فصل چهارم: صور مختلف هنر اسلامى
شعر
شعر روح و باطن همه هنرهاست و هنرمندان همه در مرتبه سير و سلوك باطنى
خودشاعرند.اگر هيچ هنرى را در ميان هنرهاى اسلامى به محك كلام نبى(ص)و ائمه(ع)
سنجيده ندانيم،شعر چنين نخواهد بود زيرا شواهد بسيار در ميان است تا بر اين
نظرحجت آيد كه شعر حقيقى كلامى است كه روح القدس بر زبان شاعر جارى كند
(1) .شاعردر احتخيال سكنى مىگزيند و دل مىگشايد به سوى عالم و آدم و
مبدا عالم و آدم تادر افق چشم دل او حقيقتشان آشكار گردد.اين نمود جز به انكشاف
حقيقت و از آنجاالهام حقيقتبه واسطه حجاب و يا بىواسطه نيست.در مرتبه
بيواسطگى است كه شاعركلامش كلام روح القدس مىشود و گرنه مقام او همان است كه
على(ع)فرمود:
«نفث الشيطان على اللسان (2) .يعنى شيطان درايشى بر زبان شاعر
جارى سازد.اين بيان همانبيان سحرى است كه در كلام حضرت نبى(ص)آمده است(ان من
البيان سحرا).امادر مقام بيواسطگى و آينگى نسبتبه حق بر زبان شاعر حكمت جارى
مىگردد چنانكهفرمود: «ان من الشعر لحكمة»
گفت پيغمبر كه ان فى البيان سحرا و حق گفت آن خوش پهلوان ليك سحرى دفع سحر
ساحران مايه ترياك باشد در ميان آن بيان اولياء و اصفياست كر همه اغراض نفسانى
جداست
شاعران حقيقى همواره تمناى سير به مقام روح القدس (3)
داشتهاند.زيرا با پايمردىقوه قدسى روح القدس مىتوان به گنجهاى تحت العرش راه
برد چنانكه حكيمان انسىگفتهاند«تحت العرش كنوزا مفتاحه لسان الشعرا»يعنى زير
عرش گنجهايى است و زبانشاعران گشاينده آنند.اما شاعر عصر جاهلى كه درونش را
هواى نفس پر كرده حتى زمينو آسمان حسى نزديكش را نمىبيند و صورت ممسوخى از آن
را كه همان صورت سافلو اسفل حيات حيوانى آدمى است ادراك مىكند.با اين اوصاف
شعر شيطانى جاهلىديگر نمىتوانست در برابر شعر رحمانى اسلام باقى
بماند،همچنانكه بتهاى 360 گانه مكهبه قوت عصاى پيامبر و تاييد روح القدس
شكستند مىبايستشعر و صورت خيالى كاو وگوژ نفس اماره جاهل فرو پاشد و از ميان
برود.حال با اين مقدمه،نظرى به اوضاع آغازينظهور شعر اسلام و بسط آن بيفكنيم.
از آنجا كه شعر تنها هنر يا هنر غالب قوم عرب قبل از اسلام و به يك اعتبار
تنها طريقتفكر عصر جاهلى بود،ظهور وحى در صورت قرآن و كلام الهى همه شاعران را
تا مدتىمرعوب خويش كرد و بسيارى از اشعار را باطل ساخت و روح بسيارى از شاعران
رامتحول گردانيد. اين تحول در مواجههاى كه شاعران با كلام خدا(قرآن
مجيد)داشتندحاصل شد قرآن هيچ مشابهتى به كلام بشرى و شعر شاعران جاهلى
نداشت.قرآن طى بيست و سه سال به حضرت نبى وحى شده بود.
در آغاز سخن از هنرمندى حضرت نبى ختمى مرتبت(ص)گفتيم.اين هنرمندىعبارت است
از نسبتبىواسطه با ذات احديت و نيوشايى اسرارى كه قدسيان با اودر ميان
گذاشتهاند و بدينسان عالم اسلامى ابتدا در وحى اقامه شده است.قابليت
وجودپيامبر(ص)منشا اتصال روح القدس(جبرئيل امين)فرشته كلام الهى به او بوده
است.
