تجلیات معنوى در هنر اسلامى‏

محمد مددپور‏

- ۱۰ -


فصل چهارم: صور مختلف هنر اسلامى

شعر

شعر روح و باطن همه هنرهاست و هنرمندان همه در مرتبه سير و سلوك باطنى خودشاعرند.اگر هيچ هنرى را در ميان هنرهاى اسلامى به محك كلام نبى(ص)و ائمه(ع) سنجيده ندانيم،شعر چنين نخواهد بود زيرا شواهد بسيار در ميان است تا بر اين نظرحجت آيد كه شعر حقيقى كلامى است كه روح القدس بر زبان شاعر جارى كند (1) .شاعردر احت‏خيال سكنى مى‏گزيند و دل مى‏گشايد به سوى عالم و آدم و مبدا عالم و آدم تادر افق چشم دل او حقيقتشان آشكار گردد.اين نمود جز به انكشاف حقيقت و از آنجاالهام حقيقت‏به واسطه حجاب و يا بى‏واسطه نيست.در مرتبه بيواسطگى است كه شاعركلامش كلام روح القدس مى‏شود و گرنه مقام او همان است كه على(ع)فرمود:

«نفث الشيطان على اللسان (2) .يعنى شيطان درايشى بر زبان شاعر جارى سازد.اين بيان همان‏بيان سحرى است كه در كلام حضرت نبى(ص)آمده است(ان من البيان سحرا).امادر مقام بيواسطگى و آينگى نسبت‏به حق بر زبان شاعر حكمت جارى مى‏گردد چنانكه‏فرمود: «ان من الشعر لحكمة‏»

گفت پيغمبر كه ان فى البيان سحرا و حق گفت آن خوش پهلوان ليك سحرى دفع سحر ساحران مايه ترياك باشد در ميان آن بيان اولياء و اصفياست كر همه اغراض نفسانى جداست

شاعران حقيقى همواره تمناى سير به مقام روح القدس (3) داشته‏اند.زيرا با پايمردى‏قوه قدسى روح القدس مى‏توان به گنجهاى تحت العرش راه برد چنانكه حكيمان انسى‏گفته‏اند«تحت العرش كنوزا مفتاحه لسان الشعرا»يعنى زير عرش گنجهايى است و زبان‏شاعران گشاينده آنند.اما شاعر عصر جاهلى كه درونش را هواى نفس پر كرده حتى زمين‏و آسمان حسى نزديكش را نمى‏بيند و صورت ممسوخى از آن را كه همان صورت سافل‏و اسفل حيات حيوانى آدمى است ادراك مى‏كند.با اين اوصاف شعر شيطانى جاهلى‏ديگر نمى‏توانست در برابر شعر رحمانى اسلام باقى بماند،همچنانكه بتهاى 360 گانه مكه‏به قوت عصاى پيامبر و تاييد روح القدس شكستند مى‏بايست‏شعر و صورت خيالى كاو وگوژ نفس اماره جاهل فرو پاشد و از ميان برود.حال با اين مقدمه،نظرى به اوضاع آغازين‏ظهور شعر اسلام و بسط آن بيفكنيم.

از آنجا كه شعر تنها هنر يا هنر غالب قوم عرب قبل از اسلام و به يك اعتبار تنها طريق‏تفكر عصر جاهلى بود،ظهور وحى در صورت قرآن و كلام الهى همه شاعران را تا مدتى‏مرعوب خويش كرد و بسيارى از اشعار را باطل ساخت و روح بسيارى از شاعران رامتحول گردانيد. اين تحول در مواجهه‏اى كه شاعران با كلام خدا(قرآن مجيد)داشتندحاصل شد قرآن هيچ مشابهتى به كلام بشرى و شعر شاعران جاهلى نداشت.قرآن طى بيست و سه سال به حضرت نبى وحى شده بود.

در آغاز سخن از هنرمندى حضرت نبى ختمى مرتبت(ص)گفتيم.اين هنرمندى‏عبارت است از نسبت‏بى‏واسطه با ذات احديت و نيوشايى اسرارى كه قدسيان با اودر ميان گذاشته‏اند و بدينسان عالم اسلامى ابتدا در وحى اقامه شده است.قابليت وجودپيامبر(ص)منشا اتصال روح القدس(جبرئيل امين)فرشته كلام الهى به او بوده است.

