بيعت ستاندن از
فرزند ابوطالب عليه السلام
چون ماءموران خليفه در را گشودند ميان آنان و بست نشينان خانه ،درگيرى رخ
داد.كسى شمشير آخته زبير را شكست و وى را به ديگر گماشتگان سپرد.على ابن ابى طالب
عليه السلام نيز با نهيب بر آنها شوريد ،اما لحظه اى بعد خويشتن دارى كرد و بهه ياد
رسول خدا صلى الله عليه و آله افتاد كه او را به صبر امر فرموده بود .زمانى كه
مخالفان ،وى ناگريز از شكيبايى ديدند بر او تاختند و گريبان وى را محكم گرفتند و از
خانه بيرون كشيدند.(481)
و در حالى كه پيراهنش را در جلو گردنش جمع كرده بودند كشان كشان به سرعت به سوى
مسجد بردند.(482)
او به اطرافيانش مى گفت :براى چه گردن كسى را مى زنيد كه نه به منظور ايجاد اختلاف
،بلكه به دليلى ديگر جمع آورى قرآن يا تجهيز بدن پيامبر در بيعت تاءخير كرده است او
بر هيچ دسته اى از مسلمانان نمى گذشت مگر اين كه به او مى گفتند :برو بيعت كن .(483)
آنها على عليه السلام را به اجبار پيش ابوبكر آوردند.عمر گفت :تا بيعت نكنى رهايت
نمى كنيم .(484)
وى پاسخ آنان گفت :اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ به او گفتند:در اين صورت ،نه خداوندى
كه جز او خدايى نيست ،گردنت را خواهيم زد.او گفت :در اين صورت ،بنده خدا و برادر
رسول خدا را كشته ايد! عمر گفت :بنده خدا، آرى ليكن برادر رسول خدا ،نه !(485)
ابوبكر ساكت مانده بود و چيزى نمى گفت .عمر به ابوبكر گفت :آيا دستور نمى دهى ؟
ابوبكر گفت :تا هنگامى كه فاطمه در كنار اوست او را به چيزى مجبور نخواهيم كرد.(486)
اين جمله كنايه اى بس سنگين و تلخ و براى على عليه السلام نوعى تهديد به قتل
بود.زيرا وى انجام تقاضاى عمر را تا زنده بودن فاطمه به مصلحت نمى دانست ،اما پس از
آن ...!راستى آيا خليفه مى دانست كه دختر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله به
زودى رحلت خواهد كرد؟!
با اين همه ، على عليه السلام رها نشد و كسانى دست او را در حالى كه بسته بود جلو
آوردند و به دست ابوبكر ماليدند.(487)
در تاريخ اهل سنت ، نام اين افراد در زمره گسيل شدگان به خانه حضرت فاطمه زهرا عليه
السلام ياد شده است :
ابو حفص عمر بن خطاب ،خالد بن وليد ، عبدالرحمن بن عوف ، ثابت بن شماس ،
(488)
زياد بن لبيد ،
(489)
محمد بن مسلمة ،(490)
سلمة بن سالم بن وقش ،سلمة بن اسلم ،اسيد بن خضير ،(491)
زيد بن ثابت ، ابوعبيده جراح ،سالم بن عبيد ، عويم بن ساعده ،معن بن عدى ، بشير بن
عويم و قنفذ جذعان .
پس از اين رويداد ،تا دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده بود مردم به على عليه
السلام توجه داشتند اما چون فاطمه عليه السلام بدرود زندگى گفت مردم از على عليه
السلام روى گرداندند و او نيز با ابوبكر بيعت كرد.
انگيزه گسيل به خانه بانو فاطمه عليه
السلام
بيش از پانصد هزار روز 14 قرن از رخداد سقيفه و بيعت گيرى از على بن ابى
طالب عليه السلام مى گذرد و در ميليون ها صفحه نگاشته تاريخى هنوز پاسخى قانع كننده
بدين پرسش داده نشده است كه على عليه السلام و خانواده پيامبرصلى الله عليه و آله
چه گناهى كرده بودند كه بايد آنان را آتش زد ؟!(492)
به فرض كه ابوبكر فرد برگزيده از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد ! آيا
مجازات بيعت نكردن با وى سوختن است ؟! آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله مردان ،
زنان و كودكان مخالفانش را آتش مى زد ؟!در عصر نبوى ، يهوديان نيز با پرداخت جزيه
مجاز بودند تا با حفظ اعتقاداتشان ، به زندگى امن در محيط مسلمانان ادامه دهند و
كسى نيز به آنان كمترين آسيب يا حتى بى احترامى نكند.اما دختر رسول خدا صلى الله
عليه و آله داماد او و فرزندانش ...!
