ممنوعيت بيان
ونگارش حديث پيامبر(ص )
سياست ممنوعيت بيان و نگارش فرموده هاى رسول گرامى صلى الله عليه و آله كه
از دوره ابوبكر آغاز شده بود ، در ايام خليفه دوم به طور شديدتر و فراگير دنبال شد
و همانند بخشنامه هاى امروزى در سراسر مناطق به اجرا در آمد و سر پيچى كنندگان از
آن مجازات شدند.
(641)
بر پايه آن چه در منابع تاريخى يافت مى شود ، سياست منع نگاشتن حديث رسول اكرم صلى
الله عليه و آله در ايام زندگى آن حضرت نيز از سوى بعضى صحابيان ترويج و دنبال مى
شده است . عبدالله فرزند عمر و بن عاص مى گويد : من در زمان پيامبر صلى الله عليه و
آله گفتارهاى آن حضرت را مى نوشتم . قريش بغضى از صحابيان مرا نهى كردند كه هر چه
پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد ،مى نويسى ! او هم بشرى است كه در حال غضب و
خشنودى سخن مى گويد. اى بسا در حال خشنودى از كسى تعريف كند و در حال غضب بدگويى
!من هم مدتى نوشتن حديث را ترك كردم و بعد از آن ، موضوع را به رسول خدا گفتم .
حضرت فرمود : سخن مرا بنويس . قسم به آن كه جانم در دست اوست ، جز كلام حق از دهان
من بيرون نمى آيد.
(642)
اين رويداد گوياى اين واقعيت است كه آن سياست از سال ها پيش ، به دلايلى كه ذكر
خواهيم كرد ، مورد توجه عده اى بوده و اوج آن در پيشگيرى از نگارش وصيت رسول خدا
صلى الله عليه و آله روا داشته شد نخستين و مهم ترين اقدام آشكار براى اجراى سياست
جلوگيرى از بيان و نگارش حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.
در اجراى اين سياست چند اقدام به تدريج تا پايان خلافت امويان
(643)
پيگيرى شد :
1. ارسال بخشنامه به مناطق اسلامى .
2. جلوگيرى از خروج صحابيان سخنور و گويندگان حديث از مدينه .
3. جلوگيرى از نگاشتن تفسير آيات در كنار آنها.
4. گسترش حكايات و عقايد تحريف شده تورات و انجيل .
5. جعل احاديثى چند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاشتن حديث را منع كرده است .
6. جعل حديث پيرامون منزلت خلفا.
7. جعل حديث در نكوهش على بن ابى طالب عليه السلام و خاندان او.
احضار گويندگان حديث
در عصر خليفه دوم به دستور وى تنى چند از گويندگان حديث به مدينه احضار يا
در آن جا ماندگار شدند. آنها حق بيرون رفتن از مدينه و نقل حديث نداشتند و خليفه از
كردار آنها چنين نكوهش و بازخواست مى كرد : اين حديث ها كه در شهرها منتشر ساخته
ايد ،چيست !آنها مى گفتند : ما را از حديث نهى مى كنى ؟ او مى گفت :نه . ولى از شما
مى خواهم كه تا زنده ام از كنار من در مدينه جدا نشويد. ما بهتر مى دانيم كه چه
احاديثى را از شما بپذيريم و كدام را نپذيريم ! بنابراين آنها تا پايان عمر در
مدينه ماندند.(644)
اينان ابوذر ، عبدالله مسعود ، عبدالله بن حذيفه ،ابود رداء، عقبة بن عامر مى
باشند.
(645)
اين مردان سر شناس بى ترديد احاديث غير صحيح نقل نمى كردند. بنابراين به چه سبب از
نقل حديث محروم بودند و كدام دسته از احاديث ايشان را نمى پذيرفتند ؟!(646)
قرظة بن كعب مى گويد : زمانى خليفه ، من و تنى چند از صحابيان را روانه كوفه كرد و
تا مسافتى بيرون مدينه به بدرقه مان آمد و آن گاه گفت : مى دانيد به چه منظور شما
را بدرقه كردم ؟ گفتم : براى احترام !گفت : البته آرى ، اما انگيزه اى ديگر نيز
داشتم . شما به شهرى مى رويد كه مردمان آن ،فضاى مساجد و انجمن خود رابا خواندن
قرآن عطر آگين كرده اند.سعى كنيد آنان را با بيان حديث از راهشان باز نداريد و به
آن مشغول نسازيد.قرآن را از حديث جدا سازيد و هيچ حديثى را با آن در نياميزيد. تا
مى توانيد از رسول خدا صلى الله عليه و آله كمتر حديث نقل كنيد و بدانيد كه من در
اين برنامه پشتيبان شمايم .
