سروش هدايت

على شيروانى

- ۶ -


رساله سيروسلوك منسوب به آيت حق سيد بحر العلوم
بسم الله الرحمن الرحيم
چند سال پيش نسخه اى خطى به نام تحفه الملوك فى السير والسلوك كه ديباچه آن با عبارت زير شروع شده است :
بسم الله الرحمن الرحيم جناب مولانا و سيدنا آقا سيد مهدى طباطبائى نجفى مشهور به بحر العلوم مى فرمايد: الحمد و الثناء لعين الوجود و الصلوه على واقف مواقف الشهود و على آله امناء المعبود اى همسفران ملك سعادت و صفاواى رفيقان راه خلوص و وفا امكثواانى آنست نارا ... به دستم افتاد براى روشن شدن وضع آن به كتابهاى مربوطه مراجعه كردم .
صاحب طرائق الحقائق مى نويسد: رساله اى از سيد بحر العلوم اعلى الله مقامه در عرفان به خط ايشان (پدر مولف طرائق متوفاى 1278) ديدم كه جزوى از شرح اربعينيات خود را ضميمه فرموده بود براى مرحوم حاج عبدالعظيم هراتى كه اظهار ارادت خدمت آن حضرت مى نموده ...
در جاى دگير مى نويسد: الحاج عبدالعظيم هروى با برادرش حاج عبدالكريم ساكن طهران و از تجار معروف بودند در سال 1294 را قم را ملاقاتش در طهران حاصل گرديد ... كتابى كه نسبتش به مرحوم سيد بحرالعلوم (مى دهند - ظ) در شرح كتاب سيرو سلوك ابن طاووس عليه الرحمه به خط جناب والد براى حاج مذكور مشاهده و بعضى از وقايع اربعينيات خود را اضافه فرموه بودند. (123)
مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه مى نويسد:
رساله فى السير والسلوك تنسب الى سيد نا بحرالعلوم السيد مهدى بن مرتضى الطباطبائى البروجردى النجفى المتوفى 1212 فارسيه فى الفى بيت لكنها مشكو كه فيها ففى آخرها بعض ما ليس على مذاق السيد بحر العلوم كما يظهر للمتدرب فى مفاده و النسخه موجوده فى النجف فى بيت ، بحر العلوم ، و رايت اخرى عند محمد حسين بن الحاج محمد جعفر اليزدى و كيل سيدنا الشيرازى بكربلا اولها: امكثوانى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر... و رايت نسخه اخرى فيها زيادات و بسط الفاظ و عبارات سماه فى اولها: تحفه الملوك فى السير و السلوك و انه لبحر العلوم ... (124)
و در جاى دگير مى نويسد:
رساله فى السير و السلوك هوتعريب السير و السلوك الفارسى المنسوب الى سيدنا بحر العلوم ، عربه الشيخ الوالمجد محمد الرضا الاصفهانى بالتماس السيد حسين بن معزالدين محمد المهدى القزوينى الحلى فى داره بالنجف فى البرانى فى عده ليال بعد الساعه الخامسه من الليل ، و ذكر ابوالمجد انه الفه بحر العلوم بكرمانشاه اقول : و نسبه نصفه الاخير اليه مشكو كه لانه على مذاق الصوفيه فلو ثبت انهاله فانما هوالنصف الاول فقط كما ياتى فى ص 284. (125)
سيد محمد صادق بحر العلوم و سيد حسين بحر العلوم در مقدمه كتاب الفوائد الرجاليه
سيد بحر العلوم پس از ذكر تاليفات او مى نويسند:
و هناك بعض الرسائل الصغار ربما نسبت الى السيد قدس سره ، منها رساله السير و السلوك الفارسيه و لكن لا يعضدها التاريخ و لايوافقها طريقه السيد رحمه الله و سلوك الطافح على سائر مولفاته و كتاباته - كما يشهد بذلك - كل من واكب قلمه الشريف فى عامه مولفاته ، والله اعلم . (126)
سه نسخه از اين رساله در كتابهاى فهرست شده كتابخانه آستان قدس ‍ رضوى موجود است ، در فهرست آن كتابخانه در ذيل شماره 170 آمده است : مى نمايد كه مولف از مشايخ صوفيه است . در متن اسمى براى رساله ذكر نشده و نام مولف هم مذكور نيست . در نسخه شماره 171 رساله به نام تحفه ضبط شده در نسخه شماره 172 به سيدى مهدى بحرالعلوم نسبت داده شده است ، و معروفت نزد جمعى نيز چنين است ليك زياده بر آنكه مضامين رساله ملائم با مشرب آن سيد بزرگوار نيست و هم ارباب تراجم بجز (طرائق الحقائق ج 3 حاشيه ص 90) در شمار مولفات او چنين رساله اى را ذكر نكرده اند... نسخه هاى اين رساله هاى قدرى اختلاف دارد...(127)
سه نسخه از اين رساله نيز در كتابخانه دانشگاه است . در فهرست آنجا آمده است :
آداب السلوك . در عنوان اين نسخه آمده : رساله سيد سند مرحوم بحرالعلوم در آداب سلوك و همان رساله عرفانى منسوب به اين طاووس ‍ است و نبايد از بهحر العلوم هم باشد و در سر گذشت او... از اين رساله باد نگرديد. (128)
و در جاى ديگر از فهرست آنجا آمده است :
در نسخه شمار 1358 اين كتابخانه چهار گفتار در سيروسلوك و روش ‍ عبادت و سنن صوفيانه و آداب مريدو شيخ است و مشرب شيعى در آنها پيدا است و ساخته عارفان و آداب مريد و شيخ است و مشرب شيعى در اخير مى باشد . نگارنده همه اينها بايد همان محمد حسين بن محمد كه در 1251 مى زيست و سبك همه اينها نيز يكى است گفتارها اينك شناسانده مى شود...
