شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى

شارح : صمدى آملى

- ۹ -


اشاره اى به اسماء جلالى و جمالى حق تعالى :
اسماء الهى را نهايت نباشد كه چون ذات حق غير متناهى است ، اسماء و صفات او را تناهى نيست . منتهى بنحو كلى اسماء الله و صفات علياى حق را به جلالى و جمالى ، يا به ثبوتى و سلبى با وجوه معانى آن ، يا به اسماء ذاتى و صفاتى و افعالى ، يا به حقيقى و اضافى و... تقسيم مى كنند كه جناب محقق قيصرى در فصل دوم مقدمه فصوص فرمايد: ((اعلم ان للحق سبحانه و تعالى بحسب كل يوم هو فى شان شوونا و تجليات فى مراتب الالهيه و ان له بحب شوونه و مراتبه صفات و اسماء)) كه اين كثرت اسماء در مقام و احديت است و لهذا در مقام و احديت به طور كلى براى اسماء الله تقسيماتى مطرح مى كنند كه در ادامه فرمود: ((و الاسماء ايضا منقسم بنوع من القسمه الى اربعه اسماء هى الامهات ...)) (90)
در باب اسماء جمالى و جلالى گويد: ((كل ما يتعلق بالطف فهو الجمال و ما يتعلق بالقهر فهو الجلال و لكل جمال ايضا جلال كالهيامان الحاصل من الجمال الالهى فانه عباره عن انقهار العقل منه و تحيره فيه و لكل جلال جمال و هو اللطف المستور فى القهر الالهى قال امير المومنين عليه السلام سبحان من استعت رحمته لاوليائه فى شدة نقمته و انشدت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته )) (91)
سلطان بحث اسماء جلالى و جمالى در فص آمى و فص يحيوى الحكم مطرح شده است كه فص يحيوى آن معنون به عنوان ((فص حكمة جلاليه فى كلمه يحيويه )) است بر اين كلمه وجودى جلال غلبه داشت كه بچه ها در دوران كودكى آمدند نزد جناب يحيى عليه السلام و گفته اند بيا برويم بازى فرمود: دار دار حقيت است نه بازى .
و صفات الهى و اسماء ربانى آنچه كه مختص به قهر است به اسماء ناميده مى شود و آنچه كه مختص به لطف و رحمت است به اسماء جمالى تعبير مى گردد و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام دراين كريمه اسماء جلالى و جمالى مطرح شده است . اسماء جلالى موجب قبض ، خشيت ، تقوى و ورع است ولى اسماء جمالى موجب بسط، رجاء انس و لطف و رحمت است .
در اسماى جلالى يحذركم الله نفسه است ولى اسماى جمالى رباينده است كه مى نمايانند و بعد مى ربايند البته در هر جمالى جلال است و در مقام غلبه جمال يا جلال ، استعداد و قوايل مختنلفند كه تا مثلا استعداد انسان چه باشد؛ در يكى ، اسمى از اسماء الله تجلى مى كند بنحو جلالى و حاليكه همين اسم براى ديگرى بنحو جمال متجلى مى شود و با عكس آن خواهد بود كه مربوط به قلب افراد و حال آنها است تا اسماء به چه صورت در او تجلى يابند؛ يعنى اسماء الله مطابق اداراكات و حالات و شهود اشخاص ‍ پياده مى شوند و غلبه جمال و يا جلال مربوط به خود شخص مى باشد.
در بيت مذكور مراد از اسماء جلالى و جمالى ، اسماء تكوينى و موجودات عينى خارجى اند كه مظاهر اعيان ثابته و اعيان ثابته مظاهر اسماء و صفات عين ذات حقند كه در ذيل بيت سوم همين بند در شرح اعيان ثابته و اعيان خارجه بحث آن گذشت .
و در همه موجودات نظام احسن هستى كه به زيباترين شكل تجلى يافته اند كه ((احسن كلى شى ء خلقه )) است در عين حال كه جمال است و رباينده ولى وقتى مقدارى انسان به تفكر در عظمت و عظموت اشياء بپردازد مى بيند كه اسم جلال حق تعالى مى كند و خوف و هراس به انسان روى مى آورد مثلا دريا را مشاهده مى كنى كه هم مظهر اسم جمال است كه همه را به طرف خويش مى ربايد و هم مظهر اسم جلال كه هر بيننده اى را به دهشت و حيرت و هيمان وادار ميكند. نه دريا كه هر كلمه وجودى اين اينچنين چنين است .
و اسماء جلالى تكوينى عينى حق را بواسطه كن الهى هر لحظه تجلى جمالى خاص است كه دامنه بحث تجدد امثال است كه بر اساس آن هر لحظه هر كلمه اى را جمالى خاص و جلالى مخصوص است كه در عين زيبايى در آن عظموت حق متجلى است لذا عارف در نهايت به مقام حيرت و هيمان مى رسد كه ميوه شجره تكاملى انسانى حيرت است و چه ميوه شيرينى ، قل رب زدنى فيك تحيرا.
در الهى نامه حضرت استاد علامه آمده است كه ((الهى حاصل كار و كوششم اين شده است كه از غفلت بدر آمده ام و در حيرت افتاده ام .))
 

جلوه كند نگار من تازه بتازه نو بنو
 
دل برد از ديار من ، تازه بتازه نو بنو
 
دشت و چمن چمد چو من لحظه بلحظه دم بدم
 
ز صنع كردگار من تازه بتازه نو بنو
 
در حق تعالى علت بطونش شدت ظهور اوست كه :
 
حجاب روى تو هم روى تست در همه حال
 
نهانى از همه عالم ز بس كه پيدايى
 
پس در حقيقت حجاب جمالش جز عزت جلالش نيست .
 
پرده ندارد جمال غير صفات جلال
 
نيست بر آن رخ نقاب نيست بر آن مغز پوست (92)
 
و جمالش نور وجود اوست كه همه را فرا رسيده است و اشرقت الارض بنو ربها و ذات آنها را پر كرده است و ملا كل شى ء نورك پس هر موجودى پر از نور است و اين جمال نور وجود منبسط است كه وجه الله است و غايت ظهور غلبه همين نور حجاب آمده است كه جلال الله است .
 
جمالك فى كل الحقائق سائر
 
و ليس لك الا جلالك ساتر
 
و اين نور منبسط در هيچ مظهرى از مظاهر ظاهر نشده است مگر اينكه به آن در حجاب آمده ، و به هيچ شى ء در حجاب نيامد مگر اينكه در آن ظاهر شده است .
 
