شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى

شارح : صمدى آملى

- ۱۱ -


قوه خيال برزخ بين غيب و شهود است .
خيال در نزد مشاء مادى و جسمانى است ولى در نزد صدر الحكماء المتالين تجرد برزخى دارد كه در دفتر دوم دروس معرفت نفس ادله تجرد برزخى نفس به نحو مبسوط آمده است و قوه خيال جبلى آن بر محاكات و تمثل دادن معانى است كه كارخانه صورتگرى در نفس است و اين قوه عظيم شانى از شوون نفس ناطقه است كه براى نيل به كليات و معرفت مجردات است . چه اينكه بعنوان خزانه حس مشترك نيز مطرح است ؛ و اين قوه در انسان مظهر اسم شريف المصور حق تعالى است .
از قوه خيال در انسان به مثال تعبير به مثال مقيد و متصل مى نمايند در مقابل مثال مطلق و منفصل و او معانى كليه را مطابق مناسباتى كه بين هر يك آنها با صورتى است بدان صورت متمثل مى دهد لذا مظهر اسم شريف المصور است كه رب عالم خيال مطلق و مقيد است .
شارح قيصرى گويد: ((العالم المثال و هو ينقسم الى مطلق و مقيد هو الخيال الانسانى و هو قد يتاثر من العقول السماويه و النفوس الناطقه المدركه للمعانى الكليه و الجزئيه فتظهر فيه صور مناسبه لتلك المعانى و قد يتاثر من القوى الوهيمه المدركه للمعانى الجزئيه فقط فتظهر فيه صور تناسبها...)) (147)
ابن فنارى در مصباح الانس گويد: ((نسبه خيال الانسان المقيد الى عالم المثال نسبه الجداول الى النهر العظيم الذى منه تفرعت ))

ما جدولى از بحر وجوديم همه
ما همه دفترى از غيب و شهوديم همه
سر تو جدول درياى وجود صمديست
دفتر غيب و شهود كلمات احديست
اين قوه خيال و كارخانه عكاسى نفس ناطقه اگر تنزيه و تنقيح شود مجراى آب حيات محل تجلى حقايق الهيه و اسرار سبحانيه مى شود؛ در كلمه 168 هزار و يك كلمه جلد 1 آمده است كه : ((اميد است كه در حال حضور تام و توجه كامل شكارهاى خوبى نصيب آقا شود. به قول عارف رومى :
آن خيالاتى كه دام اوليا است
عكس مه رويان بستان خدا است .
آرى عكس مه رويان بستان خداى متعالى خيالات روحانى اولياء الله است كه آنان را به سوى دوست مى كشانند كه مى نمايند و مى ربايند نه خيالات بوالهوسان دنيوى كه چنان آنان را در غواسق طبيعت پابند كرده اند كه در يك عمر يك آن از خود سفر نكرده اند و گامى از خود كامى برنداشته اند.
آن خيالاتى كه دام و پابند اولياء الله است و آنان را الهى كرده است تجليات و مكاشفاتى اند كه از بطنان عرش و مكمن غيب خزانه كن فيكون بر سر سالك شيدا اضافه مى شوند و رويت صور بى ماده روحانيان و تشرف در محضر انبياء و ائمه و وسائط فيض الهى اند كه مه رويان بوستان خدايند صور اين مه رويان از ماوراى طبيعت كه عالم مثال و خيال است در صفحه نورانى قلب عارف منعكس مى شوند.
خيالات اولياء الله عليينى اند، خيالات بوالهوسان عليينى اند، خيالات بوالهوسان سجينى آن خيالات فرشتگانند و اين ها ديوان آنها سماوى اند و اينها ارضى آنها نورانى اند و اينها ظلمانى . آنها به خدا كشانند و اينها به دنيا صاحبان آنها ملائكه اولى اجنجه اند و اينها بهائم و سباع .
و در جاى ديگر حضرت استاد عارف و اصل و كامل مكمل فرمايد : ((و بدان كه هر چه مراقبت و حضور عند الله كاملتر باشد و مزاج انسانى به اعتدال ممكن نزديكتر باشد و قوه خيال و دستگاه وى قويتر و صحيحتر باشد تمثلات در لوح نفس صافى تر و سالمتر است قوه متخيله كه قوى باشد و در انقياد و اطاعت قوه عاقله بوده باشد مدركات قوه عقليه را به خوبى و درستى حكايت مى كند پس اگر مدركات قوه عقليه ذوات مجرده كه عقول مفارقه اند بوده باشند قوه متخيله آنها را به صور اشخاص انسان كه افضل انواع محسوسات جوهريه اند در كمال حسن و بها در آورد. و اگر بان مدركات معانى مجرده و احكام كليه اند به صور الفاظ كه به تعبيرى قوالب معانى مجرده اند در اسلوبى شيوا و شيرين در آورد. و پس از آن هر دو گونه صور ياد شده را به حس مشترك دهد به گونه اى كه آن صور ذوات مدرك به حس بصر گردند و اين صور الفاظ مدرك به حس سمع گردند و چنان مشاهده شود كه گويى شخص در كمال حسن و بهاء در برابر ايستاده و كلامى شيوا القاء مى كند.
