شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۵۰ -


واقعه 15: در شب سيزدهم ج 1 سنه 1391 ه‍ ق = 15/4/1350 ه‍ ش ، در آمل به مراقبت نشسته بودم - و اين شب مصادف با شهادت بى بى من ليلة القدر و اءم ابيها، و اءم الائمة الاحد عشر، عصمة الله الكبرى سيده نساء العالمين حضرت فاطمه بنت خير البشر - صلوات الله عليها - بوده است - پس از برهه اى ، اضطراب و بى تابى بسيار سخت و سهمگين عارضم شده بود، و بعد از آن انتقالى شگفت به من روى آورد كه از آن خلوت رويا لذت بسيار برده ام ؛ و آن اين كه گوشه اى از حقيقت كريمه ((و اذ الوحوش حشرت )) (التكوير - 6) را به من نمودن ، اشباح و اشكالى برايم متمثل شده اند، و به خصوص حيوانات گوناگون را رؤ يت كرده ام .
صابر باش كه اگر دير شود، مسلما دروغ نخواهد شد؛ قوله سبحانه ((و لربك فاصبر)) (المدثر - 8) زود زود نمى دهند تا كم كم ظرفيت حاصل شود... علاوه اين كه كسانى كه ديرتر مى گيرند پخته تر مى شوند و بهتر و برتر مى گيرند. برخى را مى شناسيم كه زود راه برايش باز شده است ولكن اكثر حرفهاى او ساحلى است نه لّجّه اى ، اما براى جناب آخوند ملا حسينقلى همدانى پس از بست و دو سال راه باز شده است و چه اهل راز شده است . به نكته 641 كتاب هزار و يك نكته اين كمترين رجوع بفرماييد.
و نيز برخى از واقعه هاى ديگر چنان كه در قصيده شقشقيه ديوانم گفته ام :
 
مرا زين گونه حالاتست بسيار   نيارم گفتنش از بيم جاهل
به كتمانى نهانتر از نهانى   بسر آورده ام طى منازل
ولى تا دم برآوردم ز دردم   دهنها باز شد چون غرق نازل
به يكسو شعله ور شد شر حاسد   به يكسو حمله ور شد طعن عاذل
اين بود گوشه اى از عبارات حضرت مولى در رساله انسان در عرف عرفان كه در مورد تمثلات و تجليات اسمائى و صفاتى و ذاتى بيان شده است ، و همه اين حقايق زير سر مراقبت و حضور و عنديت است كه ((شهود ملكوتى با عقول اكتسابى حاصل نمى شود فافهم .))
 
ز عقل و هوش بيرون نزد ما آى   كه عقل و هوش را ره نيست آنجاى
و چون در تجليات ذاتى و اسمايى گاهى سالك دچار شطحيات مى شود لذا در ابيات بعدى چنين آمده است كه :
 
28- چو با مرآت صافى چشمه هور   مقابل شد بتابد اندر او نور
29- ز نور خور چنان آيدش باور   كه مى گويد منم خورشيد خاور
30- انا الشمسى كه او گويد در آن حال   انا الطمس است زان فرخنده اقبال
31- خزف چون بى بها و بى تميز است   با آيينه هميشه در ستيز است
32- حديث چشم با كوران چه گويى   خدا را از خدا دوران چه جويى
در اسفار اربعه بحسب اعتبار ارباب شهود گويند: سفر اول از خلق به حق به رفع حجب ظلمانيه و نورانيه است يعنى از مقام نفس به مقام قلب تا مقام روح تا به مقصد اءقصى و بهجت كبرى كه همان جنت مزلفه متقين است ارتقاء وجودى يافتن و بالا رفتن است . وقتى سالك به مقصد واصل شد جمال حق را مشاهده مى كند و در ذات او فانى مى شود. و براى او در اين سفر روحانى مقامات سبعه و حالات هفتگانه از نفس و قلب و عقل و روح و سر و خفى و اخفى است تا در اين مراتب وقوف كند و حالش به مقام و ملكه مبدل گردد. و اين همان مراتب ولاء و بلاد عشق است كه عارف رومى بدان اشارت مى كند:
 
