پژوهشى درباره صابئين

يعقوب جعفرى

- ۵ -


بخش چهارم: صابئين مندائى

قوم مندايى

گروه ديگرى كه به عنوان «صابئين» شهرت يافته‏اند قومى هستند كه در قسمتهايى از سرزمين عراق و قسمتهايى از خوزستان ايران زندگى مى‏كنند و به نام «مندايى» معروف هستند و براى خود اعتقادات و آداب و رسوم و زبان خاصى دارند.

تا آنجا كه ما مى‏دانيم نخستين گزارشى كه در كتب اسلامى از اين گروه آمده ، گزارش ابن‏نديم است كه از آنها با نام «مغتسله» و «صابئين بطائح» ياد مى‏كند(1) و چيزهايى به آنها نسبت مى‏دهد كه در اعتقاد منداييهاى كنونى موجود است مانند مراسم شستشوى مداوم آنها كه به همين جهت به مغتسله معروف هستند و اينكه آنها در «بطائح» زندگى مى‏كنند و بطائح كه به معناى مسيل پهناور است به جنوب عراق ميان واسط و بصره و نيز دشت ميشان و نواحى خرمشهر كنونى گفته مى‏شود كه دقيقاً محل سكونت منداييهاست.

همچنين مسعودى در جايى صابئين را به دو گروه تقسيم مى‏كند: حرانى و كيمارى و مى‏گويند: اين گروه از صابئين با صابئين حرانى در نحله‏شان فرق دارند و سرزمين آنها ميان بلاد واسط و بصره از سرزمين عراق به طرف بطائح و نيزارهاست.(2)

و نيز ابوريحان بيرونى پس از صحبت از صابئين حرانى مى‏گويد: صابئين حقيقى آنهايى هستند كه در واسط و سواد و عراق در ناحيه دو نهر ساكنند و خود را به «نوش بن شيث» نسبت مى‏دهند و با حرانيها مخالفند و آنها را عيب مى‏گيرند و جز در چند مورد با ايشان موافق نيستند.(3)

هم‏اكنون در خوزستان در كنار رود كارون و كرخه و در شهرهاى اهواز و خرمشهر و آبادان و دشت ميشان و نقاط ديگر و نيز در عراق كنار رود دجله و فرات و در شهرهاى بصره و عماره و موصل و رمادى و جاهاى ديگر ، هزاران نفر زندگى مى‏كنند كه خود را مندايى يا صابئين يا صبّى مى‏نامند و داراى زبان و خط مخصوصى هستند كه شاخه‏اى از زبان سريانى و كلدانى است و داراى معتقدات ويژه وكتب مقدس متعددى هستند و آداب و رسوم و آيين‏هاى خاص خود را دارند.

تحقيقات جديد درباره مندائيان

از آنجا كه دين منداييها يك دين تبشيرى نيست و رجال دينى آنها نمى‏خواستند كه اسرار آنها را ديگران بدانند، اطلاعات محققان تا اين اواخر درباره آنها اندك بود و حتى خيال مى‏شد كه قوم صابئين منقرض شده‏اند تا اينكه در قرن‏هاى اخير با تماس‏ها و رفت‏وآمدهايى كه غربيها داشتند پرده از راز اين قوم برداشته شد و بعضى از مستشرقان با مطالعه عميق در دين مندايى و با يادگيرى زبان خاص آنها و مطالعه مستقيم كتب مقدس آنها ، مقالات و رساله‏هايى درباره اين قوم نوشتند و حتى بعضى از كتب آنها را از زبان مندايى به زبان انگليسى و يا آلمانى ترجمه كردند و نشر دادند.

اهتمام اروپاييها به زبان مندايى ازوقتى آغاز شد كه «نولدكه» كتابى به نام «القواعد المندائيه» در اواخر قرن نوزدهم منتشر كرد پس از اومستشرقين كاراورا دنبال كـردند.(4)

به دنبال اين كار ، كسانى از خود منداييها پيدا شدند و با يك سنت‏شكنى درباره عقائد و آداب و رسوم و زبان قوم خود كتاب نوشتند و اطلاعات گرانبهايى در اين‏باره به دست دادند.

