شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۱۸ -


5- عيان و كاتم اسرار بودن كه همان با همه بودن و بى همه بودن است . بارها حضرت مولى مى فرمود كه با خلق خدا نبايد دعوا داشت زيرا كه معلول حق اند پس با همه باش ولى بى همه باش . با همه بودن بلحاظ اينكه مخلوق خدايند و خداست دارد خدايى مى كند. بى همه بودن يعنى از جهت حدود و قيودشان دورى جستن است كه انسان را براى دنيايشان مى خواهند، و در محدوده حدودشان خطرناكند. و لذا با اينكه مردم مخلوق حق اند، خود آفريننده آنها يعنى حق تعالى ما را امر به پرهيز از مردم كرد: ((قل اعوذ برب الناس ملك الناس ...)) چون خودش مى داند كه چى آفريده است . شاعر گويد:
 
هرگز حديث ميان حاضر و غايب شنيده اى   من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است
كتمان اسرار، شكرگذارى از نعمت وايت است كه براى سالك خيلى كار مى رسد.
در روايت اول از باب صبر كتاب ايمان و كفر اصول كافى آمده است : ((لان كل مومن ملجم )).
و در حديث هفتم باب كتمام آن از اءبا جعفر امام باقر (عليه السلام ) آمده است :
و الله ان احب اصحابى الى اءورعهم ، و افقههم و اكتمهم لحديثنا... الحديث . و در روايت دوم همين باب نيز امر به صبر و كتمان شده است .
5- مراعات كردن آداب سلوك اهل ايقان .
6- پيدا كردن نور عرفان .
امور مذكور زمينه مى شوند تا از لطف حق تعالى ، كشف هاى بى مثال براى انسان حاصل گردد. حال از حضرت مولى در قصيده شقشقيه ديوان در مورد كشف هاى با مثال و بى مثالش بشنو:
 
ببايد خون دل خوردن چه خونى   كه هر يك قطره اش زهر هلاهل
تحمل بايد از سنگ شماتت   توكل بايد از رنج اراذل
چو گفتى آمدم از خويش بگذر   ز نام و ننگ و صلح و جنگ بگسل
زبان در كام كش از كشمكشها   تماشا كن نزاع حق و باطل
بدرد خويشتن مى باش صابر   به شهر خويشتن مى باش خامِل
تاءنى كن كه با صر صر نيارد   بيارد پشه اى اندر مقابل
مراد از اين ((صر صر)) همان جذبه هاى ملكوتى بى مثال است كه با شرايط فوق : از خون دل خوردن ، و صبر و تحمل در برابر حوادث و بدگويى ها، و توكل به حق تعالى از رنج اراذل و اوباش ، و از هر چه كه موجب تعلق است گذر كردن ، و در كشمكش ها سكوت داشتن ، و گمنام و خامل گشتن ؛ حاصل مى گردد. سپس به سه مورد از تمثلات بى مثالى خويش اشاره فرمود تا اينكه در ادامه آن فرمود:
 
مرا ز اينگونه حالاتست بسيار   نيارم گفتنش از بيم جاهل
به كتمانى نهانتر از نهانى   به سر آورده ام طى منازل
ولى تا دم بر آوردم ز دردم   دهنها باز شد چون عرق نازل
در رساله شريف ((انسان در عرف عرفان )) فرمود: ((وقتى حضرت استاد علامه طباطبايى - رضوان الله عليه - از من پرسيدند كه آيا تمثل بى صورت يعنى كشف بى مثال هم به شما دست مى دهد و روى مى آورد؟
عرض كردم آنچه را كه مشاهده مى كنم همه با مثال اند. و گاهى عظمت نظام هستى آنچنان مرا مى گيرد و مضطربم مى نمايد كه اگر خودم را از آن انصراف ندهم ، جانم از بدنم مفارقت مى كند. آن جناب فرمود: همين معنى كشف بى صورت و بى مثال است ، و از اين كه خودت را انصراف مى دهى كارى خوب و محبوب و مطلوب است تا كم كم به عالم ماوراى ماده و فوق آن انس بگيرى )).
 