اى تو مخفى در ظهور خويشتن
 
واى رخت پنهان بنور خويشتن
 
7 - چو رحمت امتنانى و وجوبى است
 
مر عارف را ز كن حظ ربوبى است
 
رحمت امنتانى و رحمت وجوبى :
سلطان بحث از رحمت امتنانى و وجوبى را از فص سليمانى فصوص ‍ الحكم بايد طلب نمود.
مراد از رحمت امتنانى و وجوبى همان رحمت عامه رحمانيه ، و رحمت خاصه رحيميه است ؛ كه در بسم الله الرحمن الرحيم جمع شده و بعنوان تابلوى رحمت الهى در صدر سوره هاى قرآنى قرار گرفت .
و اسم شريف الرحمن حكم عامى است كه شامل رحمت به همه موجودات به رحمت وجوديه عامه يعنى صادر اول و رحمت خاصه رحيميه مى شود. و انسان كامل چون مظهر اتم اين رحمت عامه است لذا بدين شان از شوون خود بعنوان حشمت الله نام نهاده مى شود و او را در عوالم وجودى هيچ حجابى نيست و از همين لطيفه بر سر رجعت نيز مى شود راه پيدا كرد. فتدبر
و اگر تابلوى رحمت الهى و در حق تعالى تابلوى رحمت رحمانى و رحيمى شد بدان جهت است كه دو اسم شريف الرحمن و الرحيم از اسماء جمالى اند كه همگان را بطرف خويش جذب مى كنند و مى ربايند و الا اگر اين تابلوى شهر و مدينه حق سبحانه و تعالى بسم الله المنتقم الجبار و يا باسم الواحد القهار و يا اسماى جلالى ديگر بود جذاب نبود و از شدت دهشت و وحشت احدى را ميل و شوق به آن حقيقت غير متناهى نمى بود. لذا جناب سليمان حشمت الله نيز نامه اش را مصدر به بسم الله الرحمن الرحيم فرمود تا بلقيس را به باب رحمت عامه و خاصه دعوت نمايد. و اين نيز براى شخص و يا فرد خاص نيست بلكه :
 
بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيست
 
در گشاده است و صلا در داده خان انداخته
 
جناب محقق قيصرى را در شرح فص سليمانى ، در رحمت امتنانى و وجوبى بيانى است كه تقديم مى گردد. وى بعد از عبارت ماتن كه فرمود: ((فاتى سليمان بالرحمتين رحمة الامتنان و رحمة الوجوب اللتان هما الرحمن الرحيم فامتن بالرحمن و اوجب بالرحيم و هذا الوجوب من الامتنان فدخل الرحيم فى الرحمن دخول تضمن .)) گفت : ((اعلم ان الرحمه صفه من الصفات الالهيه و هى حقيقه واحدة لكنها تنقسم بالذاتيه و بالصفاتيه اى تقتضيها اسماء الذات و اسماء الصفات و كل منهما عامه و خاصه فصارت اربعه و يتفرع منها الى ان يصير المجموع ماة رحمة و اليه اشار رسول الله صلى اللّه عليه و آله ان لله مائه رحمة اعطى واحدة منها لا هل الدنيا كلها وادخر تسعه و تسعين الى الاخره يرحم بها عباده فالرحمه العامه و الخاصه الذاتيتان ماجاء فى البسمله من الرحمن الرحيم و الرحمه الرحمانيه عامه لشمول الذات جميع الاشياء علما و عينا و الرحيميه خاصه لانها تفصيل تلك الرحمه العامه الموجب لتعين كل من الاعيان بالاستعداد الخاص بالفيض الاقدس و الصفاتيه ما ذكره فى الفاتحه من الرحمن الرحيم الاولى عامه الحكم لترتبها على ما افاض الوجود العام العلمى من الرحمه الذاتيه و الثانيه تخصصها و تخصيصها بحسب الاستعداد الاصلى الذى لكل عين من الاعيان و هما نتيجتان للرحمتين الذاكتيتين العامه و الخاصه )) (93)
اينكه رحمت عامه را به رحمت امتنانى نام مى برند بدان جهت است كه در مقابل اعمال عبد نيست بلكه منتى است كه حق سبحانه در حق بنده اش ‍ قرار داده است ولى رحمت وجويى در مقابل عمل عبد واقع مى شود كه حق تعالى فرمود: كتب على نفسه الرحمه يعنى بر خويش اين رحمت را واجب نمود با رحمت عامه اش به فيض اقدس همه موجودات را در مقام اعيان ثابته تعين داد و سپس با فيض مقدس همه آنها را از علم به عين آورد و در خارج ايجاد كرد. چه اينكه فرمود: ((رحمتى وسعت كل شى ء))
پس رحمت عامه آن وجود عام همه موجودات كه از آن به صادر اول ورق منشور و نور مرشوش و اسامى گوناگون ديگر نام برده مى شود. اين همان نورى است كه حق تعالى فرمود:
((الله نور السموات و الارض )) (94) كه همه اشياء را بدان نور از ظلمت عدم ظهور داد.
و با رحمت رحيميه وجوبيه بر ان شد كه هر يك از اعيان را به اقتضاى استعدادشان بهر مقدارى كه بخواهند به كمال مقصودشان نائل سازد كه ره فرعى را با الصلش مناسبت و ارتباط خاص است كه از آن به حصه وجودى و جدول وجودى ، و سر آن نام مى برند كه فهم بدان سر را، علم به سر القدر گويند و اينكه حق تعالى اين رحمت را بر خويش واجب فرمود نيز ارباب امتنان و منت بر عبادتش مى باشد زيرا كه معدوم را ايجاد به چيزى بر حق نخواهد بود. لذا جناب ابن عربى ، رحمت وجويى را هم داخل در رحمت رحمانيه از باب دخول خاص تحت عام دانست .
 
اين همه لطف خواجه از بندگى مجاز است
 
ار به حقيقت آن بود خواجه به ما چه ها كند.
 
