شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۳۳ -


اين عارف در رياضت بود و در اين واقعه اش ، لمه شيطانى را تشخيص داد و از آن دورى جست . ولى چه بسا افرادى كه بدين پايه نرسيده اند و دستخوش هواجس شيطانى گشته اند.
عرفان نظرى را در واردات رحمانى و فرق آن با واردات شيطانى مباحث شيرينى است .
شبيه فرمايش عزالدين كاشانى را در فصل رابع از فصول فاتحه مصباح الانس ص 15 مشاهده مى فرمائيد كه گويد:
و الواردات و القاء اما صحيح او فاسد لا ينبغى الوثوق به و الصحيح اما الهى ربانى و هو ما يتعلق بالعلوم و المعارف ، اءو ملكى روحانى و هو الباعث على الطاعة من مفروض او مندوب و بالجملة كل ما فيه صلاح و يسمى الهاما. و الفاسد اما نفسانى و هو ما فيه حظ النفس و استلذاذها و يسمى هاجسا؛ اءو شيطانى و هو ما يدعو الى معصية الحق كما قال الله تعالى ((الشيطان يعدكم الفقر و ياءمركم بالفحشاء)) و يسمى و سواسا. فمعيار الفرق ميزان الشرع فما فيه قربة فهو من الاولين و ما فيه كراهة شرعية فهو من الاخرين .
مولوى در دفتر دوم مثنوى گويد:
 
ترس و نوميديت دان آواز غول   مى كشد گوش تو تا قعر سفول
هر ندايى كه تو را بالا كشيد   آن ندايى دان كه از بالا رسيد
هر ندايى كه تو را حرص آورد   بانگ گرگى دان كه او مردم درد
چون رزق نفس ناطقه انسانى در آسمان است كه و فى السماء رزقكم و ما توعدون .
(ذاريات /22) و اين همان روزى معنوى او از علوم و معارف است كه از آن به القاء ربانى نام برده مى شود و اگر صدايى در خواب و يا بيدارى به گوش انسان برسد كه موجب ارتقاء وجودى وى گردد معلوم است كه اين نداى آسمانى است و از واردات رحمانى است . و هر صدايى كه به انسان روى آورد و سبب قوت نفسانى او بسوى ملكوت اعلى نشود و او را خاكى و زمينى بار آورد آن شيطانى است كه از اين سوى برخواسته است .
جناب ابن تركه در تمهيد القواعد در خاتمه آن بعنوان وصيت از ماتن نقل مى كند براى اينكه مبادا سالك مكاشف بدامن اشتباه افتد و گرفتار آيد بهتر آن است كه بعد از تصفيه قلب به قطع علايق تاريك و تيره و نيز تهذيب اخلاق ، به تحصيل علوم حقيقيه فكريه نظريه بپردازد كه تا اين علوم بمنزله علوم مقدمى والى باشند براى وصول به معارف ذوقيه زيرا از اين علوم يقينى برهانى ملكه مميزه بدست مى آورد كه ميزان وى در مكاشفات قرار مى گيرد و وى واردات صحيح را از فاسد جدا مى سازد.
مهم در اين فرمايش همان قطع علايق تيره و تاريكى است كه در فرمايش بلند مولاى مكرمم به عنوان طهارت از آن نام برده شده است .
سالك راه بايد در نزد خضر راه قرار گيرد و با وى ظلمات را طى كند تا به سرچشمه مقصود راه يابد. آنگاه كه متحلى به اسماء الله شد و حقايق الهيه بر جانش نشست و مقام ولايت را يافت ، خود معيار حق و باطل مى گردد و از آن به بعد تشخيص صحيح از فاسد در خود وى انجام مى گيرد وگرنه نبايد از كامل مكمل و خضر راه جدا شود و بايد تمام يافته ها و مشهوداتش را به وى عرضه دارد تا با ميزان او حل مشكل نمايد؛ اگر چه معياراتم همه مكاشفات كشف تام و اتم محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى قرآن كريم است . فتدبر.
 
