3.
اصل كوشش
از ديگر اصول آموزشى در سيره معصومان (ع)، كوشش فعاليت ياد گيرنده است ؛
يعنى كسى كه مى خواهد در مسائل علمى و دينى ، عالم و دانشمند شود، بايد خود در اين
زمينه فعال باشد، نه اين كه تنها منفعل و گيرنده باشد و منتظر بماند كه معلم و
استاد مطالب خود را بيان كند و او تنها گوشى باشد براى شنيدن و ضبط مطالب آن ها.
فراگير بايد با انگيزه و فعال ، در پى فراگيرى علم باشد و در مسائل علمى و دينى
كندوكاو كند، تا - دست كم - پرسش هاى لازم را فراهم آورد و از معلم و استاد، در
پاسخ به پرسش هاى خويش كمك بگيرد.
اين ويژگى در سيره معصومان (ع)، بيشتر در مورد كسانى است كه قصد دارند عالم و
دانشمند شوند، نه عموم مردم . درباره عموم مردم ، سعى معصومان (ع) بر اين بوده كه
مطالب لازم دينى را، در هر فرصتى ، به آنان بياموزند، اگر چه آنان خود كوششى در اين
زمينه نداشته باشند؛ زيرا آموزش مسائل دينى به مسلمانان ، وظيفه عالمان دين ، به
ويژه معصومان (ع)، است ؛ البته معصومان (ع)، اغلب در مورد عموم مردم نيز مى كوشيدند
تا به شيوه هاى گوناگونى توجه و انگيزه آنان را بر انگيزانند. راز اين مطلب در اين
نهفته كه عالم و دانشمند كسى است كه علم را به فهم ، عقل و قلب و با تمام وجود خود
درك كند، نه اين كه تنها مطالبى را در ذهن و حافظه خود نگهدارى كند. امام صادق (ع)
از حضرت على (ع) نقل فرموده كه :... الا! لا خير فى علم ليس
فيه التفهم ، الا! لا خير فى قراءة ليس فيها تدبر...(72)
آگاه باشيد! علمى كه در آن فهم نباشد، خيرى ندارد؛ آگاه باشيد! علمى كه در آن تدبر
نباشد، خيرى ندارد.
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: العلم علمان : علم فى القلب فذلك
العلم النافع و علم فى اللسان فذلك حجة على العباد؛(73)
علم دو قسم است : علمى كه در نفس انسان رسوخ كرده است ؛ پس اين علم مفيد مى باشد و
علمى كه بر زبان است ؛ پس اين علم (در قيامت ) حجت بر بندگان است .
علمى كه در نفس رسوخ كرده ، مانند چشمه اى است كه همواره مى جوشد؛ اما علمى كه تنها
در حافظه باشد، مانند منبع آبى است كه تنها براى مدت كوتاهى آب دارد و زود فروكش مى
كند.
على (ع)، در عبارتى ديگر، مى فرمايد: العلم علمان : مطبوع و
مسموع و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع ؛(74)
دانش دو گونه است : دانشى كه از درون انسان مايه و ريشه گرفته و دانشى كه از ديگران
شنيده شده و تنها در حافظه جاى گرفته است . اگر قسم دوم نباشد، قسم اول سودمند
نخواهد بود.
همچنين آن حضرت ، در سخنى ديگر، علم را داراى وجه هاى متعدد مى داند و علمى را كه
تنها بر زبان جارى و فهم نشده است ، فروترين درجه و علمى را كه در اعضا و جوارح
نمايان شود، فراترين درجه علم مى داند و مى فرمايد: اوضع
العلم ما وقف على اللسان و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان .(75)
روشن است كه بين فروترين و فراترين درجه در اين ميان ، درجات متعدد ديگرى وجود دارد
كه هر يك داراى مطلوبيت متفاوت است . از جمله علمى كه به عقل و قلب درك شده باشد كه
در سخن پيامبر (ص ) به آن اشاره شده بود و درجه مطلوبيت آن گر چه نسبتا بالا است
ولى از علمى كه در عمل نيز به كار گرفته شود پايين تر است و اگر اين علم در عمل نيز
جارى شود هم از عمق بيشترى برخوردار خواهد بود و هم ارزش كاربردى را دارد پس داراى
مطلوبيتى بيش از مرحله قبل خواهد بود.
معصومان (ع) همواره مى كوشيدند تا شاگردان خود را در كندوكاو در مسائل علمى وا
دارند، گونه اى كه - دست كم - پرسش را خود بيابند و پاسخ را از امام بشنوند؛ در اين
صورت پاسخ در برابر يك نياز درونى است و فراگير آن را بخوبى درك مى كند و اگر اشكال
و ابهامى نيز در اين باره داشته باشد، با پرسش از امام آن را رفع كرده و علم را از
مرحله سمع به مرحله فهم مى رساند.