عالم اسلامى همان ظهور و تجلى اسم اعظم الله اكبر و كل و حقيقت محمدى است
كهبىحجاب در افق چشم دل پيامبر اسلام(ص)و اهل بيت عصمت و طهارت(ع)گشودهشده
است.اين مرتبه يعنى ظهور كلى عالم اسلامى اختصاص به انسان كامل دارد،اما
درمراتب نزولى چنانكه ابن عربى در فتوحات مكيه بدان اشاره كرده وجود شاعران
وهنرمندان را نيز فرا مىگيرد و پرتو الهام رحمانى و ربانى روحشان را در حال
سكر آميزادراك وحدت حقيقى روشن مىگرداند.
سورههاى آغازين كه در مكه وحى شدند دوران پر آشوبى را چون داهيه بزرگ
براىشاعران پديد آورد.شاعران مجنون(جن زده)جاهلى ساحتى وراى ساحتشعر
شيطانى(جنى) نمىشناختند.كلمات مهيج و تشبيهات خلاف آمد عادت با آهنگى بىسابقه
چونصاعقه بر دل محجوب كافران و مشركان فرود مىآمد و آنها را از عاقبت
تاريكشان دردركات جهنم هراسان مىساخت.قرآن در آيات تشبيهى كه با صورتهاى خيالى
به ظهورآمده بود،زبان پر راز و رمز را تفكر حضورى تشبيهى را به شاعران
آموخت.آياتىچون«الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و
فرعها فى السماء...»(ابراهيم:24 و 25)
و آيات نور نظير
«الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيهامصباح.المصباح فى
زجاجه.الزجاجه كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونه لاشرقيه و لا غربيه
يكاد زيتها يضيىء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره منيشاء و
يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شىء عليم(نور:35)
لحنى بلند دارد،جمال وحسن الهى بالتمام در آنها ظاهر است و معنايشان عميق
است، احساس شاعرانه رابر مىانگيزد و صورتى از تخيل را ابداع مىكند كه در آن
اشياء در حجمهاى نا معهودىجلوهگر مىشوند.بدين ترتيب عالمى در قرآن و هنر
قرآنى اقامه مىشود كه هنر شرك راطرد و نفى مىكند از اينجاست كه قرآن در سوره
شعرا در آياتى شاعرانى را كه به آنها شياطين نازل مىشوند محكوم مىكند
(4) .اينان شاعران بت پرست مكه بودند و هنر خود راصرف هجو مقدسات اسلام و
تحقير پيروان پيامبر مىكردند و از اين لحاظ در زمره اولياءشيطان و ضد اسلام به
شمار مىرفتند.بنابراين آيات شاعران دو دستهاند يك دسته كه
تابعضلالتشيطانىاند و ديگرانى كه اهل ذكر كثير و عمل صالحاند و همين دو
دستهاند كه درسرتاسر تاريخ اسلام مظهر دوگانگى هنر دينى و دنيوى
بودهاند.ميراث ادب و فرهنگملل و نحل مشرك،و بهرهمندى از ماثورات انبياء و
اولياء اساس كار اين دو گروه بودهاست و در بالاترين مرتبه شاعران از
حقيقتشيطانى گذشته و در زمره حكماى انسىكلمات الله را تلقى كردهاند.
با ظهور حقيقت اسلام شعر شعراى باطل نسخ گرديد و تا وقتى كه درهاى آسمان
بازبود و عالم محل نزول وحى الهى بود شاعران باطل مرعوب شده بودند.بالتبع شعر
باطلقديم بالكل تعطيل شد و ديگر كسى مطابق ذوق شاعران كهن به ستايش شراب و
عشقنمىپرداخت و اگر ستايش بود از اسلام و پيامبر اسلام و وصف مبانى اسلام
بود.در اينزمان خطبه به جهت فايده آن در تشحيذ حس دينى بسط يافته بود.در عصر
خلفاىراشدين نيز اين وضع ادامه يافت اما با به قدرت رسيدن امويان وضع برگشت و
رجوعىديگر به سوى شعر شيطانى جاهلى به سراغ و سروقت مسلمين آمد.
از بزرگترين شاعران عصر پيامبر بايد از حسان بن ثابت نام برد.او شاعر مخضرمى
(5) .