قوه خيال بر تصوير و محاكمات معانى سرشته شده است يعنى كار خيال اين است كه در سير نزولى معانى را صورت و شكل مى دهد؛ چنان كه قوه باصره بر ديدن سرشته شده است .
قوه باصره كه در دستگاه چشم تعبيه شده است بشر مانند آن را به نام دوربين عكاسى اختراع كرده كه اجسام و اشباح را تصوير ميكند ولكن بدان حد نرسيده است كه صنعتى اختراع كند تا معانى را صورت دهد.
تمثلاتى كه در صقع انسانى تحقق مى يابد چه در خواب و چه در بيدارى همه آنها به قوه مانى خيال است ؛ بلكه قوه خيال چيره دست چنان معنى را به صورت مى كشاند كه صد مانى در او حيران بماند.
قوه خيال در سير صعودى اول ماديات مدرك او مى شوند و متخيل مى شوند و بعد از آن معقول مى گردند ولكن در سير نزولى اول مجردات و معانى معقول مى شوند و پس از آن متخيل مى شوند و سپس در حس ‍ مشترك محسوس مى گردند.
مطلب مدهش عقول در كار قوه خيال علاوه بر تصوير و تشكيل معانى ، اين است كه در نوم و يقظه هر معنى را به صورتى خاص مناسب آن شكل مى دهد سوال پيش مى آيد كه بدنى مناسبت بين صورت و معنى چگونه آگاهى كسب مى كند؟ خيال اگر چه شانى از شوون نفس است ولكن علم و معرفت خود نفس به مناسبت بين معنى و صورت خاص بدان به چه نحو حاصل مى شود؟
مى دانيم كه حق تعالى مجسم اجسام و مصور صور است و نفس ناطقه انسانى در ذات و صفات و افعالش مظهر اتم اوست و با نيل به توحيد صمدى به فهم اين سر مستسر اعنى به فهم تصوير قوه خيال ذوات مجرده و معانى را و به فهم وجه مناسبت بين معنى و صورت نزديك مى شويم فتدبر و الله فتاح القلوب و مناح الغيوب . (148)
قوه خيال در همه انسانها مجمع غيب و شهود است ولى خيال جناب خاتم صلى اللّه عليه و آله عظيمترين كارخانه صورتگرى درنظام است كه توانست قرآن را به انزال دفعى در خويش تمثل دهد و همه ملائكه الله در اين قوه خيال در آمد و شد هستند تفاوت نفوس است كه بمقدار سعه وجودى هر شخصى قوه خيال آن توسعه مى يابد و نفس ناطقه حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله كه اوسع از همه نفوس است قوه خيال آن حضرت نيز اوسع از همه خيالات است .
مثال مطلق (منفصل ) و مقيد (متصل ) در قوس صعود:
به حكم تطابق عالم و آدم كه در جاى خود مبرهن است ، هر يك از عالم و آدم را در مراتب تنزلات وجود يك مرحله وجود برزخى است كه آنرا به نام عالم مثال مطلق و اين را عالم مثال مقيد مى نامند و نيز آن را عالم مثال اكبر و اين را عالم مثال اصغر تعبير مى كنند و نيز آن را خيال منفصل و اين را خيال متصل مى گويند.
و اين نشاه بزرخى عالم برزخ بين ارواح مجردهو بين اجسام است و تجسد ارواح و تروح اجساد در اين نشاه است و آن غير از نشاه برزخى بعد از مفارقت ارواح از نشاه دنيوى است كه نشاه صور اعمال و نتيجه اعمال و افعال دنيوى آنها است ، زيرا تنزلات وجود و معارج آن دورى است و قوس ‍ نزول غير از صعود است .
جناب قيصرى در فصل ششم مقدمات گويد: ((اعلم ان العالم المثالى هو عالم روحانى من جوهر نورانى شبيه بالجوهر الجسمانى فى كونه محسوسا مقداريا و بالجوهر المجرد العقلى فى كونه نورانيا و ليس بجسم مركب مادى و لا جوهر مجرد عقلى لانه برزخ و حد فاصل بينهما و كل ما هو برزخ بين الشيئين لابد و ان يكون غير هما بل له جهتان يشبه بكل منهما ما يناسب عالمه ))
و اين بمنزله خيال در عالم انسانى است و هر موجودى محسوس يا معقول در آن نقش دارد، و آن متصل يا منفصل است فتمثل لها بشرا سويا و همه تمثلات و مكاشفات با صورت در اين قوه خيال محقق مى گردد.
اما مثال منفصل نمود خيال حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله است :
براى آنست كه حضرتش در قوس صعود ارتقاء وجودى مى يابد و با عالم عقل بلكه با صادر اول اتحاد وجودى مى يابد با عقل بسيط يكى مى شود لذا عالم مثال منفصل كه نمود عالم عقل و صادر اول است قهرا نسبت به خيال حضرت خاتم نمود او مى شود و لذا مى شود مثال او كه البته همه كمالات وجودى مى شوند از شوون وجودى انسان كامل چه اينكه عالم مثال منفصل در سلسله نظام هستى مى شود از شوون انسان كامل .