هفت شهر عشق را عطار گشت   ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم
پس وقتى سالك ذات خود را در حق فانى كند سفر اول او به انتها مى رسد و وجود او حقانى مى شود و بر او محو عارض مى گردد كه چه بسا از وى سطح هم صادر شود. و عامى جاهل نسبت به او گمان ناروا، روا مى دارد در حالى كه مَثَل سالك در اين مقام مثل آئينه صافى است كه نور در او مى تابد و آنچنان از تابش نور خورشيد در جانش باورش مى آيد كه خود او آفتاب وجودى ((الله نور السموات و الارض )) است ، و لذا انا الحق و اءنا الشمس مى گويد. اگر چه نبايد اين را بگويد ولى در اين حال مى گويد كه در حقيقت انا الشمس او اءنا الطمس است چون محو در جمال هور و خور يعنى آفتاب وجودى حق شد. پس ‍ اگر عنايت الهى شامل حال سالك شود محو او زائل مى گردد و صحو شامل او مى شود و خود را در مقابل حق متعال اهل تضرع و آه و توبه مى يابد و عبوديت حق را دارا مى شود كه اگر كسى او را به شطحيات وى در حال محو خبر دهد او منكر مى شود و استغفار مى نمايد و توبه مى كند.
خزف سفال گلى است . آنانكه راهى نرفته اند و به اين حقايق نرسيده اند در مقابل آئينه جان عارف كه احيانا بر اساس محو شطحى از او صادر گردد به مقابله برمى خيزند و راه دشمنى را در پيش مى گيرند و لذا نبايد اين حقايق را در پيش كوران مطرح نمود كه از خدا دوران خدا طلب نمودن آب در هاون كوبيدن است .
اصولى در باب تمثلات و تجليات اسمايى و ذاتى
در فصل چهارم رساله عرشى ((انسان در عرف عرفان )) اصولى ايمانى و اعتقادى در اعتقادات ايمانى مطرح شده است كه ذكر بعضى از آنها در مقام براى فهم رموز آيات و روايات و اسرار تمثلات و تجليات ذاتى و اسمايى خيلى مناسب مى نمايد.
اصل 1: يكى از اصول اين كه : بسيارى از آنچه كه در ماوراى نشاءه طبيعت به انسان روى مى آورند بروز و ظهور ملكاتى اند كه انسان به كسب يا اكتساب در مزرعه ذات خويش كاشته است چه هر كس زرع و زارع و مزرعه خود است ، و به عبارت ديگر مهمان سفره خود است كه ((الدنيا مزرعة الاخرة ))؛ پس بدان كه ملكات نفس مواد صور برزخيه اند؛ و برازخ نفوس مطابق سوابق سازندگى آنها مر ذوات خودشان را است . و به بيان گرانقدر شيخ اجل سعدى :
 
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر   كاى نور چشم من بجز از كشته ندروى
و ديگرى گفته است :
 
