينسان
قاضىمقدمات كلام را فراهم مىكند تا بگويد:«الخط اصل فى الروح و ان ظهرت به
جوارحالجسد» (9) و لازمه حسن خط ترك منهيات و محافظه صلوات است.پس
بايد روح ازكدورت پاك افتاده شود تا خط نيز نيكو و صاف و پاك گردد.از قول او
افلاطون نيز خطرا«هندسه روحانى»مىدانسته كه با اعضاى بدن ظاهر مىشود:«الخط
هندسة روحانيةظهرت بالة الجسمانيه».از اين جهت افلاطون خط را مخصوص دست نكرده
و به دستمقيد نساخته كه اعضاء را شامل است (10) .
پيدايى خط نيز چونان شعر و موسيقى در وجهه نظر اسلامى هنرمندان مسلمان
بنيادىميتولوژيك و الهامى و ازلى يافته است و در قصص مقدس درباره پيدايى خط
رواياتمختلفى است.
ابن نديم عقلى مذهب در الفهرستبا كراهت اين قول را كه«حضرت آدم اول
كسىبود كه خطوط اسلامى را وضع كرد»روايت مىكند.به اعتقاد معاصران او كه به
قصصدينى تعلق خاطرى داشتهاند آدم عليه السلام سيصد سال قبل از مرگش خطوط را
در گلنوشت و به آتش پخت و وقتى كه زمين را طوفان زد،آن خطوط سالم ماند و هر
دسته وگروهى خط خود را يافتند و به همان گونه نوشتند» (11) .
قاضى همين قصص را به صورتى ديگر بيان مىكند.به اعتقاد او حضرت آدم اول
كسىاست كه خط عربى را نگاشت و قلم به دست گرفت.پس از آن شيثبن آدم به كار
نگارشخط ادامه داد و در زمان حضرت ابراهيم(ع)خط عبرى نوشته شد.به اعتقاد بعضى
اينخط از ادريس نبى(ع)بوده است.او به روايت ايرانيان منشا خط را«تهمورث»
مىداند (12) .برخى نيز آن را به هود پيامبر(ع)منسوب داشتهاند و او
را مبدع خط دانستهاند.
از نظر خطاطان اسلامى نخستين خط كامل از آن حضرت على(ع)است:«خطى كهديده
اولو الابصار را سرمهوار به وحى الهى و اوامر و نواهى حضرت رسالت پناهىصلى
الله عليه و آله و سلم روشنايى مىبخشيد خط كوفى بود و ارقام اقلام معجز
نظامحضرت شاه ولايت پناه سلام الله عليه در ميان است كه چشم جان را ضياء و لوح
ضمير راجلاء كرامت مىفرمايد و خوشتر از آن حضرت صلوات الله عليه كس ديگر
ننوشته وبهترين خطهاى كوفى آن است كه آن حضرت سلام الله عليه نوشته است
(13) .
سند علم خط به حسن عمل بس بود مرتضى على ز اول
بعد از على،ائمه اطهار يكى پس از ديگرى در خوشنويسى به كمال بودهاند و
استادانخط هم از شاگردان ائمه محسوب يا ملهم از ائمه تلقى شدهاند.
ابن خلدون نظرى خلاف عقايد هنرمندان و خوشنويسان دارد و با وجه نظرى
قلانىنسبتبه قصص نقش ازلى و كمال هنر خط صحابه،متعرض آن شده است.به اعتقاد
اوصحابه با خطوطى نا استوار-از لحاظ زيبايى و اصول-«قرآن»را نوشتهاند به طورى
كهبا اصول صنعتخط مخالف است.با اين وجود تابعان همين رسم الخط را تقليد
كردهاند،چنانكه برخى نيز از خط ولى يا عالمى از لحاظ تبرك پيروى نمودهاند.اما
به هر حالراه و رسم نعتخط متفاوت است.ديگر اينكه برخى از بيخبران در جهت
اثبات كمالهنر خط صحابه مىكوشند و آن را توجيه مىكنند كه بىوجه است زيرا
آنان تصورمىكنند كه با اينگونه توجيهات صحابه را از توهم نقص عدم مهارت در خط
تبرئه و منزهمىكنند،و مىپندارند كه اين خط كمال است،در حالى كه خط از كمالات
نيست.
در حقيقتخط از صنايع مدنى و وسيله كسب معاش است و كمال در صنايع از امور
نسبىاست و كمال مطلق نمىباشد،زيرا نقصان در آن به ماهيت دين يا خصال
انسانباز نمىگردد،بلكه نقصان صنعت مربوط به وسايل معاش آدمى است و بر حسب
عمران وتعاون در راه آن پيشرفت مىكند.زيرا عمران استعدادهاى نهفته انسان را
نشان مىدهد (14) .
