سروش هدايت

على شيروانى

- ۲ -


ترجمه پايان يكى از وصيت نامه ها
نوشت كوچكترين خادم علوم اهل بيت عليهم السلام : ابوالمعالى شهاب الدين الحسينى المرعشى النجفى ، خداوند او را عفو كند در هر حال ، در سحر شب پنجشنبه ده روز از ربيع الثانى سال 1398 مانده از هجرت سيد المرسلين در مشهد بى بى جليله كريمه آل رسول فاطمه معصومه عليها السلام در شهر قم المشرفه حرم ائمه طاهرين و آشيانه آل محمد، در حالى كه ستايش مى كنم خدا را و درود مى فرستم بر آل محمد، و طلب آمرزش از پروردگار دارم .
پايان وصيت نامه ديگر
و فى الختام ارجو من فضله تعالى ان يوفقنا بما يحب و يرضى ، ويجنبنا عما لا يحب ولا يرضى . و اسئله تعالى ان يغفرلنا ما صدرت منا من تضييع حق او مال او اساته ادب ، او اغتياب او بهت فى حق المومنين ، و هو العالم بالسرائر، والواقف على الضمائر، عليم بان الهفوات لم تصدر منى عمدا سواء كان فى حقوق الله او حقوق الناس ، واستدعى ممن له حق على ان يعفونى عنى ما بدرت و صدرت من هذه المظالم ، وارجو من كرمهم الصفح عن زلات فانى مفتقر الى دعائهم فى حياتى و بعدالممات ، والسلام على عبادالله الصالحين . فى منسلخ شهر الله رمضان المبارك سنه 1409 (ه .ق )، آمليه فى حال كمال الشعور و الاختيار والا راده ، و كان ذلك ببلده قم المشرفه حرم الائمه الاطهار عليهم السلام وعش آل محمد عليهم السلام ، حامدا مصليا مسلما مستغفرا. و انا العبد الموصى خادم علوم اهل البيت عليهم السلام و المنيخ مطيته بابوابهم : ابو المعالى شهاب الدين الحسينى المرعشى النجفى رزقه الله شفاعه جده اميرالمومنين روحى له الفداء آمين .
بخش دوم سفارش علامه آيه الله شعرانى (ره )
سفارشنامه حضرت علامه آيه الله شعرانى (ره ) خطاب به طالبان علوم دينى
بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتى است به برادرانم ، آن برادران طلبه علوم اسلامى و پيروان آثار سرور پيامبران صلى الله عليه و آله كه در اين كتاب (14) نظر مى كنند:
ضرورت تقويت انگيزه هاى الهى در تحصيل
بزرگترين چيزى كه بر طالب علم لازم است اينكه خود را براى خداى متعال خالص گرداند؛ زيرا اوست كه بنده را با فراهم آوردن اسباب زندگى اش ‍ توفيق مى دهد و (طى طريق ) حق را در دل بندگان خود الهام مى بخشد. و اگر اخلاص نيت نباشد، هيچ كس جهت ارتقا در مدارج علمى ، يا بهره مند شدن از علوم خود توفيق نمى يابد؛ و علت آن اين است كه : آن كه علم را براى رسيدن به منافع دنيوى مى جويد، هرگاه متوجه شود كه رشته علمى خاصى در دنياى او مفيد نيست ، و بر شهرت مردمى و مقام دنيوى او نمى افزايد، آن را رها مى كند؛ با اينكه آموختن آن بر او لازم است و او را در فهم اسرار دين بهره مى رساند. مثلا اگر گمان كند كه علم تفسير و او را در فهم اسرار دين بهره مى رساند. مثلا اگر گمان كند علم تفسير قرآن و حديث ، شهرت و مقام دنيوى نمى آورد، آن را ترك مى گويد و به آن امورى رو مى آورد كه چنين آثارى داشته باشد.
اما اگر انگيزه در علم آموزى وجه الله و حفظ آثار رسول الله و دعوت مردم به دين قويم ، و هدايت آنها به صراط مستقيم باشد، رشته و فنى را بر مى گزيند كه بزرگ ترين بهره و كامل ترين سود آن به دين برسد، اگر چه براى خودش فايده مالى و فزونى شهرت دنيوى نياورد.
پس از جمله امورى كه بر جوينده علم لازم است (از يك سو) پارسايى و پرهيز از حرامها و امور شبهه ناك ، و (از سوى ديگر) مراقبت بر عبادات و پرهيز از حرامها و امور شبهه ناك ، و (از سوى ديگر) مراقبت بر عبادات است ؛ زيرا هيچ كس از علم بى عمل سودى نمى برد، و نفوس مردم به عالم (دنيا زده ) بى تقوا آرام نمى گيرد، بلكه به او بد گمانند و بر گفتار او اعتماد نمى كنند. و در اين صورت علم از نزدش انباشته مى ماند، و كسى از آن بهره مند نمى گردد. آنگاه كه علم كسى در عمل خود او موثر نباشد و در تطهير قلب و تزكيه باطن او اثر نگذارد، پس به اينكه در ديگران موثر نيفتد سزاوارتر است .
تلبيس ابليس
چه بسا شيطان پليد در سينه طالبين علم و سوسه مى كند، و به بهانه اينكه طلب علم واجب است ، و با نوافل مقايسه نمى شود، آنان را از عبادات مستحبه باز مى دارد؛ در حالى كه بهانه او سخن حقى است كه از آن باطل اراده شده است ؛ چرا كه كسى نمى گويد: طالب علم ، علم آموزيش را رها كند و به عبادات بپردازد. بلكه مى گويم : آن اوقاتى را كه در طلب علم بكار نمى گيرد، و آن را تباه مى سازد و در نوافل و مستحبات صرف كند، و سر گرمى به امور مباح و بيهوده و خوانده (آن مطالبى ) كه خير دينى و عبرت و پندى برايش ندارد، كم كند.
و بر جوينده علم لازم است كه در خلال شب و روز قرائت قرآن را ترك نگويد، و آن را به اندازه توانايى خود با تدبر و تامل در دقايق و معانيش ‍ قرائت كند، و در مواردى كه برايش روشن نيست ، به تفسير رجوع نمايد.
