شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۵۴ -


حاجز عبارت اءخراى حاجب است يعنى مانع . در تشرف حضورى به محضر اقدسش در اين باره فرمود: ((در ايام سرودن دفتر دل آنچنان داغ شده بودم كه اين ابيات از جانم همانند يك دستگاه چاپ ، سرازير شده بود و مى آمد و مرا از همه كارهايم باز داشته بود، و ديدم دارم از همه كارهايم مى مانم ، آنقدر خدا خدا كردم كه تا اين حال از من گرفته شد و از آن حال در آمدم . سپس با لبخند مليحانه مى فرمود: چه عجب كه وقتى استدعا كنى كه بگيرند زود مى گيرند، ولى وقتى مى خواهند بدهند جان را به لب مى آورند!.))
البته صاحبان نفوس نوريه را اين قدرت هست كه از خود حجاب و حاجزى ايجاد نمايند تا مادون را در پشت پرده حجاب قرار دهند و حقيقت خود را در كتمان نگه دارند تا ديگران از حقيقت آنها اطلاع نيابند. فتدبر.
 

3- به حب سنگ و گل ، عامى جاهل   فرو ماند همى از عالم دل
4- حجاب ار سنگ و ار گل شد حجابست   حجاب ار دفتر دل شد حجابست
و نيز در تشرف حضورى فرمود: يك وقتى دو پيرمرد را ديدم كه بر سر يك درخت با هم به نزاع پرداختند و با چه لحن پستى به همديگر ناسزا مى گفتند و دهنشان به كلمات بسيار ناپسند گويا، از اين رويداد اين دو بيتى تبرى (مازندرانى ) را گفته ام كه :
 
مُره در كوه و وشه چنه خوشه   بَخُورم واش و ولك كوه و وِشِه
نه نو مى بَورم از اين و از اون   نه از خوش و نخوش و تِشِه مِشِه
يعنى مرا در كوه و جنگل چقدر خوش مى گذرد كه علفها و برگ درختان كوه و جنگل را بخورم (و در خلوت خود با دفتر دلم زندگى كنم ) كه نه اسمى از اين و آن ببرم و نه نامى از خوشيها و ناخوشيها و از اينكه اين مال من و آن مال تو. بلكه در خلوتخانه عشقم و نهانخانه غيبم با معشوق سر كنم و دل به او دهم و دلبر بدست آورم .
لذا فرمود:
 
5- چه مى خواهم من از نام و نشانه   كه دلخوش باشم از شعر و ترانه
6- اگر ياد توام بودى بخاطر   برويت ديدگانم بود ناظر
7- دلم بودى اگر نزد تو حاضر   كجا دم مى زدى از شعر و شاعر
در ((الهى نامه )) فرمود:
((الهى واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم !)).
((الهى چون تو حاضرى چه جويم ، و چون تو ناظرى چه گويم )).
((الهى دل داده معنى را از لفظ چه خبر و شيفته مسمى را از اسم چه اثر)).
((الهى از من و تو گفتن شرم دارم ؛ ((انت انت )).
((الهى اى كاش الفاظى جز اسماى عليا و صفات حسنايت نبود، كه از الوان الفاظ چه رنگها گرفته ايم )).
((الهى اسمى جز بى اسمى برايم مباد)).
 
8- حسن تا شاعرى شد پيشه او   بسجع و قافيه است انديشه او
9- كجا دارد حضورى با خدايش   كه از وى قافيه كرده جدايش
10- بخوابش قافيه در خواب بيند   چنانكه تشنه چشمه آب بيند
11- همينش مجد و وجد و ابتهاج است   كه هم قافيه با تاج ، باج است
12- مگر بر شيشه صبرش خورد سنگ   بخشم آيد چو گردد قافيه تنگ
13- ز نظم و نثر خود در انفعال است   خموشى بهتر از اين قيل و قال است
14- بچندى دفتر دل را بياراست   نداند گيردش از چپ و يا راست
مراد نامه عمل است كه به اصحاب يمين به دست راستشان دهند و به اصحاب شمال به دست چپشان .
 