بود كه«داهيه كبرى»(بلاى بزرگ)قريش خوانده شد،زيرا به تشويق پيامبر آنان
را هجومىنمود.به فرمان پيامبر براى او در مسجد مدينه منبرى نصب كرده بودند و
او از آنموضع در حضور حضرت نبى مشركان را هجو مىنمود.و پيامبر به او
مىفرمود«اللهمايده بروح القدس»(بارالها او را به واسطه روح القدس مؤيد
بدار).پيامبر همواره او راتاييد مىكرد و مىفرمود كه تا وقتى كه به زبان خويش
ما را يارى كنى به واسطه جبرئيل مؤيد باشى (6) .
كعب بن زهير كه از شرك به اسلام روى آورده بود با قصيدهاى به نام
البرده(رداىافتخار) محبت رسول را طلبيد (7) و پيامبر اجابت
كرد.ديگر شاعران معروف مؤيد بهروح القدس كعب بن مالك و عبد الله بن رواحهاند
كه پيامبر آنها را مامور به پاسخگويى بهشاعران مشرك كرد. اين شاعران در پرتو
قرآن و سنت اغلب در قلمرو سياست و اخلاق(حكمت عملى)منشا اثر بودند.اما هنوز
بنياد حكمى استوارى نيافته بودند و حكمتاشعار آنان اغلب به حضور عملى محدود
مىشد و برخى از آنها به بيان تجربيات معنوىشخصى مىپرداختند.علاوه بر اين
هنوز شقاقى ميان ظاهر و باطن پيدا نشده بود تاشاعرانى به وصف ظاهر(و ملازمهاش
جهاد اصغر)و شاعرانى به وصف باطن(وملازمهاش جهاد اكبر)و عوالم روحانى
بپردازند.در عصر پيامبر شاعران دينى همواره بنابه روايات اسلامى از ناحيه
جبرئيل و عنايات ويژه روح القدس مطمئن بودند.چنانكهاشاره رفتحسان به اعتقاد
برخى گرچه بنيانگذار شعر دينى نيست،اما رسالت الهى پيامبررا مدح مىگفت و
خداوند تعالى را ستايش مىكرد و از آيات قرآنى بهره مىبرد.
در حقيقتشعر اسلامى در پرتو قرآن به ظهور آمد و شاعر و اديب و خطيب
اسلامىكم و بيش از فيض حقيقت قرآنى و وحى روح القدس(وحى دل و الهام
عارفانه)برخوردارشده بودند.و گر نه تباينى ذاتى ميان ماده و صورت شعرى صدر
اسلام و عصر جاهلىپديدار نمىشد.
به هر تقدير هنر اسلامى به مثابه هنرى مقدس همواره مبادى خود را در الهام
ربانىاولياء الله مىجسته است.بدين معنى در شعر نيز شاعران در جستجوى بنيادهاى
متعالى آنبودهاند.و قصصى را به مثابه مبدا شعرى ابداع كردهاند.مىگويند اول
كس كه در عالمشعر گفت آدم بود. و سبب آن بود كه هابيل مظلوم را قابيل مشئوم
بكشت و آدم را داغغربت و ندامت تازه شد، در مذمت دنيا و در مرثيه فرزند شعر
گفت.همين حال رجوع به اصل موجب شده در پيدايى شعر دينى در عالم
اسلامى،على(ع)مظهر و نمونه كمالانسانى حضورى كامل داشته باشد. ديوانى منسوب به
او كه تقريبا شامل استبر 1500بيت در باب معانى دينى(ترغيب بر ترك دنيا،عبارات
نيايشى،جملات اندرز آميز درزمينه زهد و خرد)و ربانى،چنين تفكرى را باز
مىگويد.در اين ديوان روح شاعرانهجاهلى رنگ باخته و عالمى نو در عرصه حضور
تخيلى و تخيل ابداعى اقامه گرديدهاست.از اين نظر قرينه آن نهج البلاغه به
مثابه اثر نثرى امير مؤمنان تلقى مىگردد كه اساستكوين ادب دنيا و دين اسلامى
است.
مدح و هجا نخستين صور شعر عصر اسلامى است (8) .در اين شعر
ملاحظات دينىكاملا داخل گرديده است،پس از صدر اسلام نيز همه فرق دينى جهت
تاييد تفكرات وآيينهاى خود و محكوميت تفكرات رقيبان از شعر فرقهاى بهره
مىگرفتند.كه بر آنمىتوان نام شعر كلام يا كلامى نهاد.