23- چو دادى تار و پودت را بتاراج   عروج احمدى يابى به معراج
24- بيا در فهم سرى گوش دل ده   به ((سبحان الذى اءسرى بعبده
25- شب معراج احمد را شنيدى   مقامات محمد را نديدى
26- چو سر كامل آيد در تمثل   تمثلهاست در دور و تسلسل
مراد از ((سر كامل )) سر و باطن انسان كامل است كه سر انسان كتاب جامع الهى است كه اگر اين كتاب جامع يعنى سر حقيقت انسانى به تمثل آيد، تمثلات آن پى در پى است زيرا كه كتاب وجودى انسان كامل بى نهايت است .
چون در اين باب ، محور بحثها، تمثلات در قلب سليم است به عنوان نمونه تمثلات حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ليله معراج ذكر گرديده است .
معراج زير سر صعود برزخى است . و اين ابيات و ابيات قبلى در مورد تمثلات با مثال و بى مثال ، به منزله شرح بيت دهم اين باب محسوب مى شوند، زيرا كه با صعود برزخى تمثلات و معراج حاصل مى شود.
از نكته 284 بشنو: ((در معراج خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و در احاديث معراج تدبر كن تا بدانى كه انسان تا صعود برزخى و فوق آن تحصيل نكرده است حقايق براى او مكشوف نمى گردد...)) و گفته آمد كه صعود برزخى زير سر انصراف از اين نشاءه و توجه تام به آن سوى عالم است .
معراج عروج به ملكوت است كه با تولد ثانى ((ولادت ثانيه )) تحقق مى يابد نه عروج به كرات باشد كه براى پيشرفت كنندگان صنعت و تكنيك امروزى نيز ميسر است . يعنى بايد جان متحول گردد و در خودش به عروج نفسانى برسد نه اينكه فكر قوى گردد و بدن را به كرات صعود دهد.
پس معراج دال بر صعود جان شخص و مكاشفات است و معراج سفرنامه و شرح اطوار وجودى انسان است .
انسان كامل و حقيقت احمديه و ولايت علويه متنى است ، كه عالم تكوين و قرآن كريم شرح عينى و كتبى آنند. و لذا وقتى سر انسان كامل به تمثل آيد از آن به بعد پشت سر هم اين تمثات به منصه ظهور تجلى مى كنند. و همه آنچه كه جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در معراج جانش كه داراى مراتب بى نهايت است ، مشاهده كرده است ، از او بيرون نبوده است زيرا كه عالم ، مندمج در حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . و عالم تجلى گاه اين حقيقت است كه مظهر اتم حق متعال و اسم شريف ((الله )) است . قرآن كريم كشف اتم محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه در معراج وجودى حضرتش در نهانخانه سر او بر او فائض گرديد. و همانگونه كه حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) در عبوديت تامه ((صمد)) است ، قرآن او نيز كه كشف تام است در بين همه تمثلات انبيا و حضرتش ((صمد)) است . چه اينكه اين تمثل او را نهايت نبود كه اگر اندكى از اين تمثل را تبيين كنند همه علماى عوام كه عوام علمايند، به مقابله برخيزند. لذا فرمود:
 
27- چو گويم اندكى از اين تمثل   بگيرد جان جاهل را تزلزل
در نامحدود حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حقيقت محمديه كه در قوس صعود با صادر اول كه ((ظل ممدود)) حق تعالى است متحد و مندك مى شود، فرمود:
 