4 - به نام رساله سيد بن طاووس در نسخه ياد شده و درست نيست ؛ نگارنده آن بايد همان محمد حسين بن محمد باشد كه نويسنده نسخه نيز هست به سال 1251. (129)
در فهرست نسخه هاى خطى فارسى ، علاوه بر سه نسخه آستان قدس و سه نسخه دانشگاه ، و يك نسخه از سه نسخه ياد شده در ذريعه ، از نسخه اى ديگر ياد شده و آقاى منزوى درباره اصل رساله مى نويسد:
سيروسلوك از بحر العلوم سيد مهدى فرزند مرتضى بروجردى (1155-1212) يا سيد بن طاووس ، در اين انتسابها ترديد است ... نسخه هاى دگرگونى دارد به عربى نيز ترجمه شده است ... (130)
سيد عبدالحجه بلاغى قسمت زيادى از اين رساله را در سال 1371، 1377 در كتاب مقامات العرفاء خود چاپ كرده و آن را به عنوان سفر نامه مولانا شيخ عبدالكريم عريان استاد شمس العرفاء معرفى كرده است و در پايان مى نويسد:
تذكر: اين سفر نامه را درهامش كتاب طرائق صفحه 90 از وصل ششم به نام رساله سيروسلوك به حضرت بحرالعلوم نسبت داده است ، وليكن صحيح آن همين است كه ما نگاشتيم كه از قلم مبارك مولانا شيخ عبدالكريم عريان ساكن وادى السلام نجف اشرف مى باشد، همان كسى كه احياء موتى . كرده و خود يكى از اساتيد بزرگ حضرت شمس العرفا متولد 1288 متوفاى 1353 قدس سرهما است . (131)
استاد محترم حجه الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ حسن حسن زاده آملى در آخر نسخه اى كه به خط خودشان است مى نويسد:
اين رساله تحفه الملوك فى السير والسلوك تاليف سيد بزرگوار علامه بحرالعلوم قدس سره است كه از كثرث اشتهار و وضوح ، مستغنى از وصف است ؛ در سيروسلوك الحق اگر بى نظير نباشد كم نظير است . اصل آن به خط جناب استاد علامه سيد محمد حسين قاضى طباطبائى صاحب تفسير قيم الميزان متع الله المسلمين بطول بقائه بودت كه آن را برادر ماجدش جناب استاد حجت الاسلام والمسلمين عالم جليل و سالك سبيل الله تعالى آيه الله آقا سيد محمد حسن قاضى طباطبائى الهى مدظله العالى و روحى فداه به اين حقير براى استنساخ مرحمت فرمودند ...
جناب آقاى علامه طباطبائى مى فرمود كه اين رساله مرحوم سيد به خط بچه اى بود كه بسيار پر غلط بود، و چند جاى ديگر هم كه بعد يافتيم همه از روى همان يك نسخه نوشته شده كه به همان اغلاط بودند، تا اينكه نسخه اى را در نزد مرحوم سيد ابوالقاسم خوانسارى ، كه استاد رياضى مادر نجف اشرف بود، سراغ گرفتيم كه نسخه اى پاكيزه و مصحح بود؛ و اين نسخه را از روى آن تصحيح كرديم .
جناب آقاى طباطبائى از مرحوم سيد على قاضى معروف قدس سره نقل فرمود كه آن بزرگوار مى فرمود من رساله اى مانند اين رساله مرحوم سيد بحر العلوم به اين خوبى و متانت در سير و سلوك نديدم . (132)
در مورد چاپ و نشر اين رساله ، برخى مى گفتند كارى است خوب و مفيد، و برخى ديگر آن را صلاح نمى دانستند اينجانب براى جمع ميان اين دو نظر برآن شد كه رساله را به استثناى قسمت آخر آن (كه به فرموده مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى موافق مذاق صوفيه مى باشد و نيز احتمال اينكه توسط برخى از صوفيه به اصل رساله اضافه شده باشد منفى نيست ) چاپ كند تا رعايت جانب احتياط هم تا حدى شده باشد. (133)
با اينكه حدود پانزده نسخه از اين رساله سراغ داشتيم كه قديم ترين آنها مورخ 1251 بود ولى هنگام تصحيح ، فقط چهار نسخه در اختيار بود:
1 - نسخه متعلق به نگارنده اين سطور مورخ 1333.
2 - نسخه استاد محترم جناب آقاى حسن زاده آملى كه در سال 1368 به خط خود از روى نسخه اى كه حضرت علامه طباطبائى دام ظله در سال 1344 هجرى قمرى براى خود نوشته بوده اند، استنساخ كرده اند.
3 - عكس نسخه اى كه حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ محمد غروى در سال 1377 از روى نسخه آيه العظمى آقاى خوئى براى خود استنساخ كرده اند. (134)
4 - نسخه چاپى در مقامات العرفاء بلاغى .
اخيرا شنيده شد كه حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ حسن مصطفوى كه از قديم به ايشان و آثار ايشان علاقه داشته ام در صددند كه اين رساله را با تصحيح كامل و حواشى و تعليقات چاپ كنند اميد است هر چه زودتر از چاپ خارج و مورد استفاده علاقمندان قرار گيرد.
رضا استادى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد والثناء لعين الجود و الصلوه على واقف مواقف الشهود و على آله امناء المعبود
اى همسفران ملك (سلك ) سعادت و صفا! و اى رفيقان راه خلوص و وفا (خلوصيت و فنا)!
امكثوا انى آنست من جانب الطور نارا لعلى آتيكم منها بخبر (بقبس ) او جدوه من النار لعلكم تصطلون (135)
به طرق عديده از سيد رسل و هادى سبل صلى الله عليه و آله مروى است كه : من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قبله على (الى ) لسانه
عبارات حديث اگر چه مختلف وارد شده است معانى او متحد است . (136)
خود به عيان ديده ايم و به بيان دانسته ايم كه اين مرحله شريفه از مراحل عدد را (137) خاصيتى است خاص ، و تاثيرى است مخصوص ، در ظهور است استعداد و تتميم ملكات ، در طى منازل و قطع مراحل ؛ و منازل راه اگر چه بسيار باشد ولكن در هر منزلى مقصدى است ، و مراحل اگر چه بى شمار باشد، چون به اين مرحله داخلشدى اتمام عالمى است .
تخمير طينت آدم ابوالبشر بيد قدرت الهيه در چهل صباح اتمام پذيرفت . و خمرت طينه آدمبيدى اربعين صباحا (138) و در اين عدد عالمى از عوالم استعداد را طى كرده .