شيوه تدريس امام باقر و امام صادق (ع) و به طور كلى همه معصومان (ع)، بدين گونه بود
كه همواره پرسش از سوى شاگردان و اصحاب بود و پاسخ از سوى ايشان . "عماد زاده " در
اين باره مى نويسد:
((در مسجد پس از نماز، امام (ع) رو به مردم مى كرد و يا حلقه
درس طورى بود كه صدر و ذيل نداشت و امام (ع) احتياجات روز مردم را، كه يك يك مى
پرسيدند، به آنان مى آموخت و مى فرمود: بپرسيد هر چه مى خواهيد. هر يك از افراد، بر
اساس مقتضاى نياز روحى و معنوى خود، يا بر حسب احتياجات محيط زندگى و احكام دين ،
مسائلى مى پرسيدند و امام به او پاسخ مى داد و سايرين هم مى شنيدند.(76)))
البته گاهى معصومان (ع) حتى به مجرد شنيدن سوال اصحاب نيز سريع پاسخ نمى گفتند،
بلكه تلاش مى كردند تا پاسخ را نيز از خود پرسش كننده بشنوند و او در بحث در گير
كنند. به اين سيره توجه كنيد:
محمد بن منصور مى گويد:((از امام (باقر يا صادق (ع) درباره
آيه "و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و الله
امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء..."(77)
پرسيدم ، امام فرمود: آيا كسى را ديده اى كه گمان كند خدا به زنا، شرب خمر و نظير
اين محرمات امر كند؟ گفتم : خدا و وليش بهتر مى دانند؛ فرمود: اين در مورد "ائمه
جور" است كه ادعا مى كنند خدا آنان را به حكومت بر مردم امر كرده است و حال آن كه
خدا آنان را به چنين كارى امر نكرده است ...(78)
در اين سيره ، افزون بر اين كه ابتدا پرسش از سوى شاگرد مطرح شد امام در پاسخ نيز
او را شركت داد تا خود فكر كند و در بحث درگير شود.
پيامبر (ص ) فرمود: تعلموا العلم فان تعلمه حسنة و مدارسته
تسبيح و البحث عنه جهاد...؛(79)
علم بياموزيد؛ زيرا آموختن علم ، حسنه و بحث و گفتگو از آن تسبيح و كاوش از آن جهاد
و...است .؛ يعنى هر چه كوشش فراگيران در امر آموزش و يادگيرى بيشتر شود، ارزش آن
نيز افزايش مى يابد؛ چنان كه حسنه (كار نيك ) خوب است ، اما تسبيح خدا از آن بهتر
و جهاد در راه خدا از آن دو نيز بهتر مى باشد.
همچنين امام باقر (ع) فرمود: ((اذا حدثتكم بشى ء فاسئلونى من
كتاب الله
(80)؛ هر گاه مطلبى را براى شما بيان كردم ، از دليل آن در قرآن
بپرسيد.))
البته پاسخ هاى معصومان (ع) نيز اغلب پاسخ هاى كلى و سر بسته بوده است ، تا كسانى
كه استعداد، فهم ، شوق و اشتياق لازم را دارند، با طرح پرسش هايى ديگر، به عمق آن
برسند. اين پاسخ كلى نه از سر بخل است كه آن ها خود بيشترين مذمت را نثار بخل علمى
كرده اند، بلكه اين كلى گويى از آن رو است كه اولا، به تدريج و مرحله به مرحله
آموزش دهند و ثانيا، كسانى كه استعداد لازم را دارند و يا به علم علاقه دارند، به
طرح پرسش و كنكاش بيشتر با امام ، هم خود در كسب دانش دخيل باشند و هم به ژرفاى
مفاهيم علمى برسند؛ چرا كه ارائه دانش به كسانى كه استعداد و لياقت آن را ندارند،
افزون بر ضايع كردن علم ، سبب گمراهى آنان نيز مى شود. پيامبر(ص ) فرمود:
لا توتوا الحكمة غير اهلها فتظلموها و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم ؛(81)
حكمت را به غير اهلش ندهيد كه اگر چنين كنيد، به حكمت ظلم كرده ايد و آن را از اهلش
دريغ مداريد كه اگر چنين كنيد، به آن شخص ظلم كرده ايد؛ بنابراين ، فعاليت و كوشش
فراگيران دانش از اصول آموزشى معصومان (ع) محسوب مى شود. اين اصل آثار آموزشى
فراوانى را به دنبال دارد كه به بيان برخى از آن ها مى پردازيم .
آثار آموزشى
1. آموزشى كه بر كوشش دانش آموز استوار باشد، بر عمق يادگيرى مى افزايد؛
زيرا يادگيرى درجه هايى دارد كه پايين ترين آن ها، يادسپارى يا حفظ است ؛ پس از آن
؛ فهم و درك مطلب و سپس يقين به آن و در نهايت ، كار برد آن در عمل مى باشد؛
بنابراين ، هر چه فراگير در يادگيرى نقش چشم گير داشته باشد، يادگيرى او دقيق تر و
عميق تر خواهد بود. در روايات ، اين مطلب در قالب مراحل علم و آموزش بيان شده است .
على (ع) در روايتى ، در پاسخ به شخصى كه از او توصيه اى خواست ، چهار مرحله براى
يادگيرى بيان فرمود: ايها الانسان ! اسمع ، ثم استفهم ، ثم
استيقن ، ثم استعمل ...(82)؛
بشنو سپس بفهم ، سپس يقين كن و پس از آن ، به كار بند.
در اين روايت ، بالاترين هدف از يادگيرى و يا به عبارتى ، بالاترين درجه يادگيرى ،
علم به آموخته ها بيان شده است كه هر يادگيرنده بايد متوجه آن نيز باشد آموزشى كه
بر تلاش دانش آموز استوار باشد، دست كم ، يادگيرى را يا مرحله دوم و سوم عمق مى
بخشد و همين زمينه اى مى شود براى اجراى آن در مرحله چهارم . اجراى آموخته ها در
عمل نيز خود، عامل ديگرى در پايدارى و عمق بخشيدن به يادگيرى است .