15- الهى يا الهى يا الهى   نباشد جز توام پشت و پناهى
16- منم يك ذره از ارض و سمايت   منم يك جلوه از نور و بهايت
17- منم يك قطره از درياى جودت   منم يك لمحه از شمس وجودت
لمحه درخشيدن ، حُسن وجه كه آشكار گردد را گويند.
 
18- منم يك نكته از غيب و شهودت   منم يك شمّه از فيض نمودت
غيب عالم ماوراى طبيعت و شهود عالم طبيعت و ماده را گويند. و شَمَه به معنى كم و اندك و مقدار كمى از چيزى را گويند.
 
19- منم يك نقطه از علم عنايى   منم يك صورت رسم خدايى
20- منم هم بوته اى از بوستانت   منم هم در عداد دوستانت
((الهى اگر گلم و يا خارم از آن بوستان يارم )).
 
21- منم هم نقشى از ايوان حُسنت   منم هم شمعى از ديوان حُسنت
22- منم دل داده روى نكويت   منم شيداى حسن ذات و خويت
((الهى ديده از ديدار مال لذت مى برد و دل از لقاى ذوالجمال )).
((الهى قيس عامرى را ليلى مجنون كرد، و حسن آملى را ليلى آفرين ؛ آفريننده ديد و آن آفريننده را در آفريده ؛ بر ديوانگان آفرين !
 
23- دل من در ميان اصبعينت   نمود من بود از علم و عينت
اشارت است به حديث شريف معروف كه در جامع الاسرار سيد حيدر آملى از جناب نبى مكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است : قلب المومن بين اصبعين من اصابع الرحمن و ناظر به تجرد قلب است و به معنى ديگر اينكه قلب بين دو انگشت جمالى و جلالى حق در قبض و بسط است . و اين قلب هم نمود عينى حق تعالى است و هم نمود علمى اوست . در عين مظهر اتم ((كل يوم هو فى شاءن )) است كه شيخ شبسترى گويد:
 
نيابد زلف او يك لحظه آرام   گهى بام آورد گاهى كند شام
دل ما دار از زلفش نشانى   كه خود ساكن نمى گردد زمانى
تقلب قلب از ظهورات الهى و شئونات ذاتى است و كمالات روح و كليات علم همه در اين محل به تفصيل ، سان مى يابند و از اين جهت آن را جام جهان نما و برزخ بين ظاهر و باطن گفته اند. در ابيات تبرى حضرتش آمده اس :
 
بشنو سمه جام جم جهون نمائه   جام طلسمى هَس و گرون بهائه
نَو نُسّمه كه وِرَمزى از امائه   همين هسه كه خدا مُره هدائه
جام جم جهون نما همين قلب شامخ انسانى است كه محل تجلى و سان يافتن همه اطوار وجودى حق تعالى و شئون آن اطوار است ، ((و لقد خلقكم اطوارا)). (نوح /13.)
 
24- ز لطف تو دگر نبود فنايم   براى تو ابد باشد بقايم
ادله تجرد نفس ناطقه ، دال بر ابديت آن است .
 
25- عطا كردى ز الطاف خدايى   مرا اين منصب فقر و گدايى
26- ز احسانت مرا آواره كردى   گرفتار دلم يكباره كردى
27- دل من شد چو يك زنبور خانه   ز بس از داغ تو دارد نشانه
28- چه شيرين است داغت كآتشين است   فداى تو شوم كه داغت اين است
در ابيات تبرى حضرتش آمده است كه :
 