و به روايتى چهل سال آدم در ميان مكه و مدينه افتاده بود و باران رحمت الهى بر آن مى باريد تا در اين عدد قابل تعلق روح قدسى شد؛ (139)
و مدت ميقات موسى بن عمران در اربعين ليله تمام شد؛ (140)
و قوم او را بعد از اربعين سنه ازتيه خلاص كردند؛ (141)
و خاتم الانبياء محمد صلى الله عليه و آله را بعد از چهل سال كه به خدمت قيام نمود، خلعت نبوت پوشانيد.
و زمان مسافرت عالم دنيا و غايب ظهور استعداد و نهايت تكميل ، در اين عالم ، در چهل سال ، چنانچه وارد است كه عقل انسان در چهل سالگى به قدر استعداد هر كس كمال مى پذيرد (142) و از بدود دخول او در اين عالم در نمو است تا سى سالگى ؛ و ده سال بدن او در اين عالم واقف است ، و چون چهل سال تمام شد، سفر عالم طبيعت تمام است و ابتداى مسافرت به عالم آ خرت است ؛ و هر روز و هر سال جزوى از اين بار سفر آخرت مى بندد و از اين عالم رحلت مى كند قوت او سال به سال در كاهيدن است و نور بصر و سمع در نقصان ، و قواى ماديه در انحطاط، و بدن در ذبول است ؛ چه مدت سفر و اقامت او در اين عالم در چهل سال تمام شده .
و از اين است كه وارد شده من بلغ اربعين سنه ولم ياخذ العصافقد (143) عصى ؛ چه عصا علامت سفر است ، و مسافر را برداشتن عصا مندوب است ؛ (144)
و تاويل عصا، مهيا شدن از براى سفر آخرت است ، و جمع كردن خود را از براى رحلت ؛ و هر كه عصا بر نداشت از فكر سفر غافل است . (145)
و همچنانكه مدت تكميل طبيعت (جسميت ) در اين سن است ، همچنين ، مرتبه سعدت و شقاوت ؛ و از اين جهت است كه در حديث وارد است كه : روى هر كه در چهل سالگى سفيد نشد شيطان مسح مى كند وجه او را مى گويد: بابى و امى و جها لا يفلح ابدا؛ (146) و مى گويد: نام تو در صحيفه چند من ثبت شد.
و آنچه در اخبار وارد شده كه : هر كه كورى را چهل قدم بكشد و راه نمايد بهشت او را واجب مى شود (147) مراد از ظاهر آن ، كور بصر است و تاويل آن ، كور بصيرت است ؛ چون كور بصيرت ، پيش از تمام شدن چهل قدم ، از مرتبه استعداد به فعليت داخل نشده ، اگر چه قريب شده باشد؛ پس اگر او را رها كنى باز به حالت اوليه عود مى كند؛ و اتمام احسان و حصول هدايت به اتمام چهل است . پس به اين جهت ، موجب و جوب بهشت مى شود.
و همچنين در حديثى كه رسيده است از چهار جهت خانه هر كس ، تا چهل خانه همسايه اند؛ (148) چون اين عدد تمام شد گويا از عهالم هم جدا گشته اند.
و تاويل آن در مناسب و جوار، از جهات قواى اربعه است ، كه عقيله و وهيمه و شهويه و غضبيه است ؛ و هر كه چهل مرحله از مراحل اين قوى از ديگرى دور نشود، از عالم آن خارج نشده ، و با يكديگر جوار دارند . پس اگر جوار و مناسب در قوه عقليه ملكيه است به زبان حال با يكديگر به اين مقال در وصف حالند كه :

اجارتنا انا غريبون (غريبان ) ههنا
و كل غريب للغريب نصيب (نسيب )
و اگر مجاورت و همسايگى در قه شيطانيه و سبعيه و بهيميه باشد، يكديگر را به اين ترانه ياد نمايند:
اجارتنا ان الخطوب تنوب
و انى مقيم ما اقام عسيب (149)
و بالجمله ، خاصيت اربعين در ظهور فعليت و بروز استعداد و قوه و حصول ملكه ، امرى است مصرح به در آيات و اخبار، مجرب اهل باطن و اسرار. (150)
و از اين است كه در حديث شريف حصول آثار خلوص را، كه منبع عين حكمت و معرفت باشد، در اين مرحله خبر داده اند.
و شك نيست كه هر نيك بختى كه به قدم همت اين منازل چهل گانه را طى كند، بعد از آنكه استعدادات خلوص را به فعليت آورد، سرچشمه معرفت از زمين قلب او جوشيدن آغاز كند.
و اين منازل چهل گانه در عالم خلوص و اخلاص واقع است ؛ و مقصد و منتهاى اين منازل عالمى است فوق عالم مخلصين ؛ و آن عالم ابيت عندربى ليطعمنى و يسقين (151) است ؛ چه طعام و شراب ربانى ، معارف و علوم حقيقيه غير متناهيه است ؛ و از اين است كه در حديث معراج ضيافت خاتم الانبيا به شير برنج تعبير شده (152)؛ چه شير در اين عالم به منزله علوم حقه است در عالم مجردات ؛ و به اين جهت شير در خواب تعبير به علم مى شود.
پس مسافر اين منازل در وقتى به مقصد مى رسد كه سير اودر عالم خلوص ‍ باشد، نه اينكه خواهد در اين منازل تحصيل اخلاص كند؛ چه فرموده اند: من اخلص الله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه پس بايد در اين چهل منزل خلوص حاصل باشد. پس ابتداى اين منازل عالم خلوص است ، نه اينكه در اربعين خواهد تحصيل خلوص و آنها كند.
پس مسافر عالم خلوص اين حديث را ناچار است از چند چيز:
اول : معرفت اجماليه مقصد كه عالم ظهور ينابيع حكمت است ؛ چه تا كسى اجمالا مقصد را تصور نكند دامن طلب آن را بر ميان نمى زند. (153)
دويم : طى عوالم عديده كه منازل پيش از عالم خلوصند تا بعد از طى آنها داخل در عالم خلوص گردد. (154)
سيم : دخول به عالم خلوص و معرفت آن .
چهارم : سيرد در منازل چهل گانه اين عالم .
(فصل نخست : معرفت اجماليه مقصد)
اما در معرفت مقصد كه اشاره به آن شده بقوله : ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه مى گوييم :
كه مقصد عالم حيات ابديه است ، كه به لسانى آن را بقاء به معبود خوانند؛ و ظهور عين حكمت ، كه علوم حقيقه است ، اشاره به آن است ؛ چه علوم حقيقيه و معارف شود.
