هنر عرب جاهلى
فرهنگ و هنر عرب جاهلى تاليفى بود از فرهنگ باستانى سبايى،يمنى،حميرى وغيره
كه در آستانه ظهور اسلام با صورت نازلى از فرهنگهاى ايرانى و يونانى وبين
النهرين آميخته بود. اصليترين فرهنگ عصر جاهلى در حجاز يافت مىشد در حالى
كهساحل نشينان و همسايگان ايرانى و بيزانسى از موطن اصلى خود بيگانه شده
بودند.
به عقيده جرجى زيدان همين قوم عرب بيش از هر قومى در عالم خيال فرو مىرفت.
اينان در عصر بعثتبيش از ديگران به تصورات شاعرانه علاقمند بودند.و اين خود
ازآثار شاعرانه آنان پديدار است.در واقع هنر عرب تنها در همين آثار جلوه
مىكند،زيرااين قوم در آن عصر هنوز به مرحله تجمل در معابد و قصور و ابنيه و
صنايع نرسيده بود تااين احتخيال را در آنها به نمايش بگذارد چونان اقوام متمدن
كه نه تنها در شعر بلكه درديگر آثار هنرى نيز با تفكر حضورى هنرى و صورت
خيالى،فرادهش تاريخى خويشرا به ظهور رسانده بودند.شايد انحصار هنر عرب در شعر
موجب شكوفايى آن بيش ازبسط و جلوه شعر در ساير اقوام شده باشد،تا آنجا كه در طى
دو قرن شاعران عرب بيش از همه اقوام شعر سرودهاند.
نخستين قصيده سرايان نامى عرب«امروء القيس»و جدش«مهلل»اند كه از
سخنورانقرن پنجم پيش از ميلاد محسوب مىشوند.مىگويند مهلل اولين قصيده عربى
را سرود،امروء القيس آن را طولانى ساخت و در شعر تفنن پديد آورد و باب شعر را
گشود و آن راتوصيف كرد و در اثر شعر به گريه درآمد.او اولين كسى است كه ستوران
را به آهو ومانند آن تشبيه نمود و شايد به واسطه مسافرت به شهرهاى روم و شنيدن
اشعار رومى ويونانى اين فكر براى او پيش آمد كه شعر عرب را متنوع سازد.البته
زبان عربى به جهتحالتخاص خود امكان شاعرى را به نهايت و به اين امر مدد
مىرساند.در اين زمان اشعارعرب به دو قسم منقسم مىشد:قسم اول اشعارى بود كه در
آن دردها و رنجها و خوشيها وسوگها وصف مىشدند و قسم دوم اشعارى كه در آن حوادث
و وقايع ذكر مىگرديد وبخشى از اشعار قسم دوم به صورت تمثيلى بيان شده بود
(1) .
به هر حال وجود زبان شعرى،و غلبه حضور و تفكر انضمامى و به سر بردن در
بيابان كهبا سكنى گزيدن در ساحتخيال مناسبت دارد،موجب شد عرب فطرتا شاعر باشد
و حتىدزدان و ديوانگان عرب شعر بگويند.زنان شاعر نيز در عرب بسيار
بودند،كودكان نيز شعر مىسرودند و هر كس به سن جوانى مىرسيد و شعر نمىگفت و
قريحه خود را نشاننمىداد او را معيوب و ناقص مىدانستند.شاعر در ميان عرب
پناه شرف و ناموس و راوىآثار و اخبار و حافظه تاريخى قوم تلقى مىشد و چه بسا
كه عرب جاهلى شاعر را برپهلوان ترجيح مىداد و همين كه در قبيلهاى شاعرى پيدا
مىشد قبايل ديگر به مباركباد آنقبيله مىرفتند و قبيله شاعر را تبريك
مىگفتند و سپس مجالس مهمانى برگزار مىكردند،چه معتقد بودند كه شاعر از شرف و
ناموس قبيله دفاع مىكند و نام و آثار آنها را جاويدانمىدارد.درواقع آنچه از
اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهليتباقى مانده همانابه وسيله اشعار
است.گروهى از نويسندگان نظير جاحظ،ابن قتيبه با استفاده از اين اشعاركتبى نظير
كتاب حيوان و كتاب نبات را نوشتند.عربها به قدرى شعر و شاعرى را
احتراممىگذاردند كه هفت قصيده از اشعار قديم خود را با آب طلا روى پارچه مصرى
نگاشتهو در پردههاى كعبه آويختند و اين همان است كه آن را«معلقات
سبعه»گفتهاند.