حق سبحانه از آن حيث كه وجود اعطا مى كند رحمن است و از حيث اينكه كمال وجود را تامين مى كند رحيم است كه مولانا در مثنوى گويد:
 
آن يكى جودش گذا آرد پديد
 
وان دگر بخشد گدايان را مزيد
 
كه مصراع اول ناظر به رحمانيت است و دوم ناظر به رحيميت است كه از رحمت رحمانيه در صحف نوريه عرفانيه به رحمت امتنانى و از رحمت رحيميه به رحمت وجوبى تعبير مى نمايند.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ((الرحمت اسم خاص لصفه عام و الرحيم اسم عام لصفه خاص )) .
جناب طبرسى در مجمع نقل كرد كه يك نفر اعرابى در نمازش مى گفت : خدايا مرا و محمد صلى اللّه عليه و آله را رحمت فرما و احدى را با مورد رحمت قرار نده )) وقتى نمازش به پايان رسيد جناب رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و رحمة للعالمين بدو فرمود: همانا تو رحمت وسيع الهى را تحجر نمودى ؛ بلكه رحمت الهى را توسعه بده كه شامل همه بندگان گردد.
و شايد بيان جناب شيخ در اشارات كه فرمود: واستوسع رحمة الله اشاره و ناظر بهمين روايت باشد.
آنكه امام صادق عليه السلام در روايت فرمود: الرحمن اسم خاص لصفه عام ... جناب ملا عبدالرزاق قاسانى در شرح فصوص خود مى گويد:
((اى بالله تعالى بصفه عامه اى صفه له شامله للكل لانه لا يمكن غيره ان يسع الكل فالاعيان مرحومه بالرحمه الرحمانيه اى التجلى الذاتى من الفيض الاقدس دون الرحيميه فانها بعد الاستعداد و لهذا قال الامام عليه السلام الرحيم اسم عام اى مشترك لفظا و قوعه اما بواسطه الهادى و المرشد و العالم من الاسماء او الملك او الانسان اللذان هما صورتان للاسماء ايضا)) (95)
رحمت رحمانيه مثل حرف زدن آسان است ولى رحمت رحيميه مثل سكوت كه چانه را عقل بگرداند خيلى سخت است لذا حق تعالى از باب امتنان در مقابل تقوى و پارسايى عبدش رحمت رحيميه را بر خويش ‍ واجب ساخت اگر چه عبد وظيفه بندگى دارد و وى را سزاوار نيست كه در ازاى عمل به وظيه اش از حق چيز خاصى را طلب نمايد كه :
 
تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن
 
كه خواجه خود صفت بنده پرورى دارد.
 
البته انو را براى پاداش و جزاى بنده اش رحمت خاص است كه مطابق استحقاق عبد پياده مى شود كه ((انا لا نضيع اجر من احسن عملا)) (96)
همه موجودات مرزوق رحمت رحمانيه امتنانيه حقند ولى رحمت رحيمى رزق خاص است كه خواص بدان مرزوقند و از اين سفره خاص بهره مند ند چون سلوك طريق حق نموده و تصفيه باطن از كدورات بشريه كرده اند و لذا در قرآن فرموده كه ما اجر كسى كه عمل احسن كرده باشد را ضايع نمى كنيم كه ((و لو انهم اقاموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم )) يعنى اگر كتاب احكام تورات و انجيل را بر پا دارند و بدان عمل كنند و در معانى اين دو كتاب تدبر نمايند و كشف حقايق آنها كنند، از علوم الهى كه بر ارواحشان فائض مى شود بهره مى گيرند و بدون كسب و تحمل مشقت از مافوق مرزوق مى گردند و از علوم و معارفى كه در طريق حق و تصفيه باطن برايشان حاصل مى شود حظى دارند و خلاصه آنكه از هر طرف بركات الهى بر آنها فائض مى گردد.
تبصره : در صحفت نوريه عرفانيه يكى از اسماء وجود منبسط و صادر اول را رحمت عامه و واسعه دانسته اند، اين بدانجهت است كه او وجود پهن شده و تافته شده در همه كلمات عالم است و همه ماهيات و موجودات از عقل اول تا هيولاى اولى مادى به وجود او مرزوقند و او رحمت عام وجودى الهى براى همه جداول وجودى است و لذا هر كلمه اى مى كوشد خودش را به اين حقيقت محمديه صلى اللّه عليه و آله و رحمت واسعه نزديكتر كند و از رزق وجودى بيشتر برخوردار شود و بر همين اساس است كه او را حقيقت محمديه صلى اللّه عليه و آله نامند كه حضرتش با او اتحاد وجودى دارد كه مقام او ادنى و مقام لا يقفى لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملكت مقرب است .
و نفس قدسيه انسيه وجود حضرتش را همانند صدر اول حد وقوف نيست ؛ ولذا قرآن كريم حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله را رحمة للعالمين معرفى فرمود كه جبرائيل امين نيز بر سر اين سفره ارتزاق مى نمايد. بحث پيرامون صادر اول و اسامى آن در پيش است كه انشاء الله خواهد آمد.
عارف از كن حظ ربوبى دارد:
رحمت عامه امتنانه سفره عام گسترده الهى است كه هر يك از موجودات به اندازه سعه وجوديشان از آن حظ و نصيبى دارند كه بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست در حال ارتزاقند و دمبدم به تجدد امثال از او نور وجود مى گيرند و بود و نمود خويش را با تبديل سريع امثال حفظ مى كنند.
ولى اگر كسى از اين سفره بهره ببرد و در راه تكاملى انسانيش در قوس صعود به رياضت و خودسازى بپردازد و در مسير توحيد صمدى قرآنى متصف به اسماء و صفات الهى وشد از رحمت خاص وجوبى رحيميه حق متعال ارتزاق مى كند كه اين رزق براى همگان مقرر نشده است بلكه مخصوص ‍ خواص و سالكان كوى يار است .
لذا عارف رحمت رحمانيه را به كنار سفره رحمت رحيميه برده است و در كنار اين سفره خاص نشسته و اين صنع الهى را ضايع نكرده است بلكه از رحمت عامه جهت حفظ و نگهدارى اين صنعت الهى بهره گرفته است و لذا با رحمت خاص ارتقاء وجودى يافت و بار رياضت جان به لب آورد تا آنكه جام به لب نهاد و از بركات وجودى و نورى اسماء الله برخوردار شد و در اتصاف به اسماء حسناى الهى مظهر اتم الهى گشت و به مقام شامخ كن بار يافت و به علم و عمل كه دو جوهر انسان سازند دو بال پرواز به ملكوت عالم و عالم ربوبى را پيدا كرد كه اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (97) و مظهر اتم و علم آدم الاسماء كلها (98) گرديد.
به همگان از باب منت و امتنان رحمت رحمانى داده اند تا از آن در جهت ارتقاء وجودى در قوس صعود بهره گيرند وبا علم و عمل خويشتن را بسازند و متصف به اسماء الله گردند.
اما اكثرى از اين رحمت بهره گرفته اند و به نور وجود مرزوقند ولى در جهت استكمال وجودى و نفسانيشان گام بر نمى دارند و از اين رحمت عام در جهت سقوطشان استفاده مى كنند ولى عارف اين صنعت عظيم انسانى را با رحمت وجوبى به مقام لا يقفى بار داد و در پيشگاه حقيقت نظام هستى تشرف عينى شهودى پيدا كرد كه حضرت استاد علامه در غزلى فرمود كه عاشق كوى حق را قرار نيست كه دائم خواهان حضور است و اين دو گروه را كه گروهى از رحمت امتنانى جهت ارتقاء وجوديشان بهره گرفته اند و گروهى اين صنعت الهى را ضايع كرده اند و در غفلت بسر برده اند را در آن غزل جمع فرمود. اينك گوش جان بسپار:
ع 2 ر 1390 ه . ق
نور حق :
 