شيوه صحيح رفع كسالت
بر طالب علم لازم است كه لغو و بيهوده در كردار و گفتار و خواندن را ترك گويد، پس هرگاه ندر خود كسالت ، و در دل خستگى ، احساس كرد، به گونه اى كه او را از مسائل علمى مانع است ، آن را، چنان كه در احاديث آمده ، با لطيفه هاى حكمت آميز آسودگى بخشد، و به بازيهاى گناه آلود و غفلت آور و اباطيل ، خود را مشغول نسازد؛ و داستانها و اشعار را، جز آنچه را كه پند و اندرز دارد، رها كند، و براى آسودگى بخشيدن به دلها، كتابهاى مناسبى را كه بر فنون گوناگون مشتمل باشند، فراهم سازد، تا با يكنواختى در كار و مطالعه ، براى خود فرسودگى نياورد، و از خمودى و فروماندگى ذهنى و كودنى در انديشه و ذوق ، و جمود ذهنى مانع هوشمندى و زيركى است .
و از بهترين كتابهايى كه در اين زمينه نوشته شده ، كتاب كشكول شيخ بهايى و كتاب مستطرف و كتاب عقد الفريد نوشته ابن عبد ربه ، و كتاب محاضرات نوشته راغب ، و امثال اينهاست ؛ و چه بسا مطالعه تاريخها و سيره ها و شرح حال علما و صلحا او را مفيد افتد.
لزوم حسن ظن به عالمان
و بر طالب علم واجب است كه به اهل علم حسن ظن داشته باشد، كه اين رمز توفيق و وسيله رستگارى است ، و بدگامانى به علما موجب شقاوت ، بلكه چه بسا منجر به كفر يا گمراهى و جهل مركب مى شود. بنابر اين ، بر سخنان آنان با عنايت كامل و تدبر راستين نظر كن ؛ زيرا خداى سبحان براى هر چيزى سببى قرار داده كه جوينده آن بنا چار بايد از آن راه به آن دست بايد، و از جمله اسباب علم آموزى استاد است ، كه عنايت كه عنايت به او جز با حسن ظن بدست نمى آيد. اين نكته اى است كه در تمام علوم شرعى و عقلى و صناعات جريان دارد. اگر شيخ ابوعلى سينا به ارسطو و فارابى سوء ظن داشت ، هرگز با عنايت كامل در صدد فهم كتابهاى آنان بر نمى آمد؛ و در حكمت و فلسفه به آن مقام بلند نائل نمى شد؛ و نيز اگر به جالينوس و بقراط حسن ظن نداشت ، و به نوشتجات آنها با ديده تامل نمى نگريست ، به آن مقام شامخ در طبابت نمى رسيد؛ و اگر هندسه دانان متاخر به اقليدس ‍ خوش گمان نبودند، آنچه را كه در مواجهه نخستين در نمى يافتند، رد مى كردند، و ديگر در آن به نحو شايسته تامل نمى كردند تا اشتباه خود را دريابند، و قهرا از آنچه استاد دريافته بود، محروم مى ماندند.
و بر اين ميزان ، اگر طالبان علوم دينى به به بزرگان علما، همانند شيخ طوسى و علامه حلى و سيد مرتضى و جز اينها، حسن ظن نداشته باشند، و هر چه را كه از آنها نفهميدند، بى درنگ رد كنند، و در آن تامل ننمايند تا به مقاصد اين اعاظم دست يابند، در اين صورت استحقاق آن را دارند كه از حق در حجاب باشند، و محروم بمانند. منظور ما اين نيست . كه اين بزرگان از اشتباه مصونند، بلكه مراد اين است كه با اولين نگاه تخطئه سريع آنها روا نيست .
پرهيز از جمود انديشى
و نيز بر طالب علم واجب است كه بر جمود به يك كتاب و يك روش ، بويژه در فقه ، خود نگيرد؛ زيرا اين مشى در واقع نوعى تقليد است ، بسيارى از طلاب را مى بينيم كه بخاطر تقليد از آخرين تاليف كنند گان ، بر جديدترين آراء بسنده مى كنند، در حالى كه استوانه هاى علمى در خلال قرن چهار تا دهم هجرى مى زيسته اند، و نيز برخى از طلاب درباره آراى نقل شده از اين جنيد و ابن ابى عقيل و على بن بابويه نمى انديشند، و فتاواى آنان را قابل توجه نمى دانند، و منسوخ مى پندارند؛ و اين سقوط است . بايد به تمام فتاوا (و آراى بزرگان ) توجه شود.
معيار گزينش يك رشته خاص در تحصيل
بدان كه علوم شروع رشته هاى فراوان دارد، بطورى كه كمتر كسى مى تواند در همه آنها مهارت پيدا كند. بنابراين ، طالب علم شايسته است كه از آن علوم آنچه را كه به حال مردم سودمندتر است ، و آنها را نسبت به دين راغبت تر و از ضلالت ، بهتر نجات مى دهد، برگزيند.
و چون ياد گرفتن و ياد دادن همه علوم اسلامى واجب كفايى است ، بنابراين ، اگر دانشمندان يك رشته فراوان بودند، و علماى رشته ديگر كم بودند، و يا اصلا نبود، بر آن دانشجويى كه استعداد اين رشته را دارد، لازم است كه آن را بر گزيند، هر چند مقام و منافع دنيويش در همان رشته پر جاذبه باشد؛ و از علائم اخلاص نيت در طلب علم همين است . از اين انتخاب فهميده مى شود كه انگيزه علم آموزى او تنها خداى سبحان است .
البته يك سرى علوم هست كه در هر رشته اى ما به آنها نيازمنديم ، همانند علم عربى ؛ زيرا هيچ كس ، خواه واعظ يا محدث يا فقيه يا متكلم ، از آن بى نياز نيست ، و نيز هر طلبه اى بايد به علم قرائت آگاهى داشته باشد؛ و اگر به اطلاعات مربوط به قرائت يكى از قراء بسنده كند، و از بقيه بى اطلاع باشد، كوتاهى نموده است ؛ زيرا حفظ كلمات قرآن و الفاظ آن واجب است ، و اين از وظايف اهل علم است ، و با اين شيوه است كه معجزه خالده باقى مى ماند. و اين مهمترين مساله (در ارتباط با قرآن كريم ) بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى آن تاكيد داشته و فرمان به درس و آموزش آن داده است .