با اين تلقى از خط،جلوهاى از آن در تمدن اسلام پيدا مىشود كه در ديگر
هنرهاكمتر ملاحظه شده است و شايد تنها شعر حكمى و معمارى در مرتبهاى وراى آن
قرارگيرند.روحانيتخاص خط و نسبتبيواسطه آن با كلام مكتوب الهى بر اين
حقيقتتاكيد مىكند،على الخصوص بنياد خط عربى كه بنابر روايات تاريخى-اسلامى به
خطمسند مىرسد كه به قول نخستين خطاطان عصر اسلامى هود پيامبر عليه السلام آن
را ابداع كرده است.
با ظهور اسلام نه تنها خط قديم عربى نسخ نشد بلكه صورت تمامترى پيدا كرده
وبه تدريج تنوع يافت.اين خط در آغاز در حجاز به دو صورت رايجبود كه بدان قرآن
رامىنوشتند.در مراحل بعد در مناطق مختلف گسترش يافت و محكمترين و زيباترين
آنعبارت بود از خط كوفى.
به عقيده بعضى از محققين در خطوط اسلامى،خط كوفى در حقيقت از خط مبسوط
كهداراى زواياى مستقيم بود نشات گرفت،و از خط ديگر يعنى خط نسخى حجازى كه
نسخناقص ستبه وجود آمد (15) كه انحناى بيشترى دارد.اين دو خط به
تدريج كمال و زيبايىخاصى پيدا كردند.در آغاز آنچه غلبه داشت عبارت بود از خط
كوفى كه هر چه بيشتر درآثارى هنرى مختلف به كار مىرفت و به تدريج اقسام ساده و
تزيينى آن پديدار آمد.
نوع تزيينى اين خط در كتابت،صفحه آرايى،گچبرى،حجارى و كتيبهها و
تزييناتبه كار رفت و به تدريجبا نقوش اسليمى تركيب گرديد و به نهايت زيبايى و
كمال رسيد.
يكى از زيباترين و در ضمن رازورانهترين خطوط كوفى عبارت است از خطوط
تزيينىموشح، كه در حقيقت نوعى نقاشى-خط يا مبتنى بر طرح هندسى با حالتى روحانى
بود.
اين خط با ايجاد گرههاى متنوع و مختلف چنين حالتى را بيشتر القاء
مىكند،خطى مصورو مزين كه ظهور و بطون را با هم دارد،از جهتى به ظاهر آمده و از
جهتى به باطنبرمىگردد و خواننده و بيننده را به طريقى از عالم
طبيعتبرمىكند.به هر حال شايدبتوانيم خط كوفى را با اين مميزات نزديكترين خطوط
به زبان و تفكر حقيقت اسلامبدانيم تا آنجا كه توانسته اين حقيقت را در صورت
زيباى خويش به ظهور برساند و عمق وسادگى را چون اسلام به همراه داشته باشد. خط
معقلى خطى شبه كوفى است كه به اعتقاد مولا سلطانعلى مشهدى در كتابصراط السطور
از نخستين خطوط كتابتبوده است:
بيشتر از زمان شاه رسل خلق را رهنما نشانه قل سر به خطى كه خامه فرسودى خط
عبرى و معقلى بودى
مير على هروى(تبريزى)نيز مىگويد به اعتقاد پيشينيان جناب ادريس على نبينا
وعليه السلام وضع آن را نهاده(خط عربى را)و مردمان با فراست و كياست در هر
روزگاردر آن تصرف كردهاند و تغيير داده تا«خط معقلى»بيرون آوردند و در قديم
خط معقلىمعمول بوده است (16) .
على رغم آراى اين استادان از خط معقلى تزيينى فقط در عمارت و ابنيه متبرك
ومكانهاى مقدس مانند مساجد،مشاهد و مزارات اولياء آثارى مشاهده شده
است،چنانكهآن را«خط بنايى»نيز مىگويند.از نظر فنى با چيدن آجر مىتوان
مجموعهاى از خطوطمعقلى را جهت تزئين به كار گرفت.اين كار منشا گسترش به
كارگيرى خط معقلى بودهاست.به تعبير اساتيد اين هنر،خط معقلى سواد و بياض آن
هردو خوانده مىشود.يعنى سياهى آن چيزى خوانده مىشود و سفيدى آن چيزى ديگر و
هنر اين خط در آن است.