عالم اسلامى همان ظهور و تجلى اسم اعظم الله اكبر و كل و حقيقت محمدى است كه‏بى‏حجاب در افق چشم دل پيامبر اسلام(ص)و اهل بيت عصمت و طهارت(ع)گشوده‏شده است.اين مرتبه يعنى ظهور كلى عالم اسلامى اختصاص به انسان كامل دارد،اما درمراتب نزولى چنانكه ابن عربى در فتوحات مكيه بدان اشاره كرده وجود شاعران وهنرمندان را نيز فرا مى‏گيرد و پرتو الهام رحمانى و ربانى روحشان را در حال سكر آميزادراك وحدت حقيقى روشن مى‏گرداند.

سوره‏هاى آغازين كه در مكه وحى شدند دوران پر آشوبى را چون داهيه بزرگ براى‏شاعران پديد آورد.شاعران مجنون(جن زده)جاهلى ساحتى وراى ساحت‏شعر شيطانى(جنى) نمى‏شناختند.كلمات مهيج و تشبيهات خلاف آمد عادت با آهنگى بى‏سابقه چون‏صاعقه بر دل محجوب كافران و مشركان فرود مى‏آمد و آنها را از عاقبت تاريكشان دردركات جهنم هراسان مى‏ساخت.قرآن در آيات تشبيهى كه با صورتهاى خيالى به ظهورآمده بود،زبان پر راز و رمز را تفكر حضورى تشبيهى را به شاعران آموخت.آياتى‏چون‏«الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء...»(ابراهيم:24 و 25)

و آيات نور نظير

«الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيهامصباح.المصباح فى زجاجه.الزجاجه كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونه لاشرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضيى‏ء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من‏يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شى‏ء عليم(نور:35)

لحنى بلند دارد،جمال وحسن الهى بالتمام در آنها ظاهر است و معنايشان عميق است، احساس شاعرانه رابر مى‏انگيزد و صورتى از تخيل را ابداع مى‏كند كه در آن اشياء در حجمهاى نا معهودى‏جلوه‏گر مى‏شوند.بدين ترتيب عالمى در قرآن و هنر قرآنى اقامه مى‏شود كه هنر شرك راطرد و نفى مى‏كند از اينجاست كه قرآن در سوره شعرا در آياتى شاعرانى را كه به آنها شياطين نازل مى‏شوند محكوم مى‏كند (4) .اينان شاعران بت پرست مكه بودند و هنر خود راصرف هجو مقدسات اسلام و تحقير پيروان پيامبر مى‏كردند و از اين لحاظ در زمره اولياءشيطان و ضد اسلام به شمار مى‏رفتند.بنابراين آيات شاعران دو دسته‏اند يك دسته كه تابع‏ضلالت‏شيطانى‏اند و ديگرانى كه اهل ذكر كثير و عمل صالح‏اند و همين دو دسته‏اند كه درسرتاسر تاريخ اسلام مظهر دوگانگى هنر دينى و دنيوى بوده‏اند.ميراث ادب و فرهنگ‏ملل و نحل مشرك،و بهره‏مندى از ماثورات انبياء و اولياء اساس كار اين دو گروه بوده‏است و در بالاترين مرتبه شاعران از حقيقت‏شيطانى گذشته و در زمره حكماى انسى‏كلمات الله را تلقى كرده‏اند.

با ظهور حقيقت اسلام شعر شعراى باطل نسخ گرديد و تا وقتى كه درهاى آسمان بازبود و عالم محل نزول وحى الهى بود شاعران باطل مرعوب شده بودند.بالتبع شعر باطل‏قديم بالكل تعطيل شد و ديگر كسى مطابق ذوق شاعران كهن به ستايش شراب و عشق‏نمى‏پرداخت و اگر ستايش بود از اسلام و پيامبر اسلام و وصف مبانى اسلام بود.در اين‏زمان خطبه به جهت فايده آن در تشحيذ حس دينى بسط يافته بود.در عصر خلفاى‏راشدين نيز اين وضع ادامه يافت اما با به قدرت رسيدن امويان وضع برگشت و رجوعى‏ديگر به سوى شعر شيطانى جاهلى به سراغ و سروقت مسلمين آمد.

از بزرگترين شاعران عصر پيامبر بايد از حسان بن ثابت نام برد.او شاعر مخضرمى (5) .