45- مرا شد دفتر دل پاره پاره   كه دردم را چه درمانست و چاره
46- همى در آتش سوزان لهفم   كه كمتر از سگ اصحاب كهفم
47- نه بگرفتم پى اصحاب كهفم   كه خود را وا رهم از نار لهفم
لهف : سوزش و حسرت و اندوه را گويند.
اين كمترين داود صمدى آملى گويد كه در اين حسرت سوزانم كه سگ اصحاب كهف به دنبال آنان راه افتاد و بدان كمال رسيد كه در قرآن كريم يعنى كشف اتم محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام آن آمده كه بى طهارت نمى شود آن را مس نمود ولى اين بيچاره با داشتن مولايى بالاتر از اصحاب كهف به دنبال او راه نيافتاد تا از درياى بى كران علم آن بهره گيرد و خويش را به اندازه سگ اصحاب هم كه شده است ارتقاء وجودى دهد. وا حسرتاه على فرطت فى جنب الله .
 
48- چه مى گويم من اين قول شطط را   بخواهم عذر تمثيل غلط را
شطط يعنى دور شد از حق . مراد از قول شطط تشبيه ائمه معصومين (عليهم السلام ) را به اصحاب كهف است .
 
49- امامان من از امر الهى   مقام هر يك است فوق تناهى
50- به برهانست و نى از قول رهفست   كه هر يك كهف صد اصحاب كهفست
در آستان كهف ائمه معصومين (عليهم السلام ) تمامى انبياء سر مى سايند.
 
51- امامى را كه من گويم چنين است   امام مرسلين را جانشين است
مراد از ((امام مرسلين )) جناب خاتم انبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه امامان ما جانشين اويند و خليفه هر كسى را با وى مناسبت و سنخيت است .
 
52- امامى بايد از سر امامت   بگويد از برايت تا قيامت
زيرا كه سر معصوم را غير معصوم نتواند بيان نمايد زيرا كه مشابهتى بين معصوم و غير معصوم نيست . فتدبر.
باب شانزدهم : شرح باب شانزدهم دفتر دل
باب مذكور شامل چهل و نه بيت شعر است كه محور بحث آن بر مدار بسم الله الرحمن الرحيم ، را مبحث شريف امام و امامت تشكيل مى دهد.
الحمد لله الذى جعلنا من المتسمكين بذيل و لايتهم (عليهم السلام ).
 
