شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۲۳ -


و در كافى (528) و توحيد(529) و عياشى (530) از آن حضرت نقل شده كه : ان الله اذا اءراد بعبد خيرا نكت فى قلبه نكتة بيضاء و فتح مسامع قلبه ، و وكل به ملكا يسدده ، و اذا اءراد الله بعبد سوءا نكت فى قلبه نكتة سوداء و سدد مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضله ، ثم تلا هذه الاية يعنى : ((هرگاه خداى تبارك و تعالى براى بنده خيرى بخواهد در دلش نقطه اى نورانى مى آفريند و گوشهاى دلش را باز مى كند، و فرشته اى بر او موكل مى نمايد كه محكمش نمايد، و اگر بد بنده اى را بخواهد در دلش نقطه اى سياه مى آفريند، كه گوشهاى دلش را مى بندد و شيطانى بر او موكل مى كند كه او را گمراه مى نمايد، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد)).
وجود جسمانى ايشان دعاى خوب آن حضرت در علانيه است چه اين كه در خلقت ايشان چيزى وديعت نهاد كه هر كس ايشان را ببيند و در كارهاى ايشان انديشه كند از خواب غفلت بيدار مى شود و به راه و طريقه ايشان ميل مى نمايد.
همين در دعاى پنجم (531) از دعاهايى كه جبرئيل براى حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) آورده آمده است ، فرمود: اين دعا را در دهه ذى الحجه بخوان ، زيرا كه عبادتى محبوبتر از عبادت خدا با اين دعا در اين ايام نيست ، و دعا اين است : حسبى الله و كفى سمع الله لمن دعا ليس وراء الله منتهى اءشهد لله بما دعى و اءنه برى ء ممن تبرى ء و اءن لله الاخرة و الاءولى يعنى : ((و هر كس خدا را بخواند مى شنود، مقصودى برتر از خدا وجود ندارد، گواهى مى دهم براى خدا درباره چيزى كه خواست و اين كه خداوند از كسى كه از او تبرى جست برى است ، و خداوند داراى نشاءه آخرت و دنياست )).
مراد از ((بما دعى )) يعنى نورى كه در دل هر كس بخواهد هدايتش كند آن را مى آفريند و آن همان سر آل محمد است ، و مراد از اين كه خدا تبرى مى جويد اين است كه خداوند از كسى كه مى خواهد گمراهش كند در دلش ‍ نقطه اى سياه مى آفريند كه گوش و دلش را سياه مى كند.
روشن است كه اين به طور حتمى در بندگانش جارى است ، دليل آن بيانات مشروح ما در ((قادة الامم )) مى باشد.
در نشانه الست
فرمود:
و حجج الله على اءهل الدنيا و الاخرة و الاءولى و رحمة الله و بركاته
حجج جمع ((حجت )) به معناى برهان است ، و معلوم شده است كه ايشان براهين كامل الهى در سر و علانيه اند، و درباره آن دوباره بحث نمى كنيم .
و مراد از ((اولى )) نشاءه ((ذر)) است كه از مردم ميثاق ولايت اهل بيت گرفت ، عده اى ايمان آورده اند و عده اى كفر ورزيده اند، و اين آيه همان است : تلك القرى نقص عليك من اءنبائها و لقد جاءتهم رسلهم باءلبينات فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين (532) يعنى : ((از قصه اين قرى بر تو مى خوانيم ، پيامبران براى ايشان ادله روشن آورده اند، اما ايشان به آنچه سابقا تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند، اين گونه خداوند بر دلهاى كافران مهر مى زند)).
در تفسير قمى (533) آمده : لا يؤ منون فى الدنيا بما كذبوا فى الذر يعنى : ((ايشان به خاطر تكذيب در عالم ذر در دنيا ايمان نمى آورند)).
و اين آيه رد كسانى است كه ميثاق اول ذر را انكار كرده است .