عاشقى و قرار يعنى چه
 
عشقبارى و عار يعنى چه
 
عاشق صادق و نباشد در
 
دل شب راهوار يعنى چه
 
عمر بگذشت و ما نه بگذشتيم
 
از سر گير و دار يعنى چه
 
همه در خواب غفلتند همى
 
از صغار و كبار يعنى چه
 
در شگفتيم ز مرد و زن يكسر
 
همه مست و خمار يعنى چه
 
كس نگويد كه كيستم آخر
 
اندرين روزگار يعنى چه
 
مى نينديشد او كه در راهست
 
سوى دار القرار يعنى چه
 
اهر من زهد مى فروشد در
 
كسوت مستعار يعنى چه
 
نور حق جلوه گر بود هر سو
 
ديده ها در غبار يعنى چه
 
زنگ با دل چه كرد كورانيست
 
راه سوى نگار يعنى چه
 
غرق درياى جود و فيض حقيم
 
خشك لب بر كنار يعنى چه
 
حسن نجم جز حضورى را
 
خواهد از كردار يعنى چه (99)
 
و در غزلى ديگر فرموده است كه :
 
دولتم آمد به كف با خودن دل آمد به كف
 
حبذا خون دلى دل را دهد عزو شرف
 
روضه رضوان جانانست و سربازان عشق
 
سبزه زار شهوتست و اهل اصطبل و علف
 
خردسالى بودم اندر دشت چون آهو بره
 
ناگهان صياد چابك دست غيبى را هدف
 
سوره توحيد تيرجان شكارش تا به پر
 
بر دلم بنشست يا درى فرو شد در صدف
 
يوسفم تحصيل دانش گشت و من يعقوب وار
 
از فراقش كو به كو، كوكو ببانگ يا اسف
 
گر نبودى لطف حق از گريه شام و سحر
 
ديدگانم بيشك اينك بود در دست تلف
 
گر كسان قدر دل بشكسته را مى يافتند
 
يكدل سالم نميشد يافت اندر شش طرف
 
تحفه جان را چو سازى عقر راه قرب دوست
 
دوست را يابى با انواع عطايا و تحف (100)
 
با رحمت امتنانى عامه همگان را به سفره گسترده در ملكوت عالم فرا خوانده اند كه :
 
بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيست
 
در گشاده است و صلا در داده خان انداخته
 
البته صاحبان نفوس مكتفيه را حضور دائم است ولى دارندگان نفوس ‍ مستكفى بايد با رياضت و سير و سلوك علمى و عملى جان به لب آورند تا جام بر لب نهند كه :
 
مرا تا جان بود در تن بكوشم
 
مگر از جام او يك جرعه نوشم
 
پس مقام كن عارف و حفظ ربوبى او با رحمت رحيميه حاصل مى شود كه جان به لب رسيد تا مظهر اسماء الله گرديد. و بعد از اتصاف به اسماء الهى به اقتضاى دولت هر اسمى در نظام هستى كار انجام مى دهد و با ولايت تكوينى كه پيدا كرده است در ماده كائنات تصرف مى كند و همه معجزات و كرامات و خوارق عادات و منامات رحمانى و القاء ات سبوحى و مكاشفات نورانى از اين رحمت خاصه است كه در رساله صد كلمه ، كلمه سى و پنج فرمود: آن كه خطاب محمدى را درست فهم كند كه انسانها براى اغتذاى از اين سفر الهى دعوت شده اند قدر و مرتبت خود را شناسد و در راه استكمالش پويا و جويا گردد. و در كلمه چهل و دو آن فرمود: آن كه چند روزى كشيك نفس خود بكشد و صادرات و واردات آن را مواظب باشد بدرد خود مى رسد و چاره درمانش مى كند.
و در كلمه شصت و نه فرمود: آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند كه هر چه مراقبت قوى تر باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات زلال تر و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساتر و شيواترند گاهى اين ذوق چيز كى چشيده است كه : ((التوحيد ان تنسى غير الله معرفه الحكمه متن المعارف يا حسن خذ الكتاب بقوة )) اما تمثلات چه بسيار (101)
عارف در مقام كن از آن حيث كه همه اسماء الهى را دارا شد لذا مظهر اتم رب العالمين مى شود و از او در مقام اتحاد باصادر اول به حضرت الوهت نام مى برند كه احكام الوهى و ربوبى حق متعال را در عالم اظهار مى نمايد و مبدا آثار حق در ماسوى الله مى گردد و با مقام كن بواسطه بسم الله الرحمن الرحيم كار خدايى انجام مى دهد كه نور حق است و نور هم خود ظاهر است و هم مظهر غير است كه در اين نور ساطع ظلمت راه ندارد كه حضرت خاتم فرمود: ((اول ما خلق الله تعالى نورى )) و بر اساس مراتب عارفان مقام كن آنها نيز مراتب پيدا مى كند. فتدبر
 
