430 اقتربت الساعة و لا
زداد الناس على الدنيا الا حرصا ولا تزداد منهم الا بعدا.
قيامت نزديك آمد و مردم را بدنيا الا حرص نمىافزايد يعنى هر چند پيشتر مىآيد و
زندگانى مردم كوتاهتر مىشود و در جسم711 و
عمر ايشان نقصان بيشتر مىآيد، و جنازه جوانان و عزيزان برايشان بيشتر مىگذرد، و
قيامت و حساب و ترازو نزديكتر مىآيد؛ ايشان چنگ در دنيا محكمتر مىزنند و خود را
بعقلت712 بازخواست مىاندازند
قال الله تعالى: اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون
713 يعنى حساب نزديك آمد و ايشان غافلند و بهوا و شهوت
مشغولند، و ششصد و نود سال بر آمد714 تا حق
تعالى مصطفى را (عليه السلام) اين فرمودند پس مردم اين زمانه را خود چند مانده باشد715
و حضرت مصطفى (عليه السلام) مىفرمايد كه: چگونه خرم و شادان باشم و خداوند صور
اسرافيل (عليه السلام) صور در دهان دارد و پيشانى برهم آورده و منتظر آن مىباشد كه
از حق اجابت يابد كه: در دم؛ وى در دمد، و بيك بانگ وصيحه همه جانوران بميرند. پيرى
قومش را پند همى داد و مىگفت: خوار و سرسرى مداريد روزيكه اندرو كس باشد كه بهر يك
كلمه كه آنرا جواب نداند پنجاه هزار سال بشكم گرسنه و بلب تشنه و بتن برهنه ايستاده
باشد كه درين پنجاه هزار سال قطره آب و ذره طعام نچشد. و عبدالله مسعود گويد: والله
كه بقيامت هيچكس بزبان چيزى نگويد وليكن دست و ديگر اندامها باواز آمده باشد و از
آنجا بگفتار صريح مىگويد هر چه كرده باشد تا آن غايت كه بادى كه در آتش كرده باشد.
و حضرت مصطفى (عليه السلام) مىفرمايد كه: هر كه بمرد قيامتش برخاست زيرا كه احوالش
معلوم شود و شقاوت و بدبختى يا سعادت و نيك بختى همهاش716
معلوم گردد و آنچه در آن خواهد بودن بداند. و چنين آوردهاند كه از پس آنكه خداى
تعالى خلق را بميراند بچهل سال ارافيل (عليه السلام) را بفرمايد تا زنده شود پس امر
كند كه: در دم؛ اسرافيل (عليه السلام) در دمد، در آن دميدن مىگويد با تنهاى ريزيده
و استخوانهاى پوسيده و رگهاى717 پاره پاره
شده: برخيزيد كه وقت آن آمد كه جزاى كردار خويش بستانيد، پس مردم چون مور و ملخ از
زمين بر مىجوشند و جمله متحسر و سرگشته شده و هيچكس نداند كه كجا رود پس خداى
تعالى بحسابگاه يكى را پيدا كند تا ندا مىكند و خلق را مىخواند مردم چون آواز او
بشنوند روى بدانجانب نهند، از حق تعالى ندا آيد كه: و لقد
جئتمونا فرادى كما خلقناكم أول مرة؛718
يعنى آمديد و تنها آمديد و بى خيل و حشم آمديد و برهنه و گرسنه و تشنه آمديد و چنان
آمديد كه باول بار از مادر جدا شديد وليكن آنروز سبكبار بوديد امروز گرانبار آمديد،
و آنگه پاك و بى گناه بوديد امروز بنجاست و گناه آلوده آمديد، و آن زر و سيم و مال
و تجمل كه پيوسته در غم آن بوديد همه وا719 پس
پشت گذاشتيد، و ايشان چون بدانجا رسند عرش بينند بيفراشته، و فرشتگان گرد بر گرد در
آمده، و پيغمبران و امامان و صديقان در سايه آن ايستاده، و نيكو كاران در سايه آن
باز ايستاده، و ترازوى عمل برآويخته، از خدا ندا مىآيد كه: بيائيد تا آن روزگار در
آن دنيا بچه بسر مىآورديد؟ و عمر جوانى را در چه صرف كرديد؟ و مال را از كجا بچنگ
آورديد؟ و در چه خرج كرديد؟ گناهكاران چون اين بشنويد چون گوسفند از خجالت سر در
پيش افكنند و با هيچ جاى ننگرند، و هر گناهى كه كرده باشند، ظاهر مىگردانند و
ايشان بدان رسوا مىشوند.
حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه مىخواهد كه قيامت را معاينه ببيند
بايد كه اذا الشمس كورت720
را برخواند و در آن تامل و انديشه كند و در خبرست كه يكى از جمله مذكران گفت كه:
خواستم كه ببصره شوم بكنار دجله آمدم كشتيى ديدم كه مردى از أصحاب سلطان با كنيزكى
درو نشسته بود خويشتن را درويش و مسكين نمودم و كنيزك خواهش كرد و مرا در آنجا
بردند چون قدرى رفته بوديم طعام آوردند و مرا بر آن داشتند كه بخورم پس دست بشراب
كشيدند و خواستند كه مرا نيز بدهند از آن امتناع كردم كه من رنجورم چون در ميانه
خوش فرا ايستادند كنيزك بربط را بر كنار گرفت و ميزد و چون بلبل مىسرائيد مرا گفت
كه: تو هميدانى كه چنين چيزى بگوئى؟ - ايشان را گفتم كه: من توانم كه ازين بهتر
بگويم، ايشان گوش باز داشتند من باواز خوش اذا الشمس كورت
فرا خواندن گرفتم چون قدرى خوانده بودم گريستن بر سر افتاد چون بدينجا رسيدم كه
و علمت نفس ما أحضرت مرد برجست و دامن من در گرفت و فرياد همىكرد و مىگفت:
اگر توبه كنند بپذيرد، و پس روى بكنيزك آورد ويرا آزاد كرد و آلات مطربى جمله بشكست
و شراب در آب ريخت و از آن پس چندين سال عبادت كرد و بر آن از دنيا برفت، شبى
بخوابش ديدم پرسيدم كه: خدا با تو چه كرد؟ - گفت: اذا الشمس
كورت مرا برهانيد و بمقصود رسانيد.
بسم الله الرحمن الرحيم
اذا الشمس كورت يعنى چون آفتاب را در پيچند و سياه گردانند و نور و
روشنائيش ببرند و آفتابى ازين گرمتر و سوزندهتر پيدا كنند كه برود بمقدار يك نيزه
بالا بر سر اهل قيامت ايستد، و از تبش721 آن
مغز سرشان بجوش آيد و داود (عليه السلام) مىفرمايد: الهى من طاقت آن نمىدارم كه
بانگ رعد شنوم كه از آن خواستن قيامت آيد، الهى من طاقت گرماى اين آفتاب ندارم
چگونه طاقت گرماى دوزخ دارم؟! و اذا النجوم انكدرت و
چون اين ستاره را تاريك و سياه گردانند و همچون باران بر روى زمين ريزانند.