شتاب آنان در بيعت گيرى از على بن ابى طالب عليه السلام چه دليلى داشت ؟آيا عليت
تنها آن بود كه مى خواستند هر چه زودتر پايه هاى حكومت خود را تثبيت يافته ببينند ؟
آيا رقابت ،حسد و دشمنى ، آنها را به انجام چنين رفتارى وا داشت ؟ آيا چون آنها
پيشتر خواستگاران فاطمه عليه السلام بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست رد
بر سينه شان زده بود ،
(493)
چنين از او انتقام گرفتند ؟
براى همه عوامل نامبرده در مدارك تاريخى گفته ها يافت مى شود. اما اين عوامل يك سوى
تحليل ها است . بايد در جستجوى انگيزه هايى ريشه دارتر بود.
هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه آنها فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله را در شان
فاطمه عليه السلام نشنيده يا فراموش كرده بودند كه :
هر كس فاطمه را اذيت كند مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خداوند را آزرده است .
(494)
و خداوند فرموده است : ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم
الله فى الدنيا و الاخرة و اعد لهم عذابا مهينا.
(495)
به درستى آنان كه خدا و رسول او را اذيت كنند ، خداوند ايشان را در دنيا و آخرت
لعنت كرده و براى ايشان عذاب خوار كننده اى آماده ساخته است .
آيا آنها اين سخن را به ياد نداشتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است :
من آذى عليا آذانى . ايها الناس !من آذى عليا بعث يوم القيمة
يهوديا او نصرانيا.
(496)
اى مردم !هر كس على را برنجاند مرا آزرده است ...چنين كسى روز قيامت يا بر دين يهود
برانگيخته شود يا نصارا.
تحليل صحيح آن رويداد هنگامى دقيق تر و به واقعيت نزديك تر است كه عملكرد افراد
بدون در نظر گرفتن شخصيت اجتماعى - سياسى آنان مورد بررسى قرار گيرد و محقق همچون
فردى نا آشنا به اختلاف مذاهب اسلامى ، وقايع را بكاود.
نكات سزاوار بررسى به قرار زير است :
الف ) اين امر از نظر تاريخى ، مسلم است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام
وفات يك دختر بيش نداشته و او را بيش از حد معمول دوست داشته و عقد ازدواج وى با
على بن ابى طالب عليه السلام نيز به فرمان پروردگار بوده و آن داماد نيز محبوب ترين
فرد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است .
(497)
ب ) شواهد تاريخى نشان مى دهد كه سرپيچى از دستورهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله
به يكباره پس از رحلت آن حضرت به وجود نيامده و اين امر به طور تدريجى - نه از هفته
ها قبل - از سال ها پيش آغاز شده است .. سركشى هاى نخست راه را براى سرپيچى هاى
ويرانگر بعدى هموار ساخت و مردم نيز گويا به نظاره اين تمردها عادت كرده بودند و
گاه مشاهده مى كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با شكيبايى ، اين همه را تحمل
مى كند و آنها را از جمع مسلمانان نمى راند و اى بسا به اميد اصلاح يا حكمت هاى
ديگر ، آنها را به خود نزديك مى سازد.
نيز معلوم است كه جرات بر مخالفت زمانى اوج گرفت كه آنها دانستند رسول خدا صلى الله
عليه و آله به زودى رحلت خواهد كرد ،چنان كه ظهور پشتيبانان تازه ، روح گستاخى را
در آنها به هيجان مى آورد. رفته رفته هر مخالفت كه پرده از نيت ها و انگيزه ها به
كنار مى زد ، جمعى افزون تر را با اهدافى مشترك سازماندهى مى نمود.انگيزه هاى پنهان
افراد نيز زمانى جلوه تشكل اجتماعى و سياسى مى يابد كه پشتيبان پيدا كند.هر فرياد
تازه ، گروه تازه ترى را به گرد خويش جمع مى كند ، تا زمانى كه به گروهى انسجام
يافته تبديل شوند كه ديگر نتوان به سادگى آنها را از ميان برد.