از جمله اين كتابها هم اينك دو كتاب پيش روى من است كه يكى را نويسنده‏اى از صابئين مندايى ايران و ديگرى را نويسنده‏اى از صابئين مندايى عراق نوشته است اين دو كتاب عبارتند از:

1 ـ قوم از ياد رفته نوشته آقاى سليم برنجى از مندائيان اهوازكه كاوشى است درباره قوم صابئين مندايى و در سال 1367 در تهران از طرف انتشارات دنياى كتاب با مقدمه‏اى از مرحوم محيط طباطبايى منتشر شده است.

2 ـ الصابئه نوشته غضبان رومى عكله الناشى كه از مندائيان عراق است و در سال 1983 در بغداد منتشر شده است.

هر دو كتاب اطلاعات جالبى از آداب و رسوم و سنتهاى قومى و نيز از عقائد و باورهاى منداييها با استناد به كتب مقدس آنها و آوردن بعضى از متون آن كتابها وبا استفاده از اظهارات علما طراز اول اين دين،به دست داده‏اند و بخصوص در كتاب «الصابئه» تشكيلات مذهبى و عنوانهاى دينى مندائيان عراق و نام كسانى كه در رأس اين تشكيلات هستند، نيز آمده است.

از اين دو كتاب كه بگذريم كتابها و نوشته‏هاى بعضى از مستشرقين كه سالها درباره منداييها تحقيق كرده‏اند نيز جالب توجه است.

به گفته آقاى غضبان رومى، از نيمه دوم قرن شانزدهم ميلادى به بعد پرتقاليها وارد خليج (فارس) شدند و از خوزستان و بصره ديدن كردند آنها قومى را ديدند كه با همسايگان خود از مسلمانان و مسيحيان و يهود از لحاظ اعتقادات دينى و حتى لباس و خوراك تفاوت دارند و ريشهاى درازشان آنها را از ديگران متمايز مى‏سازد درباره آنها پرسيدند به آنها گفته شد كه آنها خود را «صابئه» يا پيروان يوحناى تعميد دهنده مى‏دانند و چون پرتقاليها به وطن خود برگشتند از وجود اين طايفه گزارش دادند و از اين پس، بحث و گفتگو درباره صابئين زياد شد و محققان و پژوهشگران غربى مطلب را دنبال كردند و با مسافرت به منطقه، پرس و جوهاى بسيارى نمودند و بالاخره صدها كتاب و مقاله درباره آنها نوشته شد.(5)

در ميان نويسندگان و پژوهشگران اروپايى كه درباره صابئين مندايى و زبان مخصوص آنها تحقيقات مفيدى كرده‏اند مى‏توان از خانم «ليدى دراور» بانوى انگليسى و پروفسور «رودلف ماتسوخ» آلمانى و پروفسور «نولدكه» آلمانى و آقاى «ليدزبارسكى» و آقاى «هنرى لايارد» نام برد.

بخصوص خانم ليدى دراور كه سالها در عراق و ايران با مندائيان تماس داشته و زبان مندايى را به خوبى آموخته بوده و كتب مقدس آنها را مطالعه كرده است، تحقيقات ارزنده‏اى درباره اين قوم دارد كه به انگليسى منتشر شده و توسط دوتن از مندائيان عراق به نامهاى نعيم بدوى و غضبان رومى تحت عنوان «الصابئة‏المندائيون» به عربى ترجمه و در سال 1969 از طرف منشورات مكتبة الاندلس در بغداد چاپ و منتشر شده‏است.

خانم دراور كه حدود نيم‏قرن در مورد صابئين مندايى كاوش كرده، درباره دشوارى كار خود در جهت دستيابى به كتب منداييها مى‏نويسد:

«كتب منداييها چاپ نشده و همه دستنويس است و براى تيمن و تبرك نوشته و نگهدارى مى‏شود و معتقدند كه اين كتابها آنها را از شرور حفظ مى‏كند و از عامه مردم بسيار اندكند كسانى كه بتوانند اين كتابها را بخوانند چون علماى آنها كه طبقه «كهنوتيه» ناميده مى‏شوند خواندن اين كتب را در انحصار خود قرار داده‏اند تا نفوذ آنها در ميان مردم كم نشود»(6)