و نيز هر طلبه اى ناگزير است از سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مشاهير صحابه و غزوات ، آن نكته هايى را كه پيوسته ياد مى شوند، بداند، و از احاديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام به مقدار قابل توجهى اطلاع داشته باشد؛ زيرا با نظر نمودن به اين احاديث است كه ايمان در قلب جايگزين مى شود، و يقين به صداقت آن بزرگان ؛ نبوت و امامت پيدا مى شود، و عمده بوسيله اى است كه به باطن امر (و سر و انگيزه ) هر كسى كه افعال و صفات و مورد بررسى است ، آگاهى مى دهد.
و بر هر جوينده علم دينى لازم است كه اصول مذهبى و تمام آنچه را كه مربوط به اعتقاد مى شود، بشناسد،. در اين زمينه و آن را جهلى كه از عوام مى داند پذيرفتنى است ، از علما بخشودنى نيست ، زيرا عالم محتاج به بحث و تقرير و تعليم عقايد است ، و اين ممكن نيست مرگ با علم تفصيلى به آن ، بر عكس عوام كه به همان معرفت اجمالى بسنده مى كنند، اگر چه نتوانند مقاصد خود را بيان نمايند.
لزوم رعايت ترتيب در تحصيل
و بر هر طلبه اى واجب است كه فراگيرى اين علوم مشترك را بر آن علمى كه مى خواهد در آن تخصص و مهارت پيدا كند، مقدم بدارد، و به هيچ علمى نپردازد مگر پس از آنكه مقدمات آن را تكميل نموده باشد. بنابر اين ، به تفسير و حديث نپردازد مگر بعد از آنكه در علوم عربى و مقدارى از فقه و كلام ، كامل شده باشد، و به علم كلام نپردازد مگر بعد از آنكه علم منطق از فرا گرفته و در تشخيص ادله مهارت پيدا كرده باشد. و به سخن بعضى از محدثين اهل سنت ، همانند، نورى كه مى گويد: فراگيرى علم منطق ، به اجماع ، حرام است ، بى اعتنا باشد؛ زيرا امثال اين سخنان است كه هر عاقل انديشمندى را از دين بيرون مى برد، و اهل ديانت را در عوام و نادانان ، محصور مى سازد، و اين همان اتهام اهل كفر به دينداران است ، كه اين محدث آنان را درخواسته و اتهامشان يارى مى دهد، زيرا نمى انديشد كه انسان با ادله و براهين است كه (به خدا و رسالت و معاد) معتقد مى شود.
جايگاه علم فقه و آنچه يك فقيه بايد از آن برخوردار باشد
دشوارترين علوم فقه است ، زيرا مقدمات آن فراوان است ، و فقيه نمى تواند در فقاهت خود مهارت پيدا كند مرگ آنگاه كه داراى استعداد جامع و سرشارى باشد، آن گونه استعدادى كه كمتر كسى از آن بهره مند مى باشد.
كسى كه اهل بررسى است و استعدادهاى گوناگون انسانها را پى جويى نموده است ، مى داند كه بعضى از ذهنها استعداد فهميدن امور ادبى را دارند، ولى فهميدن منطق و رياضى براى آنها مشكل است ؛ زيرا قدرت تحليل ندارند، و نمى توانند معانى راه يافته در ذهنشان را به مقدمات و نتايج تفصيل دهند و صغرى و كبرى را از هم مشخص سازند، از اين رو علم كلام براى آنها مناسب نيست ، و در بعضى از مسائل فقه نيز در مى مانند، و علم اصول نيز براى آنها دشوار است ، و اينها بر آنچه كه به فكر و تحقيق بستگى ندارد، و با ذوق و نقل حل مى شود، بسنده مى كنند.
و بعضى از افراد و اذهان آن هوشمندى را ندارند كه علائم راست و دروغ خبرها و تاريخها را دريابند، و گزارشها را جدا از نشانه هاى صدق و كذب مى نگرند؛ لذا نزد اينان اخبار متواتر همچون آحاد است ، و خبرهاى راجح با مرجوح برابر است . اينها افرادى سليم النفس و ساده ذهن اند كه به هر چيزى خوش باورند، و با اين حال در ميان آنها محققينى وجود دارد كه فهميدن دقيق ترين علوم و پيچيده ترين مسائل براى آنها آسان است .
و گاهى نيز يك ذهن ريزبين و كنجكاو، از ادراك لطيفه هاى ادبى و زيبايى هاى كلامى ناتوان و عاجز مى باشد.
اما بر فقيه لازم است كه از آنچنان استعدادى برخوردار باشد كه همه اين امور را ادراك كند؛ زيرا زمينه فقه بقدرى گسترده است كه همه اين انواع ياد شده را در بردارد، بر خلاف حكمت و رياضى و نحو و غير آن ؛ زير در هر يك از اين علوم ، هر كس به استعداد خاصى نيازمند است . بنابراين ، كسانى كه بتوانند در فقه مهارت پيدا كنند، اندك اند؛ هر چند كسانى كه به فقه مى پردازند، فراوان اند، بر عكس ديگر علوم .
و نيز بايد توجه داشت كه موضوع فقه ، افعال مكلفين است ، و افعال مكلفين همه امور را در بر مى گيرد و بر هر پديده اى تعلق مى گيرد. بنابر اين ، ذهن فقيه بايد در حدى از اوج شكوفايى باشد كه فهميدن اعداد و مساحتها و حساب و تواريخ و سيره ها و اخلاق مردم و عادات آنها در نقل قضايا و چگونگى اثر گذارى همين عادتها در دگرگون ساختن وقايع براى او آسان باشد؛ و نيز بتواند به آسانى دريابد آنچه را كه به ناهنجاريهاى روانى و مرضهاى نفسانى مردم مربوط مى شود، و خلوص نيت در عبادات ، و صرف و نحو و محاسن و نكات سخنها و لغت را، و معاملات و... و عادات مصطلح ميان تجار و چگونگى متضرر شدن آنها و سياستها و جز اينها را.
