سيماى مخبتين
( شرح زيارت اَمين اللّه )

شيخ محمود تحريرى

- ۱۵ -


آثار خوف از خداوند  
براى اين حالت نفسانى علاوه بر مزيت و شرافتى كه خودش دارد خداوند آثارى را بر آن مترتب مى كند كه برخى از آنها عبارتند از:
الف - ايمن بودن از عذاب و بديها: خداوند متعال نمى خواهد همواره بنده اش در سختى باشد و چنانچه در برهه اى از عمرش را - دنيا - در حالت خوف از عذابش بسر برد و آثارش را مترتب نمود به او بشارت ايمنى از عذاب را مى دهد از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله از خداوند متعال نقل مى كند كه مى فرمايد: (من بر بنده ام دو خوف و دو امنيت را جمع نمى كنم پس وقتى كه در دنيا از من ايمن بود، روز قيامت او را مى ترسانم ، و هنگامى كه در دنيا از من ترسيد روز قيامت او را ايمن مى كنم (1179)) على عليه السلام نيز مى فرمايد: ثمرة الخوف الامن (1180)، (نتيجه خوف امنيت است ) و در اين راستاست ، كسانى كه به لوازم خوف عمل كرده باشند خداوند متعال ايشان را از خوف و حزن در امان داشته و مى فرمايد: بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (1181)، (بله كسى كه خودش را تسليم خداوند كند در حالى كه نيكوكارست پس اجر او نزد پروردگارش مى باشد و خوف - ترس از آينده - و اندوهى - از گذشته - برايشان نيست ) و هنگام ورود به عالم برزخ موقع گرفتن (1182) جانشان ملائكه با سلامت از بديها با آنها مواجه مى شوند و همچنين (1183) هنگام دخول به بهشت ابدى ، و ملاقاتشان (1184) با خداوند و نيز ملاقاتشان (1185) با يكديگر در بهشت با سلام خواهد بود.
ب - ايمن بودن از غير خداوند: اگر براى انسان مؤ منى خوف از خداوند حاصل شود آن خوف موجب مى شود كه حالت بى اعتنايى به غير خداوند برايش پيدا شود به گونه اى كه در برابر دستورات او دستور ديگرى را قابل اجرا ندانسته و از تهديد غير او ترسى به دلش راه ندهد و همچنين وقتى دنبال رضاى الهى باشد و از غضبش دلهره داشته و فرار كند ديگر به غضب غير او آشنايى ندارد و در برابر مشكلاتى كه ديگران برايش فراهم مى كنند در مسير بندگى خداوند يا خود به خود فراهم مى شود، با قامتى راست در برابر آن ايستاده و از راه مستقيمش اعراض نكند زيرا به وعده هاى خداوند ايمان دارد قرآن كريم درباره ايشان مى فرمايد: يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومة لائم (1186)، (در راه خدا مجاهده كرده و از سرزنش ‍ سرزنش كننده اى نمى ترسند) و او دلش را با بشارتهاى نازل شده بر آن تقويت مى كند، ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون (1187)، (همانا كسانى كه بگويند پروردگار ما خداست سپس استقامت داشته باشند ملائكه برايشان نازل شده كه نترسيد و اندوه نداشته باشيد و بشارت باد بر شما به بهشتى كه به آن وعده داده شده بوديد، ما ياور شما هستيم در زندگانى دنيا و در آخرت و براى شماست در آخرت آنچه را كه نفستان ميل داشته باشد و براى شماست در آن ، آنچه را كه بخواهيد) على عليه السلام نيز مى فرمايد: من خاف الله سبحانه آمنه الله من كل شى ء (1188)، (كسى كه از خداوند سبحان بترسد، خداوند او را از هر چيزى در امان قرار مى دهد)، البته درك ايمنى از اشياء به اندازه معرفت انسان به خداوند است و به حسب درجات بالاى از معرفت است كه حضرت موسى عليه السلام هنگام برخورد با ساحران و فرعون و ديدن مار شدن ريسمانهاى ايشان ، احساس ترسى كه در خود كرد كه يك وقت مغلوب ايشان نشود در اين هنگام خداوند متعال او را دلدارى داد و فرمود: قلنا تخف انك انت الاعلى (1189)، (گفتيم نترس زيرا تو برتر هستى ) - البته اين احساس ترس و همچنين واكنش ظاهرى آن حضرت از ديدن اژدها شدن عصا، منافات با مقام عصمت انبياء و مقام قربشان ندارد، زيرا در آن مقام براى ايشان تفاضل است و شاهدش آيه (1190) و روايات فراوان و روايتى است كه ذكر مى شود - از اين جهت وقتى سائل از امام صادق عليه السلام مى پرسد: (چگونه حضرت موسى عليه السلام وقتى ريسمانها را ديد در جانش احساس ترس كرد ولى وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام در منجنيق قرار گرفت و در آتش پرتاب شد احساس ترس نكرد؟ حضرت فرمود: چون كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آن هنگام ، تكيه كرد به انوار حجتهاى خداوند عز و جل - انوار ائمه عليهم السلام - كه در صلبش بود (توجه به مقام نورانيت و درجه قرب ايشان داشت ) ولى حضرت موسى عليه السلام اين گونه نبود از اين جهت احساس ترس كرد ولى حضرت ابراهيم عليه السلام چنين احساسى نكرد(1191)).
ج - ترسيدن موجودات از او: با توجه به اينكه ترس از خداوند متعال به گونه اى از درك عظمت او سرچشمه مى گيرد هر چند ترس از عذاب در برابر مخالفت او باشد، از اين جهت براى انسان خائف يك حالت عزتى به واسطه خداوند حاصل مى شود زيرا حالت خوف موجب مى شود كه مستقلا فقط در برابر او خضوع كند و چون ساير موجودات نيز در برابر حق تعالى اين چنين هستند و انسان اشرفيت وجودى بر آنها دارد، و وجودشان مقدمه وجود انسان است ، خداوند متعال عظمت او را بر موجودات ظاهر مى كند تا آنها در برابرش خضوع كه نتيجه خوف است داشته باشند از اين جهت امام صادق عليه السلام به معلى بن خنيس مى فرمايد: للّه للّه يا معلى اعتزز بالله بعززك الله ، قال : يا ابن رسول الله ؟ قال : يا معلى خف الله يخف منك كل شى ء
(1192)، (اى معلى ؛ به واسطه خداوند عزت پيدا كن تا خدا تو را عزيز كند، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! به چه چيزت عزت پيدا كنيم ؟ حضرت فرمود: اى معلى ؛ از خدا بترس تا هر چيزى از تو بترسد) و در روايت ديگر امام باقر عع مى فرمايد: (كسى كه از خدا بترسد خداوند هر چيزى را از او مى ترساند(1193)) با بيانى گفته كه شد خداوند رعب و ترسى را در وجود ديگر موجودات هر چند انسانهاى جبار و ستمگر، از انسانى كه واقعا از او بترسد مى اندازد به گونه اى كه موجب خضوع آنها در برابرش مى شود هر چند كه آنها به اين امر توجه نداشته باشند يا شخص ‍ خائف به اين حقيقت توجه نداشته باشد، زيرا انسان جبارى كه در برابر انسان مؤ من خائف قرار مى گيرد همواره در فكر اوست و از او رعب و وحشت دارد كه در برابرش قيام نكند و ظلم و تجاوز و حكومتش را از بين ببرد، از اين جهت نقشه براى از بين رفتن او مى كشد و اگر هم به صورت ظاهر بر او غالب شود و او را از بين ببرد لكن همواره در التهاب و دگرگونى است كه فكر انسان مؤ من خائف رشد نكند و پيرو پيدا نكند تا موجب از بين رفتنش شود، همان طور كه سيره جباران عالم در برابر انسانهاى خائف از خداوند اين گونه بوده است علاوه بر اين ، كسانى كه به درجات بالاترى از معرفت و خوف حق تعالى رسيده باشند، حالت خوف موجودات را از خود، در حقيقت خوف از حق تعالى مى بينند و نيز خضوع در برابر خويش ‍ را خضوع در برابر حق تعالى مى يابند، چون خود و موجودات را فقير ذاتى نسبت به حق تعالى يافته و او را محيط به هستى و شئون هستى آنها مى بينند، و اگر به لحاظ مرتبه وجودى خود، خويشتن را در ارتباط با ساير موجودات مى بيند و قهرا در برابر تاءثر ظاهرى از آنها، در برابرشان خضوع مى كند، لكن اين شخص موحد و عارف ، خضوع را واقعا در برابر حق تعالى مى كند و ساير موجودات را نيز نسبت به خودش اين گونه مى بيند - كه اين گونه نيز مى باشند - همان طور كه در حديث معراج مى فرمايد: يا احمد صلى الله عليه و آله ما عرفنى عبد الا خشع لى و ما خشع لى عبد الا خشع له كل شى ء (1194)، (اى احمد، بنده اى مرا نشناخت مگر اينكه براى من خشوع كرد و بنده اى برايم خشوع نكرد مگر اينكه هر چيزى براى او خشوع كند).