ج ) گاه فضاى سياسى جامعه و موقعيت اجتماعى مردم چنان بحران زده مى گردد كه كمترين
فرياد حق خواهى ،دامنه اختلافات بنيان كن را چنان گسترش مى دهد كه نه از نيروى حق
جو ، كسى باقى مى ماند ، نه از ستم پيشه . پايه هاى اعتقادى و باورهاى مردم همه فرو
مى ريزد و تنها دشمن خارجى است كه بر همه چيز ، چيره ميگردد.
اوضاع مدينه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله چنين بود. آنها كه على عليه
السلام را در فشار قرار دادند ظاهرا ازاين كار هدفى دو جانبه داشتند.موقعيت سياسى
جامعه مدينه به گونه اى بود ه على عليه السلام در مقابل آنان هر شيوه اى بر مى گزيد
به پيروزى نمى انجاميد. اگر قيام مى كرد ، از آن جا كه زمينه هاى قيام فراهم نبود ،
علاوه بر آن كه خود و اسلام خواهان حقيقى به هلاكت مى رسيدند ،اختلافى پردامنه و
كشتارى مهيب رخ مى داد كه نه به نفع اسلام بود و نه مسلمانان .تنها دشمنان غير
مسلمان بودند كه بر اوضاع چيره مى گشتند. اگر هم تسليم مى شد ، گروه مخالف به آسانى
به حكومت دست مى يافت .
بنابراين آنها كه به خانه فاطمه عليه السلام و على عليه السلام هجوم بردند چندان بر
ايشان مهم نبود كه على چه موضعى اختيار مى كند. اگر چه يقين داشتند وى با آرامى و
اختيار خود با آنها بيعت نخواهد كرد. رفتار آنان در آن اوضاع بحرانى و با توجه به
شناختى كه از على بن ابى طالب عليه السلام داشتند. اين احتمال را در ذهن تقويت مى
كند ه آنها آن قدر كه از سرپيچى على عليه السلام خشنود مى شدند از تسليم وى خرسند
نمى گشتند. زيرا با تسليم وى احتمال قيام مجدد او بر طرف نمى شد ، اما با سرپيچى وى
،او كشته مى گرديد و براى هميشه از اقدامات احتمالى او فارغ مى گشتند.اگر هم كشته
نمى شد موقعيت مسلمانان در اثر بحران ، به وضع جاهليت باز مى گشت و اين امر براى
كسى كه جوياى دنيا و فرمانروايى باشد از حفظ اسلام بهتر است . بنابراين ، طرح رفتن
به خانه على بسيار زيركانه و سنجيده دنبال شد. چنين نبود كه آنان ناخواسته بدان
رفتار ، در افتاده باشند.اگر على عليه السلام در ترك بيعت سماجت نشان مى داد چندان
هم به ضرر مخالفانش نبود.زيرا در آن صورت ، مخالفانش بهانه مناسبى براى آشفته سازى
بيشتر مدينه در دست داشتند.آن آشفتگى نيز على عليه السلام را به هدفش نزديك نمى كرد
و راه را براى بازگشت جاهليت هموارتر مى ساخت .
د) پس از بى احترامى علنى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله - در هنگامى كه تقاضاى
كاغذ و قلم نمود. ستيز با على بن ابى طالب عليه السلام ديگر هيچ دشوارى نداشت . آن
همه كه پيروان على عليه السلام بر لزوم اطاعت از على عليه السلام دم مى زدند ،
پشتوانه اش سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه از پروردگار فرمان داشت . پس
بهترين راه براى دور ساختن على عليه السلام از خلافت ، مخدوش ساختن شخصيت پيامبر
صلى الله عليه و آله بود ، كه در هنگام تقاضاى كاغذ و قلم به اجرا در آمد. بنابراين
پس از در گذشت رسول گرامى ، على عليه السلام منزلتى نمى يافت تا نتوان با او به
مخالفت و حتى جنگ بر خاست . زيرا او همه اعتبار و قدرت و نفوذش را از پيامبر صلى
الله عليه و آله داشت . شخصيت پيامبر صلى الله عليه و آله هم كه دمى پيش ،در هنگام
وصيتش ، از مردمان عادى بى مقدارتر گشته بود. زيرا مردمان عادى در هنگام وصيت - حتى
اگر به پرداخت صدقه دو در هم وصيت مى كردند - سخنشان شنيده و پيروى مى شد ، اما
رسول اكرم صلى الله عليه و آله ...!