پس مسافر اين منازل در وقتى به مقصد مى رسد كه سير اودر عالم خلوص ‍ باشد، نه اينكه خواهد در اين منازل تحصيل اخلاص كند؛ چه فرموده اند: من اخلص الله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه پس بايد در اين چهل منزل خلوص حاصل باشد. پس ابتداى اين منازل عالم خلوص است ، نه اينكه در اربعين خواهد تحصيل خلوص و آنها كند.
پس مسافر عالم خلوص اين حديث را ناچار است از چند چيز:
اول : معرفت اجماليه مقصد كه عالم ظهور ينابيع حكمت است ؛ چه تا كسى اجمالا مقصد را تصور نكند دامن طلب آن را بر ميان نمى زند. (155)
دويم : طى عوالم عديده كه منازل پيش از عالم خلوصند تا بعد از طى آنها داخل در عالم خلوص گردد. (156)
كه از آن جمله ، حصول تجرد كامل به قدر استعداد امكانى بوده باشد؛ چه ماديت با حيات ابدى مجتمع نمى گردد. ماده جسميه از عالم كون است ؛ و هر كونى را فسادى تابع است . كل شى ء هالك الاوجهه (157)؛
و وجه هر چيزى از آن جهتى است كه به آن مواجه ديگران مى شود؛ و با آن به ايشان ظهور و تجلى مى كند. پس وجه هر كس مظهر او است . پس هر چيزى ، به جز مظاهر صفات و اسماء الهيه ، را هلاك و بوار، از جمله لوازم است . و بسى از نفوس كامله را، اگر چه وصول به شمه اى از علوم و معارف ميسر گرديده ، ولكن رشحه و قطره اى از عين الحكمه بر ايشان مترشح نگشته (گشته ). و ينبوع حكمت اشاره به مبدا جميع فيوضات و منبع جميع كمالات است .
پس از جمله مراتب عليه اين عالم ، مظهريت انوار الهيه است ، كه هلاك و بوار را به نص قرآن (158) در آن راه نيست .
و از جمله مراتب آن احاطه كليه است به قدر استعدادات امكانيه به عوالم الهيه ؛ چه حكمت عليم حقيقى مبرا از شوائب و شك است ، و حصول آن بودن احاطه كليه صورت نمى بندد و نتيجه اين احاطه ، اطلاع بر ماضى و مستقبل است و تصرف در مواد كائنات ؛ چه محيط را غايت تسلط بر محاط عليه حاصل است ؛ با همه كس مصاحب و بر هر كار ناظر و در همه جا حاضر، مگر آنچه را اشتغال به تدبير بدن مانع گردد. و حصول تماميت اين مراتب بعد از ترك تدبير بدن مى شود.
و ساير در جات و فيوضات اين عالم بى حد و نهايت است شرح آن غير مسير.
(فصل دوم : شرح عوالم مقدم بر عالم خلوص )
و اما شرح عوالم مقدم بر عالم خلوص : پس مجمل آن ، چنانكه در صحيفه الهيه به آن اشاره شد، بعد از عالم اسلام ، سه عالم است : الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا الى آخر الايه (159) پس كليه اين عوالم چهار است .
اول اسلام ، چنانك حضرت ابى عبدالله فرموده : الاسلام قبل الايمان (160) و اين مميز كافر و مسلم است ، و مشترك ميان مومن و منافق است .
دويم ايمان ، و به آن منافق از مومن ممتاز مى گردد؛ و ميان جميع اهل ايمان مشترك است ؛ و مجتمع شريعت و طريقت است .
سيم هجرت مع الرسول است ، و به آن سالك از عابد، و مجاهد از قاعد، و طريقت از شريعت ، ظاهر مى شود.
چهارم جهاد فى سبيل الله است .
پس هر مجاهد، مهاجر و مومن و مسلم است و هر مهاجر، مومن و مسلم است و هر مومن ، مسلم است و لاعكس .
و از اين است كه در روايات متعدده رسيده است كه الاسلام لايشارك الايمان و الايمان يشارك الاسلام (161)
و در حديث سماعه بن مهران است كه : مثل الايمان والاسلام مثل الكعبه الحرام من الحرم ؛ قد يكون فى الحرام و لايكون فى الكعبه ؛ ولا يكون فى الكعبه حتى يكون فى الحرم . (162)
و از اين است كه فرموده اند: و ما يومن اكثر هم بالله الاوهم مشركون (163)
و مراد از هجرت مع الرسول و جهاد فى سبيل الله در اين عوالم ، هجرت باطينه و جهاد باطنى است ، كه هجرت كبرى و جهاد اكبر باشد. و اما هجرت صغرى و جهاد اصغر، داخل در وظائف عالم دويم است كه ايمان باشد؛ و خليفه و قائم مقام آنها، در زمان عدم تمكن از هجرت صغرى و جهاد اصغر، هجرت از ارباب معاصى و ابناء دنيا به باطن و ظاهر و امر به معروف و نهى از منكر است .
و همچنانكه هجرت اين سفر هجرت كبرى و جهاد اين مسافر جهاد اكبر است ؛ همچنين شرط اين سفر است كه اسلام و ايمان مجاهد اسلا و ايمان اكبر باشد، و تا به اسلام اكبر و ايمان اكبر داخل نگردد و عالم آنها را طى ننمايد، مجاهدت فى سبيل الله ، كما هو حقه ، كه امر به آن شده كه : جاهدوا فى الله حق جهاده (164) صورت نبندد. و بعد از طى اسلام و ايمان اكبرين طالب را رسد كه دامن طلب بر ميان زند و با رسول باطنى ، به معاونت رسول ظاهرى يا خليفه آن ، مهاجرت كرده ، قدم در ميدان مجاهدت نهد، و اين دو عالم را نيز طى نمايد، تا به فوز قتل فى سبيل الله قائز گردد.