به طور كلى از ديدگاه معصومان (ع)، علمى كه تنها بر زبان جارى باشد، علم به حساب
نمى آيد. امام سجاد (ع) در پاسخ به "زهرى " فرمود: ((علم آن
چيزى است كه با آن شناخت حاصل شود.)) زهرى مى گويد: حديثى را
براى على بن الحسين (ع) نقل كردم ؛ امام فرمود: ((آفرين ! ما
نيز اين گونه شنيده ايم)) ؛ گفتيم : حديثى را نقل نكردم ،
مگر اين كه شما از من به آن عالم تر بوديد! امام فرمود: ((چنين
مگو! مادام كه چيزى شناخته نشده است ، علم نيست ؛ علم وقتى است كه شناختى حاصل شود.(83)))؛
يعنى تو كه حديث را در ذهن و حافظه خود دارى و معنى آن را نفهميده اى عالم نيستى ،
بلكه عالم كسى است كه آنچه را مى شنود، بفهمد. شايد مراد امام از اين نيز بالاتر
باشد؛ يعنى تو كه حديث را از ما گرفته اى هر چند، افزون بر حفظ، فهم نيز كرده باشى
، عالم نيستى . عالم كسى است كه علم را كشف كند. البته فهم آنچه ديگران كشف و توليد
كرده اند، مقدمه اى براى كشف علم و عالم شدن است .
2. كوشش دانش پژوه ، آموزش را از حالت يكنواختى و طالب دانش را از كسالت و بى حالى
، نجات داده ، تحريك و تنوع را بر فرايند آموزش ، و شادى و نشاط را بر دانش آموزان
حاكم مى كند اين امر خود عامل موثرى در كيفيت بخشيدن به آموزش و يادگيرى است .
3. تلاش دانشجو او را به دانشجوى واقعى تبديل مى كند. "دانش آموز" در سطح هاى پايين
آموزشى مطرح است ، ولى در سطح هاى بالاتر به او "دانشجو" اطلاق مى شود. دانشجو، كسى
است كه خود در جستجوى دانش است و براى او جز روش آموزش فعال ، مناسب نيست .
4. تلاش دانش آموز، معلم و استاد را با نياز واقعى او، و حتى نياز واقعى جامعه و
مسائل و مشكلات گوناگون ، آشنا مى سازد؛ در تلاش هاى آموزشى او متوجه مسائل و
مشكلات دانش آموزان و جامعه مى شود؛ بنابراين ، تلاش ها و يادگيرى ها، هم زمينه
قبلى دارد و هم به عمل مى انجامد و اين دو عامل ، در يادگيرى بهتر و عميق تر، بسيار
موثر است .
5. با توجه به تعداد دانشجويان و تفاوت ذهنيت ها و سليقه ها، فعاليت مستقيم آموزشى
هر يك از آنان مى تواند زواياى گوناگون يك موضوع را مورد بررسى قرار دهد؛ از اين رو
آموزش فعال ، گستره يادگيرى را نيز افزايش مى دهد و از اين جهت نيز بر كيفيت
آموزش مى افزايد.
6. وقتى اساس تلاش هاى آموزشى بر عهده دانش آموز باشد، تنها كسانى به ادامه تحصيل
موفق خواهند شد كه به تحصيل عشق و علاقه دارند و از استعداد و توانايى لازم نيز
برخوردارند و كسانى كه استعداد و علاقه لازم را ندارند، خود به خود از ادامه تحصيل
باز مى مانند و سرمايه خود و جامعه را به هدر نمى دهند؛ افزون بر آن ، آموزش فعال ،
خود انگيزش آفرين و استعداد پرور است و علاقه لازم را در دانش آموزان ايجاد مى كند.
7. استقلال دانش آموز نيز از ديگر امتيازاتى است كه از فعاليت آموزشى او حاصل مى
شود. وقتى فعاليت اصلى آموزشى بر عهده دانش آموز باشد، وى - دست كم - به استقلال
علمى - آموزشى دست خواهد يافت و با گذراندن مدت كوتاهى ، از معلم و استاد بى نياز
خواهد شد و خود مى تواند راه تحصيل علم را بپيمايد؛ البته ، افزون بر اين ، مى توان
گفت به طور كلى ، در ساير زمينه ها نيز موجب استقلال دانش آموز خواهد شد؛ زيرا اين
اصل موجب حاكميت روحيه استقلال طلبى در دانش آموز مى شود.
8. فعاليت دانش آموز در كار آموزشى ، افزون بر همه اين موارد، موجب ايجاد و تقويت
انگيزه او در امر آموزش نيز مى شود؛ زيرا موفقيت در هر كارى ، به ويژه در مسائل
علمى ، هر چند در حد كشف و دسترسى به پرسش باشد، خود سرور آفرين و موجب تشويق
انسان براى ادامه فعاليت است . در شرح حال خواجه طوس آورده اند: مدتى در حل مساله
اى علمى مى كوشيد تا اين كه در نيمه شبى به پاسخ آن دست يافت و فرياد برآورد:
كجاييد پادشاهان و شاهزادگان تا اين لذت را در يابيد!
4. اصل تفاوت هاى فردى
توجه به تفاوت ها فردى ، از ديگر اصول آموزشى در سيره معصومان (ع) است .
انسان ها هر يك در شرايط و محيط ارثى و زيستى ويژه خود، شكل مى گيرند؛ از اين رو،
گر چه داراى مشتركات فراوانى هستند، تفاوت هاى بسيارى نيز دارند. در اين بحث در صدد
بيان مشتركات و تفاوت هاى افراد نيستيم ؛ آنچه مهم است اصل وجود تفاوت هاى انسانى
است كه اين تفاوت ها نيز وجود دارد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
يايها الناس انا خلقنكم من ذكر و انثى و جعلنكم شعوبا و
قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله ايقئكم ؛(84)
اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار
داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اين ها ملاك امتياز نيست ) گرامى ترين شما نزد
خداوند، با تقواترين شماست .