28- چه كامل هست عين ظل ممدود   چو ذى ظلش ندارد حد محدود
29- تعالى ز دور ظل ممدود   ز احمد تا محمد تا به محمود
مراد از ((ظل ممدود)) همان حقيقت محمديه و انسان كامل احمدى است كه او را همانند ((ذى ظلش )) كه حق متعال است نهايت نبود كه بر اساس سنخيت و مشابهت ، از ((الواحد)) غير متناهى ، ((الواحد)) متناهى صادر نمى شود. بحث ظل ممدود در شرح بيت 28 از باب هشتم گذشت .
اين ظل ممدود محمدى را دورى است از احمد تا محمد تا به محمود كه اشارت به مقامات حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در قوس نزول و صعود است كه در شرح بيت بيستم از باب اول گفته آمد.
به بيان ديگرى در مقام گوييم كه : احمد مربوط به قبل از بعثت است ، و محمد مربوط به دوران بعثت او است و بعد از آنكه مخاطب به خطاب شريف سوره اءسرى گشت : و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا و بعد اين نشاءه محمود است كه همه ملائكه و عالم و آفريننده آنها حامد اويند كه مربوط به قوس صعود حضرت مى باشد. رواياتى كه دلالت دارند كه حضرت ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم ) صاحب مقام و لواى حمد و محمود است در مقام به كار آيد.
سر آنكه ماسوى الله حامد اين مقام اند براى آن است كه در قوس صعود، با صعود برزخى و عقلى و فوق آن كه مقام لا يقفى است به صادر اول وصول مى يابد و عين او مى گردد كه او ظل ممدود حق است ، و همه ماسوى الله از اعضا و جوارح او مى شوند.
لذا همه موجودات از عقل اول تا هيولاى اولاى مادى ، نان خور سفره پر مائده اويند. و سفره پر عائده حضرتش همان قرآن كريم است كه علم ما كان و ما يكون در او متحقق است .
 
30- همه آيات قرآنند آيت   كه انسان را نه حد است و نه غايت
آنكه گفته شد ((ظل ممدود)) حد ندارد در حقيقت بيان مقام انسان است و آيات قرآن نيز چون بى نهايتند به نامحدود بودن انسان شهادت مى دهند.
در شرح بيت 38 و 39 در مورد مقام لا يقفى انسان سخن به ميان آمد كه انسان در قوس صعود و صعود برزخى و فوق آن ، نهايت ندارد.
اينكه قرآن و آيات آن را نهايت نيست در شرح باب پنجم گفته آمد.
 
31- شب اءسرى رسول نيك فرجام   قطارى ديد بى آغاز و انجام
از اين بيت به بعد به شرح تمثلات حضرتش در ليله معراج اشاره مى شود كه تمثل فوق از موارد آن است .
 