ته تير كه بدل هنيشته چنه خواره   زخمى كه تو بَزويى چى مزه داره
دشمن گرمى نرمى چى ناگواره   آمى كه تُنى كُنه وِنِه بلاره
يعنى تير تو كه به دل بنشيند چقدر خوب است و زخمى كه تو بزنى چقدر مزه دارد، دشمن اگر با گرمى و نرمى هم با من برخورد كند چقدر برايم ناگوار است ولى دوست كه تندى هم بنمايد من قربان او مى شوم .
در واقعه 6 از رساله عرشى ((انسانى در عرف عرفان )) فرمود:
((در سحر شب يكشنبه 12 ج 1 سنه 1389 ه‍ ق = 5/5/1348 ه‍ ق ، بعد از اداى نافله شب و نافله و فريضه صبح ، در اربعينى كه ذكر جلاله ((الله )) را هر روز بعد از نماز صبح بعددى خاص داشتم ، بعد از اين ذكر به توجه نشستم كه ناگهان جذبه و حالتى دست داد و بدن به طورى به صدا در آمد و مى لرزيد آنچنان صدايى كه مثلا تراكتور روى سنگهاى درشت و جاده ناهموار مى رود، ديدم كه جانم از بدنم مفارقت كرد و متصاعد شد ولى در بدنى مثال بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدرى بالا رفت رفت در ميان خانه اى هستم كه تيرهاى آن همه چوبى و نجارى شده است ، ولى من در اين خانه مانند پرنده اى كه در خانه اى در بسته گرفتار شده است و به اين طرف و آن طرف پرواز مى كند و راه خروج نمى يابد، تخمينا در مدت يك ربع ساعت گرفتار بودم و به اين سو و آن سو مى شتافتم ، ديدم در اين خانه زندانيم نمى توانم بدر بروم ، سخنى از گوينده اى شنيدم و خود او را نديدم كه به من گفت اين محبوس بودنت بر اثر حرفهاى زياد و بيخود تو است ، چرا حرفها را نمى پايى ؟
من در آن حال چندين بار خداى متعال را به پيغمبر خاتم براى نجاتم قسم داده ام و به تضرع و زارى افتادم كه ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد كه ديدم دريچه اى كه يك شخص آدم بتواند بدر رود برويم گشوده شد از آنجا در رفتم ، و پس از بدر آمدن چندى به سوى مشرق در طيران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم .
و هنگامى كه از آن حبس رهايى يافتم از خانه بدر آمدن آن خانه را بسيار بزرگ و مجلل ديدم كه در ميان باغى بنا شده است و آن باغ را نهايت نبود و آن را درختهاى گوناگون پر از شكوفه سفيد بود كه در عمرم چنان منظره اى نديدم .
و مى بينم كه به اندازه ارتفاع درختها در هوا سير مى كنم به گونه اى كه رويم يعنى مقاديم بدنم همه بسوى آسمان است و پشت بسوى زمين ، و به اراده و همت و فرمان خود نشيب و فراز دارم . و بسيار خداى متعال را به پيغمبر خاتم و همه انبياء قسم مى دادم كه كشف حقائقى برايم دست دهد، در همين حال به خود آمدم .
آن محبوس بودن چند دقيقه بسيار در من اثر بد گذشت به گونه اى كه بدنم خسته و كوفته شده است و سرم و شانه هايم همه سخت درد گرفت ، و قلب به شدت مى زد.)) انتهى .
 
29- بيامد رائد موى سپيدم   كه از سوى توام داده نويدم
رائد آن شخصى را كه قبل از كاروان يا گروهى براى يافتن جا مى رود تا كاروان در آنجا منزل كنند مى گويند كه بعد از شناسايى جاى مناسب كاروان را به آنجا مى برد.
 
