درآمد:حقيقت،ولايت و هنر دينى
حقيقت را مقام ذات او دان شده جامع ميان كفر و ايمان
شيخ محمد لاهيجى ذيل شرح بيت فوق به شرح روايتى از حضرت امير(ع)مىپردازد كه
متضمن معناى حقيقت است.از نظر شيخ،«حقيقت ظهور ذات حق استبىحجاب تعينات و محو
كثرات موهومه در اشعه انوار ذات».طرح اين روايتبه پرسش كميل بن زياد از
على(ع) باز مىگردد.وى از آن حضرت پرسيد:«ما الحقيقة»؟(حقيقتچيست؟)على(ع)پس
از سخنانى چند چنين پاسخ داد:«كشف سبحات الجلال من غيراشاره»:يعنى حقيقت ظهور
و انكشاف ذات الهى استبىتعين از وراى هفتاد هزار حجاب.حضرت در طلب دوباره
كميل،در ادامه سخن فرمود:«محو الموهوم مع صحو المعلوم»:يعنى حقيقت آن است كه
كثرات كه موهوماتاند،در ظهور نور و تجلى حق محو و متلاشى گردند». (1)
.
از مطاوى عبارات و شرح شيخ از بيت«حقيقت»مىتوان دريافت كه«حقيقت»مقام و
مرتبه ولايت و قرب است و ظهور توحيد حقيقى،زيرا انسان كامل از فناى تعلقات
كهموجب احتجاب از حق است(يعنى مقام كفر حقيقى)به بقاى ذات احديت متحقق
گشتهاست.
بنابر قول شيخ محمد لاهيجى در شرح بيتشبسترى،چون در بقاء بعد
الفناء،انسانكامل مظهر جميع اسماء و صفات متقابله و ظهورات متنوعه است،فرمود
كه:«شده جامعميان كفر و ايمان»يعنى آن«كامل»ميان كفر كه مقتضاى اسماء
جلاليه و ايمان كه ازمقتضيات اسماء جماليه است،جامع است.چون او در مقام بقاء به
حق مظهر ذات الهى كهمستجمع جميع اسماء و صفات گشته و مجمع اسماء متقابله واقع
است» (2) .
اين مقام براى كل بشر بالقوه متحقق است،به اين معنى كه انسان در افق ظهور
حقيقتسير ميان كفر و ايمان مىكند،و فقط در مقام انسان كامل به معرفت تام و
تمام حقيقتمىرسد.از صدر تاريخ بشر،يعنى تاريخ حضرت آدم،اين كفر و دين ظهور و
فعليتپيدا مىكند و بنابر مظهريت انسان به اسماء متقابله جمال و جلال و قرب و
بعد او از حق وحقيقت همواره وجود دارد.تاريخ با دين و ايمان آغاز مىشود.اما پس
از مدتى اندك،كفر حجاب دين و ايمان مىگردد. دو جامعه دين و كفر يعنى جامعه
هابيلى و قابيلىدر مقابل هم تكوين مىيابند.و تاريخ چنان است كه غالبا حجاب
كفر بر دين غلبه داشته وبشر خلق را حق مىپندارد،اما سرانجام با نور حقيقت و
دين،حجاب كفر دريده مىشود و دين ظهور كلى بر عالم و آدم پيدا مىكند (3)
.
ولايتشد به خاتم جمله ظاهر بر اول نقطه هم ختم آمد آخر ازو عالم شود پر امن
و ايمان جماد و جانور يابد ازو جان نماند در جهان يك نفس كافر شود عدل حقيقى
جمله ظاهر
هنر كه معنى شريف آن همان انسان كامل و تمام است،در فرهنگ عتيق بشرى به
معنىدينى تفسير مىشود،اما هر چه جلوتر مىآييم كفر بر هنر غلبه پيدا مىكند،و
اين امر با بعدانسان از حقيقت ملازمه دارد،تا به امروز كه هنر عين حجاب حق و
حقيقت مىگردد.