روشن است كه كمتر ذهنى مى توان يافت كه آمادگى ادراك همه آنچه را نام برديم و چيزهاى ديگرى را كه نام نبرديم ، داشته باشد. و آن كه از اين گونه استعداد جامعى برخوردار نيست ، و در عين حال به فقاهت مى پردازد، علم فقه را از شكل طبيعى اش مى اندازد، و در نتيجه گاهى آن را به فلسفه مى كشاند، و گاهى به ادبيات ، و گاهى به غير اين دو. هر كسى آن را به همان راهى مى برد كه ذهنيت او با آن مناسبت دارد، و با هوش و فطرت او سازگار است كه كل ميسر لما خلق له : هر كس آمادگى همان چيزى را دارد كه براى آن آفريده شده است .
همچنين لازم است كه فقيه داراى حافظه اى قوى و هوشمندى و نظرى دقيق نسبت به دريافت مراد و سخن باشد. اينها صفاتى است كه غالبا براى يك ذهن فراهم نمى شود. و اما در فلسفه و همچنين در اصول و كلام و منطق توانايى ذهن در دفن تحليل كافى است ؛ و در تفسير و حديث قوه حافظه و ذوق ادبى بس است ؛ و در علم رجال و تواريخ زيركى نسبت به علائم صدق و كذب و هوشمندى نسبت به وجوه تعادل و تراجيح كفايت مى كند.
غرض من از اين اطاله سخن اين است كه : مبادا - نعوذ بالله - حسد تو را وادار كند كه با اينكه آوازه فقها را در افكار و موقعيت آنها را در دلهاى مردم بزرگ مى شمارى ، آنان را ناچيز انگارى ؛ كه در اين صورت به لغزش دچار گشته اى ، زيرا آنان ، چنان كه دانستى ، در صفاتشان يگانه اند.
و اما علومى كه احتياج مردم به آنها شديدتر و بيشتر است ، مستعدين ادراك آنها نيز فزونتراند و دسترسى به آنها آسان تر مى باشد؛ مانند علوم قرآن و عربى و اصول دين و معارف و مواعظ و شرح سيره ها و اخلاق و كلام و رد شبهه مخالفين . اكثر آيات قرآن در امثال اين امور است ، و گفته شده كه آيات مربوط به فقه در حدود پانصد آيه است ، در حالى كه آيات مربوط با غير فقه بيشتر از شش هزار آيه مى باشد. و اين نيست مگر از اين جهت كه احتياج مردم به آنها بيشتر است و تعليم آنها به مردم مهمتر مى باشد.
بنابراين ، اندرزها و معارف همانند آب براى زندگى است ، و فقه براى آنها همانند جواهر گرانقدر و سنگهاى ارزشمند است ، و هر يك فضيلت خود را دارند.
لزوم تلاش در راه تهذيب نفس و ضرورت مراجعه به استاد در اين مهم
بايد طالب علم در تهذيب نفس خود، سرسختانه بكوشد، و خود را به اخلاق فاضله خوى دهد، و در اين زمينه تنها خواندن احاديث مربوط كفايت نمى كند، بلكه عمده اين است كه با آنانى كه خود را مهذب ساخته اند معاشرت داشته باشد و اعمال خود را بر آنان عرضه بدارد، و بدين وسيله عيوب خود را دريابد، و راه اصلاح را از ايشان بياموزد. مهذب ساختن نفس از رذايل اخلاقى ، از خوشنويسى و تكميل ساير فنون كه در آنها نياز به تمرين ديدن در محضر استادى پخته و ماهر است ، آسان تر نمى باشد. چگونه براى آدمى امكان دارد كه بدون نظارت و اشراف استاد به نقايص خود پى برد، و راه معالجه آن را دريابد، در حالى كه در تجارت و بنايى و طبابت ، كه بسى آسان ترند، و بدون نظارت يك استاد نمى توان به عيوب و نقايص كار پى برد.
آرى ، اين نادانان از صوفيه و عوامان آنهايند كه راه را كج ساخته و امر را به مردم تيره و تار ساخته اند، و مهمترين مقاصد شريعت را باطل نموده اند، و مردم را از بزرگ ترين علوم دينى منزجر ساخته ايد؛ زيرا اينها هستند كه غالبا بر خود نام مرشد مى نهند، در حالى كه نادان و فاسق و آلوده به رذايل خلقى اند، و محبت دنيا و مقام ، آنان را وادار نموده تا ادعاهايى بى اساس ‍ نمايند، تا آنجا كه عمل ناپسند آنها مردم را تهذيب نفس و اصلاح دل و اقبال بر خداى سبحان و توجه به سعادت اخروى رو گردان ساخته است ، با ين پندار كه اينها صوفى گرى است ، و در پى عرفان بودن روا نيست ، و نبايد كسى بر محور علوم صوفى گرى بگردد.
آرى ، ارشاد و استادى اين راه جز براى كاملين از علماى شريعت روانيست ؛ زيرا اين كار براى غير ايشان صرفا حفظ الفاظ و اصطلاحات است كه هيچ فايده اى در آن نيست . و بعيد شمار كه قاضى نور الله شوشترى از آنها بوده باشد، و شيخ بهايى و پدر مرحوم مجلسى به آنها گرايش داشته باشند؛ زيرا اينان در علوم شريعت كامل اند، و امثال ايشان از بدعتها و خرافات گريزانند؛ و به جاى آن ، زهد و عزلت (و خلوت با حق سبحانه ) و رياضتهاى مشروع را بر گزيده اند.
يك اندرز براى اهل فلسفه و كلام
و بر فيلسوفان و متكلمان لازم است كه به ظرفيت فهم شنوند گان خود توجه كنند و با آنان در حد همان ظرفيت ادراكشان سخن گويند. اين توصيه بدين جهت است كه در اذهان آنان از لوازم و ملزومات ، چيزهايى وجود دارد كه در اذهان خواص نيست . از اين رو ممكن است از شنيدن سخنى ذهن عوام به چيزى منتقل شود كه ذهن دانشوران به آن منتقل نمى شود. مثلا هرگاه براى مردم گفته شود كه خدا براى جهان همانند بنا براى ساختمان است از اين سخن چنين مى فهمند كه مخلوقات در استمرار وجودشان از خدا بى نيازند؛ و هرگاه گفته شود خداوند براى جهان همانند روح براى جسد است از آن حلول حق تعال در اجسام را مى فهمند. تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.