البته اين آيه گر چه بر بى تاثيرى اين تفاوت ها در قرب به خدا تاكيد دارد، در عين
حال اصل وجود تفاوت را مى پذيرد؛ همچنين ، گر چه ممكن است اين آيه را بر تفاوت هاى
قومى و گروهى حمل كنند، ولى در شان نزول اين آيه روايتى نقل شده كه بر اساس آن ،
آيه تفاوت هاى فردى را نيز در بر مى گيرد. در آن روايت آمده است :
((اين آيه در مورد ثابت بن قيس بن شماس نازل شد كه در حضور پيامبر (ص ) به
شخصى توهين كرده بود و نام مادر او را برده بود. پيامبر (ص ) او را خواست و فرمود:
به اين افراد نگاه كن ! او نيز چنين كرد. پيامبر فرمود: چه مى بينى ؟ (افراد) سياه
و سفيد و قرمز. پيامبر فرمود: تو بر آن ها برترى ندارى ، مگر به دين و تقوا.(85)))
در اين روايت پيامبر (ص ) تفاوت رنگ انسان ها را مصداقى از آنچه كه اين آيه بيان
كرده است ، دانست .
گذشته از آن ، آيات ديگرى نيز هست كه اين شائبه در مورد آنان وجود ندارد؛ از جمله :
و لا تتمنوا ما فضل الله به ى بعضكم على بعض .؛(86)
برترى هايى كه خداوند براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده ، آرزو نكنيد! (اين
تفاوت هاى طبيعى و حقوقى براى حفظ نظام زندگى شما و بر طبق عدالت است )....
و نيز: نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا
بعضهم فوق بعض درجت ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون ؛(87)
ما معيشت آنان را در حيات دنيا، در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى
داديم تا يكديگر را مسخر كرده ، و رحمت پروردگار از تمام آنچه جمع آورى مى كنند،
بهتر است .
اين دو آيه و آيات ديگرى كه از ذكر آن ها صرف نظر مى كنيم ،(88)
نيز بر وجود تفاوت بين انسان ها دلالت دارند؛ بنابراين ، اصل وجود تفاوت مسلم است و
اين تفاوت ها نيز برخى طبيعى و ارثى و برخى محيطى است . تفاوت هاى محيطى نيز برخى
زيستى و برخى فرهنگى است . هر يك از اين تفاوت ها مى تواند روش هاى آموزشى متفاوتى
را طلب كند كه اگر به آن توجه نشود، در فرايند آموزش اختلال ايجاد خواهد شد.
معصومان (ع)، در امر آموزش ، به اين اصل مهم توجهى ويژه داشتند. پيامبر گرامى اسلام
(ص ) مى فرمايد انا معاشر الانبياء امر نا ان نكلم الناس على
قدر عقولهم ؛(89)
همانا ما پيامبران ماموريم كه با مردم ، به اندازه عقلشان ، سخن بگوييم .
تفاوت در عقل ، يكى از جهت هاى تفاوت انسان هاست كه پيامبر اسلام (ص ) در اين روايت
فرمود: ما به رعايت آن مكلف هستيم . انسان ها در جهات ديگرى نيز تفاوت دارند؛ از
جمله : استعداد ذهنى و قدرت فهم و مانند آن كه آن ها را نيز در آموزش بايد درنظر
گرفت . معصومان (ع) در آموزش هاى خود به اين تفاوت ها توجه مى كردند. محمد بن ابى
نصير مى گويد: سالت ابى الحسن الرضا عن مسالة فابى و امسك ،
ثم قال : لو اعطينا كم كما تريدون كان شرا لكم ؛(90)
از امام رضا (ع) مساله اى پرسيدم .
امام پاسخ نداد؛ سپس فرمود: اگر هر چه را كه شما بخواهيد، برايتان بيان كنم ، براى
شما ضرر خواهد داشت . جابر بن يزيد جعفى نيز مى گويد: ((امام
باقر (ع) هفتاد هزار حديث برايم بيان كرد كه براى هيچ كس نقل نكردم و نخواهم كرد.
به امام (ع) عرض كردم : فدايت شوم ! به سبب آنچه از اسرارتان براى من بيان كرديد و
من براى هيچ كس نقل نكرده ام ، بار سنگينى بر دوش خود احساس مى كنم ؛ گاه آن چنان
در سينه ام فوران مى كند كه چيزى شبيه جنون بر من عارض مى شود! امام فرمود: اى
جابر! هر گاه چنين شد، به بيابان برو و چاهى حفر كن و سرت را در چاه كن و بگو: محمد
بن على (ع) به من چنين و چنان گفت .(91)
امام برخى مطالب را، براى همه بيان نمى كرد، بلكه وقتى به افراد خاصى نيز مى گفت ،
سفارش مى كرد كه اين مطالب را به كسى نگويند؛ زيرا هر كس ظرفيت و تحمل شنيدن هر
مطلبى را ندارد. معصومان (ع) حتى در پاسخ به يك سوال ، نسبت به افراد متفاوت ، پاسخ
هاى متفاوتى مى دادند عبدالله بن سليمان مى گويد: ((از امام
صادق (ع) پرسيدم : آيا چنان كه برخى علوم به سليمان بن داود واگذار شد، به امام نيز
واگذار شده است ؟ امام فرمود: آرى .))؛ براى مثال روزى فردى
مساله اى از امام
(92) پرسيد. امام پاسخ داد. شخص ديگرى همان را پرسيد، امام پاسخى
ديگر به آن داد و شخص سومى نيز همان را مطرح كرد، امام پاسخ سومى به او داد...