32- قطار بى كران اشترانى   كه هر يك را بدى بار گرانى
33- سوال از جبرئيل و اين جواب است   كه اينها بار علم بوتراب است
34- وصى احمد اينجا بوتراب است   در آنجا نام او ام الكتاب است
35- بلى ام الكتاب اين بوتراب است   بلى اين بوتراب ام الكتاب است
آنكه در بيت بيست و ششم گفته آمد كه اگر سر و باطن انسان كامل كه كتاب جامع الهى است به تمثل درآيد، تمثلات آن را نهايت نباشد، براى آن است كه انسان كامل متحد با ظل ممدود و صادر اول است كه او را حد و نهايت نباشد. مضاف به اينكه انسان كامل ظرف وجودى آيات قرآنى است كه هر آيه اش را نه حد است و نه غايت .
حال در ابيات مذكور به عنوان نمونه كه اگر سر انسان كامل به تمثل درآيد، تمثل قطار بى كران شتران با بار سنگين را براى جناب رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، مطرح فرمود كه اشارت است به يك روايت در باب معراج كه حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشتران بى نهايت را به صورت قطارى بى پايان مشاهده كرده و از جبرئيل سوال كرد كه اين قطار شتران با اين بار سنگين براى چيست ؟ جبرئيل در جواب عرض كرد كه اينها علم جناب امير المؤ منين (عليه السلام ) است . و حضرت مولى در مقام از جناب مولى الموالى به القابى نام برد كه يكى از آنها ((بوتراب )) است . كه روزى حضرت روى خاك نشسته بود جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و فرمود كه تو پدر خاك هستى كه از آن به بعد لقب ابوتراب را به حضرت امير اسناد مى دهند.
اما جناب وصى احمد، اينجا ابوتراب است يعنى به لحاظ اين نشئه عنصرى است ولى به لحاظ ملكوت آسمانها و زمين ((ام الكتاب )) است . بايد در كلمه ((الكتاب )) كتاب با الف و لام دقت بسزا نمود كه ((صمد)) است .
لذا وقتى سر انسان كاملى كه مساوق با ((الكتاب )) است كه كتاب تكوين و كتاب تدوين مساوق با كتاب انفسى انسان كاملند و كتاب تكوين شرح انفسى كتاب تدوين است و كتاب تدوين شرح انفسى انسان كامل است ، تمثل اين سر به صورت قطار شتران با بار سنگين است كه آن را نهايت نبود.
نكته : چون آن روز در عرب شتر مرسوم بود و در روايت هم آمده كه علم را از ((حمله علم )) بگيرد و جان انسان كامل ((حمله و وعاء)) علم است لذا قوه خيال جناب رسول الله در شب معراج حمله علم را به صورت قطار اشتران بى نهايت مشاهده كرده است كه اينها تمثلات با مثال جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است مراد اينكه حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) جناب وصى و علم او را به صورت قطار اشتران مشاهده فرمود يعنى مقام ولايت و سر انسان كامل است كه نوعا ولايت به صورت جناب امير المؤ منين (عليه السلام ) متجلى مى شود كه همه بركات زير سر ولايت است .
اينكه در ابيات مذكور ((ام الكتاب )) براى جناب وصى ولى به كار گرفته شده است مطابقت دارد با آيه پايانى سوره مباركه رعد كه فرمود: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب .
در تفسير نور الثقلين ذيل آيه مذكور سوره رعد از امام صادق (عليه السلام ) حديثى نقل شده است كه حضرت فرمود: ((خداوند در حق جناب موسى فرمود: و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة كه از هر شيئى براى او موعظه اى را نوشت نه فرمود كه شى ء را براى او موعظه نوشته است ؛ و براى عيسى (عليه السلام ) فرمود: ولاءبين لكم بعض الذى تختلفون فيه كه بعضى از آنچه را كه در آن اختلاف كردند را براى او تبيين فرمود؛ ولى براى صاحب شما امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب و فرمود: و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين كه علم كتاب مطلق و علم كتاب مبين را به او داده است .
همانگونه كه كتاب مطلق حق تعالى اعم از تدوين و تكوين را نهايت نيست قهرا علم به اين كتاب را هم نهايت نبود و لذا به صورت اشتران بى كران با بار متمثل شده است .
آنچه كه در تمثلات همانند خوابها مهم است از صورت ها عبور كردن و به معناى رسيدن است كه بايد از صورت قطار اشتران بى نهايت به واقع رسيد.
در امالى صدوق از ابى سعيد خدرى آمده كه گفت از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوال كردم كه مراد از اين آيه چيست ؟ حضرت (من عنده ) را به برادرش على ابن ابيطالب تفسير فرمود.
فضيل بن يسار از امام باقر (عليه السلام ) در مورد آيه مذكور سوال كرد حضرت فرمود: نزلت فى على (عليه السلام ) انه عالم هذه الامة بعد النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ).
در مورد آصف برخيا آمده كه در نزد او علمى از كتاب بود ولى در مورد حضرت امير (عليه السلام )، علم كتاب مطرح شده است . از امام صادق (عليه السلام ) در مورد: ((علم من الكتاب و علم الكتاب )) سوال شده است ، آقا در جواب فرمود: آنكه در نزد او مقدار علمى از كتاب است در نزد كسى كه پيش او علم همه كتاب است مثل آن است كه پشه اى با بالش از آب دريا به مقدار پرش آب بردارد كه صاحب علم كتاب دريا است و علم آن ديگرى قطره است .
از امام باقر (عليه السلام ) در مورد آيه مذكور سوال شد حضرت فرمود: على بن ابيطالب عنده علم الكتاب الاول و الاخر.
اين ((علم الكتاب )) كه علم به كتاب جامع حق است در تمثل به صورت پشت هم و بى نهايت است .
در چهل حديث ذيل بسمله در باب اول آمده است كه حضرت مولى الموالى ، سرالانبياء و العالمين اجمعين فرمود كه جميع كتب نازل شده ، در قرآن است و همه قرآن در سوره فاتحه آن است و همه اسرار سوره فاتحه در بسم الله الرحمن الرحيم آن است و همه اسرار بسم الله در ((باء)) آن است و من نقطه تحت ((باء)) بسم الله هستم . چه اينكه فرمود اگر بخواهم نقطه باء بسم الله را تفسير كنم بايد هشتاد شتر را بار سنگين نمود. و همين اشتران ، با قطارى بى نهايت براى جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ليله معراج كه ليله شرح وجودى انسان است متمثل شده است . فتدبر.
 