9 - كن عارف كند كار خدايى
 
ببين ايخواجه خود را از كجايى
 
انسان را قابليت و لياقتى است كه اگر نهال وجودش را به دست مربيان كامل مكمل بسپارد و دستور العمل باغبان دين و نهال پرور و انسان ساز را در متن وجود و شوون زندگيش پياده كند آنچنان عروج وجودى و اشتداد روحى پيدا مى كند كه شجره طوبى الهى مى شود كه ((اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها كل حين باذن ربها))
و اين انسان كه با حقيقت هر اسمى از اسماء الله حشر پيدا كند و سلطان ان اسم در او پياده شود موجودى آنسويى مى گردد و باقتضاى آن اسم حق كار انجام مى دهد و تصرف در ماده كائنات مى نمايد.
اگر انسان به مظهريت همه اسماء حسناى الهى نائل آيد، كامل مى شود و چون تلبس به اسماء حقيقى پيدا كرد و سلطان اسماء الله بر كشور وجودش ‍ حاكم شد در هر موطنى به اذن الله تكوينى بر اساس ولايتى كه پيدا كرده در عالم اثر مى كند و بعنوان مظهر اسماء الله كار انجام مى دهد مثلا كلمه اكمه و ابرص را شفا مى بخشد و با اسم شريف محيى زنده و با اسم شريف مميت مى ميراند، و با بسم الله دريا را مى شكافد و آب روان را مثل طود عظيمى از ديوارها مى سازد و در متن درياى روان راه خشكى باز مى كند كه با يك كن جاده خشكى مى شود كه خودش و اصحابش را از آن عبور ميدهد ولى با كن ديگر دوباره آب را بهم مى اورد كه دشمن و سربازانش را غرق مى كند و يا با كن از عصاى چوبين اژدهايى مى سازد كه سحر ساحران را باطل مى نمايد و يا شق القمر مى كند و يا شق البحر و يا شق الجبل و يا قلع درب قلعه خيبر...
چنين انسانى را صاحب مقام جمعى و خلافت الهيه و حائز منصب كن گويند. و جناب ابن عربى در باب سيصد و شصت و يكم فتوحات گويد:
((و لم يرد نص عن الله و لا عن رسوله فى مخلوق انه اعطى كن سوى الانسان خاصه )) (102) اين مقام مخصوص انسان است كه هبه خاص ‍ حق تعالى به اوست لذا براى اهل جنت نامه اى از حى قيوم بالذات مى آيد و اين مقام كن را بدانها عطا مى كند.
آنچه كه در شرح بيت اول تقديم داشته ايم بيانگر مقام نزد خواهد بود و از اين پس نيز عرايضى تقديم مى داريم و به تعبير شاعر عارف كه قدر خود را بشناس و خود را سرسرى نگير كه ابد در پيش دارى . هم ترا آن لياقت است كه همه عوالم وجودى از شوون تو بشوند، و معقول تو گردند و هم موجودات را شانيتى داده اند كه معقول تو شوند. از صاحب اسفار مولى صدرا بشنو كه فرمود:
((الفلسفه استكمال النفس الانسانيه بمعرفه نظم العالم نظاما عقليا على حسب الطاقه البشريه ليحصل التشبه بالبارى تعالى )) (103) در كلمه شانزدهم صد كلمه فرمود: آن كه در خود فرو نرفته است و در بحار ملكوت سير نكرده است و از ديار جبروت سر در نياورده است ، ديگر سباحت و سياحت را چه وزنى نهاده است ؟
اى خواجه در خودت نظر بنما كه تا بيايى از اهل ملكوت عالمى كه جناب امام الموحدين عليه السلام فرمود: ((لو لا الاجال التى كتب الله عليهم لم تستقرا ارواحهم فى اجسادهم طرفه عين )) (104)
اگر انسانى كه چنين شانيت تعقل همه موجودات را دارا است از قوه به در آيد و بافاضه مخرج نفوس از قوه به فعل كه در واقع حقيقت آنسويى است به فعليت مطلقه برسد به مقامى نائل مى شود كه مصداق احصى الله فيه علم كل شى ء گردد بلكه به براهين اتحاد عاقل و معقول همه اشياء گردد و به حسب وجود يك هويت و حقيقت شوند؛ بلكه بالاتر رود و با عقل بسيط متحد مى گردد كه همه موجودات عينى بمنزله اعضا و جوارح انسان اين چنين اند و جملگى مسخر اويند كه (هو الذى سخر لكم ما فى الارض ‍ جميعا است و مظهر اسم شريف يا من لا يشغله شان عن شان و لا يغرب عن ربك مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض (105)) مى شود.
 
10 - مصور شد به انشاى پيمبر
 
مثال بوذرى از كن اباذر
 
چون در بيت قبلى فرمود: ((كن عارف كند كار خدايى )) در اين بيت بعنوان نمونه و شاهد و مصداق تصوير جناب اباذر به انشاء حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله را مطرح فرمود كه جناب ابن عربى در فتوحات و مولى صدرا در ديباچه الهيات و اسفار نقل فرموده اند.
حضرت صدر الحكماء المتالهين در ديباجه بعد از تبيين جايگاه علم به مبدا و الهيات اخص در مقام صاحبان كن ((فهذا العلم اى المعرفه الربوبيه بالشهود يجعل الانسان ذاملك كبير لانه الاكسير الاعظم الموجب للغنى الكلى و السعادة الكبرى و البقاء على افضل الحوال و التشبه بالخير الاقصى و التخلق باخلاق الله تعالى و لذلك ورد فى بعض الصحف المنزله من الكتب السماويه انه قال سبحانه يابن آدم خلقتك للبقاء و انا حى لا اموت اطعنى فيما امرتك و انته عما نهيتك اجعلك مثلى حيا لا تموت )). (106)
و از صاحب شريع ما صلى اللّه عليه و آله در صفت اهل جنت وارد شد كه ملك و فرشته اى از طرف حق تعالى با نامه اى بر آنها وارد مى شود و از حق تعالى به آنها سلام مى رساند پس در آن نامه آمده است كه از حى قيومى كه هرگز نمى ميرد به حى قيومى كه هرگز نميميرد اما بعد همانا من به هر چيزى مى گويم باش پس او مى شود و تو نيز چنين قرار دادم كه به هر چيزى بگويى باش پس او مى شود.
((فهذا مقام من المقامات التى يصل اليها الانسان بالحكمه و العرفان و هو يسمى عند اهل التصوف بمقام كن كما ينقل عن رسول الله صلى اللّه عليه و آله فى غزوه تبوك فقال كن اباذر فكان اباذر)) (107)
رسول الله اباذر را خواست و به ايشان فرمود كه اباذر باش او هم به انشاء حضرت خاتم اباذر شد بهشتى ها هم همينطورند منتهى در اينجا براى اكثرى ماده حجاب است و اينها را در خودشان انشاء مى كنند بعد وقتى قوى شده اند در خارج از خويش انشاء مى كنند.
و در آيه مباركه اى كه حق متعال خويش را بعد از ايجاد وجود انسان بهترين خالق معرفى فرمود كه فتبارك الله احسن الخالقين (108) اشعكار به اين است كه ما را هم خالق به حساب آورده است چه اينكه او عالم است ما هم عالم هستيم او هم قادر و داراى ديگر اسماء و صفات است ما هم آن اسماء را داراييم منتهى آنچه كه از ما ظهور مى كند بعنوان مظهر اوست .
لذا انسان هم در انشاء خود نسبت به منشاتش خالقف و منشى است و اين انشاء او خلق ، و در ذات و صفات و افعال به وزان و به مثال ذات حق و صفات و افعال حق است كه فرمود: ((عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى )) و يكى از كارهاى انسان اين است كه خالق اشياست كه اصل را خدا آفريده وبعد آفريده هاى او را مى بينند كه چه خلاقيت هايى به كار مى برد كه سبحان الله از اين صنع عظيم الهى كه احسن خالقين است . اگر چه در كريمه ديگر آمده كه والله خلقكم و ما تعلمون (109) خداوند شما و همه كارهاى شما را آفريده است .
پس از يك نظر مى فرماييد كه انسان انشاء مى كند كه حضرت فرمود:(كن اباذر فكان اباذر) ولى اگر خوب بشورانيد آن حقيقت توحيد صمدى قرآنى ظهور مى كند (و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ). (110)
نكته : از كلمه مصور در مصراع اول روشن مى شود كه حضرت در مقام كن در تحق اباذر بعنوان مظهر (هو الله الخالق البارى المصور) (111) او را تصوير و صورتگرى فرمود: فتدبر
جناب شيخ اكبر در باب 361 فتوحات مكيته ((فى معرفه منزل الاشتراك مع الحق فى التقدير)) است آن را از حضرت محمديه صلى اللّه عليه و آله دانست و فرمود:
 