همو در جاى ديگرى مى‏گويد:

«با اين كه با من دوست شده بودند، مدت طولانى گذشت تا من بعضى از كتابهاى آنها را ديدم علت اين بود كه كتابها اسرارى داشت كه نبايد غريبه‏ها آنرا بدانند».(7)

در مقدمه نسبتاً مفصلى كه مترجمان كتاب خانم دراور نوشته‏اند نيز مطالب مفيدى راجع به مندائيان عراق آمده است از جمله اينكه تعداد مندائيان عراق بيست‏هزار نفر هستند.(8)

از نويسندگان عراقى و مصرى كسانى درباره مندائيان كتاب و مقاله نوشته‏اند اما متأسفانه در ايران به اين امر توجه كافى نشده و از نويسندگان ايرانى تا آنجا كه مى‏دانيم آقاى يحيى نورى مطالب مختصرى درباره آنها نوشته(9) و چند مقاله محققانه هم توسط مرحوم محيط طباطبايى نوشته شده است(10) غير از اينها كمتر نويسنده‏اى به اين كار پرداخته است.

تاريخ صابئين مندايى

درباره تاريخ منداييهايى كه هم اكنون در عراق و خوزستان و ايران زندگى مى‏كنند و اينكه اين گروه از كجا آمده‏اند و سابقه تاريخى آنها چه بوده است ، اطلاعات كاملى در دست نيست. آنچه مسلم است اين است كه اين قوم از جاى ديگرى به اين سرزمين مهاجرت كرده‏اند و از آنجا كه بعضى از عقايد و آداب و رسوم آنها رابطه تنگاتنگى با آب و رودخانه دارد، اين است كه آنها در كناره‏هاى رودخانه‏هاى بزرگى چون فرات و دجله و كارون رحل اقامت انداخته‏اند. و اين مناطق را مناسب‏ترين مكان براى انجام آداب و رسوم خود يافته‏اند.

يك گزارش تاييد نشده، كه آقاى عبدالرزاق حسنى از يك مستشرق فرانسوى نقل مى‏كند، حاكى است كه يك نفر مسيحى به نام «دبدا» در كنار نهر كارون توطن كرد و ديانتى را تاسيس نمود كه عمده آن از مارقيها و مانوى‏ها و كنتيها و جز آنها از فرقه‏هاى صابئين اخذ شده بود سپس در طول قرون، اين فرقه توسعه يافت و به صابئه مغتسله ناميده شد چون شعائر دينى آنها جز با شست و شو در آب جارى انجام نمى‏گرفت.(11)

اين گزارش در عين‏حال كه بسيار مبهم و ناقص است و تاريخ آمدن «دبدا» را مشخص نمى‏كند، از نظر خود منداييها مطرود است و در كتب آنها ذكرى از چنين شخصى نيامده و حتى اشاره‏اى هم به اين جريان نشده است.

در مورد تاريخ منداييها ، آقاى غضبان رومى نويسنده مندايى اشعارمى دارد كه اصحاب اين طائفه اهتمامى به تاريخ نداشته‏اند و شايد علت آن سوزاندن و دفن و ضايع شدن كتابهاى آنها به هنگام مهاجرت‏هاى متعددى است كه از ترس يهود انجام داده‏اند. طبق گفته آقاى رومى، مختصرى از تاريخ قوم مندايى در دو كتاب مقدس آنها به نامهاى «كنزاربه» و «حران‏كويتا» آمده است در كتاب «كنزاربه» كه مهمترين كتاب دينى آنها وبه زبان مندايى است درباره تاريخ اين قوم چنين آمده است:

منداييها همراه با قوم فرعون در تعقيب يهودى‏هايى كه با موسى فرار مى‏كردند خارج شدند و گروهى از آنها در درياى احمر غرق شدند و گروهى كه نجات يافتند به شمال سفر كردند و در قسمتهاى بالاى رود فرات ساكن شدند.(12)

آيا اينها به ميل خود قوم موسى را تعقيب مى‏كردند ويا فرعون آنها را مجبور به اين كار كرده بود، گزارش از آن ساكت است.