د - ورود به بهشت : همان طور كه در مراتب خوف گفته شد از آثار ابدى اين حالت ، ورود به بهشت است البته هر مرتبه اى از خوف مرتبه خاصى را از بهشت اقتضاء مى كند به گونه اى كه مراتب پايين به مراتب بالا راه ندارند لكن مراتب بالا به پايين اشراف دارند و توضيح آن گذشت ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (نگوييد يك بهشت است همانا خداوند مى فرمايد درجاتى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است (1195)) و على عليه السلام نيز مى فرمايد: (درجاتى است كه بر يكديگر برترى مى جويند و منزلهاى متفاوتى است ...(1196)).
نتيجه بحث  
از مطالب اين بحث استفاده شد كه انسانها در رابطه با شناخت خداوند درجاتى دارند به گونه اى كه بين بعضى درجاتش نمى توان مقايسه اى كرد و قهرا در اين رابطه هر كدام حالت خوف و فزعى نسبت به حق تعالى دارند و در نتيجه آثار مختلفى در اين عالم و عالم ديگر برايشان خواهد بود.
فصل هجدهم : بلند بودن صداى خوانندگان خداوند به طرف او 
و اصوات الداعين اليك صاعدة
لطف خداوند به مؤ منين  
خداوند متعال به مقتضاى صفت رحمانيت و ربوبيت خاصه اش به تمامى انسانها عنايت دارد و آنها را تكوينا و تشريعا به سوى خويش خوانده است و از راه انبياء و اولياء عليهم السلام خودش را معرفى كرده و شناسايى داده است تا همگان با او ارتباط برقرار كرده و آشنا شوند و به كمال حقيقى نايل شوند لكن در اين ميان كسانى كه به حد وجودى خويش پى برده و به آن آشنا شده اند ارتباط آگاهانه با حق تعالى برقرار مى كنند و به او ايمان مى آورند و خود را در تحت ربوبيت او قرار مى دهند، خداوند به ايشان عنايت خاصى كرده و ايشان را دعوت خاص مى نمايد تا در تمامى حالات متوجه او باشند و او را مؤ ثر واقعى در تمام شئون وجوديشان بدانند از اين جهت مى فرمايد: و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (1197)، (و پروردگارتان فرمود مرا بخوانيد تا اجابت كنم برايتان ، همانا كسانى كه از عبادتم تكبر مى ورزند بزودى با حالت ذلت وارد جهنم مى شوند) آيه شريفه با عنوان ربكم به انسانها خطاب كرده ، كنايه از اينكه او شما را كه ربوبيتش را قبول كرده ايد، به خويش مى خواند تا او را بخوانيد و نزدش خضوع كنيد و يا اين عنايت در آيه ديگر فرموده است كه : و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليومنوا بى لعلهم يرشدون (1198)، (و هنگامى كه بندگانم از من سؤ ال كنند پس من نزديكم جواب مى دهم خواندن خواننده را وقتى كه مرا بخواند پس بايد مرا اجابت كنند و به من ايمان بياورند شايد رشد يابند) در اين آيه شريفه هفت بار خداوند متعال خودش را براى بندگانش مطرح كرده است تا عنايتش را به ايشان بفهماند كه اگر به او ايمان آورده و اجابتش كردند و او را خواندند، او را نزديك مى يابند و در اين رابطه على عليه السلام به امام حسن عليه السلام مى نويسد: و اعلم ان الذى بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء، و تكفل لك بالاجابة ، و امرك ان تساءله ليعطيك ، و تسترحمه ليرحمك ، و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه ، و لم يلجئك الى من يشفع لك اليه ،... و فتح لك باب المتاب ، و باب الاستعتاب ؛ فاذا ناديته سمع نداك ، و اذا ناجيته علم نجواك ، فافضيت اليه بحاجتك ، و ابثثته ذات نفسك ، و شكوت اليه همومك ، و استكشفته كروبك ، و استعنته على امورك ، و ساءلته من خزائن رحمته ما لايقدر على اعطائه غيره ، من زيادة الاعمار، و صحة الابدان ، وسعة الارزاق . ثم جعل فى يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مساءلته ، فمتى شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته ، و استمطرت شآبيب رحمته ... (1199) (و بدان آن كسى كه به دست او خزينه هاى آسمانها و زمين است بتحقيق به تو اجازه داده است در دعا و متكفل شده است برايت به اجابت و امر كرده تو را كه از او بخواهى ، تا به تو بدهد و از او رحمت طلب كنى تا بتو رحمت بفرستد و بين تو و خودش ‍ مانعى از خودش قرار نداده و تو را وادار نكرده به كسى ، كه به سويش شفيع شود... و درب توبه و عذرخواهى و رضايت خواستن را برايت باز نموده است پس وقتى كه او را صدا زنى ، فريادت را مى شنود و وقتى با او نجوا كنى و او را عرضه مى كنى و هم و غمهايت را به سوى او شكايت مى كنى و باز شدن مشكلااست را از او طلب مى كنى و بر امورت از او كمك مى گيرى و از گنجينه هاى رحمتش از او سؤ ال مى كنى ، آن مقدارى را كه غير او نمى تواند آن را بدهد، از زيادى عمر و صحت بدن و وسعت در رزق ، سپس ‍ در دستت قرار داده كليدهاى گنجينه هايش را به سبب اينكه در خواستن آنها به تو اذن داده است ، پس هر وقت بخواهى با دعا درهاى نعمتش را باز مى كنى و بارش باران رحمتش را طلب مى كنى ) از اين كلمات و روايات و آيات شريفه به آن ، استفاده مى شود كه خداوند متعال از بنده اش توقع دارد كه در تمامى حالات و امور، او را خوانده و با اين خواندن او را مؤ ثر در شئون مختلف هستى بداند به گونه اى كه كليد گنجينه هاى خود را در دست او قرار داده تا با دعا آن را به روى خويش باز كند، و از نظر عقلى نيز اين چنين است زيرا بنده در تمامى حالات بايد رجوع به مولايش داشته باشد و اگر اين رجوع و درخواست نباشد اساسا خداوند به او نظر مى كند همان طور كه خود فرموده است قل ما يعبوبكم ربى لولا دعائكم (1200)، (بگو اى پيامبر؛ پروردگارم به شما اعتنايى ندارد اگر دعايتان نبود).
