شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۲۷ -


و اين گفته مولا على بن الحسين است كه فرمود: الهى اخلصت بانقطاعى اليك و اقبلت بكلى عليك يعنى : ((خدايا به التفات به تو و روى آوردن با تمام وجود به تو وجودم را خلاصى دادم و خالى كردم )).
و مولى اميرالمومنين (611) فرمود: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك يعنى : ((معبودا! به من التفات كلى به خودت عنايت فرما! و چشم دلمان را به درخشش نظرت بدان نورانى كن تا چشمان دل حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت برسد و ارواح ما به عزت پاكت بياويزد)). هنگامى كه به اين مرتبه رسيد عبد در محبت خود كامل مى شود و فهميديد كه ايشان چنين هستند.
به همين خاطر اميرالمومنين (عليه السلام) در مناجات شعبانيه فرمود: و ان ادخلتنى النار اعلمت اهلها انى احبك يعنى : ((خدايا اگر مراد در آتش ‍ اندازى دوزخيان را آگاه كنم كه من دوستت دارم )).
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: الهى لو قرنتنى بالاصفاد و منعتنى سبيك من بين الاشهاد، و دللت على فضائحى عيون العباد و امرت لى الى النار و حلت بينى و بين الابرار ما قطعت رجائى منك و ما صرفت وجه تاءميلى للعفو عنك و لا خرج حبك عن قلبى يعنى : ((معبودا! اگر ما را با زنجيرها ببندى و در حضور، همه نعمت خود را از من دريغ كنى ، و چشمان بندگان را به گناهم باز كنى ، و دستور دهى مرا به آتش ببرند، و بين من و خوبان جدايى افكنى ، هرگز اميد به تو را از دست نمى دهم ، و روى آرزوهايم را براى بخششت بر نمى گردانم ، و دوستى ات از دلم بيرون نمى رود)).
مراد آن دو بزرگوار اين است كه دوستى ما به تو نه براى رفتن به بهشت و نه براى اميدوارى به اميدى است بلكه دوستى ما به ذات توست پس چگونه دوستى از دل ما بيرون مى رود، در حالى كه تو با ما هستى ، اى كسى كه به ما از رگ گردن نزديك ترى !
در اخلاص
فرمود:
والمخلصين فى توحيد الله
اخلاص در توحيد عبارت از سلامت دل و شفاى از همه بيماريهاست .
و همين مفاد گفتار امام صادق (عليه السلام) در روايت كافى به اسنادش به سفيان بن عيينه مى باشد كه از آن حضرت روايت كرد و گفت : از گفتار حق تعالى : الا من اءتى الله بقلب سليم (612) پرسيدم ، فرمود: القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه ، و قال : كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط و انما امروا بالزهد فى الدنيا لتفرغ قلوبهم للاخرة يعنى : ((دل سالم دلى است كه پروردگارش را در حالى كه هيچ چيز در آن جز خدا نيست ملاقات نمايد، و فرمود: هر دلى كه در آن شرك و شكى باشد ساقط است ، و علت اين كه مردم به زهد در دنيا مامور شدند اين است كه دلهاى ايشان براى آخرت آزاد و خالى باشد)).
پس مراد اين است كه ايشان از حدود آثار و افعال و صفات گذشتند تا به مرتبه اى كه هيچ چيزى را نمى بينند مگر اين كه خدا را قبل از آن و با آن و بعد از آن مى بينند چنان كه از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت شده (613) كه فرمود: راءيت الخضر قبل بدر بليلة فقلت له علمنى شئيا انتصر به على الاعداء قال : يا هو يا من لا هو الا هو، فلما اصبحت قصصتها على رسول الله فقال لى : يا على علمت الاسم الاعظم ، فكان على لسانى يوم بدر يعنى : ((شبى قبل از جنگ بدر خضر را به خواب ديدم ، از او خواستم كه چيزى به من بياموزد تا به آن بر دشمنان پيروز شوم ، خضر گفت : بگو: يا هو يا من لا هو الا هو)) به هنگام صبح روياى خود را براى رسول خدا تعريف كردم ، فرمود: اى على به تو اسم اعظم آموختند، و همان در روز جنگ بدر بر زبانم بود)).