1- به بسم الله الرحمن الرحيم است   كه در عالم امام لطف عميم است
عميم : تمام هر چه فراهم آيد و بسيار گردد. تام ، تمام و كامل را گويند.
مراد آن است كه نظام هستى بدون وجود انسان كامل نخواهد بود.
در كتب كلامى بحثى منعقد يافت بنام ((قاعده لطف )) و خلاصه آنكه لطف بر حق تعالى واجب است و در معنى لطف گويند كه هر چه كه موجب قرب مكلف به حق تعالى و مبعّد وى از معاصى است جعل آن بر حق تعالى واجب است لذا در مورد وجود امام معصوم (عليه السلام ) نيز همين بحث به ميان مى آيد كه از ادله جعل امام معصوم و نصب آن ، قاعده لطف است . زيرا كه وجود چنين انسانى موجب قرب به حق و ثواب ، و دورى از معاصى است ، و لذا نصب آن بر خداوند واجب است كه اگر او را نصب نفرمايد باعث مى شود كه مردم به حق نزديك نشوند و از معاصى دور نگردند و حق هم مى داند كه علت اين كار همان عدم نصب امام ولى است ؛ و اين بر حق تعالى قبيح است لذا لطف بر حق تعالى واجب است . لذا جناب خواجه در متن تجريد دارد كه : ((و اللطف واجب لتحصيل الغرض به )) براى اينكه غرض از تكليف با لطف الهى حاصل مى شود وگرنه تكليف بياورد و بداند كه مكلف بدون امام نمى تواند به او نزديك شود و از معاصى دور گردد و در عين حال اين لطف را نكند اين تكليف به چيزى است كه مكلف قادر بر آن نيست و نقض غرض است .
لذا جناب خواجه در مقصد خامس تجريد در امامت گويد: الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض و جناب علاوه در شرح آن به بيان صغرى و كبراى قياس : الامام لطف و اللطف واجب على الله فنصب الامام واجب على الله مى پردازند كه صغراى قياس معلوم و بديهى در نزد عقلاء است الخ .
مولاى مكرمم را در هشت رساله عربى رساله اى در امامت است كه بحث در امامت به صورت مستوفى در آن آمده است . ابتدءا بعد از نقل مواضعى از بيانات امير المؤ منين در نهج حول ائمه معصومين (عليهم السلام )، بحثى عقلى و تحقيق علمى را در امامت پيش مى كشند و فرمايد كه امامت از اعظم مسائل اختلافى بين مسلمين بلكه بعيد نيست كه بگوييم كه همه اختلافات دينى متفرع بر اين مساله امامت است و اولين شبهه اى كه در خليفه پيش آمده شبهه ابليس لعنه الله است . و اول تنازعى كه در حين بيمارى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيش آمده پيرامون مسئله امامت بود. و سپس به بحث عقلى آن ابتدا از راه لطف مى پردازند و لازم است كه نصب رسول و نبى و امام معصوم از حق تعالى انجام پذيرد زيرا كه در آن عصمت شرط است و بر اين امر مخفى فقط حق متعال واقف است . و در ادامه آن به ادله ديگر قائم بر وجود امامت و نصب امام مى پردازند. آنگاه در ادامه آن مسلك ديگر عقلى نيز در امامت مطرح مى كنند كه براى اقامه عدل امامت ضرورى است .
از جناب مولى الموالى نقل فرمود كه به كميل بن زياد فرمود: اللهم بلى لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا اءو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته ، و كم ذا و اءين اءولئك ، اءولئك و الله الاقلون عددا و الا عظمون قدرا يحفظ الله بهم حججه و بيناته ... و صحبوا الدنيا باءبدن اءرواحها معلقة بالمحل الاعلى اولئك خلفاء الله فى اءرضه والدعاة الى دينه . نهج البلاغه .
شيخ شهيد شهاب الدين سهروردى گويد: نظام عالم خالى از خليفه اى كه ارباب مكاشفه و ارباب مشاهده از آن به قطب نام مى برند نمى باشد...
سپس با آيات و روايات فراوانى به امر امامت و اوصاف مى پردازند كه براى هر كسى كه با نظر انصاف بدان بنگرد مى بيند در امر امامت كافى است .
ولى در صحف نوريه عرفانى ، به مشرب روايات بحث امام و انسان كامل در سراسر نظام هستى مطرح شده است كه اين لطف وجود امام براى ما سوى الله و كشور وجود است كه لولا الحجة لساخت الارض باهلها.
و از كلمه ((عالَم )) در مصراع دوم معلوم است كه معناى امام توسعه دارد و در سراسر عالم ، وجود اين انسان كامل لطف است ، لذا بحث از يك مسئله كلامى كه فقط در محدوده تكليف مكلفين مطرح مى شود به در مى آيد و صبغه عرفانى به خود مى گيرد.
انسان كامل مظهر اتم و اكمل اسم شريف ((الولى )) حق تعالى است و صاحب ولايت كليه است كه تواند به اذن الله در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضيه و سماويه را در تحت تسخير خويش در آورد و هر محال از دست او ممكن شود. چنين انسانى صاحب مقام جمعى و خلافت الهيه و حائز رتبه و منصب ((كن )) كما ينبغى است .
مولاى مكرمم را در رساله گرانسنگ ((انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه )) يازده باب در يازده وصف از اوصاف كلى انسان كامل است كه باب اول در ولايت آن و باب دوم در خلافت وى ، و باب سوم را در قطب بودن آن ، و باب چهارم آن در مصلح بريه الله بودن وى ، تا آخر ابواب است و در باب چهارم آن فرمايد كه ((بقاى عالم به بقاى انسان كامل است )). لذا او مصلح برية الله و قطب عالم امكان است .
در باب ششم يكى از اوصاف او را حجة الله بودن نام مى برد كه در حكمت متعاليه مبرهن است كه هيچ زمانى از ازمنه خالى از نفوس مكتفيه نيست و هر نفسى از نفوس مكتفيه كه اتم و اكمل از سائر نفوس ‍ خواه مكتفيه و خواه غير مكتفيه باشد، حجة الله است پس هيچ زمانى از ازمنه خالى از حجة الله نباشد.
و اين حجت الهى بايد با بدن عنصرى هم باشد سپس به يك برهان عقلى بر مبناى رصين حكمت متعاليه بر امكان بقا و دوام بدن عنصرى حجت الهى تمسك مى جويد و آنگاه آن برهان را با وقايعى مورد تاءييد قرار مى دهند.
در باب هفتم انسان كامل را ثمره شجره وجود و كمال عالم كونى و غايت حركت وجوديه و ايجاديه مى داند و مى فرمايد: ((پس به حكم حكيم و امضاى عارف ، انسان كامل كمال عالم كونى و غايت حركت وجودى و ايجادى است كه در حقيقت مسلك اين مسير آن ، و مبناى آن ممشاى اين است . پس نتيجه اين فصل الخطاب اين شد كه هيچگاه عالم كونى كه از آن تعبير به نشاءه عنصرى نيز مى شود از انسان كامل كه غايت و كمال عالم است و حجة الله و خليفة الله است خالى نيست . بر اين برهان حكمى و عرفانى روايت از فريقين مستفيض و از حوصله احصاء خارج است :
اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة ... اولئك خلفاء الله فى ارضه .
در باب يازدهم آن فرمايد: قلب عالم امكان و قلب قرآن و ليلة القدر.
انسان كامل قلب عالم امكان است ، و قلب برزخ بين ظاهر و باطن است ، و همه قواى روحانى و جسمانى از او منشعب و از او فيض به آنها مى رسد انسان كامل كه واسطه فيض اوست از او به ديگر شعب قواى روحانى و جسمانى فيض مى رسد... هر چند هر انسانى را نصيبى از ربوبيت است ، لكن مرتبه تامه آن انسان كامل را است چنانكه عبوديت او نيز عبوديت تامه است ...
و در باب سوم هم ، امامت را همان مقام قطب و خلافت معنى كرده اند. فتدبر.
 