جناب صدر المتالهين فرمايد: ((ان الانسان الكامل حقيقه واحده و له اطوار و مقامات )) و در جاى ديگر گويد: ((النفس الانسانيه من شانها ان تبلغ الى درجه يكون جميع الموجودات اجزاء ذاتها و تكون قوتها ساريه فى الجميع و يكون وجودها غايه الكون و الخليفه ))
19 - چو در توحيد فانى بود كامل
مقام فوق كن را بود نائل
مقام كن مقام فعل است لذا مقام انسان كامل بخصوص حضرت خاتم صص ‍ به همين مقدار نخواهد بود بلكه با فناى تام در توحيد صمدى قرآنى مقام فوق كن را دارا است كه همه چيز زير سر توحيد صمدى و وحدت شخصى وجود است .
توحيد صمدى قرآنى :
وجود اصل است و مساوق حق است و حق غير متناهى است اعنى اجوف نيست و صمد است يعنى حقيقت واحد به وحدت شخص ذات مظاهر است و بسيط الحقيقه كل الاشياء و ليس بشى ء منها است كه كثرات مقهورند و وحدت قاهر، اين آب است كه ((و من الماء كل شى ء حى )) و آنها ((كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماه حتى اذا جاء ه لم يجده شيئا و وجده الله عنده )) (149) وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت وحدتى است كه صمد و پر است و پر جز يكى نتواند بود الله الصمد و بسيط الحقيقه جز يكى نيست كه احد قل هو الله احد و كثرت مشهود اعبتارى است و وحدت حقيقى است يعنى در چشم توحيد اهل الله تحقق جميع عوالم غير متناهى لحاظات آن وحدت حقه حقيقه اند كه همه مزايا و مظاهر بلكه تجليات و ظهورات و تطورات و تشئنات او سبحانه اند (كل يوم هو فى شان ) (150) (هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ) (151)و همه به او قائم اند باضافه اشراقى يعنى روابط آن اصلند كه عين رابطند به فقر نورى و امكان فقرى كه حق مشهود است و خلق موهوم (فاينما تولوا فثم وجه الله ) (152). و او چون صمد است (لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد) است ((شهد الله انه لا اله الا اللّه الا هو)) و حق تعالى تمام اشيا است به نحو اعلى و اشيا همگى هالك و مضمحل و فانى در وجودند ((و هو هو لا هو الا هو)) در عين حال خالق خالق است و مخلوق مخلوق ((هو سبحانه هو و الاشيا اشيا)) لذا فرموده اند كه ممكن بما هو ممكن هم ماهيتش اعتبارى است و هم وجودش فهو اعتبار فى اعتبار ((من كان حقيقته دعاوى فكيف لا يكون دعاويه دعاوى )) و غايت قصواى سالكان اسقاط اضافات و اعتبارات است كه ((التوحيد اسقاط الاضافات و التوحيد ان تنسى غير الله )) خدا است و شى جز او نيست تا با او باشد ((كان الله و لم يكن معه شى و هو الان كما كان )) بقدر نيستى تو هستى حق ظاهر مى شود. نمى بينى كه در ركوع ((سبحان ربى العظيم )) مى گويى و در سجود ((سبحان ربى الاعلى ))
حضرت علامه ما در رساله جعل فرموده اند: ((ولعمرى ان الوصل اليها من اغمض المسائل التى رزق بها الاوحدى فى كل عصر و كما قلت فى ديوانى :

دولتم آمد به كف با خون دل آمد به كف
حبذا خون دلى دل را دهد عز و شرف
لما كانت الغايه القصوى فى مساله التوحيد الاصيل العرفانى هى ظهور الوحده احقه الحقيقه (التى هى مستاثره لواجب الوجود الذى هو واجب الوجود من جميع الجهات ) بوحدتها الشخصيه و قيام سلطان العزه فى العيون المكتحله بكحل المعارف الاسمائيه الجماليه و الجلاليه قال الامام الوصى اميرالمومنين على عليه السلام فى المناجاه الشعبانيه : ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انرا ابصار قلوبنا بضيا نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك )) و نعم ما قال الشاعر المفلق الشيخ الاجل العارف السعدى :
چون سلطان عزت علم بر كشد
جهان سر به حبيب عدم در كشد
فناى در توحيد
فنا را مراتبى است از فناى كلى در وجود منبسط فيض اقدس ، و فناى موجودات در وجه الله ، و فناى هويات كل در قيامت و ظهور وحدت تامه ، و فناى در احديث و واحديت ، و فناى در تجلى و بقا به تجلى ديگر، و فناى نفس در عقل بسيط و فناى نفس در عقل فعال ، و فناى نفس در ادراك و فناى علمى عارف و فناى سافل در عالى ، و فناى در ذات و صفات و افعال ، و فناى در توحيد به توجه تام به حق مطلق ، كه هر يك را بحثى مستقل سزاوار است .
مقام فناى در توحيد در ذات و صفات و افعال يعنى ((لا اله الا اللّه وحده وحده وحده )) است
اين سببها بر نظرها پرده هاست
كه نه هر ديدار صنعش را سزا است
ديده اى بايد سبب سوراخ كن
تا حجب را بر كند از بيخ و بن
تا مسبب بيند اندر لا مكان
هرزه بيند جهد و اسباب دكان
وقتى طرح كونين كرد و به جلال احديت رسيد به شهود خاص خود حقيقت ((لمن الملك اليوم لله الواحد القهار)) را در مى يابد و در اين مقام جميع ذوات و افعال و صفات را مستهلك در او مى بيند و مى بيند كه او يكتاى همه است .