اءن اميرالمومنين قراء قل هو الله اءحد فلما فرغ قال يا هو من لا هو الا هو اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين (614) يعنى : ((اميرالمومنين قل هو الله مى خواند و بعد از فراغت از آن مى فرمود: يا من هو يا من لا هو الا هو اغفرلى و انصرنى على القوم الكافرين و جمله مولى سيدالشهداء (عليه السلام) را بيان كرديم كه فرمود: و كيف اترجم بمقالى و هو منك برز اليك و در فقره قبلى مطالبى بيان كرديم كه ما را از بسط مقام در اين مقام بى نياز مى كند.
سخنى لطيف در منتهاى سير انسان
آگاهى روشن است كه مراد از لقاء پروردگار و لقاء الله و بقاء بالله و فناء فى الله و غير آن كه در اخبار و آيات آمده لقاء اسم الله مكنون در هر نفس و رب اسمى است نه ((اله الالهه )) و رب الارباب جلت عظمته چه اين كه خلايق ولو انبياء باشند، از حدود خويش نمى توانند تجاوز كنند و نمى توانند از عوالم خويش عبور كنند و هر چه سير كنند در عوالم خويش است و به اسمايى كه در ايشان مكنون است مى رسند، چنان كه مفاد آيه شريفه : و علم آدم الاءسماء كلها(615) مى باشد.
و نيز سخن مولى اميرالمومنين (عليه السلام)(616) به آن اشاره دارد: و باسمائك التى ملاءت اركان كل شى ء و قسم به نامهايى كه اركان همه اشياء را پر كرده است و درباره آن در فقره ((و عناصر الابرار و دعائم الاخيار و ابواب الايمان )) تحقيق شد و در من اراد الله بدء بكم به خواست خدا بيانات بيشترى خواهد آمد.
هدف خلقت
فرمود:
والمظهرين لاءمر الله و نهيه
براى شرح آن ناچار به بيان مقدمه اى هستيم و آن اين است :
خداوند مردم را براى كسب قدرت و يا ترس از نابودى و يا كمبود و يا كمك بر ضد، وند زياده جو و شريك دشمن پيشه نيافريده است ، و نيز خلق نكرده تا بعد از آفرينش با مردم بازى كند و با به ايشان فرمان نداده تا براى وى منفعتى كسب كنند و نهى ايشان از مخالفت با خدا به خاطر اين نيست كه مخالفت باعث زيانى به حريم سبحانى مى گردد، و لذا خداوند قبل از آفرينش مردم از ايشان بى نياز است و بعد از فناى خلق به ايشان نيازى ندارد، به ايشان قدرت فرمانبردارى داد تا در مدتى اندك با اعمال اندك آرزوهاى بزرگ خويش را بر آورند، كه براى زمانى دراز كه زمان آن را از بين نمى برد و سالها و روزگاران آن را فانى نمى سازند و بى پايانى كه از بين نمى رود آماده شوند، به ايشان قدرت بر انجام فرمان داده و راه دورى از محرمات را آسان ساخته و تكليف به طاعت را در حد پايين تر از توان و طاقت قرار داد، كرم خدا چه فراوان است ! تا بدكاران را عقاب كند و نيكوكاران را پاداش دهد، خدايى كه مردم را بر معرفت ربوبيت خلق كرد و از ايشان اعتراف به ربوبيت گرفت ايشان به ربوبيت خدا اقرار كردند و در اين مرتبه به صفت احديت متصف بودند و از ايشان جز اقرار و اعتراف تصور نمى رفت .
آنگاه از پشت آنها ذريه شان را گرفت و آنها را از عالم احديت به همه مراتب و شؤ ون اسماء حسنى از اسماء كليه و جزئيه تنزل داد، مصدر همه اين اسماء اسم الله است ، و نيز ايشان را به همه مراتب و شؤ ون اسماء طاغوتى و ظلمانى فرود آورد، مصدر همه آنها ظلمت و سر اعلاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى باشد، چنان كه اسم الله سر آل محمد مى باشد.