30- كزين زندان سراى تنگ و تاريك   زمان ارتحالت گشت نزديك
در غزل پايان ديوان مولى روحى فداه آمده است :
 
مژده اى دل كه شب هجر به پايان آمد   پيك روح القدس از جانب جانان آمد
زان دلارا كه در اين باغ وجودت آراست   جنت ذات طلب كردى و خواهان آمد
جز خداوند نبوده است در انديشه تو   كه جزاى تو خداوند به احسان آمد
آنچه در مزرع دل تخم وفا كاشته اى   همه نور و همه حور و همه غلمان آمد
تن خاكى بسوى خاك روانست ولى   دل عرشى بسوى عرش خرامان آمد
حمد لله كه حسن تاز نداى خوش دوست   اِرجعى را بشنيده است غزلخوان آمد
31- بقدر معرفت كردم عبادت   كه علم تو دهد بهتر شهادت
32- بوفق اقتضاى عين ثابت   زمين شوره نبود مثل نابت
بحث عين ثابت يا اعيان ثابته در شرح بيت سوم از باب اول گذشت كه به صورت مبسوط گفته آمد.
در الهى نامه فرمود: ((الهى به قدر معرفتم تو را پرستش مى كنم كه به وفق اقتضاى عين ثابت ، زمين شوره نبود مثل نابت .
 
33- ز عين ثابتم تشويش دارم   نمى دانم چه اندر پيش دارم
34- كه در اول هر آنچه شد مسجل   همانست و نمى گردد مبدل
در زندگينامه حضرتش كه بصورت ترجمه در كتاب ((در آسمان معرفت )) حضرتش به طبع رسيده آمده است :
((و در سن چهارده سالگى به فضل پروردگارم بارقه مشرقيه الهيه و شهاب قبسى به من رسيد كه به اقتضاى عين ثابته ام ، مطلوب من بود پس ، سر من به آنچه كه زبان وحى به آن ناطق است ، مترنم شد كه انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس اءو اءحد على النار هدى . و اين بارقه ، همانند نورى در پيش رويم شتافته ، مرا به كسب معارف الهى راهنمايى ، و كرة بعد كرة به تخلق به اخلاق ربوبى ترغيب ، و مرة بعد مرة به تاءديب به آداب انسانى تحريص مى كرد، و برهة بعد برهة مرا به فرار و انزجار از مردم زمان و آئينهاى تباه و پستشان تحريص مى نمود)).
و از سوى ديگر در واقعه تشرف حضرت مولى به محضر عرشى حضرت امام ثامن الحجج على بن موسى الرضا (عليهما السلام )، در نوشيدن آب دهن مبارك آن حضرت علم را چشيده است و از پيشگاه وجودى حق متعال بر اساس عين ثابتش حقيقت علم را طلب كرد كه علم اسم اعظم است . فتدبر.
در قصيده تائيه فرمايد:
 
تركت سواه لقيمة من لقائه   و قد اكرم المعشوق نجح عزيمتى
هر چه كه غير او بود به يك ديدار او رها كردم ، در حالى كه معشوق به باز نشستن آهنگم را گرامى داشت .
 
هدانى الى وادى الولاية بعد ما   رمانى عن اوطانى و سكان بلدتى
پس از آنكه مرا از اوطان و ساكنين شهرم دور كرد، به وادى ولايت رهنماييم نمود.
 
و لما رآنى ليس لى مونس سواه   ترحم بى جاء انيسا لغربتى
و چون مشاهده فرمود كه مونسى جز او ندارم ، به من رحمت آورد و انيس غربتم شد.
 
تركت سواه فى هواه بلطفه   و فى الكسر جبران و فى الجبر لذتى
به لطف او، سواى او را، در هواى او، رها كردم ، و در شكست ، جبران است و لذتم ، در جبران است .
 
و ما ذقت فى دهرى من انواع لذة   فلا تعدل مِعشار اوقات خلوتى
و هر نوع لذتى كه در عمرم چشيده ام ، با يك دهم لذت اوقات خلوتم ، برابرى نمى كند.
 
مضى الليل فى النجوى و شكوى غريبه   و كان الصباح لمعة فوق لمعة
شبم در نجوى و شكواى شگفتى سپرى شد و صبحم درخششى فوق درخششى بود.
 
و فى لجة الليل الذكاء تلاءلات   و قد جرت الانهار من قلب صخرة
و در دل شب ، خورشيد درخشيد، و از دل صخره اى ، نهرها جارى گشت .