لو كان فى الكون غير الله ما وجدوا
 
ما كان من فاعل فيه و منفعل
 
لكنه واحد فى الكون منفرد
 
بالاختراع و بالتبديل للدول
 
سپس آيه مباركه (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقتك بيدى ) آيه 13 از اعراف را مطرح فرمود كه خداوند جهت شرافت انسان ، خلقت وى را به دو دست خد نسبت داد و خداوند بين اناسى حيوانى و اناسى كمل كه مقصود عالمند در خطاب فرق نهاد و عمل خلق آدم را به دستان الهيه اش ‍ نسبت داد تا منزلت او را در نزد خويش بيان فرمايد.
و خداوند در خلقت انسان اين صفت را به او تمليك فرمود ((اولم يروا انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها ما لكون )) اما انسان حيوانى از اين صفت مالكى غافل است و از اين انعام حق تعاى در مخلوقات به حكم تبعيت تصرف مى كند؛ ولى اسنا كامل به حكم تمليك الهى در مخلوقات تصرف مى نمايد كه از آن به ولايت تكوينى تعبير مى شود و تصرف او در آنها به دست حق و به مال الهى است كه براى انسان آماه است چه اينكه در حق مماليك ديگر فرمود: ((و آتو هم من مال الله الذى آتاكم )) پس همه مخلوقيت در عالم خلقتشان به دست الهى است پس هر دست خالقى در عالم دست او دست ملكى و دست تصرف حق است پس خلق بتمامه براى الله است كه الا له الخلق و الامر چه اينكه به تحقيق وارد شد كه درخت طوبى را خداوند به دست خود غرس فرمود و بهشت عدن را به دست خود خلق فرمود كه در همه اين موارد دست را به تنهايى نام برده است و فقط در خلقت آدم فرمود او را با دو دستم خلق كردم كه اين نثينه يدى برزخ بين جمع و مفرد است و تثنيه اولين جمع است و باز اين تثنيه با طرفين تقابل دارد. پس براى او درجه كمال است زيرا مفرد هرگز بدون تثنيه به جمع نمى رسد و جمع هم بدون تثنيه نظر به مفرد نمى كند. پس بواسطه انسان كامل كمال صورت ظاهر شد و اين انسان كامل قلب است براى جسم عالم كه عبارت از همه ما سوى الله است و اين انسان كامل همان بيت معمور حق است كه فرموده است : ((ما وسعنى ارضى و لا سمائى و وسعنى قلب عبدى المومن )) پس مرتبه انسان كامل مرتبه قلب بين حق تعالى و عالم است و اينكه او را قلب ناميده اند چون او در هر صورتى كل يوم هو فى شان است و آنچه از تصرفات و تقليبات در عالم است از او در هر شانى صورت مى گيرد ((و لم يرد نص عن الله و لا عن رسوله فى مخلوق انه اعطى كن سوى الانسان خاصه فظهر ذلك فى وقت فى النبى صلى اللّه عليه و آله فى غزوه تبوك فقال كن اباذر فكان فكان اباذر)) چه اينكه در روايت ديگرى خدونت مقام كن را به اهل بهشت اعطاء كرد كه : ((و قد جعلتك الويم تقول للشى ء كن فيكون ))
و جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله فرمود: احدى از اهل بهشت كه به شى ء در روايت انكر نكرات است كه همه چيز را شامل مى شود. و اين عموميت كن را فقط به انسان كه حامل سر الهى است اعطاء فرمود پس همه ما سوى الله جزئى از كل انسان است فاعقل ان كنت تعقل (چه اينكه حضرت استاد در مصراع دوم بيت قبلى فرمود: (بين اى خواجه خود را از كجايى ) و انظر فى كل ما سوى الله و ما وصفه الحق به وهو قوله و ان من شى ء الا يسبح بحمده و وصف الكل بالسحود و ماجعل لواحد منهم امرا فى العالم و لا نهيا و لا خلافه و لا تكوينا عاما و جعل ذلك للانسان الكامل ...)) (112)
غرض آنكه به انسان كامل صفت تمليك داده شد كه در هر چه كه اراده كند دست تصرف دراز كند و به اذن الله كار كند ((و با كن انشاء و خلق النفس الانسانيه بحيث يكون لها اقتدار على ايجاد الاشياء المجرده و الماديه لانها من سنخ الملكوت و عالم القدره و السطوه و الملكوتين لهم اقتدار على ابداع الصور العقليه القائمه بذواتها و تكوين الصور الكونيه القائمه بالمواد الى ان قال فخلق النفس مثالا له ذاتا و صفاتا و افعالا.. و جعلها ذات مملكه شبيهه بمملكه بارئها يخلق ما يشاء و يختار لما يريد... اللهم الا لبعض المتجردين عن جلبات البشريه من اصحاب المعارج فانهم لشده اتصالهم بعالم القدس و محل الكرامه و كمال قدر تهم يقدرون على ايجاد امور موجودة فى الخارج مترتبه عليها الاثار)) (113)
حضرت استاد علامه روحى فداه در درس ششم دروس اتحاد عاقل به معقول به نقل از مفاتيح الاسرار لسلاك الاسفار مى فرمايد:
((هذا كلام عال صادر عن بطنان عرش التحقيق و شمس حقيقه طلعت من الافق الاعلى يستضى من نورها ذوو الابصار السليمه على مراتب افهامهم و درجات ادراكاتهم و جمله الامر من هذه البارقه الملكوتيه ان الله تبارك و تعالى خلق الانسان مثالا لذاته و صفات و افعاله ))
اما اينكه انسان مثال حق است در افعال خود يعنى ذات او را به حيثى قرار داده اند كه در مملكت و كشور خويش بهر نحوى كه اراده كند خلق و انشاء مى كند اشاره دارد به روايتى كه فرمود: ((ان الله خلق آدم على صورته ))
((فاذا اتصف العبد بالصفات الربوبيه تشبه بارءها ذاتا و صفه و فعلا و يصدر عنه آثار عجبيه )) كه از اين اتصاف به صفات ربوبى در قرآن تعبير به اذن شده است كه ((و ما تشاون الا ان يشاء الله )) ((و لا حول و لا قوه الله بالله )) . (114)
و بدان كه براى هر انسانى از ربوبيت حق تعالى نصيبى است ولى ربوبيت تامه براى انسان كال است زيرا كه او خليفه الله است و داراى ولايت الهيه تكوينى است ؛ چه اينكه عبوديت تامه از آن او است كه عبوديت جوهره اى
است كه كنه او ربوبيت است و بدان كه كريمه : ((فتبارك الله احسن الخالقين )) ناظر بدان معناى شريف و دقيق است كه انسان در ذات و صفات و افعال بوزان حق تعالى است . و صورت در روايت نيز ناظر به همين حقيقت ملكوتيه است ؛ نه صورت هندسى ظاهرى .
 