از خطوطى كه در دوره عباسى ترويجيافتخط«محقق»بود كه از خط كوفى
نشاتگرفت. خط«ريحان»تابع قلم محقق است.خط«ثلث»خطى ديگر بود كه در اين
زمانپديد آمدو خط محقق را بىرونق ساخت،و فروعى چون«توقيع»و«رقاع»پيدا كرد
كهمشهورترين خطوط ثلثاند (17) .ابداع همه اين خطوط از سوى ابن
مقله به الهام از على(ع)تلقى شده است.ابداع خط توقيع را برخى به محمد بن خازن
ايرانى نسبت مىدهند.
خطوط غبار و مسلسل از خطوط تفننى اقلام سته محسوب مىشوند.
خط نسخ به صورت ناقص با امكانات بالقوه در كنار خط كوفى به تدريجشكل
گرفتاما تحت الشعاع آن بود و از اين رو براى تزيينات و ابداع آثار هنرى از آن
كمتر بهرهمىجستند و فقط در نامهها و مكاتبات فورى به كار مىرفت.خط نسخ كامل
در دورهاىتوانستبا تحولاتى از خط محقق و ثلثبه صورت كامل پديد آيد.اما وجه
تسميه نسخدر عصر متاخر يعنى دوره كمال مربوط به«نسخى»است كه اين خط به همراه
داشته استو تقريبا همه خطوط را تحت الشعاع خود قرار مىدهد به طورى كه موجب شد
كتب ادعيهو قرآن مجيد بيشتر به آن نوشته شود.
از ديگر خطوطى كه در مناطق مختلف تمدن اسلامى ظهور كرد،خط تعليق (18)
است.
اين خط در عصر تيمورى ابداع گرديد.هر چند از خط توقيع رنگ گرفته مع ذلك
تابعنسخ است و چون تعلق به نسخ دارد آن را تعليق ناميدهاند.اغلب مراسلات و
مكاتباتدولتى را با آن خط مىنوشتند.
خط ديوانى پس از تغييراتى در خط تعليق از سوى منشيان عثمانى تكوين يافت.
احتمالا خط«رقعه»نيز از سوى عثمانيها از خط ديوانى استخراج شده است.
يكى از خطوط مهمى كه موجب نسخ خط«تعليق»گرديد،چنانچه از نامش پيدا
است«نستعليق»نام گرفت (19) كه در نيمه دوم قرن هشتم خط تعليق را
نسخ كرد.اين دو خط هر دواز سوى ايرانيان ابداع شده بودند.نستعليق در حقيقتخطى
بين نسخ و تعليق بود وبه عبارتى دور از افراط و تفريط.مبدع آن«مير على
تبريزى»خطاط عصر صفوى،اينخط را ملهم از على بن ابيطالب(ع)مىدانست كه در خواب
بر او ظاهر شد،و خط نستعليقرا به او آموخته بود.
از خط نستعليق،خط شكسته نستعليق نشات گرفت كه در بسيارى از امور رواج يافتو
بسيارى از نويسندگان و منشيان از آن بهره جستند و خوشنويسان به آن پرداختند
(20) . مبدعخط شكسته ميرزا فصيح انصارى هروى است و ميرزا شفيع شاگرد
اوست.اين خط درهرات ابداع شد.
همزمان با پيدايش و تنوع خطوط اسلامى نوعى از خطوط تاليفى و تفننى كه
باطرحهاى هندسى توام بود،تكوين يافت كه نوعى خط و نقاشى است.مشهورترين اينخطوط
طغرا و شبه طغرا توامان،گلزار،مثنى،معما،تفننى،سياه مشق،قطعات جامع وارقام بود.
خط،جلوه باطن و روح آدمى است،بنابر اين از قواعد روح تبعيت مىكند.دل
آگاهىبر روح آدمى مسلط است و از اينجا تجليات بىواسطه روح از مرز خود آگاهى
بيرونمىشود.حركت قلم از چپ به راست و از راستبه چپ و از بالا به پايين
بىترديد بادل آگاهى روحانى بشر و باطنيترين تمايلات آدمى پيوند مىخورد.از
اينجا بىوجهنخواهد بود كه نگارش خط چينى از بالا به پايين چونان سير آدمى
ميان زمين و آسمان ياگشت انسان از آسمان به طبيعت درون تلقى گردد و سير خط
اسلامى از چپ به راست راسير ميان دو فرشته گوش و چشم دل تلقى نماييم.سيرى از
بيرون به سوى درون و قلب كهدر سمت چپ سينه جاى دارد.اما سير خطوط غربى همواره
از درون به سوى بيرون است.