حساسيتشاعرانه عرب تاثير شعر را در آنان به نهايت رسانده بود.بنابر اين چه
بسا كهيك فرد را شعرى به جنگ بر مىانگيخته يا از جنگ باز مىداشته است.از آن
رو عربها ازهجو شاعران بيم داشتند و به مدح آنان فخر مىكردند.حتى عمر نيز تحت
همين تاثير بودو هرگاه كه به حكميت ميان دو شاعر گرفتار مىشد از مداخله در
آراى آنان امتناع وكسانى را مثل حسان بن ثابتبراى حل و فصل قضيه مامور
مىكرد.وى موقعى با سه هزاردرهم زبان«حطية»شاعر را خريدارى كرد كه بر ضد
مسلمانان چيزى نگويد.به هر حالعربها به قدرى از هجو شاعر بيم داشتند كه از وى
براى عدم تعرض عهد و پيمانمىستاندند.گاه هم زبان شاعر را با تسمه
مىبستند،چنانكه قبيله بنى تيم پس از اسير كردن«عبد يغوث ابن وقاص»چنان
كردند.عربها مىكوشيدند كه شاعران آنها را مدح گويند،چه هر كس كه مدح مىشد قدر
و منزلتش بالا مىرفت و اگر دخترانى در خانه داشت پس ازمدح شاعر به شوهر
مىرفتند،چنانكه دختران«ملحق»پس از مديحه گفتن«اعشى»از وىدر سوق عكاظ فورى
به شوهر رفتند.زيرا قصيده اعشى كه در مدح«ملحق»گفته شده بودباعثشهرت وى گشته
خواستگاران دنبال دخترانش آمدند.موقع ديگر شخصى مقدارىروسرى سياه خريده و در
فروش آن درمانده بود«مسكين دارمى»از شعراى مشهورعرب اشعارى در وصف زن زيبايى
سرود كه روسرى سياه بر سر داشته است و همين اشعار دارمى سبب شد كه زنان عرب
روسرى سياه تاجر را خريدند و كسب او به وسيلهشعر شاعر از كسادى رهايى يافت.
اما آنچه كه تاثير شعر را بيش از حساسيتشعرى و خيال عرب مىكرد عبارت بود
ازاعتقادى كه در تمام ادوار اساطيرى و دينى اساس تفكر هنرى و عرفانى و علمى
بوده،وآن اين است كه در باطن هر كدام از اين مواقف براى انسان الهامى يا وحيى
وجود دارد،واساسا تفكر و عرفتحاصل آن موهبت و وديعه آسمانى است،چنانكه
يونانيان هممعارف را ناشى از«موز»ها يعنى فرشتگان هنر مىدانستند،حتى«عقل»را
نيز زمينىنمىدانستند (2) .از اينجا بنا به اعتقاد عرب عصر
جاهلى،نوعى ويژگى ماوراء طبيعى با نامشاعر ملازم بود.اينان معتقد بودند كه
موجودى نامرئى و نيرومند كه همان«جن»باشدبه وى الهام مىبخشد و يا حتى در
دوران او حلول كرده است.از اين رو به اعتقاد آنان هرشاعر،جنى خاص خود
داشت.سخنان شاعر،خاصه هجاهاى او از قدرتى خباثت آميزبرخوردار بود و به همين جهت
همچنانكه پيش از اين گفتيم، قبائل،شاعران اسير رادهانبند مىزدند تا شايد از
قدرت زيان آور سخنانشان رهايى يابند (3) .