آرى ! سياسيت پيشگان آن روز ،فرموده هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را درباره
على عليه السلام و فاطمه عليه السلام از ياد نبرده بودند. آنها بيش از ديگر
مسلمانان ،از آن گفتارها شنيده بودند. زيرا اينان پيوسته سعى داشتند از رسول خدا
صلى الله عليه و آله دور نباشند و به هر انگيزه ، همچون مراقب ، همراه وى باشند
شايد آنها با روانه كردن افراد به خانه فاطمه عليه السلام و على عليه السلام مى
خواستند ثابت كنند كه واقعا زمان پيروى از دستورهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله
سپرى شده است . زيرا پيروى از اهل بيت عليه السلام بيشترين چيزى بود كه رسول اكرم
صلى الله عليه و آله در سراسر عمر و به خصوص در پايان زندگى ، مسلمانان را بدان امر
فرموده بود.بنابراين هر گاه اين هدف ، آماج حركت هاى سياسى قرار گيرد ، ضايع كردن
ديگر اهداف آسان است . براى اين كار نبايد حتى يك هفته درنگ كرد. تا خاطره جسارت به
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اذهان باقى است و هراس از قدرت مخالفان در دل ها
وجود دارد ،بايد دست به كار شد و ضربه ها را يكى پس از ديگرى وارد كرد. ورود بدون
اجازه به خانه فاطمه عليه السلام ، شكستن و سوختن درگاه آن خانه ،بيرون كشيدن على
عليه السلام ، بردن وى به مسجد ، شمشير بر او آختن ، ستاندن فدك ، ممانعت از پرداخت
خمس به اهل بيت عليه السلام و...، همه بايد در مدتى كوتاه انجام مى شد ، كه شد.
اين امور همه چون زنجير ،به هم پيوسته بود.در آن روز كه تقاضاى رسول گرامى صلى الله
عليه و آله ناديده انگاشته شد ، براى مخالفان على عليه السلام برآورده ساختن يا
نساختن آن تقاضا چندان اهميتى نداشت .
(498) اصل جسارت كه به قيمت بى اعتبار ساختن شخصيت پيامبر صلى الله
عليه و آله تمام شد از برآورده ساختن يا نساختن آن تقاضا ، اهميت بيشتر داشت . زيرا
بدين بهاى بسيار گران ، على عليه السلام را بهتر مى شد از خلافت دور داشت . در
حقيقت اين بى احترامى بود كه بر خلافت على عليه السلام ضربه وارد مى ساخت . آن ضربه
بر پيامبر صلى الله عليه و آله در واقع ضربه به على عليه السلام بود كه رسول اكرم
صلى الله عليه و آله تحملش كرد.
ه ) براى حكومت نوپايى كه سران آن بنا نداشتند به شيوه نبوى گام بردارند ،وجود
شخصيت هايى كه رضايت آنها رضايت خدا و خشم آنان ، خشم پروردگار قلمداد مى گردد ،
مشكل آفرين است . خليفه اى كه در نخستين روز زمامدارى اش به طور علنى اعلام كند :
پيوسته شيطانى ، همدم من است كه به انحراف و لغزش وا دارم مى كند ، چگونه خواهد
توانست در دوره خلافتش رقيبى را تحمل كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره
اش فرموده است :او على پيوسته با حق است و حق با او ،
(499) آن كه او را دشمن بدارد منافق يا ناپاك زاده است .
(500)
اگر شخصيت اين فرد فرو نريزد ، در اثر فشار افكار عمومى ، يا بايد حكومت را به وى
سپرد يا پيوسته شاهد بود كه مردم در مقابل كردار حكومت ، در همه چيز نظر آن شخص را
معيار قرار دهند و آرامش خاطر از حكومتيان سلب شود.اگر اندكى نيز در اجراى اين
شخصيت شكنى درنگ شود ، فردا براى اين كار دير است . اگر اين حريم با موفقيت شكسته
شود ، نيل به هر هدف سياسى و اجتماعى آسان است . در آن صورت تبعيد ابوذر و لگد
كوفتن بر شكم عمار ياسر و شكستن پهلوى عبدالله بن مسعود ،آتش زدن قرآن ها ،
جلوگيرى از نوشتن حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و بلكه بيان آن و...همه به راحتى
ممكن است .