شرايط بالا رفتن دعا  
از بيانات گذشته استفاده شد كه خداوند متعال عنايت عمومى به بندگانش ‍ دارد و عنايت خاصى به مؤ منين ، و از جهت او منعى از افاضه فيض ‍ نمى باشد لكن بندگان بايد شرايط عمومى بندگى را مراعات كنند تا مورد لطف و مرحمت او قرار بگيرند، البته بحث از دعا و شرايط و لوازم آن به طور مفصل گذشت لكن اجمالا بايد معلوم باشد كه بنده در حال مخالفت با مولايش نبايد بوده باشد و نيز امر مخالف با اراده مولايش را طلب نكند و به طور كلى بايد در حال دعا به گونه اى باشد كه صدق كند در حال توجه به رحمت الهى و نزول رحمتهاى او مى باشد و به گونه اى نباشد كه برخلاف مقتضاى بندگى بوده و حالش نزول غضب الهى را جلب كند، از اين جهت شرايط ذكر شده قبل از اين ، بر اين محور دور مى زد يكى از مهم ترين آن شرايط آن است كه در تمامى حالات خداوند را مؤ ثر در امورش دانسته و به او توجه داشته و از او تقاضا داشته باشد از اين جهت امام صادق عليه السلام فرمود: من تقدم فى الدعاء استجيب له اذا نزل به البلاء و قالت الملائكة : صوت معروف و لم يحجب عن السماء و من لم يتقدم فى الدعاء لم يستجب له اذا نزل به البلاء و قالت الملائكة : ان ذا الصوت لانعرفه (1201)، (كسى كه در دعا پيشى گيرد وقتى كه بلا بر او نازل شود اجابت شود و ملائكه مى گويند: صدايى است شناخته شده و از آسمان ممنوع نمى شود و كسى كه در دعا پيشى نگيرد هنگامى بلا بر او نازل شود اجابت نشود و ملائكه گويند: اين صدا را نمى شناسيم ) و همچنين آن حضرت فرمودند:(1202) (همانا دعا در حال آسايش حوائج را در حال بلا بيرون مى كشد) البته معناى اين روايات اين نيست كه اگر كسى در حال عادى از خداوند متعال غافل بود و از او مسائلش را طلب نكرد دعا در حال نزول بلا هيچ فايده ندارد بلكه تاءثيرش كمتر است و اگر در حال نزول بلا واقعا شرايط ديگر دعا فراهم شود و دعا كرد خداوند به او عنايتى مى كند، و نيز معنايش ‍ اين نيست كه كسى كه اين طور باشد حتما بلافاصله دعايش مستجاب مى شود بلكه گاهى مصالحى در كار است كه بنده نوعا از آنها خبر ندارد و خداوند عز و جل تاءخير مى افتد از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (همانا بنده دعا مى كند و خداوند عز و جل به دو فرشته مى فرمايد: بتحقيق اجابت شد برايش ، ولكن حاجتش را حبس كنيد زيرا من دوست دارم صدايش را بشنوم و گاهى بنده اى مى خواند و خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: سريع حاجتش را بدهيد زيرا صدايش را دوست ندارم (1203)).
فصل نوزدهم : گشوده بودن درهاى اجابت براى دعاكنندگان 
و ابواب الاجابة لهم مفتحة
عنايت مخصوص خدا به خوانندگانش  
خداوند متعال عنايتهاى گوناگونى به بندگانش دارد كه گاهى بعضى از آنها متفرع بر بعض ديگر خواهد بود به گونه اى كه هيچ گاه بنده از او طلبكار نخواهد بود بلكه اوست كه به واسطه تفضلش عنايتهايش بر او افاضه مى كند البته خداوند متعال بمقتضاى ربوبيت عامه اش هر موجودى را به كمال لايقش مى رساند و براى انسان نيز وسايل استكمالش را فراهم نموده است و براى تمامى انسانها نيز وسايل ضرورى رشد ظاهرى آنها را فراهم مى فرمايد لكن رسيدن آنها به كمال حقيقى در پرتو اختيار اعتقاد حق و پيروى از راه حق است و يكى از اين عنايتهاى خاص ، اجابت مؤ منانى است كه واقعا او را بخوانند همان طور كه خودش در قرآن كريم (1204) اجابت را متفرع برخواندن خويش نموده است البته منافات ندارد كه خواندن خداوند مشروط به شرايطى باشد زيرا او با آن شرايط دعا را خواندن خويش دانسته است و به گونه اى بايد باشد كه اوليائش آن شرايط را بيان كرده اند همان طور كه قبل از اين يادآور شديم ، و نيز بايد توجه داشته كه درهاى رحمت الهى باز باز است لكن كسانى مى توانند از آن استفاده كنند كه قابليت آن را فراهم كرده باشند و استعداد خود را ظهور بدهند همان طور كه باران رحمت الهى در زمين شوره زار نتيجه خوبى را به بار نمى آورد و خداوند نيز مى فرمايد: و رحمتى وسعت كل شى ء فساكتبها للذين يتقون و يوتون الزكاة و الذين هم بآياتنا يومنون (1205)، (و رحمت من بر هر چيزى گسترش دارد پس آن را لازم گردانيدم براى كسانى كه تقوا داشته و زكات بدهند و به آيات ما ايمان بياورند) و در دعا نيز مى خوانيم : بابك مفتوح للراغبين (1206)، (درب تو براى رغبت دارندگان به تو باز است ).