11 - مقام كن سر قلب سليم است
 
مقامى اعظم از عرش عظيم است
 
درباره قلب سليم و تمثيلات آن در بند دهم دفتر دل بحث خواهد شد انشاءالله .
اما مقام كن سر قلب سليم است : از باب رحمت رحيميه است كه چون عارف از رحمت رحمانى امتنانى بهره جست و از رحمت رحيميه حق براى ارتقاء وجودى و اشتداد جوهرى نفسانى حظ ربوبى كسب نمود و در قوس ‍ صعود به مقام شامخ كن و اصل شد. اين مقام كن او سر قلب سليم مى گردد.
انسان صاحب مقام كن به ولايت تكوينى متنعم است كه و لهم خصائص حق الولاية و مظهر اتم و اكمل اسم شريف ((الولى )) و صاحب ولايت كليه است كه تواند به اذن الله در ماده كائنات تصرف و قواى ارضيه و سماويه را در تحت تسخير خويش در آورد و هر محال از دست او ممكن شود كه همه حقايق عالم بمنزله اعضاء و جوارح او محسوب مى شود كه در اتحاد به صادر اول عرش اعظم حق نيز به كن او يكون مى گردد؛ چه اينكه با كن او اباذر يكون شده است كه اباذر داراى قلب ايمانى است كه قلب المؤ من عرش الله الاعظم است .
همانگونه كه عرش عظيم با كن الله از اعيان ثابته و صور علميه در صقع ذات حق به عين خارج مى آيد و يكون مى شود، همچنين با بسم الله عارف كه به منزله كن الله است يكون مى گردد.
مقام كن مقام دارايى اسماء الله حقيقى است نه دانايى مفهومى كه اسماء مفاتيح غيبند كه عارف با هر يك از اين مفاتيح كه اراده كند درهاى حقايق و اسرار عالم را مى گشايد و با اين اسماء الله در عالم و كائنات به اذن الله تصرف مى نمايد.
وقتى در مقام كن اتحاد به صادر اول پيدا شد همه كلمات وجوديه و حقايق نوريه و عرش عظيم مى شوند از شوون صادر اول كه رق منشور ما سوى الله است . فتدبر.
و اينكه فرمود: مقام كن سر قلب سليم است يعنى فوق قلب است كه قلب مرتبه مادون آن است .
 
12 - سلام ما به قلب آفرينش
 
به مشكوة و سراج اهل بينش
 
از بيت فوق تا بيت بيستم اين بند به بيان اوصافى از حضرت ختمى مرتبت صلوات الله عليه و آله پرداخته مى شود و آن را به صورت درود و سلام به پيشگاه ملكوتى حضرتش كه قلب نظام هستى است ، شروع فرموده است .
كه در لفظ شريف سلام بحث مبسوطى در ذيل بيت سلام اسمى ز اسماى است در ادامه همين باب يكم در پيش روى داريم كه انشاء الله خواهد آمد.
فانتظر.
اما سلام و درود ما به محضر قدوسى انسانهاى كامل نه از آن جهت باشد كه آنها را نيازى بدان باشد چونكه آنان كاملند مظهر اسم شريف الصمد و الغنى حق تعاليند و جاى خالى ندارند تا سلام ما آن را جبران نمايد .
پس سلام و درود ما از باب اظهار سنخيت ما نسبت به آنها است كه در آن تكامل خويش را طلب مى كنيم ؛ و به ساحت قدس شان تقرب مى جوييم تا نقص خويش را جبران نماييم و ارتقاء وجودى و اشتداد جوهرى نفسانى پيدا كنيم و از نظر ديگر، اظهار ادب مع الرسول و آله عليهم السلام است ، و از اين ذولت نوريه استدعاى سلام و سلامتى وجودى و ايمانى خويش را از حق سبحانه و تعالى داريم .
و چون سخن از مقام كن الله و كن عارف و سخن از رحمت امتنانى و وجوبى و حظ ربوبى عارف از كن و تصوير جناب اباذر به انشاى حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله و اينكه مقام كن سر قلب سليم است ، به ميان آمده است قلب مبارك مولاى ما در اين مقطع از باب يكم بر اساس مناسبتى كه با قلب حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله داشت متوجه آن قلب عالم گشت و با سلام و درود به قبله كل كه ((ان الى ربك المتنهى )) است روى فرمود و حضرتش را به اوصافى كه حكايت از اتحاد حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله با صادر اول دارد ستوده است . فتدبر.
جناب رسول الله قلب آفرينش است :
ابتداء دو بيت از قصيده تائية ((ينبوع الحياة )) حضرتش بشنو كه فرمود:
 