از طرفى،در سير متدانى تاريخ بشر در«ظاهر و خلق و مجاز»هنر بيش از پيشظاهر
پرست مىشود (4) كه خود مانعى استبراى كنده شدن انسان از عالم
فانى.ازاينجاست كه بشر امروز نمىتواند با اين هنر ديگر نيوشاى كلام الله باشد
و در اين نيوشائىبا اشارات و صور خيالى، حقيقت و عالم غيب تفكر دينى را ابداع
كند و به ظهور رساند وزبانش لسان الغيب باشد،و اين عبارت است از مرگ هنر و
هنرمندى و حق پوشى درصورت حجاب هنر كفر،كه با مهجوريت و بىخانمانى و بىوطنى و
گمگشتگى وسرگردانى هنرمند در عالم بىعالمى ملازمه دارد،و هر قدر از حقيقت كه
مقام ذاتاوستيعنى بقاء بعد از فناء و رفع تعينات و ارتفاع تعلقات و قرب
بىواسطه به حقيقت،دور مىشود،بيشتر به اين افتادگى در عالم بىمعنايى دچار
مىگردد.هنرمندى كه عالمكفر را ابداع مىكند اصرار بر همين تعلقات و تعينات و
كثرات و موجودات اين جهانىدارد كه همه در ضمن آن كه مظهر حقند حجاب حق نيز
هستند.اما در برابر اين هنر و مقاممذموم انسانى ملازم آن،هنرى قرار مىگيرد كه
بيشتر مجلاى جمال حق تعالى است،و آنعبارت است از هنر دينى،هنرى كه مستلزم كمال
و ايمان و تعالى است.اين هنر در مقابلهبا هنر مرگ آلوده و زمينى جهان
يونانى-رومى قد علم كرد و مدتى قريب به هزار سالآن را به طاق نسيان سپرد،لكن
تا آنجا كه هنر يونانى و به ويژه هنر اساطيرى قابليت«مادگى»براى«صورت»هنر
دينى داشت،باقى ماند بعضا نيز به وجهى اختلاطى به حياتخويش ادامه داد.در حقيقت
اين هنر در برابر سيطره هنر يونانى و سپس هنر جديد هر قدربعد از انبياء و
اولياء پيدا كرد،به هنر كفر نزديك شد و با آن آشتى كرد تا آنكه بالكل وبالتمام
به حجاب هنر كفر جديد كشيده شد.
دو صورت بارز هنر دينى،هنر مسيحى و هنر اسلامى است،كه آنها را مىتوان به
هنرحق و حقيقت نبوى و ولوى تعبير كرد.البته نمىتوانيم اين دو هنر را كه در
تاريخ مسيحيت و اسلام متحقق شدهاند عين و مظهر تام و تمام حقيقتى بدانيم كه
حضرتعيسى(ع)و حضرت محمد(ص)مظهر آن بودهاند.اما آنچه لازم به تذكر است
عبارتاست از قرب اين هنرها به حقيقت محمدى و حقيقت عيسوى و از آنجا قرب به
حقيقتىاست كه مقام ذات انسان و ظهور حق به اسماء جمالى (5) است.طرح
هنر مسيحى مجالىديگر مىطلبد،در اين نوشته جز به اجمال از هنر مسيحى سخنى به
ميان نيامده است (6) .
اما هنر اسلامى كه اين نوشته در آمدى استبه شرح تفصيلى آن. (7)
بىترديد هنر اسلامى در مقام هنر دينى،جلوهگاه حقيقت اسلام است.از اينجا
اينهنر به حضرت نبى مكرم و ائمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در
مقامبانيان و طراحان و مبدعان صور نوعى و نمونههاى اصلى هنر اسلامى و قرآنى و
به مقاممرجعيت و حجيت معرفت دينى و هنر اسلامى،رجوع مىكند.