عبدالله مى گويد: سپس به امام عرض كردم : آيا هنگامى كه امام جوابشان را مى دهد،
آنان را مى شناسد؟ فرمود: آيا قول خدا را نشنيده اى كه : ((همانا
در اين نشانه هايى هست براى هوشمندان
(93)))، (هوشمندان ) همان ائمه هستند...؛ سپس
فرمود: بله ؛ امام هر گاه به مردى نگاه كند او را مى شناسد و رنگ او را مى شناسد، و
اگر صداى او را از پشت ديوار بشنود، او را مى شناسد و مى داند كيست ؛ خداوند مى
فرمايد: از آيات او خلق آسمان و زمين و اختلاف زبان ها و رنگ هاست ، همانا در آن ها
نشانه هايى براى عالميان است ...(94)
آيا جز اين است كه اين پاسخ هاى گوناگون به يك سوال ، به تفاوت و شرايط افراد سوال
كننده مربوط مى شود؟
همچنين معصومان (ع) در آموزش هاى علمى خود، اغلب از روش پرسش و پاسخ ، به ويژه
قسم اول آن
(95) كه پرسش از سوى شاگردان و پاسخ از سوى امام مى باشد، استفاده
مى كردند(96)
كه اين امر نيز از توجه ويژه معصومان (ع) به تفاوت هاى فردى حكايت مى كند؛ زيرا در
اين روش ، هر يك از شاگردان با توجه به علاقه ، استعداد و تخصص خود، پرسش هاى خويش
را مطرح مى كردند و از امام پاسخ مى شنيدند؛ به ديگر سخن ، روش علمى معصومان (ع)
روش آموزش فردى بود، به گونه اى كه در اين روش ، از مزاياى روش آموزش انفرادى
امروزه استفاده و از عيب هاى آن پرهيز مى شد؛ زيرا يكى از عيب هاى روش هاى آموزش
انفرادى امروز را ترويج گوشه گيرى دانش آموزان و تشويق به انزوا مى دانند و اين با
هدف اجتماعى كردن دانش آموزان كه از اهداف آموزش و پرورش است ، منافات دارد؛ زيرا
در اين روش ها دانش آموز از اجتماع به دور است و با ديگران ارتباطى ندارد و به
تنهايى ، از معلم خود و يا از رايانه آموزش مى بيند؛ امام در سيره معصومان (ع)،
اصحاب و شاگردان همه در يك مكان گرد هم مى آيند و در عين حال ، هر كس مسئله خواص
خود را مى پرسد و پاسخ مى گرفت و با ديگران نيز در ارتباط بود.البته از اين نكته
نيز نبايد غفلت كرد كه در آن زمان ، علوم به اين اندازه گسترده نبود و معصومان (ع)
نيز با علم الهى خويش توان پاسخ گويى داشتند و ديگران اين چنين نيستند، در عين حال
پس از معصومان (ع) و حتى هم اكنون نيز از اين روش در برخى مكتب خانه ها و حوزه هاى
علميه استفاده و تا حدودى اصل تفاوت هاى فردى رعايت مى شود. در اين مراكز، افرادى
كه در سطوح مختلف علمى هستند در يك جا گرد هم مى آيند و استاد معلم به افرادى كه در
سطح هاى علمى بالاتر مى باشند، آموزش مى دهد و آنان نيز هر يك ، به افراد سطح هاى
پايين تر مى آموزد و البته با هر يك به ميزان استعداد و توانش رفتار مى شود، و تا
مطلب را به خوبى فرانگيرد، درس بعدى ارائه نمى شود. اين روش مزيت هاى ديگرى نيز
دارد؛ از جمله اين كه هر يك از شاگردان ، با تدريس در آموزش مطالبى آموخته است ،
هم تمرين استادى مى كند و هم در آموخته هاى خود مرور و تاملى دوباره دارد؛ به بيانى
ديگر آموخته هاى خود را كه ممكن است در سطح شنيدن و يادسپارى باشد، درونى كرد و آن
را در سطح فهم و درك مى آموزد و بر عمق علمى خود مى افزايد.
افزون بر اين ، امام صادق (ع) هر يك از اصحاب خود را در رشته هاى خاصى ، متناسب با
ذوق و استعداد و علاقه و توانايى آن ها، پرورش مى داد، به گونه اى كه در هر يك از
رشته هاى علمى آن روز، اعم از فقه ، كلام ، ادبيات ، تفسير و...، كارشناسان زبر
دستى تربيت كرده بود. اين امر نيز گوياى توجه آن حضرت به تفاوت هاى فردى است . هشام
بن سالم مى گويد: ((با جمعى از ياران امام صادق (ع) نزد
حضرتش بوديم كه مردى از اهل شام وارد شد و از امام تقاضاى مناظره كرد.
امام فرمود: در چه علمى مى خواهى مناظره كنى ؟ مرد شامى گفت : در قرآن و حروف مقطعه
، سكون ، جر، نصب و رفع آن ؛
امام فرمود: اگر بر حمران غلبه كردى ، بر من غلبه كردى ! مرد شامى با حمران مناظره
كرد و مغلوب شد.
سپس گفت : مى خواهم در زبان عربى (ادبيات ) مناظره كنم ؛
امام ابان بن تغلب را معرفى كرد؛ شامى با او مناظره كرد و مقلوب شد.
سپس گفت : مى خواهم در علم كلام مناظره كنم .
امام مومن طاق را معرفى كرد؛ با او نيز مناظره كرد و مغلوب شد.
گفت : مى خواهم در علم توحيد مناظره كنم .
امام هشام بن سالم را معرفى كرد؛ با او نيز مناظره كرد و مغلوب شد.
عرض كرد: مى خواهم درباره امامت مناظره كنم .
امام هشام بن حكم را معرفى كرد؛ با او نيز مناظره كرد و مغلوب شد.
در اين هنگام امام تبسمى كرد. مرد شامى عرض كرد: گويا مى خواهى بگويى در ميان
شيعيان تو، امثال اين مردان هستند.