از همين وجه نظر است كه برخى از نويسندگان خط را داراى وجهى سمبوليك
مىدانند وخط افقى را به مثابه وجود و جوهر ثابت و حركت روى آن را به معرفت
ضرورت وتكوين تلقى مىكنند.و هر خط به مانند مدارات فلكى عالم تصور مىشود.خطوط
يكصفحه چونان تار و پود يك تكه پارچه مىتوانند جلوه صورتى از وجود ثابت و
وجودمتغير،وحدت و كثرت باشند. خط عمودى پندارى وجود ثابت و خط افقى مايه كثرت
مىشود (21) .بدينسان خط نيز گرايشى باطنى و روحانى پيدا
مىكند.«نقطه»چونان مبدايىاستبراى بيان وحدت حقيقت متكثر خط.همين وحدت
هنگامى كه در نقشهاى اسليمىبه نهايت كثرت مىرسد،گويى مجدا با تكرار نقوش واحد
به يك مبدا باز مىگردد.
پيچكهاى درهم شونده خطوط كوفى نخستين جلوه متكثر و بيرونى نقطه است.سير
نقطهاز صورت خط به صورت نقش در مىآيد و نهايتا چون«كتاب جهانى»و«درخت
جهانى»بيانگر كتاب تدوين و كتاب تكوين مىگردد كه چونان درخت طيبهاى اصلش
ثابت وفرعش در آسمانهاست.قلم نيز تقدير آدميان را در لوح محفوظ رقم زده است كه
به تعبيرصدر المتالهين در اسفار همان جوهر قدسى است كه به اعتبار آنكه واسطه
فيضان صورعلميه بر موجودات و موجب وجود آنها استبه آن قلم گويند (22)
.اين قلم است كه از واحد،كثير و از اجمال،تفصيل را بيرون مىآورد.سيد
شريف جرجانى قلم را علم تفصيلمىداند زيرا حروف كه مظاهر تفصيل قلمند به طور
اجمال در مداد موجود است و مادامكه در مداد است مجمل است و موقعى كه به قلم
منتقل شد به واسطه آن تفصيل مىيابد (23) .
آنچه در روح آدمى منطوى است و آنچه از عالم بالا به روح او نزول مىيابد با
قلم برلوح (24) آشكار مىگردد و مظهر اراده و واسطه ظهور و ابداع
است.
تذهيب و تشعير
نقوش اسلامى با تناسب آهنگين و موزون خود همواره از وحدت به كثرت و ازكثرت
به وحدت روى مىآورند.كثرت و صيرورت در اينجا چونان تجلى وحدت وابديت
است.بىترديد نقوش اسليمى و خطايى جلوه تفكر شعرى اسلامى است كه از يكسر چشمه
فيض گرفتهاند. اين نقوش جلوه همان شجره طيبه هستند كه در فضاى قرآنىافشانده
شدهاند.گياهان در اينجا به صورت سمبوليك و پر راز و رمز و از طبيعت مجرد
پرداخت مىشوند (25) و به تدريج صورت هندسه روحانى يافته و مظهر
هماهنگى عالم مىگردند.
سرچشمه مادى اسليمى-ماخوذ از اسلام-و خطايى ظاهرا همان تاك(مودرخت
انگور)است. تاك درختى است كه بيش از هر درختى مظهر عشق و راز و رمزكثرت عالم
وجود بوده است. از اينجا در فطرت و هنر فطرى بشر ريشه دارد.هموارهانسانهاى امى
به تصوير آن گرايش داشتهاند.حتى نقوش جانورى (26) بدويان نيز از
همينپيچيدگى بهره گرفته است.درخت مو از Gnosis
يونانى و آيين ديونوسوسبه جهت آب ميوهاش(شراب)از عذاب نظرگاه عرفان ابدى
رهايى بخش است.از اينجا اين نقش از دلاساطيرى بشر بر مىآيد و قصه باطنى او را
در ميان مىگذارد،بىآنكه اراده و تدبير آنكرده باشد.