اما اى رفيق ! تا به حال اگر چه خطر بسيار، و عقبات بيشمار، و قاطعان طريق بى حد، و راه زنان بيرون از عرصه شمار و عدد بود، و به طياين عوالم از چنگ آنها خلاص و از دست آنها مناص حاصل شد، ولكن بعد از عبور از اين عوالم و مقتول شدن در راه خدا، ابتداى خطر بزرگ و داهيه عظمى است ؛ چهوادى كفر اعظم و نفاق اعظم در وراى (زواياى ) اين عالم واقع ، و شيطان اعظم ، كه رئيس جمله ابالسه است ، و در اين وادى منزل دارد؛ و شياطين سائر عوالم ، جنود و احزاب و اعوان و اذناب اويند. پس چنان گمان نكنى كه ، چون از اين عوالم جستى ، از مخاطره رستى ، و گوهر مقصود جستى . زينهار! زينهار! اين غرور و پندار است . بعد از اين عوالم ، عوالم ديگر است ، كه تا طى آنها نشود كسى به سر منزل مقصود نتواند رسيد.
اول : اسلام اعظم .
دويم : ايمان اعظم .
چهارم : جهاد اعظم .
و پس از طى اين عوالم عالم خلوص است ؛ رزقنا الله و اياكم . از آنچه گفته شد ظاهر شد كه مسافر را در راه ، دوازده عالم است ، به عدد بروج فلك ، و شهور سال ، و ساعات روز، و شب ، و نقباء بنى سرائيل ، و خلفاء آل محمد صلى الله عليه و آله . و اهل بصيرت را سر عدد معلوم است .
و عوالم دوازده گانه به اين تفصيل است .
اول - اسلام اصغر: و آن اظهار شهادتين است و تصديق به آن به لسان ، و اتيان به دعائم خمس به جوارح و اعضاء. و به آن اشاره شده است كه : قالت الاعراب آمنا قل تومنوا و لكن قولوا اسلمنا (165) و همين اسلام است كه حضرت صادق عليه السلام در حديث قاسم صيرفى مى فرمايد: الاسلام يحقن به الدم ، و تويد به الامانه ، و تستحل به الفروج ؛ و الثواب على الايمان (166).
و در حديث سفيان بن سمط حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه : الاسلام هوالظاهر الذى عليه الناس ، شهاده ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمدا صلى الله عليه وآله عبده و رسوله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه و حج البيت و صيام شهر رمضان (167)
دويم - ايمان اصغر: و آن عبارت است از تصديق قلبى و اذعان باطنى به امور مذكوره ، ولازم آن اعتقاد به جميع ما جاء به الرسول است ، از صفات و اعمال و مصالح و مفاسد افعال و نصب خلفا و ارسال نقباء. چه اذعان به رسالت رسول لازم دارد اذعان به حقيت ما جاء به الرسول را؛ و به اين ايمان راجع است قول صادق مصدق عليه السلام در حديث سماعه بعد از رسول آن از اسلام و ايمان ، كه آيا مختلفند يا نه ؟ فرمود: الاسلام شهاده آن لا اله الا الله و التصديق برسول الله صلى الله عليه و آله ؛ به حقنت الدماء و عليه جر، المناكح و المواريث ، و على ظاهره جماعه الناس ؛ والايمان الهدى ، و ما يثبت فى القلوب من صفه الاسلام ، و ما ظهر من العمل به عععع (168).
سيم - اسلام اكبر: و مرتبه آن بعد از ايمان اصغر است و آن مراد است از قول حق عزاسمه : يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافه (169) چه امر فرموده اند مومنين را به اسلام ؛ و اين اسلام عبارت است از تسليم و انقياد و عدم اعتراض به خدا، و اطاعت در جميع لوازم اسلام اصغر و ايمان اصغر، و اذعان به اينكه جميع آنها چنانند كه بايد و آنچه نيست نبايد. و قول اميرالمومنين عليه السلام در حديث مرفوعه برقى كه ان الاسلام هوالتسليم و التسليم هو اليقين (170) در بيان اين اسلام است و همنانكه اسالام اصغر تصديق به رسول است ، اسلام اكبر تصديق به مرسل و رسول است .
چنانكه مقابل اسلام اصغر فى حد ذاته كفر اصغر است ، كه كفر به رسول باشد و تقديم عقل خود يا ساير رسل بر آن ، و آن منافات ندارد با اسلام ، به خدا، چنانچه در حق يهود و نصارى .
و مقابل اسلام اكبر كفر اكبر است ؛ چه كسى كه از اين اسلام عارى باشد اگر چه اعتقاد به رسالت رسول و صادق بودن او دارد ولكن اعتراض او بر خدا و بحث او در احكام او است و تقديم انقياد و اطاعت هوا و هوس و عقل و راى خود است بر خدا؛ چنانچه در حديث كاهلى از ابى عبدالله عليه السلام مروى است كه : لوان قوما عبدوالله وحده لاشريك له و اقاموا الصلوه و آتوالزكوه و حجوالبيت الحرام و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى ء صنعه الله اوصنعه رسول الله صلى الله عليه و آله الاصنع خلاف الذى صنع او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذلك مشركين الى ان قال فعليكم بالتسليم (171).
پس چون آدمى ترك اعتراض كرد و عقل و راى و هواى خود را مطيع شرع نمود مسلمان گشت به اسلام اكبر، و در اين وقت و اصل به (داخل ) مرتبه عبوديت مى شود، و اين ادنى مرتبه عبوديت است ، و آنچه بجا آورد عبادت باشد . و آنچه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه : ان الدين عند الله الاسلام (172) اشاره به اين مرتبه است . و آنچه را مى فرمايد كه : افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه (173) از اين مرتبه از اسلام متحقق مى گردد. و آنچه ذكر كرده كه : فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (174) در اين مرتبه ظاهر مى شود.
چه بسيار ظاهر است كه اسلام اصغر كه منافين را نيز حاصل بود از اين صفت به مراحل شتى بر كنار است و قول جناب رسالت ماب كه : فمن اسلم فهو منى مراد از آن اين مرتبه است ؛ چه منافقان با وجود اسلام اصغر در درك اسفل از نار مقام دارند، نه در جوار رسول مختار صلى الله عليه و آله .