درهاى اجابت حق تعالى  
همان طور كه مكرر بيان شده است عالم با جميع شئونش به حق تعالى وابسته است و انسان نيز به واسطه پيچيدگى وجودش شئون گوناگونى دارد كه هر يك از آنها به ظهور كمالى از كمالات حق تعالى مستند بوده و به مقتضايش مى رسد و چون رسيدن به آن مقتضاها نوعا به ايجاد زمينه و استعداد تكيه مى كند و گفته شد يكى از مهم ترين آنها خواستن واقعى از حق تعالى است لكن آن وقتى اين خواستن تحقق مى يابد كه به نيازمندى خاص ‍ توجه شود و خداوند را با صفت خاصى كه نيازمندى را برآورده مى كند بخوانيم تا آن كمال خاص را ظهور دهد به عنوان مثال شخصى كه نيازمند به رزق بيشترى است خداوند را بايد رزاق دانسته و با صفت رازق او را بخواند يا شخص گناهكار خدا را پوشنده گناه دانسته و او را با صفت غفور، غفار، يا غفور بخواند همچنين ساير نيازمنديهايى كه انسان همواره وجودش تواءم با آنهاست و در واقع جز از حق تعالى رفع آنها را طلب نكند همان طور كه مى فرمايد: و آتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفار (1207)، (و خداوند به شما داده است از هر چه كه از او سؤ ال كنيد و اگر نعمت خداوند را شمارش كنيد نمى توانيد همانا انسان بسيار ظلم كننده و غير شاكر است ) خواسته شده است كه انسان با آگاهى به نياز خود و بى نياز بودن حق تعالى و صاحب كمال و مفيض بودن او، رفع هر نيازى را با صفت خاص او، از خداوند بخواهد، از اين جهت در قرآن كريم به مناسبت هر فيضى اسم يا صفت مناسب با آن را ذكر مى كند و همين طور وقتى دعاهايى را از زبان انبياء عليهم السلام و ديگران نقل مى كند(1208) اين گونه بيان مى كند تا انسان طريقه دعا كردن را ياد بگيرد و دعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام پر است از اين تعليمات ، بنابراين هر يك از اوصاف جماليه و جلاليه حق تعالى درى است براى اجابت و ظهور كردن آن ، كه با دعا با حصول شرايطش به اجابت مى رسد يا سريعا و يا با فاصله همان طور كه حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام پس از اتمام حجت نسبت به فرعون و اطرافيانش خداوند را با صفت جلال مى خواند و عرض مى كند: ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم (1209)، (پروردگارا اموال ايشان را نابود كن و دلهايشان را ببند) و وعده اجابت به او داده شد، قال قد اجيبت دعوتكما (1210)، (خداوند فرمود: دعاى شما - موسى و هارون - مستجاب شد) لكن پس از(1211) چهل سال به اجابت رسيد. فرعون و اطرافيانش غرق شدند، با توجه به مطالب ، با رجوع به دعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام درهاى عميق و وسيعى از معارف دين به روى انسان گشوده مى شود و ديگر، دعاها با لقلقه زبان خوانده نمى شود بلكه با نگرشى عميق به آنها مى نگرد و به ائمه عليهم السلام به عنوان دعاخوانى كه بيكار بودند و براى گذراندن وقت مشغول به دعا بودند نمى نگرد بلكه آنها را داراى درياى بى پايان معارف الهى دانسته كه خواسته اند با دعاها آنها را به بشر تعليم كنند و آنها روابط بين نيازهاى بشر و عالم را با اوصاف جماليه و جلاليه حق تعالى مى دانستند و مى يافتند و آن يافته ها را به صورت دعا ظهور مى دادند تا ما نيز با پيروى از ايشان ، آنها را خوانده و تحليل كنيم و با تحصيل شرايطش آن روابط را بفهميم و بيابيم كه در اين صورت دعا واقعيت پيدا مى كند و از اين جهت بزرگان انبياء و اولياء عليهم السلام بسيار دعا كننده بودند همان طور كه در روايت نسبت به حضرت (1212) ابراهيم و حضرت على عليهماالسلام آمده است .
فصل بيستم : مستجاب بودن دعاى مناجات كنندگان با خدا 
و دعوة من ناجاك مستجابة
نداهاى اجابت شده  
اين فراز نيز عنايت ديگرى از خداوند متعال را نسبت به بندگانش متذكر مى شود كه او به گونه اى است كه هر وقت بنده اش او را صدا زند و با او درد دل كند او را نزديك و جواب دهنده مى يابد، البته به شرط اينكه پرده غفلتها از جلو چشم دلش كنار رفته و تعلقش از غير او بريده شود و در آن حال فقط به جناب قدس ربوبى توجه و تعلق قلبى پيدا كند. و براى حصول چنين حالتى خداوند متعال بنده اش را مبتلا به گرفتاريها مى كند تا با مراجعه به اسباب و مسببات و سرخوردگى از آنها، دلش از آنها بريده شود و به مسبب الاسباب توجه كند و او را دخيل در امورش دانسته و رفع گرفتاريها را از او بخواهد، از اين جهت ، اين حالت براى هر كس پيدا شود اجابت حق تعالى پشت سرش خواهد بود به گونه اى كه امور از دست رفته را نيز جبران مى كند.
قرآن كريم براى عده اى از انبياء الهى اين حالت را متذكر مى شود كه در رابطه با ملت خود پس از اتمام حجت ، از خداود نجات از ايشان را طلب كردند و يا در رابطه با حضرت نوح عليه السلام مى فرمايد: و نوحا اذ نادى من قبل فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم (1213) (و - ياد كن نوح را هنگامى كه خواند قبل از اين - حضرت ابراهيم - پس او را اجابت كرديم و او و اهلش را از مشكل بزرگ - غرق شدن - نجات داديم ) و همين طور درباره حضرت ايوب عليه السلام مى فرمايد:
و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر و آتيناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين (1214)، (و بگو - ياد كن - ايوب را وقتى پروردگارش را ندا كرد كه رنج بر من رسيده و تو رحم كننده ترين رحم كنندهايى ، پس او را اجابت كرديم و رنجش را برطرف كرديم ، و اهلش و همانند آن را به او داديم به خاطر رحمتى از طرف خود و يادآورى براى عبادت كنندگان ) حضرت ايوب عليه السلام براى نشاندادن مقام قرب و بندگيش نزد حق تعالى ، پس ‍ از نابود شدن اموال و مردن اولادش به مرض شديدى مبتلا شد كه مردم نيز از اطراف او رفتند و به علت فقرش او را تنها گذاردند، پس از اين ابتلاى عظيم ارتباطش با خداوند متعال قوى تر اشد و رجوع و انابه اش (1215) بيشتر گرديد و پس از اين همه تحملها دعايش مستجاب شد و اولادش را خداوند زنده كرد و اموالش را برگرداند و علاوه بر آن ، اموال و اولاد از بين رفته او را بعد از آن ابتلاء به او برگرداند، و درباره حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام نيز مى فرمايد:
و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المومنين (1216)، (و - ياد كن - صاحب ماهى - حضرت يونس ‍ عليه السلام - را هنگامى كه در حال غضب رفت و يقين كرد كه بر او تنگ نخواهيم گرفت پس در ظلمتها - تاريكى شب ، در دل ماهى ، در دريا - ندا كرد كه پروردگارا جز تو معبودى نيست تو منزهى همانا من از ستمگران هستم پس او را اجابت كرديم و از غم نجاتش داديم و اين چنين مؤ منين را نجات مى دهيم ) در رابطه با حضرت يونس عليه السلام در آيات (1217) متعدد و روايات (1218) آمده است كه پس از خبر دادن به نزول عذاب بر قومش و بيرون رفتن از نزد ايشان با حالت غضب ، وقتى در دريا قرار گرفت ، ماهى بزرگ جلو كشتى قرار گرفت آن حضرت با قرعه در دهان ماهى قرار گرفت در اين هنگام فهميد امتحان الهى است كه دچارش شده در رابطه با كارى كه كرده است پس با التجاء رجوع به حق تعالى كرد و خداوند او را نجات داد و به طرف قومش برگشت و يا آنها تا مدتى بسر برد، و همچنين در رابطه با حضرت زكريا مى فرمايد:
و زكريا اذ نادى ربه رب لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه (1219)، (و ياد آور - زكريا را هنگامى كه پروردگارش را ندا كرد، كه پروردگارا مرا تنها گذار در حالى كه تو بهترين وارثها هستى پس او را اجابت كرديم و يحيى را به او داديم و زنش را - كه نازا بود - اصلاح كرديم و بچه دار نموديم ). از اين آيات و روايات وارده در ذيل آنها استفاده مى شود كه خواندن واقعى حق تعالى و به طرف او رفتن ، اجابت را به دنبال دارد لكن اگر شرايط بيرونى فراهم باشد مانند توبه قوم حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام قبل از آنحضرت ، اجابت به طور سريع خواهد بود، اما اگر شرايط بيرونى فراهم نباشد مانند هلاكت فرعون و دعاى حضرت موسى عليه السلام كه بايد شرايط زمانى فراهم شود تا مردم نيز به بطلان او پى ببرند اجابت دعا به تاءخير مى افتد لكن حتما اجابت مى شود و مصالحش را خداوند متعال مى داند، و همچنين استفاده مى شود كه كسانى كه خصوصيات ذكر شده در آيات را داشته باشند و خدا را در حال اضطرار ندا كنند و با او نجوا كنند اجابت براى آنها هم حتمى خواهد بود مانند عابد و مؤ من بودن و سرعت گرفتن در خيرات و خواندن در حال اميد و ترس و خاشع بودن براى او. يعنى در عين حالى كه بايد به طرف اسباب و مسببات عالم رفت لكن انسان مؤ من و بنده خدا و خاشع در برابر او، فقط دل به خدايش بسته و او را در تمامى امور مستقلا حلال مشكلاتش دانسته و از او حقيقتا رفع مشكلاتش را طلب مى كند اينجاست كه خداوند اجابتش مى نمايد يا با نزديك كردن ، اسباب و مسببات عادى او را به نتيجه مى رساند و يا از راه غير عادى او را تاءمين مى كند.