اصلى على خير الانام محمد
 
و عترته الاطهار هم خير عترة
 
و لست ارى غير النبى و آله
 
اليه تعالى شانه من وسيله
 
همانگونه كه اعضاء و جوارح انسان دمبدم در پيشگاه قلب او خضوع و خشوع دارند همه موجودات نيز به قلب نظام هستى يعنى حضرت ختمى مرتبت توجه تام دارند و همه سعى مى كنند كه به اين قبله كل و وجه الله و آل طاهرينش تقرب بجويند و قلب صاحب دفتر دل نيز، جال و هواى آن كوى الهى را نموده است كه طوبى له و حسن ماب .
نفس رحمانى و صادر اول را حقيقت محمديه نامند كه در بدء تكون و حدوثش همچون ديگر نفوس عنصريه جسمانى است ولى به حسب صعود و ارتقاى درجات و اعتلاى مقامات عديل صادر اول مى گردد و ثمره شجره وجود مى شود و در اين مقام جميع كلمات وجوديه شوون حقيقت او مى گردند و او اصل جميع تعينات و كلمات وجوديه است كه وى را مقام ليلة القدر است كه همان فناء و استتار حقيقت احمديه در حقيقت احديه است كه :
 
ز احمد تا احد يك ميم فرق است
 
جهانى اندر اين يك ميم غرق است
 
اين حقيقت محمديه ذات با تعين اول است بنابراين وى اسم اعظم است و او را اسماء حسنى است كه مجموع عالم صورت او است كه نخستين آيت او عقل اول است .
فائده : اين حقيقت كليه متعين به تعيين اول را به حسب اعتبار مدارج كمالات علمى و عينى آن به اسامى گوناگون مى نامند از قبيل : صادر اول ، نفس رحمانى ، فيض ذاتى ، تجلى ذاتى ، تجلى سارى ، امداد الهى ، وجود منبسط، رق منشور، نور مرشوش ، نور ظل الله ، هباء، عماء، مرتبه حمعيت ، مرتبه جمع ، كرسى ، ماده كليه ، عنقاء، حضرت حقايق ، حقيقه الحقائق ، عقل اول ، روح القدس ، امام مبين ، مسجد اقصى ، روح اعظم ، انسان كبير، جبرئيل ، جوهر، ماده اولى ، مفيض ، مرآت حق ، قلم اعلى ، قيولى ، مركز دائرة ، حضرت الوهت ، حضرت و احديت ، عرش ، خليفه الله ، معلم اول ، برزخ جامع ، انسان حقيقى ، خليفه اعظم ، نقطه ، نفس اولى ، ام الكتاب ، خزانه جامعه ، رحمت امتنانيه ، صورت عماء، عمود قائم ، هيولى كلى ، ابد الاكوان ، ام الامكان ، هويت ساريه ، طبيعت كليه ، صفحه نور وجودى ، وجود مطلق ، تجلى وجودى ، نفس الهى ، رحمت وجودى ، نفس الهى ، رحمت وجودى عام ، هويت الهيه ، هويت مرتبه الهيه ، خازن حفيظ، عرش اعظم الروح ، الامر، الحق ، القلم ، محبت ، الحضرة الامكانيهت الكتاب المسطور، الوجه وجه الله ، الماء الجوهر الاصلى ، ملكوت كل شى ء، حضرت احديه الجمع ، جوهريت مطلقه ، عنقاء، احديت وجودى ظاهرى ، وجود شامل مطلق ، اصل الجود، عين الشاهد و المشهود، اول الاوايل ، مبدء انوار الازلى ، منتهى العروج الكمالى ، غايه الغايات ، المثل الاعلى الالهى ، روح الارواح ، رحمت عالمين ، مقام محمود؛ كه اين اسامى را از جامع الاسرار، اسفار شرح فصوص قيصرى و مصباج الانس ، فتوحات ، تمهيد القواعد، و كتابهاى استاد علامه روحى فداه بايد طلب نمود كه در حقيقت صحف نوريه عرفانيه بعنوان شرح حقيقت محمديه صلى اللّه عليه و آله و اطوار وجودى اين رق منشور نظام آفرينش و قلب آن است و چون داراى مقام محمود نظام آفرينش است لذا تمام فيوضات از اين كانال فيض الهى سرازير مى شود و همه اعمال عباد و سلامها از اين حقيقت وجودى به ذات اقدس اله مى رسد.
در عروجش و معراجش به جايى رسيد كه جبرئيل بدو عرض كرد ((لو دنوت انمله لا حرقت ))
 
گفت بيرون زين حداى خوش فر من
 
گر زنم پرى بسوزد پر من
 
و نيز فرمود: ((لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب و لا بنى مرسل )) كه ملك و نبى هر يك نكره در سياق نفى است و شامل خود آن حضرت هم هست كه در اين مقام همه تعينات را زير پر دارد كه مقام فوق خلافت كبرى است چه خلافت به لحاظ سفارت است كه روى به خلق دارد و در اين مقام ظهور سلطان دولت ولايت مطلقه است نه نبوت .
بر اين اساس همه انبياء الهى از مشكوة حضرتش بهره مى برند.
حضرت خاتم انبياء در ولايت و رسالت و امامت و خلافت صمد است همانگونه كه در عبودتى صمد است كه عبده و رسوله است كه در تشهد نماز او را عبد الله تنهاى بى شريك و رسول خداى تنهاى بى شريك مى دانيم پس از باب مناسبت بين عابد و معبود اگر معبود وحده بى شريك بود قهرا عبد او نيز در عبوديت بى شريك خواهد بود.
جناب قيصرى در فص يوسفى در شرح فصوص گوييد: ((ان المرتبه المحمديه محيطة بجميع مراتب الانبياء نبوة و ولاية اذا منها يتفرع المراتب كما يتفرع من روحه الكلى الارواح و كل من ورثته قائم على ولايه نبى منهم لذلك كان بعضهم على قلب ابراهيم و بعضهم على قلب يوسف و بعضهم على قلب موسى صلوات الله عليهم اجمعين و القائم بالولايه الخاصه المحمديه جامع المراتب ولايت كلهم ...)) (115)
او صاحب ولايت كليه ظليه الهيه مى شود و به اصل خود مى پيوندد كه در قوس نزول تا به عالم لفظ و صوت و نقش و كتب تنزل مى يابد كه آن حقيقت در شوون اين دقايق متنزل و متجلى است و اين فروع از آن اصل منفطر و بدان متدلى است و در قوس صعود داراى آن مقام شامخ است كه :
 
دو سر خط حلقه هستى
 
به حقيقت به هم تو پيوستى
 
((يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه ))
در شرح فص آدمى گويد: ((اذ به يظهر الاسرار الالهيه و المعارف الحقيقه المقصوده من الخلق و به يحصل اتصال الاول بالاخر و بمرتبته يكمل مراتب عالم الباطن و الظاهر)) (116)