به هر تقدير ماده نقوش اسلامى چه چونان مظهر شجره طيبه يا درخت كيهانى
مظهرهماهنگى اجرام سماوى و افلاك و زمين تلقى گردد،چه چونان جلوه تاك رهايى
بخشبوده و يا از جهان اساطيرى اقوام بدوى به صورت اشكال جانورى درهم پيچيده
گرفتهشده باشند (27) و چه ماخوذ از نقشههاى پيچاپيچ رومى وابسته
به احساسات كهن هنر و آئينديونوسوسى يونانى-رومى باشند،به گردش روح آدمى در
سير و سلوكهاى برينبر مىگردند.اشكال بنيادى اين نقش(مانند دو پيچ يا موج دريا
يادايره(ماندالا)با صور هندسى درون آن و يا پيچهايى كه در سواد و بياض خودرا
نمايش مىدهند يا نقش ساده چند ضلعى يا نيم دايره يا تركيبات ابداعى آنها،و
نظاير اينها از گل و بوته و برگ)هنگامى كه تركيب مىشوندشكوفايى هنر اسلامى را
ظاهر مىسازند.اين صور از نخستين هنرهاى تزيينى اسلامىجاى تصوير جانوران را
گرفتهاند و بر اثر همان تجليات جلالى و تنزيهى حق براى مؤمنين همراه به طور
مستمر بىاحساس گناه تجربه شدهاند.در حالى كه تجليات جمالى و تشبيهىحق آن را
براى مسيحيان به صورت تجربه تصوير جاندارانى كه مظهر تفرد و تجسم تلقىمىشوند
سوق داده است.از اينجا به سخن بوركهارت هنر مسيحى و هنر اسلامى دو جلوهاز هنر
را نمايش دادهاند،در هنر مسيحى(على الخصوص در نوع شمالى و ايرلندى آن)
جانداران استيليزه و در جهان اسلامى گياهان استيليزه مدار كامل هنر قرار
گرفتهاند.
چنانكه فى المثل آنها را در مقايسه آرايشهاى انجيل لينديسفارن و موزائيكهاى
كف كاخاموى به عينه مىتوان ديد.هيچ ضرورتى براى القاء ارتباط مكانيكى ميان
اين دو نقشوجود ندارد،زيرا اين دو نمايشگر دو حال و وارد قلبىاند كه در مسير
انقلاب دينى عصرمسيحيت و اسلام چونان مواد هنرى به كار گرفته شدهاند (28)
.اين مواد اغلب در عرصه هنرمسيحى و تمدن لاتينى به جهت غلبه تشبيه به
تدريج كمرنگ و ناپديد مىشوند،اما درعرصه هنر اسلامى و تمدن شرقى تجلى تام و
تمامى پيدا و با قواعد انتزاعىتر و ثبوتىتربروز مىكنند(شكل گياهى گاه كاملا
از ميان برخاسته است)كه روح معنوى در آنهادميده شده است.يگانگى و چندگانگى با
آهنگ و وزن جلوهگرى مىكنند.بهرهگيرى ازقرينه در هنر اسلامى آن را از طرحهاى
اسليمى و پيچاپيچ يونانى-رومى متمايز مىكند وعقلانيت جهان مدارانه يونانى را
مىپوشاند.وحدت در كثرت نقوش مظهر الوهيت وتوحيد وجود لايتناهى الهى است كه در
جهان كرانمند و يتناهى به نمايش در مىآيد نهظهور عالم
Cosmos آنچنان كه يونانى درك مىكند.آنچنان كه در سخن ژرژ مارسه
اشارهشده بود روح كلى هنر اسلامى كاملا خود را بيگانه از جهان يونانى-رومى
نشان مىدهد.
و اين رجوع مىكند به روح تفكر دينى كه وجهه نظر هنرمندان مسلمان را به مبدا
ربوبىمتذكر مىساخته است.اين تذكر و مشاهده وحدت در كثرت به همه آثار هنرى
عالماسلامى مهر وحدت زده است.طرحها و نقوش زينتى،گرهسازى،طرحهاى هندسى، نقش
نخلچه،گل نيلوفر،برگ كنگر و بسيارى طرحهاى گوناگون ديگر كه در هنرنگارگرى و
تصويرگرى جهان پراكنده و در هنر اسلامى نيز جمع شده است هويتى بيگانهاز يكديگر
دارند كه آن به روح و صورت نوعى هر تجربه هنرى رجوع مىكند.ايننقوش از عالم
ديگرى در روح و چشم دل هنرمند مسلمان پرتو افكنده است.
تذهيب كتاب قرآن و تزيين كتابهاى دينى و علمى و هنرى مقدمهاى بود براى
تزيينآنها،از اينجا بايد صورتى از هنرهاى نگارشى تكوين مىيافت كه همچون
خط،زيبايىو روحانيت قرآن را هرچه بيشتر نمايش مىداد (29) .اين هنر
نمىتوانست چون هنرهاىتجسمى متعين با نقوش انسانى يا طبيعتسازى مينياتورى و
نظير آن باشد بلكه از مميزاتاساسى آن همان دورى از طبيعت است كه حتى
طبيعتسازان مينياتور نيز تا حدودى ازآن مىگذرند.بنابر اين وضع جديدى پيدا شد
و هنرمندان مسلمان به سوى خاصى كشيدهشدند.يكى از نويسندگان در اين باب چنين
مىگويد:«به نظر مىرسد همين طرز انديشهتوجه و مشاهده وحدت در كثرت-همواره
هنروران مسلمان را به سوى نقشهاى انتزاعىو مجرد كه در آنها سر مشق طبيعى اوليه
غالبا ناپيدا و نا شناخته مىنمايد سوق داده است.