فصل بيست و يكم : قبول توبه رجوع كنندگان به خدا 
و توبة من اناب اليك مقبولة
عنايت خداوند به گنهكاران  
يكى از عنايتهاى الهى در اين قسمت از زيارت ذكر شده است و آن پذيرش ‍ توبه رجوع كنندگان به اوست ، آيات متعددى از قرآن كريم نداى حق تعالى را به گنهكارانش با تعبيرات لطيف و جاذبى بيان مى كند هم مستقيم و هم از زبان رسولانش (1220) مى فرمايد: و توبوا الى الله جميعا ايه المومنون لعلكم تفلحون (1221)، (و توبه كنيد تماما به سوى خدا اى مؤ منين شايد رستگار شويد) لطف او به مؤ منين اختصاص ندارد بلكه شامل مشركين و كفار هم مى شود و به ايشان خطاب مى كند، الا تعبدوا الا الله اننى لكم منه نذير و بشير و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى (1222)، (- قرآن كتابى است از طرف خداى حكيم خبير - به اينكه جز او را نپرستيد همانا من براى شما از سوى او بيم دهنده و بشارت دهنده ام و اينكه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد سپس به سوى او بازگرديد تا به طرز نيكويى شما را تا مدت معين - از مواهب زندگى اين جهان - بهره مند سازد) و ظاهرا(1223) مراد از توبه در آيه ايمان آوردن است يعنى رها كنيد عبادت بتها را بعد از اين و از پروردگارتان از معصيت گذشته طلب مغفرت كنيد سپس به او ايمان آوريد. عنايت حق تعالى به بندگان متمردش به اين مقدار محدود نمى شود بلكه خود اول به ايشان رجوع مى كند و آنها را هدايت كرده و توفيق مى دهد كه به او برگردند و اين را توبه اول خود معرفى كرده تا بنده رجوع و توبه كند تا بعد از آن ، دوباره به او رجوع كرده و توبه اش را قبول كند بنابراين توبه بنده را به دو توبه از خود مقرون كرده است و مى فرمايد ثم تاب عليهم انه بهم رئوف رحيم (1224)، (سپس خداوند بر ايشان - سه نفرى كه از جنگ تخلف كردند - توبه كرد تا ايشان توبه كنند زيرا او بسيار توبه پذير مهربان است ) خداوند نه تنها خود را بسيار توبه پذير(1225) معرفى كرده است بكله مكرر بسيار بخشنده معرفى نموده و به پيامبر رحمتش امر كرده كه به بندگان اعلان كند كه : نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم (1226)، (خبر بده به بندگانم كه من بخشنده مهربانم ) و نيز با اين پيام دل انگيز پر و بال اميد مى دهد كه : قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم (1227)، (بگو اى پيامبر؛ اى بندگانم كه بر خويشتن زياده روى كرده ايد از رحمت خدا ماءيوس نشويد همانا خداوند تمامى گناهانرا مى آمرزد زيرا او بخشنده مهربان است ) البته آيات هشداردهنده هم دارد لكن نوعا بعد از آيات اميددهنده هستند در عين حال نااميدان از رحمتش را از گمراهان دانسته ،(1228) و توبه كنندگان را مورد محبت و لطف خود قرار داده و مى فرمايد: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (1229)، (خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و طالبين پاكى را دوست دارد) و نيز ايشان را مشمول دعاى ملائكه و مغفرت آنها قرار داده است و مى فرمايد: الذين العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات (1230)، (كسانى كه عرش و اطراف آن را حمل مى كنند با ستايش ‍ پروردگارشان تسبيح كرده و براى مؤ منين طلب آمرزش مى كنند و - مى گويند - پروردگارا رحمت و علمت هر چيزى را فراگرفته است پس ببخش كسانى را كه توبه كرده و راهت را تبعيت مى كنند و ايشان را از عذاب جهنم حفظ كن ، پروردگارا، و ايشان و پدران و همسران و اولاد صالح ايشان را داخل كن به باغهاى عدنى كه وعده داده اى زيرا تو عزيز حكيم مى باشى و ايشان را از گناهان حفظ كن ) و همچنين سيئات ايشان را تبديل به حسنات مى كند و مى فرمايد: للّه للّه الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما... (1231)، (مگر كسى كه توبه كرده و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس خداوند گناهانش را به حسنه تبديل مى كند و خداوند بخشنده مهربان است ) و نيز ايشان را وارد بهشت مى كند و مى فرمايد: الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمون شيئا... (1232)، (مگر كسى كه توبه كرده و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس ايشان وارد بهشت مى شوند و هيچ گونه ظلمى به آنها نمى شود)، امام سجاد عليه السلام نيز به خداوند عرض ‍ مى كند: (تو منزهى ، از تو ماءيوس نمى باشم و حال آنكه براى من درب توبه به سوى خويش را باز نمودى (1233)) و نيز عرض مى كند: (تو آن خداى - مهربانى - كه براى بندگانت درى به سوى بخششت باز نمودى و آن را توبه ناميدى (1234)) با اين بيانات كوتاه اهميت توبه و عنايت خاص ‍ خداوند به گنهكاران و متمردين روشن مى شود كه با اين بهانه مى خواهد بندگانش همواره به سوى او برگردند تا جايى كه گاهى به صورت تقاضا، از ايشان توبه را طلب مى كند و مى فرمايد: (آيا به سوى خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش طلب نمى كنند در حالى كه خدا بخشنده مهربان است (1235)).