بود كه‏«داهيه كبرى‏»(بلاى بزرگ)قريش خوانده شد،زيرا به تشويق پيامبر آنان را هجومى‏نمود.به فرمان پيامبر براى او در مسجد مدينه منبرى نصب كرده بودند و او از آن‏موضع در حضور حضرت نبى مشركان را هجو مى‏نمود.و پيامبر به او مى‏فرمود«اللهم‏ايده بروح القدس‏»(بارالها او را به واسطه روح القدس مؤيد بدار).پيامبر همواره او راتاييد مى‏كرد و مى‏فرمود كه تا وقتى كه به زبان خويش ما را يارى كنى به واسطه جبرئيل مؤيد باشى (6) .

كعب بن زهير كه از شرك به اسلام روى آورده بود با قصيده‏اى به نام البرده(رداى‏افتخار) محبت رسول را طلبيد (7) و پيامبر اجابت كرد.ديگر شاعران معروف مؤيد به‏روح القدس كعب بن مالك و عبد الله بن رواحه‏اند كه پيامبر آنها را مامور به پاسخگويى به‏شاعران مشرك كرد. اين شاعران در پرتو قرآن و سنت اغلب در قلمرو سياست و اخلاق(حكمت عملى)منشا اثر بودند.اما هنوز بنياد حكمى استوارى نيافته بودند و حكمت‏اشعار آنان اغلب به حضور عملى محدود مى‏شد و برخى از آنها به بيان تجربيات معنوى‏شخصى مى‏پرداختند.علاوه بر اين هنوز شقاقى ميان ظاهر و باطن پيدا نشده بود تاشاعرانى به وصف ظاهر(و ملازمه‏اش جهاد اصغر)و شاعرانى به وصف باطن(وملازمه‏اش جهاد اكبر)و عوالم روحانى بپردازند.در عصر پيامبر شاعران دينى همواره بنابه روايات اسلامى از ناحيه جبرئيل و عنايات ويژه روح القدس مطمئن بودند.چنانكه‏اشاره رفت‏حسان به اعتقاد برخى گرچه بنيانگذار شعر دينى نيست،اما رسالت الهى پيامبررا مدح مى‏گفت و خداوند تعالى را ستايش مى‏كرد و از آيات قرآنى بهره مى‏برد.

در حقيقت‏شعر اسلامى در پرتو قرآن به ظهور آمد و شاعر و اديب و خطيب اسلامى‏كم و بيش از فيض حقيقت قرآنى و وحى روح القدس(وحى دل و الهام عارفانه)برخوردارشده بودند.و گر نه تباينى ذاتى ميان ماده و صورت شعرى صدر اسلام و عصر جاهلى‏پديدار نمى‏شد.

به هر تقدير هنر اسلامى به مثابه هنرى مقدس همواره مبادى خود را در الهام ربانى‏اولياء الله مى‏جسته است.بدين معنى در شعر نيز شاعران در جستجوى بنيادهاى متعالى آن‏بوده‏اند.و قصصى را به مثابه مبدا شعرى ابداع كرده‏اند.مى‏گويند اول كس كه در عالم‏شعر گفت آدم بود. و سبب آن بود كه هابيل مظلوم را قابيل مشئوم بكشت و آدم را داغ‏غربت و ندامت تازه شد، در مذمت دنيا و در مرثيه فرزند شعر گفت.همين حال رجوع به اصل موجب شده در پيدايى شعر دينى در عالم اسلامى،على(ع)مظهر و نمونه كمال‏انسانى حضورى كامل داشته باشد. ديوانى منسوب به او كه تقريبا شامل است‏بر 1500بيت در باب معانى دينى(ترغيب بر ترك دنيا،عبارات نيايشى،جملات اندرز آميز درزمينه زهد و خرد)و ربانى،چنين تفكرى را باز مى‏گويد.در اين ديوان روح شاعرانه‏جاهلى رنگ باخته و عالمى نو در عرصه حضور تخيلى و تخيل ابداعى اقامه گرديده‏است.از اين نظر قرينه آن نهج البلاغه به مثابه اثر نثرى امير مؤمنان تلقى مى‏گردد كه اساس‏تكوين ادب دنيا و دين اسلامى است.

مدح و هجا نخستين صور شعر عصر اسلامى است (8) .در اين شعر ملاحظات دينى‏كاملا داخل گرديده است،پس از صدر اسلام نيز همه فرق دينى جهت تاييد تفكرات وآيينهاى خود و محكوميت تفكرات رقيبان از شعر فرقه‏اى بهره مى‏گرفتند.كه بر آن‏مى‏توان نام شعر كلام يا كلامى نهاد.