در دوره امويان شعر سياسى به تبع فرق مختلف از شيعه،سنى،خارجى،مرجئه،جبريه،
قدريه-كه گاه تحت تاثير عرف قومى و قبيلهاى بود-و نفسانيات باطل به وجودآمد،و
هر گروه سعى داشتند شاعرانى را به طرفدارى براى خود مهيا كنند.در كنار اينشعر
سياسى-كلامى، شاعرانى از جمله بعضى از خلفاى اموى نيز وجود داشتند كه سننشعر
غنائى باطل را احياء و از شراب و عشق و لذايذ اين جهانى ستايش كردند.غفلت وبعد
از حقيقت اسلام و سيره نبوى و ولوى،رواج زندگى شهوانى كه حتى به مكه و
مدينهنيز سرايت كرده بود و وجود خلفاى بىدين و فاسد اموى كه تنها دل
مشغوليشان شراب وعشق و لذايذ اين جهانى بود همراه با دورى ائمه از اريكه حكومت
اسلامى مقتضىپيدايى مجدد اين شعر بوده است.
امويان براى مبارزه با مخالفان و رقيبان يعنى شيعيان اهل بيت عصمت و
طهارت(ع)از شعر و جاذبه آن سوء استفاده كردند و بيشترين بهره را گرفتند.معاويه
مىگفت:«شعر رابالاترين وظيفه اخلاقى و ادبى خود قرار دهيد».علاقه امويان به
شعر در هر حالنمىتوانستبدون سوء غرض سياسى،براى تضعيف دشمنان خويش نباشد اما
بااين وجود بسيارى از شاعران حتى با وجود زندگانى در فسق و فجور
نمىتوانستندحقگويى را بالكل فراموش كنند،بدين معنى كه بر اثر تجلى حقيقت مهدى
و تاثيراتباطنى روح ائمه اطهار در باطن و دل شاعران چه بسا كه به مدح ائمه اهل
بيت مىپرداختندو كمتر جرات تعرض به ايشان در جامعه وجود داشت.يكى از
ايشان«فرزدق»است كهبا وجود مطالب راست و دروغ درباره وى،مصيبت وارده نسبتبه
خانواده حضرتعلى(ع)را وصف و دشمنان ايشان را نفى مىكرد.وى مانند بسيارى از
شاعران از بنى اميهپول مىگرفت و در باطن طرفدار بنىهاشم بود و بنى اميه اين
را مىدانستند ولىنمىتوانستند دستبه اقدامى جدى بر عليه وى بزنند،فى
المثل،موقعى همين فرزدقمطالبى،بر ضد بنى اميه گفت و«مروان بن حكم»والى معاويه
در مدينه در صدد مجازات وتنبيه فرزدق برآمد.فرزدق كه آن را دانست از مدينه به
بصره گريخت،مردم به مروانگفتند بد كردى كه چنين كردى زيرا ناموس و شرافتخود
را به دستشاعر مصرىسپردى.مروان گفته مردم را پسنديد،توشه راه و صد دينار براى
فرزدق فرستاد تا از هجواو رهايى يابد.با اين همه مهربانى،موقعى كه«هشام بن عبد
الملك»خليفه اموى مناسكحجبه جا مىآورد حضرت على بن الحسين امام سجاد(ع)را
در طواف ديد و او راناشناس گرفته هويتش را جويا شد.«فرزدق»كه آنجا حضور داشت
فورا قصيدهاى درمدح اهل بيتسرود (9) .همچنين بود كميتبن زيد اسدى
كه همواره از سوى ائمه تاييدمىشد.ائمه اطهار(ع)او را مؤيد به روح القدس
دانستند.
اشراف اموى به زندگانى بىبندو بار انس گرفته بودند.اينان جامههاى ابريشمين
به تنمىكردند،باده مىنوشيدند،با كنيزكان آوازخوان رفت و آمد مىكردند و به
اكراه واعتراضهاى شديد پارسايان اعتنايى نمىنمودند.آنها نه تنها از نعمات
دنيوى بهرهمىگرفتند، بلكه به ارضاى ممنوعترين و زشتترين شهوات نيز دست
مىزدند.در ميان خلفاى اموى كه همه در شرابخوارگى و لا اباليگرى مستغرق
بودهاند،بعضى نظير«وليد بن يزيد»خود اشعارى در ستايش خمر ساخته است و شعرايى
نظير«اخطل»در عهدايشان وصف شيشه شراب مىكردهاند.تنها«عمر بن عبد العزيز»از
رويه پيشينيان خودعدول كرد و چون مردى پرهيزكار و پاكدامن بود و مىخواست مانند
خلفاى راشدينرفتار كند از شعر و شاعرى فسق آميز چشم پوشيد و اعلام داشت كه نه
شاعر مىپذيرد و نهشعر گوش مىدهد.