چه اين كه مى خواست اختيار كامل را در انسانها قرار دهد، آنگاه ايشان را مكلف كرد و پيامبران براى آنها فرستاد تا به نبوت و ولايت اقرار گيرند، پس ‍ حقيقت تكليف عبارت از تنزيل ايشان به عالم اسماء و تفصيل است و حقيقت امر عبارت از اسم الله است كه سر آل محمد مى باشد، و عبادت ها صور آن در عوالم ملكات و افعالند، و حقيقت نهى ظلمتست كه سر دشمنان آل محمد مى باشد، مظاهر آن در عالم ملكات و افعال فحشاء و منكر و ديگر معاصى است ، چنان كه در شرح : ((و عناصر الابرار و دعائم الاخيار)) و ((الاءدلاء على مرضات الله )) دانستيد.
اكنون كه اين مقدمه معلوم گرديد شك نداريد كه ايشان اظهار كننده فرمان الهى اند، بلكه ايشان حقيقت امر هستند، و بعد از روشن شدن معناى حقيقت امر معلوم مى شود كه هر چه مضاد با امر است نهى مى باشد، و الا امر ظهورى ندارد به همين خاطر به ايشان فرقان گفتند، و به اميرالمومنين نام ((فاروق )) نهادند، چه اين كه ايشان مظاهر اسم الله هستند كه عالم نور به آن آشكار مى شود و در عرض آن طاغوت قرار دارد، و بالاتر از اين دو عالم ، عالم وجود مطلق است كه در آن چيزى آشكار نشد تا بين حق تعالى و باطل و مومن و كافر جدايى افكند، و قبلا در فقره ((و ذوى النهى )) آن را پژوهش كرديم و به خواست خدا توضيح بيشترى خواهيم داد.
فرمود:
و عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون و رحمة الله و بركاته
قبلا بيان شده كه حقيقت عبوديت اين است كه بنده با تمام وجودش ‍ مملوك خالص خداى بدون شريك قرار گيرد، و لازمه آن در اختيار قرار دادن نفس و مال و همه ويژگى هاى خويش تحت اراده مولاست ، و اين كه عبد از اراده خود دست بردارد، چه اين كه فرمود: ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء(617) يعنى : ((خداوند به بنده مملوكى كه بر هيچ چيز قدرت ندارد مثل زد)).
پس اين گفتار آن حضرت در دعا ((و عباده )) مراد اين است كه چون ائمه (عليهم السلام ) به عبوديت رسيدند به طورى كه از نفوس و اموال و امور مربوط به ايشان چيزى باقى نماند لذا ايشان در آنها جز به اراده خدا و در مسير مخلوقات خدا تصرفى ننمودند، و خداوند اين مطلب را در سر و علانيه ايشان مى دانست ، لذا ايشان را به آن گرامى داشت و از تلاش ايشان سپاسگزارى نمود، و در سوره دهر به همين اشاره كرد و فرمود: ان الاءبرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا و حلوا اءساور من فضة و سقاهم ربهم شرابا طهورا ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا يعنى : ((خوبان از كاسه اى كه طعم كافور دارد مى نوشند... و زينت هاى نقره اى بر تن مى كنند و خدايشان به ايشان شراب پاك كننده مى دهد، اين پاداش ‍ شماست ، و به تلاش شما پاداش داده شده است )).
درخت آدم چه بوده است ؟
و در تفسير امام (618) درباره درختى كه آدم از آن خورد آمده است كه آن درخت علم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده و خداوند ايشان را بر ديگر مردم انتخاب نمود، كسى جز به دستور خدا از آن درخت تناول نمى كند، و پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين بعد از اطعام مسكين و يتيم و اسير از آن خوردند، لذا بعد از آن گرسنگى و تشنگى و خستگى و كوفتگى را احساس ‍ نمى كردند، علت اين كه از آن شجره مخصوص نهى شده و نه از ديگر اشجار اين است كه هر درخت تنها يك نوع ميوه مى دهد، ولى اين شجره و درختان همجنس آن در بهشت گندم مى داد، و هم انگور و انجير و عناب و ديگر انواع ميوه ها و عذابها.