زمانى كه قرظه به كوفه وارد شد ، مردم پيرامونش حلقه زدند تا از او گفته اى از رسول
خدا صلى الله عليه و آله بشنوند و او پيوسته مى گفت : خليفه ما را از بيان گفته
رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرده است .
(647)
ترويج حكايات تحريف شده تورات و انجيل
بدين سان حدود يك قرن ، نشر و نگارش فرموده هاى نبوى ممنوع شد و در ربع قرن
نخست حتى بيان حديث ،جرم شناخته مى شد. به اين ترتيب ،احاديث تنها در سينه هاى
افراد يافت مى شد و چون فردى مى مرد آنچه حديث مى دانست با خود به گور مى برد. در
زمانى كه سخنگويان برجسته پيرو آيين نبوى از بيان گفتارهاى پيامبر خود محروم و
ممنوع بودند ، كسانى مانند تميم دارى راهب مسيحى و كعب الاحبار يهودى
(648)
اجازه داشتند كه از حكايت ها و عقايد آيين تحريف شده خود ،حديث و ماجرا نقل كنند.
تميم در زمان حكمرانى عمر به پيشنهاد خليفه ، قبل از خطبه نماز جمعه بر فراز منبر
براى مردم سخنرانى مى كرد. در عصر عثمان اين سخنرانى دو روز در هفته شد.
(649)
از آن جا كه اين افراد از پيامبر چيزى نشنيده بودند ، اخبارى كه در نكوهش بنى
اميه بيان شده بود ، نمى دانستند و اگر چيزى در اين باره مى شنيدند ، نمى گفتند و
به جاى آن ، براى مردم حكايت ها و عقايد تحريف شده تورات و انجيل را در شرح قرآن
بيان مى كردند.
بدين ترتيب پس از مدتى ، انبوهى از عقايد باطل در بين مسلمانان رواج يافت و تفسير
صحيح آيات قرآن ، تحريف يا پنهان گشت و بعدها مسلمانان كه به اهميت تدوين حديث
پيامبر صلى الله عليه و آله پى بردند و ممنوعيت ها بر طرف شد ، بسيارى از افكار و
عقايد بنى اسرائيلى در كتاب ها با حديث و سنت نبوى در آميخته شده بود و گاه تشخيص
آنها به دشوارى ممكن مى شد و همين امر انحرافات عميقى در ميان مسلمانان پديد آورد.
دوره حديث سازى
همزمان با ممنوعيت بيان و نگارش حديث ، گروهى در بيان حديث معاف بودند.
ابوهريره از كسانى است كه در حديث سازى ممتاز است . وى در دوره اى كه از سوى عمر بن
خطاب در بحرين استاندار بود ، اجازه داشت به بيان حديث بپردازد. قسمتى از احاديثى
كه از ابوهريره در آثار كنونى يافت مى شود ،محصول گفتارهاى آن ايام و بخشى ساخته
افراد بعد از اوست كه سلسله سند حديث را به وى نسبت مى دهند.
(650)
در ميان احاديث بر جاى مانده از آن دوره ها ،احاديث زير به چشم مى خورد:
ابوهريره مى گويد : رسول خدا مى فرمود : جبرئيل پيش من آمد و دست مرا گرفت و در
بهشت را كه امت من از آن وارد بهشت مى شوند ، نشانم داد. ابوبكر گفت : دوست داشتم
در خدمت تو مى بودم و مى ديدم و به بهشت نظر مى افكند. رسول خدا فرمود : اى ابوبكر
، تو اولين فرد امت من هستى كه وارد بهشت خواهى شد.