در دوره امويان شعر سياسى به تبع فرق مختلف از شيعه،سنى،خارجى،مرجئه،جبريه، قدريه-كه گاه تحت تاثير عرف قومى و قبيله‏اى بود-و نفسانيات باطل به وجودآمد،و هر گروه سعى داشتند شاعرانى را به طرفدارى براى خود مهيا كنند.در كنار اين‏شعر سياسى-كلامى، شاعرانى از جمله بعضى از خلفاى اموى نيز وجود داشتند كه سنن‏شعر غنائى باطل را احياء و از شراب و عشق و لذايذ اين جهانى ستايش كردند.غفلت وبعد از حقيقت اسلام و سيره نبوى و ولوى،رواج زندگى شهوانى كه حتى به مكه و مدينه‏نيز سرايت كرده بود و وجود خلفاى بى‏دين و فاسد اموى كه تنها دل مشغوليشان شراب وعشق و لذايذ اين جهانى بود همراه با دورى ائمه از اريكه حكومت اسلامى مقتضى‏پيدايى مجدد اين شعر بوده است.

امويان براى مبارزه با مخالفان و رقيبان يعنى شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت(ع)از شعر و جاذبه آن سوء استفاده كردند و بيشترين بهره را گرفتند.معاويه مى‏گفت:«شعر رابالاترين وظيفه اخلاقى و ادبى خود قرار دهيد».علاقه امويان به شعر در هر حال‏نمى‏توانست‏بدون سوء غرض سياسى،براى تضعيف دشمنان خويش نباشد اما بااين وجود بسيارى از شاعران حتى با وجود زندگانى در فسق و فجور نمى‏توانستندحق‏گويى را بالكل فراموش كنند،بدين معنى كه بر اثر تجلى حقيقت مهدى و تاثيرات‏باطنى روح ائمه اطهار در باطن و دل شاعران چه بسا كه به مدح ائمه اهل بيت مى‏پرداختندو كمتر جرات تعرض به ايشان در جامعه وجود داشت.يكى از ايشان‏«فرزدق‏»است كه‏با وجود مطالب راست و دروغ درباره وى،مصيبت وارده نسبت‏به خانواده حضرت‏على(ع)را وصف و دشمنان ايشان را نفى مى‏كرد.وى مانند بسيارى از شاعران از بنى اميه‏پول مى‏گرفت و در باطن طرفدار بنى‏هاشم بود و بنى اميه اين را مى‏دانستند ولى‏نمى‏توانستند دست‏به اقدامى جدى بر عليه وى بزنند،فى المثل،موقعى همين فرزدق‏مطالبى،بر ضد بنى اميه گفت و«مروان بن حكم‏»والى معاويه در مدينه در صدد مجازات وتنبيه فرزدق برآمد.فرزدق كه آن را دانست از مدينه به بصره گريخت،مردم به مروان‏گفتند بد كردى كه چنين كردى زيرا ناموس و شرافت‏خود را به دست‏شاعر مصرى‏سپردى.مروان گفته مردم را پسنديد،توشه راه و صد دينار براى فرزدق فرستاد تا از هجواو رهايى يابد.با اين همه مهربانى،موقعى كه‏«هشام بن عبد الملك‏»خليفه اموى مناسك‏حج‏به جا مى‏آورد حضرت على بن الحسين امام سجاد(ع)را در طواف ديد و او راناشناس گرفته هويتش را جويا شد.«فرزدق‏»كه آنجا حضور داشت فورا قصيده‏اى درمدح اهل بيت‏سرود (9) .همچنين بود كميت‏بن زيد اسدى كه همواره از سوى ائمه تاييدمى‏شد.ائمه اطهار(ع)او را مؤيد به روح القدس دانستند.