جمله معشوق است و عاشق پرده اى
زنده معشوق است و عاشق مرده اى
در اين مشهد سلطان وجود در شهود عارف عارى از لباس اوهام مشهود گشت و ديد كه غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشيا شد لذا تعينات و كثرات را سراى مى بيند و باطن ((و من الما كل شى حى )) برايش ظهور مى كند كه آن حقيقت قاهر بر كل را در همه جا متجلى مى نگرد و نسبت اشيا را به او چون نسبت مقيد به مطلق و مشتق بمصدر مشاهده مى كند در اين مشهد ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن )) تجلى مى كند، كه ((فاينما تولوا فثم وجه الله )) رسول الله صلى اللّه عليه و آله فرمود: ((لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل )) كه در اين مقام همه تعينات را زير پر دارد. پس مراد از فنا نه اين است كه ذات شخص فانى شود، بلكه مراد اين است كه خواص بشريت از او سلب مى شود و متصف به اوصاف الهى مى گردد كه مقام فوق خلاف كبرى است زيرا كه خلافت به لحاظ سفارت است كه روى به خلق دارد و در اين مقام ظهور سلطان دولت ولايت مطلقه است نه نبوت ، لذا صدر قونوى گويد: ((فيحل مقام الانسانيه الحقيقه التى فوق الخلافه الكبرى )) پس فوق مقام كن كه مقام كن در مرتبه فعل است ، اتصاف به اسما الله و صفات الهى است كه دارايى اسما است و بعد از اتصاف به اسما الله در مرتبه فعل بواسطه كن فيكون مى نمايد. مثلا انسان كامل اولا اتصاف به اسم شريف محيى پيدا مى كند به تقدم رتبى سپس با دارا شدن اين اسم بعنوان مظهر اسم شريف ((المحيى )) به اذن الله تصرف مى نمايد و با كن يكون مى نمايد.
در مقام فناى كامل در توحيد، غيرى نمى بيند تا بخواهد در مرتبه فعل با كن ايجاد و خلق نمايد زيرا فعل خودش را فانى در فعل حق مى داند و نيز ذات و صفات خويش را در ذات و صفات حق فانى مى بيند كه در اين صورت متخلق به اخلاق الله تعالى مى گردد.
متاله نورى در تعليقه بر اسفار گويد: ((فالفضل الحقيقى الذى هو الوجود... فالاشيا كلها هالكه مضمحله فانيه فى الوجود و الوجود هو الحقيقه الواحده بالوحده الحقه و هو هو الا هو شهد الله انه لا اله الا اللّه الا هو فالتعينات مرتبه عن حقيقه الوجود و ظهورها بضرب من المجاز و التبعيه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هى مراه ظهوره و المراه فانيه المتجلى فيها فلا حجاب بينه و بينك الا عينك فارفع بها هو همك حتى يظهر لك ما هو المهم )) (153)
پس فوق مقام كن فناى در توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى است كه مقام اتصاف به اسما الله است لذا جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله را مقامى ارفع و اشمخ از مقام كن است ، چه اينكه هر انسان كامل را چنين مقامى است فتدبر.
چون مقام فوق كن را دارد و در توحيد فانى شد محمود و احمد و محمد است و داراى مقام محمود است كه خداوند هم حامد اوست و همه ما سوى الله حامد اويند.
در مصباح الانس در مراتب توحيد فرمود: ((عامه توحيد گويند، و خاصه وحدت بينند و خاصه آنان وحدت در كثرت ، و خلاصه اينان كثرت در وحدت ، و صفا اين فرق كامل جامع شهودين است ، وجمع شهودى به چند طبقه است :
كاملى كه گفته آمد، و اكمل از وى كثرت را در وحدت عين وحدت ، و وحدت را در كثرت عين كثرت بيند كه عين احديت جامع بين الشهود در شاهد و مشهود است . و اكمل از وى آنكه عين جامع را مطلق از هر گونه اطلاق و تقييد مى بيند و اين صفوت صفا است ))
پس توحيد عامه و خاصه خاصه الخاصه و خلاصه خاصه الخاصه و صفا خلاصه خاصه الخاصه كه شراب طهور ابرار و مقربين را از هر چه جز خداست تطهير مى كند، اين همان معنى اشمخ و ارفع والاترين مقام وحدت است كه محققان اهل الله تعالى در صحف نورى عرفانى عنوان كرده اند و امام صادق عليه السلام فرمود: ((اى يطهر هم عن كل شى سوى الله اذ لا طاهر من تدنس بشى من الا كوان الا الله )) (154)
اين شراب انسان را از ما سوى الله شست و شو مى دهد و اينچنين انسان به نور شهود مى يابد كه ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن )) و حقيقت ((فاينما تولوا فثم وجه الله )) برايش تجلى مى كند.