(651)
نيز وى مى گويد:
رسول خدا فرمود : در آسمان دنيا هشتاد هزار فرشته براى دوست داران ابوبكر و عمر
آمرزش مى خواهند و در آسمان دوم ،هشتاد هزار فرشته دشمنان اين دو را لعنت مى كنند.
(652)
عايشه گفته است : رسول خدا مى فرمود : نخستين فرد از اين امت كه نامه عملش رابه
دستش مى دهند ابوبكر است . همه مردم بازخواست مى شوند ، غير از ابوبكر.
(653)
ابوسعيد خدرى مى گويد : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : براى من دو وزير
از اهل آسمان است : جبرئيل و ميكائيل . دو وزير هم از اهل زمين كه ابوبكر و عمر
هستند.
(654)
گاه نقل كننده آن احاديث را على بن ابى طالب عليه السلام يا يكى از شيعيان آن حضرت
نام مى برند. از آن نمونه ، نويرى مى نويسد : على ابن ابى طالب مى گويد : پيامبر به
ابوبكر فرمود : اى ابوبكر ، خداوند ثواب هر كسى را كه از هنگام آفرينش آدم تا قيامت
، به من ايمان آورده است به من عطا خواهد فرمود و خداوند به تو ثواب كسانى را كه از
هنگام بعثت من تا روز قيامت ، به من گرويده و مى گروند عطا خواهد فرمود.نويرى نمى
نويسد كه علت عطاى اين ثواب ها به ابوبكر چيست .
از عمار ياسر نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هم اكنون
جبرئيل پيش من آمد ، به او گفتم برخى از فضايل عمربن خطاب در آسمان را براى من بگو.
گفت : اگر به اندازه مدت زندگى نوح ،كه نهصد و پنجاه سال است ،فضايل عمر را بيان
كنم پايان نمى پذيرد و عمر يكى از حسنات ابوبكر است .
(655)
از ابن عباس نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : روز قيامت كسى از
پايين عرش ندا مى دهد : اصحاب محمد را بياوريد ! ابوبكر ، عمر و عثمان را مى آورند.
به ابوبكر گفته مى شود بر در بهشت بايست و با توسل به رحمت خدا هر كس را مى خواهى
وارد بهشت كن و با علم الهى هر كس را كه مى خواهى وابگذار.
(656)
جاى بسى شگفتى است كه در عصر معاويه براى توجيه سياست ممنوعيت بيان و نگارش حديث ،
صدها حديث جعل مى شود كه پيامبر فرموده است : از من چيزى ننويسيد. هر كه از من غير
از قرآن چيزى نوشته باشد آن را از بين ببريد.
(657)
و از طرفى در همان دوره هزاران حديث در مدح خلفا، انتشار مى يابد و كسى هم از بيان
و نگارش آنهاجلوگيرى نمى كند.
هدف ها و انگيزه ها
براى سياستگذران آن عصر ، بيان و نگارش گفتارهاى رسول اكرم صلى الله عليه و
آله چه مشكلى مى آفريد ؟ انتشار كدام نمونه احاديث بود كه سبب شد بيان و نگارش هر
نوع حديثى ممنوع گردد ؟چگونه بعضى افراد يا برخى احاديث از اجراى آن سياست معاف
شدند ؟
با مطالعه نام افرادى كه در بيان و جعل حديث آزاد بودند و نيز شناخت احاديثى كه به
طور اكيد از بيان و انتشار آن جلوگيرى مى شد ،به آسانى مى توان به هدف و انگيزه آن
سياست پى برد. در تقسيم بندى احاديث ، موضوعات برخى از آنها در عصر خلفا از حساسيت
برخوردار بود و هر حكمرانى كه مى خواست به شيوه خلفا رفتار كند چاره اى جز جلوگيرى
از بيان و انتشار آن نمونه احاديث نداشت . پيشگيرى از نشر آن دسته روايات ، بدون
جلوگيرى از انتشار همه انواع احاديث ،حساسيت مردم را بيشتر بر مى انگيخت و مشكل
حكومتيان را دو چندان مى كرد.