مطالب فوق به وضوح نشان مىدهد كه با ظهور اسلام تا حدودى به ماده شعر
قديمصورت دينى زده مىشود،و گاهى نيز به جهت فقدان قابليت،ماده شعرى به همان
وضعمىماند.و در آن نحو شعرى كه صورت اسلام را پذيرفته،در آغاز به جهت قرب
بهفرهنگ جاهلى،قالب شعر حفظ شده بود،بدين ترتيب كه شاعر پس از مقدمهاى
دربارهمعشوق و هجران و بىوفايى او(نام مقدمه«نسيب»بود)،به وصف اشتر خود
مىپردازد وقدرت و نرم بدنى و توان او را در تحمل خستگى و گرما مىستايد،سپس به
موضوعاصلى مىرسد كه همانا مدح حضرت رسول اكرم(ص)است ولى به تدريج اين
گونهمقدمهها(يعنى نسيب و وصف اشتر)جاى خويش را به مقدمهاى در وصف خدا و
اسماء وصفات او مىدهد و همين طور در مدح انبياء و اولياء و صديقين،و سپس به
موضوعقصيده مىپردازد.در صورتى كه شعر كوتاه باشد وصف خدا و اولياى خدا و
قدسيان درابيات مختلف بيان مىشود.
به هر حال با امويان بىدينى رواج پيدا مىكند و شعر نيز نمىتواند از اين
وضع مبراباشد. گرچه در حوزه علوم و معارف هنوز يونانيت و كل مطلق يونانى سراغ
مسلميننيامده بود،اما گرايش به لذايذ اين جهانى و فراموشى معاد و گاه چون
شيطان انكار احكامالهى كردن،به جهت غلبه حضور و حيات انضمامى در هنر،به نمايش
در مىآيد.نخستينشاعران نيست انگار تمدن اسلامى از جمله«الحطيئة»كه به زشتى
ظاهر و باطن مشهوربودند در اين دوره قدرت گرفتند.حطيئة شاعرى نيست انگار بود كه
زن و فرزند و حتىمادر و شخص خويش را آماج هجويات خود قرار داده بود.او از اين
طريق به گذرانزندگى مىپرداخت.در حالى كه در حوزه علمى شيعه بر كنار از جامعه
سياسى-و برخىاز جماعت پارسايان اهل سنت-طى قرن اول و اوايل قرن دوم هنوز قرآن
حاكم مطلق است و حتى مذاهب فقهى رسمى چهارگانه اهل سنت و مباحث علوم شرعى شكل
منظمو مدونى نيافته بود.
جارى شدن سيل ثروتها به دمشق و انتقال بخشى از آن به مكه و مدينه،همراه با
ضعفايمان موجب مىشد موسيقى و شراب و آواز و شهوترانى در عصر اموى روز به
روزافزايش يابد.در اين زمان زندگى شهوانى شهرى نوعى«غزل»را پديد آورد كه در
واقعصورت مبتذلى از عشق تراژيك بدوى نظير عشق ليلى و مجنون بود (10)
.در اينجا ديگرغزل شعر عاشقانه عميق كه بعدها سر مشق صوفيه قرار گرفته و
صورت عشق حقيقى نهعشق مجازى پيدا كرد،نبود-با اين خصوصيات كه عشق مجازى پلى
براى عشق حقيقىاست:المجاز قنطره الحقيقه.چنانچه در غزلها و اشعار حكيمانه و
عرفانى به ظهورپيوست،بلكه شاعر اموى ديگر از هيچ سخنى زبان در نمىكشيد،دقايق
ناگفتنى عشقشهوانى،ظرافتهاى زنانه و سخنان گستاخانه شرم انگيز همه را به زبان
مىآورد و در اينوضع حتى در باب زنان خلفا و اميران نيز«نسيب»سروده مىشد
(11) .خطبه و خطيبانبه جهتخاص تا اين حد آلوده نشده و تا حدودى
سلامتخويش را حفظ كرده بودند،كه علت اصلى آن عبارت بود از بار دينى فعاليتهاى
رسمى اجتماعى و دعوت به اسلام كه درمضامين خطب وجود داشت.احتجاجات و تعرضات
سياسى در رسالات (12) اين عصرحضورى جدى داشت.قصاص يا قصه گويان نيز
در عصر اموى در عرصه هنر اسلامىظاهر شدند.آنان تمايل مردم را به عجايب و غرايب
بر مىانگيختند و اوصاف و اعمالى ازبراى خداوند متعال نقل مىكردند.اين دوران
را بايد رونق اسرائيليات و اساطير و امانىنيز ناميد كه بعدا در تفسير قرآن
تاثير نهاد.