و هرگاه گفته شود اعاده معدوم محال است از آن نفى معاد را مى فهمند. و هرگاه گفته شود نياز ممكن به واجب بخاطر حدوث ممكن است نه امكان آن از اين جمله ، به اين بهانه كه قديم زمانى بى نياز از پديد آورنده است ، نفى صانع را مى فهمند.
و بر تو سزاوار است كه همنشينى با مردم را، جز براى تعليم ، كم كنى ؛ بويژه معاشرت با ثروتمندان و خوشگذرانان و اهل دنيا را. و ترك كنى هر آنچه آخرت را از يادت مى برد، و تو را به دنيا راغب مى سازد.
و شايسته است كه با صالحين و اهل زهد و عبادت همراه باشى ؛ زيرا چنين معاشرتى ، تا حدود قابل توجهى ، در تهذيب نفس موثر است .
چه بسا نادانى پندارد كه در صدر اسلام ، همانگونه كه خانقاه و مرشد و ذكر و حلقه درويشى نبوده ، مجتهد و مقلد و علم اصول و نحو نيز نبوده است ، و در ميان آنها مدرسه اى وجود نداشته است . بر اين گونه افراد وقتى منه ، كه دشمنان علم در هر زمانى فراوان اند، و در عصرما بيشترند؛ زيرا اهل الحاد و نصارا حاكمند. اگر بنابر اين باشد كه هر چه در صدر اسلام نبوده در زمان ما حرام باشد پس ساختن مدارس و آموختن نحو و صرف و حفظ اصطلاحات حديثى و تحمل و اجازه حديثى ، كه ميان محدثين متداول بوده است ، نيز حرام خواهد بود!!
گمانت را به مردم و خداى سبحان خوش دار، و آخرين سفارشم پاكدامنى و پارسايى است . خداى متعال ما و شما را به رضاى موفق بدارد.
بخش سوم
رساله اى آداب توبه از عارف سالك محمد بهارى همدانى (ره )
بدان اى برادر من اينكه توبه از معاصى ، اول طريق سالكين الى الله است ، و راس المال فائزين است ، و كليد استقامت مريدين است ، و اصل نجات است ، و به توبه نگهداشته مى شود از هلكات . و آيات و اخبار صحاح در فضل آن دارد، و كفايت مى كند در مدح آن قول اصدق الصادقين جل شانه : ان الله يحب التوابين (15)، و قول النبى - صلى الله عليه و آله - التائب من الذنب كمن لا ذنب له (16)
معانى توبه
چندين معنا براى توبه شده . معناى فقاهتى آن ترك معاصى فى الحال و عزم به ترك آنها در استقبال و تدارك آنچه كه قابل تدارك باشد. بعضى گفته اند معناى توبه خلع لباس جفا، ترك آنچه مرتكب بوده ، و نشر بساط وفا. و به مطلق پشيمانى هم اطلاق مى شود در كلما،
وجوب توبه از نظر عقل و شروع
و على اى حال ، لا اشكال فى وجوبه عقلا و شرعا بلا تامل . اذلو علمت انحصار السعاده احقيقه الابديه فى لقاء الله تعالى فى دار القرار، علمت ان المحجوب عنه شقى محترق بنار الفراق فى دار البوار. و اغلظ الحجب هو حجاب اتبا الشهوات و ارتكاب السيئات ، لكونها اعراضا عن الله تعالى بمتابعه عدوه الشيطان و الهوى ، بل بعبادتهما فى الواقع ، بمفاد قول : من اصغى الى ناطق فقد عبده . و علمت ايضا الا نصراف من طريق البعد للوصول الى القرب واجب ، ولايتم الانصراف الا بالامور الثلثه المذ كور فى معنى التوبه . و قد قرر فى محله ان مقدمه الواجب واجب عقلا و شرعا بالملازمه ، و وجوبه ايضا فورى .
ترجمه : بارى ، در هر تقدير ترديدى در اينكه توبه به حكم عقل و شرع واجب است ، راه ندارد. چرا كه اگر كسى بداند سعادت حقيقى و جاودان تنها در لقاى خداى متعال در دارالقرار مى باشد، اذعان خواهد كرد آن كه از اين لقاء در حجاب است بدبخت مى باشد، و در منزل هلاكت با آتش فراق و جدايى از محبوب خواهد سوخت . و ضخيم ترين حجابها همانا حجاب پيروى از اميال نفسانى و ارتكاب گناهان است ، چرا كه اين امر پشت كردن به خداوند است بواسطه پيروى كردن از دشمن او، يعنى شيطان و خواهى نفس ؛ بلكه چنين كسى در واقع شيطان و هواى نفس خويش را عبادت كرده است ، چرا كه گفته اند: كسى كه به سخن كسى گوش فرا دهد او را عبادت كرده است . و نيز مى دانى كه رو گرداندن از طريق دورى خداوند براى رسيدن به مقام قرب الهى واجب است ، و اين انصراف تحقق نمى پذيرد مگر بواسطه امور سه گانه اى كه در معناى توبه بيان شد. و در جاى خود به اثبات رسيده است كه مقدمه واجب ، به حكم عقل و شرع ، واجب است ، بخاطر ملازمه ميان حكم عقل و شرع . و نيز وجوب آن فورى است .
زيرا كه همچنانكه اگر كسى سمى خورده باشد، اگر طالب صحت بدنش ‍ است ، لازم است بر او فورى دست و پايى كند و آن سم را به قى و غيره خارج نمايد از بدن خود، اگر مسامحه كرد او را هلاك خواهد كرد دفعتا؛ و سمومات معاصى ايضا چنين است كه اگر مسامحه از توبه شود بسا مى شود فورا مى ميرد و ختم به شر مى گردد، نعوذ بالله . جميع انبياء و اولياء عمده ترسشان در دار دنيا از سوء خاتمه بوده .