 
و قد نور الروح انين لياليا   و قد طهر السر دموع كريمتى
و به درستى كه ناله شبهايم ، روحم را منور و اشكهاى چشمانم ، باطنم را مطهر نموده است .
 
على ما هدانا الله جل جلاله   له الحمد ثم الحمد من غيره فترة
خداى جل جلاله را بر هدايتمان ، بى هيچ فترتى ، سپاسهاى پياپى باد.
در غزل ((پرورد در يتيمى را بدامان خزف )) فرمود:
 
دولتم آمد به كف با خون دل آمد به كف   حبّذا خون دلى دل را دهد عز و شرف
خردسالى بودم اندر دشت چون آهو بره   ناگهان صياد چابك دست غيبى را هدف
سوره توحيد تير جان شكارش تا به پر   بر دلم بنشست يا درى فروشد در صدف
يوسفم تحصيل دانش گشت و من يعقوب وار   از فراقش كو به كو، كوكو ببانگ يا اسف
لوحش الله صنع نقاشى كه از ماء مهين   پرورد در يتيمى را به دامان خزف
برشد از اكيل چرخ نيلگون تاج حسن   رتبت فرقش نگر از تربت پاك نجف
در غزل ((بحر وحدت )) مى خوانى :
 
منم آن تشنه دانش ؟ گرد دانش شود آتش   مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها
همه عشق و همه شورم همه عيش و همه سورم   كه از آيات قرآنى بجانم هست مخزنها
دل دانا حسن آن بيت معموريست كاندر وى   خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها
35- چه خواهى كردن اى سلطان مطلق   به رسمى كان ز ذات تست مشتق
36- چه بتوان گفت در كار خدايى   ندارد كار او چون و چرايى
37- چو ذاتش فعل او حق مبين است   ((و لا يسئل عما يفعل )) اين است
در حق محض و وجود صرف كه خير محض است جاى چون و چرا نيست .
در بخش يازدهم رساله خير الاثر آمده است :
((آنچه از فيض ازلى عايد هر موجودى شده است نور اقدس وجود است و آن نور سره چون به لحاظ حدود ملحوظ گردد اسماى اعيان بر آنها نهاده مى شود و كثرت پديد مى آيد و به اين حدود كه همان تعنيات آنها است از يكديگر بظاهر متمايز مى گردند و اختلاف در خواص پيدا مى شود كه اين بنفشه است و آن گل گاوزبان ، اين حدود را در لسان حكما ماهيات گويند و در لسان عرفا اعيان ثابته ، پس هر موجودى را عين ثابت خاصى است و آن عين ثابتش منشاء پيدايش آثار وجودى او است و محل قابل گرفتن هبات و فيوضات بارى تعالى . و مبداء وهَاب فيّاض به لسان حال هر عينى كه همان استعداد و تقاضا و سوال ذاتى او است افاضه فرمايد و اسناد امساك و بخل را اعطاى خواسته هاى اعيان به واجب مطلق و غنى بالذات كه ((يداه مبسوطتان )) راه ندارد و آنچه كه از او است افاضه وجود است بالذات و حدود ناشى از اعيان است و به اصطلاح مجعول بالذات وجود آنها است نه ماهيات آنها كه همان اعيان باشد و همه شرور و نقائص از حدود بر مى خيزد و نسبت شر به جاعل دادنت بالعرض است و مجاز؛ چه از خير محض جز نكويى نايد و چون هر موجودى به اقتضاى عين ثابتش مى گيرد لاجرم سرنوشت هر موجودى به عين ثابت او است ...)). پس هر چه كه حق تعالى در مقام فعل انجام مى دهد حق محض است كه بر اساس خواسته هاى ذاتى موجودات است و لذا هرگز از حق متعال در فعل او سوال نمى شود و كارش چون و چرا بر نمى دارد زيرا كه اقتضاى ذات خود مى گيرد.
 