36- كه يك شخص است و فرش و فوق عرش است   همان كو فوق عرش است تا به فرش است
انسان كامل يك هويت داراى مراتب وجودى از فرش بدن تا فوق عرش است كه مقام فوق تجرد و اتحاد وجودى او با صادر اول است كه به لحاظ اينسويش فرش و بوتراب است و به لحاظ آنسويش فوق عرش ‍ و ام الكتاب است . در كلمه شصت و چهارم رساله صد كلمه آمده است : ((آن كه در تن و روان خود بينديشد، خود را يك چيز دو چيز بلكه چند چيز بايد: يك چيز به حسب شخصيت ، دو چيز يا چند چيز به لحاظ تحليل عقلى . يك شخصيت ممتد از فرش تا فوق عرش ، كه يك انسان طبيعى و مثالى و عقلى و الهى است ...))
 
37- هزاران نشاءه است اين شخص واحد   مرا آيات و اخبارند شاهد
در اينكه انسان را نشئات بى نهايت است با اينكه يك هويت ، آيات قرآنى و روايات ائمه و عرفان و برهان ، شاهد اين مدعايند و لذا همين مطلب را در بيت 46 بيان شده است . و به جهت اينكه قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند لذا از بيت بعدى مى فرمايد:
 
38- چو بينى آيت قرآن فرقان   بدان آن عين عرفانست و برهان
39- نباشد اين سه را هرگز جدايى   كه هر يك نيست جز نور خدايى
رساله گرانسنگ ((قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند)) حضرت مولى براى اين مطلب خواننده محترم را كافى است .
 