جناب ملا مهدى نراقى گويد:
بيا ساقيا من به قربان تو
فداى تو و عهد و پيمان تو
مئى ده كه افزايدم عقل و جان
فتد در دلم عكس روحانيان
شنيدم ز قول حكيم مهين
فلاطن مه ملك يونان زمين
كه مى بهجت افزا وانده زد است
همه دردها را شفا و دواست
نه زان مى كه شرع رسول انام
شمرده خبيث و نموده حرام
از آن مى كه پروردگار غفور
نموده است نامش شراب طهور
بيا ساقى اى مشفق چاره ساز
بده يك قدح زان مى غم گذار (155)
20 - كه محمود و محمد هست و احمد
اللهم صل على محمد
محمود بودن حضرتش له لحاظ قوس صعود، و احمد به لحاظ قوس نزول و محمد بين قوس نزول و صعود كه در اين نشئه طبيعت است كه حقيقت محمديه صلى اللّه عليه و آله از قوس نزول و اين نشئه و قوس صعود همه جا را فرا گرفته است كه به لحاظات گوناگون ، اسماى مختلف پيدا كرده است .
اسامى مباركه سه گانه حضرت در قرآن آمده است كه در سوره مباركه اسرا فرمود: ((و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا)) (156) چون در قوس صعود است به مقام محمود ياد شده است .
در سوره صف فرموده كه جناب عيسى عليه السلام به بنى اسرائيل گفته است : ((و اذ قال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التواره و مبشرا ياتى من بعدى اسمه احمد))
كه اخبار به غيب است و در جاى خودش روشن است كه اخبار به غيب مال قوس نزول است ، لذا جناب عيساى مسيح در قوس نزول از حضرت خاتم به احمد صلى اللّه عليه و آله نام برده است . در چهار آيه ديگر قرآن كه آيه صد و چهل و چهارم از آل عمران و آيه چهلم از سوره احزاب و آيه دوم از سوره مباركه محمد صلى اللّه عليه و آله و آيه بيست و نهم از سوره فتح ، حضرتش را به اسم شريف محمد نام برده است . در سوره فتح فرمود: ((محمد رسول الله و الذين معه اشدا على الكفار رحما بينهم )) و در سوره محمد صلى اللّه عليه و آله فرمود: ((و آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم )) و در سوره احزاب فرمود: ((ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله )) و در سوره آل عمران فرمود: ((و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ))
به هريك از اسامى مذكور نام برده شود صلوات بر آن حضرت فرستاده مى شود.
حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله داراى مقام محمود است : ((و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا))
مقام محمود چه مقامى است ؟
اسما عينى تكوينى عوالم وجودى ، حقايق نوريه وجوديه اند كه رسيدن بدانها نور و كمال است ، نه صرف آشنايى به مفاهيم الفاظ كه اصوات و نقوش اند تعليم و تعلم الفاظ و تفهيم مفاهيم لغات موجب ارتقا وجودى انسان به درجات حقيقى نورى وجودى نمى شوند و انسان را به معارج خداى ذوالمعارج قريب نمى دهند و صرف تعليم لغات موجب تفاخر آدم بر ملائكه نمى شوند ((و علم آدم الاسما كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال انبئونى باسما هولا)) (157) در ضمير هم ، و اسم اشاره هولا دقت بايد كرد و درباره تعليم به آدم و عرض به ملائكه و انبيا دقت بيشتر لازم است .
اين اسما حقائق مخلوقات و مفاتيح غيب اند كه انسان به اتصال و وصول بدانها اسم اعظم مى شود و صاحب مقام محمود مى گردد.
مقام محمود انسان كه حامد آن دانشمندان و فرشتگان بلكه خداى سبحان است ، ادراك حقايق نوريه موجودات كماهى از راه نظر و برهان ، و كمال آن بنحو شهود و عيان است . ((و من الليل فتهجد به .. الايه )).
پس مقام محمود مقام دارايى اسما الله و رسيدن به حقايق اشيا است نه دانايى آرى آن اسمى كه موجب ارتقا و اعتلاى گوهر انسان است كه تا كم كم به جايى مى رسد كه در ماده كائنات تصرف مى كند همان اسم عينى است كه چون انسان به حسب وجود و عين ، به هر اسمى و از اسما الهيه كه كلمات كن او هستند متصف شود سلطان آن اسم و خواص عينى او در او ظاهر گردد كه همان اسم مى شود و آنگاه دگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد و به عبارت شيواتر و رساتر آنكه : ((ان المقام المحمود هو التشبه بالاله بقدر الطاقه البشريه و مفاده ان من تكون علومه حقيقه و صنائعه محكمه و اعماله صالحه و اخلاقه جميله و آراوه صحيحه و فيضه على غيره متصلا يكون قربه الى الله و تشبهه به اكثر لان الله سبحانه كذلك ))
البته روشن است كه خلوت و سكوت در شب را براى رسيدن به اين مقام دخلى به سزا است كه من و الليل فتهجد.. الايه كه در ثلث آخر شب كه هوا تصفيه شده و با روح بخارى مزاج انسان مسانخ است و بدن هم از خستگى بدر آمده است كه انتقالات و تمثلات و مكاشفات زودتر و بهتر و قويتر روى مى آورند، و ابن فارض در تائيه نيكو گفته است :
اذا اسفرت فى يوم عيد تزاحمت
على حسنها ابصار كل قبيله
فارواحهم تصبو لمعنى جمالها
واحداقهم من حسنها فى حديقه
و عندى عيدى كل يوم ارى بها
جمال محياها بعين قريره
و كل الليالى ليله القدر ان دنت
كما كان ايام اللقا يوم جمعه
در ينبوع الحياه حضرت استاد عارف ما آمده است :
و ما ذقت فى دهرى من انواع لذه
فلا تعدل معشار اوقات خلوتى
و فى لجه الليل الذكا تلالات
و قد جرت الانهار من قلب صخره
و قد نور الروح انين لياليا
و قد طهر السر دموع كريمتى
و فى الذكر انسى ثم فى الانس ذكره
تسلسل ذاك الدور يومى وليلتى
فلا تترك الاسحار ان كنت ساهرا
و لا تهمل الاذكار فى اى وقعه (158)
كسى كه به مقام محمود راه يافت و حقايق كلمات نوريه عالم را ادارك نمود و به مقام شهود بار يافت مى بيند كه همه اوست كه اللهم ارنى الاشيا كما هى در اين مشهد شريف فقر نورى موجودات ظهور مى كند و غناى محض ‍ وجود مساوق حق تجلى مى كند و همه كلمات نوريه پر از نور حق مى يابد كه ((قد ملا كل شى نوره )). همانگونه كه ما الان در منظومه شمسى زندگى مى كنيم و اين سراج عالم طبيعت كه اطراف خود را روشن كرده است گاهى كره زمين به حركت وضعى به او رو مى كند و اين نيم كره اى كه ما در آن زندگى مى كنيم روشن مى شود و از آن به روز و يوم نام مى بريم .