بارى ، فالبدار البدار! يا اخوان الحقيقه و خلان الطريقه الى التوابه الرفيقه الانيقه ، قبل ان يعمل سموم الذنوب بروح الايمان مالاينفع بعده الاحتماى و ينقطع عنه تدابير الاطباء و يعجز عن التاثير نصح العلماء و تكونوا من مصاديق قوله تعالى : و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم فهم لايومنون . (17)
ترجمه : پس اى برادران حقيقت و دوستان طريقت ! بشتابند، بشتابيد به سوى توبه استوار و آراسته ، پيش از آنكه سمهاى گناهان با روح ايمان آن كند كه ديگر معالجه در آن اثر نكند، و چاره جوئيهاى پزشكان را در آن راهى نباشد، و اندرز و خير خواهى عالمان از تاثير درماند، و از مصاديق اين آيه شريفه گرديد كه مى فرمايد: در برابر ايشان ديوارى كشيديم و در پشت سرشان ديوارى . و بر چشمانشان نيز پرده اى افكنديم تا نتوانند ديد.
تفاوتشان نكند، چه آنها را بترسانى و چه نترسانى ، ايمان نمى آورند
.
ثم اعلم ايها الاخ الاعز، انك لاتخلو ابدا عن المعصيه فى جوارحك من الغيبه والاذيه و البهتان و خيانه البصر و غيرها من صنوف المعاصى و انواعها. ولو فرض فلا تخلو عن الرذايل فى نفسك والهم بها. و ان سلمت فلا اقل من الخواطر المتعرفه المذهقه عن ذكر الله . ولو سلمت فلا اقل من غفله و قصور فى معرفه الله و صفات جماله و جلاله و عجائب صنيعه و افعاله ، ولاريب فى ان كل تلك منقصه فيك ، و يجب الرجوع عنها، ولذاب يجب التوابه عليك فى كل آن من اناتك . قال اشرف المخلوقات - صلى الله عليه و آله -: و انه ليغان على قلبى حتى استغفر الله فى اليوم و الليله سبعين مره . فبناء على ماذ كرنا، لو تا ملت حق التامل فى الجنايات الوارده عليك باختيارك و ارادتك لطار اللون من و جهك و النوم من عينك والعقل من راسك ، لكنه هيهات .
ترجمه : پس اى برادر عزيز بدان كه تو هرگز و هيچگاه از گناهانى چون غيبت و آزار رساندن به ديگران بهتان زدن و خيانت چشم ، خالى نيستى . و بر فرض كه از اين قبيل گناهان مبرا باشى از صفات پشت در جان خويش و اهتمام بدانها خالى نيستى . و اگر نپذيريم كه از اين رذايل نيز مبرا باشى ، لااقل به خاطرات پراكنده كه ياد خدا را از دل بيرون مى كند، مبتلا مى باشى . و بر فرض كه از اين خاطرات نيز پالوده باشى ، لااقل دچار غفلت هستى در معرفت خدا و صفات جمال و جلال او و شگفتيهاى خلقش و افعالش ‍ كوتاهى كرده اى . و بى ترديد تمام اين امور عيب و نقصان در توبه بشمار مى رود، و بازگشت از آنها مى باشد؛ و از اين رو بر تو واجب است ، در هر لحظه از لحظه هاى زندگى ات ، توبه كنى ؛ چنانكه گرامى ترين مخلوقات ، كه درود خدا بر او و آلش باد، فرمود: بر دل من گردى از غبار مى نشيند، و در هر شبانه روز هفتاد بار از خداوند طلب مغفرت مى كنم (و بدين وسيله آن غبار را از دل خويش مى زدايم ). با توجه به آنچه بيان كرديم ، اگر در جنايتهايى كه با اراده و اختيار خويش بر خودت وارد نموده اى درست انديشه كنى ، رنگ از رخسارت و خواب از چشمانت عقل از سرت خواهد پريد. اما چه بعيد است چنين انديشه اى و چنين دلهره اى .
چگونگى توبه و مراحل ششگانه آن
بارى ، حال كه فهميدى معنى توبه را و لزوم آن را و اينكه ترك آن را اصرار مى نامند، بدانكه لااشكال = اشكالى نيست در اينكه خداوند - جل و علا - صحيح از توبه را قبول مى فرمايد، به شرط آنكه به آب چشم بشورى كثافات معاصى را از قلب ، بعد از بر انگيزاندن آتش ندم را در دل . و هر قدر تاثير آتش پشيمانى در قلب بيشتر است ، اسباب اميد بر تكفير ذنوب و علامت صدق است . چه اينكه بايد حلاوت تشهيات معاصى مبدل به تلخى ندم گردد، تا نشانه تبدل سيئات بر حسنات باشد. آيا نشنيدى قضيه پيغمبرى را از بنى اسرائيل ، اينكه سوال نمود از حضرت بارى - جل شانه - قبول توبه بنده اى از بندگان را بعد از اينكه سالها جد و جهدى در عبادت نموده بود آن بنده . جواب آمد: قسم به عزت خودم اگر شفاعت كند در حق او اهل آسمانها و زمين ، توبه او را قبول نخواهم كرد، و حال آنكه حلاوت گناهى كه از آن توبه كرده در قلب اوست . از اينجاست كه فرموده اند: بايد گوشتهايى را كه از حرام گرفته بريزد كه آنها فاسد شده اند، و گوشتهاى صحيح را هم فاسد مى نمايند. والله المستعان .
و همچنين بايد قصدش تعليق بگيرد به ترك هر محرمى و اداى هر واجبى ، فى الحال و على الدوام فى الاستقبال الى حين الموت ((= در زمان حاضر و بطور مستمر در زمان آينده تا هنگام مرگ
. و تدارك كند هر چه از او فوت شده در زمان گذشته . و بايد فكر را جولان دهد از حين بلوغ ، بلكه قبل از بلوغ هم يكى يكى حالات ماضيه را ياد بياورد و ببيند چه كرده ، با كه نشسته ، مال كه را تفريط كرده ، از اعم عمد و خطا، و تكليف داشتن و نداشتن . اينها را حساب نموده ، اگر صاحبانش موجود است ولو ورثه ، از آنها استحلال كند، والا عند القدره والاستطاعه = در صورت توانايى مالى مظلمه بدهد. و ببيند از طاعات چه ترك كرده ، قضا نمايد؛ كفاره چو وارد آمده ، بدهد. وجوهات ديگر از قبيل خمس و مال و زكات چه بر زمين مانده به صاحبانش برساند. و درست تامل نمايد مبادا كارى را فراموش كرده باشد كه تدارك بخواهد و بلاتدارك از دنيا برود، و به عذاب ابديه گرفتار گردد.