2- امامت در جهان اصلى است قائم   چو اصل قائمش نسلى است دائم
اشاره است به حديث برزخى از مرحوم آية الله آقا محمد غروى آملى - رضوان الله تعالى عليه - است .
در كلمه 38 هزار و يك كلمه آمده است :
((روزى به محضر مبارك استادم جناب آية الله محمد آقاى غروى آملى - رضوان الله تعالى عليه - تشرف حاصل كرده بودم ، به من فرمود: اين عبارت را در جايى ديده ايد كه ((الامام اءصله دائم و نسله دائم ))، عرض كردم : خير در جايى نديده ام ، چه جمله شگفت شيوا و شيرين و دلنشين است كه خود اصلى استوار و قانونى پايدار است ، حضرت تعالى از كجا نقل مى فرماييد؟
فرمود من از جايى نقل نمى كنم . آنگاه انگشتان دست راستش را جمع كرد و در حالى كه بر گرد لبانش دور مى داد فرمود: ديروز كه از خواب بيدار شدم ديدم اين جمله را بر سر زبان دارم ، و بدان گويايم .
راقم گويد: در اصطلاح عرفان اين گونه القاءات سبّوحى را ((حديث برزخى )) گويند.
عرض شد كه انسان كامل قطب زمان است كه حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: ان محلى منها محل القطب من الرحى و رحى بر قطب دور مى زند و بر آن استوار و بدان پايدار است ، همچنين خلافت الهيه قائم به انسان كامل است كه قطب عالم امكان است ، وگرنه خلافت الهيه نيست .
مقام قطب همان مرتبت امامت و مقام خلافت است : ((انى جاعل فى الارض خليفة )).
عقول حاكم است كه احوال عالم بر عدالت قائم است و انبياء براى قسط قيام نموده اند لذا ((بالعدل قامت السموات و الارض )) و به عدل امور مردم انتظام ميابد و به عدالت مطلقه حق هر ذى حقى به وى اعطا مى گردد. و تحصيل كمالات علميه و عمليه براى نيل به سعادت ابدى و قرب به عالم قدس و ايصال به معبود حق به واسطه عدل مى باشد كه اگر عدل نباشد نظام عالم مختل مى شود و نظام اجتماع بنى آدم درهم مى ريزد و حدود و حقوق معطل مى ماند و هرج و مرج مستولى مى شود و امر معاد و معاش مردم فاسد مى گردد.
پس وجود انسان كامل براى برقرارى عدالت مطلق در همه ابعاد در نظام هستى امرى ضرورى و اصلى پايدار و استوار است كه هر عاقلى را در پذيرش آن معطلى نيست .
و اين امام كه زمام همه امور در دست قدرت تصرف اوست و زمان عدل به دست اوست بايد خليفة الله باشد كه تا علم به تمام حقايق عالم و اسرار موجودات داشته باشد كه همه را در مسير صراط مستقيم كه طريق وسطى است براى رشد به پيش ببرد و مطابق استعداد هر شيئى كمال لايق به وى را بدو عطا كند و همگان را در طريق استقامت سائق باشد.
و اين اصل قائم را نسل دائم است كه به طفيل وجود وى عالم بقا يابد. زيرا كه بر اساس ((قل كل يعمل على شاكلته )) دار هستى كه ظهور حق مطلق و تجلى تام عينى اوست غير متناهى است و موجودات پشت هم در دار وجود مى آيند و مى رود و هر يك از آنها نيز در اين آمد و شد استعداد خاصى براى رسيدن به كمال خاص را دارايند و ظهور اين استعداد به انسان كامل وابسته است كه ربط وجودى بين حق و خلق است ؛ و اگر امامت و انسان كامل امام نباشد هيچ شيئى به كمال نمى رسد. پس براى قوام عدل امامت دائمى است و نسل آن نيز دائمى است . يعنى خداى متعال همانگونه كه دائما در حال جعل عالم است ، مدام در جعل خليفه است كه لولا الحجة لساخت الارض باهلها.
انسان كامل رب انسانى و سلطان عالم و خليفة الله است و عالم به مدام به وجود او محفوظ است .
 