و گاهى از او رو بر مى گرداند و تاريك مى شود كه از آن به ليل و شب نام مى بريم ، و اگر كسى در افق اعلاى نظام هستى قرار گيرد و باندازه اى از آفتاب و منظومه شمسى دور شود كه از او و از شعاع نور او خبرى نباشد، مى بيند كه كل عالم لا يتناهى را تاريكى و ظلمت فرا گرفته كه همه جا مطلقا شب و ليل است ، همينگونه اگر كسى به مقام ليل و ليله القدر برسد كل ما سوى الله را يك پارچه تاريك و ظلمت مى يابد و مى بيند كه چيزى نيست جز حق مى پنداشت همه شده اند تجليات آن يكى كه بسيط الحقيقه است و در مقام ادارك حقايق اسماء تكوينى به ليله القدر و به مقام شامخ حيرت مى رسد كه در اين صورت همه جا براى او شب است و با ليلى آفرين هم نام و همراز، كه از غزل حسن و مجنون ديوان حضرت استاد علامه ، عارف واصل ما بشنو كه چه شيرين فرموده است كه :
يكى پرسيد از بيچاره مجنون
كه اى از عشق ليلى گشته دل خون
بشى ميلت فزونتر هست يا روز
بگفتا گر چه روز است عالم افروز
وليكن با شبم ميل است خيلى
كه ليل است و بود همنام ليلى
همه عالم حسن را همچون ليلى است
كه ليلى آفرينش در تجلى است
همه رسم نگار نازنينش
همه همنام ليلى آفرينش
همه سر تا به پا غنچ و دلالند
همه در دلبرى حد كمالند
همه افرشته حسن و بهايند
همه آيينه ايزد نمايند
نگارستان عالم با جلالش
حكايت مى نمايد از جمالش
چو حسن ذات خود حسن آفرين است
جميل است و جمال او چنين است
بسر من بسى راز نهفته است
وليكن قوت نطقم بخفته است
اگر مجنون حسن را ديده بودى
به عقل خويشتن خنديده بودى (159)
در مقام محمود مى يابد كه همه موجودات عين الربط به حق اند و وجود براى غير او فرض ندارد كه ذاتا و صفاتا و افعالا خداست دارد خدايى مى كند. آنگاه در قضاياى سالبته مى يابد كه سلب نسب است نه اينكه سوالب در خارج اصالت داشته باشند؛ زيرا سلب درخارج تحقق ندارد لذا كل ما سوى الله را سلب مى يابد: ((اعلم ان المقام المحمود هو معرفه حقائق الكلمات الوجوديه فينبغى لطالبه و السالك اليه ان يفحص و يبحث عنها فالقضايا المعتبره فى العلوم هى الموجبات الحاكيه عن احوال تلك الكمال الساميه و الباحثه : نسبه تلك الاحوال اليها فان اقبل للسائر العلمى التعبير بقضيه سالبه فنما يعبر و يخبر عن سلب تلك النسب لا ان السوالب لها اصاله فى العين . و القضيه السالبه تحكى عن النسبه الخارجيه و ذلك لعدم السب فى الخارج راسا))
بعد از عبارت فوق در هزار و يك كلمه كلمه 81 فرمود: ((و هذا اصل قويم و حكم و حكيم القيناه عليك ايجازا فافهم ))
در تعليقات بر اسفار بنام مفاتيح الاسرار بعد از عبارت فوق و القاء اصل مذكور فرمود كه در مسئله جعل در رساله جعل گفته آمد كه : ((و انت تعلم ان نوره سبحانه قد ملا كل شى ء فما فى العين ليس الا نوره فاين العدم حتى يكون رابطيا؟ ولا و عاء له الا فى الذهن بضرب من دعابات الوهم و الخيال فمن تفوه بان فى السالبه نسبه سلبيه هى غير النسبه الا يجابيه فهو بمعزل عن الحق جدا))
مقام محمود وصول به توحيد صمدى قرآنى است كه وجود مساوق حق است كه هر چه كه موجود مى پنداريم در حقيقت نور او است كه ((كل ما فى الكون وهم او خيال او عكوس فى المرايا او ضلال )) فتدبر .