درخت و سبزه برآيد ز باغ و اين گويد   كه خواجه هر چه بكارى ترا همان رويد
چند واقعه اى كه نقل كرده ايم همه از خود من برخاسته اند و بيرون از من نبودند، در كريمه لهم ما يشاءون فيها و لدينا مزيد (سوره ق /35) و در كريمه للذين اءحسنوا الحسنى و زيادة (يونس - 27)، و نظائر آنها از آيات و روايات فهم و تدبر بسزا لازم است .
اى عزيز همه ادراكات و تمثلات از جدول وجودى است و درونى است مثل احضار ارواح كه معنايش اين نيست كسى خارج از تو از درب خانه مثلا وارد خانه مى شود بلكه ارتقاء صعودى انسان است فافهم . و احكام و اوضاع و احوال ماوراء طبيعت را با عالم طبيعت قياس مكن ...
اصل 2: و ديگر از آن اصول اين كه روح انسانى پس از رهايى از بدن عنصرى مادى با بدن مثاليش و با همه فضايل و يار ذايل اخلاقى ، در عالم برزخ به ظهور مثالى مى رسد.
اصل 3: و ديگر از آن اصول اين كه روح با بدن طبيعى عنصرى در نشاءه شهادت مطلقه اينجايى علاقه تدبيرى دارد، همين علاقه تدبيرى در عالم برزخ بين او و بدن مثالى او و صفا مكسوب يا مكتبسش خواهد بود، و همه آنها قائم به وجود نفس اند چنان كه در نشاءه عنصرى بدن طبيعى و همه توابع و عوارض آن قائم به وجود نفس اند. پس بدان كه صور مثالى عالم برزخ همه از شئون نفس ناطقه اند، و رابطه نفس با آنها بطور نسبت و اضافه و ملك اعتبارى نيست ، بلكه به نحو ملك حقيقى است كه نفس با آنها معيت قيوميه دارد، و ملك حقيقى مانند ((له ملك السموات و الارض )).
اصل 10: و ديگر از آن اصول اين كه در انتقالاتى كه به عنوان نمونه معروض داشته ايم ، نفس را در عين حال كه تعلق به بدن طبيعى بوده است آن گونه سير و انتقالات معنوى حاصل شده است ؛ پس بدان كه انسان را كه در هيچ نشاءه بى بدن نيست در عين تعلق به بدن ، افاضات و تجليات و اشراقات مقامات فوق آن مرتبه نيز براى او حاصل مى شود. نظير آنچه كه در نشاءه دنيا در حال عادى و بيدارى متعارف كه فكر به معنى اصطلاحى منطقى مى كند و از صغرى و كبرى ، حكمى كلى - اعنى صورت علميه اى - به نام نتيجه بر او افاضه مى شود، مى دانيم كه افاضه صور علميه بر او از عالم قدس حكيم است و فكر و ديگر مقدمات آن همه معدات اند، و به فرموده متاءله سبزوارى در لئالى :
 
و الحق اءن فاض من القدس الصور   و انما اعداده من الفكر
كريمه الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (زمر - 44) را در تبيين و تحكيم اين اصل اهميت بسزا است .
اصل 12: و ديگر از آن اصول كه اهميت بسزا دارد اين كه قوه خيال بر تصوير و محاكات معانى سرشته شده است - يعنى كار خيال اين كه در سير نزولى معانى را صورت و شكل مى دهد؛ چنان كه قوه باصره بر ديدن سرشته شده است و قوه سامعه بر شنيدن و همچنين قواى ديگر ظاهر و باطن .
قوه باصره كه در دستگاه چشم تعبيه شده است ، بشر مانند آن را به نام دوربين عكاسى اختراع كرده است كه اجسام و اشباح را تصوير مى كند، ولكن بدان حد نرسيده است كه صنعتى اختراع كند تا معانى را صورت دهد.