با توجه به دلايل و شواهد انبوه تاريخى ، احاديث مورد نظر كه به موجب آن سياست ،
نمى بايست انتشار مى يافت از اين نمونه بوده است :
1. احاديثى كه افشاگر ماهيت دشمنان اسلام و منافقان بود ، مانند آن چه در نكوهش بنى
اميه بيان گرديده است .
2. احاديثى كه بيانگر فضايل على عليه السلام ،اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و
برخى صحابيان ممتاز است .
3. آن چه پيرامون مسايل سياسى ، جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و شيوه صحيح
اداره حكومت و ويژگى هاى زمامدار است .
4. احاديثى كه در شرح و تفسير آيات است .
5. آن چه گوياى سنت رسول الله صلى الله عليه و آله و بيانگر حكمى از احكام اجتماعى
است .
احاديث افشاگر
با وجود ممنوعيت بيان و نگارش حديث ، همچنان در بيشتر كتابهاى سنى و شيعه
گفتارهايى از رسول گرامى صلى الله عليه و آله باقى است كه دودمان بنى اميه يا برخى
منافقان و دشمنان اسلام را نكوهش يا لعنت كرده است .
احمد بن حنبل در كتاب مسند ، از گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى
كند كه آن حضرت فرمود : خدايا اين دو معاويه و عمرو بن عاص را در فتنه انداز و در
آتش سرنگون كن .
(658)
نيز فرمود : اين دو هرگز بر خير و صلاح با هم اجتماع نمى كنند.
(659)
و جز براى حيله با هم اجتماع نمى نمايند.
(660)
طبرى ، ابن ابى الحديد و ابن جوزى مى نويسند : معاويه از كسانى است كه رسول خدا صلى
الله عليه و آله او و پدر و پسرش را لعنت كرده است .
(661)
و به نقل منابع سنى و شيعه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هنگامى كه
معاويه را بر فراز منبر من ديديد او را بكشيد.
(662)
اين اخبار در حالى در ميان مردم انتشار مى يافت كه معاويه بزرگ ترين كارگزار خليفه
دوم در يكى از مهم ترين سرزمين هاى تحت نفوذ حكومت مركزى وى بود و بسيارى از
كارگزاران خليفه از بنى اميه بودند. معاويه و دودمان او تا ده ها سال على بن ابى
طالب عليه السلام ، داماد پيامبر صلى الله عليه و آله و پسر عموى او را بر فراز
منبرها لعن و ناسزا مى گفتند و در انجام اين كار براى گماشتگان خود بخشنامه رسمى
صادر ميكردند. به گفته عبدالحميد مداينى ، ابوهريره ، مغيرة بن شعبه و عمر و عاص از
مزدوران معاويه براى جعل حديث بر ضد على عليه السلام بودند.(663)
از سوى ديگر به اعتقاد عمر بن خطاب ، براى عهده دارى مناصب حكومتى ، دانش سياسى
كافى است و چندان نيازى به پرهيزگارى و خوش سابقگى نيست .
(664)
بنابراين ، خليفه چگونه مى تواند با وجود انبوه روايات نكوهش گر بنى اميه ، از وجود
مردان سياستمدار آنها بهره نبرد و مناصب اجتماعى و سياسى را به كسانى بسپرد كه هر
دم بيم آن مى رود كه پرچم مخالفت با خليفه برافرازند !
گذشته از اين امر ، هيچ ترديد نيست كه آنها اين دسته از روايات را عامل رواج اختلاف
ميان قبايل و اجتماع مسلمانان مى دانستند و هرگز عمل به مفاد آن را بر خود لازم نمى
ديدند. بنابراين ، نقل و نگارش روايتى كه هيچ كس وظيفه ندارد به مفاد آن عمل كند ،
چه فايده دارد ؟!به پندار آنها همان بهتر كه بيان و نگارش اين دسته روايات ممنوع
باشد ، تا هم از تفرقه مسلمانان جلوگيرى شود و هم از وجود افراد در مناصب حكومتى
استفاده گردد. افزون بر اينها ، با وجود چنين روايات ، بهانه اى به دست مخالفان
حكومت داده نشود.