اشراف اموى به زندگانى بى‏بندو بار انس گرفته بودند.اينان جامه‏هاى ابريشمين به تن‏مى‏كردند،باده مى‏نوشيدند،با كنيزكان آوازخوان رفت و آمد مى‏كردند و به اكراه واعتراضهاى شديد پارسايان اعتنايى نمى‏نمودند.آنها نه تنها از نعمات دنيوى بهره‏مى‏گرفتند، بلكه به ارضاى ممنوع‏ترين و زشت‏ترين شهوات نيز دست مى‏زدند.در ميان خلفاى اموى كه همه در شرابخوارگى و لا اباليگرى مستغرق بوده‏اند،بعضى نظير«وليد بن يزيد»خود اشعارى در ستايش خمر ساخته است و شعرايى نظير«اخطل‏»در عهدايشان وصف شيشه شراب مى‏كرده‏اند.تنها«عمر بن عبد العزيز»از رويه پيشينيان خودعدول كرد و چون مردى پرهيزكار و پاكدامن بود و مى‏خواست مانند خلفاى راشدين‏رفتار كند از شعر و شاعرى فسق آميز چشم پوشيد و اعلام داشت كه نه شاعر مى‏پذيرد و نه‏شعر گوش مى‏دهد.

مطالب فوق به وضوح نشان مى‏دهد كه با ظهور اسلام تا حدودى به ماده شعر قديم‏صورت دينى زده مى‏شود،و گاهى نيز به جهت فقدان قابليت،ماده شعرى به همان وضع‏مى‏ماند.و در آن نحو شعرى كه صورت اسلام را پذيرفته،در آغاز به جهت قرب به‏فرهنگ جاهلى،قالب شعر حفظ شده بود،بدين ترتيب كه شاعر پس از مقدمه‏اى درباره‏معشوق و هجران و بى‏وفايى او(نام مقدمه‏«نسيب‏»بود)،به وصف اشتر خود مى‏پردازد وقدرت و نرم بدنى و توان او را در تحمل خستگى و گرما مى‏ستايد،سپس به موضوع‏اصلى مى‏رسد كه همانا مدح حضرت رسول اكرم(ص)است ولى به تدريج اين گونه‏مقدمه‏ها(يعنى نسيب و وصف اشتر)جاى خويش را به مقدمه‏اى در وصف خدا و اسماء وصفات او مى‏دهد و همين طور در مدح انبياء و اولياء و صديقين،و سپس به موضوع‏قصيده مى‏پردازد.در صورتى كه شعر كوتاه باشد وصف خدا و اولياى خدا و قدسيان درابيات مختلف بيان مى‏شود.

به هر حال با امويان بى‏دينى رواج پيدا مى‏كند و شعر نيز نمى‏تواند از اين وضع مبراباشد. گرچه در حوزه علوم و معارف هنوز يونانيت و كل مطلق يونانى سراغ مسلمين‏نيامده بود،اما گرايش به لذايذ اين جهانى و فراموشى معاد و گاه چون شيطان انكار احكام‏الهى كردن،به جهت غلبه حضور و حيات انضمامى در هنر،به نمايش در مى‏آيد.نخستين‏شاعران نيست انگار تمدن اسلامى از جمله‏«الحطيئة‏»كه به زشتى ظاهر و باطن مشهوربودند در اين دوره قدرت گرفتند.حطيئة شاعرى نيست انگار بود كه زن و فرزند و حتى‏مادر و شخص خويش را آماج هجويات خود قرار داده بود.او از اين طريق به گذران‏زندگى مى‏پرداخت.در حالى كه در حوزه علمى شيعه بر كنار از جامعه سياسى-و برخى‏از جماعت پارسايان اهل سنت-طى قرن اول و اوايل قرن دوم هنوز قرآن حاكم مطلق است و حتى مذاهب فقهى رسمى چهارگانه اهل سنت و مباحث علوم شرعى شكل منظم‏و مدونى نيافته بود.

جارى شدن سيل ثروتها به دمشق و انتقال بخشى از آن به مكه و مدينه،همراه با ضعف‏ايمان موجب مى‏شد موسيقى و شراب و آواز و شهوترانى در عصر اموى روز به روزافزايش يابد.در اين زمان زندگى شهوانى شهرى نوعى‏«غزل‏»را پديد آورد كه در واقع‏صورت مبتذلى از عشق تراژيك بدوى نظير عشق ليلى و مجنون بود (10) .در اينجا ديگرغزل شعر عاشقانه عميق كه بعدها سر مشق صوفيه قرار گرفته و صورت عشق حقيقى نه‏عشق مجازى پيدا كرد،نبود-با اين خصوصيات كه عشق مجازى پلى براى عشق حقيقى‏است:المجاز قنطره الحقيقه.چنانچه در غزلها و اشعار حكيمانه و عرفانى به ظهورپيوست،بلكه شاعر اموى ديگر از هيچ سخنى زبان در نمى‏كشيد،دقايق ناگفتنى عشق‏شهوانى،ظرافتهاى زنانه و سخنان گستاخانه شرم انگيز همه را به زبان مى‏آورد و در اين‏وضع حتى در باب زنان خلفا و اميران نيز«نسيب‏»سروده مى‏شد (11) .خطبه و خطيبان‏به جهت‏خاص تا اين حد آلوده نشده و تا حدودى سلامت‏خويش را حفظ كرده بودند،كه علت اصلى آن عبارت بود از بار دينى فعاليتهاى رسمى اجتماعى و دعوت به اسلام كه درمضامين خطب وجود داشت.احتجاجات و تعرضات سياسى در رسالات (12) اين عصرحضورى جدى داشت.قصاص يا قصه گويان نيز در عصر اموى در عرصه هنر اسلامى‏ظاهر شدند.آنان تمايل مردم را به عجايب و غرايب بر مى‏انگيختند و اوصاف و اعمالى ازبراى خداوند متعال نقل مى‏كردند.اين دوران را بايد رونق اسرائيليات و اساطير و امانى‏نيز ناميد كه بعدا در تفسير قرآن تاثير نهاد.