تمثلاتى كه در صع نفس انسانى محقق مى يابد چه در خواب و چه در بيدارى ، همه آنها به قوه مانى خيال است ؛ بلكه قوه خيال چيره دست ، چنان معنى را به صورت مى كشاند كه صدمانى در او حيران بماند.
و بدان كه هر چه مراقبت و حضور عندالله كاملتر باشد، و مزاج انسانى به اعتدال ممكن نزديكتر باشد، و قوه خيال و دستگاه وى قويتر و صحيحتر باشد، تمثلات در لوح نفس صافى تر و سالمتر است .
استادم علامه طباطبايى - قدس سره - در خلوتى به من فرمود: ((آقا هر روز كه مراقبتم قويتر است ، در شب تمثلاتم صافى تر است )).
قوه متخيله كه قوى باشد و در انقياد و اطاعت قوه عاقله بوده باشد، مدركات قوه عقليه را به خوبى و درستى حكايت مى كند؛ پس اگر مدركات قوه عقليه ، ذوات مجرده كه عقول مفارقه اند بوده باشند، قوه متخيله آنها را به صور اشخاص انسان كه افضل انواع محسوسات جوهريه اند در كمال حسن و بها در آورد. و اگر آن مدركات معانى مجرده و احكام كليه اند به صور الفاظ كه به تعبيرى قوالب معانى مجرده اند در اسلوبى شيوا و شيرين در آورد. و پس از آن هر دو گونه صور ياد شده را به حس مشترك دهد به گونه اى كه آن صور ذوات مدرك به حس بصر گردند، و اين صور الفاظ مدرك به حس سمع گردند، و چنان مشهود شود كه گويى شخص در كمال حسن و بهاء در برابر ايستاده و كلامى شيوا القاء مى كند.
آن كه در صدر اين اصل گفته ايم : ((كار خيال اين است كه در سير نزولى معانى را صورت و شكل مى دهد)) بدين نظر است كه در سير صعودى اول ماديات مدرك مى شوند و بعد از آن متخيل مى شوند و بعد از آن معقول مى گردند، ولكن در سير نزولى اول مجردات و معانى معقول مى شوند و پس از آن متخيل مى شوند و سپس در حس مشترك محسوس مى گردند.
مطلب مدهش عقول در كار قوه خيال علاوه بر تصوير و تشكيل معانى ، اين است كه در نوم و يقظه هر معنى را به صورتى خاص مناسب آن شكل مى دهد، سوال پيش مى آيد كه بدين مناسبت بين صورت و معنى چگونه آگاهى كسب مى كند؟
خيال اگر چه شاءنى از شئون نفس است ولكن علم و معرفت خود نفس به مناسبت بين معنى و صورت خاص بدان به چه نحو حاصل مى شود؟ مى دانيم كه حق سبحانه مجسم اجسام و مصور صور است و نفس ‍ ناطقه انسانى در ذات و صفات و افعالش مظهر اتم اوست ، و با نيل به توحيد صمدى به فهم اين سر مستسر - اعنى به فهم تصوير قوه خيال ذوات مجرده و معانى را، و به فهم وجه مناسبت بين معنى و صورت - نزديك مى شويم فتدبر.
آن كه خواب را تعبير مى كند بدين سبب معبر است كه خواب بيننده را از ظاهر صورت مثالى رويا به باطن آن كه معنى آن است عبور مى دهد.
و بدان كه فص يوسفى فصوص الحكم و شرح علامه قيصرى بر آن و نكته دهم كتاب ((هزار و يك نكته ما را در تبيين و تشريح مسائل اين اصل اهميتى بسزا است . و الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب .
اصل 13: و ديگر از آن اصول اين كه در گشت و گذار حال توجه يك وجه از معانى طى الارض براى سالك حاصل مى شود، فافهم . بدين اصل در بند اول دفتر دل (ص 267 ديوان ط 2) اشارتى نموده ايم :
 