مضامين شعر نيز با حساسيتشعرى عرب تطبيق مىكرد،و آن عبارت بود از عشقشديد
به افتخار و شرف كه برجستهترين خصيصه اعراب بوده است و همين خصيصه درسراسر
اشعارى كه در دست داريم محسوس است.در اين اشعار،شاعران به مفاخر خود،به كثرت
افراد و فرزندان خود،به شجاعت و آزادگى خود،به حمايتى كه از مردمانمىكنند،به
كمكى كه به نيازمندان روا مىدارند،مىبالند.شاعران دزدهايى را كه براىسخاوت و
بخشندگى دزد مىشوند مىستايند.در قصايد و اشعار غنايى عشق و معشوق وخمريات نيز
غالب مضامين را تشكيل مىدهد.
خطابه در ميان عرب وضعى شبيه به شعر داشت اما نفوذ آن كمتر بود.خطبهها
غالبانيازمند رجز خوانى و حماسه بودند تا تاثير لازم را در مردم دلير بگذارند و
آنها را بهجنگ وادارند،از اين رو حالت طبيعى و زندگى بر اساس«عصبيت»پيدايى
خطبهسرايىرا براى ايجاد حساسيت و ابراز مباهات و تنفر اقتضا مىكرد و البته
گاه نيز براى اظهارادب و فضل از خطابه استفاده مىشد.خطيبان در جامعه خود لباس
خاصى مىپوشيدند وبا حركات عصا و نيزه افكار خود را مجسم مىساختند.اين خطيبان
غالبا شاعر نيز بودند وقبيلهاى كه شاعرش زياد بود خطيبش هم زياد بود.از نكات
جالب اينكه اين شاعران وخطيبان عليرغم فصاحت و بلاغت و زيبايى بيان،خواندن و
نوشتن نمىدانستند.
امرى كه موجب مىشد خطبا در ميان اعراب رشد كنند،مسئله اعزام هيئتها بود و
هميناعزامها بود كه پس از اسلام موجب برترى موقتخطبا بر شاعران شد.زيرا در
ايامجاهليت وجود شاعر براى حفظ و نجات تبار و دفاع از شرافت و ناموس قبيله
ضرور بودو در اسلام اعزام مامورين و هيئتهاى مختلف كه از لوازم اوضاع
سياسى-اجتماعى عصربود وجود خطيب را ايجاب مىكرد تا به آن وسيله جمعيتهايى تشكل
يابد و خصم رامجاب و قانع كنند.قبل از اسلام نيز اعزام هيئتخيلى شيوع
داشت.اعراب مانند ايرانيان،روميان،هنديان و چينيان عدهاى خطيب به سوى
امپراتوران ايران و بيزانس و اتباع آنانگسيل مىداشتند. عليرغم فقدان دولت
واحد و قوى در جزيرة العرب،ايرانيان به سببعلاقهاى كه به خطبههاى اعراب
داشتند،آنها را پذيرا مىشدند.
عرضه شعر يا خطبه نيز به محافلى دارد،در ميان اعراب نيز چنين محافلى
وجودداشت.اين محفلهاى ادبى را به اصطلاح آن روز«نادى»مىگفتند.مثلا قبيله قريش
محفلمخصوصى داشت كه به نادى قريش مشهور بود و ديگر«دار الندوه»كه محفلى
درمجاورت كعبه بوده است و هرگاه و بيگاه كه افراد از كار روزانه فارغ مىشدند
به آنمحافل مىرفتند و در آنجا با سخنورى و شعر خوانى به گفتگو
مىپرداختند.علاوه بر اينباشگاههاى دائمى،بازارهايى داير بود كه به مناسبت فصل
تشكيل مىشد.مشهورترينبازار عرب بازار عكاظ بود.تمام بزرگان عرب بلا استثناء
به بازار عكاظ مىآمدند ومجلس مناظره و مباحثه و سخنورى و مشاعره تشكيل
مىدادند و بهترين اشعار را انتخابو آن را با آب طلا نوشته،در عكاظ يا در كعبه
مىآويختند و معلقات سبعه نيز از آن اشعار مىباشد.