پس از طى دوره اموى با آمدن عباسيان وجوه ذوقى تجربيات اسلامى ايرانيان در
هنراسلامى غلبه كرد.در حقيقت اين وجوه بالذات و بالعرض منحل در كليت اسلام شده
بود.
گرچه خلفاى اوليه عباسى ظاهرا در امور دينى سختگير بودند،اما پس از
هارون،سياستباز اباحيت را پيش گرفته،امور دينى را تا حدودى آزاد گذاشتند.اينان
اهلتسامح و تساهل درامر دين بودند.هر دين و عقيدتى(ملل و نحل مشرك)را آزاد
گذاشتهبودند.اما اين آزادى مستلزم استبداد عليه پارسايان اهل سنت و شيعه
علوى(يعنى اهلاسلام حقيقى)و بعضى ملل و نحل بود.شخصى چون مامون از يك طرف دار
الحكمه(اغلب حكمت و عقل آزاد از وحى-يعنى حكمت فلسفى)را تاسيس و از طرف
ديگرمنشا پيدايى دوره محنت(شكنجه تفتيش عقايد)در اسلام گرديد،تا بازور و
شكنجهعقيده معتزليان را مبتنى بر مخلوق بودن قرآن بر همه تحميل كند.
به هر تقدير عباسيان تا دوران متوكل،سياست تسامح و تساهل را نسبتبه
اصحابعقايد و اديان جز شيعه علوى و پارسايان اتخاذ كرده بودند و اين گروه تا
آنجا كه اهل هنرو صنايع و ثروت بودند،مورد تعرض قرار نمىگرفتند و هم اينان
بودند كه تخم زندقهدوره مامون به بعد را پاشيدند-مراد از زنديقان همان
آزادنديشان از دين،غير ملتزم بهوحى آسمانى با اخلاق اباحيت و فساد عقيده يعنى
مانويان و دهرى مذهبان بودند.
در چنين شرايط و اوضاعى گروهى از شاعران زندقه زده و زنديق ظهور كردند
كهعلاوه بر طرح مسائل فلسفى دنبالهرو سنن شعرى امويان بودند.اينان دامنه
اشعارى را كه در باب شراب و لاابالىگرى بود وسعت دادند و مضامينى جديد از قبيل
باغ و بستان وديگر مضامين را در شعر وارد كردند و متاثر از حكمتيونانى بدان
عمق ملحدانهبخشيدند.در قرن اول از خلافتبنىعباس معاشقه با غلامان و استعمال
مسكر شيوع پيداكرده و به ديگر اقوام از جمله ايرانيان نفوذ كرده بود.به طورى كه
شاعرانى نظير«رودكى»و«ابو شعيب صالح بن محمد هروى»از شعراى زمان سامانيان در
همين موضوعاتاشعارى ساختهاند (13) .رودكى مىگويد:
مى،آرد شرف مردمى پديد آزادهتر از درم خريد مىآزاد پديد آرد از بد اصل
فراوان هنر است اندرين نبيذ
در پايان دوره اموى شاعران مقدمه عاشقانه قصايد( نسيب)را كه به طور اجبار
برهمه اشعار غالب بود گسترش دادند و آن را مستقل كردند و به صورت غزل در آوردند
كهمذكور افتاد. گروهى از شاعران در دوره عباسى نسيب را به باد مسخره گرفتند و
درمضامين شعرى،نيز تحولاتى پديد آوردند و فلسفه شكاكيت و ملامتيه(كلبى
مذهبان)وزهد و حكمت اشراقى و تمايلات عميق دينى باطنى در كنار موضوعات قديم
عاشقانه وتغزلى را هرچه بيشتر وارد شعر كردند.سركردگان هنر و شعر نيست انگارانه
اين عصر دوتن بودند:«ابونواس»در شعر طرب و«ابو العتاهيه»در شعر حكمى و يكى