پس از طى دوره اموى با آمدن عباسيان وجوه ذوقى تجربيات اسلامى ايرانيان در هنراسلامى غلبه كرد.در حقيقت اين وجوه بالذات و بالعرض منحل در كليت اسلام شده بود.

گرچه خلفاى اوليه عباسى ظاهرا در امور دينى سخت‏گير بودند،اما پس از هارون،سياست‏باز اباحيت را پيش گرفته،امور دينى را تا حدودى آزاد گذاشتند.اينان اهل‏تسامح و تساهل درامر دين بودند.هر دين و عقيدتى(ملل و نحل مشرك)را آزاد گذاشته‏بودند.اما اين آزادى مستلزم استبداد عليه پارسايان اهل سنت و شيعه علوى(يعنى اهل‏اسلام حقيقى)و بعضى ملل و نحل بود.شخصى چون مامون از يك طرف دار الحكمه(اغلب حكمت و عقل آزاد از وحى-يعنى حكمت فلسفى)را تاسيس و از طرف ديگرمنشا پيدايى دوره محنت(شكنجه تفتيش عقايد)در اسلام گرديد،تا بازور و شكنجه‏عقيده معتزليان را مبتنى بر مخلوق بودن قرآن بر همه تحميل كند.

به هر تقدير عباسيان تا دوران متوكل،سياست تسامح و تساهل را نسبت‏به اصحاب‏عقايد و اديان جز شيعه علوى و پارسايان اتخاذ كرده بودند و اين گروه تا آنجا كه اهل هنرو صنايع و ثروت بودند،مورد تعرض قرار نمى‏گرفتند و هم اينان بودند كه تخم زندقه‏دوره مامون به بعد را پاشيدند-مراد از زنديقان همان آزادنديشان از دين،غير ملتزم به‏وحى آسمانى با اخلاق اباحيت و فساد عقيده يعنى مانويان و دهرى مذهبان بودند.

در چنين شرايط و اوضاعى گروهى از شاعران زندقه زده و زنديق ظهور كردند كه‏علاوه بر طرح مسائل فلسفى دنباله‏رو سنن شعرى امويان بودند.اينان دامنه اشعارى را كه در باب شراب و لاابالى‏گرى بود وسعت دادند و مضامينى جديد از قبيل باغ و بستان وديگر مضامين را در شعر وارد كردند و متاثر از حكمت‏يونانى بدان عمق ملحدانه‏بخشيدند.در قرن اول از خلافت‏بنى‏عباس معاشقه با غلامان و استعمال مسكر شيوع پيداكرده و به ديگر اقوام از جمله ايرانيان نفوذ كرده بود.به طورى كه شاعرانى نظير«رودكى‏»و«ابو شعيب صالح بن محمد هروى‏»از شعراى زمان سامانيان در همين موضوعات‏اشعارى ساخته‏اند (13) .رودكى مى‏گويد:

مى،آرد شرف مردمى پديد آزاده‏تر از درم خريد مى‏آزاد پديد آرد از بد اصل فراوان هنر است اندرين نبيذ