امام (ع) فرمود: همين طور است .(97)
شريف القريشى نيز مى گويد: ((عده زيادى از طلاب امام صادق
(ع) در برخى از علوم و فنون تخصص داشتند. هشام بن حكم ، هشام بن سالم ، مومن طاق ،
محمد بن عبدالله بن طيار و قيس ماصر در فلسفه ، كلام و مباحث امامت متخصص بودند؛
محمد بن مسلم ، زرارة بن اعين ، جميل بن دراج و بريد بن معاويه در فقه ، اصول و
تفسير، و جابر بن حيان كوفى در كيميا و مفضل بن عمر در حكمت و اسرار خلقت ، تخصص
داشتند.(98)))
بنابراين ، تخصص پرورى در مكتب امام باقر و صادق (ع) نيز حاكى از توجه آن بزرگان به
تفاوتهاى فردى افراد است كه با توجه به علاقه و زمينه هايى كه در هر يك از آن ها
بود، آن ها را به گرايش هاى ويژه اى هدايت مى كرد.
آثار آموزشى
توجه به تفاوت هاى فردى ، داراى آثار آموزشى فراوانى است ؛ از جمله :
1. رعايت تفاوت هاى فردى موجب مى شود از تلاش هاى استاد استفاده بهينه شود و دانش
آموز از تدريس او بيشترين استفاده را ببرد؛ زيرا مطالب آموزشى و روش تدريس ، با سطح
استعداد و توان و علاقه متفاوت است و اين امر امكان استفاده بيشتر را به او مى دهد.
2. رعايت تفاوت هاى فردى موجب آسان شدن كار معلم و در عين حال ، بهره بردارى بيشتر
دانش آموز مى شود؛ زيرا - در اين صورت معلم به راحتى مى تواند محتواى آموزشى خود را
به دانش آموز منتقل كند و با كمترين زحمت ، بيشترين نتيجه را ببرد. و در نتيجه ، نه
خود و نه دانش آموز را خسته كرده است .
3.افزايش انگيزه براى تحصيل و يادگيرى نيز از ديگر آثار رعايت اين اصل است ؛ زيرا
اولا، آموزش و روش آموزش ، با خواست و علاقه دانش آموز متناسب است و ثانيا، به طور
كلى در هر كارى دست يابى به هدف ، خود تشويقى براى ادامه كار است و انگيزه كار را
افزايش مى دهد.
4. به دنبال افزايش انگيزه ، فهم و يادگيرى نيز عميق تر و دقيق تر مى شود؛ زيرا بين
انگيزه و يادگيرى رابطه مستقيم و متقابلى وجود دارد، به گونه اى كه هر چه انگيزه
بيشتر باشد، يادگيرى بيشتر و بهتر است و هر چه يادگيرى بيشتر و بهتر صورت گيرد،
انگيزه بيشتر خواهد بود.
5. اصل تفكر و تفقه
از ديگر اصول آموزشى در سيره معصومان (ع)، اين است كه خواندن و شنيدن تنها،
و حتى حفظ كردن ، كفايت نمى كند، بلكه بايد مطالب آموزشى را فهميد و در آن تفكر كرد
و آن را لمس كرد؛ البته خواندن ، شنيدن و گاهى حفظ كردن ، لازمه و مقدمه فهم و تفكر
است ، ولى نبايد به اين ها اكتفا كرد، بلكه بايد از اين مراحل مقدماتى گذشت و به
مرحله تفكر، فهم و حتى عمل رسيد.
در روايتى آمده است : مردى نزد على (ع) آمد و از امام (ع) خواست كه او را به كار
نيكى نصيحت كند تا با آن نجات يابد. على (ع) فرمود: ايها
الانسان ! اسمع ثم استفهم ، ثم استيقن ، ثم استعمل و اعلم ان الناس ثلاثة ...(99)
اى انسان بشنو، سپس بفهم ، سپس يقين كن ، پس از آن عمل كن و بدان كه مردم سه دسته
اند...
در اين روايت ، امام (ع) به چهار سطح از سطح هاى يادگيرى اشاره كرده است :
1.حفظ؛ 2.فهم ؛ 3.يقين ؛ 4.كاربرد.
مربيان آموزشى و تربيتى نيز امروزه ، سطح هاى ششگانه اى را براى اهداف آموزشى - در
حيطه شناختى - بيان مى كنند. بلوم در طبقه بندى آموزشى خود، شش سطح را در حيطه
شناختى براى يادگيرى بيان مى كند: 1.دانش ؛ 2.فهم ؛ 3.كاربرد؛ 4.تجزيه و تحليل ؛
5.تركيب ؛ 6.ارزشيابى و قضاوت .(100)
دانش را مى توان شنيدن و حفظى دانست كه در كلام امام على (ع) آمده است ؛ چون دانش ،
چنان كه دكتر سيف بيان مى كند، عبارت است از: يادآورى و بازشناسى مطالبى كه قبلا
آموخته شده است .(101)
در سطح دوم كه فهم باشد، هر دو مشتركند. در سطح سوم امام (ع) از يقين سخن به ميان
آورده است ، ولى بلوم در اين مرحله ، بلافاصله سراغ عمل و كاربرد رفته است ؛ اين
افاوت را مى توان چنين تبيين كرد كه مراد امام از يقين اين است كه در آنچه ياد
گرفته اى ، تامل و تفكر كن ، و يا حتى در صورت تجربى بودن امر (به تناسب موضوع ) آن
را به تجربه بيازماى تا به درستى آن يقين پيدا كنى ؛ سپس به آن عمل كن ، ولى مراد
بلوم از كاربرد، كاربرد در عمل است ؛ يعنى مطالب انتزاعى و ذهنى را در موقعيت هاى
عينى به كار بردن و تجربه كردن .(102)
شاهد اين سخن آن است امام فرمود: استيقن ، يعنى طلب يقين كن و براى يقين به درستى
آن مقدماتى لازم است ؛ از جمله : تجربه و تحليل و يا حتى در عمل به صورت آزمايشى به
كار گرفتن و ارزشيابى و قضاوت . پس از طى اين مراحل كه مقدمه يقين است آنگاه وقتى
به درستى آن پى بردى مى توان در عمل به كارگيرى و اين كاربرد غير از كاربرد در
مرحله سوم در نظر بلوم است .