و در كافى (534) و عياشى (535) از امام باقر روايت كرده است كه :
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ فَخَلَقَ مَنْ أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ مَنْ أَبْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِي الظِّلَالِ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْءٍ الظِّلَالُ فَقَالَ أَ لَمْ تَرَ إِلَى ظِلِّكَ فِي الشَّمْسِ شَيْئاً وَ لَيْسَ بِشَيْءٍ ثُمَّ بَعَثَ مِنْهُمُ النَّبِيِّينَ فَدَعَوْهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ ثُمَّ دَعَوْهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِالنَّبِيِّينَ فَأَقَرَّ بَعْضُهُمْ وَ أَنْكَرَ بَعْضٌ ثُمَّ دَعَوْهُمْ إِلَى وَلَايَتِنَا فَأَقَرَّ بِهَا وَ اللَّهِ مَنْ أَحَبَّ وَ أَنْكَرَهَا مَنْ أَبْغَضَ وَ هُوَ قَوْلُهُ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَانَ التَّكْذِيبُ
يعنى : ((خداوند خلايق را آفريد و هر كس را دوست داشت از آنچه دوست مى داشت آفريد، و محبوب وى خلقت از طينت بهشت بود، و به هر كس ‍ كينه مى ورزيد از آنچه بدش مى آمد آفريد، و مبغوض وى خلقت از طينت آتش بود، آنگاه ايشان را در سايه آفريد، از آن حضرت پرسيدند: سايه چيست ؟ فرمود: آيا به سايه خود در آفتاب نمى نگريد، كه چيزى است و در عين حال هيچ چيز نيست ، و از ميان آنها پيامبران را فرستاد، و ايشان مردم را دعوت به پذيرش و اعتراف به خدا كردند، خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: و لئن ساءلتهم من خلقهم ليقولن الله يعنى : ((اگر از ايشان بپرسيد كه چه كسى ايشان را آفريد، مى گويند: خدا)) آنگاه مردم را به ايمان به پيامبران دعوت كرده ، عده اى پذيرفته و عده اى انكار كردند، آنگاه ايشان را به ولايت ما خواند، دوستان خدا اعتراف كردند و كسانى كه خداوند به ايشان كينه مى ورزيد انكار كردند، چنان كه خداوند فرمود: فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل يعنى : ((ايشان به خاطر اين كه قبلا تكذيب كرده بودند نمى توانستند ايمان آورند، و از اينجا تكذيب پديد آمد)).
آنگاه در روايت ديگر(536) آمده : من اءقر بلسانه فى الذر و لم يومن بقلبه فقال الله يعنى : عده اى ايشان به زبان اعتراف كرده ولى به دل انكار كرده بودند لذا خداوند فرمود: فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل .
و عياشى (537) روايت كرده است كه : ((خداوند خلايق را آفريد، اين خلايق در آن حال هنوز در سايه بودند، خداوند پيامبر خويش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به سوى ايشان فرستاد، پس عده اى ايمان آوردند، و عده اى او را تكذيب نمودند، آنگه آن حضرت را در اين نشاءه به سوى مردم مبعوث نمود، هر كس كه در نشاءه سايه و اظله ايمان آورده بود در اينجا نيز ايمان آورد و هر كس انكار نموده بود در اين جا نيز انكار نمود و لذا فرمود: فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل .
و از امام صادق در اين روايت شده (538) است كه : قال بعث الله الرسل الى الخلق و هم فى اءصلاب الرجال و اءرحام النساء فمن صدق حينئذ صدق بعد ذك و من كذب حينئذ كذب بعد ذلك خداوند پيامبران را به سوى مردم در زمانى كه هنوز در صلب مردان و رحم زنان بودند فرستاد، هر كس ‍ در آن زمان تصديق كرد، بعدا نيز تصديق نمود و هر كس در آن هنگام تكذيب كرد، بعدها نيز تكذيب نمود)).