مقام كن به بسم الله يابى   به هر سو رو نمايد فتح بابى
به طى الارض اندر طرفة العين   ببينى اين كه من اءين الى اءين
در پيرامون اين اصل در كتاب ((الهى نامه )) گفته ام :
((الهى درويشان بى سر و پايت در كنج خلوت بى رنج پا سير آفاق عوالم كنند كه دولتمندان را گامى ميسر نيست .))
و نيز در همان كتاب گفته ام : ((الهى فتح قلب بضم عين است ، نصب عينم مرفوع غضوا اءبصاركم ترون العجائب .
و نيز در همين معنى در كلمه هشتاد و يك كتاب ((صد كلمه )) گفته ام :
((آن كه را تسليك نفس به دشت و دمن حضيره قدس است با حفره لاى و لجن طبيعت چه انس است )).
و نيز در همين كتاب در كلمه شصت و دوم گفته ام :
((آن كه صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدين نشاءه انصراف دهد، گاهى تمثلاتى در لوح نفس خود مشاهده كند، و گاهى حقايقى بى تمثل دريابد و از اين حالت آگاهى يابد كه آنچه به آدمى در حالات نوم و تنويم و غشوه و خوف و احتضار و نظاير آنها روى مى آورد، هيچيك موضوعيت در روى آوردن تمثلات و ادراكات ديگر ندارد، آنچه كه موضوعيت دارد انصراف از نشاءه عنصرى و اعراض از تعلقات اين سويى است ، و چون انصراف در بيدارى روى آورد نتيجه هزاران خواب و احتضار را مى دهد.))
اصل 14: ديگر از آن اصول كه از روى آوردن اءحوال ياد شده و اءشباح و نظاير آنها بدست مى آيد، اصل اصيل و رصين ((اتحاد عاقل به معقول ، بلكه به اطلاق اتحاد مدرِك به مدرَك است ))؛ زيرا كه از اين گونه اطوار نورانى نفس دانسته مى شود كه علم و عمل عرض نيستند بلكه جوهرند و علم و عمل نفس نفس و عين آن مى شوند، يعنى علم و عمل انسان سازند.
اصل 15: اصل ديگر اين كه وارداتى از قبيل تمثلات و مكاشفات و ديگر القاءات سبوحى در حال مراقبت و توجه مثلا پيش مى آيد، بدين معنى نيست كه براى هر سالك يكسان روى آورد، زيرا كه هر شخصى جدولى خاص از بحر بيكران هستى است و نصيب او از اين جدول وجودى خاصش به اقتضاى مناسبتى ميان او با واقع عايد او مى شود.
خلاصه اين كه آنچه در خواب و بيدارى نصيب هر كس مى شود ميوه هايى
است كه از كمون شجره وجود او بروز مى كند، و اختلاف امزجه را دخلى تمام در واردات و القاءات و منامات است .
اصل 18: و ديگر از آن اصول اين كه از آنچه در فصل مقدم ارائه داده ايم دانسته مى شود كه كشف عارفان بالله درباره احوال و صور انسانها به ملكات اشخاص تعلق مى گيرد نه به صنف و نوع . و ملكات اند كه مواد صور برزخى اند، و عارف سالكى كه چشم برزخيش باز شده است اشخاص را مطابق ملكات درونى آنها به صورتى كه مناسب با آن ملكه است مى بيند.
اصل 19: و ديگر از آن اصول اين كه سلطان معنى كريمه مالكم لا ترجون لله وقارا و قد خلقكم اطوارا در اين رويدادها براى سالك راه ظاهرى مى گردد. فتدبر. (نوح /13 - 14)
اصل 28: و ديگر از آن اصول اين كه از وقايع ياد شده در فصل مقدم (سوم ) دانسته مى شود كه روايات معراجيه در حقيقت سفرنامه حضرت رسول خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم )اند، و هم بيان كارنامه انسان و شرح احوال و اطوار آنان پس از مفارقت از اين نشاءه اند. فافهم .
اصل 31: اصلى ديگر كه از مسائل گذشته بدست مى آيد اين كه استعمال قوه خيال در حال توجه كه صور خياليه در آن متمثل مى شود و مثال مقيد است ، مقدمه است براى وصول و عروج به اصل آن كه خيال منفصل و مثال مطلق در عالم ارواح است . اعنى سالك را بايد همت عالى براى اعتلاى به مقام فوق تمثلات باشد؛ و دستور عمده اين است كه مقام عنديت را تقويت كند و حضور و مراقبت را به كمال رساند و به شهود توحيد صمدى حقيقى رسيده باشد.
و همچنين از مثال مطلق ، توجه كلى قلبى به عالم علوى كه عالم عقول مفارقه است بنمايد، چه اين كه عوالم در طول يكديگرند، و هر دانى مثال و رقيقت عالى است ، و هر عالى معنى و حقيقت دانى است ، و تو اگر مثالى هستى در مثال مى بينى ، و اگر عقلى شدى در عقل مى بينى فافهم .
 