ديگر كه درمراتب بعد قرار مىگيرد«بشار بن برد»است كه از شاعران مشهور زنديق
عصر بود و بارهااز سوى اهل ديانت طرد و تبعيد شد، كه بدان اشاره داشتيم،«ابو
نواس»شاعرى از شاعرانلا ابالى بود.وى كه بارها به زندقه متهم شد،اشعارى در
خمريات و زهديات(دو نوع شعراز لحاظ مضمون)دارد.«ابو العتاهيه»شاعر حكمى در اثر
كثرت سخن درباره مرگ،رستاخيز و قضاوت روز آخرت را انكار كرد،از اين رو اهل
ديانت او را نيز به زندقه متهمكردند.او با سرودن زهديات تحولى جديد از حيث
مضامين در شعر عرب ايجاد كرد.دراين اشعار«ابو العتاهيه»به سست پايگى و پوچى
مال دنيا اشاره مىكند و از مرگ وگورستان و كالبدها و استخوانهايى كه در آن
نهفته است و يا از تلخى تعلق آدميزاد بهخاك سخن مىراند.از شاعران ديگرى كه
مشهور به شاعران حكمى(محدثين)اند مىتوان«ابو العلا معرى»و«شريف رضى»را در
دو جريان مخالف نام برد كه نكاتفلسفى يا حكمى را در زمان انتقال فلسفه و كلام
و علوم يونانى در اشعارشان واردكردهاند (14) .
رعبى كه اهل ظاهر سنت و حديث پس از دوران متوكل و بعد تركان در مقابله با
علومو فرهنگ يونانى و ترويج علوم شرعى ايجاد كردند به همراه شكستشرك و زندقه
جلىدر شعر و نثر نيز مؤثر بود تا آنجا كه اشعار هر چه بيشتر صبغه دينى
يافتند.با رواج فلسفه،كلام و تصوف به تدريجبسيارى از مضامين و مواد اشعار
خمريات و زهديات كهدر حقيقت هر دو صورتى دنيوى داشتند در مقام حقيقى گذشت از
عالم طبيعت و كثرات وحكمتيونانى اخذ مىشود،و صورت دينى و عرفانى پيدا
مىكند.بىترديد ورود فلسفهيونانى توانستبه نحوى محرك متفكران اسلامى در بسط
هنر دينى باشد.فلسفه يونانىبه مثابه ماده براى صورت نوعى اسلام قرار
گرفت.عرفان و پيدايى غزل عرفانى شعردينى را مستقر ساخت و تجربه دينى در عرصه
هنر را به سنت محكمى تبديل و مستقرنمود.
1)ابو الفتح رازى بعد از ذكر بعضى مؤيدات دال بر حسن شعرى كه درباره امور
دينى باشد، گفته:«درخبر است كه چون دعبل على خزاعى قصيدهاى بر حضرت رضا عليه
السلام خواند كه در مدح اوگفته بود،امام فرمود:
مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحى مقفر العرصات
چون به ذكر صاحب الزمان عجل الله فرجه رسيد،آنجا گفت:
خروج امام لا محالة خارج يقوم على اسم الله و البركات
امام فرمود«نفثبها روح القدس على لسانك»يعنى روح القدس اين بيت را بر زبان
تو جارى كرد.
رجوع شود به تفسير ابو الفتوح،جلد 4،ص 144 و تفسير گازر،ابو المحاسن
جرجانى،ج7، ص107.
2)نهج البلاغه،خطبه 191.
3)مقام روح القدس هم مقام جبرئيل امين است هم مقام كمال ارتقاء روح انسانى
به نحوى كه اتحادنورى ميان روح آدمى و روح فرشته وحى حاصل شود.