و اذا الجبال سيرت و چون اين كوهها را از جاى خويش بركنند و در عالم چون
گردى بپراكنند722 و اين زمين را بزمين ديگر
بدل كنند و در عالم بى نشيب و بالاى بگسترانند و اذا العشار
عطلت و چون مالداران چهارپايها723 و
باغها و سرايها و مالهاى نفيس قيمتى را فرو گذارند و دست بسته با نزديك خدا روند
و اذا الوحوش حشرت و چون بهايم و سباع و وحوش و طيور گرد آورند تا آن عوضى
كه ايشانرا بر خدا بود بستانند و پس از آن خاكشان گردانند و
اذا البحار سجرت و چون درياها در هم گشايند724
و آبش بزمين فرو برند؛ چون خداى آسمانرا پيدا كرد و بياراست تا سقف و نظاره گاه
باشد، و ماه و ستاره پيدا كرد تا چراغ شب و نور بود و سال و ماه حساب آدميان بود، و
زمين را پيدا كرد تا جاى نبات و اشجار آدميان بود، و بهايم پيدا كرد تا بعضى شير
دهنده و گوشت دهنده آدميان باشد؛ و بعضى مركب و بعضى باركش، و درياها پيدا كرد تا
معدن در و مرجان و ياقوت و ديگر پيرايه باشد، پس چنانكه مادر بمرگ فرزند عزيز آنچه
از بهر وى ساخته باشد بعضى بسوزاند، و بعضى برهم شكند، و بعضى ويران گرداند، حق نيز
آدميان را كه رفته باشند اينجمله را از كار بيفكند و ويران و نيست گرداند،
و اذا النفوس زوجت و چون نفسها را جفت جفت گردانند هر جنس را جنسى725
حشر كنند ظالمان را با ظالمان، و فاسقان را با فاسقان، و نيكان را با نيكان
برانگيزانند اى بسا كه در دنيا خود را زاهد و پارسا نمايند و در قيامت چون بنگرند
ايشان را در ميان مرائيان ببينند از آنكه نه بوجه كرده باشند، و اى بسا كه در دنيا
عالم باشند و بقيامت ايشان را بجاى خويش نيابند از آنكه بر قرآن و علم كار نكرده
باشند بقيامت ايشان را در ميان جاهلان يابند كه فرايض و واجبات ندانسته باشند. و
همچنين آوردهاند كه روز قيامت هنوز خلق جمع نشده كه خداى تعالى قومى را بر براقها726
نشاند و شاوانها727 بر سر بداشته با عزى و
مرتبتى تمام بدر بهشتشان728 رسانيده باشند و
ايشان آنان باشند كه چون هوائى فرا پيش آيد يا انديشه فرا دل آيد از بيم خداى تعالى
چنانكه ديگرى ندارد از دست بدارند. و اذا الموؤدة سئلت بأى ذنب
قتلت و چون (از) كشتگان بظلم باز پرسند تا ايشانرا بكدام گناه كشته باشند؟
و اذا الصحف نشرت و چون جريدههاى كردارشان از هم باز كنند؛ بعضى را اندر
دست راست و بعضى را اندر دست چپ نهند، و حساب هر كس با وى افكنند، و چون بجريدهها
فرو شوند نيكوكاران دريغا دريغ مىزنند كه: چرا نيكى بيشتر نكرديم! و فلان روز و
فلان ساعت چرا كاهلى كرديم؟ و گناهكاران يا ويلتى ليتنى
مىزنند كه چرا دليرى و ناباكى كرديم؟ و پاى از فرمان خدا بيرون نهاديم و بنهى اندر
شديم؟ و بر نفس خود بيداد و ظلمها كرديم؟ و آنچه بدين ماند، چون بدين گفتن گيرند
خداى تعالى ندا كند كه: اى بندگان و پرستاران پيش از آنكه ميان شما حكم كنم و انصاف
شما از يكديگر بستانم شما ميان من و خويش حكم كنيد و انصاف من بدهيد و ديگر ببينيد
كه من با شما چه كردهام؟ و شما با من چه كردهايد؟ و جزا و پاداشت آنچه من با شما
كردهام اينست كه امروز آوردهايد و در جريده مىخوانيد؟! و من شما را اگر راحت
دادم و اگر درد، همه مصلحت شما خواستم چون قوت و تندرستى دادم تا شما در طاعت و
عبادت زيادت كنيد شما در نشاط و هوى بيفزوديد و چون مال و نعمت دادم تا شما در
خيرات زيادت كنيد شما در اسراف زيادت كرديد، و شما را تمكين و پادشاهى دادم تا شما
در انصاف خلق نگاه داشتن و رنجها ازيشان بگردانيدن زيادت كنيد؛ شما در كبر و
بارنامه بر بندگان من بزرگى جستن و برايشان بيداد و ظلم كردن بيفزوديد، و اگر وقتى
شما را دردى و بيماريى دادم تا شما از خواب غفلت در آئيد و روى را بمن نهيد و بدان
سبب گناه خويش بستريد؛ شما ناله و زارى و ناشكيبائى كرديد، و اگر يكى را بمرگ از
ميان شما ببردمى بحق تا شما نيز دل از دنيا بر گيريد و برگ آخرت بكنيد و بر مصيبت
صبر كنيد تا ثواب يابيد شما چنانكه بر بيداد كنان شناعت كنند729
همه نيز بدى و شناعت كرديد، و چون شما همه بر بدى بمرديد بسزد كه امروز از من جزا و
مكافات آن عذاب و نكال دوزخ و سلاسل و أغلال يابيد. و اذا
السماء كشطت و چون اين آسمانها را بر هم نوردند و از جاى خويش ببرند و پاره
پاره گردانند. و اذا الجحيم سعرت و چون دوزخ را
بتابانند و گرم گردانند و بصفتى گردانند كه گوئى كه هزار سال تابانيده باشند تا
سفيد گشته باشد آنگه هزار سال تابانيده باشد تا سياه و تاريك شده باشد و آن تاريك و
سياه بمانده ست؛ با اين همه آدمى بر خود شفقت نمىبرد و از گناه نمىپرهيزد.
و اذا الجنة ازلفت و چون بهشت را نزديك گردانند بهشتى كه در آنجا همه لذت و
راحت بود و صفت بدانقدر كه توانستيم گفته آمد علمت نفس ما
أحضرت بداند هر نفسى كه چه كرده است و بچه مشغول بوده است، و جز و مكافات وى
چه چيز است، و وى امروز سخت عاقل و زيرك بود وليكن چه سود دارد اگر خواهد كه
رستگاريش از عقاب خدا باشد و بثواب رسد بايد كه پيوسته بر گناه ندم و پشيمانى خورد
و بدرگاه خداى تعالى شود وليكن سحرگاه بهتر باشد و ناله و زارى مىكند و بتضرع و
زارى مىگويد و فرياد مىخواهد تا وى را خداى تعالى بيامرزد.