حضرت نبى اكرم(ص)انسان كاملى است جامع جمال و جلال الهى و صاحب مقامولايت
كه مىتوان او را به تعبيرى هنرمندى خواند كه هنرمندىاش نسبتبىواسطه با
ذاتاحديت و نيوشايى اسرارى دارد كه قدسيان با او در ميان گذاشته و از پرتو آن
نور علم وحكمت و هنر بر دلهاى مؤمنين تابيده است.عالم اسلامى همان ظهور و تجلى
اسم اعظمالله اكبر و كل و«حقيقت محمدى»است كه بىحجاب در افق چشم دل پيامبر
اسلام(ص)و اهل بيت عصمت و طهارت(ع)گشوده شده است.اين مرتبه يعنى ظهور كلى
عالماسلامى اختصاص به انسان كامل-حضرت نبى(ص)و ائمه(ع)-دارد،اما در
مراتبنزولى چنانكه ابن عربى در فتوحات مكيه بدان اشاره كرده وجود شاعران و
هنرمندان را نيزفرا مىگيرد و پرتو الهام رحمانى و ربانى روحشان را در حال سكر
آميز ادراك وحدتحقيقى روشن مىگرداند،«حال صحو»يا روشنى پس از«حال سكر»ضمن
ادراك عميققلبى حاصل مىشود.آنان جلوهاى از حسن و جمال ازلى را مشاهده و عالم
صنع راپرتوى از حسن الهى تلقى مىكنند و اين حسن و جمال را در صورت
كلمات،الحان، نقوش،احجام ابداع مىكنند و اين چنين تجربيات معنوى هنر اسلامى
تكوين و تحققمىيابد.اگر شهود حسن و جمال الهى«انكشاف حقيقت»را«روح»هنر
دينى و از آنجااسلامى بدانيم،نقوش و صور الحانى و كلامى همه«جسم»اين هنر
خواهند بود.
قرب و بعد از«عالم اسلامى»مراتب اصالت و عدم اصالت هنر اسلامى را
تعيينمىكند.هر قدر هنرمندان مسلمان از وحى و پرتو نور نبوى و ولوى بيشتر بهره
مىگيرند«عالم اسلامى»را بيشتر به ذوق حضور و ديده باطن در مىيابند و هر قدر
از اين پرتومحروم مىگردند،عالم اسلامى بر ايشان در حجاب ظلمت مستور و مختفى
مىماند،و ازحقيقت و ولايت و توحيد حقيقى فاصله مىگيرند.اينان همه
هنرمندانىاند تشنه لب كه دروادى حيرت و لالتسرگردانند،چنانكه«نجم الدين كبرى
رازى»درباره«فتوح»چشمدلشان مىگويد:«ديده بصيرت ايشان آنگاه گشاده شود كه
ديده هواى نفس از مطالعهمزخرفات دنياوى و مستلذات نفسانى و شهوات حيوانى
بربندند» (8) .
از اينجا تفكر معنوى و ولايى كه عالم اسلامى (9) با آن به ظهور
مىآيد«روح هنراسلامى»و از آنجا دينى است.