معنا و حقيقت توبه  
توبه در لغت (1236) به معناى رجوع از گناه است ، و حقيقت آن توجه به عظمت خداوند و ربوبيت او و ذلت و خوارى تمرد از فرامين او كه در حقيقت بيرون رفتن از تحت ربوبيت اوست مى باشد يعنى وقتى انسان به بنده بودنش ‍ نسبت به حق تعالى توجه كند و اينكه به مقتضاى اين بندگى عمل نكرده است حالت پشيمانى از عمل يا صفت خود در برابر مولايش حاصل شود و تصميم بگيرد كه ديگر بر آن عمل يا صفت برنگردد اين حالت ، توبه است همان طور كه امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: (شخصى گناهى انجام ميدهد و به واسطه آن خدا او را به بهشت داخل مى كند، راوى عرض كرد: آيا با گناه خدا او را به بهشت وارد مى كند؟ حضرت فرمودند: بله گناه مى كند و همواره از آن ترسناك است و خود را سرزنش مى كند پس خدا به او رحم كرده و وارد بهشت مى كند(1237))، و على عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد: التوبة ندم بالقلب و استغفار باللسان و ترك بالجوارح و اضمار ان لايعود (1238)، (توبه پشيمانى به قلب و استغفار كردن به زبان و ترك كردن به اعضاء و جوارح و تصميم گرفتن به اينكه - به مخالفت برنگردد مى باشد) اين معنا غير از احكامى است كه در شرع ثابت شده و با توبه از بين نمى رود مگر بعضى از آنها كه در فقه بيان شده است و توضيح اين قسمت بعد از اين مى آيد.
مراتب توبه  
پس از توجه به معنا و حقيقت توبه معلوم مى شود كه توبه منحصر به گناهان متعارفه نمى باشد بلكه يك معناى وسيعى دارد كه هر يك از انسانها را به حسب درجه معرفتش به حق تعالى شامل مى شود بنابراين اينجا در صدد بيان كلى مراتب آن مى باشيم .
1- توبه از كفر و شرك : از آيات و روايات استفاده مى شود كه درياى رحمت الهى بى پايان است حتى شامل كفار و مشركين مى شود، آيه سوم سوره هود بالخصوص بر اين امر دلالت مى كند و توبه آنها به ايمان آوردنشان محقق مى شود و آياتى (1239) كه دلالت مى كند كه خداوند شرك را نمى آمرزد و غير آن را مى آمرزد در سياق شفاعت بحث مى كند و دلالت مى كند كه شفاعت شامل حال مؤ منين مى شود ولى نمى فرمايد كه مشرك و كافر مى تواند از شرك و كفر دست بردارد، اين همان مطلبى است كه مى گويد: ترتب حكمى بر وصفى مشعر به عليت است يعنى كافر و مشرك تا وقتى اين دو عنوان را دارند مغفرت شامل حالشان نمى شود البته جواز توبه از ايشان و اصلاح ارتباط ايشان با خداوند متعال ، منافات با ترتب آثار و احكام ظاهرى بر شرك ندارد اگر بر شخصى اين آثار در جامعه از توبه درونى او نمى شود، امام باقر عليه السلام مى فرمايد: (كسى كه مؤ من بوده است و در حال ايمان كار خيرى انجام داده سپس فتنه اى به او برسد و كافر گردد سپس بعد از كفر توبه كند هر چيزى كه در حال ايمان انجام داده برايش نوشته و حساب مى شود و كفر آن را باطل نمى كند(1240)) و در روايت ديگر امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه (آن حضرت شخصى يهودى را دعوت به اسلام كردند و پس از اينكه اسلام آورد وفات كرد، حضرت بر او نماز خواندند(1241)).
2- توبه از عقايد انحرافى : گاهى انسانى مسلمان مى باشد لكن اسلام او كامل نبوده بلكه انحرافاتى در اعتقاداتش وجود دارد مانند اينكه شيعه دوازده امامى نباشد، توبه از آن نيز امكان دارد همان طور كه شخصى از مخالفين اهل بيت عليهم السلام پسر برادرش هنگام وفاتش ولايت ايشان را بر او عرضه مى كند، و او مى پذيرد، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (او از اهل بهشت است (1242)) و همچنين است توبه از هر اعتقادى كه خلاف معارف ائمه شيعه باشد.
3- توبه از گناهان : مرحله ديگر توبه كه مختص به مؤ منين مى باشد توبه از گناهان است كه مطابق آيات و روايات فراوان تمامى گناهان چه كبيره و چه صغيره قابل بخشش است - البته براى هر يك از آنها شرايطى براى قبولى توبه وجود دارد كه در بحث بعدى به طور اجمال آن را ذكر مى كنيم .
4- توبه از رذائل اخلاقى : از آنجا كه ايمان داراى مراتبى است حالات انسان نيز در رابطه با آثار و لوازم ايمان داراى مراتب مى شود، از اين جهت براى استكمال ايمان ، علاوه بر ترك عقايد ناخالص و ناصالح و تحصيل عقايد خالص و صالح ، و ترك گناهان و انجام واجبات الهى ، ترك اخلاق رذيله و قبايح اخلاقى كه در حقيقت گناهان روحى و باطنى محسوب مى شوند لازم است و امام سجاد عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد: اربع من كن فيه كمل ايمانه و محصت عنه ذنوبه : من وفى لله بما جعل على نفسه للناس ، و صدق لسانه مع الناس ، و استحيى من كل قبيح عند الله و عند الناس و يحسن خلقه مع اهله (1243)، (چهار چيز است كه در هر كس باشد ايمانش ‍ كامل شده و گناهانش ريخته مى شود: كسى كه وفا كند براى خدا نسبت به تعهداتى كه براى مردم بر خويش كرده است ، و زبانش با مردم راست گويد، و از هر قبيحى كه نزد خداوند و مردم است حيا كند، و اخلاقش را با اهل بينش نيكو قرار دهد).