و هر چه را كه غير وجود است و سلب است موجود بپنداريم با توحيد صمدى و وحدت شخصى وجود منافات دارد.
به عبارتى ديگر مقام محمود آدمى ادارك حقايق اشياء به نحو شهود است كه اين مقام را خداوند و همه ما سوى الله حمدش مى كنند و اين ادارك همان حكمت است زيرا كه حكمت در حقيقت همان معرفت اشياء است آنطورى كه هستند كه از جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله ماثور است كه فرمود: ((اللهم ارنا الاشياء كماهى )).
اينك وقت آن فرا رسده است كه با راهبرى مولاى ما حضرت استاد علامه به محضر عرش فتوحات جناب شيخ اكبر تشرف حاصل نماييم :
حضرت خاتم الالياء الوارثين برزخ البرازخ در باب هجدهم فتوحات فرمايد: ((و اعلم ان المقام المحمود الذى للمتهجد يكون لصاحبه دعاء معين و هو قول الله اعالى لبنيه صلى اللّه عليه و آله يامره به و قل رب اخلنى مدخل صدق يعنى لهذا المقام فانه موقف خاص بحمد صلى اللّه عليه و آله يحمد الله فيه بمحامد لا يعرفها الا اذا دخل ذلك المقام و اخرجنى مخرج صدق اى اذا انتقل عنه الى غيره من المقامات و المواقف ان تكون العنايه به معه فى خروجه منه كما كانت معه فى دخوله اليه و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا من اجل المنازعين فيه فان المقام الشريف لا يزال صاحبه محسودا و لما كانت النفوس لا تصل اليه رجعت تطلب وجها من وجوه القدح فيه تعظيما لحالهم التى هم عليها حتى لا ينسب النقص ‍ اليهم عن هذا المقام الشريف فطلب صاحب هذا المقام النصره بالحجة التى هى سلطان على الجاحدين شرف هذه المرتبه و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطن كان زهوقا و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل )) (160)
و راه رسيدن به مقام محمود براى همگان باز است كه جناب آخوند در جلد هفتم اسفار فرمايد: (( و قال رسول الله صلى اللّه عليه و آله من رانى فقد راى الحق فصحح يا مسكين ! نسبتك اليه لانه الاصل فى الوجود و المومنون بالله و اليوم الاخر تابعون له فى المقام المحمود، و المومن من صحت لم نسبه التعابعيه كمراة وقعت فى محاذاه مراة حاذت الشمس ‍ فيتحد معه فى النور و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور فافهم هذا)) (161)
سپس فرمود: ((و اعلم ان من صفى وجه قلبه عن نقوش الاغيار و نفص ‍ عن ذاته غبار التعلقات و صقل مراة عين عقله عن غشاوة الوساوس و العادات و ماتت نفسه عن نفسه و استغرق سره فى بحر جلال الله و عظمته و حشر الى مولاه باقيا ببقائه من كان لله كان الله له فاذا رجع الى الصحو بعد المحو و خرج الى التفصيل بعد الاجمال و التكميل و الى الفصل بعد الوصل و التحصيل لتمكنه فى حضره الاحديه و استقراره فى الحد المشترك الجامع بين الحق و الخلق بل بين الامريه و الخلقيه نفذ حكمه و امره و استجيب دعوته و تكرم بكرامه التكوين و تكلم بكلام رب العالمين ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله دو الفضل العظيم )) (162)
جناب علامه طباطبايى رحمة الله عليه در الميزان مى فرمايند: ((و قد وصف سبحانه بانه محمود و اطلق القول من غير تقييد و هو يفيد انه مقام يحمده الكل و لا يثنى عليه الكل الا اذا استحسنه الكل و انتفع به الجميع و لذا فسروا المقام المحمود بانه المقام الذى يحمده عليه جميع الخلائق و هو مقام الشفاعه الكبرى له صلى اللّه عليه و آله يوم القيامه )) (163) كه در روايات كثيره اى اين مقام را به شفاعت آن حضرت براى امت تفسير فرمودند.
سماعه از امام صادق عليه السلام از شفاعت جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله سوال كرد كه حضرت فرمود:
((يلجم الناس يوم القيامه العرق فيقولون : انطلقوا بنا الى آدم يشفع لنا فياتون آدم فيقولون : اشفع لنا عند ربك فيقول : ان لى ذنبا و خطيئه فعليكم بنوح فياتون نوحا فيردهم الى من يليه و يردهم كل نبى الى من يليه حتى ينتهوا الى عيسى فيقول : عليكم بحمد رسول الله صلى اللّه عليه و آله و على جميع الانبياء فيعرضون انفسهم عليه ، و يسالونه فيقول انطلقوا فينطلق بهم الى باب الجنه و يستقبل باب الرحمن و يخر ساجدا فيمكث ماشاء الله فيقول : ارفع راسك و اشفع تشفع وسل تعط و ذلك قوله تعالى : عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا)) (164)
منتهى بايد در معناى شفاعت دقت بسزا نمود كه مراد از آن چيست ؟ فافهم
جناب طبرسى در مجمع فرمايد: ((و قد اجمع المفسرون على ان المقام المحمود هو مقام الشفاعه و هو المقام الذى يشفع فيه للناس و هو المقام الذى يعطى فيه لواء الحمد فيوضع فى كفه و يجتمع تحته الانبياء و الملائكه فيكون صلى اللّه عليه و آله اول شافع و اول مشفع )) (165)
حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله مظهر اتم همه اسماء حسنى و صفات علياى حق است كه همه انبياء و اولياء از مشكوة نبوت و ولايت و خلافت حضرتش بهره مند اند و هر كسى بهر مقدارى كه از اسماء الله را در خويش ‍ پياده كرده است و بهر اندازه كه اتصاف به صفات علياى الهى پيدا نمود داخل در مقام محمود مى شود و از شفاعت حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله بهره مى برد.