سعى راقم اين سطور آن بوده كه لمحهاى از اين«روح»را در تاريخ هنر
اسلامىضمن پرسش از ماهيت هنر و حقيقت تاريخى آن دريابد.بىترديد اين تحقيق
نسبتبهحوزه و قلمرو هنر اسلامى بسيار ناچيز،و ولايت دينى و حقيقت محمدى به
جهت نهايتعلو در افق ديد هر راقمى قرار نمىگيرد فقط در وقت اصيل عارفانه
اسلامى است كه درسايه عنايتحق،شاهد حقيقت پرده از چهره برمىگيرد و ظهور حقيقت
دست مىدهد.بامباحث نظرى به مثابه«علم اليقين»صرفا وجهى نازل از اين روح را
مىتوان دريافت و ازآن سخن به ميان آورد،اما سير و سلوك معنوى و حضور بيواسطه
در مراتب عين اليقين و حق اليقين بدون ورود به عالم هنرمند دينى و انس و همدلى
با او كه كمالش در وجود انبياءو اولياء تجلى كرده است،ممكن نيست.بنابر اين در
قلمرو منطق و حتى منطق هرمنوتيكرسمى (10) كه در آن توجه ما معطوف
به نحوه خاص حضورى است كه با ابتناء بر آن تفكرهنرى صورت مىبندد نيز از ظاهر
به باطن نمىتوان رفت مگر در آن صورت از تفكر وتفقه معنوى كه آدمى را از كثرات
وهمى موجود مىكند و در حال سكر آميز او را درمواجهه با حقيقت قرار مىدهد،به
بيانى،اين تفكر و حال،حاصل مواجهه بيواسطه باحقيقت و انكشاف حقيقت است.البته
اين بدان معنى نيست كه در مرتبه سير و سلوك وتفكر و تخيل حضورى ابداعى
(11) هنرمندانه كه به پيدايى اثر هنرى مىانجامد باشيم بلكهسخن از تفقه
و انس و همدلى با آثار هنرى و هنرمندان دينى و اسلامى است.با توجه وتذكر به اين
مراتب،كتاب حاضر در حكم درآمدى نظرى ستبه«حكمت و هنراسلامى».
نكته ديگر آنكه مطالعه هنرى مقدس چونان هنر اسلامى هنگامى كه با تفكرىعميق
همراه مىشود،افقى به سوى متعاطى هنر مىگشايد كه ريشه در همه عوالم از
جملهعالم حقيقى انسانى دارد.از اينجا مطالعه تاريخ هنر دينى و اسلامى از قلمرو
زمان ومكان فانى و تاريخ صيرورت كه عرصه كالبد و صورت هنر دينى و اسلامى و كلا
هنرمقدس است فراتر مىرود و به سوى ساحتحقيقت جمال احدى بال مىگشايد
(12) .
اگر گاهى برخى از نويسندگان كه تعلق خاطرى به مطالعه روح هنر اسلامى
داشتهاند (13) يا خودمروج آن بودهاند به جهت فقدان ايمان دينى و
مستقر شدن در نظرگاه اومانيستى وبشر مدارانه عرفان غربى اغلب اين روح را
با«خلوص عرفان افلاطونى»-اگر چنينعرفانى وجود خارجى داشته باشد كه در نظر
كاپلستون وجود ندارد-يگانه پنداشتهاند (14) خود بيشتر حاكى از
اشتغال به الفاظ آنان است تا آنكه حقيقت متعالى قرآنى هنر اسلامىبرايشان
انكشاف حاصل كرده باشد.
1)شرح گلشن راز،شيخ محمد لاهيجى،صفحات 291-292.«روايتحقيقت»به صور مختلفى
آمده است،از جمله به اين صورت«ان الله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لو
كشفهالاحرقتسبحات وجهه كل من ادركه بصره».
2)شرح گلشن راز،شيخ محمد لاهيجى،صفحات 291-292.«روايتحقيقت»به صورمختلفى
آمده است،از جمله به اين صورت«ان الله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لو
كشفهالاحرقتسبحات وجهه كل من ادركه بصره».
3)«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره
المشركون»، سوره«توبه»،آيه33.
4)توجه به صورت ظاهر و حسن و جمال ظاهر و خلقى و مجازى در هنرهاى جديد،خود
مانعىبراى كنده شدن از اين صورت ظاهر و رفتن به معناى باطن است.همچنان كه
بتپرست تعلقبه صورت بت پيدا مىكند،هنرمند دوره جديد حسن و جمال اصيل و حقيقى
را نيست مىانگارد و فراموش مىكند و تنها حسن و جمال ظاهرى انسان و متعلقات او
را مىبيند،در حالى كه حسن وجمال آدمى و ديگر موجودات همه حكايت از حسن و جمال
احدى دارد.از اينجا زيبايى هنردوره جديد كه مستلزم غفلت از جمال خداوند است
رجوع به هنر كفر مىكند.