38- كرم فرما عطا پاش و خطا پوش   خطايى كرده ام خود را فراموش
39- بخواب غفلت از ((قد خاب )) بودم   جواب ((ارجعون ، كلا)) شنودم
مصراع اول اشارت دارد به آيه دهم سوره شمس : ((و قد خاب من دسّ ها)) و نيز اشارت به خواب فارسى است كه جمع بين خواب فارسى و ((خاب )) عربى شده است . و دومى اشارت است به آيه 99 و 100 از سوره مومنون : حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اءعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها.
 
40- من آن چوپان موسايم الهى   كه در ياد تو گويايم الهى
41- قلم باشد عصاى من ، نى من   گلويم ، دفتر دل هى هى من
42- چه باشد هى هى من يا الهى   عصاى من نى من يا الهى
اشارت به داستان موسى و شبان در مثنوى مولوى است كه آن شبان مطابق با حال خود به نزد حضرت حق مناجات مى كرد كه در دفتر دوم نقل شده است كه :
 
ديد موسى يك شبانى را به راه   كو همى گفت اى كريم واى اله
تو كجايى تا شوم من چاكرت   چارقت دوزم كنم شانه سرت
اى خداى من فدايت جان من   جمله فرزندان و خان و مان من
اى فداى تو همه بُزهاى من   اى بيادت هى هى و هيهاى من
43- خداوندا دل ديوانه ام ده   بصحراى غمت كاشانه ام ده
44- مرا از كار من بيزاريم ده   به اذكار خودت بيداريم ده
45- چه خوش از لطف خاص كردگارى   به اميدش رسد اميدوارى
46- مرا محو جمال خويش فرماى   دمادم جلوه هايت بيش فرماى
47- به ذات و خوى خود محشور ميدار   ز زرق و برق دنيا دور ميدار
48- به احسانت حسن را احسنش كن   مر اين يك دانه را صد خرمنش كن
49- دگر دعواى آخر باشد اين   الحمد لله رب العالمين
بيت آخرى دفتر دل در وهله اول بدين صورت آمده بود كه :
 
دگر دعواى آخرينم اين است   كه حمد از آن رب العالمين است
اما به جهت تبرك جستن به آيه مباركه دهم سوره يونس :
دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام ، وءاخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين در مصراع دوم ((الحمد لله رب العالمين )) را تلاوت فرموده اند كه تا تبرك به متن عبارت آيه مباركه مذكور بوده باشد؛ چه اينكه تمسك و تبرك به عين عبارت آيات و روايات در بيت شعرا در دواوين يك سنت حسنه شعرى است همانند اينكه جناب نظامى در ابتداى خمسه اش فرمود:
 
بسم الله الرحمن الرحيم   هست كليد در گنج حكيم
نكته بسيار مهم ديگر اين كه به قلب مبارك و عرشى حضرت مولى روحى فداه اينچنين القاء سبوحى شده است كه دفتر دل با ((بسم الله الرحمن الرحيم )) آغاز گردد و با آيه شريفه ((الحمد لله رب العالمين )) به اتمام رسد يعنى از قرآن شروع و به قرآن پايان يابد؛ زيرا كه دفتر دل انسان كامل مساوق با دفتر دل رب اوست . من عرف نفسه فقد عرف ربه . لذا دفتر دل مولايم نيز آغاز و انجام آن به لسان خود قرآن كريم سروده شده است . فتدبر.
در روز سه شنبه 12/12/76 برابر با چهارم ذى القعده 1418 ه‍ ق شرح دفتر دل به پايان رسيد. از خداوند متعال به جهت عطاى توفيق بدين امر مهم سپاسگزارم و براى وجود نازنين مولى و سرورم طول عمر با بركت و براى همگان توفيقات روزافزون مسئلت دارم . دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم اءن الحمد لله رب العالمين .
 
 

قم - داود صمدى آملى