هيكلهاى صابئين
مفصلترين گزارش را درباره هيكلهاى صابئين،
شمسالدين دمشقى به دست داده است او معتقد است كه صابئين دو قسمند: قسمى قائل
به هياكل هستند و آنها عبادت كنندگان ستارگان هستند و قسمى قائل به اشخاص هستند
و آنها عبادتكنندگان بتها هستند. او پس از بيان اين مطلب به تفصيل هيكلهاى
هفتگانه صابئين را تشريح مىكند واز نخستين هيكل به عنوان هيكل علت اولى نام
مىبرد و شكل آن را كه دايرهاى است بيان مىكند و سپس به ذكر خصوصيات هيكلهاى
ديگر مىپردازد و متذكر مىشود كه به يادبود علت اولى و ستارگان، معابدى به نام
هيكل در نقاط مختلف زمين ساختهاند كه از جمله آنها هيكل زحل است كه روزهاى
شنبه با لباس سياه و شاخههاى زيتون در دست به زيارت آن مىروند.
همچنين دمشقى اطلاعات مفصلى از مراسم عبادت صابئين
را بيان مىكند.(1)
مسعودى نيز از معابد و هيكلهاى صابئين مطالبى دارد
از جمله اينكه از «بيت انطاكيه» كه در انطاكيه شام قرار دارد نام مىبرد و
مىگويد: صابئين معتقدند كه اين هيكل عظيم را «سقلابيوس» ساخته است سپس مسعودى
اضافه مىكند: اين محل هم اكنون كه سال سيصد و سى و سه است بازارى است به نام
بازار «جزارين» و ثابت قره صابئى حرانى در زمان معتضد عباسى در سال 289 به محل
اين هيكل آمد و آن را تعظيمكرد.(2)
همچنين مسعودى از هيكلهاى مختلف صابئين حرانى نام
مىبرد و شكل آنها را نيز بيان مىكند آنگاه ادامه مىدهد كه از هيكلهاى عظيم
صابئين كه در اين زمان كه سال سيصد وسى و دو است ، خانهاى است در شهر حران در
محله باب الرقه كه به نام «مغليتيا» معروف است و به عقيده آنها آن هيكل آزر پدر
ابراهيم(ع) است. ابن عيشون حرانى
قصيدهاى طولانى دارد كه در آن عقائد حرانيهاى صابئى را آورده و از آن جمله از
همين هيكل هم نام مىبرد و از سردابهاى چهارگانهاى كه در زير آنها قرار دارد و
در آنها صورت بتهايى كه مثالى براى اجسام آسمانى است وجود دارد، خبر مىدهد.
سپس مسعودى مىافزايد: بر سر در محل اجتماع صابئين
در شهر حران نوشتهاى را ديدم كه به زبان سريانى از قول افلاطون نوشته بود: «هر
كس خود را بشناسد خدا را مىشناسد»(3)
همچنين قاضى عبدالجبار نقل مىكند كه صابئين
خانههايى را براى عبادت به عدد هفت ستاره ساختهاند و مدعى هستند كه
بيتالحرام يكى از آنهاست و علت اينكه اين بيت باقى مانده اين است كه بيت زحل
است و زحل رمز بقاء و ثبات مىباشد.(4) البته نظر عبدالجبار به
صابئين باستانى است.
قول به قدماى خمسه
يكى از عقائد معروف صابئين حرانى اعتقاد به «قدماى
خمسه» است. به گفته رازى، حرانيها پنج نوع قديم اثبات كردهاند كه دوتاى آنها
زندهاند و عبارتند از: بارى تعالى و نفس؛ و يكى از آنها اثر پذير و منفعل است
و آن هيولى است و دو تاى ديگر نه زندهاند و نه فاعلند و نه منفعل و آنها
عبارتند از: دهر و قضاء (زمان و مكان)
آنگاه فخر رازى دليل حرانيها را درباره قدماى خمسه
ذكر مىكند. و مرحوم خواجه نصير طوسى در شرح اين قسمت از سخن فخر رازى اضافه
مىكند كه ابن زكرياى رازى طبيب به اين مذهب تمايل كرده و در اين زمينه كتابى
تحت عنوان «القول فى القدماء الخمسه» نوشته است.(5)
ابوريحان بيرونى نقل مىكند كه محمد بن زكرياى
رازى قول به قديم بودن پنج چيز را از اوائل يونانيها نقل كرده است: بارى سبحانه
سپس نفس كليه سپس هيولى سپس مكان و سپس زمان.(6)
به طوريكه ملاحظه مىفرماييد قول به قدماء خمسه هم
به اوائل يونانيها و هم به حرانيها نسبت داده شده و در ميان مسلمين هم محمد
زكرياى رازى به آن قائل بوده است. البته بعضيها هم اين قول را به مجوس نسبت
داده و گفتهاند كه رازى آن را از مجوس اخذ كردهاست.(7)
آقاى كراوس كه كتاب رسائل فلسفيه ابو زكرياى رازى
با تحقيق او منتشر شده معتقد است كه ابوزكرياى رازى قول به قدماى خمسه را
اختراع كرده و براى اينكه جا بيفتد آن را به حرانيها نسبت داده است.(8)
البته آقاى كراوس به اين ادعاى خود هيچگونه دليلى ارائه نمىكند و اين در حالى
است كه در منابع قديمى تصريح شده كه ابوزكريا اين قول را از حرانيها اخذ كرده و
گوياابو زكريا در كتاب خود به نام «القول فى القدماء الخمسه» به اين مطلب تصريح
كرده است و مسعودى كه خود كتاب ابوزكريا را ديده است، نقل مىكند كه او در آن
كتاب مذاهب صابئين حرانى را آورده است.(9)
البته نبايد قول به قدماى خمسه حرانيها را با
قِدَم صفات بارىِ اشاعره مقايسه كرد زيرا اشاعره در عين حالى كه به قدم صفات
معتقدند آنها را موجوداتى مستقل از بارى تعالى نمىدانند.