بنابراين ، از نظر امام ، ارزشيابى و قضاوت قبل از مرحله كاربرد است ؛ زيرا تا به
درستى امرى يقين نكنيم ، عمل به آن عمل به جهل است ؛ البته عمل آزمايشى براى اثبات
درستى و نادرستى آن امر، مانعى ندارد و چنان كه گفتيم ، لازمه يقين درست همين است و
به صورت ضمنى در درون آن وجود دارد.
به عبارت ديگر: لازمه تحصيل يقين در كلام امام اين است كه يا با تامل و تفكر در
موضوع ، و يا با آزمايش عملى و كاربرد آزمايشى (بر حسب تناسب موضوع )، به درستى آن
امر يقين حاصل كن ؛ بنابراين ، سه مرحله تجزيه و تحليل ، تركيب و ارزشيابى ، لازمه
يقين و در درون آن نهفته است ؛ اما بلوم آن ها را جدا بيان كرده است . از سوى ديگر،
مراد از كاربرد در نظر بلوم - چنان كه بيان كرديم - كاربرد آزمايشى و تطبيق بر
مصاديق عينى است ؛ يعنى همان چيزى كه در مرحله چهارم روش حل مساله ديوئى آمده است .
در روايت ديگرى ، پيامبر (ص ) نيز پنج مرحله براى علم بيان مى كند. امام صادق (ع)
مى فرمايد: ((مردى خدمت پيامبر (ص ) رسيد و عرض كرد: اى رسول
خدا؛ علم چيست ؟ پيامبر (ص ) فرمود: سكوت ؛ مرد گفت : پس از آن ؟ فرمود: گوش دادن
؛ عرض كرد: پس از آن ؟ فرمود: به خاطر سپردن ؛ عرض كرد: پس از آن ؟ فرمود: عمل به
آن ؛ عرض كرد: پس از آن ؟ فرمود؛ انتشار آن .(103)))
اين روايت ، در سه مرحله با روايت حضرت على (ع) مشترك است ؛ شنيدن ، به خاطر سپردن
و عمل كردن ؛ و در دو مرحله با آن متفاوت است : يكى سكوت ، كه در روايت پيامبر (ص )
مرحله اول است . در روايت امام ذكر نشده است و ديگرى انتشار است كه باز در روايت
امام نيامده است ؛ همچنين در روايت امام از مرحله يقين سخن به ميان آمده است كه در
روايت پيامبر (ص )، سخنى از آن نيست . مى توان گفت سكوت از مراحل علم يا يادگيرى
نيست ، بلكه از مقدمات يادگيرى است ؛ ولى نشر علم از مراحل آن است و در تقويت و
افزايش يادگيرى موثر است ؛ از سوى ديگر مى توان گفت انتشار به گونه اى در كلام امام
نيز آمده است ؛ زيرا انتشار آموخته ، نوعى عمل است و پيامبر (ص ) ذكر مصداقى كرده
است ؛ بنابراين ، مى توان گفت مراحل از نظر پيامبر (ص ) و امام (ع) يكى است ، مگر
در يقين كه در سخن پيامبر (ص ) نيامده است ؛ كه اين تفاوت را مى توان بر اساس
تفاوت اهداف افراد در سوال و اين كه جواب معصومان (ع) با توجه به نيازهاى خاص افراد
است ، نيز توجيه كرد.
پس حضرت على (ع) در اين روايت مراحل يادگيرى را بيان مى كند و مى فرمايد: بايد همه
مراحل يادگيرى را تحقق بخشيد، نه اين كه تنها به شنيدن اكتفا كرد؛ البته محتواى
آموزش و هدف از آموزش نيز تعيين كننده مراحل يادگيرى است و چنين نيست هميشه آخرين
مرحله يادگيرى نياز باشد، بلكه گاهى به همان مرحله اول نيز اكتفا مى شود و اين در
مواردى است كه محتواى آموزشى ، از سطح فهم دانشجو فراتر باشد، ولى اين دانشجو بايد
واسطه اى براى انتقال آموزه ها به ديگران باشد؛ از اين رو است كه پيامبر (ص )
فرمود: رب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الى من هو افقه
منه ؛(104)
بسا حامل فقهى كه فقيه نيست و بسا حامل فقهى كه فقه را براى كسى كه از او فقيه تر
است ، حمل مى كند.
در عين حال ، آنچه اغلب در يادگيرى مهم است ، فهم است كه اين مرحله اگر تحقق نيابد،
يادگيرى سطحى خواهد بود و فايده چندانى ندارد. البته چنين كسى ، در حد امانت و
انتقال آموزه ها، ارزشمند است و اگر اين گونه افراد نباشند، شايد علم به دست افراد
لايق و با فهم نرسد، ولى در اين جا بحث فراتر از اين ارزش است ؛ يعنى ، افزون بر
اين سطح از يادگيرى ، بايد سطح بالاتر - كه عبارت از درك و فهم آموزه هاست - نيز
تحقق پذيرد. معصومان (ع)، افزون بر اين كه تلاششان بر اين بوده كه يادگيرى در سطح
درك و فهم تحقق يابد، گاهى كسانى را كه بر اين امر كوشا نبودند، توبيخ مى كردند.