الى جميع ذلك باشد يشير قول الامير عليه السلام ((= به تمام آنچه بيان شد اين كلام حضرت على عليه السلام اشاره دارد كه :
و هو (اى الاستغفار) اسم واقع على سته معان : اولها الندم على مامضى ، والثانى العزم على ترك العود اليه ابدا، و الثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعه ، والرابع ان تعمد الى كل فريضه عليك ضيعتها فتودى حقها، و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان ، حتى تلصق الجلد با لعظم ، و ينشا بينهما لحم جديد، والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعه كما اذقته حلاوه المعصيه فعند ذلك تقول ؛ استغفر الله (18).
بارى ، خوب است در توبه اينكه طاعت از جنس معصيت باشد؛ مثلا اگر سفر معصيت كرده ، مبدل به سفر طاعت بنمايد، و نحو ذلك مما يطول ذكره فى الامثله ((= و مانند آن ، از چيزهايى كه ذكر مثال براى آن سخن را به درازا مى كشاند.
روايتى از رسول خدا در تعليم نحوه توبه
بارى ، اگر مقدمات توبه را به نهج مزبور انجام داد خوب است بعد از آن قدرى تحصيل حزن كند، ثم بعد ذلك = سپس بدنبال آن به آن طريقى كه سيد بن طاووس - قدس سره العزيز - روايتى را در اين باب نقل مى كند از رسول خدا صلى الله عليه و آله آن نحو توبه كند. ما حصل روايت اين است كه بيرون آمد رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز يكشنبه دويم ذل القعده فرمود: ايها الناس كدام از شما مى خواهيد توبه كنيد؟
گفتيم : همه ما مى خواهيم توبه كنيم ، يا رسول الله .
فرمودند: غسل بكنيد، و وضو بگيريد، و چهار ركعت نماز بخوانيد، در هر ركعت حمد را يك مرتبه قل هو الله احد را سه مرتبه و معوذتين (19) را يك مرتبه ، بعد از آن استغفار كنيد هفتاد مرتبه ، بعد ختم كنيد به لا حول ولا قوه الا بالله العظيم در بعض نسخ آن هم هفت مرتبه بعد از آن بگوئيد: يا عزيز يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جميع المومنين و المومنات فانه لايغفر الذنوب الا انت
بعد فرمودند: نيست هيچ بنده از امت من كه اين كار را بكند مگر اينكه صدا كننده اى از آسمان صدا كند: اى بنده خدا! عمل را از سر بگير كه توبه تو قبول است ، و گناهت آمرزيده شده و ملك ديگرى از زير عرش صدا مى كند: اى بنده ! مبارك باد برتو و بر اهل تو و بر ذريه ، تو و ندا كنند منادى ديگر: اى بنده ! خصماء = دشمنان تو راضى خواهد شد روز قيامت . و ندا مى كند ملك ديگرى : اى بنده ! مى ميرى با ايمان ، و دين از تو سلب نخواهد شد، و قبر تو گشاده و منور خواهد بود. و ندا مى كند ملك ديگرى : اى بنده ! خشنود خواهد بود پدر و مادر تو، اگر چه بر تو غضبناك بوده باشند، و پدر و مادر تو و ذريه تو بخشيده خواهد بود، و تو در وسعت رزقى در دنيا و آخر، و ندا مى كند جبرئيل عليه السلام : من مى آيم با ملك الموت مهربانى مى كنم با تو، و صدمه نمى زند بر تو اثر مرگ ، اين است و جز اين نيست ، خارج مى شود روح تو به طريق آسانى و سهل .
عرض كرديم : يا رسول الله ! اگر بنده اين عمل را بكند در غير ماه ذى قعده ؟
فرمودند: همانطور است كه وصف كردم . و اين است جز اين نيست ، تعليم كرد مرا جبرائيل اين كلمات را در ايام معراج . الحديث .
آنچه سزاوار است تائب در حال توبه به خداى خويش عرضه بدارد
و سزاوار است قبل از اين عمل چيزى تصدق كند، اگر چه چيز كمى باشد، زيرا كه صدقه پنهان غضب الهى را خاموش مى كند. بعد غسل كند.
صحرايى يا جاى خلوتى رود. سر خاك بنشيند. يكى يكى معاصى خود را بياد آورد، به زبان جارى كند به اين نحو كه خدايا! فلان معصيت را در فلان مكان و يا فلان زمان بجا آوردم ، در مقدس حضور تو، و تو قادر بودى امر در آن حال نابود كنى ، حلم ورزيدى و آن وقت مرا نگرفتى . الان پشيمانم ، غلط كردم ، از من بگذر. و نعم ما قيل = و شاعر نيكو سروده است :

اگر چندى بدم سالك ميان ناجى و هالك
غلط كردم نفهميدم ، زفعل خود پشيمانم
و هم چنين فلان كار كردم در فلان وقت . به همين تفصيل ، اين قدر بگويد تا خسته شود. بايد با حزن و گريه باشد. بعد شروع به عمل شريف مذكور بنمايد. بعد از آن خوب است دعاى توبه كه در صحيفه شريف مذكور بنمايد. بعد از آن خوب است كه دعاى توبه كه در صحيفه سجاديه است ، و اولش اين است يا من لا يصفه نعت الواصفين (20) را بخواند، بلكه مناجات اول از مناجات خمسه عشر را هم بخواند، و با سوز دل بگويد:
آدم بر درگهت اينك به صد فرياد و آه
از بزرگان عفو باشد وز فرودستان گناه
و عرض كند كه من وفاء به شرايط توبه ندارم ، تو را به مقربين در گاهت قسم مى دهم كه توبه مرا قبول كنى ، و مرا هم وابدارى كه در اين عزم ثابت باشم ، و گمانش هم اين باشد كه محققا به او قبول است ، و دعاى او مستجاب ؛ زيرا كه خداوند عالم - جل ذكره - معامله مى كند با بنده خود به مقدار حسن ظنش به خالق خود، و جمله از اخبار بر اين مطلب شاهد است . و اگر خدا نكرده توبه را شكست و باز مرتكب معصيت گرديد، باز توبه كند، و كسل نشود از شكستن توبه ، فانه ارحم من كل رحيم .