و خلاصه هر كس كمترين تتبعى در اين اخبار داشته باشد مى داند كه قبل از اين دنيا نشاءه اى است كه دعوت و اقرار و يا انكار در آن اتفاق افتاده ، چنان كه اخبار عرض ولايت بر همه كائنات بيان مى كنند، و برخى از آنها قبلا بيان شد، پس مراد از نشاءه اولى همان نشاءه است .
و مراد از اين كه ايشان حجج در آن نشاءه اند، در شرح سخن آن حضرت ((ابواب الايمان )) و نيز ((المثل الاعلى )) بيان شد.
در اين كه ائمه (عليهم السلام ) حجت هاى آخرتند
و اين كه ايشان حجج در آخرت هستند به اين دليل است كه خداوند فرمود: و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير اذا اءلقوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور تكاد تميز من الغيظ كلما اءلقى فيما فوج ساءلهم خزنتها اءلم ياءتكم نذير قالوا بلى قد جاءنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شى ء ان اءنتم الا فى ضلال كبير و قالوا لو كنا نسمع اءو نعقل ما كنا فى اءصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاءصحاب السعير.(539)
يعنى : ((براى كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند عذاب جهنم است ، و بد عاقبتى است ، هنگامى كه در آن افكنده شوند از آن نعره اى شنوند، در حالى كه آتش فوران مى كند، گويا از خشم مى خواهد پاره پاره شود، هرگاه عده اى در آن افكنده شوند، ملائكه موكل از ايشان بپرسند، آيا ترساننده و پيامبرى براى شما نيامده ، گويند: آرى پيامبر آمد، ليكن ما آنها را تكذيب كرديم ، و گفتيم خداوند چيزى نفرستاد، شما در گمراهى بزرگيد، و گفتند: اگر ما مى شنيديم ، و يا تفكر مى كرديم از اهل آتش نبوديم ، پس به گناه خويش اعتراف كردند، پس اهل جهنم نابود شوند)).
و فرمود: يوم يجمع الله الرسل فيقول ما ذا اءجبتم قالوا لا علم لنا انك اءنت علام الغيوب (540) يعنى : ((روزى كه خداوند پيامبران را گرد آورد مى پرسد، پاسخ به شما چگونه بود، مى گويند: ما چيزى نمى دانيم تو داناى پنهانى ها هستى )). و در كافى (541) از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است كه اين آيه تاءويلى دارد، مى فرمايد: يقول ما ذا اءجبتم فى اءوصيائكم الذين خلفتموهم على اءممكم قال فيقولون لا علم لنا بما فعلوا من بعدنا يعنى : ((پاسخ شما به اوصياى شما كه جانشين خويش بر امت هاى خويش ‍ قرار داده بوديد چه بود؟ ايشان مى گويند: ما نمى دانيم امت هاى بعد از ما چه كرده اند)).
و قمى (عياشى )(542) از آن حضرت نظير آن را روايت كرده است ، بدون اين كه آن را تاءويل نمايد و نيز اخبارى ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه بر آن دلالت دارد، و آن اخبار فراوان است ، لذا ما از تعرض بدان خوددارى مى كنيم و اين كه ايشان حجت هاى خدا در دنيا هستند، به اين جهت است كه ايشان در بالاترين درجه علم و قدرت ديگر صفاتند، به گونه اى كه فضيلت ايشان بر جهانيان فائق آمده ، با اين كه ايشان مخلوق و حادث و مربوبند، و بايد محدث و خالق و ربى داشته باشند، پس ائمه (عليهم السلام ) براهين وجوب و جود صانع هستند، خداوند از وصف وصف كنندگان بسيار برتر است .