شرح توبه730
الهى بگناه و معصيت ترا آزدهام، و فرمان ترا مخالفت كردهام، و هميشه عصيان
ورزيدهام، و در طاعتها تقصير كردهام، و در هيچ عبادتى صافى نبودهام، و هيچ
كردارى بسزا نياوردهام، و هيچ نعمتى از نعمتهاى تو بتمامى شكر نكردهام؛ بلكه
هميشه ناشكيبائى و ناسپاسى كرهام، و بهيچ عذر باز نايستادهام، و بهيچ نذرى وفا
نكردهام، و بهيچ توبه باز نايستادهام و هرگز چنانكه خواستى نبوهام، و در طلب
رضاى تو چنانكه بايست نبودهام، و فرشتگان پاك را بر من موكل كردى و مرا خبر دادى
از ايشان شرم نداشتم، و بگناه ايشان را رنجور داشتم، و حرمتشان نگاه نداشتم، و دنيا
را پر از اعتبار و عجايب گردانيدى؛ بيدار و هشيار نشدم، و بنعمتهاى گوناگون و
ببلاهاى بسيارم آزمايش كردى خويشتن را اندر نيافتم، و بمرگ و گور و قيامت و حساب و
سوال منكر و نكير و صراط و ترازو و عقاب و دوزخ مرا بيم كردى خويشتن را از گناه باز
نگرفتم، و بثواب بهشت و چندين كرامت مرا رغبت نمودى از گناه باز نايستادم، و مرا
خواندى پيوسته و بمن نيكى خواستى؛ اجابت نكردم، و شيطان وا خوانش بمن بدى خواستند؛
اجابت وى كردم، و از خلق پوشيدم و از تو بار خدايا باز نپوشيدم، و با اين همه بديها
و زشتيها كه كردم هرگز مرا در حال عقوبت نكردى، و بشمويش نعمت از من باز نگرفتى، بر
من ستر كردى، چه نيك خداوند كه توئى و چه بد بندهاى كه منم، امروز عذر من آنست كه
بد كردم و با خويشتن كردم و نبايست كردن؛ وليكن دانى كه نه از بهر آن كردم كه ترا
آزرده باشم، و يا فرمانت را مخالفت كرده باشم، و يا اندر تو عاصى گردم، و يا عظمت و
توانائى تو نمىدانستهام، و يا از عقاب و ثواب بيخبر بودم، وليكن هوا و شهوت چيره
گشت، و نفس ميل كرد، و ادبار روى بمن كرد، و شقاوت و بدبختى مرا اندر يافت تا لاجرم
خويشتن را مىيابم اندر ورطه هلاك افتاده و گناه بسيار گرد آمده، و روزگار و عمر
عزيز بباد برداده، و از ثواب بهشت باز مانده، و شيطانرا شاد كرده، و بخود درمانده،
ضعيف و حقير و مسكين هيچ حيلتى نيست الا كه پشيمانم و توبه مىكنم از هر آنچه كردم
و گفتم و شنيدم و انديشيدم كه آن نبايست گفتن و كردن و نبايست شنيدن و انديشيدن،
آمدهام بندهوار عاجز وار خاشع وار خاضع وار باميد آنكه بفضل خويشتن توبه من
بپذيرى و از گناهان من درگذرى، و مرا بيامرزى، الهى اگر گناهان من آنگاه آمرزى كه
از من توبهاى آيد كه صافى بود و سزاوار جلال تو بود؛ ترسم كه هرگز نيامرزى كه از
من چنين توبتى نيايد، و اگر طاعتى و عبادتى از من آنگاه بپذيرى كه لايق درگاه تو
طاعت و عبادت آورده باشم؛ ترسم كه نپذيرى كه از من ضعيف چنين طاعتى و عبادتى نيايد،
الهى هر چه كنى تو كنى و بكرم خويش كنى و بمن بيچاره ضعيف ننگرى كه اگر مرا بيامرزى
ترا هيچ زيانى ندارد، و اگر عقوبت كنى ترا هيچ سودى ندارد، الهى آنچه سزاوار تست
آنست كه من مىگويم و اعتقاد بستهام كه: تو خداوندى هستى كه عالم و عالميان را
بديد كردى و از نيست بهست آوردى، و ترا شريك و مانند نيست، و زن و فرزند نيست، و هر
آنچه بدين ماند، محالست و تو توانائى كه عجز بتو راه نيابد، و دانائى كه هيچ چيز بر
تو پوشيده نيست، و شنوا و بينايى، هر دريافتنى را دريابى و بجز صلاح و نيكى نخواهى،
و فساد و زشتى نخواهى و نپسندى، و اندر هيچ چيزنهاى، بهيچ چيز نمانى، و هميشه بوده
و هميشه باشى، و اندر سر و چشم و و هم خلق نيابى، و نروى و نيائى و بر نشوى و فرو
نيائى، نه اندر مكان و نه اندر جائى، و هيچ جاى و هيچ مكان بر تو روا نيست از آنجا
كه دانائى، و هيچ عيبى و نقصان و ناسزائى اندر ذات و صفات تو نيايد، و كردارت همه
حق است و اندر آن ظلم نيايد، و گفتارت همه راست است و اندر آن دروغ نيايد، و هزل و
هرزه و باطل و ناصواب بكردارت و گفتارت راه نيابد، و هر كه را فرستادى بپيغمبرى؛
بحق فرستادى و جمله بر حق بودند، و بحق گفتند، و بحق فرمودند، و كردارشان همه راست
بود، و كتابهائى كه آوردهاند جمله حق بود و صدق بود، پروردگار من توئى، و دين من
اسلام است، و كتاب من قرآنست، و پيغمبر ما محمد است (عليه السلام)، كه بهترين
پيغمبرانست، و از پس او امامان بحق و رهبران خلق و نگاهدارندگان شرع و تيمار
دارندگان اسلام و حجتان تو بار خدا و معصوم و مطهر از اهل بيت محمد (عليه السلام).
اول ايشان على (عليه السلام)، دوم امام حسن (عليه السلام)، سيم امام حسين (عليه
السلام)، چهارم امام زين العابدين (عليه السلام)، پنجم امام محمد باقر (عليه
السلام)، ششم امام جعفر صادق (عليه السلام)، هفتم امام موسى كاظم (عليه السلام)،
هشتم امام على ابن موسى الرضا (عليه السلام)، نهم امام محمد تقى (عليه السلام)، دهم
امام على نقى (عليه السلام)، يازدهم امام حسن عسكرى (عليه السلام)، دوازدهم امام
محمد مهدى (عليه السلام) كه امام زمانه است و خروج او حق است و قيامت و آنچه در وى
بود حق است خداوندا تو دانى كه من برينم و بفضل تو تا زيم برين باشم و برين مىرم و
برين برخيزم ان شاء الله وحده.
431 جف القلم بالشقى و
السعيد.731
قلم خشك شده است يعنى بر لوح محفوظ پيدا كرده است خداى تعالى كه بقيامت كه بدبخت و
كه نيكبخت خواهد بود.
432 و فرغ من أربع؛ من
الخلق و الخلق والاجل و الرزق.
و همچنين پيدا بكرده است خلقهاى نيكو و زشت، و خويهاى گوناگون، و مدت زندگانيها، و
مقدار روزيهاى آدميان كه چند خواهد بود و چون خواهد بودن و روزى هر يك چندانست.
433 فرغ الله الى كل عبد من
خمس؛ من عمله، و أجله، و أثره، و مضجعه، و رزقه، لا يتعداهن عبد.
خداى تعالى عالمست كه هر بندهاى را چه عمل خواهد بودن؛ طاعت يا معصيت، و زندگانيش
چند خواهد بودن دراز يا كوتاه، و از او چه نام خواهد ماندن، و در كجا خواهد مردن و
دفنش كجا خواهد بودن؛ و روزى او چه خواهد بودن، و چنانكه او را معلومست بر لوح
المحفوظ پيدا بكرد چنانكه هيچ بنده را آنچه تقدير است پاى بدر نتوان نهادن.
434 جف القلم بما أنت لاق.
ابو هريره دستورى خواست از رسول (عليه السلام) كه خدا را خصمى نكند رسول صلى الله
عليه و آله او را نهى كرد و فرمود كه: قلم تقدير خشك شده است بدانچه تو خواهى و با
تو كنند در قيامت خداى تعالى بر لوح المحفوظ پيدا كرد.
435 تجدون من شر الناس ذا
الوجهين الذى يأتى هوءلاء بوجه و هوءلاء بوجه.
يابيد بدترين مردمان را آنان كه منافق و دو روى باشند كه مومنان را گويند كه: ما
از شمائيم و كافرانرا همچنان گويند.
436 يذهب الصالحون أسلافا؛
الأول فالأول حتى لايبقى الاحثالة كحثالة التمر و الشعير لايبالى الله بهم.