همچنين در گزارش ديگرى از كتاب مقدس «حران‏كويتا» آمده است:

«مندائيان چون در فلسطين مورد اذيت يهود قرار گرفتند به طرف شمال مهاجرت كردند وبه شهر حران رسيدند و در آنجا برادران دينى خود را يافتند و از آنجا هيئتى در زمان «ارطيانوس» به بلاد مابين‏النهر?و خوزستان هجرت كردند و در فتح عربى اين منطقه، هيئتى از صابئين مندايى به رياست يكى از بزرگانشان به نام «دانقا» با فرمانده عربى ملاقات كرد و امر صابئين را به او گفت و او آنها را بر دينشان ابقا كرد و آنها ميان مسلمانان زندگى كردند و جزيه دادند.(13)

آقاى دكتر زرين كوب در اين‏باره اظهار مى‏دارد: «منداييان در اثر فشار يهود از فلسطين مهاجرت كردند و در حران بين‏النهرين اقامت گزيدند و در آنجا براى خود خانه و معبد ساختند و در كنار پرستندگان ارباب انواع و ستاره پرستان يونان و بابل كه هم در اين شهر به آزادى آيين خود را اجرا مى‏كردند، زيسته ظاهراً از همين روست كه حرانيان ستاره پرست هم بعدها به نام آنها صبّى يا صابى خوانده شده‏اند و حتى مقارن عهد مأمون خود را با صابئين مذكور در قرآن منطبق شمرده‏اند»(14)

به طوريكه خواهيم ديد منداييان عقيده خاصى به حضرت يحيى دارند و او را منجى خود مى‏دانند و قسمتى از تاريخ خود را كه مربوط به پس از كشته شدن حضرت يحيى است چنين مى‏آورند:

«شصت سال پس از مرگ حضرت يحيى حامى بزرگ منداييان، يهوديان باز از نو خودكامگى آفريدند و به كشت و كشتار منداييان و همچنين آتش زدن كتابها و تخريب اماكن آنها پرداختند. آنها تا آنجا اين كار را ادامه دادن كه بالاخره بعد از مدتى نه چندان مديد از فوت يحيى شصت هزار «ناصورايى» (نگهبانان و حافظان دين) به رهبرى «اردوان ملكا» كه خود وى هم يكى از ناصورائيان پيرو حضرت يحيى بود، به سوى كهو «مداى» كه در نزديكى شهر حران شام بود مهاجرت كردند در آنجا يعنى در شهر حران اجازه فعاليت مذهبى يافتند و شروع به ساختن عبادتگاههايى نمودند اما دنباله درگيريها ميان منداييان و يهوديان به دامنه كوه مداى هم رسيد وبالاخره به ناچار منداييان سرزمين اصلى خود يعنى فلسطين را ترك كردند.

تا آنجا كه براى پيدا كردن محل مناسب زندگى و مراسم خود كه همان وجود آبهاى جارى است، به سوى جلگه بين‏النهرين كه زمين مساعدى براى زندگى بود مهاجرت كردند و البته ناگفته نماند كه حمايت «اردوان اشكانى» پادشاه ايران از آنان يكى از عوامل مهمى بود كه منداييان را بدان ناحيه كشاند، زيرا اردوان، منداييان را از شر آزارهاى يهوديان در امان نگهداشته و در بين‏النهرين كه مركز و پايتخت ايران آن زمان بود به آنان آزادى كامل بخشيد.(15)

آقاى يحيى نورى نقل مى‏كند كه «تاورنيه» جهانگرد معروف فرانسوى كه در سال 1652 ميلادى كه از بصره مى‏گذشته، عده صابئيها را (تنها در بصره) يكصد و بيست و پنجهزار نفر ذكر كرده. امروزه طبق آمارى كه دولت عراق در چند سال قبل منتشر نمود، مجموع صابئيهاى عراق كه آنها را به زبان محلى «صبى» مى‏نامند (صابئيهاى خوزستان را به زبان محلى «مغتسله» مى‏گويند) از هشتاد هزار تن تجاوز نمى‏كنند و قسمت عمده اين كاهش عجيب، مربوط به احكام خاص و سختى است كه از آيين صابئى محسوب است. به عنوان مثال: صابئيها بدون توجه به زمستان و تابستان و سرما و گرما بايد مراسم خود را در آب جارى (معمولاً رودخانه) انجام دهند، طبعا همواره در معرض امراض گوناگون ناشى از زكام و امراض ديگر واقع شده، تلفات فروانى دارند و از جانبى چون ازدواج با غير هم‏كيش خود را حرام مى‏دانند و حتى الامكان به رهبانيت و ترك معاشرت با بانوان دستور مؤكد دارند و علاوه بر اينها گروه فراوانى از آنها در طول زمان بر اثر آميزش با مسلمين تغيير آيين داده و مسلمان شدند، بدين جهت روز به روز از تعدادشان كاسته شده، رو به انقراض مى‏رود.(16)