در معناى معرفت
فرمود:
السلام على محال معرفة الله
بدانكه معرفت ، نهايت مرتبه ادراك است ، چه اين كه شى ء با همه مشخصات خود از ديگران ممتاز مى شود به طورى كه با هيچ چيز اشتباه نمى گردد، لذا انتقال و معرفت از ناحيه ساخته شده به سازنده ، معرفت كامل با تمام خصوصيات نيست ، مثلا اگر ساختمانى ببينيد و بدانيد كه سازنده و بنايى دارد، ولى نمى دانيد كه آيا اين بنا داراى قد كوتاه بود و يا بلند، بخشنده بود و يا بخيل ، عزيز بود و يا ذليل ، تواناگر بود و يا نادار، بنابراين بنا را به خوبى نشناخته ايد، فرض كنيد كه شما دانستيد وى از عرب و يا عجم است ، و از فلن شهر و از فلن طايفه مى باشد، و نيز فهميديد كه وى يكى از افراد حاضر در مجلس تو است ، ولى هنوز او را از ديگران تشخيص ‍ نداده اى و نمى توانى به او اشاره كنى و بگويى او سازنده آن ساختمان است ، در اين صورت شما او را به درستى نشناخته ايد، مگر اين كه او را با همه ويژگى ها بشناسى ، به طورى كه بتوانى بگويى اين شخص و يا آن شخص است ، چنان كه خداى تعالى مى فرمايد: يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا يعنى : ((اى مردم شما را از زن و مرد آفريديم و شما را ملتها و قبائل او قرار داديم تا همديگر را باز شناسيد)).
و فرمود: على الاءعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم يعنى : ((در اعراف مردانى هستند كه از سيمايشان شناخته مى شوند)) بنابراين انتقال معرفتى از ساخته شده به سازنده شناخت و معرفت كامل نيست ، بلكه شناخت و معرفت احاطه عارف با معروف با همه مشخصات مى باشد، به طورى كه با ديگران اشتباه نگردد)).
فرض اين است كه هيچ صفتى از خداى تعالى به ادراك در نمى آيد، چه رسد به ذات مقدس حق تعالى و فعل گنجايش احاطه به فاعلش را ندارد، مگر اين كه فاعل به فعل خود احاطه پيدا كند.
پس مراد از اين كه امامان (عليه السلام) جايگاه هاى معرفت خدا هستند، اين مى باشد كه خداوند كه ((اله الاله )) است شناخته نمى شود، و تنها مرتبه اسمى كه ((الله )) است و در تمام نفوس به وديعت گذاشته شده و مكنون در آنهاست ، و در هر نفسى آيه و نشانه و آينه اى از آن موجود مى باشد كه همان ((عناصر الابرار)) و ((عامد الاخيار)) است شناخته مى شود، و مى توان و به معرفت آن حصه رسيد، ما در بيان دو فقره ياد شده و نيز ((ابواب الايمان )) آن را بيان كرده ايم ، و اين سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و نور و فرقان است كه خداوند به متقيان وعده داده است .
پس مراد اين است كه معرفت خدا جز با معرفت شما و رسيدن به سر شما ممكن نمى گردد و اين مرتبه نهايت مرتبه خلايق در معرفت خداست ، و لذا اميرالمومنين (عليه السلام) چنان كه در كافى (543) آمده كه فرمود: ((اعرفوا الله بالله )) و قبلا در ((ابواب الايمان )) آن را نقل كرده ايم .
و در برخى از نسخ ((محل )) به صيغه مفرد آمده ، اگر چنين باشد معناى جنسى آن مراد است ، مثل آيه شريفه : فاءتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين .
در اين كه فضائل اهل بيت بى شمار است
فرمود:
و مساكن بركة الله
((مسكن )) محل استقرار است ، و ((مساكن )) جمع آن است .
مراد اين است كه امامان (عليه السلام) مظاهر اسم ((الله )) هستند كه مبداى همه اسماء حسنى است و آن پايانى ندارد، و اگر دريا مركب شود، قبلا از پايان آنها دريا تمام مى شود.