آنانكه نيكان باشند از پيش بميرند و بشوند و هر چه بهتر بود زودتر مىشود تا چون
وقت قيامت باشد نمانده باشد از فرزندان آدم الا سرياجانى
732 مانند سرآمدهاى خرما و جو و ايشانرا نزديك خداى تعالى هيچ منزلتى
نباشد زيرا كه خداى تعالى را ندانند.
437 يبصر أحدكم القذى فى
عين أخيه، و يدع الجذع فى عينه.
يكى از شما خاشاك در چشم برادر مسلمان بيند و بهلد درخت كونه733
در چشم خود؛ يعنى وقت باشد كه شخص گناه برادر مومن ببيند و عيب وى كند و بتر از آن
بخود كند و نبيند.
438 كبرت خيانة أن تحدث
أخاك حديثا هو لك به مصدق و أنت له كاذب.
بزرگ خيانتى باشد كه برادريرا سخنى گوئى و او ترا راستگوى دارد و تو ويرا دروغ
گوئى؛ يعنى سخت خيانتى بود آنكه تو با برادرى سخنى دروغ گوئى و او ترا راستگوى
پندارد.
439 كان الحق فيها على
غيرنا وجب، و كان الموت فيها على غيرنا كتب.
پندارى كه اين فرمانها بر جز از ما واجبست، و پندارى كه مرگ بجز از ما نوشته شده
است. ازينجا خطبه رسول است صلى الله عليه و آله كه بر پشتناقه نشسته بود تا آنجا
كه مىگويد: ولم يعد الى بدعة نيك باز گفت.
أنس روايت مىكند از رسول (عليه السلام):
و كان الذين نشيع من الموات سفر عما قليل اليناعائدون.
و پندارى كه اين مردگان كه از پس جنازه ايشان مىرويم مسافرانيند كه نزديك با پيش
ما آيند.
نبوئهم أجداثهم و نأكل تراثهم كاننا مخلدون بعدهم.
ايشان را در گورها مىنهيم و ميراثهاى ايشان مىخوريم پندارى كه از پس ايشان
بخواهيم ماندن.
قد نسينا كل واعظة، و امنا كل جائحة.
از ياد باز كرديم هر موعظتى را و هر پنديرا و ايمن ببوديم از هر عذابى كه اصل وبن
ببرد اضافت با خود مىكند و مراد بدين شمار است يعنى شما را غافل مىبينم و عادت
باشد كه واعظ چنين گويد.
طوبى لمن عمل بعمله.734
خنك آنكسى را كه كار كند بعلم خود.
طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس.
خنك آن مسلمانى را كه عيب خويشتن او را باز دارد و باز پوشاند از عيبهاى مردمان.
و أنفق من مال اكتسبه من غير معصية.
و بنفقه كند مالى كه بدست آورده باشد از وجه حلال و نه از وجه حرام نفقه كند.
و خالط اهل الفقه و الحكمة و جانب اهل الذل و المعصية.
و آميزش كند يعنى صحبت كند با عالمان و دانايان و از ايشان فايده گيرد و حلال و
حرام بداند و دورى كند از مردمانى كه خود را بجهت دنيا (و گناه) ذليل و خوار كرده
باشند.
طوبى لمن ذلت فى نفسه و حسنت خليقته.
خنك آن بندهاى را كه متكبر نبود و نفس خود را ذليل داند و خوى خوش دارد.
و أنفق الفضل من ماله و أمسك الفضل من قوله.
و نفقه كند در طاعت آنچه فضله قوت او باشد و آنچه او را بكار نيايد نگويد.
و وسعتة السنة و لم يعدها الى بدعة.
و آنچه سنت و حلال است بسندش بود و پاى از سنت بيرون ننهد و ببدعتى مشغول نگردد.
اين آخر خطبه است.
440 طوبى لمن طاب كسبه و
صلحت سريرته و كرمت علانيته و عزل عن الناس شره.
خنك آن بنده را كه كسبش حلال بود، و سرش با خدا نيكو بود، و بزرگ بود آشكارايش، و
باز دارد از مردمان شر خويش.
و گفته ان كه: طوبى درختى است در بهشت چون چنين
گوئيم مراد آن باشد كه: بهشت آن بنده را كه چنين كند.
441 يا ابن آدم عندك ما
يكفيك و تطلب ما يطغيك.
اى فرزند آدم چندان دارى كه كفايتت باشد و تو طلب آن مىكنى كه ترا در خدا عاصى
كند.
442 يا ابن آدم لا بقليل
تقنع و لا بكثير تشبع.
اى فرزند آدم نه باندك قناعت مىكنى و نه ببسيار سير مىشوى.
443 طوبى لمن هدى الى
الاسلام و كان عيشه كفافا و قنع به.
خنك بندهاى را كه توفيق مسلمانى دارد و كفايتى دارد و بدان خرسند باشد و فضله طلب
نكند، آنكس كه چنين باشد بدنيا و آخرت راحت يابد.
الباب الرابع
444 اشفعوا توجروا.
رسول (عليه السلام) چون كسى از وى حاجتى خواستى كار بسعى كردى و معنى آنست كه
شفاعت كنيد از براى مردمان تا ثواب يابيد.
445 سافروا تغنموا.
سفر كنيد تا غنيمت يابيد يعنى مال بدست آوريد و ديگر فايدهها بينيد.
446 صوموا تصحوا.
روزه داريد تا تندرست باشيد.
447 يسروا و لا تعسروا، و
سكنوا و لا تنفروا.
خوار كنيد كارها بر مردمان و دشخوار735 و سخت
مكنيد، و آرام دهيد مردمان را و برايشان نفرت مكنيد كه ايشان برمند.
448 زرغبا تزدد حبا.
زيارت كن روزى و روزى نه تا دوستيت بزيادت شود و تو ايشانرا دوست دارى.
449 اعملوا، و قاربوا، و
سددوا.
كار كنيد يعنى طاعتها بپاى داريد، و نزديكى كنيد با مسلمانان، و كارهاى خود باصلاح
و سداد آوريد.
450 قيدها و توكل.
عمرو بن أميه گويد كه: رسول (عليه السلام) را گفتم كه: ناقه را بندبرنهم ورها كنم
يا چنانش بگذارم؟ - جواب داد: قيدها ثم توكل بندش برنه
و پس توكل بر خداى عزوجل كن.
451 ابدا بمن تعول.
دادكى باهل و فرزند خود كن.
452 اخبر تقله.
بيازما تا دشمن دارى.
وثق بالناس رويدا.
و بمردمان واثق باش خوار736 يعنى اعتماد بر
مردمان مكن و احتياط كن.
قيدوا العلم بالكتابة.
محكم كنيد علم را بنوشتن تا اگر از ياد باز كنيد با سر نوشته شويد.
453 أقل من الدين تعش حرا.
كمتر كن وام تا بزيى آزاد.
454 و أقل من الذنوب يهن
عليك الموت.
و كمتر گناه كن، يعنى گناه مكن تا آسان بود بر تو مرگ.
455 و انظر فى أى نصاب تضع
و لدك فان العرق دساس.
چون زن دهى فرزند را يا بشوهر دهى دختر را اصل پاك طلب كن و با اهل سداد مناكحت
كن.
456 كن ورعا تكن اعبد
الناس.
باز ايست از حرام تا عبادترين مردمان باشى.
457 و كن قنعا تكن أشكر
الناس.
و باش قانع تا شاكرترين مردمان باشى.
458 و أحبب للناس ما تحب
لنفسك تكن مومنا.
بمردمان همه آن دوست دار كه براى نفس خود دوست مىدارى تا تو مومن باشى.
و أحسن جوار737 من جاورك
تكن مسلما.
همسايگى نيكو كن با همسايه تا فعل مسلمانان كرده باشى و بدين سخن وصيتى است كه
رسول (عليه السلام) بوهريره را مىكند.
و أحسن مصاحبة من صاحبك تكن مومنا.
و نيكو كن صحبت كردن با آنكه صحبت كند با تو تا باشى مومن.
459 و اعمل بفرائض الله تكن
عابدا.
و بدانچه خداى تعالى بر تو واجب كرده است قيام نماى تا عابدترين مردمان باشى.
460 و ارض بقسم الله تكن
زاهدا.
و بدانچه خداى تعالى روزى كرده است راضى باش تا زاهدترين مردمان باشى.
461 و ازهد فى الدنيا يحببك
الله.
در دنيا زاهد باش يعنى راغب مباش تا خدا ترا دوست دارد.
462 و ازهد فيما فى أيدى
الناس يحببك الناس.
و رغبت مكن در آنچه در دست مردمانست تا مردمان ترا دوست دارند.
كن فى الدنيا كأنك غريب او كأنك عابر سبيل.
عبدالله عمر گفت: رسول صلى الله عليه و آله دست من بگرفت و مرا فرمود كه:
در دنيا چنان باش كه غريبان باشند، يا چنان باش كه رهگذرى يعنى چنانكه چون بشهرى
رسى دل در آن نبندى و از آن بگذرى در دنيا نيز چنان باش.
وعد نفسك من أصحاب القبور.
و خود را از جمله مردگان شمار نه بدان معنى كه بطاعت تقصير كنى بلكه بدان معنى كه
طامع دنيا نباشى.
463 دع ما يريبك الى ما
لايريبك.
دست بدار از آنچه شك بود ترا در آن و آنكه كه ترا شك نبود در آن بهرزه مَهِل738
الا آنكه ترا در آن هيچ شك نباشد.
464 انصر أخاك ظالما او
مظلوما.
برادرت را يارى كن اگر ظالم بود اگر مظلوم. قيل: كيف ننصر
ظالما؟ - قال: تمنعه عن الظلم. گفتند: چگونه يارى كنيم ظالم را؟ - گفت كه:
او را از ظلم كردن باز داريد تا ظلم نكند.
465 ارحم من فى الارض يرحمك
من فى السماء.
شفقت بريد بر دوستان خداى كه بر زمينند تا خداى آسمان بر تو رحمت كند.
466 اسمح يسمح لك.
خوار باش تا خوارىيابى يعنى خداى با تو سختى نكند.
467 أسبغ الوضوء يزد فى
عمرك.
رسول (عليه السلام) انس را وصيت كرد كه: وضو را تمام كن يعنى كه آب بهمه اعضا رسان
تا عمرت زيادت شود.
468 و سلم على أهل بيتك
يكثر خير بيتك.
چون در خانه شوى سلام كن بر اهل خانهات تا خير خانه است بسيار شود.
469 استعفف عن السؤال ما
استطعت.
بازايست از سوال كردن تا طاقت دارى.
470 قل الحق و ان كان مرا.
حق گو اگر چه تلخ باشد.
471 اتق الله حيث كنت، و
أتبع السيئة الحسنة تمحها.
بترس از خدا هر جا كه باشى، و چون گناه كردى پشيمان باش و توبه كن، و طاعتى از
پيش739 بكن تا آن گناه بسترد.
472 و خالق الناس بخلق حسن.
و با مردمان خوى خوش دار و صحبت نيكو كن.
473 بلوا أرحامكم و لو
بالسلام.740
حق خويشاوندان نگاهداريد و اگر همه بسلامى باشد.741
474 تهادوا تزدادوا حبا.
هديه فرستيد تا دوستيتان زيادت شود.
475 و هاجروا تورثوا
أبناءكم مجدا.
هجرت كنيد تا بزرگى بفرزندان شما برسد يعنى هر كه با رسول صلى الله عليه و آله
هجرت كرده بودى فرزندان ايشانرا نيز فخر بودى.
476 و أقيلوا الكرام
عثراتهم.742
و در گذاريد خطاهاى743 كريمان يعنى كريمى كه
در حق شما سخنى گفته باشد باروى او مياوريد.
477 تهادوا بينكم فان
الهدية تذهب بالسخيمة.744
هديهها بپذيريد از يكديگر و مكافات باز كنيد كه آن كينه را ببرد.
478 تهادوا فان الهدية تذهب
و حر الصدر.745
هديه فرستيد يكديگر را كه آن گرمى سينه را ببرد يعنى كينه را.
479 تهادوا فانه746
يضعف الحب و يذهب بغوائل الصدر.
هديه دهيد و هديه ستانيد كه (آن دوستى را بيفزايد و)747
رنجها و خصومتها بردارد.
480 اطلبوا الخير عند حسان
الوجوه.
طلب خير كنيد نزديك خوبرويان كه ايشان بجاى آنند.
481 بلغوا عنى ولو آية.
از من بأمتان غايب رسانيد اگر خود يك آيت باشد.
482 و حدثوا عن بنى اسرائيل
ولا حرج.748
فضلهاى بنى اسرائيل و قصههاى ايشان بحديث وا كنيد و در آن هيچ بزه نيست.
483 اتقوا فراسة المومن
فانه ينظر بنورالله.
بترسيد از فراست مومن كه او نظر كند بهدايت خداى تعالى.
484 اتقوا الحرام فى
البنيان فانه أساس الخراب.
بپرهيزيد از آنكه بمال حرام بنا كنيد كه749
اصل ويرانيست يعنى زودتر ويران شود.
485 أكرموا أولادكم و
أحسنوا آدابهم.
فرزندان خود را گرامى كنيد، و ادبهاى ايشان نيكو بياموزيد.
486 قولوا خيرا تغنموا، و
اسكتوا عن الشر تسلموا.
خير گوئيد تا ثواب يابيد، و خاموش باشيد از آنكه تا گفتنى است تا سلامت يابيد در
دنيا و آخرت.
487 تخيروا لنطفكم.
برگزينيد زنى پارساى عاقله از جهت نطفهها تا شما را اگر فرزندى شود از مادر پارسا
باشد.
488 أكثروا من ذكر هادم
اللذات.
ياد مرگ بسيار كنيد كه750 شكننده لذتهاست.
489 رو حوا القلوب ساعة
بساعة.751
دلها را آرام دهيد ساعتى بساعت تا آسوده شويد يعنى چون ساعتى طاعت كنيد و ملال
خيزد شما را؛ ساعتى آسايش دهيد و پس با سر طاعت شويد.
490 اعتموا تزدادو حلما.
دستار در سر بنديد تا حلمتان بزيادت شود و مردم سر برهنه پندارى پارهاى سبكسر752
بود.
491 اعملوا فكل ميسر لما
خلق له.
هر كس را آنكه ميسر بود كار كند كه عاقل چون اختيار كارى كند آن كار حق سبحانه و
تعالى آسان گرداند بر وى، و چون اختيار شرى كند خداى تعالى ويرا با خود گذارد.
492 تزوجوا الودود فانى
مكاثر بكم الانبياء يوم القيامة.
بزنى كنيد زنى كه شما را دوست دارد و بسيار زايد كه من روز قيامت ببسيارى أمت فخر
آورم بر ديگر پيغمبران.
493 تسحروا فان فى السحور
بركة.
سحر753 خوريد كه در سحر خوردن بركت است يعنى
انباز شما بود در طاعت و چون بنده ابتدا كند بنان خوردن بگويد: بسم الله؛ و چون
خورده شود بگويد: الحمدلله؛ و اين بسيار طاعت است.
494 اتقوا النار ولو بشق
تمرة.
از آتش دوزخ بپرهيزيد و اگر همه بدان بود كه نيم ذره خرما بدرويش754
دهيد، و روايتى ديگر اگر خود بزركله755
گوسفند بود.
495 اتقوا الشح فانه أهلك
من كان قبلكم.
بترسيد از بخيلى و بخل مفرمائيد و مكنيد، و اگر نفستان فرمايد مخالفت كنيد كه
بخيلى بهلاك برد آنانكه از پيش بودند چون قارون و مانند او.
496 استغنوا عن الناس ولو
بشوص السواك.756
مستغنى باشيد از مردمان اگر همه بخواستن مسواك بود كه بدهان مىكنند.757
497 اعروا النساء يلزمن
الحجال.
برهنه داريد زنان را تا ملازم پرده شوند يعنى جامه نيكوشان مپوشانيد كه ايشان ننگ
دارند كه بجامه خلق758 از خانه بيرون آيند.
498 استوصوا بالنساء خيرا
فانهن عوان759 عندكم.
با زنان صحبت نيكو كنيد و حق ايشان نگاهداريد كه ايشان اسرانند بنزديك شما.
499 حصنوا أموالكم بالزكوة
و داووا مرضاكم بالصدقة، و أعدوا للبلاء الدعاء.
در حصن گيريد مالها را بدانمعنى كه زكوة بدهيد، و مداوا كنيد بيماران را بانكه
بصدقه دهيد چيزى، و دعا كنيد تا بلاها بگرداند از شما.
500 اغتنموا الدعاء عند
الرقة فانها رحمة.
بغنيمت داريد دعا گفتن بنزديك آنكه دلتان نازك باشد كه دعا در آنوقت نزديك باشد
برحمت خداى تعالى و باجابت نزديك بود، رسول (عليه السلام) اين آنوقت گفت كه ابوبكر760
قرآن مىخواند بنزديك رسول (عليه السلام) و جماعت گوش مىداشتند گفت: اين وقت را
بغنيمت دانيد بدعا.761
501 ألظوا بياذا الجلال
والاكرام.762
يعنى بسيار بگوئيد: يا ذا الجلال و الاكرام را هنگام
دعا؛ يعنى اى خداوند عظمت و جلال، و بزرگ كننده و گرامى دارنده.
502 التمسوا الرزق فى خبايا
الارض.
طلب روزى كنيد در زير زمينها يعنى كشت كردن و زراعت شغلى بزرگ و كارى عظيم است.
503 تفرغوا من هموم الدنيا
ما استطعتم.
باز داريد غمهاى دنيا چندانكه بتوانيد كردن يعنى اسباب دنيا كم كنيد.
504 كيلوا طعامكم يبارك لكم
فيه.
بر پيمائيد طعامها يعنى آرد و گندم چون خريده باشيد بر سنجيد تا اگر كم باشد تمامى
بستانيد و اگر زياده باشد باز گردانيد تا بركت كند شما را.
505 اطلبوا الفضل عند
الرحماء من أمتى تعيشوا فى أكنافهم.
طلب فضل كنيد بنزديك مشفقان از763 امت من تا
بزييد764 در همسايگى ايشان.
پىنوشتها:
711) در نسخه دانشگاه: (و چشم و موى).
712) در نسخه دانشگاه: (و خود را بغفلت در معرض؛ و آيه مذكور در شرح حديث نيز اين
نسخه را تاييد مىكند؛ در هر صورت در غياث اللغات گفته: (عقله بالضم بمعنى بند
است.)
713) نخستين آيه سوره مباركه (انبياء) است.
714) اين عبارت نص است بر آنكه اين شرح در آن سال در دست تأليف بوده است.
715) در نسخه ديگر: (ماده باشد.)
716) در نسخه قديم: (همش).
717) در نسخه دانشگاه: (دلهاى).
718) صدر آيه 94 سوره مباركه (انعام) و ذيل آن اينست: و تركتم ما خولناكم و راء
ظهوركم و ما نرى معكم شفعائكم الذين زعمتم أنهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم و ضل
عنكم ما كنتم تزعمون.
719) در برهان قاطع ضمن ذكر معانى (وا) گفته: (و گاهى بجاى با گفته مىشود چنانكه
مىگويند: وا تو مىگويم يعنى با تو)؛ و در كتب قديم اين استعمال بسيار است.
720) مراد تمام اين سوره مباركه است.
721) در برهان قاطع گفته: (تبش بفتح اول و كسر ثانى بر وزن كشش گرما و گرمى را
گويند و مخفف تابش هم هست كه فروغ و پرتو باشد) و نيز در برهان ليكن در فصل تاء با
ياى فارسى گفته: (تپش بكسر ثانى بر وزن و معنى طبش است كه اضطراب و حركت از گرمى و
حرارت باشد و طبش معرب آنست با باى ابجد.)
722) در اصل: (پيدا كنند.)
723) عشار) جمع عشراء است در منتهى الارب گفته: (عشراء كنفساء شتر ماده باردار كه
ده يا هشت ماه بر حمل آن گذشته باش و نام مخاض زايل شده يا ناقهاى كه مانند زنان
نفساء باشد؛ عشار بالكسر جمع) و وجه اختصاص بذكر آن در آيه اينست كه آن از نفيسترين
اموال عرب بوده است.
724) كذا و شايد (كشانند) بوده است.
725) كذا و شايد چنين بوده (هر جنس را جداگانه) يا (با جنس خود.)
726) براق بر وزن غراب نام مركبى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله شب معراج
بدستور خدا بر آن سوار شده و باسمانها عروج كرد پس گويا در اينجا براى تشريف اين
اشخاص از مركب ايشان به (براقها) تعبير شده است.
727) كذا و گمان مىكنم كه مخفف (شادروانها) يا (شاروانها) باشد؛ در برهان قاطع
گفته: (شادروان بضم ثالث و سكون رابع و واو بالف كشيده و بنون زده پرده بزرگى را
گويند مانند شاميانه و سرا پردهاى كه در پيش در خانه و ايوان ملوك و سلاطين بكشند
و سايبان را نيز گفتهاند و بمعنى فرش منقش و بساط بزرگ گرانمايه هم هست (تا آخر
گفتار او).) و نيز گفته: (شاروان بر وزن كاروان مخفف شادروان است كه پرده بزرگ و
شاميانه باشد.) پس مراد در اينجا معنى دوم (شادروان) است كه سايبان باشد.
728) در اصل: (بدو بهشتيان.)
729) در اصل: (شفاعت؛) در منتهى الارب گفته: (شناعت بالفتح زشتى)؛ و در غياث اللغات
گفته: (شنعت بالضم و شناعت بفتح؛ هر دو لفظ بمعنى زشتى و بدى؛ و طعنه؛ از بحر
الجواهر و منتخب و صراح).
730) مناسب اين توبه نامه است مناجات نامهاى كه در مجموعه جزء رسائل متفرقه از
كتابخانه كوچك خودم از محقق بارع جليل القدر مولى محمد باقر سبزوارى صاحب ذخيره و
كفايه - قدس سره - بنظر رسيده است و براى استفاده مومنان در اينجا نقل مىكنم و آن
اينست:
بسم الله الرحمن الرحيم
و به نستعين
الهى بذات بى مثالت كه عقلهاى مقربان در آن حيرانست، الهى بكبرياى جلالت كه دلهاى
عارفان از آن لرزانست، الهى برحمت بى زوالت كه اميدگاه عاصيانست، الهى بزلال وصالت
كه حيات بخش تشنه لبان وادى حرمانست، الهى بدرياى احسانت كه بقطرهاى از آن عالمى
مغمور است، الهى بپرتو جمالت كه از آن جهانى پر نور است، الهى بپرده دارى عفوت كه
گناه مجرمان از آن مستور است، الهى بدلنوازيهاى لطف كه خجالت فرماى محرومان بدكردار
است، الهى بوعدههاى عفوت كه مرهم نه جراحت سينههاى فكار است، الهى بغفرانت كه
جانيان را در كار است، الهى بلطفت كه عاصيان را در انتظار است، الهى بخجلت عاصيان
روسياهت، الهى بقبول شفيعان درگاهت، الهى بسيد انبيا و سرور اصفيا، و شفيع روز جزا،
و محرم حريم كبريا، سلطان ممالك وجود، فرمانرواى عوالم غيب و شهود، پناه بيچارگان،
و عذرخواه گناهكاران، حاكم روز جزا، و مخصوص بشفاعت كبرى، و مسند نشين و: لسوف
يعطيك ربك فترضى، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله الهى بسلطان سرير ارتضا، و پادشاه
اقليم اجتبا، صدر نشين ايوان خلافت، و شهسوار ميدان شجاعت، محرم سرادق لو كشف الغطا
مفخر گروه انبيا و اوصيا، مرهم نه جراحتهاى سينه رسول، غمگسار خاطر حزين بتول،
ضعيفان امت را پشت و پناه، گناهكاران امت را اميد گاه، حلال مشكلات درماندگان،
مولاى مومنان و پيشواى متقيان، اسد الله الغالب على بن أبى طالب (عليه السلام)،
الهى بمهد علياى عصمت و طهارت، و گوهر بى همتاى صدف عزت و جلالت، مخدومه ملايك
سماوات، و سرور سينه زبده مكونات و شفيعه عرصات، سيده نساء، و بتول عذراء، فاطمه
زهراء، الهى بسر و جويبار امامت، و مهر سپهر خلافت، مردمك ديده عين اليقين، مصداق
كريمه: كونوا مع الصادقين؛ قرة العين مصطفى، مردمك ديده على مرتضى، و وارث علوم
انبيا و اوصيا، و سرور نجبا و اصفيا، صدر نشين اعيوان خلت و صفا، ميهمان خوان محنت
و ابتلا، شهيد مسموم مظلوم حسن مجتبى (عليه السلام)، الهى بگلِ بوستان رسالت، و
غنچه گلستان ولايت، محرم اسرار خفيه ربانى، مظهر انوار جليه يزدانى، سلطانى كه شاهد
محبتش را بگلگونه شهادت بپرداخت، و بسر افكندن در راه دوست سر خويش را بر اوج رفعت
بلند ساخت، ببركت شهادتش زرد رويان امت تمام سرخرو، و بيمن شفاعتش مغفرت گناهكاران
را در جستجو، گوشواره عرش رحمن، و حلقه باب غفران، ثالث ائمه هدى، خامس اصحاب عبا،
خوانسالار خوان شدت و بلا، سرور ارباب محنت و ابتلا، قرةالهين رسول ثقلين، ابى
عبدالله الحسين (عليه السلام)، الهى برهروان مشارع دين، و راهنمايان مسالك يقين، كه
در حريم عزت و جلال بساط قرب و وصال بهر ايشان انداختى، و عوالم ملكوت را بنور
هدايتشان منور ساختى، و كليد خزاين علوم ازل و ابد را بدست ايشان دادى، و گريوه
انبيا و رسل را بنور تولاى ايشان روشن ساختى، و عرصه ضمير شيعيان را ببركت محبت
ايشان از غبار شبهه پرداختى، الهى بگروم انبيا و رسل كه زمام مهام ملت و دين در كف
ايشان نهادى، و گمگشتگان وادى حيرت و لالت را بنور ايشان هدايت دادى، الهى
بپاكدامانان اين نه رواق كه دامان عصمتشان را بغبار معصيت نيالودهاند، الهى
بعندليبان بساتين سبع طباق كه جز نغمه تسبيح و تقديست نسرودهاند، الهى بمحرمان
حريم قربت، الهى بباريافتگان انجمن وصلت، الهى بتشنه لبان زلال وصالت، الهى بنغمه
عندليبان گلشن جمالت، الهى بگمنامان كه بغير خود آشناشان نكردى، الهى بمجرمان كه
بلطف خويش رسواشان نكردى، الهى بانان كه بيكقطره از درياى عشقت مستند، الهى بانان
كه قدم در راه محبت نهاده از سر گذشتند، الهى بانان كه بنسيم گلشن جمالت مدهوشند،
الهى بانانكه باميد وصالت در خروشند، الهى بكيفيت زعفرانى كه در بوستان چهره
دوستانت رسانيده، الهى بنشاط بادهاى كه در كام محبانت چكانيده، الهى بشادابى آبله
رهروان وادى شوقت، الهى بهشيارى مدهوشان صحراى عشقت، الهى بان زمينها كه بر
آسمانشان شرف دادى، الهى بان غبارها كه خاصيت اكسير در آنها نهادى، الهى بان كفها
كه آشيان مرغ رحمتاند، الهى بان دلها كه قنديل انوار معرفتاند، الهى بان نداهاى
پر فتوح كه جز گوش دل محرمش نيست، الهى بان سينههاى مجروح كه جز لطف دلنواز تو
مرهمش نيست، الهى بناله جرسى كه حدى سراى دوستان تست، الهى بشور نفسى كه نمك پرورده
خوان عرفان تست، الهى بان راحتها كه لطفت رنجشان نام كرده، الهى بان دلنوازيها كه
مال خويش را از گدايان خوان احسانش وام كرده، الهى بدردى كه تواش دوائى، الهى برنجى
كه تواش شفائى، الهى بان زندگى كه شهادتش نام كردى، الهى بكشتهاى كه خونبهايش را
انعام كردى، الهى بان دلى كه بيخبر از درش بدر آمده، الهى بان بيمار عشقى كه بعيادت
بر سرش آمده، الهى باميدى كه پسنديده، الهى بيمى كه برگزيدهاى، الهى ببى قدرى كه
قدرش دادى، الهى باعتبارى كه در خاكسارى نهادى، الهى بان سينهها كه از غبار اغيار
پرداختى، الهى بان دلها كه خلوتخانه خاص خويش ساختى، الهى بمهجوران قربت كه پيوسته
در اميد وصالند، الهى باميد عاصيان كه پيوسته چشم بر راه رحمت بيزوالند، الهى
برحميكه با همه جرم از آن اميدها داريم، الهى بعفوى كه گناه جهانيان را نزد او هيچ
مىانگاريم، الهى از جور نفس خطا كار بجان آمدم پناه ده، و از مكر ديوغدار عاجز شدم
خلاصم ده، الهى از خود نا اميدم از رحمت خود اميدوارم كن، الهى بجرم خويش
درماندهام لطف خويش را در كارم كن، الهى دردم را تو دانى بديگرى مگذارم، الهى اگر
چه گنه كارم جز تو كسى را ندارم بديگرى مسپارم، الهى عادتكرده احسان خود را از
درگاه خود مران، و خو گرفته رحمتهاى خود را نااميد مگردان، الهى اگر بد كردهام
اميد بخشش از چون تو كريمى دارم، و اگر خطا كردهام چشم رحمت از چون تو خطا پوشى
دارم، الهى دلم را نور عرفان خود ده، الهى سوز محبتى در سينهام نه، الهى ديده ده
كه جز ربوبيت تو نبيند، الهى دلى ده كه عبادت تو گزيند، الهى سينهام را مشرق انوار
خودساز، و دلم را باسرار محبت اهل بيت بپرداز، از آن بادهاى كه شورانگيز عاشقانست
قطرهاى بكامم رسان، و از آن رحمت كه اميدگاه عاصيانست بر سرم افشان، آتشين ناله
معصيت - سوزى در سينهام نه، و آنچه لطف و احسان ترا سزد آنم ده، الهى ره طلبانت را
براه دوستان خود برسان، و مكر دشمنانت را از دوستان خود دور گردان، اى خطاپوش
گناهكاران را رسوا مكن، و اى عيب پوش از مجرمان پرده سترت را وا مكن، اى پناه
درماندگان ازدرگاهت مران، و اى اميد اميدواران روى احسان خود مگردان، اى مونس
غريبان غربت زدگان وحشت آباد قبر را تنها مگذار، و اى نور بخش زمين و آسمان خفتگان
غربت آباد لحد را در ظلمت مدار، الهى دستگيرى درماندگان را پسنديده، در روز جزا
درماندگان را دست گير و بر عمد خطاى اسيران هواهاى نفس اماره مگير، الهى رحيمى رحم
فرما، كريمى كرم بنما، نامه گناه اين مجرمانرا در درياى عفوت محو فرما، يا اله
العالمين و يا غافر المذنبين برحمتك يا ارحم الراحمين.
731) اين حديث در نسخه قديم و نسخه كتابخانه آقاى حسين باستانى راد نيست.
732) كذا در اصل و اين كلمه ترجمه (حثاله) است؛ در منتهى الارب گفته: حثاله ككناسه
دانه تلخ و جز آن كه با گندم آميزد و پوست جو و برنج و خرماى كوفته و مانند آن و
كنجاره و هر چيز بى خير و بلايه از هر چيزى؛ و منه الحديث قال لعبد الله بن عمر:
كيف أنت اذا بقيت فى حثالة من الناس؛ يريد أرذالهم.
733) اضافه از قبيل اضافه مقلوب است يعنى كونه درخت.
734) اين حديث در نسخ مخطوطه شهاب الاخبار بعد از خطبه و حديثى ديگر نقل شده است.
735) در نسخه ديگر: (دشوار) در برهان قاطع گفته: (دشخوار با خاى ثخذ و واو معدوله
بر وزن و معنى دشوار است كه مشكل باشد.)
736) در برهان قاطع ضمن ذكر معانى (خوار) با ثانى معدوله بر وزن (چار) گفته: (و سهل
و آسان را نيز گفتهاند و بمعنى اندك و قليل هم هست.)
737) در منتهى الارب گفته: (جاوره مجاورة و جوارا بالضم و قديكسر = همسايگى كرد با
وى و در زنهار وى شد، و نيز جوار بالكسر زنهار دادن كسى را و زنهار و أمان.)
738) كذا.
739) يعنى بعد از آن؛ و كلمه مركب از (پى) و ضمير (ش) است.
740) ابن الاثير در النهايه گفته: بلوا أرحامكم و لو بالسلام أى ندوها بصلتها؛ و هم
يطلقون النداوة على الصلة كما يطلقون اليبس على القطيعة لانهم لما رأوا بعض الاشياء
يتصل و يختلط بالنداوة، و يحصل بينهما التجافى و التفرق باليبس استعاروا البلل
لمعنى الوصل و اليبس لمعنى القطيعة (تا آخر كلام او) و طريحى نيز در مجمع البحرين
اين كلام را آورده است، و در أقرب الموارد گفته: (بله بالماء (كنصر) بلاوبلة =
نداه، ويده = أعطاه، و رحمهاى قريبه بلا و بلالا = وصله؛ و منه: بلوا أرحامكم ولو
بالسلام؛ اى ندوها بالصلة).
741) در نسخه دانشگاه اين حيث با معنيش نيز در اينجا هست: تهادوا تحابوا؛ يعنى هديه
فرستيد تا يكديگر را دوست داريد. ليكن در ساير نسخ خطى شهاب نيز بنظر نرسيد.
742) اين حديث در نسخه قديم و نسخههاى آقاى حسين باستانى راد نيست ليكن در نسخ خطى
شهاب الاخبار و در نسخه دانشگاه مطابق متن هست.
743) در اصل: (خطاى).
744) اين حديث و شرح آن در نسخه دانشگاه نيست.
745) در بعضى نسخ خطى شهاب الاخبار: (تذهب بالضغائن) ابن الاثير در نهايه گفته:
فيه: الصوم يذهب و حر الصدر؛ هو بالتحريك غشه و وساوسه، و قيل: الحقد والغيظ، و
قيل: العداوة، و قيل: أشد الغضب.
746) كذا؛ و گويا ضمير بتهادى كه مصدر (تهادوا) است بر مىگردد از قبيل (اعدلوا هو
أقرب للتقوى) اى العدل.
747) معنى (يضعف الحب) است كه گويا از قلم افتاده.
748) بايد دانست كه اين حديث بايد بر نحوى توجيه شود كه بتوان آنرا بخاتم الانبياء
صلى الله عليه و آله نسبت داد و صدور آن را از آن حضرت جايز توان شمرد و نگارنده در
مقدمه تفسير جلاء الاذهان (صفحه لو) و همچنين در خاتمة الطبع تفسير گازر (ص 500 -
503) نسبت باين حديث بياناتى از بعضى از بزرگان علما نقل كرده است كه ملاحظه آنها
براى مزيد بصيرت بان مفيد است هر كه طالب باشد بآنجا مراجعه كند.
749) در نسخه دانشگاه باضافه لفظ (آن) در همين جا.
750) در نسخه دانشگاه باضافه لفظ (آن) در همين جا.
751) در نسخه دانشگاه: (فساعة) و اين نسخه بهتر بنظر مىرسد.
752) در برهان قاطع گفته: (سبكسران كنايه از فرومايگان و سفيهان و مفلسانست.)
753) كذا و بنظر مىرسد كه صحيح (سحرى) باشد.
754) در نسخه دانشگاه: (كه پاره خرما بدرويشى.)
755) در نسخه دانشگاه: (بزن كله) و معنى اين كلمه براى من معلوم نشد.
756) ابن الاثير در النهايه گفته: فيه انه كان يشوص فاه بالسواك اى يدلك أسنانه و
ينقيها و قيل: هو ان يستاك من سفل الى علو، و اصل الشوص الغسل: و منه الحديث
استغنوا عن الناس و لو بشوص السواك اى بغسالته و قيل: بما يتفتت منه عند التسوك.
757) در نسخه ديگر: (بكنيد.)
758) در غياث اللغات گفته: (خلق بفتحتين كهنه شدن جامه، و بمعنى جامه كهنه و بدين
معنى بكسر لام نيز آمده؛ از منتخب و بهار عجم و لطايف و صراح.)
759) ابن الاثير در النهايه گفته: فيه: أطعموا الجائع و فكوا العانى؛ العانى الاسير
و كل من ذل و استكان و خضع فقد عنا يعنو، و هوعان و المرأة عانية و جمعها عوان و
منه الحديث: اتقوا الله فى النساء فانتهن عوان عندكم؛ اى اسراء أو كالاسراء.
760) در نسخه دانشگاه: (أبوذر رحمه الله.)
761) در نسخه دانشگاه: (اين وقت بغنيمت داريد دعا را.)
762) ابن الاثير در النهايه گفته: فى حديث الدعاء: ألظوا بياذا الجلال والاكرام؛ أى
الزموه و اثبتوا عليه و أكثروا من قوله و التلفظ به فى دعائكم: ألظ بالشىء يلظ
الظاظا اذا لزمه و ثابر عليه، و فى حديث رجم اليهودى: فلما راه النبى صلى الله عليه
و آله ألظ به النشدة أى ألح فى سؤاله و ألزمه اياه.
763) در نسخه قديم: (بر).
764) يعنى زندگانى كنيد.