شك نيست كه اگر مسلمانان مى خواستند به فرموده هاى رسول اعظم صلى الله عليه و آله
نكوهش بنى اميه توجه كنند ، خلفا حتى به مدت يك ماه نمى توانستند كسى از آنان را به
استاندارى منطقه اى نصب كنند. حال آن كه معاويه تا پايان حكومت عثمان حدود 22 سال
فرمانرواى صاحب اختيار شام بود. پس از آن نيز 25 سال ديگر در همان جا فرمانروايى
كرد و چون در آغاز خلافت على بن ابى طالب عليه السلام از سوى ايشان عزل شد به
نافرمانى و جنگ افروزى رو آورد.
احاديث منزلت
بسيار افزون بر آن چه بر شمرديم ، در فرموده هاى رسول گرامى اسلام صلى الله
عليه و آله گفتارهايى پيرامون فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندان او و
ديگر اعضاى خاندان نبوى يا صحابيان ممتاز وجود دارد كه اينك انبوهى از آن در
كتابهاى شيعه و سنى يافت مى شود. از آن نمونه اين كه : حب
على ايمان و بغضه نفاق
(665)
دوستى على گواه ايمان است و دشمنى او نشانه نفاق . على منى و
انا من على
(666)
على از من است و من از على هستم . كذب من زعم انه يحبنى و
يبغض هذا
(667)
آن كه بدون محبت على مدعى دوستى من شود درغگوست . على مع
الحق والحق مع على .
(668)
على پيوسته با حق است و حق با على .
بسيار آشكار است كه با انتشار اين نمونه روايات در ميان مسلمانان ،حكمرانى فرد
مخالف على بن ابى طالب عليه السلام چندان بدون دشوارى نيست . اگر اين احاديث ،
گسترش بيابد خليفه در پاسخ اعتراض مردم كه چرا على عليه السلام خانه نشين شده است
،چه خواهد گفت ؟ از اين رو ، چاره اى جز آن نيست كه از انتشار اين روايات و نگارش
آن جلوگيرى شود. شايد به سبب در نظر گرفتن همين امر است كه در برهه اى از عصر
امويان نه تنها جانبدارى از على عليه السلام جرم بود ، بلكه هيچ مسلمانى نمى توانست
فرزندش را على بنامد.
يك محقق برجسته اهل سنت مى نويسد :
در دوران بنى اميه ، اظهار فضايل على بن ابى طالب عليه السلام سخت ممنوع بود. حتى
اگر كسى مى خواست از على حديثى در مورد احكام دين نقل كند ،جرات نمى كرد آشكارا از
او نام ببرد و بگويد على به من چنين گفته است ت بلكه مى گفت :
روى عن ابى زينب انه قال كذا و كذا از پدر زينب نقل
شده است كه چنين مى گفت . اين محقق سپس گفته نقل كننده اين خبر را چنين مى نگارد :
اگر عنايت خدا نمى بود مناقب و آثار على عليه السلام در اثر شكنجه ، حبس ، تبعيد و
سخت گيرى طاقت فرساى خلفاى بنى اميه ، از ياد و زبان مردم ، به كلى زايل مى گشت و
نام على چنان فراموش مى شد كه گويا خداوند چنين شخصى را نيافريده است .(669)
جداسازى قرآن از شرح و تفسير پيامبر(ص
)
در روزگار نبوى هر آيه كه بر رسول الله صلى الله عليه و آله نازل مى شد ،
شرح و تفسير آن از سوى حضرت بيان مى گرديد و كسانى نيز به نگاشتن آن مى پرداختند.
اين شرح نويسى اغلب در حاشيه با نزديك آيه صورت مى گرفت و مسلمانان در مسجد گرد هم
مى نشستند و تا شرح هر ده آيه را فرا نمى گرفتند ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به
ده آيه ديگر نمى پراخت .
(670)
آن توضيحات كه در بردارنده معناى لغات و شان نزول آيه و احكام و تفسير آيات بود همه
بر گرفته از جانب خداى متعال و به بيان رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود و بر چرم
، تخته ، استخوان كتف گوسفند و ابزار ديگر نوشته مى شد و مصحف نام مى گرفت .