با توجه به مراتب فوق،هنر عرب جاهلى در شعر تماميت پيدا كرده بود و بر
خلافساير اقوام كه ساحتخيال آنان در ابنيه و قصور و معابد و منازل و نقاشى و
مجسمه وموسيقى جلوهگر شده،در هنر اين قوم شعر چنين مقامى را پيدا كرده است
(4) .
فصل سوم: حقيقت هنر در فرهنگ و تمدن اسلامى
روح هنر اسلامى
بيگانگى هنر كفر آميز و غيبت امامان معصوم(ع)هنر اسلامى چون شانى از شئون
فرهنگ و تمدن اسلامى از فيض همان حقيقتىبهرهمند است كه علم و سياست اسلامى از
آن برخوردار بوده است.بدين تفصيل كه چونباطن اسلام«اسم الله اكبر»است،علم
اسلام نيز،«معرفت الله»و سياست اسلام هم تحقق«ولايت الله»است و هنر حقيقى
اسلام نيز در مقام ابداع«وجوه الله»است.اما آنچه از هنر،علم و سياست در بخشى
از تاريخ رسمى اسلام غلبه داشته هيچكدام به معنى تام و تمامهنر،علم و
سياستحقيقى اسلام نبوده است.همچنانكه در باب علوم مىتوان ملاحظهكرد و اگر
ادوارى را به تناوب غلبه علوم شرعى و عقلى مىتوان قائل شد،در هنر نيزوضعى چنين
غالب است،و با وجود بعد تدريجى بسيارى از عامه مسلمين از ولايت، وغلبه اهواء و
نفسانيات و پذيرش ولايت فرعونى و روحيه تكاثر خلفا،دوره سومى نظيردوره احياء
تفكر دينى در هنر مشاهده مىشود.قبل از اين در بخشى از تمدن اسلامى نظيرشام
تمام سنن هنرى باطل همچون احساسات دين گريزانه اموى رشد يافته بود.
به هر تقدير صورتهاى هنرى رايج در تمدن اسلامى را نمىتوان بالكل به
نحلههاىباطل رجوع داد بلكه بايد پذيرفت كه كم و بيش از حقيقت اسلام بهرهمند
شدهاندعلى الخصوص بخش اعظم هنرهايى نظير خط،موسيقى،نقاشى،معمارى و
صنايعمستظرفه كه با فتوت و سير و سلوك عرفانى عصر احياى دين تاليف يافته بود،و
يااشعارى كه قريب به يقين نمىتواند محاكات و ابداع وجوه و اسماء الله نباشد و
در آن شاعر كه در مقام حكيم انسى است نمىتواند مشاهده و مكاشفه جلوات و
تجلياتحق تعالى در عالم و آدم نكرده باشد.حتى در نقوش مينياتور نيز به نحوى
تفكر و فرادهشدينى و ميتولوژيك جلوهگر مىشود به ويژه آنجايى كه اين نقوش از
تابعيت فضاى طبيعىاقليدسى متافيزيك يونانى و يا فضاى مكانيكى دكارتى تخطى
مىكنند،و يا نقوشاسليمى،خطايى و كلا نقوش هندسى و گياهى و حيوانى در تذهيب و
تشعير و غير آنفضايى را محاكات مىكنند كه نه فضاى طبيعى يونانى است و نه فضاى
بصرى جديد.
على الخصوص كه خطوط اسلامى و قرآنى به آن افزوده مىشود و حالتى روحانى به
آنمىدهد.