3- امام اندر نظام عقل و ايمان   يدور حيثما يدور القرآن
تا قرآن هست ، انسان كامل نيز هست كه وعاء حقايق قرآن است ((و علم آدم الاسماء كلها)).
در فضيلت سوره يس آمده كه اين سوره ((ريحانه )) قرآن است و در مورد امام حسن و امام حسين نيز رسيده كه ((ريحانه )) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند.
و نيز در جوامع فريقين آمده كه سوره يس قلب قرآن است : ان لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس .
و مقرر است نزد صاحبان عقل كه امام (عليه السلام ) قلب عالم امكان است پس قرآن ريحانه است و امام هم ريحانه است و يس قلب قرآن است و امام قلب عالم امكان ، پس امام قرآن است ، و قرآن امام .
لذا روايت ثقلين از فريقين نقل شده است پس نتيجه اين مى شود:
فالقرآن مع الامام مع القرآن يدور الامام حيث يدور القرآن و يدور القرآن حيث يدور الامام . پس قرآن با امام است و امام با قرآن است و به هر نحوى كه قرآن دور زند امام با وى دور زند و به هر نحوى كه امام دور زند قرآن بر مدار او دور زند.
و آن كه در روايت سوره يس را قلب قرآن ناميد شايد به جهت جايگاه آيه مباركه و كل شى ء احصيناه فى امام مبين باشد زيرا در روايات عديده اى وارد شده كه آن امام مبين امامى است كه خداوند تعالى در او علم به همه چيز را احصا كرده است . (نكته 5 هزار و يك نكته .)
انسان كامل عقل مستفاد است و در شاءن او اذا شاءوا ان علموا، علموا، يا اعلموا يا علموا صادق است . لذا هر چيز را شاءنيت معقول انسان شدن و انسان را شاءنيت عاقل بودن هر چيز است . و تا به حدى مى رسد كه مصداق ((اءحصى الله فيه علم كل شى ء)) گردد، بلكه همه اشياء گردد.
لذا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ((وقتى اين آيه سوره يس كه و كل شى احصيناه فى امام مبين نازل شد دو نفر در مجلس جناب رسول الله برخاستند عرض كردند آيا آن تورات است ؟ فرمود: نه . عرض كردند پس انجيل است ؟ فرمود: نه . عرض كردند كه پس قرآن است فرمود: نه . گفته شد امير المؤ منين على (عليه السلام ) است ؟ حضرت فرمود: اين امامى است كه خداوند در او علم به هر چيزى را احصا كرده است .
چون اين جامعيت انسان كامل كه ((اءحصى الله فيه علم كل شى ء)) در لوح فؤ اد كاملى ديگر متمثل گرد مطابق عرف و عادت مردم و تقريب اذهانشان به واقع مثلا به صورت شتر بدون آغاز و انجام در آيد كه بار همه فضائل و مناقب وى باشد چنانكه نبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فضائل وصى (عليه السلام ) را آن چنان ديد كه در ابيات 31 و 32 به بعد باب دهم گفته آمد.
لذا در مصراع اول بيت بعدى آمده كه بين امام يعنى انسان كامل و قرآن جدايى نشايد كه فرمود:
 