چهارم - ايمان اكبر و اشاره به آن است : يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله (175)؛ چه مومنان را امر به ايمان ديگر فرموده ؛ و چنانكه ايمان اصغر روح او معنى اسلام اصغر است و اسلام قالب آن و لفظ آن ، و حصول آن به تجاوز اسلام اسغر است از زبان و جوارح به قلب ، همچنين ايمان اكبر روح و معنى اسلام اكبر است ، و آن عبارت است از تجاوز اسلام اكبر از مرتبه تسليم و انقياد و اطاعت ، به مرتبه شوق و رضا و رغبت ، و تعدى اسلام از عقل به روح ، و كريمه افمن شرح الله صدره للاسلام (176) مصدق مصداق آن حال است . و چنانكه مقابل ايمان اصغر نفاق اصغر است كه مشتمل است بر تسليم و انقياد و اطاعت رسول در ظاهر و تكاسل و تكاهل در قلب ، همچنين در مقابل ايمان اكبر نفاق اكبر است ، كه تسليم و انقياد و اطاعت قلبى متولد از عقلو مسبب (منبعث ) از خوف باشد و خالى از اشتياق و رغبت و لذت و سهولت بر روح و نفس . و همانا آنچه در وصف منافقين فرموده اند كه : و اذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى (177) در حق اين فرقه است . و چون تسليم و انقياد بر روح سرايت نموده و معرفت افعال و او امر الهيه اشتداد يافت بنده از اين نفاق خالى مى گردد.
و لازم اين مرتبه ايمان ، آن است كه سرايت به جميع اعضاء و جوارح كند چه بعد از آنكه منشا ايمان روح باشد كه سلطان بدن است و فرمانفرماى جميع اعضاء و جوارح است ، همه را به كار خود مى دارد و امر بر همه سهل و آسان مى شود و همه مطيع و منقاد مى گردند و دقيقه اى از دقائق از اطاعت و عبوديت كوتاهى نمى كنند؛ چنانكه در حق ايشان است كه قدا فلح المومنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون والذين هم عن اللغو معرضون ... والذين هم لفروجهم حافظون الايات (178). چه اعراض از لغو متحقق نمى شود مگر به واداشتن هر عضوى از اعضاء را به آنچه از براى آن آفريده شده است . و حضرت ابى عبدالله عليه السلام ، در حديث زبيرى و حماد، ذكر اين مرتبه ايمان را فرموده اند؛ و خلاصه حديث اين است كه : الايمان فرض مقسوم على الجوارح كلها، فمنها قلبه و هوامير بدنه و عيناه و اذناه و لسانه و راسه ويداه و رجلاه و فرجه (179). و عمل هر يك را بيان فرموده اند. و نيز حديث ابن رئاب اشاره به اين مرتبه است كه : انا لانعد الرجل مومنان حتى يكون بجميع امرنا متبعا مريد الاو ان من اتباع امرنا و ارادته الورع ... (180).
و آنچه در صحيفه الهيه وارد است كه : الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذ كرالله (181) امر به مسافرت از ايمان اصغر به ايمان اكبر است .
و چنان تصور نكنى كه آنچه گفته شد، از تفاوت مراتب اسلام و ايمان ، منافى است با آنچه در طائفه اى از احاديث وارد است كه ايمان قابل زياده و نقصان نيست ، و فرقه اى از محدثين (182) تصريح به آن فرموده اند؛ چه آنچه گفته شد، از تفاوت مراتب ، در شدت و ضعف است (در آثار) نه زياده و نقصان (در اصل ايمان )؛ بلى از لوازم شدت و ضعف زياده و نقصان در آثار و لوازم است . پس هر آنچه رسيده در نفى زياده و نقصان ، در اصل ايمان است و آنچه وارد شده در اثبات آن مراد يا شدت و ضعف است يا با زياده و نقصان در آثار و لوازم ، چون قول حق تعلى : انما المومنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا (183)؛ يعنى هر امر و نهى كه در آيات شنوند كمر اطاعت آن بر ميان بندند و اثرى از ايمان زايد بر آنچه بود در ايشان ظاهر شود به آيات آفاقيه و انفسيه كه به لسان حال حقيقت بر ايشان خوانده شود آثار ايمان ايشان شديد گردد.
و همين است مراد از آنچه در احاديث وارد شده كه از براى ايمان مراتب بسيار است چنانكه رسيده است كه : ان الايمان له سبعه اسهم ، فمنهم من له سهم ، و منهم من له سهمان ، و لايحمل السهمان على صاحب السهم (184) يعنى بايد دو سهم از آثار و اعمال ايمان را حمل بر صاحب يك سهم از معرفت نكر چه بر ايشان شاق مى شود تا معرفت شديد نشود عمل (به جوارحضرت بر جوارح آسان نگردد.
و عبدالعزيز قراطيسى روايت كرده است كه : قال لى ابو عبدالله عليه السلام يا عبدالعزيز! الايمان عشر درجات ، بمنزله السلم يصعدمنه مرقاه بعد مرقاه الى ان قال و اذا رايت من هواسفل منك بدرجه فارفعه اليك برفق ، ولا تحملن عليه مالا يطيق فتكسره (185).
و درجات ايمان ، هم در معرفت است و هم در عمل ؛ و خود ظاهر است كه اعمال واجبه بر هر كس لازم است ؛ پس تفاوت درجات در و آثار، كه مستفاد از اخبار است ، به اتباع جميع او امر و آداب و اخلاق و افعال متحقق مى گردد.
پنجم - هجرت كبرى : و چنانكه هجرت صغرى هجرت به تن است از دارالكفر به دارالاسلام ، هجرت كبرى هجرت به تن است از مخالطه اهل عصيان و مجالست اهل بغى و طغيان و ابناء روزگار خوان ، چنانكه در حديث مهزم اسد در صفت شيعيان فرموده اند: و ان لقى جاهلا هجره (186)، و به دل از مودت و ميل به ايشان ، چنانكه سيد اولياء عليه السلام مى فرمايد كه : والجهاد على اربع شعب (187) و يكى از شعب را شنان الفاسقين شمرده ؛ و به هر دو از عادات و رسوم ، چه عادات و رسوم از مهمات بلد كفر است ؛ چنانكه در جامع كلينى در روايت سكونى از حضرت صادق عليه السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مروى است كه : اركان الكفر اربعه : الرغبه و الرهبه و السخط و الغضب (188) و تفسير رهبه از ناس شده در مخالفت عادات و نواميس ايشان .
و پس از اين هجرت پيوستن به رسول صلى الله عليه و آله و قصد اطلاعت او در جميع امور در خدمت او مجادله با جنود شيطان و مغلوب ساختن ايشان .
و پس از اين هجرت پيوستن به رسول صلى الله عليه و آله و قصد اطاعت او در جميع امور و در خدمت او مجادله با جنود شيطان و مغلوب ساختن ايشان .