در آن دوره ،نگارش آيات ،بدون شرح و تفسير ،متداول نبود و هر كس خود مى دانست كه چه
قسمت از نگاشته وى قرآن است و چه بخشى شرح و تفسير .پس از پيامبر صلى الله عليه و
آله نگاشتن آيات بدين صورت ممنوع شد و در دوره حكمرانى عمربن خطاب اين ممنوعيت شدت
گرفت و عذر خليفه آن بود كه مى ترسيد قرآن با غير آن چنان درآميز كه در آينده تمايز
آنها از يكديگر ممكن نباشد.
امروزه در هزاران كتاب لغت و تفسير - از نسخه هاى چاپى و خطى - آيات قرآن با ترجمه
و شرح و تفسير ،نگاشته شده است و در شناخت حتى يك حرف آن ميان آيه و غير آيه
اشتباهى رخ نمى دهد. در آن دوره ها اين سهولت شناخت وجود نداشته ولى بايد اعتراف
كرد كه دستيابى به آن نيز ناممكن نبوده است .
آن توضيحات و تفسيرها در هر حال ، گفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود كه از
جانب وحى بدآنها پى مى برد. بنابراين به همان دليل كه حفظ اصل قرآن لازم بود ، حفظ
شرح و تفسير آن نيز بر مسلمانان و پيشواى آنان واجب بود ،و شايد از يك نظر ، حفظ آن
شرح و تفسيرها اهميت بيشتر داشت . زيرا دشمننان از وجود آيات بدون شرح و نفسير بهتر
مى توانستند توده ها را با تاويل و توجيهات نامناسب خام سازند و به پيروى خود
وادارند. افزون بر اين ، خداوند خود حفظ آيات قرآن را تضمين كرده است ،اما نسبت به
شرح و تفسير آن كه از سوى پيامبرش بيان مى شود ، چنين تضمينى نسپرده است و اين
وظيفه مسلمانان است كه براى بهره جويى خود از آيات قرآن و نيز در امان ماندن از
تحريف معنوى قرآن و گمراهى ،شرح و تفسيرهاى نبوى را حفظ كنند و اين امر جز با بيان
و نوشتن آنها ممكن نيست . بنابراين ، عذر در هم آميزى آيات و شرح و تفسير آن ،عذرى
پذيرفته نيست و بايد دليل آن ممنوعيت را در چيز ديگر جستجو كرد.
زمانى كه فرضيه كافى بودن قرآن براى راهنمايى امت حسبنا كتاب
الله مطح گرديد منظور از قرآن ، پيام هاى جبرئيل - بدون توضيح و شرح - بود.
كاش پس از دور نگاه داشتن خاندان نبوى از عهده دارى پيشوايى مسلمانان ، دست كم
همانن مصحف ها كه در بردارنده شرح و تفسير آيات بود به آتش كشيده نمى شد و مسلمانان
به بيان و نگارش آن مجازات نمى شدند.
در آن توضيحات ، شان نزول هر آيه نگاشته شده و از آن نمونه در بيان آيه
ان شانئك هو الابتر نوشته بودند كه اين آيه در شان
پدر عمر و عاص نازل گشته است . و منظور از فاسق در ان جائكم
فاسق بنبا وليدبن عقبه
(671)
است و درخت لعنت شده در قرآن و الشجرة الملعونة فى القرآن
(672)
دودمان بنى اميه اند.
آياتى ديگر نيز بود كه در نكوهش قريش ، منافقان و مسلمانان سست ايمان نازل شده بود.
اينان در روزگار خلفا اغلب در دستگاه خلافت داراى مقام بودند و با وجود آن آيات
هرگز ممكن نبود مردم بدان كمترين توجهى كنند تا چه رسد به آن كه داراى مقامات عالى
حكومتى شوند.
در توضيح آيات يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك .
(673)
انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا...(674)
كونوا مع الصادقين
(675)
سوره دهر و مانند آن ، در مصاحف نكاتى يادداشت شده بود كه آشكارا بيانگر فضيلت على
بن ابى طالب عليه السلام و خاندان نبوى بود و با توجه به مفاد آنها ، پيروى از غير
آنان بر مسلمانان روا نبود.