در پايان دوره اموى شاعران مقدمه عاشقانه قصايد( نسيب)را كه به طور اجبار برهمه اشعار غالب بود گسترش دادند و آن را مستقل كردند و به صورت غزل در آوردند كه‏مذكور افتاد. گروهى از شاعران در دوره عباسى نسيب را به باد مسخره گرفتند و درمضامين شعرى،نيز تحولاتى پديد آوردند و فلسفه شكاكيت و ملامتيه(كلبى مذهبان)وزهد و حكمت اشراقى و تمايلات عميق دينى باطنى در كنار موضوعات قديم عاشقانه وتغزلى را هرچه بيشتر وارد شعر كردند.سركردگان هنر و شعر نيست انگارانه اين عصر دوتن بودند:«ابونواس‏»در شعر طرب و«ابو العتاهيه‏»در شعر حكمى و يكى ديگر كه درمراتب بعد قرار مى‏گيرد«بشار بن برد»است كه از شاعران مشهور زنديق عصر بود و بارهااز سوى اهل ديانت طرد و تبعيد شد، كه بدان اشاره داشتيم،«ابو نواس‏»شاعرى از شاعران‏لا ابالى بود.وى كه بارها به زندقه متهم شد،اشعارى در خمريات و زهديات(دو نوع شعراز لحاظ مضمون)دارد.«ابو العتاهيه‏»شاعر حكمى در اثر كثرت سخن درباره مرگ،رستاخيز و قضاوت روز آخرت را انكار كرد،از اين رو اهل ديانت او را نيز به زندقه متهم‏كردند.او با سرودن زهديات تحولى جديد از حيث مضامين در شعر عرب ايجاد كرد.دراين اشعار«ابو العتاهيه‏»به سست پايگى و پوچى مال دنيا اشاره مى‏كند و از مرگ وگورستان و كالبدها و استخوانهايى كه در آن نهفته است و يا از تلخى تعلق آدميزاد به‏خاك سخن مى‏راند.از شاعران ديگرى كه مشهور به شاعران حكمى(محدثين)اند مى‏توان‏«ابو العلا معرى‏»و«شريف رضى‏»را در دو جريان مخالف نام برد كه نكات‏فلسفى يا حكمى را در زمان انتقال فلسفه و كلام و علوم يونانى در اشعارشان واردكرده‏اند (14) .

رعبى كه اهل ظاهر سنت و حديث پس از دوران متوكل و بعد تركان در مقابله با علوم‏و فرهنگ يونانى و ترويج علوم شرعى ايجاد كردند به همراه شكست‏شرك و زندقه جلى‏در شعر و نثر نيز مؤثر بود تا آنجا كه اشعار هر چه بيشتر صبغه دينى يافتند.با رواج فلسفه،كلام و تصوف به تدريج‏بسيارى از مضامين و مواد اشعار خمريات و زهديات كه‏در حقيقت هر دو صورتى دنيوى داشتند در مقام حقيقى گذشت از عالم طبيعت و كثرات وحكمت‏يونانى اخذ مى‏شود،و صورت دينى و عرفانى پيدا مى‏كند.بى‏ترديد ورود فلسفه‏يونانى توانست‏به نحوى محرك متفكران اسلامى در بسط هنر دينى باشد.فلسفه يونانى‏به مثابه ماده براى صورت نوعى اسلام قرار گرفت.عرفان و پيدايى غزل عرفانى شعردينى را مستقر ساخت و تجربه دينى در عرصه هنر را به سنت محكمى تبديل و مستقرنمود.


پى‏نوشتها:

1)ابو الفتح رازى بعد از ذكر بعضى مؤيدات دال بر حسن شعرى كه درباره امور دينى باشد، گفته:«درخبر است كه چون دعبل على خزاعى قصيده‏اى بر حضرت رضا عليه السلام خواند كه در مدح اوگفته بود،امام فرمود:

مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحى مقفر العرصات

چون به ذكر صاحب الزمان عجل الله فرجه رسيد،آنجا گفت:

خروج امام لا محالة خارج يقوم على اسم الله و البركات

امام فرمود«نفث‏بها روح القدس على لسانك‏»يعنى روح القدس اين بيت را بر زبان تو جارى كرد.

رجوع شود به تفسير ابو الفتوح،جلد 4،ص 144 و تفسير گازر،ابو المحاسن جرجانى،ج‏7، ص‏107.

2)نهج البلاغه،خطبه 191.

3)مقام روح القدس هم مقام جبرئيل امين است هم مقام كمال ارتقاء روح انسانى به نحوى كه اتحادنورى ميان روح آدمى و روح فرشته وحى حاصل شود.