و) درهم فرو ريختن آن نفوذ و شكوه اجتماعى ، بى بهانه ممكن نمى شد. بايد از اتهامى
سهمگين مدد گرفت . در سقيفه و اندك زمان پس از آن ، چنين وانمودند كه گفته پيامبر
خدا صلى الله عليه و آله پيرامون جانشينى على بن ابى طالب عليه السلام ، در آستانه
رحلت آن حضرت نسخ گرديده است . بنابراين ، عهده دارى امر حكومت ،با انتخاب مردم يا
اهل حل و عقد است . در آن صورت اگر داماد پيامبر(ص ) ، على عليه السلام هم بخواهد
با خليفه برگزيده مردم ، از در ناسازگارى وارد شود بايد به زور به بيعت وا داشته و
از اظهار مخالفت ، باز داشته گردد.بيعت نكردن او شكست وحدت مسلمانان است . بنابراين
بايد به هر وسيله ممكن ، چنين فرد سركشى را به انتخاب راه مردم وادار ساخت . در آن
روزها توجيه مخالفان پيشتاز آن بود كه اينك رسول خدا در ميان ما نيست تا دريابد كه
آن سفارش به پيروى على - به دلايلى كه امروزيان حاضر در صحنه مشاهده مى كنند - اجرا
شدنى نيست و قبايل به پيروى او گردن نمى نهند.
(501)
با اين توجيه ، مقام عصمت و ارجمندى شخصيت اهل بيت عليه السلام ويژه زمان حيات رسول
اكرم صلى الله عليه و آله دانسته مى شود. زيرا اهل بيت او - به ويژه على عليه
السلام - با فراهم نبودن زمينه ، در صدد شدند كه به آشوب دامن زنند و حكومت نوپاى
نبوى را دچار تزلزل سازند.گويا آن همه سخنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله در شان
على عليه السلام و اهل بيتش فرموده است تا زمانى اعتبار داشته كه على عليه السلام
بر خلاف مصلحت مسلمانان ، رفتار نكند. اگر وى بخواهد بر خلاف حركت مسلمانان گام بر
دارد بايد با او به طور جدى برخورد كرد ، هر چند به آتش زدن خانه يا حتى خود او و
زن و فرزندش بينجامد.
قاضى عبدالجبار معتزلى در دفاع از اين توجيه مى نويسد :
داستان آتش زدن ، در صورتى كه صحت داشته باشد ، هيچ گونه ايراد و اشكالى متوجه عمر
نمى نمايد. زيرا او مى تواند هر كه را از بيعت امتناع ورزد و بخواهد در ميان
مسلمانان اختلاف ايجاد كند ، تهديد نمايد.(502)
اين توجيه قاضى در حقيقت بر گرفته از همان جمله اى بود كه عمر بن خطاب در پاسخ بانو
فاطمه زهرا عليه السلام داد. وى گفته است : حفظ آن چه پدر تو آورده است اهميتش از
آتش گرفتن اين خانه بيشتر است . خانه را خواهم سوزاند ، مگر آن كه به چيزى كه امت
بدان معتقد شدند و به جاى آورند ، رفتار كنيد...(503)
ابن ابى الحديد مى نويسد :
بهتر آن بود كه آن دو نفر ابوبكر و عمر احترام و حرمت منزل فاطمه را نگاه مى
داشتند. ولى چه بايد كه كه آنها از بروز اختلاف و تفرقه ترسيدند و به چيزى كه به
نظرشان مصلحت تشخيص دادند ، عمل كردند.
(504)
ز) طرح فرو ريزى مقام عصمت جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله پيشتر به طرحى ديگر
نيازمند بود و آن نظريه حق راى و اجتهاد براى صحابيان است . از سويى بايد منزلت على
عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در حد مردمان بايده فرو آيد و از
طرفى مقام ديگر صحابيان اوج گيرد. بنابراين معلوم مى گردد كه آن اظهار نظر و سليقه
ها در مقابل راى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تثبيت همين نظريه بود كه
صحابيان نيز در تشريع و تفسير شريعت ، حق اجتهاد و راى دارند. بر پايه اين نظريه ،
آن كه خليفه مسلمانان گردد ، حق دارد مخالفان خود را به هر شيوه كه بخواهد به فرمان
در آورد ، چه آن فرد مخالف ، سعد بن عباده باشد و چه على بن ابى طالب عليه السلام .
آنها كه به خانه فاطمه عليه السلام وارد شدند هيچ گاه نگفتند ما چون قدرت را به دست
گرفته ايم تصميم داريم تا مخالفان خود را سركوب نماييم ! سخن آنها اين بود كه راى
رسول خدا صلى الله عليه و آله هر چه بود ، راى خليفه جانشين او اين است كه مى بينيد
! او براى خود راى و نظرى داشت و ايشان ، اجتهاد و سليقه اى ديگر ! آيا مگر خليفه
كنونى حكمى از احكام خدا را دگرگون كرده است ؟! تشخيص مسايل اجتماعى - سياسى بر
عهده مردم است نه پيامبرى كه اينك در ميان ها نيست . رسول خدا صلى الله عليه و آله
بيانگر حلال و حرام بود و امور اجتماعى را به مردم وا مى گذاشت .