سكونت منداييها در ايران در عهد باستان تأثيرات فكرى خود را بجاى گذاشت و اديان گنوسى ايران از آن متأثر شدند از جمله آنها آيين مانوى را مى‏توان نام برد.

به گفته آقاى دكتر زرين كوب: «آيين مانوى بدون شك در دامن آيين مندايى پيدا شد كه بعضى از ادعيه و سرودهاى مندايى نيز بعدها در نزد مانويه مورد استفاده واقع گشت. مانى كه پدرش در بين «مغتسله» پرورش يافت، خودش دنبال دو رؤياى مكاشفه‏آميز، آن فرفه را ترك كرد و خويشتن را «فارقليط» يا موعود مسيح اعلام‏نمود»(17)

منداييان پس از مهاجرت به جنوب ايران آنجا را سرزمين مناسبى براى انجام مراسم خود كه بستگى خاصى به آب دارد، يافتند و اكنون كه حدود دو هزار سال از زمان اردوان سوم پادشاه اشكانى و مهاجرت منداييان به اين منطقه مى‏گذرد، آنان همچنان در اين محل سكونت دارند و امروز عمده جمعيت منداييان در شهرهاى اهواز، آبادان ، خرمشهر، سربندر و در منطقه دشت ميشان (سوسنگرد ، هويزه و بستان) و در عراق در شهرهاى بصره، بغداد ، حلفايه ، حله، كركوك، ناصريه، مندلى و هممچنين در عماره و جلگه‏هاى اطراف آن ساكنند. البته تعدادى از منداييان اخيراً به اروپا و آمريكا و استراليا مهاجرت كرده و در آنجا ساكن شده‏اند و عده‏اى هم به كشورهاى حاشيه خليج فارس رفته و در آنجا زندگى مى‏كنند.(18)

آقاى «نورى» از دكتر «ريتر» خاورشناس معروف آلمانى نقل مى‏كند كه وى در رساله‏اى كه درباره صابئين (در سال 1931 ميلادى) منتشر نمود، ضمن مطالبى در اين باب مى‏نويسد: «صابيان اطراف دجله، طايفه يهودى هستند كه از كيش خود دست كشيده و پيرو «يحيى تعميد دهنده» (يوحناى معمد) شدند، و چون ديدند كه پيروان عيسى بر پيروان يوحنا غلبه يافتند و از جانبى يهوديها نيز آنها را كافر و خارج از دين مى‏دانند، و در ايذاء آنها مى‏كوشند، از اردن و فلسطين به سوى اراضى كلده و عراق مهاجرت نموده و در اطراف دجله ساكن شدند.(19)

پيامبران مندائيان

در بحثهاى گذشته كه در مورد صابئين قديم سخن گفتيم، نام چند پيغمبر برده شد كه صابئين خود را تابع آنها مى‏دانند و آنها عبارت بودند از شيث و ادريس و نوح و ابراهيم. اما در متون صابئين مندائى، بيشتر از سه پيامبر نام برده مى‏شود كه عبارتند از آدم و ابراهيم و يحيى و اين گروه خود را پيروان اين سه پيامبر مى‏دانند. هر چند كه در بعضى از دعاهاى آنان نام شيث و نوح نيز آمده است.