و در كافى (619) و تفسير قمى (620) در حديثى ايشان امام باقر (عليه السلام) از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه آن حضرت حالات مومن را ارزيابى مى كرد و مى فرمود: على باب الجنة شجرة ان الورقة منها ليستظل تحتها اءلف رجل من الناس و عن يمين الشجرة عين مطهرة مزكية قال فيسقون منها شربة فيطهر الله بها قلوبهم من الحسد و يسقط من اءبشارهم الشعر و ذلك قول الله عزوجل و سقاهم ربهم شرابا طهورا من تلك العين المطهرة يعنى : ((بر در بهشت درختى كه برگى از آن مى تواند سايبان هزار تن گردد، و در طرف راست آن درخت چشمه اى پاكيزه مزكى وجود دارد، مردم از آن شربتى مى نوشند و خداوند به واسطه اين شربت دلهايشان را از رشك پاك مى كند و از صورتهايشان شراب پاك كننده اى مى دهد و از صورتهاى ايشان موها را مى سترد و اين مفاد آيه شريفه : و سقاهم ربهم شرابا طهورا يعنى : ((از آن چشمه پاكيزه به ايشان شراب پاك كننده مى دهد)).
و در مجمع البيان (621) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: يطهركم عن كل شى ء سوى الله ايشان را از هر چه غير خداست پاك مى كند، اين كرامت الهى است كه خداوند دلهاى ايشان را از هر چه غير خداست پاك مى كند، اين كرامت الهى است كه خداوند دلهاى ايشان را از هر چه غير خداست پاك مى كند، به همين خاطر در گفتار از او پيشى نمى گيرند، و به دستور وى كار مى كنند.
فرمود:
السلام على الاءئمة الدعاة
در شرح فقره ((مهبط الارض )) حقيقت امامت بيان شد، و معلوم شد كه امامت برتر از رسالت مى باشد، پس مراد از آن در ((الائمة الهدى )) منصب امامت مى باشد، و در اى جا پياده شدن آن در عالم شهادت براى دعوت مردم به خدا و فرمانبردارى و ترك مخالفت مى باشد.
پس مراد از داعيان و خوانندگان در اينجا نيز غير از مراد از فقره ((الدعوة الحسنى )) است ، چه اين كه مراد از ((دعوة )) معنى اسمى آن است يعنى آنچه به آن دعوت خدا بدان متحقق مى شود، و در اين جا معناى فاعلى مراد است ، يعنى ((دعاة )) جمع ((داعى )) است و ((داعى )) اسم فاعل است .
در مراتب پيروى از ائمه (عليهم السلام )
فرمود:
والقادة الهداة
در فقره ((قادة الامم )) معنى ((قاده )) بيان شد.
درباره هداة گوييم : بدان كه خداى تعالى فرمود: و اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و احذروا فان توليتم فاعلموا اءنما على رسولنا البلاغ المبين (622) يعنى : ((از خدا و رسول پيروى كنيد، و بترسيد، اگر پشت كنيد بدانيد كه پيامبر ما وظيفه اى جز رساندن پيام به روشنى ندارد)).
و در اصول كافى (623) از امام صادق (عليه السلام) درباره اين آيه آمده است كه : اءما و الله ما هلك من كان قبلكم و ماهلك من هلك حتى يقوم قائمنا (عليه السلام) الا فى ترك ولايتنا و جحود حقنا و ما خرج رسول الله (عليه السلام) من الدنيا حتى اءلزم رقاب هذه الاءمة حقنا و لا يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . يعنى : ((آگاه باشيد به خدا قسم هلاكت گذشتگان و نيز همه كسانى كه تا قيام قائم ما هلاك مى گردند به خاطر ترك ولايت و انكار حق ما بوده است ، و رسول خدا از دنيا بيرون نرفته مگر اين كه بر گردن اين امت حق ما را لازم و واجب كرده و هر كس را خداوند بخواهد به راه راست هدايت مى كند))
آنگاه خداى تعالى بعد از اين آيه فرمود: ليس على الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و اءحسنوا و الله يحب المحسنين (624) يعنى : ((بر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته نموده اند ايرادى را در آنچه خورده اند بر ايشان نيست ، هنگامى كه تقوى پيشه كرده و ايمان آورده و كارهاى نيك و شايسته كرده اند، آنگاه تقوى پيشه نموده و نيكوكارى كرده باشند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد)).
ذكر اين آيه بعد از آن آيه كه در ولايت ظهور دارد معلوم مى دارد كه كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند در آنچه خورده اند ايرادى متوجه ايشان است مگر اين كه سه مرتبه از ايمان و سه مرتبه از تقوى را طى كرده باشند، و به مرتبه احسان رسيده باشند، و فرمانبردارى از خدا و رسول نمى گردد مگر اين كه ايمان به اولى الامر آورده و از ايشان پيروى نمايند.