چو باشد عالم دانى مثال عالم عالى   همى دانى كه هر چيزى براى اوست مخزنها
پس اى عزيز عارف حقايق وقتى كه صورتى مشاهده مى كند يا كلامى بشنود يا معنى از معانى در دل او واقع شود، استدلال مى كند از آن به مبادى آن ، و مراد حق تعالى را از آن مى داند.
و از اينجا كه مى گويند هر چه در عالم حادث مى شوند رسل حق تعالى به بنده اند كه پيغام حق را به بنده مى رسانند، مى داند آن كس كه مى داند، و اعراض مى كند از آنچه مقصود است از آن صورت ، آن كس كه نمى داند؛ چنان كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: و كاءين من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون (يوسف /106).
تبصره : اى عزيز هرگاه دولت توجه كلى قلبى به عالم علوى ، و شهود توحيد صمدى حقيقى ، روى آورده است تو آن كتاب عظيم الشاءنى كه خودت را مصداق كلا ان كتاب الابرابر لفى عليين و ما اءدريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون (المطففين /20 - 21) مى يابى ؛ و همچنين در توحيد صمدى مشمول اين كريمه مى گردى : و سقيهم ربهم شرابا طهورا (الدهر /23.)
طهور، صيغه مبالغه طاهر است كه به معنى پاك پاك كننده است كه انسان را از جز خداى سبحان پاك مى كند. امين الاسلام طبرسى در تفسير مجمع البيان از امام ملك و ملكوت صادق آل محمد - صلوات الله عليهم - در تفسير آن گفته است : يطهرهم عن كل شى ء سوى الله اذ لاطاهر من تدنس بشى من الا كوان الا الله . فتدبر.
اصل 35: ديگر از آن اصول كه از واقعات ياد شده و اشباه و نظائر آنها دانسته مى شود اين كه : نفس در اين نشاءه صورت هيولى ، و در آن نشاءه - اعنى نشاءه ماوراى طبيعت - هيولاى صور غير متناهيه است ، فافهم .
اصل 36: اصلى ديگر كه از ما تقدم حاصل مى شود اين كه صور مثالى كه در صقع نفس تمثل مى يابند همه در حقيقت از منشئات نفس اند، و منشئات او فعل او هستند، پس قيام آن صور به نفس قيام فعل به فاعل است نه قيام حال به محل .
و افعال نفس ، شئون و تطورات او هستند، پس همه آن صور مطلقا خواه صور جماديه باشند و خواه صور معدنيه و خواه نباتيه و خواه حيوانيه و خواه ملكية و خواه غير آنه حى و شاعر و مدرك اند و تمايز بين آنها به تمايز نسبى است نه تمايز حقيقى - بدين معنى كه هر يك اگر چه ممتاز از ديگرى است ولكن هيچيك به كلى بينونت عزلى و مباينت موضوعى مستقل از ديگرى ندارد زيرا كه همه نقوش و شئون و تطورات يك نور وجود نفس اند، و اين نور وجود بر همه قاهر است و آن صور همگى مقهور او كه وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است ، و مخاطب و مخاطَب يكى هستند و يكى نيستند، و هكذا و هكذا - چنان كه اعضاء و جوارح و قوى و محال آنها اگر چه از يكديگر ممتازند ولكن به كلى امتياز عزلى و موضوعى از يكديگر ندارند و گسيخته و بريده از هم نيستند، و با هم تركيب ارگانيكى دارند نه تركيب ماشينى - و ان شئت قلت : اين كثرات همه صورت اند و روح همه آنها نفس است ، و همگى را نسبت به نفس فقر نورى است ، و نفس را نسبت به آنها اضافه اشراقيه فافهم .
اى عزيز معرفت نفس مفتاح خزاين ملكوت است ، اقراء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا. (اسراء /15)
اصل 40: اصل ديگر اين كه ظهور و بروز تمثلات را مطابق اغراض نهانى سلاك و خواسته هاى درونى آنان دخلى بسزا است . واقعه دوازدهم كه گفته ام : ((يادنامه حضرت استاد علامه طباطبايى به تحرير رساله ((انه الحق )) اشتغال داشتم كه آن جناب برايم متمثل شده است ))؛ و نيز واقعه چهارم كه گفته ام : ((به قرائت سوره واقعه قرآن كريم تشرف داشتم كه تمثلى آنچنانم برايم روى آورده است )) بر اين اصل قويم اند، و همچنين تمثل سوره انبياء كه در واقعه بيست و سوم گفته آمد.
در كريمه : و هل اءتيك حديث موسى اذ رآ نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس اءو اءجد على النار هدى (طه 10 و 11) براى وصول به سر اين اصل دقت بسزا شود چه اين كه حضرت موسى كليم عليه الصلاة و السلام طلب آتش مى كرد كه ((قال لاهله انى آنست نارا...)) فافهم .
و همچنين در كريمه : و اذكر فى الكتاب مريم اذا نتبذت من اهلها مكانا شرقيا فاتخذت من دونهم حجابا فاءرسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا... (مريم /16 و 17)
براى وصول به سر اين اصل بسيار مهم ، توجه به كمال اعمال شود. و ما آن را در شرح عين چهل و نهم ((سرح العيون فى شرح العيون )). بيان نموده ايم . (ط 1 - ص 617)
آيات و روايات ديگر نيز بر اين اصل برهان قاطع اند، و الحمد لله رب العالمين .
به عنوان تنظير گوييم : همان گونه كه در عالم خواب ، خواسته هاى بيداريت به صورتهايى برايت متمثل مى شوند، عالم بيداريت نيز به همين وزان است .
خلاصه اين كه : هر كس حق را در آن چه مى خواهد طلب كند، حق در آن صورت مطلوبش بر او متجلى شود.
اصل 41: اصل ديگر كه از مطالب گذشته حاصل مى شود اين كه : نفس ناطقه انسانى از بس كه لطيف است به هر چه روى آورد به صورت آن در مى آيد. در غزلى گفته ام : (ديوان ص 168.)
 