لذا استاد عاليقدر در نكته 791 هزار و يك نكته فرمود: ((معنى الشفاعه ان من استحكم نسبته الى بعض مقربى حضرته تعالى بالاقتدارء و كثره الذكر بالصلاة و التسليم عليه و التالم بفقدانه لله تعالى ، يصير ذلك كله سببا لتنوير قلبه و قربه من الله و هما مغفره الذنوب و زياده فى الدرجات و انما حصلتا بوسيله ذلك الشفيع بل بوسيله قربه من الله و هذا معنى الاذن من الله فى الشفاعه قال تعالى و لا يشفعون الا لمن ارتضى ))
پس شفاعت را بايد از دنيا با خود ببرى ((ان هى الا اعمالكم تردد اليكم )) نه اين كه پندارى در قيامت پارتى بازى است
از لسان مبارك ولى الله الاعظم سر الانبياء و العالمين اجمعين امير المومنين عليه السلام در فضيلت جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله در حين دفن حضرتش گوش جان بسپار كه فرمود: ((اللهم هذا اول العدد و صاحب الابد نورك الذى قهرت به غواسق الظلم و بواسق العدم و جعلته بك و منك و اليك و عليك دالا دليلا روحه نسخه الحديه فى اللاهوت و جسده صوره معانى الملك و الملكوت و قبله خزانه الحى الذى لا يموت طاوس الكبريا و حمام الجبروت ))
اما در قوس نزول ((احمد)) ش گفته اند: اينكه در سوره مباركه صف بدان تصريح شده است كه جناب عيسى مسيح بدان بشارت داد كه ((و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد)) معلوم مى شود كه در كتب سماوى پشين حضرتش به احمد معروف بود چنان كه به محمد صلى اللّه عليه و آله نيز شناخته شده بود و لذا جماعتى از يهود و نصارى به حضرت ايمان آوردند بعضى از يهوديان از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله سوال كردند كه : ((لم سميت احمد و محمدا و بشيرا و نذيرا؟ فقال اما محمد فانى فى الارض محمود و اما احمد فانى فى السماء احمد منى فى الارض ... الحديث ))
و در حديث ديگر آمده كه : ((و اما احمد فانى محمود فى السماء)) و در حديث ديگر حضرت فرمود: ((ان لى اسماء انا احمد و انا محمد و انا الماحى الذى يمحو الله بى الكفر و انا الماحى الذى يمحو الله بى الكفر و انا الحاشر الذى يحشر الناس على قدمى ... الحديث ))
و از امام باقر است كه فرمود: ((ان اسم النبى صلى اللّه عليه و آله فى صحف ابراهيم الماحى و فى توراة موسى الحاد، و فى انجيل عيسى احمد و فى الفرقان محمد... قيل فما تاويل احمد قال : حسن ثناء الله عزوجل فى الكتب بما حمد من افعاله ، قيل : تاويل محمد؟ قال : ان الله و ملائكته و جميع انبيائه و جميع انبيائه و رسله و جميع اممهم يحمدونه و يصلون عليه )) (166)
و در مورد اسم شريف ((محمد صلى اللّه عليه و آله )) بلحاظ اين نشئه كه در سوره آل عمران و سوره محمد صلى اللّه عليه و آله و سوره فتح بدان تصريح شده است كه در روايتى جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله فرمود:
((مكتوب على باب الجنه لا اله الا اللّه الا الله محمد رسول الله على اخو الرسول قبل ان يخلق الله السموات بالفى عام )) و از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: وقتى اين آيه يعنى آيهسوره فتح درباره يهود و نصارى نازل شد حق تعالى فرمود: ((الذين آتينا هم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناء هم )) يعنى رسول الله صلى اللّه عليه و آله لان الله عزوجل قد انزل عليهم فى التوراة و الا نجيل و الزبور صفة محمد صلى اللّه عليه و آله و صفة اصحابه ئو مبعثه و مهاجره و هو قوله : ((محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيما هم فى وجوهم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوريه و مثلهم فى الانجيل فهذه صفه رسول الله صلى اللّه عليه و آله فى التوراء و الانجيل و صفه اصحابه فلما بعثه الله عزوجل عرفه اهل الكتاب كما قال جل جلاله ))
نام مبارك حضرت به هر يك از اسامى شريف محمود و احمد و محمد صلوات الله عليه و آله برده مى شود بر او صلوات فرستاده مى شود كه اللهم صل على محمد و البته در حديث ديگر آمده است كه اگر صلوات بر نبى به آل محمد او ختم نشود اين صلوات بر حضرتش ، ابتر است و لذا اللهم صلى على محمد و آله .