ششم جهاد اكبر است ، و آن عبارت است از محاربه با جنود شيطان به معاونت حزب رحمن ، كه جند عقل است ؛ چنانكه در حديث سماعه بن مهران از امام صادق عليه السلام وارد است كه : ثم جعل للعقل خمسه و سبعين جندا، فلما راى الجهل ما اكرم الله به العقل و ما اعطاه اضمرله العداوه ؛ فقال الجهل يا رب ! هذا خلق مثلى خلقته و كرمته و قويته و انا ضده و لاجندلى و لاقوه لى به فاعطنى من لجند مثل ما اعطيته . فقال نعم الى ان قال فاعطاه خمسه و سبعين جندا الى ان قال فان احدهم احد كم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود، حتى يستكمل و ينقى من جنود الجهل ؛ فعند ذلك يكون فى الدرجه العليا مع الانبياء و الاوصياء (189).
هفتم - فتح و ظفر به جنود شيطان و رهائى از تسلط ايشان و خروج از عالم جهل و طبيعت ، و به اهل اين مرحله عرصه اشاره فرموده حضرت صادق عليه السلام در حديث يمانى كه : شيعتنا اهل الهدى و اهل التقى و اهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر (190).
هشتم اسلام اعظم : و بيان اين مرحله اين است كه آدمى قبل از دخول در عالم فتح و ظفر غلبه بر حزب ابليس و طبيعت ، در عالم طبيعت گرفتار و اسير جنود و هم و غضب و شهوت و مغلوب اهويه متضاده لجه طبيعت است ؛ آمال و امانى او را محيط، و هموم و غموم بر او مستولى ، و به تزاحم عادات و رسوم متناقضه متزاحم ، و به منافياب طبع و به منافرات خاطر متالم (و مبتلا)، مخاويف عديده را منتظر، و مهولات كثيره را مهيا، هر گوشه خاطرش را مشوشى و در هر زاويه از كانون سينه اش آتشى ، انواع فقر و احتياج منظورش ، و اصناف آلام و اسقام در دور و كنارش ، گاهى در كشاكش ‍ اهل و عيال ، و زمانى در خوف تلف مال و منالت گاه جاه مى خواهد و نمى رسد، و گاه منصب مى جويد و نمى يابد، خارحسد و غضب و كبر و امل او را دامن گيرد، و در چنگ حيات و عقارب و سباع عالم جسمانيت و ماديت زبون و حقير، و قعر خانه دلش از ظلمات و هم و طبع تيره و تار، و به افزون از صد هزار هموم متضاد گرفتار، از هر طرف رو گرداند سيلى روز گار خورد، و به هر جا پا نهد خارى به پايش خلد.
و چون به توفيق بيچون با جنود و هم و غضب و شهوت محاربه و بر ايشان مظفر و منصور گرديد و از چنگ عوائق و علائق او مستخلص شد و عالم طبيعت و ماديت را بدرود كرد و قدم از درياى و هم و امل بيرون نهاد خود را جوهرى مى بيند يكتا و گوهرى بى همتا، بر عالم طبيعت محيط، و از موت و فنا مصون و خالى ، از كشاكش متضادات فارغ ، و از خار خار متناقضات در آرام ، و در خود صفائى و بهائى و نورى و ضيائى مشاهده مى نمايد كه فوق ادراك عالم طبيعت است .
چه در اين وقت طالب ، به مقتضاى مت عن الطبيعه (191) از طبيعت مرده است و زندگانى تازه يافته است و به سبب تجاوز از قيامت انفيسه صغرى ، كه موت نفس اماره است ، از معلومات صوريه و ملكيه به مشاهدات معنويه ملكوتيه فائز گشته ، و بسى از امور مخفيه بر او ظاهر و بسيارى از احوال عجيبه او را حاصل ، و به قيامت انفسيه وسطى رسيده .
در اين وقت اگر عنايت او را در نيابد، بواسطه آنچه از خود مشاهده مى نمايد، انانيت و اعجاب او را مى يابد و دم از انانيت مى زند، و راهزن او در مراحل سابقه اعداء خارجيه و اذناب شيطان بود و در اين وقت رئيس ‍ ابالسه و عدو داخل كه نفس و ذات باشد چنانكه وارد شده كه اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك (192)
و همين اعجاب و انانيتى بود كه او را به عالم طبيعت مبتلا ساخت ، چنانكه وارد است كه بعد از خلق روح مجرد، خداوند قهار او را در معرض مكالمه باز داشته فرمود: من انا؟ روح از احاطه و غلبه بهائى كه در خود يافت قدم از مرتبه خود بيرون گذاشت و گفت : من انا؟ خداوند عالم او را از عالم نور و ابتهاج خارج ، و به كشور فقر و احتياج فرستاد تا خود را به آنها بشناسد.
پس چون از عالم طبيعت خارج شود به حالت اول عود كند، همان انانيت و كبر او را فرا مى گيرد؛ چنانكه طائفه اى حديث : ما بينهم و بين ان ينظروا الى ربهم الا رداء الكبرياء (193) را بر اين حمل نموده اند؛ يعنى به جائى مى رسند كه اگر رداء كبرياء خدا را بر دوش نمى افكندند و عجب نمى نمودند ملاحظه انوار عالم لاهوت را مى نمودند.
در اين حال ، چنانچه عنايت الهيه انقاذ نكند، به كفر اعظم مبتلا مى شود چه كفر مراحل سابقه يا كفر به رسول بود يا شرك به واسطه امور خارجيه ، چون شيطان و هوا؛ و كفر اين مرحله عبارت است از متابعت شيطان و هوا، چنانچه فرمود: الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان (194) و افرايت من اتخذ الهه هواه (195).
و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: الهوى انقص اله عبدمن دون الله فى الارض و تخصيص فى الارض از آن هست كه بعد از خروج از ارض طبيعت ، الهى انقص از آن هست كه نفس باشدد؛ چه اتخاذ آن به الهيت بعد از فراغ عالم طبيعت و بدن مى شود و صعود به مدارج نفس ‍ و ذات .
و به همين كفر اشاره است : النفس هى الصنم الاكبر (196) و اين بت پرستى بود كه حضرت ابراهيم دورى آن را از خدا طلبيد: و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (197). چه پر ظاهر است كه در حق خليل و ابناء حقيقيه او، كه انبياء هستند، پرستش صنمهاى مصنوعه متصور نباشد.