نفس از بسكه لطيف است شود نفس همان   كه بدو روى نموده ز نشيب و ز فراز
اصل 43: ديگر از آن اصول اين كه گاهى در حال اقبال جذبه هاى بى مثالى ، دولت اسمى از اسماى حسناى الهى ، يا آيتى از آيات قرآنى مثلا، به گونه اى به سالك الى الله روى مى آورد كه آن اسم يا آيت را همواره پى در پى با بى تابى شگفت و اشتياق و التهاب عجيب بر زبان دارد كه نمى تواند از آن اعراض كند، و تجليات سلطان آن اسم و آيت چنان حيرت آور است كه وصف آن به گفتگو محال است ...
اصل 45: ديگر از آن اصول اين كه ظهور تجليات الهى ، مترتب بر حصول استعداد و حالات روحى سالك بر اثر اطوار رياضت نفسانى اوست ؛ نه اين كه عارف هر وقت به هر گونه بخواهد برايش ظهور تجليات روى آورد... شيخ اجل سعدى در ذيل حكايت ششم از باب دوم گلستان در اين موضوع نيكو سروده است :
 
يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند   كه اى روشن روان پير خردمند
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى   چرا در چاه كنعانش نديدى
بگفت احوال ما برق جهانست   دمى پيدا و ديگر دم نهانست
گهى بر طارم اعلى نشينيم   گهى تا پشت پاى خود نبينيم
اگر درويش بر يك حال ماندى   سر دست از دو عالم بر فشاندى
اين بود اصولى كه در فصل چهارم از رساله انسان در عرف عرفان مولايم آمده كه به جهت بحث تجليات اسمايى و ذاتى و صفاتى در اين باب نقل شده است ، كه خداوند سبحان توفيق فهم به اسرار و رموز اين اصول را عنايت فرمايد، كه هر يك از اصول نامبرده و اصول ديگرى كه در فصل مذكور آمده است به منزله تفسير انفسى فهم خطاب محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . چه اينكه كليد فهم روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و رموز فهم حالات و القاءات و تجليات الهيه است كه در طول تاريخ براى اهل معرفت پيش آمد كرده است ولى به زبان برهانى و علمى و شهودى اينچنين در نيامده بود. چه بسا كتابهاى فراوانى در اين امور از حالات عارفان بالله تا حال نوشته شده است ولى بدين صورت اصول منظم تبيين نشده بود.
 
33- ظهور عين سالك بهر سالك   ظهور حق بود اندر مسالك
آنچه براى سالك تجلى مى كند همان عين ثابت او است و عين ثابت او هم همان ظهور حق تعالى در طريقه سالك است . دليل آن بيت بعدى است .
 
34- چه عين ثابتش با حضرت حق   مغاير نيست در هستى مطلق
صور علميه موجودات در صقع ذات ربوبى ، در لسان عارف به اعيان ثابته و در نزد حكماء به ماهيات تعبير مى شود و اين حضرت علميه مظاهر اسماء و صفاتند. لذا اعيان ثابته به منزلت ابدان اسماء و صفاتند، چنانكه اعيان خارجى به منزلت ابدان اعيان ثابته اند.
اين ماهيات اعنى اعيان ثابته ، از ذات الهى به فيض اقدس و تجلى اول فايضند چنانكه در خارج از حضرت علميه به فيض مقدس فايضند؛ و هر دو فيض اگر چه مقدسند ولى اولى اقدس است .
آنچه از فيض ازلى عايد هر موجودى شده است ، نور اقدس وجود است و آن نور سره چون به لحاظ حدود ملحوظ گردد اسماى اعيان بر آنها نهاده مى شود و كثرت پديد مى آيد و اين حدود و تعينات از يكديگر متمايز مى گردند.