آدم ـ مندائى‏ها مانند اديان ديگر حضرت آدم را نخستين بشر در روى زمين مى‏دانند و معتقدند كه جبرئيل به زمين نازل شد و آدم را به شكل خود از خاك آفريد و از پهلوى چپ او همسرش را آفريد، سپس روح مقدس را در جسم اين دو وارد كرد و فرشتگان، تمام صنايع و حرفه‏ها و جارى كردن آبها و عدد سالها و ماهها را به او آموختند و كتب مقدسى بر او نازل شد كه در آنها انواع مختلف عبادات گوناگون آمده بود. سپس خداوند به فرشتگان دستور داد كه به او سجده كنند همگى سجده كردند جز «هادبيشه» كه همان ابليس است كه سجده نكرد و گفت: خدا مرا از آتش و آدم را از خاك آفريده پس چگونه به او سجده كنم؟(20)

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، مطالب مربوط به خلقت آدم با آيات قرآنى كه در اين زمينه آمده تقريبا مطابقت دارد.

مقدس‏ترين كتاب صابئين مندائى كتابى است به نام «گنزاربا» يا صحف آدم كه به زبان مندائى است.

ابراهيم ـ حضرت ابراهيم پدر انبياى سامى است و در ميان يهود و نصارى و مسلمانان از احترام خاصى برخوردار است. صابئين نيز به او احترام مى‏گذارند و به گفته آقاى غضبان رومى: صابئين (مندائى) معتقدند كه ابراهيم نخستين تعميد دهنده آنها و هدايت كننده آنها به حنيفيت اولى است و هر صابئى در مقام تعميد وقتى خود را با آب شستشو مى‏دهد مى‏گويد: تعميد كردم همانند تعميد ابراهيم بزرگ.(21)

جالب اينكه مندائى‏ها دو قضاوت متضاد درباره حضرت ابراهيم دارند آنها ضمن اينكه او را تعميددهنده نخستين خود مى‏دانند، به خاطر ختنه كردن ابراهيم از او انتقاد مى‏كنند و معتقدند كه خداوند در جسم انسان چيز زائدى نيافريده است.

آقاى غضبان رومى در اين باره مى‏نويسد:

«صابئين حضرت ابراهيم را دوست مى‏داشتند و او را يكى از قديسين مى‏دانستند و در نمازهاى خود او را تقديس مى‏كردند و بر او طلب مغفرت مى‏نمودند، اما چون ابراهيم به خاطر نجات از يك بيمارى ختنه كرد از او انتقاد كردند و تبرى جستند»(22)

در اظهارات آقاى هرمز بن ملاخضر صابئى مندائى كه ظاهرا از علماى اين فرقه است چنين آمده:

«ابراهيم بر مذهب صابئين بود و او را (بهرام ربا) مى‏ناميدند بلكه او يك ناصورائى بود... تا اينكه او در اثر يك بيمارى ختنه كرد و ختنه در عقيده صابئين حرام بود و بالاخره صابئين او را طرد كردند و ابراهيم شهر را ترك كرد و جمعى از صابئين به او پيوستند و ميان آنها و صابئين پرهيزكار درگيرى رخ داد كه نزديك بود به جنگ منجر شود».(23)

در ادامه اين مطالب چنين آمده است كه حضرت اراهيم با همراهان خود از صابئينى كه به او وفادار بودند، به حران رفتند و در آن شهر مستقر شدند و پس از مدتى ابراهيم به مصر رفت ولى قوم او در حران ماندند.(24)

گفتنى است كه نام پدر ابراهيم در منابع مندائى «تارخ» ذكر شده كه با عقيده علماى شيعه مطابقت دارد و «آزر» كه در قرآن آمده نام عموى ابراهيم بوده است و صابئين نسبت به تارخ قائل به احترام هستند.

يحيى ـ صابئين مندائى خود را پيروان حضرت يحيى بن زكريا مى‏دانند و كتابى از او در دست دارند به نام «دراشااديهيا» كه به معنى تعاليم يحيى است مندائى‏ها معتقدند كه حضرت يحيى يا به تعبير آنها «يهيايهانا» آنها را از مظالم يهود نجات داد و او بود كه با تعاليم خود قوم مندائى را راهنمايى كرد.