4- نشايد افتراقش را ز قرآن   به قرآن و به عرفان و به برهان
و باء در مصراع دوم براى قسم است يا براى تعليل باشد كه قرآن و عرفان و برهان در اتحاد وجودى انسان كامل و قرآن اتفاق دارند.
در حديث ثقلين كه در جوامع فريقين آمده است پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كه عترت و قرآن كه دو ثقل من اند از هم جدايى ندارند يعنى از يك نقطه وحدت آمده اند و ((لن يفترقا حتى يردا على الحوض )) به همان نقطه وحدت برمى گردند زيرا كه انسان كامل قرآن ناطق و قرآن كريم انسان صامت است . فتدبر.
 
5- كه بين خلق و خالق هست رابط   فيوضات الهى راست واسط
زيرا انسان كامل و امام ، مظهر اتم اسماء الله است و فيوضات الهى نيز به واسطه اسماء بر عالم وارد مى شود لذا رابط بين خلق و حق اوست كه تا فيض را از جانبى (فوق ) بستاند و بر خلق بيافشاند. لذا انسان كامل ، انسان العين حق تعالى است كه وى را در مقام محمود است زيرا كه خلافت مرتبه اى است جامع جميع مراتب عالم ، لاجرم آدم را آينه مرتبه الهيه گردانيده تا قابل ظهور جمعى اسما باشد، و اين مرتبه انسان كامل را بالفعل بود، و غير كامل را ظهور اسماء بقدر قابليت و استعدادش از قوه به فعل رسد. علاوه اين كه انسان كامل را فوق مقام خلافت كبرى است .
لذا او مصلح برية الله است بدين معناى ادق كه چون انسان كون جامع و مظهر اسم جامع است و ازمه تمام اسما در يد قدرت او است ، صورت جامعه انسانيه غاية الغايات تمام موجودات امكانيه است پس به بقاى فرد كامل انسان بقاى تمام عالم خواهد بود كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: لو بقيت الارض بغير امام لساخت (اصول كافى (معرب ) ج 1، ص 137.)
انسان كامل را مقام صادر اول و نفس رحمانى است كه تمام كلمات وجودى از مظاهر وجودى اويند. لذا در بيت بعدى فرمود:
 