و همين شرك بود كه خاتم انبياء صلى الله عليه و آله از آن پناه به خدا برد و گفت : اعوذ بك من الشرك الخفى عععع ؛ و مخاطب شد به خطاب : لئن اشركت ليحبطن عملك عععع ؛ (198) و همين كفر است كه بعضى از اكابر اهل الله به آن اشاره كرده اند كه : بنده چون رخت از كون و مكان بر گرفت اول مقامى كه بر وى عرض كنند مقامى باشد كه چون به آنجا رسيد پندارد كه صانع است و كدام كفر از اين بالاتر است .
اذا قلت ما اذنبت قالت مجيبه
وجودك دنب لايقاس به ذنب
در مقابل همين كفر اسلام اعظم است ، و همين اسلام است كه حق جل شانه خليل خود را به آن امر فرموده : اذ قال له ربه اسلم (199). و حقيقت آن عبارت است از تصديق به نيستى خود و اذعان به عجز و ذلت و عبوديت و مملوكيت ، بعد از كشف حقيقت و اعتقاد به اينكه آنچه از خود مشاهده مى نمود، از احاطه و نور، عين فقر و سواد ظلمت است ، بلكه قطع نظر از آنها نيست شود، و در جنب هست مطلق و نور محض ، مضمحل گردد.
نهم - ايمان اعظم : و آن عبارت است از مشاهده و معاينه نستى خود بعد از تصديق و اذعان به آنجه اسلام اعظم است ؛ و حقيقت آن شدت ظهور و وضوح اسلام اعظم است و تجاوز آن از حدود علم و اذعان تا آنكه به مرتبه مشاهده و عيان رسد.
و از اين جهت بود كه چون خداى تعالى به خليل خود فرمود: اسلم قال : اسلمت لرب العالمين (200). و اشاره به دخول در اين عالم است قوله سبحانه و تعالى : فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى چه حقيقت عبوديت در اين وقت محقق ، و دخول در آن كنايه از مشاهده و عيان است .
در اين هنگام سالك از عالم ملكوت ارتحال ، و قيامت كبرى انفسيه بر او قيام مى نمايد، و به عالم جبروت داخل مى شود، و از مشاهدات ملكوتيه به معاينات جبروتيه فائز مى شود، و از عالم نفوس متعلقه به افلاك به عالم منزه از اجسام داخل مى شود. در طلب اين منزلت گفته :
بينى و بينك انييى ينازعنى
فارفع بلطفك انييى من البين (201)
دهم هجرت عظمى : و آن عبارت است از مهاجرت از وجود خود و رفض ‍ آن و مسافرت به عالم وجود مطلق و توجه تام به آن ، و امر به اين هجرت (مهاجر، است كه فرموده : دع نفسك و تعال . و اشاره به آن است : و ادخلى جنتى (202) بعد از فادخلى فى عبادى (203) چه يا ايتها النفس المطمئنه (204) خطاب به نفس است كه از جهاد اكبر فارغ و به عالم فتح ظفر، كه مقر اطمينان است ، داخل شده .
و چون همين قدر از وصول به مقصد كافى نبود امر شد به رجوع به پروردگار خود، و تفصيل داده شد كيفيت رجوع ، پس امر شد ابتداءا به دخول در عباد، كه ايمان اعظم است ، پس به ترقى از آن و دخول در جنت پروردگار، كه ترك وجود خود و دخول در عالم خلوص و رجوع به رب خود است .
و آنچه كه از آن تعبير شده به مقعد صدق عند مليك مقتدر (205) همين مرحله ايمان اعظم است . چه راستى امر، كه نيستى خود باشد، و محل سكون صادق كه وجود محض باشد، در اين وقت به دست آيد . و نظر به اينكه هنوز مجاهده عظمى محقق نشده و آثار وجود خود باقى است و اضمحلال آن در نظر سالك و موقوف است به مجاهده ، پس هنوز بالمره از سطوت تازيانه قهر ايمن نشده و به اين جهت در مضمار اين دو اسم بزرگ جاى دارد.
يازدهم جهاد اعظم است : و آن عبارت است از اينكه بعد از هجرت از وجود خود توسل به مليك مقتدر نمايد، با آثار وجود ضعيف در مجادله بر آمده ، بالمره همه آنها منتفى و محو شده ، قدم در بساط تويد مطلق نهد.
دوازدهم عالم خلوص : كه شمه اى از شرح آن شنيدى (مى شنوى )، و آن عالم فتح و ظفر است بعد از جهاد اعظم و اشاره به آن شده كه : احياء عند ربهم (206).
و چون در اين وقت از سطوت قهر ايمن ، و در حجر تربيت مربى ازل پرورش ‍ يافته ، در مضمار اين اسم داخل مى گردد؛ چنانچه يا ايتها النفس ‍ المطمئنه ارجعى الى ربك (207) بر آن مشير است انالله و انااليه راجعون (208).
بدم المحب يباع وصلهم
فاسمح بنفسك ان اردت وصالا (وصالهم )
در اين وقت قيامت عظماى انفسيه بر آن قائم ، و از اجسام و ارواح و تعينات و اعيان با سرها گذر كرده ، و از هم آنها قائم ، و از اجسام و ارواح و تعينات و اعيان با سرها گذر كرده ، و از همه آنها فانى و قدم در عالم لاهوت نهد، و به حيات حقيقيه ابديه فائز و باقى مى گردد، و از معاينات جبروتيه به تجليات لاهوتيه منتقل و سر افرازمى شود: ان هذالهو الفوز العظيم لمثل هذا فليعمل العاملون (209). و در اين هنگام از تحت كل نفس ذائقه الموت (210) بيرون مى رود، چه در اين وقت نفسى نيست و مصداق او من كان ميتا فاحييناد و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (211) مى شود؛ و الا من شاء الله در كريمه و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله (212)
عبارت از اوست . و اين هم هميت است و هم حى ؛ ميت است به مت ارادى از عالم طبيعت و نفس ، حى است به حيات حقيقيه در عالم لاهوت و خلوص ، و از اين راه فرموده اند: من ارادان ينظر الى ميت يمشى فلينظر الى على بن ابى طالب (213).

 

next page

fehrest page

back page