منظور ما در اين مورد هزاران هزار شكلهاى تزيينى به صورتهاى اسليمى يا ختايى
وپيچك و گره و نظاير آنها است كه تار و پود بيشتر آثار اسلامى را بنياد گذاشته
است.گاهاين نقوش به هنگام الهام گيرى از اشكال هندسى مفهوم«تجرد»را تا سرحد
امكانگسترش مىدهند و با هم گذارى شكلهاى منتظم و غير منتظم كه به طور مستقيم
زاده انديشهاستبا دنياى محسوس از نظر ظاهر قطع رابطه مىنمايد (30)
.در اينجا قطع رابطه با دنياى قابل لمس محسوس...نمايان است.لازم
استبيفزاييم كه چه بسا به هنگامى كه مبدعانآثار هنرى تصور مىكنند نقوش
ابداعى آنان منحصرا از انديشه خودشان سرچشمه گرفتهو هيچ شباهتى ميان آنها و
نقشهاى عالم خارج وجود ندارد در همان حال،وجود درونىآنان در اثر پيوستگى با
مجموعه جهان به طور ناخود آگاه از طرحهايى كه در عالم كبير ويا در اجزا خود
جهان وجود دارد و از چشم غير مسلح پوشيده است الهام مىگيرد،نظيرطرحهاى
گوناگونى كه به عنوان گره سازى و نقشهاى هندسى مركب به وسيله هنرمندانروى
تذهيبهاى مختلف و كاشيها و سطوح تزيينى ابداع شده است» (31) .به
اين ترتيبمذهب كاران در تمدن اسلامى شيوهاى خاص را براى زينت قرآن گزيدند كه
با شيوهمسيحيان متفاوت بود و آن خصوصيت تنزيهى هنرى بود كه در قرآن به
كارمىرفت (32) .
خطوط اسلامى در كنار تذهيبها دو شاخه از هنرهاى اسلامىاند كه از محدوده
قرآنگذشته و به تمام شئون هنرهاى تجسمى و معمارى و صنايع مستظرفه اسلامى
نفوذكردهاند و با اضافاتى گچ بريها،حجاريها و كتيبهها و كاشيها و
موزائيكها،نقوش روىظروف و وسايل مساجد،اماكن مقدس و ابنيه و منازل همه از اين
حكايت مىكنند.نكتهقابل تامل در باب تذهيب اين است كه هنرمندان تذهيب كار نيز
اولين آموزگار اين هنر راچون خطاطان على بن ابيطالب(ع)مىدانند.در اين باره به
قصصى اشاره مىشود كه ذكرخواهيم كرد.
1)مقدمه رومى و تفسير مثنوى معنوى،رنالد آلن نيكلسن،ترجمه و تحقيق آوانس
آوانسيان، تهران،نشر نى،1366،ص 104-105،براى تفصيل مطلب رجوع شود به:رسائل
اخوان الصفا وخلان الوفا،جلد اول،تهران،انتشارات دفتر نشر تبليغات
اسلامى،1405،«رساله پنجم در موسيقى،ص183-240،و نيز سماع درتصوف تاليف اسماعيل
حاكمى،تهران،دانشگاه تهران، 1361.
2)اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم
الستبربكم؟قالوا بلىشهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين.(و چون
پروردگار تو از فرزندان،از پشتهاى ايشان،نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان
گواه كرد كه آيا من پروردگاه شما نيستم؟گفتند:بلى،گواهىمىدهيم.تا روز قيامت
نگوييد كه از اين نكته غافل بودهايم).
3)سماع در تصوف،ص 4.
4)به عبارتى اين معرفت الله و اسماء است كه مبدا بيان است.يعنى خداوند آدم
را اسماء آموخت وتعليم اسماء خود،مبدا و منشا پيدايى زبان گرديد و چون هيچيك از
مخلوقات الهى كل اسماء رانياموختهاند زبانى چون زبان معنوى و مفهومى انسانى
ندارند و زبانشان محدود به تعليم يك اسم ووجودشان باقى به يك اسم است در حالى
كه انسان سير در اسماء مختلف مىكند و به اختلاف وكشمكش در عمل و نظر مىرسد و
هر يك به نحوى ديگر موجودات را مىنامند.