و به همين خاطر اميرالمومنين (عليه السلام) در ماه مناجات در ماه شعبان فرمود: ((الهى من تعرف بك غير مجهول )) يعنى : ((خدايا! هر كس به تو معرفت جست ، مجهول نيست )) يعنى مبداى ظهور هر كس اسم الله باشد كه مبداى آسمان حسنى توست هرگز در مرتبه اى از مراتب وجود كه شؤ ون آن اسم ميمونند، مجهول نيست ، زيرا آن اسم روح و قوام آنهاست و هر گاه آنها موجود شوند اين اسم با آنهاست و از آن بيرون نيست و در آنها داخل نيست .
و در حضرت حجت (544) عجل الله فرجه الشريف فرمود: و ابدله من بعد خوفه اءمنا يعبدك لا يشرك بك شيئا يعنى : ((بعد از ترس امنيت بياور، تا تو را عبادت كند و شركى نورزد)) مراد اين است كه آن حضرت در ابتداى غيبت دستور داد كه در عالم خلق به غير اسم الله عمل كند و در ابتداى ظهورش به مقتضاى اسم الله با همه مراتب و شؤ ون عمل نمايد، لذا با تمام اسماء خداوند را عبادت مى كند، و به حكم داوود (عليه السلام) حكم مى كند، و زمين را از قسط و عدالت بعد از پر شدن از ستم و جور پر خواهد كرد، خداوندا! ما به تو از فقد پيامبر و غيبت ولى و فراوانى دشمنان و كمى تعداد و سختى فتنه ها و پشتيبانى اهل زمان بر ضد ما، شكايت مى كنيم .
و در كافى (545) به اسنادش به يونس بن رباط روايت شده كه گفت :
دَخَلْتُ أَنَا وَ كَامِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ حَدِيثٌ رَوَاهُ فُلَانٌ فَقَالَ اذْكُرْهُ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَنَّ النَّبِيَّ ص حَدَّثَ عَلِيّاً ع بِأَلْفِ بَابٍ يَوْمَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ فَقَالَ لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَظَهَرَ ذَلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ يَا كَامِلُ بَابٌ أَوْ بَابَانِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَّا بَابٌ أَوْ بَابَانِ قَالَ فَقَالَ وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ
يعنى : ((گفت : من و كامل تمار بر امام صادق (عليه السلام) وارد شديم ، كامل به آن حضرت گفت : فدايت شوم حديثى را فلانى روايت كرد، حضرت فرمود: آن حديث را بگو، گفت : مرا خبر داد كه پيامبر در زمان رحلت خود هزار باب به على ياد داد كه از هر بابى هزار باب باز مى شد، مجموع آنها هزار هزار باب مى شد پاسخ داد: چنين بود؛ پرسيدم : فدايت شوم ! آيا آن ابواب براى شيعيان و دوستان شما آشكار خواهد شد؟
فرمود: يك باب و يا دو باب .
پرسيدم : فدايت شوم ، آيا از فضايل شما تنها همان يك باب و يا دو باب روايت مى شود؟
پاسخ داد: چه مقدار از فضايل ما را روايت كرده اى ، از فضايل ما جز يك الف غير معطوفه روايت نكرده اند)).
دانشمندان در فهم اين حديث اختلاف كردند، و شيخ بهايى (ره ) خوش ‍ گفت : چون الف با خط كوفى به صورت ((د)) نوشته مى شود، كه كمرش ‍ خم و معطوف شده و اگر خم نشده و غير معطوف نوشته شود نصف الف است ، پس مراد از حديث اين است كه شما از فضايل ما تنها نصف يك باب را نقل كرده ايد.
در معناى حكمت
فرمود:
و معادن حكمة الله
خداى تعالى فرمود: و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد يعنى : ((سوگند به خداى تعالى هر آينه ما به لقمان حكمت داديم ، كه سپاس خدا بگزار و هر كس ‍ سپاس گزارى كند از خويش سپاس گزارى كرده و هر كس نا سپاسى كرد خدا بى نياز و ستوده است )).