حرانيها همانگونه كه گفتيم به پيامبرانى چون آدم و
شيث و ادريس و ابراهيم و يحيى معتقد بودند و به گزارش قلقشندى صابئين مصر دو
هرم از اهرام مصر
را زيارت مىكردند و مىگفتند يكى
قبر ادريس و ديگرى قبر پسر او به نام «صابى» است كه به او منتسب هستند.(10)
اين در حالى است كه مسعودى مىگويد: صابئين حران كه در زمان ما وجود دارند،
بقاياى صابئين مصرى مىباشند.(11) همچنين در شهر حران تپهاى وجود
دارد كه مردم شهر آنجا را مقدس مىدانند و آن را به حضرت ابراهيم(ع) نسبت
مىدهند.(12)
شخصيتهاى صابئين حرانى
از صابئين حرانى افرادى را مىشناسيم كه با حفظ
دين خود در جامعه اسلامى شهرت يافتند و در فرهنگ و تمدن مسلمانان سهم بسزايى
داشتند و حتى بعضى از آنها به مقام وزارت نيز رسيدند. از جمله آنها مىتوان از
اشخاص زير نام برد:
1 ـ ثابت بن قره:
او در هندسه و فلكيات استاد بود او در دستگاه معتضد
عباسى منجم بود و به مقام بالايى رسيد. معتضد او را حتى بر وزراء و خواص خود
مقدم مىداشت. او تاليفات بسيارى در رياضيات و طب و منطق داشت همچنين تاليفاتى
به زبان سريانى در مسائل مربوط به مذهب صابئين و آداب و سنن آنها نوشته بود.(13)
ابن نديم فهرستى از كتابهاى او را آورده است.(14)
پيش از آنكه ثابت بن قره وارد دستگاه خلافت شود،
در شهر حران با علما صابئى در بعضى از مسائل اختلاف پيدا كرد و رئيس صابئين او
را از دخول به هيكل مقدس منع نمود او سپس توبه كرد اما بعدها كه به بغداد آمد
به مقالات سابق خود برگشت ولى به هرحال مذهب صابئى را حفظ نمود.(15)
ابن ابى اصيبعه كتابهاى بسيارى را به او نسبت مىدهد.(16)
2 ـ سنان بن ثابت بن قره: كه در طب مهارت داشت و
طبيب مخصوص القاهربالله عباسى بود و القاهر به او خيلى توجه داشت. يكبار او را
دعوت به قبول اسلام كرد ولى او نپذيرفت القاهر او را تهديد كرد و او از ترس،
اظهار اسلام نمود و پس از مدتى به خراسان رفت و بالاخره به بغداد برگشت و در
سال سيصدو سى و يك درگذشت و همو بود كه در بغداد از پزشكان امتحان بعمل مىآورد
و كسانى را كه لياقت طبابت نداشتند اجازه طبابت نمىداد.(17)
3 ـ ثابت بن سنان بن ثابت بن قره: او در زمان
المطيع لله و در عهد امارت معزالدوله احمدبن بويه رئيس بيمارستان بغداد بود. او
علاوه بر طب در تاريخ نيز مهارت داشت و كتابى در تاريخ تاليف كرده كه ميان قدما
مشهور بوده و ابن العبرى كه اين كتاب را ديده مىگويد: اين تاريخ وقايع ميان
سالهاى دويست و نود و چند تا سيصدو شصت و سه را دربرمىگيرد. و برادرزادهاش
هلال ذيلى به اين تاريخ نوشته است.(18)
ابن عماد نيز از تاريخ او ياد مىكند و مىگويد:
تاريخ خوبى است و او علاوه برتاريخ در طب نيز استاد بود و كتابهاى بقراط و
جالينوس را تدريس مىكرد.(19)
ذهبى تاريخ فوت او را سال سيصدو شصت و سه ذكر
مىكند و ضمناً در چند مورد از كتاب خود از تاريخ ثابت بن سنان نقل مىكند.(20)
از ثابت بن سنان كتابى به نام «تاريخ اخبار القرامطه» در دست است كه چاپ شده
ولى معلوم نيست كه منظور از كتاب تاريخ او همين است و يا چيز ديگرى است.