با اين همه باز نمىتوان گفت كه كل هنرهاى موجود در تمدن اسلامى به حقيقت
اسلاميعنى الله اكبر رجوع دارند.فى المثل ابنيه و قصور فسق و فجورى كه در
تزئينات تابع همان قواعدى بودهاند كه در ابنيه دينى رعايت مىشده يا
نقاشيها،حجاريها و گچبريهايىكه چيزى جز نمايش ارضاى شهوات شاهان و اميران و
زينت قصور و منازل اينان نبوده ويا اشعارى كه در مدح نفوس امارهاى چنين سروده
شده و موسيقى و غنايى كه چون عصرجاهلى چيزى جز محاكات جنبش نفس نمىتوانسته
باشد و همين موسيقى است كهزينتبخش محافل عياشى خلفا و اميران شده است.اين
هنرهاى ممسوخ همان هنرهايىاندكه با آمدن پيامبر و ظهور ولايت و ولايت نبوى و
تاسيس مدينه اسلام منسوخ گرديدهاند،شان نزول روايات و آيات تحريم به منع همين
نقاشى و موسيقى،شعر،صنايع و قصور ومعابد كفر آميز و باطل رجوع .اما همه اين
هنرهاى جاهلى (6) با صور خيالى باطل ومنسوخشان با مايتخليفگان و
امرا به نحوى به حيات خويش در حاشيه تمدن اسلامىادامه مىدهند.حتى آنجايى كه
اين خلفا و سلاطين در دوره بسط و غلبه معارف اسلامى وطرد فلسفه غير دينى و
زنادقه و باطنيان اباحى مذهب ظاهرا به علماى اهل سنت و جماعتدر مقابله با
فرهنگ يونانى مدد مىرسانند،خود علوم و هنرهاى باطل را تقويت مىكنند ورواج
مىدهند (7) .
قدر مسلم اين است كه چنين وضعى در هنر-با مشابهتى كه با علوم رايج در
تمدناسلامى دارد-ناشى از همان عالمى است كه در سياست نيز جلوهگر و اقامه شده
است وآن عبارت است از جدايى«ولايت از ولايت»و«سياست از دين»كه با جريان
سقيفه آغازمىشود و در وجود خلفاى اموى و عباسى كه از دين به نهايتبعد
داشتهاند به اوجمىرسد.اينان سياستشان ديگر سياست نسبتا شرعى خلفاى سهگانه
بعد از پيامبر نيست ودر راه فسق و فجور و تجاهر و تظاهر به آن گوى سبقت را از
هم مىربايند و برخىجريانات علمى نيز به تبع سياستهاى ايشان با اغراض غير دينى
شكل مىگيرند و علما وهنرمندان در حقيقت تابع ولايتى مىشوند كه جداى از ولايت
است و به عبارتى تابعولايت طاغوت هستند نه ولايت الله كه گفتيم حقيقتسياست
تمدن اسلامى است.بنابر ايناهميتخاص«سياست اسلامى»كه اثر اساسى در هدايت
افراد جامعه دارد(الناس على دين ملوكهم)معلوم مىگردد و وقتى ولايتسياسى به
دست غير اهل بيفتد طبيعتا انحرافحتى به عرصه هنر نيز تسرى پيدا مىكند و در
چنين اوضاعى ديگر صاحبان حقيقىولايت و ولايت الهى محك و ميزان رسمى براى سنجش
علوم و هنرها و سياستحق وباطل در چنين جامعه منحرفى نيستند و از اينجا سياستها
و هنرها و علوم باطل رواج ورونق پيدا مىكنند و اگر مبارزهاى بر عليه اين امور
چه از سوى ائمه و شاگردانشان كهمخفيانه در جامعه منحرف به فعاليت مىپردازند و
چه از سوى علماى رسمى اهل سنتصورت مىگيرد به جهت فقدان حكومت رسمى صاحبان علم
لدنى(ائمه معصومينسلام الله عليهم اجمعين)منشا اثر كلى نمىگردد-گرچه در ظاهر
و باطن ائمه حجت وميزان حق و باطل باشند در عمل حكمشان منشائيت اثر محدودى در
صحابه و پيروانى كهاز خوف ظلمه به تقيه زندگى كنند دارد.بىترديد تاثير اساسى
روح ائمه و حقيقت مهدىدر باطن مومنان است كه توانسته به ابداع و محاكات وجوه
الله بيانجامد.و الا مؤمنان درظاهر گفتار عالم يونانى-يهودى زده دربار خلفا و
اميران بودهاند.