از كتاب «حران كويتا» نقل شده كه يحيى به نام و اراده خداوندى، صاحب رودذخانه‏ها شد و به تعميد مردم پرداخت. او جذاميان را با آب طاهر نموده و شفا مى‏داد و نيز كورها را بينايى و كرها را شنوايى مى‏بخشيد. افليج‏ها و شكسته پاها و افتادگان را به نام و به كمك و توان پروردگار بر مى‏خيزاند. او قدرت بيان شيرين و گيرايى داشت. وقتى سخن مى‏راند همه را مفتون بيان خويش ساخته دلها را صاحب مى‏گرديد تا آنجا كه او از طرف خداوند پيامبر راستين نام گرفت.(25)

به نظر ما، اگر بنا باشد براى صابئين مندائى پيامبرى تعيين شود، بدون شك آن پيامبر حضرت يحيى و به قول آنها يحيى معمدان يا تعميد دهنده است. البته درباره حضرت يحيى در قرآن كريم آيات متعددى آمده و به اين تصريح شده كه خداوند او را در كودكى به نبوت برگزيد. همچنين در روايات و متون اسلامى مطالب مفصلى درباره يحيى وجود دارد كه نيازى به نقل آنها نيست.

در مورد پايان زندگى يحيى، منابع اسلامى با منابع مندائى تفاوت اساسى دارد. طبق منابع اسلامى حضرت يحيى كشته شد و سر او را از بدن جدا كردند و قبر او در دمشق داخل مسجد اموى است، ولى منابع مندائى مى‏گويند كه يحيى كشته نشد، بلكه خداوند فرشته‏اى را به صورت يك كودك پيش او فرستاد و او از يحيى خواست كه او را تعميد دهد وقتى يحيى او را در كنار رود اردن تعميد داد و دستش به دست او خورد در دم جان داد و آن فرشته جسد يحيى را پوشانيد و روح او را با خود به آسمانها برد و جسم خاكى يحيى در كنار رودخانه ماند.

آقاى محيط طباطبائى گفته است كه مندائى‏ها عقيده دارند كه حضرت يحيى بن زكريا صحف آدم را به روايت از پيامبران سلف، نوح و شيث و آدم قريب دو هزار سال پيش در صورت مدون فعلى آن به ايشان تبليغ كرده است؛ در حالى كه ما چنين مطلبى در كتبى كه از مندائيان در دست ما بود نديديم و از اين گذشته صحف آدم كه مندائى‏ها از آن به عنوان «كنزاربا» نام مى‏برند غير از كتاب «دراشااديهيا» يعنى تعاليم يحيى مى‏باشد.

زبان مندائى

صابئين مندائى براى خود زبان و خط ويژه‏اى دارند كه به آن زبان مندائى گفته مى‏شود و از ديرباز تا كنون اين خط و زبان ميان صابئين مندائى در عراق و ايران نگهدارى شده و كتابهاى مقدس آنها با اين زبان نگارش يافته است.

محققان اتفاق نظر دارند كه زبان «مندائى» لهجه شرقى زبان آرامى است و ميان زبان مندائى و زبان تلمود، ارتباطى قوى وجود دارد حتى بعضى‏ها گفته‏اند كه زبان مندائى شكل متأخر زبان تلمود است.(26)

آقاى ماتسوخ كه تحقيقاتى در زمينه زبان مندائى دارد نيز معتقد است كه زبان صبّى يا مندائى يك لهجه آرامى بابلى است.(27)

البته به گفته آقاى سليم برنجى كه خود از مندائيان و اهل اين زبان مى‏باشد، زبان ادبى مندائى بر خلاف زبانهاى آرامى يهود و بابلى كه با كلمات عبرى مخلوط شده‏اند و حتى برخلاف زبان سريانى كه كلمات و عبارات يونانى در آن نفوذ كرده از نفوذ زبانهاى بيگانه مبرا مانده است.

خط مندائى به طور مستقيم از خط آرامى مشتق شده و آسانترين و كاملترين خطوط سامى است، زيرا برخلاف ساير خطوط سامى كه فقط حروف بى‏صدا مى‏نويسند، خط مندائى اصوات با صدا را نيز مى‏نويسد و به اين جهت كاملاً «فنوتيك» مى‏باشد.