4 ـ هلال بن محسن صابئى:
او مورخ بود و تاريخ ثابت بن سنان را تكميل كرده است(21)
به گفته ابن جوزى او مسلمان شد و در سال 448 درگذشت.(22)
خطيب بغدادى او را در تاريخ خود ذكر
مىكند و مىگويد: ما از او چيزهايى نوشتيم و او آدم راستگويى بود پدرش محسن،
صابئى از دنيا رفت ولى خود او در اواخر عمرش مسلمان شد و تاليفاتى دارد از
جمله: التاريخ الكبير.(23)
5 ـ هلال بن ابراهيم بن زهرون: او نيز از پزشكان
معروف بود و در زمان المستكفى عباسى زندگى مىكرد و مرضهاى سخت را علاج
مىنمود و ميان بزرگان بغداد از احترام خاصى برخوردار بود و در خدمت
اميرالامراء «تورزون»بود.(24)
6 ـ ثابت بن ابراهيم بن زهرون: او نيز در طب مهارت
داشت و در ايام الطائع عباسى زندگى مىكرد و در خدمت ابو محمد مهلبى وزير بود و
در سال سيصدو شصت و نه درگذشت.(25) ابن ابى اصيبعه داستانهايى از
مهارت او در طب نقل مىكند.(26)
7 ـ محمد بن جابر البتانى : منجم و رياضىدان
معروف كه از صابئين حرانى بود و ستارگان را رصد مىكرد و داراى زيج بود.(27)
زيج او به نام «زيج صابئى» معروف است كه به زبان لاتينى هم ترجمه شده و گفته
مىشود كه زيج او از زيج بطلميوس صحيحتر است.(28) البتانى در سال
سيصدوهفده درگذشت.
8 ـ ابو اسحاق ابراهيم بن هلال الصابى: كاتب خليفه
و عزالدوله ديلمى بود و در نظم و نثر مهارت داشت و نامههاى او به نام رسائل
الصابى معروف است او در دين خود محكم بود و هرچه عزالدوله اصرار كرد مسلمان نشد
ولى ماه رمضان را با مسلمانان روزه مىگرفت و قرآن راحفظ كرده بود و از آيات
قرآنى در نوشتههايش استفاده مىكرد.(29) ابوسليمان سجستانى ضمن نقل
سخنان گوناگونى از وى، متن ده فصلى راكه او به عنوان آداب ملوك نوشته وبه
عضدالدوله تقديم كرده،آورده است.(30)
ميان او و سيد رضى دوستى برقرار بود و ابن ابى
الحديد نقل مىكند كه ابو اسحاق نامهاى به شعر براى سيدرضى فرستاد و سيد رضى
نيز پاسخ او را به شعر داد كه مطلع آن چنين است:
سننت لهذا
الرمح غربا مذلقا |
و اجريت فى
ذا الهندوانى رونقا(31)
|
دوستى سيد رضى با ابو اسحاق به حدى بود كه چون
ابواسحاق از دنيا رفت سيد رضى مرثيهاى براى او ساخت كه مطلع آن چنين است:
ارأيت من
حملوا على الاعواد |
ارأيت كيف
خبا ضياء النادى |
و چون مردم سيد رضى را به خاطر مرثيهسرايى براى
يك صابئى مذمت كردند او در پاسخ گفت: من فضل او را مرثيه گفتهام.(32)
گفته مىشود كه در زمان القاهر عباسى با صابئين
بدرفتارى مىشد ولى در زمان المطيع و الطائع كه ابواسحاق بن هلال وزارت داشت
بخشنامهاى صادر شد كه طبق آن با صابئين كه در «حران» و «رقه» و «دياربكر» و
«بغداد» زندگى مىكردند، خوشرفتارى مىشد.(33)
9 ـ عمران صابئى: او يكى از متكلمين و علما صابئين
در عهد مأمون بود و در مجلسى كه مأمون در حضور امام رضا(ع) ترتيب داده بود و در
آن سران دانشمندان مذاهب مختلف از يهود و نصارى و صابئين و مجوس شركت داشتند،
عمران در رأس صابئين بود و چون امام رضا صحبتهاى خود را با علما يهود و نصارى
به پايان رسانيد، فرمود: اگر در ميان شما كسى هست كه مخالف اسلام است و بخواهد
سؤالى كند، پس بپرسد و واهمهاى نداشته باشد. در اين
هنگام عمران صابى كه يكى از متكلمان
بود بلند شد و گفت: اى دانشمند مردم اگر تو خود نخواسته بودى از تو سؤال
نمىكردم. من به كوفه و بصره و شام و جزيره رفتهام و با متكلمان ملاقات
كردهام اما هيچكس را نيافتهام كه ثابت كند كه خداوند يكى است و جز او كسى
نيست و قائم در وحدانيت خود است. آيا به من اجازه مىدهى كه از تو بپرسم؟
امام رضا(ع) فرمود: اگر در ميان اين جماعت عمران
صابئى حضور داشته باشد تو همان شخصى هستى.