نخستين ضلالتها در زمان پيامبر آشكار شده بود،اما پيامبر با قوه وحيانى خود
همهضلالتها را سركوب مىكرد و از حالت فعليتخارج مىساخت.اما سرانجام
جاهليتبالقوه در دوران بسيارى از صحابه كه عمرى در فضاى شرك آميز زيسته بودند
و اباحيتذاتى (8) عرب جاهلى، در عصر اموى در صورتى نو به فعليت
رسيد.حكومت امويان هنرىرا جستجو كردند كه (profane)
بود.اين هنر درادوار بعدى از حالت جلى آشكارا كافرانه و دنيوى و غير مقدس
(secularisation) هنر عصر به صورت خفى درآمد
بوركهارت يكى از(علل دنيوى شدن اموى را در-كنار عصبيت ظلمت آميز قومى و گريز از
سنتنبوى-وجود نا مسلمانان يا نو مسلمانان ظاهرى در بخشهايى از جهان اسلام
مىداند كهگرايشهاى هلنيستى را در دربار امويان ظاهر ساختند.دنيوى شدن سياست
موجبكناره گيرى نيروهاى معنوى از عرصه سياست و انتقال تعاليم دينى به ميان امت
مؤمن كهسياستمداران را اغلب اهل ظلمه مىدانستند شد.نفوذ روحانى متفكران و
رهبران دينى(روحانيت)از نفوذ دنيوى حكمرانان فزونى گرفت كه اين خود موجب تفاوت
نوععملكرد سياست دينى و دنيوى مسيحيت و اسلام در عرصه هنر شد.در اين دوران
عدهاىاز علما و متفكران اسلامى از كار و اثر هنرى موجود در جامعه اسلامى
بالكل بريدند وتنها عرفا و برخى از فقها توجهى بدان مبذول داشتند.در اين ميان
فلاسفه و برخىمتكلمين متاثر از تفكر يونانى كار يدى هنرمندان را شايسته تامل
نديدند و چونان ارسطوو افلاطون بيشتر به شعر و حكمتشعرى نظر كردند و فلسفه هنر
آنان نيز در واقع فلسفهشعر بود تا فلسفه صنايع مستظرفه و هنرهاى زيبا و فنون
جميل،و اين فلسفه نيز بيشترترجمه فن شعر ارسطو بود و كم و بيش يونانى زده ماند.
Lyre (عود)«بزمى»و اشعار نوع دوم را 1)در اصطلاح
يونانى،اشعار نوع اول را ليريك از Drama تمثيلى
مىنامند. Eic «رزمى»و شاخه فرعى را اپيك
2)تئودور رايزمان در كتاب مسائل تاريخ فلسفه عقل اساطيرى ما قبل متافيزيك و
فلسفى را«عقللاهوتى»مىخواند كه با متافيزيك يونانى«ناسوتى»مىشود و با
غلبه تفكر دينى در قرون وسطىدوباره«لاهوتى»مىگردد.در دوره جديد عقل مجددا
به زمين باز مىگردد و در آن سكنى مىگزيندتا نحوى ديگر از تفكر ناسوتى را
تجربه كند.براى تفصيل مطلب رجوع شود به مبحث«پيدايىو ابداع اثر هنرى».
3)تاريخ ادبيات عرب،ج.م.عبد الجليل،ترجمه آ.آذرنوش،تهران امير كبير،1363،ص
38-39.
4)پس از فتوحات اسلامى نيز عربان امى بدوى نسبتبه آثار هنرى سرزمينهاى فتح
شده بيگانه ماندهو به آنها اعتنايى نداشتند و جز توجه به غنيمتهاى لذت بخش و
غرور آفرين هرگز به گرد انديشهپرداختن به هنر تجسمى و ساختن اشياء هنرى
نگشتند.
5)اشارهوار بعضى از روايات و آيات را در اين نوشته ذكر خواهيم كرد.
6)جاهل به معنى جهل به الله است نه جهل در مقابل علم به طور اعم.
7)نظير نهضت ترجمه و يا مبارزه متوكل با معتزله و فرهنگ يونانى.
8)اباحيت ذاتى يعنى آزاد تلقى كردن هرگونه كوشش شهوانى و مباح دانستن همه
تجربههاى ممنوع وضد مقدس.