5)الرحمن،آيه 2.
6)علق،آيه3-5.
7)قلم،آيه 1.
8)بقره،آيه33.
9)اصل خط در روح آدمى است و آن با اعضاى بدن(دست)ظهور مىكند.به تعبير قاضى
اگر روحاز كدورات پاك افتاده است آنچه در درون استبه اعضاى جسد و جوارح مثل
دست و زبان ظاهرمىگردد.
10)گلستان هنر،قاضى احمد قمى،با تجديد نظر و اضافات و تصحيح احمد سهيل
خوانسارى، تهران،منوچهرى،بىتا،ص 10-12.
11)الفهرست،ابن نديم،ترجمه م.رضا تجدد،تهران،چاپخانه بانك بازرگانى
ايران،1346،ص 8.
12)گلستان هنر،ص 12.
13)همان،ص13-14.
14)به اعتقاد ابن خلدون پيامبر(ص)كه امى بود،اين صفت درباره او و نسبتبه
مقام وى از كمالاتبه شمار مىرود،زيرا او از فرا گرفتن صنايع عملى كه كليه
آنها از وسائل معاش به شمار مىرود،منزهبود،اما امى بودن يا بيسوادى درباره ما
كمال نيست چه پيامبر تنها متوجه پروردگار خويش است و مادر راه زندگانى دنيا با
يكديگر همكارى مىكنيم-مانند كليه صنايع و حتى علوم اصطلاحى.
بنابر اين كمال درباره پيامبر منزه بودن از كليه اينهاست ولى بر عكس درباره
ما چنين نيست. رك به:
مقدمه تاريخ العبر،ابن خلدون،ترجمه پروين گنابادى،تهران،بنگاه ترجمه و
نشر،1359، ص832-833
15)اطلس خط،حبيب الله فضائلى،اصفهان،ارغوان،1362،ص113.
16)تذكره خوشنويسان،پيدايش و سير تحول هنر خط،خطوط مختلفه نستعليق،ثلث،نسخ،
شكسته نستعليق،به كوشش جواد يساولى ثانى،تهران،يساولى«فرهنگسرا»،1363،ص 65.
17)آنچه در اينجا آمده نقل قول مشترك و جمع ميان اقوال مورخان خوشنويسى
اسلامى است.
نويسندگان قديم مانند قاضى احمد منشى در گلستان هنر و برخى كه به اقول
پيشينيان مقيدند اعتقاددارند كه خط ثلث«ام الخطوط»است و على بن
مقله(272-328)سياستمدار و خوشنويس نامدارعصر المقتدر بالله خليفه عباسى واضع
خطوط ششگانه(اقلام سته)بوده است.قبل از ابداعات او،خطوط گوناگون و متنوعى بوده
بدون قاعده كه تا كنون نمونههايى از آنها به دست نيامده است(رشدخوشنويسى در
دوران خلفاى عباسى به ويژه مامون آغاز شده است).«ابن مقله»مدار خط را
بر«دايره»نهاد و از طريق كوفى گردانيد(تغيير داد)شش خط ابداعى او عبارت بودند
از:محقق،ريحان،ثلث،نسخ،توقيع،و رقاع(رك به:گلستان هنر، ص16-17،و تاريخ مختصر
خط و سيرخوشنويسى در ايران،تحقيق و نگارش على راهجيرى، تهران،كتابخانه
مركزى،بىتا،ص 68-69).
در قرن پنجم«ابن بواب»خطوط ششگانه را به شيوه خود كمال بخشيد و«خط
ريحانى»را ابداعنمود.«ياقوت مستعصمى»در قرن هفتم بنا به رواياتى از ميان شش
نوع خط جز ثلثبقيه را برگزيدو آنها را به كمال رساند.نوعى خط ثلث نيز به نام
خط ثلثياقوتى مشهور شده است كه ظاهرا ازقلم اوست.ميرزا احمد تبريزى از
خوشنويسانى بود كه در قرن دهم و يازدهم شيوه ايرانى خط نسخرا ابداع كرد.سه خط
ايرانى يعنى تعليق و نستعليق و شكسته نستعليق نيز در قرون هشتم و نهم
ابداعگرديد.
18)اين خط كه در عصر تيمور گوركانى در هرات ابداع گرديد،مظهر روح
ايرانى-اسلامى تلقى شدهاست.استادان مسلم آن خواجه تاج اصفهانى(مبدع اول)،خواجه
ابو العال(مبدع دوم)،امير علىشيرنوايى و خواجه اختيار منشى گنابادى بودهاند.