امام باقر (ع) مى فرمايد: ((اگر بر جوانى از جوانان شيعه دست
يابم كه در دين تفكر و تفقه نمى كند، هر آينه او را تنبيه خواهم كرد.(105)))
حضرت على (ع) در روايت ديگرى فرمود: اعقلوا الخبر اذا
سمعتموه عقل رعاية و لا عقل رواية ، فان رواة العلم كثير و رعاته قليل ؛(106)
چون حديثى را شنيديد در آن انديشه كنيد، انديشه اى براى به كار بستن نه براى به
ديگران گفتن ؛ زيرا راويان علم بسيارند، و كسانى كه آن را به كار بندند، كم .
اصل در علم و آموزش ، زايش در نوآورى علمى است . علم همواره در حال پيشرفت است و
نبايد راكد بماند؛ چون اگر راكد بماند كهنه خواهد شد؛ پس اصلى ترين هدف مراكز علمى
- آموزشى ، پيشرفت و زايش علمى است و اين امر محقق نمى شود، مگر آن كه مراكز آموزشى
به يادگيرى ، فراتر از سطح شنيدن و حفظ كردن بينديشند؛ به عبارت ديگر، افزايش و
پيشبرد علم ، كار محققان و دانشمندان مى باشد و دانشمند و محقق غير از عالم است .
عالم كسى است كه علوم فراوان و يا گوناگونى را در ذهن خود انباشته است و بسا نتواند
با تركيب قضاياى مختلفى كه در ذهن دارد، قضيه جديدى را استنباط كند؛ چرا كه تنها آن
ها را در ذهن خود حفظ كرده ، ولى نفهميده است . محقق و دانشمند كسى است كه از تركيب
قضاياى علمى ، قضاياى جديدى استنباط كند. شهيد مطهرى در اين زمينه مى فرمايد:
((فرق است ميان عالم بودن و روح علمى داشتن ؛ اى بسا افرادى
كه روح علمى دارند، ولى عالم نيستند و اى بسا افرادى كه عالمند و روح علمى ندارند.
عالم واقعى آن كسى است كه روح علمى ، توام باشد با علمش .(107)))
روحيه علمى يعنى روحيه نقاد، و نقد واقعى وقتى ممكن است كه فهم باشد. ابتدا بايد
مطالب ديگران را فهميد، سپس آن را نقد كرد و اين همان چيزى است كه خداوند در قرآن
كريم بدان بشارت مى دهد: فبشر عباد الذين يستمعون القول
فيتبعون احسنه و...؛(108)
پس بشارت ره بندگان را، همان كسانى كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را پيروى مى
كنند.
و اين گزينش جز با به كارگيرى عقل و فهم ، شدنى نيست ؛ از اين رو است كه امام كاظم
(ع)، خطاب به هشام ، مى فرمايد: ان الله - تبارك و تعالى -
بشر اهل العقل و الفهم فى كتابه فقال : فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون
احسنه ...؛(109)
خداوند تبارك و تعالى در قرآن اهل عقل و فهم را بشارت داده ، فرموده : آن بندگان
مرا كه سخن را گوش كنند و از بهترينش پيروى نمايند بشارت ده ...
چنان كه امام كاظم (ع) فرمود، اين بشارت ويژه عقل و فهم است كه مطالب را خوب مى
فهمد و بر مى گزينند؛ بنابراين ، با توجه به اين آيه نيز مى توان گفت : درك و فهم ،
اصلى از اصول آموزشى اسلام است كه درك و فهم خود را به كار گيرند؛
قد فصلنا الايت لقوم يفقهون ؛(110)
به تحقيق نشانه ها را براى گروهى كه فهم و درك كنند، بيان كرديم ، و در جايى ديگر
كسانى را كه در سخن ، نمى انديشند، نكوهش كرده ، مى فرمايد:
فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا؛(111)
چه مى شود اين قوم را كه در سخن تفقه نمى كنند.
حضرت على (ع) نيز فرمود: لا خير فى علم ليس فيه التفكر؛(112)
علمى كه در آن تفكر نباشد، ارزشى ندارد؛ زيرا تفكر مقدمه و لازمه فهم است .
طبرسى نيز در حديثى از ابن عباس آورده است : كان رسول الله
اذا حدث الحديث او سئل عن الامر كرره ثلاثا ليفهم و يفهم عنه ؛(113)
پيامبر (ص ) هر گاه حديثى را بيان مى كرد يا در مورد چيزى از او پرسشى مى شد، آن را
سه بار تكرار مى كرد تا سوال خوب روشن و سخن او خوب فهميده شود.
تكرار مطلب ، افزون بر اين كه موجب فهم بهتر آن مى شود، تامل و تفكر را نيز در آن
باعث مى گردد؛ البته بر اساس كلام ابن عباس ، تكرار براى فهم مطلب بوده ، ولى محدود
به آن نيست و اين برداشت ابن عباس است و ممكن است اين تكرار دليل هاى متعددى داشته
باشد كه يكى از آن ها، تامل و تفكر در مطلب است ، به ويژه كه آن حضرت پرسش پرسشگر
را نيز تكرار مى كرد تا شايد خود پيامبر (ص ) نيز در آن تامل كند؛ همچنين در روايت
ديگرى از على (ع) آمده است : من اسرع فى الجواب لم يدرك
الجواب ؛(114)
كسى كه در پاسخ دادن عجله كند، پاسخ درستى نخواهد داد. يعنى ابتدا بايد در پرسش
تامل و تفكر كرد و آن را خوب فهميد؛ سپس به آن پاسخ داد.