4)هل انبئكم على من تنزل الشياطين تنزيل على كل افاك اثيم،يلقون السمع و
اكثرهم كاذبون،والشعراء يتبهم الغاوون الم تر انهم فى كل واد يهمون،و انهم
يقولون ما لا يفعلون،الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات و ذكر الله كثير(سوره
شعرا آيات226-224).
5)نام شاعرانى است كه چندى در عصر جاهلى و سپس در اسلام زيستهاند و به
زبانى مىتوان اينشاعران را«دو ساحتى»خواند.
6)سر انجام حسان بن ثابت از ولايت و ولايت على روى برگرداند و پشتبه حق و
حقيقت نمود.
7)بيتى از اين قصيده چنين است:
ان الرسول لسيف يستضاء به مهند من سيف الله مسلول
«پيامبر شمشيرى است هندى و آخته از شمشيرهاى خدا كه بر آن روشنايى طلبند».
8)غلبه حالت جهاد اصغر در صدر اسلام و اهميت آن جهت فروپاشى نظام شرك جاهلى
كهن اقتضاءمىكرد كه پيامبر(ص)نيز بر اين گونه شعر تاكيد ورزد.ساير صور شعرى از
جمله اشعار حماسى وتراژيك يا اشعار عاشقانه و تغزلى چندان مورد توجه نبود.زمانى
كه شعر«حسان»مورد ستايشقرار مىگرفت همواره از وارد شدن بلاى عظيم بر سر
مشركين سخن به ميان مىآمده است كه خودبيانگر روح جهادى(جهاد اصغر)شعر است.
9)تاريخ تمدن اسلام،جرجى زيدان،ترجمه جواهر كلام،صفحه 55.
10)مميزه غزل بدوى،پاكى شديد احساسات و آراستگى زيباى بيان است.شاعران اين
نحله را شاعرانعذرى مىنامند.اين نام از نام قبيله بنى عذره كه در حجاز
مىزيستند اقتباس شده است.گويندشهرت بنى عذره از صداقت و خلوشان در عشق
برخاسته.نيز گويند:چون عاشق شوند از عشقبميرند،يعنى سبب مرگ ايشان خود عشق
است،نه دستيافتن به معشوق.اين معنى،بعدا گسترشيافت،عامل گسترش آن نيز بيشتر
صوفيه بودند كه هر يك،دقايق مورد بحثى بر آن افزودند ونظريه وحدت عشق در كنار
نظريات«وحدت وجود»و«وحدت شهود»حضورى جدى داشت.
عذرى نامى بود كه بر هر عشق پاك و صادقانهاى اطلاق مىشد.قيس بن ملوح
اساطيرى(مجنونعاشق ليلى)از همين قبيله عشاق بوده است كه نمونه ازلى شاعران
عاشق است.كثير عاشق عزه وشيعه على(ع)از جمله عشاق شاعر بوده است.تاسف بار اينكه
در برابر غزل شكوهمند و سادهروستايى،شهرنشينان مدينة الرسول و مكه مكرمه على
رغم علو مقام اين اماكن مقدس و حرمينشريفين در پرستش عيش و عشرت و هوى و هوس
گوى سبقت از همه ربوده بودند.موسيقى وشراب و آواز و شهوات در اين دو شهر رواج
يافته بود.عمر بن ابى ربيعه از نمونههاى اصلى اينجماعت(دون ژوانهاى
اموى)حسانى اشرافى بود درباره او رجوع شود به آذرنوش،«نگاهى بهاجتماع اشرافى
حجاز»،مجله مقالات و بررسيها،شماره 5-6،1350، ص 141،شماره6-7،سال1350،ص 121.
11)تاريخ ادبيان عرب،ص 80.
12)«رسائل»نوشتههاى خطيبانى بوده كه به صورت خطبه يا موعظهاى مكتوب تاليف
يافته است.
حاوى تفكرات اخلاقى و كلمات دينى مهيج،يا اندرزهاى خردمندانه كه بزرگان جهان
خطاب بهدوستان خود مىگفتهاند.
13)تاريخ ادبيات ايران،جلال الدين همائى،فروغى،بىتاريخ،ص ص 272-273.
14)ابو تمام شاعر قرن سومى نيز در اين زمان با تاثير پذيرى از عقل و تفكرات
فلسفى و علم النفسيونانى ابداعاتى در شعر حكمى داشته است.