40- خدا داند كه صرف ژاژ خايى است   كه گويد اين سه را از هم جدايى است
در رساله مذكور فرمود: ((آنچه انسان خواهان آن است و بالفطره همچون تشنه اى كه جوينده آب سرد و زلال و گوارا است از هر سوى آن را مى جويد، رسيدن به حقايق اشياست ؛ كه ادراك و نيل بدانها بهترين لذت انسانى ، كه همان لذت عقلى است ، مى باشد. معلمان واقعى بشر و مكملان نفوس انسانى ، كه هدف عالى و نهايى مقدسشان به ثمر رساندن نهالهاى وجودى انسانها و به مرتبه كمال نايل شدن آنها مى باشد، نظر اولى آنان تفهيم و تلقين حقايق به نفوس مستعده از راه برهان است كه حجتى تمام و يقين آور است . لذا سليل نبوت و لسان الله ناطق حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) جناب ارسطو را به بزرگى ياد مى فرمايد كه وى مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع خوانده است . و جناب صدرالمتاءلهين در تعاضد عرفان و برهان در پايان فصل بيست و ششم مرحله ششم اسفار فرمايد:
البرهان الحقيقى لا يخالف الشهود الكشفى يعنى عرفان واقعى از برهان حقيقى جدايى ندارد. و همچنين در باب ششم نفس اسفار پس از اقامه براهين عقلى بر تجرد آن ، در تمسك به ادله سمعيه نيز بر اين مطلب چنين فرموده است :
فلنذكر ادلة سمعية لهذا المطلب حتى يعلم ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المساءلة كما فى سائر الحكميات ، و حاشى الشريعة الحقة الالهية البيضاء اءن تكون اءحكامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية ، و تبا لفلسفة تكون قوانينها غير مطابقة للكتاب و السنة .
يعنى عقل و شرع در تجرد نفس ناطقه هم زبانند، و از شريعت الهى دور است كه احكام آن با معارف يقينى ضرورى سازگار نباشد. و نابودى باد مر آن فلسفه را كه قوانين آن مطابق با كتاب و سنت نباشد. يعنى قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند. آرى سخن راسخ در علم و جامع بين نظر و برهان و بين كشف و وجدان چنين است .
شيرين تر اين كه صاحب فتوحات مكيه در آخر باب دوازدهم آن در بيان كريمه ((و ان من شى ء الا يسبح بحمده )) مى فرمايد:
نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف .
و نيز صاحب اسفار گفته است : نحن بحمد الله عرفنا ذلك بالبرهان و الايمان جميعا و نيز در دوام فيض بارى گفته است : ((شريعت و حكمت در دوام فيض بارى - كه امساك فيض از فياض على الاطلاق مطلقا محال است - و در اين كه عالم حادث به حدوث زمانى است ، موافق باهم اند. و بارها اشاره نموده ايم كه حكمت با شرايع حقه الهيه مخالف نيست ، بلكه مقصود از هر دو يك چيز است كه معرفت حق تعالى و صفات و افعال اوست . و اين معرف حاصل به طريق وحى و رسالت موسوم به نبوت است و به طريق سلوك و كسب مسماى به حكمت يا ولايت است . و آن كسى قايل به مخالفت حكمت با شرايع حقه الهيه در معنى و مقصود است كه معرفت به تطبيق خطابات شرعيه به براهين حكميه ندارد، و قادر بر اين تطبيق نيست مگر كسى كه مويد من عندالله و كامل در علوم حكميه و مطلع بر اسرار نبويه است )). انتهى ملخصا. لذا در بيت بعدى فرمود:
 
41- سه باشد ار ذكاء و شمس و بيضا   نباشد جز يكى از حيث معنى
در قطعه دوم نصاب الصبيان آمده است :
 
شارق و شمس و ذكاء و يوح بيضا آفتاب   سام و تبر و عَسْجَد و عِقيان و عَين و نَضر زر
42- ز فارانى شنو ار نكته يابى   كه اين يك نكته مى باشد كتابى
43- مر انسانى بر انسانها امام است   كه اندر فلسفه مرد تمام است
44- بلى چون فيلسوف كاملست اين   امام امت است و رهبر دين
فلسفه و حكمت ، علم به احوال موجودات آنچنانكه در واقع و نفس الامرند، به قدر طاقت بشرى است . و فائده اقتناء حكمت و غايت آن است كه انسان به فرا گرفتن حكمت ، عالم عقلى مضاهى يعنى مشابه عالم كيانى مى گردد.
انسان به مدركات خود سازنده خود است و خود عالم است ، پس انسانها عالمهايى هستند علمى و عقلى مضاهى و مشابه عالم عينى خارجى كه از عالم عالم مى رويد، البته مراتب مختلف است .
فردا كمل و عالم كبير در ميان انسانها، انسان كامل اعنى امام است كه به خوبى تطابق كونين در وى صادق است كه از اين انسان كامل تعبير به ((كون جامع )) مى شود.
و در اءلسنه متاءلهين آن را فيلسوف كامل مى گويند كه جناب فارابى تصريح فرمود كه فيلسوف كامل و امام يكى است .
در رساله صد كلمه كلمه 43 گفته آمد: آنكه انسان كامل است ، به تعبير عارف ، مبين حقايق اسماء است .
فيلسوف گويد: فيلسوف كامل امام است كه فلسفه علم به حقايق اشياء است و اشياء اسماء عينى اند. قرآن كريم فرمايد: و علم آدم الاسماء كلها و كل شى ء احصيناه فى امام مبين . كه در لسان وحى معلم به جميع اسماء الهى است ، و علم ، تشريح پيكر وجود است .
آن كس كه بدين علم تشريح آشنايى كامل دارد در لسان فيلسوف ، فيلسوف كامل يعنى امام است .
 