5)رك به:مباحث فصل اول در باب اسماء الهى.
6)براى تفصيل مطلب در باب مسيحيت رجوع شود به كتابهاى حكمت معنوى و ساحت هنر
و سيرحكمت و هنر مسيحى در جهان غرب از راقم اين سطور.
7)اين كتاب شرح تفصيلى فصل هنر اسلامى در كتاب حكمت معنوى و ساحت هنر است.
8)مرصاد العباد،نجم الدين رازى،به تصحيح محمد امين رياحى،تهران،علمى و
فرهنگى، 1366،ص536.
9)عوالم سه گانه ملك و ملكوت و جبروت يا به تعبير«شاه نعمت الله ولى»در
رسائل(تصحيحنوربخش،ج3،ص 110)عالم چهارگانه معانى،ارواح،مثال مطلق و شهادت
مطلقه ذيل ظهور عالماسلامى در حكمت اشراق و عرفان به شرح و تفسير درآمد،و در
شهود متفكران و هنرمندان اسلامىاين عوالم كم و بيش بسته به مرتبه احوال و
مقاماتشان مشهود گرديده است.
10)در اين باره رجوع شود به مقاله«مبانى مطالعه هرمنوتيك اثر هنرى»از كتاب
خود آگاهى تاريخىنگاشته راقم اين سطور.
11)چنانكه خواهد آمد انكشاف حقيقت در«ساحت هنر»به قوه خيال و صورت خيالى و
كشف مخيلمىپيوندد.
12)اين مقام و مرتبه اولياء الهى استيا آنان كه به اولياء و حكماى انسى
تشبه مىجويند.در اين بينبرخى مباحث نظرى نويسندگان عرفانى جديد يا عرفاننما
پس از پايان عصر سيطره مطلقپوزيتيويسم در راه و رسم مطالعات هنر نيز در ميان
مىآيد كه به تدريج قليلى به درد دين حقيقىگرايش مىيابند و با نيست انگارى
مضاعف و مركب در موضع نزاع قرار مىگيرند و سلبا از آنمىگذرند به تفكر معنوى
اولياء نزديك مىگردند بىآنكه بالتمام آن را تجربه كرده باشند،چنانكهدر رنه
گنون مىتوان اين حال را مشاهده كرد.عدهاى نيز نه مانند رنه گنون عارف
مسلكاند و نه چونهانرى كربن آزادانديش،بلكه ميان اين دو سير مىكنند و به
تجربه عقلى-دينى در قلمرو ساحتنظرى معرفت درك اهتمام مىورزند چونان بوركهارت
يا .Coomaraswamy اينان رامىتوان كم و بيش در زمره
اهل حكمت كوماراسوامى معنوى هنر دينى و شرقى قرار داد.
13)از اين نويسندگان مىتوان رنهگنون،تيتوس بوركهارت،هانرى كربن،اكبر
تجويدى، حسين نصر،داريوش شايگان،لوئى ماسينيون،رينولد نيكلسون را نام برد.البته
بايد گنون و ركهارت را به عنوانمؤسس مطالعه هرمنوتيك و معنوى هنر به
حقيقتبسيار نزديك دانست. درباره برخى از ايننويسندگان ر.ك به:عالم خيال و
فضاى مينياتور ايرانى،نوشته حسين نصر و نيز: for the
arts,1998.refaee. nastr,isLamic Art an sirituoLity, new elhi,lnira anhi
national center syye ossen
14) ر.ك به:هنر اسلامى(زبان و بيان)،تيتوس بوركهارت،ترجمه مسعود
رجبنيا،تهران، سروش،1366،ص23-26.