خداوند حكمت را به شكر معنى كرده و حقيقت شكر عبارت از فهميدن دل و بيدارى آن است به اين كه هر چه دارد از عالم ذات تا عالم افعال بلكه همه خصوصيات و اضافات وى از آن خداست ، خدايى كه يگانه و بى شريك مى باشد، چه اين كه از آل عصمت وارد شده كه نوح را به خاطر همين عبد الشكور گفتند.
و در كافى (546) به اسنادش به امام باقر روايت شده كه
قُلْتُ فَمَا عَنَى بِقَوْلِهِ فِي نُوحٍ إِنَّهُ ك انَ عَبْداً شَكُوراً قَالَ كَلِمَاتٍ بَالَغَ فِيهِنَّ قُلْتُ وَ مَا هُنَّ قَالَ كَانَ إِذَا أَصْبَحَ قَالَ أَصْبَحْتُ أُشْهِدُكَ مَا أَصْبَحَتْ بِي مِنْ نِعْمَةٍ أَوْ عَافِيَةٍ فِي دِينٍ أَوْ دُنْيَا فَإِنَّهَا مِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكَ الشُّكْرُ كَثِيراً كَانَ يَقُولُهَا إِذَا أَصْبَحَ ثَلَاثاً وَ إِذَا أَمْسَى ثَلَاثا
يعنى : ((از آن حضرت پرسيدند معناى اين كه به نوح عبد الشكور گفتند چيست ؟
فرمود: حضرت نوح كلمات بسيارى مى گفت ، پرسيدند: آن كلمات چيست ؟
پاسخ داد: به هنگامى صبح سه بار مى گفت : خدايا تو را شاهد مى گيريم كه هر نعمت و يا سلامتى در دين و يا دنيا دادى تنها از توست و تو شريكى ندارى ، پس به خاطر آن از تو بسيار سپاس گزارم و نيز به هنگام شب سه بار آن را مى گفت )).
و عياشى (547) از آن حضرت نظير اين حديث را روايت كرده است و در فقيه (548) و علل (549) و در تفسير قمى (550) و عياشى (551) قريب به همين الفاظ در ذكر و تعداد آن روايت شده است .
و در كافى (552) به اسنادش از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ فَقُلْ عَشْرَ مَرَّاتٍ اللَّهُمَّ مَا أَصْبَحَتْ بِي مِنْ نِعْمَةٍ أَوْ عَافِيَةٍ مِنْ دِينٍ أَوْ دُنْيَا فَمِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ بِهَا عَلَيَّ يَا رَبِّ حَتَّى تَرْضَى وَ بَعْدَ الرِّضَا فَإِنَّكَ إِذَا قُلْتَ ذَلِكَ كُنْتَ قَدْ أَدَّيْتَ شُكْرَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ
يعنى : ((هرگاه صبح و يا شام كردى ده بار اين دعا را بخوان خدايا هر نعمت و يا سلامتى در دين و يا دنيا به من رسيده فقط از توست ، و هيچ كس با تو در آن شريك نيست ، بنابراين ستايش تنها تو راست و سپاس بر آن نعمت ها فقط از آن توست ، و وظيفه من است كه چندان حمد و شكر كنم تا خشنود شوى و بعد از خشنودى نيز بدان ادامه دهم پس اگر چنين بگويى شكر نعمتهايى را كه خداوند در آن روز و در آن شب به تو داده است ادا كرده اى )).
پس حقيقت شكر رسيدن به مرتبه يقين و مرگ در قبضه رب العالمين است كه قبلا اشاره شده است كه اين همان مرتبه اسم خدا و مرتبه ولايت نوريه است ، كه سر آل محمد است .
پس حكمتى كه به لقمان داده شده همان مرتبه ولايت نوريه و مرتبه فرقان است ، چنين كه خدا فرمود: يؤ تى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا(553) يعنى : ((خداوند به هر كس بخواهد حكمت عنايت كند، و به هر كس حكمت داده ، خير فراوان نيز به او داده است )).
و در كافى (554) و عياشى (555) از امام صادق (عليه السلام) در اين آيه روايت شده كه فرمود: طاعة الله و معرفة الامام مراد طاعت خدا و معرفت امام است .