45- تميز فلسفه اط سفسطه ده   بيا اندر سواد اعظم از ده
مراد از ((سواد اعظم )) شهر است كه بايد از ده و روستاى سفسطه به شهر و آبادى فلسفه قدم نهاد و بين فلسفه حقيقى كه علم به حقايق اشيا است و سفسطه كا انباشتن اصطلاحات است ، فرق نهاد.
 
46- به قرآن و به عرفان و به برهان   جهانها در تو يك شخص است پنهان
مصراع اول به صورت قسم است .
در حديثى از جناب وصى (عليه السلام ) آمده است : اءتنزعم اءنك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر. انسان در اين نشاءه نوع است ولى در آخرت جنس است كه در تحت آن انواع است و هر نوعش ، همانند مجردات نوريه عقليه ، منحصر در فرد است كه در ظهور قيامت جانها، سراير وجودى هر نوعى يعنى هر شخصى قيام مى كند. چه اينكه در جانب نفى يك شخص از انسان به صور حيوانات فراوانى محشور مى گردد كه همه اين حيوانات تمثلات ملكات اويند. و نيز يك شخص از انسان بر اساس ملكات متقابل ، مختلف متقابل است ؟
انسان داراى نشئات گوناگون است كه مطابق هر نشئه اى او را اكل و شرب و نكاح خاص است و او معجون افعال ، احوال و نيات و سعى خود است كه ((ليس للانسان الا ما سعى )).
انسان را شاءنيت آن است كه عقل بالمستفاد و عقل بسيط گردد كه همه عوالم وجودى از اعضا و جوارح او شوند.
انسان را ماده اى و مثالى و عقلى و جبروتى است كه عالم جبروتى او رب النوع انسان طبيعى او است و براى اين مرتبه مادى و حيوانى اش ، اسرار طبيعت براى او مكشوف مى گردد.
همانگونه كه عالم ثابت سيال است ، انسان نيز بر اساس تطابق آدم و عالم ، ثابت سيال است .
مراتب انسان بوزان مراتب الله است .
انسان كليد خزائن اسرار است و ذاتا و صفاتا و افعالا بوزان حق است .
انسان حقيقت جامع جميع عوالم است ، و به قوه ملكوتى اش در مفارقات سير مى كند و او را ظاهرى و باطنى و سرى است .
انسان از قلم اعلاى حق صادر شده است و درختى باژگونه است كه ريشه او بسوى آسمان است .
انسان را لطائف سبعه از نفس ، عقل ، قلب ، روح ، سر، خفى ، اخفى است ، و او موجودى حادث ازلى است . و انسان مطاهر امهات اسماى حق تعالى است .
انسان نسخه مختصر از مجموعه عوالم وجودى است .
 
47- بود يك دانه كنجد جهانى   اگر افتد به دست نكته دانى
نه فقط انسان آنچنان است كه هر كلمه وجودى و هر ذره اى ، جهانى است بى پايان ؛ زيرا هر جا سلطان وجود قدم نهاد عساكر اسما با او هستند.
 
48- تو در حرث نسايى گر چه حارث   خداوند تو زارع هست و باعث
حَرث : شخم زدن ، شيار كردن زمين براى زراعت ، كشتكارى .
اشاره به آيه شريفه 223 سوره بقره : ((نساءكم حرث لكم )) زنان شما كشتزار شمايند.
مصراع دوم اشاره به آيه شريفه 62 و 63 سوره واقعه است كه : افرايتم ما تحرثون ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون آيا نديديد تخمى را كه در زمين كشتيد، آيا شما آن را از زمين رويانيديد يا ما رويانديم . كه در حقيقت آن كس كه مى روياند و بر مى انگيزاند خداست . هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء.
كار شما شخم زدن و شيار كردن و تخم پاشيدن و آبيارى كردن است كه حارث هستيد ولى زارع و باعث خداست .