4)هل انبئكم على من تنزل الشياطين تنزيل على كل افاك اثيم،يلقون السمع و اكثرهم كاذبون،والشعراء يتبهم الغاوون الم تر انهم فى كل واد يهمون،و انهم يقولون ما لا يفعلون،الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات و ذكر الله كثير(سوره شعرا آيات‏226-224).

5)نام شاعرانى است كه چندى در عصر جاهلى و سپس در اسلام زيسته‏اند و به زبانى مى‏توان اين‏شاعران را«دو ساحتى‏»خواند.

6)سر انجام حسان بن ثابت از ولايت و ولايت على روى برگرداند و پشت‏به حق و حقيقت نمود.

7)بيتى از اين قصيده چنين است:

ان الرسول لسيف يستضاء به مهند من سيف الله مسلول

«پيامبر شمشيرى است هندى و آخته از شمشيرهاى خدا كه بر آن روشنايى طلبند».

8)غلبه حالت جهاد اصغر در صدر اسلام و اهميت آن جهت فروپاشى نظام شرك جاهلى كهن اقتضاءمى‏كرد كه پيامبر(ص)نيز بر اين گونه شعر تاكيد ورزد.ساير صور شعرى از جمله اشعار حماسى وتراژيك يا اشعار عاشقانه و تغزلى چندان مورد توجه نبود.زمانى كه شعر«حسان‏»مورد ستايش‏قرار مى‏گرفت همواره از وارد شدن بلاى عظيم بر سر مشركين سخن به ميان مى‏آمده است كه خودبيانگر روح جهادى(جهاد اصغر)شعر است.

9)تاريخ تمدن اسلام،جرجى زيدان،ترجمه جواهر كلام،صفحه 55.

10)مميزه غزل بدوى،پاكى شديد احساسات و آراستگى زيباى بيان است.شاعران اين نحله را شاعران‏عذرى مى‏نامند.اين نام از نام قبيله بنى عذره كه در حجاز مى‏زيستند اقتباس شده است.گويندشهرت بنى عذره از صداقت و خلوشان در عشق برخاسته.نيز گويند:چون عاشق شوند از عشق‏بميرند،يعنى سبب مرگ ايشان خود عشق است،نه دست‏يافتن به معشوق.اين معنى،بعدا گسترش‏يافت،عامل گسترش آن نيز بيشتر صوفيه بودند كه هر يك،دقايق مورد بحثى بر آن افزودند ونظريه وحدت عشق در كنار نظريات‏«وحدت وجود»و«وحدت شهود»حضورى جدى داشت.

عذرى نامى بود كه بر هر عشق پاك و صادقانه‏اى اطلاق مى‏شد.قيس بن ملوح اساطيرى(مجنون‏عاشق ليلى)از همين قبيله عشاق بوده است كه نمونه ازلى شاعران عاشق است.كثير عاشق عزه وشيعه على(ع)از جمله عشاق شاعر بوده است.تاسف بار اينكه در برابر غزل شكوهمند و ساده‏روستايى،شهرنشينان مدينة الرسول و مكه مكرمه على رغم علو مقام اين اماكن مقدس و حرمين‏شريفين در پرستش عيش و عشرت و هوى و هوس گوى سبقت از همه ربوده بودند.موسيقى وشراب و آواز و شهوات در اين دو شهر رواج يافته بود.عمر بن ابى ربيعه از نمونه‏هاى اصلى اين‏جماعت(دون ژوانهاى اموى)حسانى اشرافى بود درباره او رجوع شود به آذرنوش،«نگاهى به‏اجتماع اشرافى حجاز»،مجله مقالات و بررسيها،شماره 5-6،1350، ص 141،شماره‏6-7،سال‏1350،ص 121.

11)تاريخ ادبيان عرب،ص 80.

12)«رسائل‏»نوشته‏هاى خطيبانى بوده كه به صورت خطبه يا موعظه‏اى مكتوب تاليف يافته است.

حاوى تفكرات اخلاقى و كلمات دينى مهيج،يا اندرزهاى خردمندانه كه بزرگان جهان خطاب به‏دوستان خود مى‏گفته‏اند.

13)تاريخ ادبيات ايران،جلال الدين همائى،فروغى،بى‏تاريخ،ص ص 272-273.

14)ابو تمام شاعر قرن سومى نيز در اين زمان با تاثير پذيرى از عقل و تفكرات فلسفى و علم النفس‏يونانى ابداعاتى در شعر حكمى داشته است.