پس ايمان به اولو الامر داراى صورتى و معنايى است ، صورت ايمان اقرار به اين است كه ايشان اوصياى رسول اند، و بايد از ايشان پيروى كرده و اوامر ايشان را اطاعت نموده ، و از نواهى ايشان دست برداشت و هر چه كه رسول خدا در زمان حيات دارا بود براى ايشان است ، و اين كمترين ايمان است .
و اما حقيقت ايمان معرفت ولايت و يافت ولى در عالمش مى باشد، و آن نورى است كه خداوند به متقين وعده فرموده و فرقانى است كه در كتابش ‍ بدان اشاره فرمود است ، چنان كه در آيه شريفه بدان اشاره شده است : يا اءيها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم ...(625) يعنى : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر پرواى خدا را پيشه كنيد براى شما فرقان قرار مى دهد و گناهان شما را مى پوشاند)).
و فرمود: يا اءيها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم (626) يعنى : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پرواى خدا پيشه كنيد و به پيامبرش ‍ ايمان آوريد، خداوند به شما دو نصيب از رحمتش خواهد داد و براى شما نورى قرار مى دهد كه با آن راه رويد و شما را مى آمرزد، و خداوند بخشنده مهربان است )).
اين دو اعتبار مرتبه الله اسمى هستند كه در هر نفسى به وديعت گذاشته شده است .
پس مراد به كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده اند، نخست طبقه اول از اهل ايمان به ولايت مى باشد، در ايشان تقوايى كه از ويژگى هاى قلب است ثابت نفرموده ، چنان كه در آيه شريفه : لن ينال الله لحومها و لا دماؤ ها و لكن يناله التقوى منكم (627) يعنى : ((خداوند به گوشت و خون قربانى ها نمى رسد وليكن تقواى شما را در مى يابد)) و اين آيه بعد از آيه و البدن جعلناها لكم من شعائر الله ...؛ و شتران قربانى را براى شما از شعائر خدا قرار داديم ...
و در آيه شريفه : اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات (628) دوم ، طبقه دوم از اهل ايمان به ولايت مراد است ، ايشان به مرتبه نور و فرقان رسيده اند.
مراد از تقواى ايشان رفع حجاب آثار از ملكات و اجسام و غير آن از حقيقت اسم الله است كه باطن ولاى مى باشد، ايمان و عمل صالح همان است كه آن اسم مبارك در مراتب نزول خود به صورت معناى حرفى آلى بدان امر مى كند چنان كه قبلا بيان شد و سپس اسم الله بعد از وصل او به مرتبه فرقان و نور هدايت مى كند.
در عرض اين مرتبه عالم ظلمت و طاغوت و شيطنت قرار دارد، و خداوند اين را بالاتر قرار داده تا بتواند آن نور اين ظلمت را از حريم خود دفع كند، و مى فهماند كه خداوند از مسير ظلمت راضى نيست تا سالكان به او برسند و هر چه كه ضد دارد شايستگى معبود بودن ندارد، چه اين كه آن شى ء همانند خود توست و از بين مى رود و بنده بالاتر از خويش است ، پس تو را به مرتبه وجود مطلق كه نور خدا از نور آن است هدايت مى كند و تو را فرمان به تقوى و رفع حجاب مى دهد، و دستور مى دهد كه به عالم وجود مطلق صعود نمايى ، و اين مرتبه ولايت مطلقه و ظاهر حقيقت نبوت است .
هنگامى كه درخشش وجود روشن شد، نور خدا در درخشش آن فانى مى شود و افول مى نمايد و بعد از افول آن به وجود ايمان مى آورد و مى گويد من افول كنندگان را دوست ندارم و اين مرتبه ايمانى براى مومنين خاصه است ، ايشان اهل ايمان به ولايت و طبقه سوم در آيه شريفه اند.