19)بزرگترين استادان اين خط مير على تبريزى،جعفر بايسنغرى،مير عماد
قزوينى،كلهر، عماد الكتاببودهاند.
20)بزرگترين استادان اين خط مرتضى قلىخان شاملو،و درويش عبد المجيد طالقانى
بودهاند.
21)هنر اسلامى،بوركهارت،ص57-60.
22)اسفار العقليه الاربعه فى حكمت المتالهيه،صدر الدين محمد شيرازى،ج3،ص
62.
23)تعريفات،سيد شريف جرجانى،تهران،ناصر خسرو،بىتا،ص 20.
24)لوح به معنى آشكار شدن است.قاموس قرآن،سيد على اكبر قرشى،تهران،دار الكتب
اسلاميه،1354،ج6،ص 215.
(Stylization) يعنى به سبك خاصى در آوردن كه با
زيبايى قرين باشد.در تصاوير 25) استيليزه چهرههاعموما به صورت مدور و خالى از
عوارضى هستند كه نمايشگر خصوصيات مربوط به كالبد شناسى وترسيم عضلات و
استخوانها و ديگر ويژگيهاى فردى باشد.
(Zoomorhic) مشهور استبر اذهان همه بيابانگردان
26)آنچه كه به هنر جانورنگارى ودشت نشينان مشرق زمين و شمالى مسلط بوده،زيرا
سادهترين بيان عالم اساطيرى بوده است.
27)در هنر مسيحى-ژرمنى،اين نقوش در تذهيب انجيلها بسيار به چشم مىخورند.
28)هنر اسلامى،بوركهارت،ص 70.برخى ميان اروپاى پرآشوب و گرفتار تاخت و تاز
بربران باخاور ميانه از تبادلاتى فكرى سخن گفتهاند همانند پارهاى از
پديدارهاى بسيارى كه در بسيط جهانيونانى-رومى كهن روى نموده و عوامل گوناگون
انتزاعى را با هم در برخورد آورده است.اينعوامل به هنگام برخورد با جهان متمدن
بيدرنگ مميزه سمبوليك خود را گم مىكنند و در آرايشهاو تزيينات معناى اصيل آنها
فراموش مىشود،چنانكه در قلمرو هنر مسيحى ايرلند اشكال كهن كهميراث عصر اميت
استبه گونهاى بسيار طبيعى حفظ و مبدل گرديدهاند.
29)اين سنت از تفكر دينى و هنرى مسيحيت و اديان در قلمرو تزيين انجيل و كتاب
مقدس الهامگرفته است،با اين تفاوت كه در هنر قرآنى جايى براى صورتهاى جانورى و
انسانى نبوده استآنچنانكه در حوزه مسيحيت اسكندرانى و نسطوريان ايرانى و
ارتدكسهاى بيزانسى تا دورههاىمتاخرتر مسيحى مىبينيم.
30)آنچه بدان خيال راجعه به مبادى عاليه نوريه يعنى خيال ناظر به حقيقت قلب
تعبير مىشود عبارتاز خيالى است كه در آن دل از امور محسوس فانى منقطع و منعزل
مىشود.به تعبير غزالى در اينحال خيال صور خويش را از حس ظاهر و محسوس
نمىگيرد بلكه مبدا الهام و تلقى آن نقوش عالمملكوت(يا عالم مثال و خيال
منفصل)است.در اين مرتبه و منزل روحانى دل و جان گرفتار انهماك در حيات دنيا
نيست و از شواغل و اشتغالات دنيوى رسته است.براى تفصيل مطلب رجوعشود به كتاب
علم و كلام جديد تاليف شبلى نعمانى ترجمه فخر داعى گيلانى كه به زبانى
سادهمباحثخيال و روحانيات و وحى و الهام را در اين كتاب به نقل از حكمت
الاشراق سهروردى،وآثار غزالى و شاه ولى الله و ابن سينا،جمع آورده است(ص
170-185).
31)نقاشى ايرانى از كهنترين روزگار تا دوران صفويان،ص106.
32)به هنگام گسترش ديانت اسلام در تزيين قرآن از سنتهاى دينى كهن بهره گرفته
شد.در آغازنسخههاى قرآن فقط با طرحهاى هندسى آرايش مىشدند ولى بعد به كاربردن
تزيينات مفصلترى باطلا و رنگهاى ديگر به عنوان سرلوح و سر سوره و تزيين حواشى
بر روى قرآنها معمول شد و فنتذهيب و ترصيع و زرنشان و ديگر فنون مربوط پايه
گذارى شد.