آنچه بايد پيش از ارتكاب گناه ، هنگام ارتكاب گناه و پس از آن انجام داد
بدان كه انسان سه حال دارد بالنسبه به معاصى : حالى دارد پيش از ارتكاب به معصيت ، و حالى دارد در حين عمل ، و حالى دارد بعد از عمل . و احكام اين هر سه عمل مختلف است .
اما قبل از ارتكاب به عمل اخبار خوف بر خودش بخواند، بلكه خودش را منصرف نمايد. بگويد به خود: شايد اين عمل را مرتكب شدى انى لااغفرلك ابدا ((= من هرگز تو را نخواهم بخشيد را مستحق گرديدى ؛ زيرا كه ميان عبد و مولا اندازه اى از مخالفت هست كه تا آن حد صلاحيت عفو را دارد، و اگر از آن حد گذشت - لعياذ بالله - مولا او را عاق خواهد فرمود، كه ديگر قابل آمرزش نيست و رحم بر او خلاف مقتضاى حكمت است . در هر معصيتى اين احتمال گذشتن از حد قائم است . بايد انسان خود را بترساند تا بر گردد.
و همچنين در حال معصيت بايد بيشتر خود را بترساند، زيرا كه ملك الملوك - جل شانه العظيم - ايستاده ، حاضر و ناظر، و بنده او در مقدس ‍ حضورش هتك حرمت او را مى كند، با اينكه نقاط عالم صف كشيده لشكر او هستند كه اگر اشاره فرمايد به هر نقطه ، چه زمين ، چه هوا، چه آسمان ، چه اجزا و جوارح خود انسان ، چه غير انسان ، چه غير اينها كه نهايت ندارد ذكر آنها، فورا او را فانى و معدوم مى سازند. در آن حال بايد خيلى خائف و لرزان باشد. از هر جاى عمل كه بر گردد خوب است .
و اگر - نستجير بالله = پناه مى بريم به خدا - شهوت غالب آمد، و برنگشت ، معصيت را كرد، بعد از كردن پشيمان شد، حالا ديگر وقت خواندن اخبار رجاء است و بر خود، تا اينكه شيطان ملعون او را مايوس ‍ نكند از توبه ، و نگويد كار تو ديگر اصلاح پذير نيست . تو توبه را شكستى عن عمد والتفات = از روى تصد و با توجه ، ديگر چه توبه اى است مى كنى ؟! اين هم آن يقين بداند كه اين از آن بدبخت است ، بلكه كليه هر خيال كه نتيجه آن اين است كه عمل مكن ، آن خيال از شيطان است .
بايد كه بگويد: مولاى من كريم است ، خودش فرموده ياس از رحمت من از معاصى كبيره است ، چطور من به در خانه او نروم ، باز اگر رحم كند اوست كه او راحم من لا راحم له است . او از كثرت جودش اسم مبارك خود را وهاب گذاشته ، و در نزد حسن ظن عبد مومن است . نديدى توبه قاتل حمزه سيده الشهداء - سلام الله عليه - را قبول فرمود؟ آيا بگوشت برخورده چطور دلجويى از نباس نمود؟ آيا نشنيدى خودش فرمود: يا موسى از همه كس مى گذرم الاقاتل الحسين . هيچ كس را بجز قاتل سيد الشهداء استثناء نفرموده .
از اين كلمات كه دلالت صريحه دارند بر اينكه همين قدر باشد كه انسان ياغى نباشد، كه ترحم بر او قبيح باشد، او را رحمت فرا مى گيرد. خبر نبوى است كه اگر كسى هفتاد نفر پيغمبر كشته باشد، و توبه كند، توبه او قبول است . پس نبايد از رحمت واسعه خداوندى - جل و علا - مايوس شود و تقاعد از توبه بنمايد؛ زيرا كه باز اگر كار درست شود، با روى به خدا كردن درست مى شود. نشنيده اى :
بازآ، بازآ هر آنچه هستى بازآ
گر كافر و گبروبت پرستى بازآ
كاين درگه مادر گه نوميدى نيست
صد با را گر توبه شكستى بازآ
ثم اعلم ايها الاخ الاعز = واى برادر ارجمند بدان اينكه اين توبه كه ذكر شد به آن تفصيل ، اگر على ماهو عليه = چنانكه بايسته است آن را انجام دادى بى كم و زياد، به اول درجه توبه رسيده اى ، هنوز قشر است ، به مغز دادى بى كم و زياد، به اول درجه توبه رسيده اى ، هنوز قشر است ، به مغز نرسيده . چه اينكه توبه لفظ تنها نيست ، حال لازم دارد، آن حال ذودرجات = داراى مراتب گوناگون است . جميع اخلاق حقايق را دارند، بايد انسان آن را احساس كند و آنها مطالبى هستند كه لا يمسها الا المطهرون والا حضرت آدم عليه السلام يك كلمه عرض كرد ربنا ظلمنا انفسنا... (21)
حقير هم اين را شبانه روز تكرار مى كنم . و همچنين حضرت ايوب يك كلمه عرض كرد رب انى مسنى الضر... (22) من هم مى گويم ، ليكن كم فرق بين الامرين = چه بسيار تفاوت است ميان آن دو در معناى رموزات كلام و طرز حقيقت گفت و گو آنها، دخلى به سوال و جواب من و شما ندارد.
رساله را گنجايش تفصيل اين مطلب نيست . اللهم اهدنا فيمن هديت ، فحاصل الكلام من البدوالى الختام ، بتقرير آخر، ان السالك سبيل التقوى يجب عليه مراعاه امور = نتيجه سخن از آغاز تا انجام آن ، با بيانى ديگر، اينكه بر پوينده راه تقوى رعايت كردن امورى چند (23) لازم است .

 

next page

fehrest page

back page