آنگاه بعد از ايمان به وجود، تو را راهنمايى مى كنند، تا بيانديشى بلكه آن خود عقل مطلق است ، نه اين كه عقلى باشد كه در عرض جهل قرار داشته باشد، اين مرتبه حادث بوده و محدود به حد عقل است ، و لذا محدثى دارد كه او را محدود مى كند و آن محدث اسمى ندارد و حدى او را احاطه نمى كند، اين مرتبه عبد آن مرتبه مى باشد و از آن نشاءت گرفته و به آن ختم مى گردد، پس درخشش وجود در نور و بهاى آن فانى مى گردد، و افول مى نمايد و به آن ايمان مى آورد و مى گويد من غروب كنندگان را دوست ندارم و اين مرتبه يقين است كه امام رضا (عليه السلام) در پاسخ به زنديقى فرمود:
رويت در اصول كافى (629) به اسنادش از امام رضا (عليه السلام) موجود است :
قَالَ دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَة .... فَقَالَ الرَّجُلُ فَإِذاً إِنَّهُ لَا شَيْءَ إِذَا لَمْ يُدْرَكْ بِحَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَيْلَكَ لَمَّا عَجَزَتْ حَوَاسُّكَ عَنْ إِدْرَاكِهِ أَنْكَرْتَ رُبُوبِيَّتَهُ وَ نَحْنُ إِذَا عَجَزَتْ حَوَاسُّنَا عَنْ إِدْرَاكِهِ أَيْقَنَّا أَنَّهُ رَبُّنَا بِخِلَافِ شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ
يعنى : ((گفت : زنديقى خدمت امام رضا (عليه السلام) رسيده ، عده اى در حضور آن حضرت بودند و حديث را به اين جا رساند كه گفت : آن مرد گفت : بنابراين او چيزى نيست ، چه اين كه وى به حسى از حواس در نمى آيد، حضرت (عليه السلام) فرمود: واى بر تو هنگامى كه حواس از دريافت او ناتوان شدند، ربوبيت او را انكار كرده اى ، در حالى كه ما وقتى از دريافت حسى وى ناتوان شديم يقين مى كنيم كه او پروردگار ماست ، و برخلاف ديگر اشياست ... الحديث )).
و مرتبه مرگ كه مولى ابو محمد حسن عسگرى (عليه السلام) در روايت ابن بابويه از آن حضرت روايت كرده است كه گفت : سئل الحسن بن على بن محمد (عليه السلام) عن الموت ما هو فقال هو التصديق بما لا يكون (630) يعنى : ((از امام حسن عسكرى پرسيدند مرگ چيست ؟ فرمود: تصديق به چيزى كه نمى باشد)).
و به همين خاطر يقين را در قول حق تعالى : و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين (631) يعنى : ((پروردگارت را بپرست تا يقين بيايد)) به مرگ معنا كرده اند.(632)
مرتبه عدم كه امام رضا (عليه السلام) به آن در روايت كشى (633) به اسنادش به على بن يونس بن بهمن اشاره كرده همين است : قُلْتُ لِلرِّضَا ع جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَصْحَابَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا فَقَالَ فِي أَيِّ شَيْءٍ اخْتَلَفُوا فَتَدَاخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ فَلَمْ يَحْضُرْنِي إِلَّا مَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ زُرَارَةُ وَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فَقَالَ زُرَارَةُ النَّفْيُ لَيْسَ بِشَيْءٍ وَ لَيْسَ بِمَخْلُوقٍ وَ قَالَ هِشَامٌ إِنَّ النَّفْيَ شَيْءٌ مَخْلُوقٌ فَقَالَ لِي قُلْ فِي هَذَا بِقَوْلِ هِشَامٍ وَ لَا تَقُلْ بِقَوْلِ زُرَارَةَ
يعنى : ((به امام رضا (عليه السلام) عرضه داشتم ، فدايت شوم اصحاب ما اختلاف كرده اند، پرسيد در چه چيزى اختلاف كرده اند من مضطرب شدم و هيچ چيز به خاطرم نرسيد، مگر اين كه گفتم : فدايت شوم از اختلاف ايشان درباره اختلاف زراره و هشام بن حكم است ؛ زراره گفت : ((منفى )) چيزى نيست و مخلوق نمى باشد، هشام گفت : ((منفى )) مخلوق است . حضرت فرمود: در اين مطلب قائل به قول هشام شو و به قول زراره قائل مشو)).
در مرتبه خلّت
و مرتبه خلت كه رسول خدا در روايت وارده در تفسير امام (634) حسن عسكرى (عليه السلام) از امام صادق (عليه السلام) از پدرانش (عليه السلام ) از اميرالمومنين (عليه السلام) بدان اشاره فرمود: