سيره تربيتى پيامبر(ص) و اهل بيت (ع) ، جلد ۴

سيد على حسينى زاده

- ۱۰ -


اما اين توهم مردود است ؛ زيرا اولا، آنچه در سوال امام مطرح شد، اين است كه از من چه آموخته اى و ثانيا، امام از شاگرد خود خواست تا هشت مساله اى را كه او آموخته ، بيان كند و او نيز در پى بيان آن هشت مساله است ، نه چيز ديگر، و ثالثا، امام پس از بيان هر يك از اين هشت مورد، تنها فرمود: "احسنت و الله ". اين جمله ، گر چه مطلق است ، ولى قاعدتا بر مورد اصلى كه بحث آن مطرح است حمل مى شود، نه بر يك مورد فرعى كه شاگرد - در مقام پاسخگويى به پرسش امام - به آن اشاره كرده است ؛ افزون بر آن به احتمال قوى اين پاسخ همان چيزى است كه امام به شاگردان خود آموخته است ؛ يعنى "رايت و صرفت و..." در كلام شاگرد، فعل امام است و نه فعل او. امام نتيجه فعل و آموخته هاى خود را براى شاگردان بيان كرده است و اكنون متعلم آموخته هاى خود را درس پس مى دهد؛ زيرا نه چنين درس گرفتنى از تاريخ ، جامعه و قرآن از غير امام بر مى آيد - و چنان كه از مطالعه روايات به دست مى آيد، اين گونه درس گيرى ويژه معصومان (ع) و احيانا خواص از اصحاب است - و نه اساسا صحبت از آموخته هاى شخصى شاگرد است و رابعا، اگر مراد امام از اين تشويق ها، تشويق اعمال بود، لازم بود بفرمايد: "احسنت و الله الاختيار"؛ يعنى چه نيك انتخاب كرده اى ؛ بنابراين ، تشويق امام ، يا به طور كلى در برابر آن چيزى كه از امام آموخته و يا در برابر يادگيرى و عمل است .
در روايت ديگرى ، ابو طالب قمى مى گويد:((در نامه اى چند بيت از اشعارى را كه در مدح امام رضا (ع) سروده بودم ، و به ابى جعفر (ع) (امام جواد) نوشتم و از او خواستم كه اجازه دهد در مورد آن حضرت نيز شعر بگويم . امام شعر را جدا كرد و نزد خود نگه داشت و در ابتداى قسمت اضافى كاغذ نوشت : چه نيكو گفتى ! خدا تو را جزاى خير دهد.))(373)
همچنين امام صادق (ع) در مباحثه اى كه با مفضل داشت ، به او فرمود: ((آياتى از قرآن كه كافر را ظالم مى داند، كدام است ؟ مفضل عرض كرد: اين آيه است : "و كافران همان ظالمانند"(374) و "و كافران همان فاسقانند." و خدا كسى را كه كافر و فاسق و ظالم باشد، امام مردم قرار نمى دهد". امام (ع) فرمود: احسنت يا مفضل (چه نيكو گفتى اى مفضل !).))(375)
حمران نيز از امام باقر (ع) نقل مى كند كه امام از ايمان صحبت كرد و فرمود: ((ايمان آن چيزى است كه در قلب جاى مى گيرد و به خدا منتهى مى شود و عمل ، يعنى پيروى از خدا و تسليم شدن در برابر او امر او، آن را تصديق مى كند و اسلام ، اقوال و افعال ظاهرى است ...، عرض كردم آيا كسى كه در اسلام وارد شده است ، در ايمان وارد نشده است ؟ امام فرمود: نه ؛ ولى به ايمان نسبتى پيدا كرده و از كفر خارج شده است . برايت مثالى مى زنم تا برترى ايمان بر اسلام روشن شود: اگر كسى را در مسجدالحرام ببينى ، آيا شهادت مى دهى كه او را در كعبه ديدى ؟ پاسخ داد: خير؛ اين شهادت براى من جايز نيست . فرمود: اگر او را در كعبه ديدى ، آيا شهادت مى دهى كه او در مسجدالحرام داخل شده است ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: چگونه چنين شهادتى مى دهى ؟ عرض كرد: وارد شدن در كعبه ممكن نيست ، مگر پس از وارد شدن در مسجد الحرام . فرمود: درست گفتى و چه نيكو گفتى ! سپس ‍ فرمود: ايمان و اسلام نيز چنينند.))(376)
در همه اين سيره ها، معصومان (ع) در برابر مطالبى كه شاگردان آنان از خود آنان ، معصومان ديگر و يا حتى از تامل و تفكر خود آموخته بودند، از تشويق هاى كلامى استفاده كرده اند. اين امر بيانگر اين نكته است كه اساس ‍ تشويق در سيره ، به ويژه در تشويق هاى آموزشى ، بر تشويق كلامى استوار است . با وجود اين ، گاه در مواردى مشاهده مى شود كه برداشت اوليه از تشويق مادى حكايت دارد، ولى با دقت و تامل بيشتر، روشن مى شود كه حتى در آن موارد، تشويق امام معنوى و كلامى است ؛ اما به دلايل خاصى در كنار آن ، تشويق مادى نيز هست . در اين جا - براى نمونه - موردى را يادآورى مى شويم .
از امام كاظم (ع) نقل شده است كه فرمود: ((مومن فقيرى صد درهم براى رفع فقر خود و سرمايه قرار دادن آن ، از او درخواست كرد. امام خنديد و فرمود: سوالى از تو مى پرسم ، اگر پاسخ درست دادى ، ده برابر آنچه را كه درخواست كرده اى به تو مى دهم ، وگرنه تنها همان مقدار كه درخواست كرده اى به تو خواهم داد. مرد فقير عرض كرد: بفرماييد! امام فرمود: اگر آرزوهاى تو از دنيا برآورده شود، چه آرزويى خواهى داشت ؟ عرض كرد: آرزو مى كنم تقيه در دين و بر آوردن حقوق برادران ، روزى ام گردد. اما فرمود: چرا ولايت ما اهل بيت را آرزو نكردى ؟ عرض كرد: اين به من عطا شده است ، ولى آن ديگرى هنوز به من داده نشده است و من شكر گذارم آنچه را به من داده شده و خواستارم طالب آنچه را هنوز داده نشده است . امام فرمود: چه نيكو گفتى ! و امر كرد دو هزار درهم به او بدهند...))(377)
در اين روايت ، اول درخواست فقير مطرح است ولى امام (ع) - با وجود اين كه قصد دارد درخواست او را اجابت كند - از اين فرصت استفاده مى كند تا، يا بى منت و بدون درخواست او، كمك بيشترى بكند، و يا مطلبى به او بياموزد؛ بنابراين ، پرسشى را مطرح مى كند و چون با پاسخ درست او مواجه مى شود، او را تشويق مى كند. از ميان آنچه امام به او پرداخت ، صد درهم به دليل درخواست آن مرد بود، نهصد درهم نيز به دليل قولى است كه امام به او داده بود؛ بنابراين ، هزار درهم اضافه را مى توان در راستاى تشويق دانست ؛ البته شايد بتوان گفت همان نه صد درهم نيز تشويق است و به عبارتى ، تنها اين نهصد درهم است كه تشويق است و مابقى پاداش مى باشد، نه تشويق . اين برداشت بر تفكيك بين پاداش و تشويق استوار است كه تشويق را پيش از عمل و پاداش را پس از عمل مى دانند، ولى اثر چندانى بر اين تفكيك مترتب نيست ؛ زيرا در هر صورت تشويق پيش از عمل ، به پاداش پس از عمل نيز نياز دارد، چون اين وعده اى است كه پيش از عمل داده مى شود و به وعده نيز بايد عمل كرد و اگر عمل نشود، اثر معكوس خواهد داشت ؛ بنابراين ، تشويق به معناى عام است و شامل پيش از عمل و پس از آن مى شود؛ اما در عين حال اين گونه كمك هاى معصومان (ع) را نمى توان صرفا در راستاى تشويق دانست . بلكه بيشتر در جهت همان درخواستى است كه فرد از امام كرده است و چون معمولا براى اين كه هم بى دليل و بدون هيچ كارى به ديگرى كمك نكنند، تا تنبلى و گدايى رواج نيابد، و هم درخواست كننده شرمنده نشود و خود را خوار و ذليل و - از اين جهت - مديون امام نداند، و هم براى اين كه راهى براى كار خير بيشتر خود، باز كنند و كمك بيشترى بنمايند و اين گونه عمل مى كنند. مانند اين روايت ، روايات ديگرى نيز هست كه در فصل اصول آموزشى ، ذيل اصل ايجاد انگيزه نيز به برخى از آن ها اشاره كرديم .
بنابراين ، چنان كه پيش تر نيز اشاره شد، اصل تشويق در سيره معصومان (ع)، به ويژه در تشويق هاى آموزشى ، بر تشويق قولى استوار است ، در عين خال تشويق مادى نيز به كلى ، به ويژه در مسائل تربيتى ، منتفى نيست . علت اهميت بيشتر به تشويق هاى معنوى و قولى شايد در كمتر بودن آثار منفى آن در تشويق شونده و ناظران است ؛ زيرا تشويق هاى مادى در چشم شاگرد و ديگران ، بيشتر نمايان مى شود و ممكن است احساس تبعيض و حسادت را برانگيزد؛ همچنين تشويق هاى مادى ممكن است شاگرد را وابسته كرده و به آن عادت دهد، بر خلاف تشويق قولى كه در لحظه اى بيان مى شود و اثر مثبت خود را مى گذارد و آثار ماندگارى كه در چشم تشويق شونده و ديگران نمايان باشد، ندارد. افزون بر آن ، همراه كردن علم ، آموزش و مسائل با ارزشى از اين دست با امور مادى ، آلوده كردن امور ارزشى به امور مادى و كاستن از ارزش آن هاست و چندان كار مناسبى نيست .
7. موزون گويى
نظم و نثر دو نوع كلام و به طور كامل از هم جدايند؛ در عين حال نثر نيز مى تواند به گونه اى منظوم باشد؛ يعنى به گونه اى از كلمات موزون و هماهنگ در آن استفاده شود كه نوعى آهنگ دلنشين و خاصى به آن ببخشد. قرآن كريم منظوم نيست ولى كلمات و حملات آن از آهنگ ويژه اى برخوردار است كه مخاطب را به وجد مى آورد. سخنان معصومان (ع) نيز تا حدودى از اين ويژگى برخوردار است ؛ از اين رو كلام على (ع) را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر دانسته اند(378)
به اين خطبه آن حضرت بنگريد:
الحمد لله الذى علا بحوله و دنا بطوله ، مانح كل غنيمة و فضل ، و كاشف كل عظيمة و ازل . احمده على عواطف كرمه و سوابغ نعمه و اومن به اولا باديا و استهديه قريبا هاديا و استعينه قادرا قاهرا، و اتوكل عليه كافيا ناصرا و اشهد ان محمدا (ص ) عبده و رسوله ارسله لانفاذ امره و انهاء عذره و تقديم نذره . اوصيكم عبادالله بتقوى الله ، الذى ضرب لكم الامثال و وقت لكم الاجال و البسكم الرياش و ارفع لكم المعاش و احاطكم بالاحساء و ارصد لكم الجزاء و آثركم بالنعم السوابغ و الرفد الروافغ و انذركم بالحجج البوالغ و احساكم عددا و وظف لكم مددا فى قرار خبرة و دار عبرة ...؛(379) سپاس خدايى را كه برتر است به قدرت ، و نزديك است از جهت عطا و نعمت ؛ بخشنده غنيمت فزون از حاجت ، و زداينده هر بلا و نكبت . او را سپاس گويم كه بخشش هاى او از روى مهربانى است و نعمت هاى او فراگير و همگانى . به او ايمان دارم چه ، از هر چيز پيش است و هستى او به خويش ‍ است ، و از او راه مى جويم كه نزديك است و راهبر، و از او يارى مى خواهم كه تواناست و چيره گر، و بر او تكيه مى كنم كه بسنده است و ياور، و گواهى مى دهم كه محمد (ص ) بنده و فرستاده اوست او را فرستاد براى روان ساختن فرمان و بستن راه عذر بر مردمان و بيم دادن از كيفر آن جهان . بندگان خدا! شما را انذار مى دهم به تقوا و پرهيز از نافرمانى خدا، كه - در كتاب خود - براى شما مثل ها آورد و زمان مرگ يك يكتان را معين كرد. زينت لباس را برتنتان پوشيد، و روزى فراخ به شما بخشيد. از بيش و كم شما آگاه است و پاداش هر يك را آماده ساخته ، بر سر راه است . شما را برگزيد به دادن نعمت هاى فراوان و بخشش هاى شايان ، و ترسانيدن از عذاب آن جهان - با حجت هاى روشن و رسا در بيان ، يكايك شما را - در علم مخزون خود -، به شمار آورد، و براى هر يك زمانى را در اين جهانى كه جاى محنت و خانه ابتلا و عبرت است ، معين كرد...))
اين كلام امام از چنان آهنگ موزونى برخوردار است كه هرگز شنونده و خواننده را خسته نمى كند؛ چنان كه مترجم نيز تا حدودى توانسته است بخشى از آن آهنگ خاص را منتقل كند. اين امر با مقايسه ترجمه هاى گوناگون نمايان تر خواهد شد كه البته اين مقايسه را به خوانندگان گرامى وا مى گذاريم .
آن حضرت در خطبه ديگرى از نهج البلاغه نيز چنين مى فرمايد:
شغل من الجنة و النار امامه . ساع سريع نجا و طالب بطى ء رجا و مقصر فى النار هوى . اليمين و الشمال مضله و الطريق الوسطى هى الجادة ، عليها باقى الكتاب و آثار النبوة و منها منفذ السنة و اليها مصير العاقبة ...؛(380) آن كه بهشت و دوزخ را پيش روى خود بيند، آسوده ننشيند مردم سه دسته اند؛ سخت كوشى كه رستگار است ، جوينده اى كه كندرو است و اميدوار و تقصيركارى كه به آتش دوزخ گرفتار. چپ و راست ، كمين گاه گمراهى است و راه ميانگين ، راه راست الهى است . كتاب خدا و آيين رسول آن را گواه است و سنت را گذرگاه و بازگشت بدان جايگاه ...))
موزون گويى تنها به امام على (ع) اختصاص ندارد، بلكه سخنان پيامبر اكرم (ص ) ساير ائمه (ع) نيز بيشتر اين گونه است ؛ براى مثال ، پيامبر گرامى اسلام (ص ) فرمود: من وقى شر ثلاث فقد وقى الشركله : لقلقة و قبقبة و ذبذبة . فلقلقته لسانه و قبقبته بطنه و ذبذبته فرجه ؛(381) هر كس ‍ خود را از شر سه چيز در امان بدارد، خود را از هر شرى در امان داشته است : زبان ، شكم و شرمگاه .))
در اين راستا، آن بزرگواران اغلب سعى مى كردند از جمله هاى مشابه همسنگ استفاده كنند، تا به خاطر سپارى آن آسان تر باشد. اين سخن پيامبر (ص ) به على (ع) گوياى اين مطلب است :
يا على ! نه لا فقر اشد من الجهل و لا مال اعود من العقل و لا وحدة اوحش من العجب و لا مظاهرة احسن من المشاوره و لا عقل كالتدبير و لا حسب كحسن الخلق و لا عبادة كالتفكر...؛(382) على جان ! فقرى سخت تر از نادانى و مالى سودمندتر از عقل نيست . هيچ تنهايى اى ترسناك تر از خودبينى و هيچ پشيمانى اى بهتر از مشورت نيست و عقلى مانند انديشه و حسبى مانند خوش رفتارى و عبادتى مانند تفكر وجود ندارد...
اين گونه سخن گفتن ، در گفتارهاى معصومان (ع) فراوان است و از عواملى است كه سخن را فصيح و بليغ مى كند، به گونه اى كه - افزون بر خسته نكردن مخاطب -، در يادگيرى و يادسپارى بهتر تاثيرى فراوان دارد. در موردى كه لازم است دانش آموز محتواى آموزشى را به خاطر بسپارد، استفاده از جملات كليشه اى و ثابت ، و تغيير برخى از كلمات آن ، نظير آنچه در كلام اخير پيامبر (ص ) به على آمده است ، بسيار مفيد و كارساز مى باشد. در اين جا توجه به اين نكته لازم است كه استفاده زياد و يكنواخت از يك كليشه نيز، گذشته از اين كه اثر لازم را ندارد، مشكل ساز نيز خواهد بود. البته معصومان (ع) در سيره آموزشى خود به اين نكته توجه كامل داشته اند و از اين رو است كه پيامبر اكرم (ص ) در سخن خود به على (ع)، به دنبال سخنى كه در بالا ذكر كرديم ، سبك كلام و يا به عبارتى ، جمله كليشه اى را چندين بار تغيير مى دهد و مى فرمايد: يا على آفة الحديث ، الكذب و آفة العلم ، النسيان و...يا على ! عليك بالصدق ...يا على ! ثالث من مكارم الاخلاق ...يا على ! سيد الا عمال ثلاث و...(383)
عبارت هاى كوتاه موزون در روايات معصومان (ع)، فراوان است ، به گونه اى كه با يك بار شنيدن ، به آسانى فراگرفته و به سختى فراموش مى شود؛ عبارتى چون :
الموتقون سادة و الفقهاء قادة و مجالستهم زيادة ؛(384)
الحق ثقيل مر و الباطل خفيف حلو؛(385)
مثل الذى يدعو بلا عمل كمثل الذى يرمى بلا وتر؛(386)
من لم يبال من اين اكتسب المال لم يبال الله من اين ادخله النار.(387)
8. موجز گويى
از ديگر ويژگى هاى سخن معصومان (ع) اين است كه عبادت ها، با وجود كم و كوتاه بودن ، معانى زيادى را در بر دارد. با اين عمل ، افزون بر انتقال محتواى آموزشى لازم به شاگرد، از خستگى و بى رغبتى او نيز مى توان جلوگيرى كرد. مختصر گويى ، هميشه و در همه موارد مفيد نيست ، بلكه با توجه به نوع محتواى آموزشى و مخاطب و شرايط آموزش ، از اين فن مى توان استفاده كرد. در مواردى ، اختصار گويى حتى مى تواند ضرر برساند. به هر حال ، توجه به اين فن مى تواند معلم را در تحصيل موفقيت آموزشى ، يارى دهد؛ زيرا همان گونه كه توضيح ندادن در موارد لازم ، به موفقيت معلم - در امر آموزش - لطمه مى زند، توضيح هاى اضافى و غير لازم نيز در امر يادگيرى خلل ايجاد مى كند. معصومان (ع) در امر آموزش ، به ويژه در مواعظ و توصيه ها، از اين فن بهره مى گرفتند. حضرت على (ع) در كلامى خطاب به مردم مى فرمايد:
فان الغاية امامكم و ان ورائكم الساعة تحدوكم . بخففوا تلحقوا فانما ينتظر باولكم آخركم ؛(388) منزلگاه آخرين ، پيشاپيش شماست و مرگ سرودخوانان در پس . سبكبار باشد تا زودتر برسيد، كه پيش رفتگان را بداشته اند و در انتظار رسيدن شما نگاه داشته اند.
سيد رضى - ذيل اين كلام - مى نويسد: پس از سخن خدا و رسول خدا، اگر اين سخن را با هر سخنى بسنجند از آن بيش و در مقايسه پيش است . و جمله اى مانند جمله "تخففوا تلحقوا"، كم لفظ و پر معنا، شنيده نشده است ؛ جمله اى ژرف و سرشار از حكمت است .
امام كاظم (ع) نيز خطاب به فرزندش فرمود:
يا بنى ! من رضى بما قسم له استغنى و من مد يمينه الى ما فى يد غيره مات فقيرا و من لم يرض بما قسمه الله له اتهم الله فى قضائه و مه استصغر زلة نفسه استكبر زلة غيره . يا بنى ! قل الحق لك او عليك ؛(389) فرزندم ! هر كس به آنچه خدا روزى او كرده راضى باشد، بى نياز است و هر كس دستش را به آنچه در دست ديگران است ، دراز كند، فقير خواهد مرد و هر كس به آنچه خدا روزى او كرده راضى نباشد، خدا را متهم كرده است و كسى كه خطاى خود را كوچك بشمارد، خطاى ديگران را بزرگ مى شمارد. فرزندم ! حق را بگو، به نفعت باشد يا به ضررت .
هر يك از اين جمله ها در بردارنده دريايى از معرفت است كه در يك جمله كوتاه بيان شده است ، به گونه اى كه اگر كسى تنها اين پنج جمله را به خاطر بسپارد و به آن عمل كند، رستگارى دنيا و آخرت خود را تامين خواهد كرد.
اگر معارف ، به ويژه معارف عملى ، به صورت توضيحى و گسترده براى افراد بيان شود، نه تنها عمل به آن سخت و كم خواهد شد كه آموختن آن نيز كمتر امكان پذير است ؛ از اين رو معصومان (ع)، به ويژه در معارف عملى ، چنان موجز و مختصر سخن مى گفتند كه مسلمانان به راحتى بتوانند با آن عمل كند و حتى با عمل به همان يك شناخت و دستور، راه نجات را طى كنند. زرارة بن اعين از امام باقر (ع) پرسيد: ما حق الله على العباد؟ قال : ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون ؛(390) حق خدا بر بندگان چيست ؟ امام فرمود: اين كه تنها آنچه را كه مى دانند بگويند و نسبت به آنچه نمى دانند، سكوت كنند.
امام ، در اين روايت تنها يك حق خدا را بر بندگان بيان كرد؛ اما اين حق به گونه اى است كه هر كس به آن عمل كند از بسيارى از گناهان پرهيز كرده است . از اين مهم تر، ياد گرفتن و به خاطر سپردن آن آسان و توجه دائم و عمل با آن به سادگى امكاه پذير است .
در روايتى ديگر، مردى از امام صادق (ع) از حق زن بر مرد پرسيد. امام در سه جمله كوتاه پاسخ فرمود: يشبع بطنها، يكثوا جثتها و ان جهلت غفرلها؛(391) شكم او را سير كند، بدن او را بپوشاند و اگر از روى جهل و غفلت مرتكب خلافى شد، از او در گذرد.
يادآورى اين نكته لازم است كه موجز گويى نبايد به معناى كلام ضررى برساند؛ چرا كه ايجاز و اطناب مخل ، از عامل هايى است كه سخن را از بلاغت مى اندازد و آنچه در اين جا مراد ماست و در سيره معصومان (ع) يافت مى شود، ايجازى است كه معنا مقصود را رساندن ، از سخن بيهوده ، دورى جستن و با لفظ كم ، معناى بسيار فهمانيدن .(392)
ممكن است اين اشكال مطرح شود كه اين گونه سخن گفتن ، با كلاس درس ‍ و تدريس تناسبى ندارد؛ زيرا كلاس درس جاى بحث و توضيح است ، ولى بحث و توضيح تنها عامل لازم در تدريس نيست ، بلكه گاهى لازم است محتواى آموزشى را در جمله اى كوتاه بيان كرد و بسط و توضيح و كشف جزئيات را بر عهده شاگرد گذاشت ، تا هم فكر او پرورش يابد و هم در اثر زحمتى كه براى كشف مطالب ، تحمل مى كند، احساس لذت كند؛ اضافه بر آن ، گاه بسط و توضيح مطلب موجب سردرگمى شاگرد مى شود، و او نمى تواند اصل مطلب را در يابد؛ از اين رو حتى در اين گونه موارد كه بحث توضيحى است نيز بر معلم لازم است پيش يا پس از بسط و توضيح مطلب ، محتواى آموزشى را در جمله هايى كوتاه و گويا بيان كند تا فهم و درك به خاطر سپردن آن براى شاگرد آسان باشد.
به بيانى ديگر، گر چه در آموزش و يادگيرى ، فهم از حفظ مهم تر و بهتر است ، ولى فهم تنها نيز كافى نيست و شاگرد را وابسته به متن پرورش ‍ مى دهد؛ بنابراين ، بايد به هر دو مطلب توجه كرد و در حين آموزش ، از فنون يادسپارى نيز غافل نمايد.
9. شماره بندى
از ديگر شيوه هاى آموزشى در سيره معصومان (ع)، بيان محتواى آموزشى در قالب هاى عددى دوگانه ، سه گانه ، چهارگانه است . روشن است كه هر نوع محتوايى را نمى توان در اين قالب بيان كرد، بلكه تنها محتوايى را كه متناسب با اين قالب باشد، مى توان اين گونه بيان كرد. اين گونه بيان ، شاگرد را در فهم و به خاطر سپارى محتوا يارى مى بخشد. در سيره معصومان (ع) از اين فن بسيار استفاده شده است ، به گونه اى كه افرادى ، كتاب هايى را از اين گونه روايت هاى معصومان (ع) با عنوان "مواعظ العدديه " تاليف كرده اند.(393) در اين جا چند نمونه از سيره معصومان (ع) را در اين باره ، بيان مى كنيم :
امام صادق (ع) فرمود: ثلاثة تورث المحبة : الدين ، و التواضع و البذل (394) سه چيز موجب دشمنى است : دورويى ، ظلم و خود بزرگ بينى .
سه چيز بر بزرگى انسان دلالت دارد: اخلاق نيك ، فرو نشاندن خشم و چشم پوشى .(395)
در روايتى ديگر نيز آن امام همان فرمود: چهار چيز در هر كس باشد، مومن است ، گرچه سر تا پاى او گناه باشد: صداقت ، حيا، اخلاق نيك و سپاسگزارى .(396)
پيامبر اكرم (ص ) نيز در روايتى خطاب به على (ع) فرمود:
يا على ! ثالث من مكارم الاخلاق : تصل من قطعك ، و تعطى من حرمك و تعفو عن من ظلمك ، يا على ! ثلاث منجيات : تكف لسانك و تبكى على خطيئتك و يسعك بيتك ؛(397) اى على ! سه چيز از اخلاق نيك است : با كسى كه با تو قهر كرده است ، آشتى كن ، به كسى كه تو را محروم ساخته است ، عطا كن و از كسى كه به تو ظلم كرده است ، در گذر.
على جان ! سه چيز نجات دهنده است : زبانت را نگاه دار و بر گناهت گريه و زارى كن و در منزلت بيارام .
10. تضاد يا قرينه گويى
فن "تضاد" از فنونى است كه در موارد بسيارى كاربرد دارد، از جمله در يادگيرى و به خاطر سپارى نقش اساسى ايفا مى كند. به طور كلى اگر بين دو عنصر، ارتباطى منطقى وجود داشته باشد، هر گاه يكى از آن دو را ياد گرفتيم يا به خاطر آورديم ، عنصر ديگر را به آسانى ياد خواهيم گرفت و يا به خاطر خواهيم آورد. ارتباط منطقى بين دو چيز يا به گونه تشابه است و يا به گونه تقابل . تقابل نيز خود به چهار صورت ممكن است : تقابل تضاد، تضايف ، سلب و ايجاب و عدم ملكه .(398) بهره گيرى از هر يك از اين وجوه ارتباط، مى تواند معلم و شاگرد را در ياد دهى و يادگيرى كمك كند.
در سيره آموزشى معصومان (ع) از بعضى اقسام ارتباط، از جمله : تشابه و تقابل از نوع سلب و ايجاب ، و تضاد، براى بالا بردن كيفيت آموزش و يادگيرى استفاده شده است كه البته فن تشابه كم تر كاربرد داشته است ؛ به همين دليل آن را به عنوان فنى مستقل ، ذكر نكرديم و در ضمن اين فن به آن اشاره كرديم . اينك به نمونه هايى از هر يك از انواع ارتباط در سيره معصومان (ع)، اشاره مى كنيم :
امام صادق (ع) فرمود: لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار؛(399) با اصرار بر گناه صغيره ، ديگر صغيره نيست و با استغفار از گناه كبيره ، ديگر كبيره نيست .
در اين روايت ، صغيره و كبيره دو گناه متضاد هستند كه امام آن دو را در يك جمله در كنار هم آورده تا حكمشان را بيان كند. از سوى ديگر امام در اين روايت از رابطه تشابه نيز استفاده كرده است ؛ زيرا حكم اين دو موضوع مشابه است يعنى هر دو از اصل منتفى مى شوند. با اصرار بر صغيره ، اصل صغيره بودن گناه منتفى و به گناه كبيره تبديل مى شود و با استغفار از گناه كبيره ، اصل گناه كبيره منتفى و آمرزيده مى شود؛ پس در اين روايت هم از رابطه تشابه استفاده شده است و هم از رابطه تضاد و نتيجه آن اين است كه هر كس تنها يك بار اين جمله را بشنود، هرگز فراموش نخواهد كرد. اين جمله مى تواند مصداق بارزى از فن سابق - موجز گويى - نيز باشد؛ زيرا در آن با استفاده از كم ترين لفظ، بيشترين معنا بيان شده است
سماعه نيز مى گويد: از امام كاظم (ع) شنيدم كه فرمود: لا تستكثروا كثير الخير و لاتستقلوا قليل الذنوب فان قليل الذنوب يجتمع حتى يكون كثيرا...؛(400) نيكى زياد را زياد و گناه كم را كم نشماريد، زيرا گناه كم جمع و رفته رفته زياد مى شود...
در اين روايت از دو مورد تضاد استفاده شده است ؛ تضاد در موضوع و تضاد در حكم ؛ يعنى نيكى زياد و گناه كم كه موضوع حكمند و زياد و كم نشمردن كه حكم موضوعند؛ البته هر يك از اين دو نوع تضاد كه در يك جمله قرار گيرند، خود بخشى از يادگيرى را آسان مى كنند.
در روايت ديگرى تنها از تضاد حكمى استفاده شده است . پيامبر گرامى اكرم (ص ) خطاب به حضرت على (ع) فرمود: يا على ! ثلاث موبقات و ثلاث منجيات : فاما الموبقات فهوى متبع و شح مطاع و اعجاب المرء بنفسه ، و اما المنجيات فالعدل فى الرضا و الغضب و القصد فى الغنى و الفقر و خوف الله فى السر و العلابية كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك ؛(401) على جان ! سه چيز هلاك كننده است و سه چيز نجات دهنده : سه چيز هلاك كننده ، عبارتند از: هواى نفسى كه پيروى شود و بخلى كه اطاعت شود و خود پسندى مرد، و آن سه چيز نجات دهنده است ، عبارتند از: عدالت در آرامش و غضب ، ميانه روى در حال درويشى و توانگرى ، و ترس از خدا در خلوت و جلوت چنان كه گويى او را مى بينى ؛ زيرا اگر تو او را نمى بينى ، او تو را مى بيند.
در اين روايت ، تنها حكم ها در تضادند؛ يعنى هلاك كننده و نجات دهنده دو حكم متضادند؛ اما موضوع حكم اول ، كه عبادت است از: هوى ، بخل و خود پسندى ، با موضوع حكم دوم ، يعنى عدل و اعتدال و ترس از خدا، گرچه مغايرند، ولى در تضاد و تقابل نيستند.
در همين روايت ، پيامبر گرامى اسلام (ص ) به على (ع) مى فرمايد: يا على ! ثالث يحسن فيهن الكذب : المكيده فى الحرب و وعدتك زوجك و الاصلاح بين الناس . يا على ! ثلاث يقبح فيهن الصدق : النميمة و اخبارك الرجل عن اهله بما يكره و تكذيبك الرجل عن الخير؛(402) على جان ! در يك مورد دروغگويى نيكو است : فريب در جنگ ، وعده به همسر و ايجاد صلح بين مردم . على جان ! در سه مورد راستگويى خوب نيست : سخن چينى ، خبر دادن به مرد از زنش به آنچه كه برايش ناخوشايند است و تكذيب مرد در ادعاى نيكو كارى .
در اين روايت نيز از دو مورد تضاد استفاده شده است ؛ تضاد در موضوع و تضاد در حكم .
استفاده از اين فن ، از سوى معلم كه مى توان آن را فن تضاد، تقابل يا قرينه ناميد،مى تواند يادگيرى و يادسپارى را در شاگردان بسيار افزايش دهد؛ زيرا به گفته حكما "تعرف الاشياء باضدادها" اشيا را از ضدشان مى توان شناخت ؛ يعنى هر گاه خواستيد چيزى را به طور كامل بشناسيد، بايد ضد آن را بشناسيد تا بتوانيد آن را بشناسيد؛ براى مثال سفيدى را وقتى مى توان خوب شناخت كه سياهى را و روز را وقتى كه شب را و...
روانشناسان نيز پذيرفته اند كه اگر بين آموزه ها ارتباط منطقى وجود داشته باشد، يادگيرى و يادسپارى بهتر صورت مى گيرد. در كتاب يادگيرى خلاق آمده است :
((در برخى از موارد ميان داده هاى انتخابى يا نكات كليدى بر مبناى يكى از اصول ارتباط منطقى ، پيوستگى و ارتباط وجود دارد كه در اين صورت نيازى به ايجاد تداعى و ايجاد ارتباط ميان عناصرى كه داراى ارتباط مى باشند، نسبت . هر گاه دو عنصر در تضاد با يكديگر باشند (مثل شب و روز) آن دو عنصر بر اساس اصل تضاد - از اصول ارتباط منطقى - با يكديگر داراى ارتباطند؛ در چنين حالتى به خاطر آورى و بازيابى يكى از اين عناصر به بازيابى عنصر ديگر مى انجامد.
فصل پنجم : آداب آموزشى (403)
چنان كه در فصل اول بيان كرديم ، "آداب "، جمع "ادب " و "ادب " در اصل از "دعا" و "دعوت " گرفته شده است و به معناى چيزى است كه مردم را به آن تاديب مى كنند. به آن "ادب " گفته شده است ، چون مردم را به نيكى ها دعوت مى كند و آن ها را از زشتى ها باز مى دارد.(404)
اين تعريف از ادب چيزى را براى ما روشن نمى سازد؛ چون خود ادب در تعريف آن به كار گرفته شده است و چون تاديب - در اين جا - به معناى تربيت است ، پس ادب به اين معنا نيز بايد به معنى ((آنچه ديگران را بدان تربيت مى كنند))باشد و اين معنا، معناى عام از ادب است و مراد ما از ادب - در اين جا - اين معنا نيست .
همچنين ادب به معناى علم آموزى نيز آمده است . ادبه فتادب : اى علمه .(405)
مجمع البحرين نيز ادب را به اخلاق نيك معنا كرده است : ادبته ادبا: علمته رياضة النفس و محاسن الاخلاق .(406) اين معنا از ادب به اخلاق مساوى است ؛ زيرا اخلاق نيز انسان را به نيكى ها دعوت مى كند و از زشتى ها باز مى دارد، در حالى كه بين اخلاق و آداب تفاوت است ؛ اخلاق درونى است ، ولى آداب ، ظاهرى و بيرونى ؛ اخلاق با ملكه سرو كار دارد، ولى آداب با افعال و ظواهر، اخلاق نيك وقتى است كه ملكه نيكى ، درونى انسان شده باشد، نه اين كه تنها در ظاهر افعال جريان پيدا كند. افزون بر اين ، شايد بتوان گفت ويژگى ديگر آداب اين است كه ادب به هيئت و چگونگى فعل اطلاق مى شود؛ براى مثال گفته مى شود: آداب قضا، آداب تعليم و تربيت و آداب غذا خوردن و چيزى در اين معنا، به صورت مطلق نداريم كه به آن "ادب " اطلاق كنيم ؛ اما با وجود اين ، يكى از معانى آداب نيز اخلاق نيكو بيان شده است ؛ در اين صورت بايد گفت : در معناى ادب توسعه داده شده است كه شامل "اوصاف و افعال " كه از موضوعات علم اخلاق است ، مى شود؛ زيرا اخلاق در لغت به معناى سرشت و باطن و سيرت است (407) و در اصطلاح ، به مجموعه صفات درونى انسان اطلاق مى شود(408) و به افعال نيز از آن جهت كه از صفت هاى درونى سرچشمه گيرد، مى پردازد؛ به بيانى ديگر مى توان گفت : در اينجا سه چيز وجود دارد:
يك : صفات ، كه به درون انسان و سرشت و باطن او مربوط و منشا افعال است و از مسائل علم اخلاق به شمار مى آيد؛
دو: افعال ، كه به اعضا و جوارح انسان مربوط و برخاسته از صفات نفسانى است ؛
سه : هيئت هايى كه بر افعال عارض مى شود و كيفيت آن را تغيير مى دهد.
آداب تنها بر قسم سوم وضع شده است نه بر دو قسم ديگر، ولى اگر به معناى اخلاق به كار رفته باشد، يعنى در مورد صفات و يا افعال ، برخى گفته اند: اين توسعه در معناى ادب است ؛(409) اما مى توان گفت اين استعمال از نوع توسعه در معنا نيست ، بلكه بدين علت است كه صفات و افعال نيز مى توانند گاهى هيئت و كيفيت صفت يا فعل ديگرى واقع شوند؛ از اين رو مى توان به آن ها "ادب " اطلاق كرد.
بنابراين ، آداب آموزشى كارهايى است كه معلم ضمن آموزش خود انجام مى دهد، تا با هئيت خاص و كيفيتى كه اين كارها به آموزش او مى دهند، موجب گيراتر شدن و بالا رفتن كيفيت آموزش و يادگيرى شود. حال منشا اين افعال معلم گاهى صفات اخلاقى او است و گاهى امور ديگر، ولى در هر صورت ما از آن جهت از آن ها بحث مى كنيم كه هيئت و كيفيت خاصى به آموزش مى دهند، نه از آن جهت كه صفات نفسانى معلم هستند.
ادب ، در هر فعلى خوب است و آن را نيكوتر جلوه مى دهد؛ اما ادب ، نسبت به هيچ چيز نيكوتر از نسبت آن به علم نيست ، علم است كه ادب را مى آموزد؛ پس خود، به رعايت آن اولى است و رعايت آداب علم و علم آموزى براى عالم بسيار نيكو و رعايت نكردن آن براى او بسيار زشت و ناپسند است . چنين كسى به عالمى مى ماند كه علم خود را به ديگران مى آموزد، ولى خود با آن عمل نمى كند و از آن بى بهره است .
ادب ، فعل را نيكوتر جلوه مى دهد، و لازمه آن تاثير در كيفيت تاثير فعل است ؛ البته اين تاثير هميشه به صورت مستقيم نيست ؛ گاهى درس را در جمله هاى نيكو و زيبا و با زبان فصيح بيان مى كنيم كه اين امر تاثيرى مستقيم و آشكار در فراگير دارد، ولى گاه با وضو و يا دعا و استمداد از خدا درس را آغاز مى كنيم ، اين تاثير ممكن است مستقيم و آشكار نباشيد، ولى معلم با پاكيزه كردن روح و نفس خويش ، موجب مى شود تاثيرهاى معنوى و آموزشى و تربيتى بيشترى در شنونده بگذارد كه اين تاثير به روشنى اول نيست ؛ اما ممكن است كمتر از تاثير اول نباشد و حتى گاه بيشتر از آن نيز باشد.
در اين فصل ، به اخلاق آموزشى و يا صفات اخلاقى موثر در آموزش ‍ نمى پردازيم و اگر به برخى از موارد كه از صفات اخلاقى است ، اشاره كرديم ، به ظاهر و جنبه رفتارى آن كار داريم نه به جنبه درونى و صفتى آن . در عين حال از موضوع بحث كه آداب آموزشى است نيز خارج نشده ايم ؛ زيرا صفت نيز - چنان كه گفتيم - گاهى هيئتى براى فعل ايجاد مى كند و از اين نظر ادب محسوب مى شود؛ بنابراين ، مى توان گفت : در اين فصل نه به آدابى كه تنها ظاهر را اصلاح مى كنند و به صرف خواست و پسند مردم وابسته اند - كه اصطلاحا به آن ها "آداب و رسوم " گفته مى شود - مى پردازيم و نه به صفات اخلاقى ، بلكه به آدابى كه در اخلاق ريشه دارند و به برخى صفات از آن نظر كه ظاهر را آرايش مى دهند، مى پردازيم .
برخى از آداب آموزشى را كه به روش هاى خاصى مربوط مى شد، در فصل روشها ذيل آن روش خاص - بيان كرديم و در اين جا، برخى ديگر از آداب آموزشى را كه به روشى خاص اختصاص ندارند، و نسبت به همه روش ها به چند روش عموميت دارند، بيان خواهيم كرد.
1. شروع با نام خدا
اسلام دين توحيد است و هر چيزى در آن بر محور توحيد مى چرخد. توحيد انواع و اقسامى دارد؛ توحيد ذات ، توحيد صفات ، توحيد افعال و... توحيد افعالى به اين معناست كه همه افعال انسان از ناحيه خداست . قرآن كريم مى فرمايد:
و لا تقولن لشاى ء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله ؛(410) هرگز نگوييد كه اين كار را فردا انجام مى دهم ، مگر اين كه خدا بخواهد؛ بيابراين ، استعانت از او و خواست او در هر كارى لازمه انجام كار است ؛ زيرا اگر خواست او نباشد هرگز آن كار به انجام نخواهد رسيد.
افرون بر آن ، كارى كه بدون ذكر و نام خدا انجام شود، شيطان به گونه در آن شريك خواهد شد و آن را خراب خواهد كرد امام صادق (ع) فرمود: ((هر گاه يكى از شما وضو بگيرد، يا چيزى بياشامد، يا غذايى بخورد، و يا هر كارى را انجام دهد، سزاوار است كه با نام خدا شروع كند و اگر چنين نكند، شيطان در آن شريك خواهد بود.(411)))
شروع كردن كار با نام خدا، اضافه بر اين كه نوعى قدرشناسى و سپاس ‍ نعمت هاى الهى ، از جمله : توفيق شروع و انجام آن كار است ، نوعى در خواست از او در انجام و اتمام كار نيز هست ؛ چون كار با نام او و برترين اوصاف او، يعنى رحمانيت و رحيميت ، شروع مى شود پيامبر (ص ) فرمود:كل امر ذى بال لم يذكر فيه "بسم الله " فهو ابتر؛(412) هر كار ارزشمندى كه بدون نام خدا شروع شود، ناقص است .
البته اين نقص ممكن است از دو جهت باشد، يكى اين كه صورت كار ناقص ‍ است ؛ يعنى صدر و ذيل ندارد و به ادب مزين نشده است ؛ دوم آن كه چون كار با نام خدا آغاز نشده است ، پايانش تضمين شده نيست و ممكن است خواست خدا به پايان آن تعلق نگيرد.
امام صادق (ع) مى فرمايد: گاهى انسان در شروع كار نام خدا را ترك مى كند، در اين صورت خدا او را به بلايى گرفتار مى كند، تا او را به وظيفه شكر گزارى متوجه سازد و اين را جزاى آن ترك قرار مى دهد؛ سپس امام مى فرمايد: عبدالله بن يحيى بر اميرالمومنين (ع) وارد شد. امام او را امر كرد تا بر صندلى بنشيند. همين كه بر صندلى نشست ، صندلى واژگون شد، به گونه اى كه سر او شكست و خون جارى شد. امام پس از مداواى او فرمود: حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه گناهان شيعيان را در دنيا با رنج و مشقت و بلايى كه براى آن ها فراهم مى كند، پاك مى گرداند تا عبادات و طاعات آن ها را سالم نگه دارد و در برابر آن پاداش بدهد. عبدالله گفت : يا اميرالمومنين ! ما را آموزش دادى . اگر ممكن است گناهى را كه من مرتكب شدم و موجب شد اين بلا بر من نازل شود، بيان فرماييد، امام فرمود:
تركك حين جلست ان تقول "بسم الله الرحمن الرحيم "؛ هنگامى كه خواستى بنشينى "بسم الله الرحمن الرحيم " را نگفتى . آيا نشنيده اى كه پيامبر (ص ) فرمود: "كل امر ذى بال لم يذكر فيه بسم الله فهو ابتر".(413) اين همان جهت دومى است كه براى ابتر و ناقص بودن فعل بيان كرديم ؛ يعنى حتى نشستن روى صندلى اگر با نام خدا نباشد، ممكن است ابتر و ناقص بماند، تا چه رسد به كارهاى مهم ترى كه تدريجى است ؛ مانند امر آموزش كه ممكن است با مانع هاى فراوانى رو به رو شود.
ذكر و نام خدا در هر كارى ادب بندگى ، بلكه از ادب نيز بالاتر و عين بندگى است . امام حسن عسكرى (ع) به داود الصرفى فرمود:
يا داوود! لو قلت ان تارك التسميه كتارك الصلاة لكنت صادقا؛(414) اى داوود! اگر بگويى ترك كننده نام خدا (به هنگام شروع كار) مانند ترك كننده نماز است راست گفته اى .
معصومان (ع) در سيره آموزشى خود، همواره به اين ادب پايبند بودند و نوشته ها و گفته هاى خود را با نام و يا درود و سپاس خدا آغاز مى كردند. در اين باره ، در فصل روش ها به اجمال توضيح هايى داده شد، ولى در اين جا نيز به يكى دو نمونه از سيره آن بزرگواران اشاره مى كنيم .