(676)
دومين زمامدار مسلمانان ،در آغاز خلافتش دستور داد كه از اين پس قرآن بايد بدون شرح
نوشته شود. سپس قرآنى با چنين ويژگى را نزد دخترش حفصه به امانت سپرد تا در فرصت
مناسب ، نمونه آن به همه مناطق فرستاده شود و تنها همان ،مورد پيروى قرار گيرد. او
به كاگزارانش نيز ابلاغ كرد كه مردم را به قرآن مشغول دارند و از حديث دور سازند.
اين دستور به تدريج جلوه آيين نامه دولتى يافت و افراد به ترك پيروى آن باخواست و
مجازات مى شدند و مسلمانان مصاحف خود را از بين مى بردند يا از ترس ماموران حكومت ،
آن را پنهان مى كردند و در مجالس از شرح و تفسير آيات كمترين سخنى به ميان نمى
آوردند. مفسران سنى مى نويسند : صبيغ بن عسل تميمى ، از اشراف بنى تميم و شيخ قبيله
، به فهم قرآن علاقه وافر داشت و به همين سبب پيوسته به شهرها سفر مى كرد تا شايد
كسى از صحابيان را بيابد و از معانى آيات از او پرسش كند. زمانى عمر و بن عاص به
عمر بن خطاب نوشت كه در اينجا فردى هست كه از تفسير قرآن بسيار مى پرسد. خليفه نوشت
: بى درنگ او را روانه مدينه كنيد.
زمانى كه او به مدينه رسيد ، چون نمى دانست به چه سبب به آن جا فرا خوانده شده است
از جناب خليفه معناى آيه و الذاريات ذروا
(677)
را پرسيد ! خليفه برافروخته گرديد و با خوشه خرما
(678)
صد ضربه به سرش زد. مرد گفت :اى امير المومنين ! آن چه در سرم بود بيرون رفت .
زمانى كه او از زمين بلند شد تا به زندان رود از پيراهنش خون مى چكيد. پس از بهبودى
بار ديگر او را نزد خليفه بردند و او صد ضربه به وى زد كه در كمرش شيارهايى بر جاى
ماند و دوباره به زندان افتاد و در مرتبه سوم به خليفه التماس كرد كه اگر مى خواهى
مرا بكشى ،بكش و از اين شيوه شكنجه رهايم ساز. خليفه او را به بصره تبعيد كرد و به
استاندار بصره ابوموسى اشعرى نوشت : از اين فرد در بصره سخت مراقبت كن . نه كسى با
وى رفت و آمد كند ، نه سخن گويد.
وى مدت زمانى هر جا مى رفت كسى با او سخن نمى گفت ،تا اين كه از اين وضع رقت بار به
تنگ آمد واز ابوموسى تقاضا كرد تا نزد خليفه شفاعتش كند. ابوموسى نيز شرح
درماندگى و توبه او را به خليفه اطلاع داد و سرانجام وى از مرگ تدريجى رهيد.
(679)
بدين سان مسلمانان معنات و شرح و تفسير آيات را فراموش كردند و جز روخوانى كلمات و
توجه به اعراب آن ،بهره اى از قرآن نبردند. بسيارى از احكام و شان نزول آيات و حتى
جزئيات رويدادها در هاله ابهام ماند و مسلمانان بى آن كه بدانند يا بتوانند بپرسند
كه منظور هر آيه چيست ،به خواندن قرآن مى پرداختند و چون افراد رفته رفته با احكام
و معانى آيات بيگانه شدند صداى اعتراض از كسى بر نمى خاست و حكومتيان به مشكلى بر
نمى خوردند. بارها رخ مى داد كه مسلمانى از ديارى دور به مدينه آيد و پرسشى از
معناى آيه از خليفه كند و او در جواب درمانده شود و سرانجام بگويد آن چه از قرآن مى
دانيد عمل كنيد. حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد.
(680)
مفهوم اين گفته آن بود كه آن چه از قرآن فرا نگرفته ايد ، نه عمل بدان لازم است و
نه پرسش از آن .