عمران گفت: بلى من همان هستم.
امام رضا(ع) فرمود: اى عمران بپرس ولى راه انصاف
را پيشگير.
عمران گفت: به خدا قسم اى آقاى من اراده نكردهام
جز اينكه چيزى را بر من ثابت كنى و من از آن نگذرم.
امام(ع) فرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
در اين هنگام و در ميان ازدحام حاضران، عمران
صابئى پرسشهاى گوناگونى را مطرح كرد و امام پاسخ داد و بالاخره عمران صابئى در
همان مجلس مسلمان شد.(34) متن پرسشها و پاسخها در همين روايت آمده
و ماجهت اختصار آنها را نقل نكرديم.
غير از كسانى كه نام برديم، افراد ديگرى هم بودند
كه در تمدن و فرهنگ اسلامى سهم داشتند و متهم به صابئىگرى بودند و بعضى هم
بعدها مسلمان شدند مانند: ابنالوحشيه و جابربن حيان كه مسلمان شدند و ابو جعفر
خازن و ابن الوصيف و ديگران.
پىنوشتها:
1 - شمس الدين دمشقى ، نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر ص 39 تا 47
2 - مسعودى ، مروج الذهب ج 2 ص 233
3 - همان مأخذ ص 237
4 - قاضى عبدالجبار، المغنى فى ابواب التوحيد ج 5 ص 152
5 - فخر رازى، محصل افكار المتقدمين و المتاخرين ص 121 در كتب كلامى نيز قول به
قدماء خمسه به حرانيها نسبت دادهشدهاست بنگريد: علامهحلى، كشفالمراد ص
82وايجى،المواقف ص 76
6 - بيرونى، تحقيق ماللهند ص 243
7 - دكتر ذبيحالله صفا، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى ص 170
8 - رسائل فلسفيه ص 192 (تعليقه كراوس)
9 - مسعودى ، مروج الذهب ج 2 ص 24
10 - قلقشندى، صبح الاعشى ج 3 ص 321
11 - التنبيه والاشراف ص 101
12 - صبح الاعشى ج 4 ص 319
13 - ابن العبرى ، تاريخ مختصر الدول ص 153
14 - ابن نديم، الفهرست ص 394
15 - ابن عمادحنبلى،شذرات الذهب ج2 ص197
16 - ابن ابى اصيبعه، عيون الانباء ج 2 ص 197
17 - تاريخ مختصر الدول ص 162
18 - همان ص 170
19 - شذرات الذهب ج 3 ص 45
20 - ذهبى ، العبر فى خبر من غبر ج 2 ص 115
21 - ابن ماكولا، الاكمال ج 5 ص 214
22 - ابن جوزى، المنتظم ج 16 ص 13
23 - خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد ج 14 ص 76
24 - تاريخ مختصرالدول ص 167
25 - همان مأخذ ص 174
26 - ابن ابى اصيبعه، عيون الانباء ج 2 ص 217
27 - ابن نديم، الفهرست ص 404
28 - زركلى، الاعلام ج 6 ص 68
29 - ابن خلكان ، وفيات الاعيان ج 1 ص 35
30 - سجستانى، صوان الحكمه ص 344
31 - ابن ابىالحديد، شرح نهج البلاغه ج 1 ص 37
32 - وفيات الاعيان ج 1 ص 36
33 - دائرةالمعارف الاسلاميه ج 14 ص 90
34 - صدوق ، التوحيد ص 430 تا 440 و طبرسى، الاحتجاج ج 2 ص 424