5- توبه از ترك اولى : براى انسان به حسب درجات ايمانش ، گناهانى متصور است يعنى بعضى از اعمال يا اوصاف به لحاظ مرتبه پايين از ايمان گناه به حساب نمى آيد لكن به لحاظ مرتبه بالاتر گناه محسوب مى شود، هر چند گناه به معنى متعارفش كه عقوبت آخرتى را دنبال داشته باشد به آن گفته نمى شود مانند مرحله گذشته ، گناهانى كه در قرآن به بعضى از انبياء نسبت داده شده از اين قبيل است كه با عصمت ايشان از گناه قبل از بعثت و بعد از بعثت ، كبيره و صغيره آن ، و نيز با معصوم بودنشان از تمامى اوصاف رذيله منافات ندارد، و اين قسم از اعمال را ترك اولى گويند، يعنى يك عملى كه از نظر خداوند متعال انجامش عقوبت آخرتى ندارد لكن تركش بهتر مى باشد هر چند انجامش توابع ناگوار دنيايى داشته باشد مانند خوردن گندم از حضرت آدم على نبينا و آله و عليه السلام در بهشت كه مورد نهى نتزيهى - نه نهى تحريمى - حق تعالى قرار گرفته بود، زيرا بهشت محل امر و نهى مولوى كه انجام و تركش عقوبت آخرتى در پى داشته باشد، نيست ، او از خوردن گندمى كه نخوردنش بهتر بود از خوردنش نهى شد و خوردن آن توابع ناگوار بيرون شدن از بهشت و ورود به عالم دنيا را داشت ، قرآن كريم (1244) در خلال ذكر اين حقايق مى فرمايد: و عصى ادم ربه فغوى (1245)، (و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و زيانكار شد) لكن پس از اينكه از بهشت خارج شد و توابع ناگوار آن را چشيده و خدا را با كلماتى خواند كه همان توسل به اهل بيت پيامبر عليهم السلام بود، عرض كرد: (پروردگارا بر خويش ظلم كرديم و اگر ما را نبخشى و رحم نكنى حتما از زيانكاران خواهيم بود) سپس خداوند مى فرمايد: (خدا بر او توبه كرد زيرا او بسيار توبه پذير مهربان است )، (سپس او را انتخاب كرد پس بر او توبه كرد و هدايتش نمود) مراد از انتخاب و هدايت او رساندن به پيامبرى بود روى اين حساب نسبت به مقام حضرت آدم عليه السلام اين نافرمانى مختصر گناه و ظلم به نفس حساب مى شود و همچنين است نسبت به حضرت نوح عليه السلام وقتى به صورت كنايه از حق تعالى تقاضا مى كند كه فرزندش را هلاك نكند، خداوند به او مى فرمايد: (اى نوح ، براستى او از خاندان تو نيست ، او عمل غير صالح است از من سؤ ال مكن نسبت به چيزى كه علم ندارى من تو را موعظه مى كنم از اينكه از جاهلين باشى (1246)) بعد از آن عرض مى كند: (پروردگارا، من به تو پناه مى برم از اينكه از تو بخواهم آنچه را كه علم ندارم و اگر مرا نبخشى و رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود(1247)) توبه هاى انبياى ديگر كه در قرآن آمده است از اين قبيل مى باشد و شايد سخن امام سجاد عليه السلام را بتوان به اين مرحله از توبه نيز حمل كرد آنجا كه به خداوند عرض مى كند: اللهم و انى اتوب اليك من كل ما خالف ارادتك (1248)، (خدايا و من توبه مى كنم به سوى تو از هر چيزى كه مخالف اراده ات باشد).
6- توبه از توجه به خويش و شئون وجوديه آن : انسان از جهت معرفت توحيدى به جايى مى تواند برسد كه براى خود و شئون وجوديه خود - افعال و اوصاف كمالى - استقلالى نيابد و آنها را تماما از آيات الهى و شاءنى از شئون حق تعالى بيابد - همان طور كه قبلا بيان شد - اين ديدگاه توحيدى براى هر كسى قابل ادعا و حصول نيست بلكه به عنايت خاص الهى نياز دارد كه قبلا استعدادش را تحصيل كرده باشد، لكن پس از حصول چنين حالتى تا اينكه آن به صورت ملكه و ثابت در بيايد انسان بدون توجه به خود و شئون وجوديه خود نيست بلكه پس از اثبات اين حالت هم كه به معرفت از آن تعبير مى شود، انسان ناچار است در محاورات و گفتگوها و برخوردها با ديگران براى گذراندن زندگى اجتماعى و ترتب آثار و افعال و اوصاف در جامعه ، افعال و اوصاف را به خود نسبت دهد، كسانى كه به چنين درجه اى از شناخت و بينش از حق تعالى رسيده اند، مطرح كردن خود و شئون خود را در برابر حق تعالى هر چند در قالب الفاظ و گفتگو باشد، گناه مى دانند، از اين جهت در تمامى امورشان همواره رجوع به حق تعالى دارند، اين حالت را انابه مى گويند و گاهى از آن به توبه از توبه تعبير مى شود. قرآن كريم وقتى سخنان حضرت شعيب على نبينا آله و عليه السلام را با قومش ذكر مى كند مى فرمايد: ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه و توكلت و اليه انيب (1249)، (تا بتوانم جز اصلاح را اراده ندارم و توفيقم جز به خداوند نيست بر او توكل كرده و به سوى او رجوع مى كنم ) اين كلام يك پيامبر توحيدى است كه پس از بيان اراده خويش ، با اينكه توفيق را از خداوند دانسته و بر او توكل مى كند لكن چون بوى استقلالى در اين شغل مهم پيامبرى از كلامش ظاهر مى شود بلافاصله آن را دفع كرده و مى فرمايد: من در تمامى امورم به سوى خدا رجوع مى كنم و آنها را از خداوند و به او مى دانم ، و چنين حالتى براى حضرت ابراهيم عليه السلام به عنوان صفت بيان شده است كه : ان ابراهيم لحليم اواه منيب (1250)، (براستى ابراهيم بردبار، دعاكننده ، رجوع كننده است ) اين حالاتش را در يكى از سخت ترين حالات زندگيش ‍ يعنى افتادن در آتش نمرود به واسطه منجنيق ، به حضرت جبرئيل عليه السلام نشان داد، او با اينكه ماءمور الهى براى كمك به ديگران و واسطه در فيض از طرف حق تعالى بود، لكن بينش توحيدى حضرت ابراهيم عليه السلام به حدى است كه وقتى جبرئيل به او گفت : آيا كمك مى خواهى ؟ فرمود: (اما به تو، خير) و همچنين وقتى ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و كروبيل
به مهمانى حضرت آمدند پس از بريان كردن گوسفندى براى ايشان و شناساندن جبرئيل خود را به آن حضرت ، به ايشان گفتند: (ما نمى خوريم تا اينكه خبر دهى قيمت غذا چقدر است ؟ حضرت فرمود: وقتى خورديد بسم الله بگوييد و پس از اتمام ، الحمدلله بگوييد، جبرئيل به يارانش متوجه شد و فرمود: سزاوار است براى خداوند كه او را دوست خود بگيرد(1251)) اين بيان ، نشان دهنده رجوع بتمام معناى اوست به طرف حق تعالى ، زيرا قيام هر فعلى را به خداوند دانسته و ستايش مطلق را نيز در برابر كمالات ، براى او دانسته است و دوستى واقعى با خداوند مقتضايش اين چنين است . اين پيامبر توحيدى چون سراپاى وجودش توجه به توحيد و رجوع الى الله است خداوند پس از اينكه او را يك امت خاضع - كه شاكر نعمتهاى الهى است و مورد انتخاب خداوند بوده و در آخرت ملحق به صالحين مى شود -، معرفى مى كند، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امر مى كند كه : (پا بر جا ملت و دين او را تبعيت كن (1252)) و خداوند پس از اينكه خود را ولى مطلق در تكوين و تشريع معرفى مى كند، منطق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را خطاب به قومش بيان مى كند كه : و ما اختلفتم فيه من شى ء فحكمه الى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و اليه انيب (1253)، (و آنچه