و نيز از آن حضرت (556) روايت شده كه اين معرفت امام و دورى از گناهان كبيره اى است كه خداوند بر آن آتش را لازم نموده است .
و عياشى (557) از آن حضرت روايت كرده كه فقال ان الحكمة المعرفة و التفقه فى الدين . فرمود: حكمت معرفت و فقه دين است و قمى (558) روايت كرد كه : خير كثير معرفت اميرالمومنين (عليه السلام) و ائمه (عليهم السلام ) مى باشد.
پس مراد از حكمت ، معرفت امام به لحاظ امام بودن است و اين كه امام و ولى از جانب خدا و پيامبرش مى باشد، و نيز مراد از حكمت همان ولايت مورد اشاره آيه شريفه است كه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و هم راكعون يعنى : ((ولى شما خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند مى باشد كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند)).
و معرفت امام يا معرفت نورانى است و عارف به واسطه تقوى به عالم امام مى رسد، اين وصول عبارت از وصول به مرتبه فرقان و نور است كه خداوند به متقيان وعده داده است و اين حقيقت ولايت است كه پرهيز از گناهان كبيره را در پى دارد و معرفت اميرالمومنين (عليه السلام) ائمه (عليهم السلام ) در نشاءه ظاهر را سبب مى شود و به طاعت خدا مى رسد، پس به مقتضاى اين روايت مراد از آيه شريفه همين است ، نه اين كه حكمت داراى دو معنا باشد معرفت امام ، و طاعت و فرمانبردارى از خدا و يا به معناى معرفت امام و اجتناب از گناهان كبيره و يا معرفت امام فقه باشد.
و يا معرفت امام (عليه السلام) معرفت جسمانى و جسدانى است ، و اين كه رسول خدا آنها را براى بعد از خويش به عنوان نشانه هايى براى بندگان نصب فرموده باشد، چنين معرفتى با دورى از گناهان كبيره و فقه و فهم دين و طاعت خدا همراهى ندارد، گرچه پايه هاى آن بزرگ تر از آسمانها و زمين باشد.
پس مراد از حكمت ولايت كليه نوريه است كه معدن آن آل پيامبر مى باشد، و ايشان ابواب آنند، چنان كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اءنا مدينة الحكمة و على بن اءبى طالب بابها يعنى : ((من شهر حكمت هستم و على در آن شهر است )) و در دعاى ندبه (559) فرمود: ثم اءودعه علمه و حكمته فقال اءنا مدينة العلم و على بابها فمن اءراد الحكمة (المدينة ) فلياءتها من بابها يعنى : ((آنگاه علم و حكمت خود را به او سپرد و فرمود: من شهر علم هستم و على در آن است ، هر كس حكمت را جويا و خواهان درهاى آن وارد شود)).
و در مجمع البيان از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: ان الله آتانى القرآن و آتانى من الحكمة مثل القرآن يعنى : ((خداوند به من قرآن و حكمت داده است ، حكمت هم مثل قرآن است )).
مراد از قرآن مرتبه نبوت و مراد از حكمت مرتبه ولايت است كه على باب آن است ، پس مراد از اين كه ائمه (عليهم السلام ) معادن حكمت خداوندند، يعنى ايشان معادن ولايت نوريه با همه مراتب مظاهر و مظاهر جزيى آنند، و مراد از مراتب و مظاهر جزيى آن است كه به انبياء و اولياء و شيعيان پاك ايشان داده شده است ، و هر كجا مظهرى از مظاهر آن يافت شود همه خيرات و بركات در آنجا يافت مى شود، چنان كه خداى تعالى فرمود: و من يؤ ت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا(560) چه اين كه هر چه نزد خداوند كثير شمرده شود بى نهايت است ، چه اين كه هر كثيرى در نزد خداوند اندك است ، پس اگر چيزى را او كثير شمارد كنه آن را جز خودش ‍ نمى داند.