زبانهاى آرامى عبارتند از: تدمرى، سريانى قديم، اسطرنجيلى، سريانى غربى، سريانى شرقى، سريانى فلسطينى، مندائى و منخى.

زبانشناسان بعد از تحقيقات درباره زبانهاى فوق، ثابت كردند كه همگى آنها از يك ريشه مشتق گرديده و بسيار به هم نزديك مى‏باشند، زيرا كه بسيارى از لغات و مفاهيم در بين اين زبانها از نظر معنا و گاه حتى تلفظ يكسان مى‏باشند.

الفباى مندائى شامل بيست و سه حرف است و از راست به چپ نوشته و خوانده مى‏شود.

همانگونه كه گفتيم كتابهاى دينى و مقدس صابئين مندائى و اسرار اين طائفه با همين زبان نگاشته شده و دست به دست مى‏گردد و در اين اواخر گروهى از مستسشرقان همت كرده و زبان مندائى را ياد گرفتند و به ترجمه اين كتابها پرداختند نام بعضى از آنها در آغاز سخن از مندائى‏ها ذكر شد.

ضمناً بگوئيم كه كلمه «مندا» به معناى علم و عرفان است و مندائى يعنى كسى كه منسوب به عرفان مى‏باشد(28) و بعضى‏ها گفته‏اند كه مندا صورت ديگر واژه «مذا» يا «مذع» است كه در آرامى به معناى فرشته يا منجى آمده و در يونانى به آن گنوسيس گفته مى‏شود.(29) اما آقاى محيط طباطبائى نظر ديگرى دارد او معتقد است كه اين نام براى صابئين از وقتى گذاشته كه به سرزمين مادها در حوضه رود فرات رسيدند و به اين نام شهرت يافتند.(30) ولى خودمندائى‏ها از جمله آقاى سليم برنجى اين نظريه را نمى‏پذيرند.

پى‏نوشتها:‌


1 - ابن نديم ، الفهرست ص 491.
2 - مروج الذهب ج 1 ص 146
3 - بيرونى ، الاثارالباقيه ص 225
4 - صبيح مدلول،مجله المورد ج19 ش1 ص28
5 - غضبان رومى ، الصابئه ص 11
6 - ليدى دراور، الصابئة المندائيون ص 65
7 - همان مأخذ ، ص 67
8 - همان مأخذ ، مقدمه ص 23
9 - يحيى نورى ، جاهليت و اسلام ص 432
10 - مقاله‏اى در يادنامه شهيد مطهرى جلد دوم ص 43 تا 60 و مقاله‏اى در مجله دانستنيها نيمه اول فروردين 1364 و مقدمه‏اى بر كتاب قوم ازيادرفته.
11 - سيد عبدالرزاق حسنى ، الصابئة قديما و حديثا ص 26
12 - غضبان رومى، الصابئه ص 16
13 - مقدمه الصابئة المندائيون ص 12
14 - دكتر زرين كوب ، جستجو در تصوف ايران ص 13
15 - سليم برنجى ، قوم از ياد رفته ص 80
16 - جاهليت و اسلام، ص 427.
17 - جستجو در تصوف ايران ص 13
18 - قوم ازياد رفته ، ص 83
19 - جاهليت و اسلام.
20 - الصابئه قديما و حديثا، ص 32.
21 - الصابئه، ص 71، قابل توجه است كه در متن نقل شده مندائى نام «بهرام ربه» آمده است كه آقاى غضبان رومى آنرا ابراهيم مى‏داند ولى آقاى برنجى بهرام را نام يك فرشته مى‏داند (قوم از ياد رفته ص 190).
22 - الصابئه، ص 92.
23 - همان، ص 101، البته اظهارات هرمز بن ملاخضر را به اختصار نقل كرديم.
24 - همان، ص 104.
25 - قوم از ياد رفته، ص 76.
26 - صبحى مدلول، مجله المورد چاپ بغداد، ج 19، شماره 10، ص 28.
27 - دكتر رودلف ماتسوخ، فرهنگ ايران زمين، ج 8، ص 25.
28 - همان مأخذ، ص 10، پاورقى مقدمه آقاى محيط طباطبائى.
29 -
30 - مقدمه قوم از ياد رفته، ص 10.