را در آن اختلاف كرديد، پس حكمش به سوى خداست ، آن است خدا كه پروردگارم مى باشد بر او توكل كرده و به سوى او رجوع مى كنم ) يعنى نه تنها همگان بايد در تمامى شئون خدا را ولى و سرپرست و حاكم بدانند و زمام امور را به او بدانند بلكه خود نيز همواره اين گونه مى باشم و حالت پيامبر در آيه به صورت فعل مضارع - انيب - آمده است كه دلالت بر استمرار مى كند. از اين جهت آن حضرت اين دعا را نيمه شب در حال گريه مى خوانده است : اللهم لاتنزع منى صالح ما اعطيتنى ابدا، اللهم لاتشمت بى عدوا و لا حاسدا ابدا، اللهم و لاتردنى فى سوء استنقذتنى منه ابدا، اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا (1254)، (خدايا؛ آنچه به من دادى از من مگير، خدايا هيچ گاه خوشحال مكن دشمن و حسودم را به واسطه گرفتارى كه بر من وارد مى شود، خدايا، هيچ گاه مرا در امر بدى كه از آن نجاتم دادى ، رهايم مكن ، خدايا؛ هيچ گاه به اندازه يك چشم بر هم زدن مرا به خودم وامگذار، ام سلمه با ديدن حالت حضرت و شنيدن اين دعاها به گريه مى افتد و عرض مى كند: پدر و مادرم فدايت ، شما با اين جلالت قدر و قرب به حق اين گونه هستيد؟ حضرت فرمودند: اى ام سلمه ؛ چه چيزى مرا ايمن مى كند و حال آنكه خداوند متعال حضرت يونس بن متى را به اندازه چشم بر هم زدنى به خودش رها كرد و آن گونه شد). امام صادق عليه السلام نيز شبيه دعاى آخر را دارند و به آن اضافه مى كنند: (لا اقل من ذلك و لا اكثر (1255)، (نه كمتر از يك چشم بر هم زدن و نه بيشتر مرا به خودم وامگذار) سپس راوى از حضرت سؤ ال مى كند: آيا حضرت يونس با آن حالت به كفر رسيد؟ حضرت فرمود: خير، ولكن مردن بر آن حالت هلاكت بود) البته بايد توجه داشت كه به خود واگذار شدن انبياء عليهم السلام را ما با اين دركهاى عادى بلكه بالاتر از آن نيز نمى توانيم بفهميم زيرا مقامات معنوى ايشان قابل درك براى هر كسى نيست ، آن وقت ايشان با آن مقام قرب كه به خود واگذار مى شوند نيز قابل درك براى همگان نمى باشد شايد ايشان با آن مقام قرب كه به خود واگذار مى شوند نيز قابل درك براى همگان نمى باشد شايد اين معنا به لحاظ استمرار توجهات توحيدى ايشان باشد كه استمرار توجهشان به مقام ولايت الله در تمامى شئون زندگى ، لحظاتى قطع مى شود نه اينكه اعتقادشان نسبت به اين حقيقت از بين برود، از اين جهت راوى مى گويد: آيا حضرت يونس - نعوذ بالله - كافر شد؟ حضرت فرمودند: خير، بلكه وقفه اى در توجهش رخ داد، و به لحاظ باطن امر است كه امام باقر عليه السلام فرموده است : (حضرت يونس عليه السلام مقام ولايت على بن ابيطالب عليه السلام را منكر شد(1256)) يعنى مقام ولايت على عليه السلام كه همان ولايت الله است ، زمام تمامى امور را دائما قائم به خداوند متعال مى داند، و حضرت يونس عليه السلام هنگام خبر دادن به وقوع عذاب بر قومش و سپس اطلاع به توبه ايشان و حتمى شدن عذاب و عدم وقوع آن ، مثل اينكه از سعه ولايت الهى و رحمت او غفلت كرد و دچار شكم ماهى شد و سپس در آن تنگنا و تاريكى دريا و شكم ماهى پرده غفلت نسبت به همان مقامش ، كنار زده شد و با تنزيه حق از نقص و محدوديت در ولايت و اقرار به ولايت تامه او - كه ولايت باطنى على عليه السلام همان ظهور ولايت تامه الهى است كه در واقع اين امت را براى رسيدن به آن دعوت مى كند - و اعتراف به تعدى از حد و اندازه خود كه نبايد چنين توجهى را مى كرد با گفتن : للّه للّه لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين
، خداوند توبه او را پذيرفت و به مقام قبلى او را برگرداند، بنابراين شايد به لحاظ چنين مرتبه اى باشد كه پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام روزانه استغفارهايى (1257) داشتند.
7- توبه از عدم اتصال توجه به خداوند: براى انسان در توجهش به حق تعالى مراتبى است كه قبل از اين اجمالا به آنها اشاره شد، بهترين آنها توجه قلبى است كه آن هم درجاتى دارد، براى اولياء الهى گاهى توجه متصلى به خداوند رخ مى دهد كه آنها را از فعاليتهاى عادى باز مى دارد و از آن به حالت غشوه تعبير مى شود، حقيقت توجه در چنين حالاتى ظهور مى كند هر چند فعاليتهايشان به امر خدا و براى او بوده و خود و كمالات نفسانى خود را مستند به او دانسته و از اين جهات غفلتى از حق تعالى ندارند لكن چنين اتصالى با اين فعاليتها برايشان نمى باشد و وقتى حالات عادى خود را با آن حالت غير عادى ملاحظه مى كنند آن را براى خود گناه مى دانند، اين مرتبه به نظر مى رسد كه برتر از همه مراتب گذشته است از اين جهت راوى از امام صادق عليه السلام سؤ ال مى كند از آن غشوه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام وحى پيدا مى كرد، حضرت مى فرمايد: (آن هنگامى بود كه بين آن حضرت و بين خداى متعال چيزى نبود، وقتى كه خدا بر او تجلى مى كرد، سپس فرمودند: آن نبوت است (1258)) اين حالت براى على عليه السلام نيز از خشيت الهى حاصل مى شده است همان طور كه ابوالدرداء آن را نقل مى كند(1259) و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه هنگام قرائت قرآن در نماز چنين حالتى برايش رخ داد و پس از بهوش ‍ آمدن سؤ ال شد: چه چيزى سبب عروض اين حالت شد؟ فرمود: (همواره آيات قرآن را قرائت كردم تا به حالى رسيدم مثل اينكه آن را از نازل كننده اش بدون واسطه شنيدم (1260)) شايد گريه هاى ائمه عليهم السلام و نيز نسبت دادن گناه به خود و طلب مغفرت كرد نشان از خداوند به لحاظ اين مرحله از توجه باشد كه جهتش هم دور افتادن از آن توجه متصل باشد و هم اظهار اشتياق باشد براى ظهور مجدد آن حالات ، همان طور كه از حضرت شعيب عليه السلام نقل شده است كه از محبت خداوند گريه كرد تا نابينا شد و خداوند بينائيش را تا چهار بار به او برگرداند، خداوند به او وحى كرد: (اى شعيب تا چه وقت اين گونه مى باشى ؟ اگر گريه ات از ترس از آتش است پس تو را از آن حفظ كردم و اگر به سبب شوق به بهشت است كه آن را مى دهم ، عرض كرد: اى خدا و مولاى من ! تو مى دانى كه گريه ام از ترس از آتش و شوق به بهشت نيست لكن محبت تو بر قلبم بسته شده است پس صبر نمى توانم بكنم تا تو را ببينم ، خداوند به او وحى كرد: اگر چنين است كليمم موسى بن عمران را خادم تو مى گردانم (1261)) و چون اين نحوه توجه با اشتغالات عادى سازگارى ندارد، اولياى الهى اظهار اشتياق به مرگ مى كردند زيرا با مرگ اين ارتباطات قطع مى شود و آن كسى كه زمينه اتصال در توجه به حق تعالى را داشته باشد به مقصود اصليش نائل مى شود و از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: والله لابن ابيطالب بالموت من الطفل بثدى امه (1262)، (به خدا سوگند فرزند ابوطالب ماءنوس تر است به مرگ از طفل به پستان مادرش ) و نيز مى فرمايد: و انى الى لقاء الله لمشتاق (1263)، (و يقينا من به لقاى خداوند مشتاقم ).