6- بود روح محمد را مظاهر   در عالم ، ز اول آن تا به آخر
علامه قيصرى در اواخر فصل اول مقدمات شرح فصوص الحكم فرمود:
ؤ مرتبة الانسان الكامل عبارة عن جمع جميع المراتب الالهية و الكونية من العقول و النفوس الكلية و الجزئية و مراتب الطبيعية (يعنى طبيعة الوجود) الى آخر تنزلات الوجود تسمى بالمرتبة العمائية ايضا فيه مضاهية للمرتبة الالهية و لا فرق بينهما الا بالربوبية و المربوبية و لذلك صار خليفة الله .
روح محمد را حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز گويند چه اينكه يكى از اسامى بى شمار وى حقيقت انسانيه است كه عالم صورت اين حقيقت انسانى است و همو در قلب قلب قرآن به امام مبين نام برده شد كه احاطه به جميع حضرات دارد و همه ما سوى الله از شئون وجودى اويند كه همه كلمات دار هستى بر اين رق منشور نوشته شده اند، لذا بمنزله اعضا و جوارح وى مى گردند. و اين حقيقت محمديه را در همه مظاهرش سريان است كه همان سريان ولايت است و همين سريان را سريان وجود منبسط و نفس رحمانى و فيض مقدس نامند؛ چنانكه فرموده اند: وجود و حيات جميع موجودات به مقتضاى قوله تعالى : ((و من الماء كل شى ء حى )) (انبياء /30) به سريان ماء ولايت يعنى نفس رحمانى است كه به مثابه ماده سارى در جميع موجودات است . (انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه .)
همه موجودات از عقل اول تا هيولاى اولاى در نشاءه طبيعت ، از شئون وجودى حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى صادر اول اند، زيرا نفس محمدى اعدل امزجه و نفس مكتفيه است كه به حسبت صعود و ارتقاى درجات و اعتلاى مقامات عديل صادر اول مى گردد. بلكه اتحاد وجودى با وجود منبسط مى يابد، در اين مقام جميع كائنات و كلمات وجوديه شئون حقيقت او مى گردند. و جناب شيخ اكبر در باب ششم فتوحات تصريح فرمود كه حضرت خاتم به مقام هباء كه از اسامى صادر اول است رسيده است كه شرح آن در ذيل بيت چهاردهم از باب اول گذشت .
لذا حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) را وحدت حقه حقيقيه ظليه است كه ظل وحدت حقه حقيقيه ذاتيه صمديه است .
 
7- امام عصر آن قطب زمان است   كه با هر مظهرش اكمل از آنان است
8- لذا او را رعيت هست و منقاد   ز افراد و ز ابدال و ز اوتاد
9- همه بر گرد او هستند دائر   چو بر مركز مدارات و دوائر
در هر عصرى انسان كامل قطب است و از همه مظاهر وجوديش اكمل است .
لذا در باب سوم از رساله انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه از جناب مولى الموالى در وصف خودش ، قطب ذكر شده است : ان محلى منها محل القطب من الرحى (خطبه شقشقيه نهج البلاغه .) مقام قطب همان مرتبت امامت و مقام خلافت است كه نه تعدد در آن راه دارد و نه انقسام به ظاهر و باطن و نه شقوق اعلم و اعقل و غيرها.
به بسط كريمه لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا امام در هر عصر بيش از يك شخص ممكن نيست و آن خليفة الله و قطب است و كلمه خليفه به لفظ واحد در كريمه انى جاعل فى الارض خليفة اشاره به وجوب وحدت خليفه در هر عصر است .
و اين انسان كامل قطب است كه همه بر گرد او دور مى زنند و بر حول حركت دوريه دارند. شيخ اكبر را در اين مقام در اواخر فص نوحى فصوص الحكم بيانى بلند است آنجا كه گويد: فالحائر له الدور و الحركة الدورية حول القطب فلا يبرح منه ... و قطب در هر عصر بيش از يك شخص نيست و آن مقام در اين زمان قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مهدى موعود منتظر روحى له الفداء را است .
و چنين در خاطرم دارم كه سيد جزائرى در انوار نعمانيه از جناب امير المؤ منين على (عليه السلام ) روايت كرده است كه هميشه در زمين يك قطب و چهار اوتاد و چهل ابدال و هفتاد نجباء و سيصد و شصت صلحا مى باشند.