(505)
خليفه اول در حضور مردم تعهد سپرد كه به سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كند
، اما اين تعهد بدان معنا نبود كه از خود راى و اجتهادى به كار نبندد ، چنان كه
بعدها با تكيه بر راى خود ، كارها كرد كه بى ترديد اگر رسول خدا صلى الله عليه و
آله زنده بود چنان نمى كرد.
(506)
پس از او ، خليفه دوم آشكارا اعلام كرد : دو چيز در زمان رسول خدا صلى الله عليه و
آله حلال بود كه من آن دو را حرام و به جاى آورنده اش را مجازات مى كنم : حج تمتع و
ازدواج موقت .
(507)
در آستانه خلافت خليفه سوم ، وى تعهد سپرد كه در شيوه سياسى و دينى خود دو معيار را
همتر از يكديگر بپذيرد و بدان عمل كند :
1. سنت رسول خدا ص الله و عليه و اله
2. شيوه دو خليفه پيشين .
بنابراين پس از چند سال ، راى و اجتهاد خلفا همتر از نظر رسول خدا صلى الله عليه و
آله قرار گرفت و اين امر چيزى بود كه پيشينيان پى ريزى كردند.(508)
سركوب مخالفان و شورشيان
پس از بازگشت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از حجة الوداع ، آهنگ هوا پرستى
تنى چند از مدعيان پيامبرى اوج گرفت . مسيلمه در يمامه و اسود بن كعب عنسى در يمن ،
همزمان ادعاى پيغمبرى كردند.با تدبير فرماندار يمن ، اسود بن كعب يك روز پيش از
رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كشته شد.
(509)
مسيلمه به زادگاه خود ،ادعاى پيامبرى نمود و رفته رفته هوادارانى به گرد خويش جمع
كرد. در ميان بنى تغلب ، در حوالى موصل ، سجاح دختر حارث بن سويد ، ادعاى پيغمبرى
كرده بود. او در اصل از بنى ير بوع شعبه اى از بنى تميم و از مادر با تغلبيان
خويشاوند بود. وى پس از مدتى ناكامى در كار خود ، مسلمان شد و تا زمان معاويه زنده
بود.
(510)
طليحه
(511)
از بنى اسد ، در نجد با ادعاى پيغمبرى خروج كرده بود و قبايل هم پيمان بنى اسد
مانند طايفه طى جز رئيس آنان عدى بن حاتم به او پيوسته بودند.
خلافت اسلامى زمانى به ابوبكر رسيد كه مردم كم و بيش زمزمه مخالفت هايى از اين
نمونه را از نواحى اطراف مدينه شنيده بودند.اما مخالفت هايى كه از اين زمان به بعد
رخ داد ، جلوه اى ديگر داشت كه هويت آن چندان براى مردمان عادى روشن نبود و جزئيات
هر شورش را تنها حكومتيان و پيرامونيان آنان مى دانستند.از اين پس هر بانگ مخالفتى
از گوشه و كنار بر مى خاست به شورش مسيلمه ، سجاح و طليحه ، تشبيه و تفسير مى شد و
جمعى از مسلمانان مدينه با فرمان خليفه براس سركوب آن ،راهى ديارى مى شدند. نبرد با
اينان به طور جدى پس از بازگشت سپاه اسامه از شام حدود دو ماه پس از آغاز خلافت
ابوبكر صورت گرفت و اندكى فزون از يك سال ادامه يافت .
آن چه بسيج نيروهاى مسلمان عليه مخالفان را براى حكومت ، آسان ساخت امورى چند است
كه به آنها اشاره مى شود.
1. از آن جا كه مردم مدينه از انيگيزه سركشى قبايل اطراف ،اطلاع دقيق و كاملى
نداشتند آن شورش ها براى آنان نمونه اى از سركشى هاى مدعيان پيغمبرى ، توجيه و
تحليل مى شد.
2. نبرد با شورش آفرينان ، در آخرين سال زندگانى رسول خدا صلى الله عليه و آله آغاز
شده بود و همين امر ابوبكر را ادامه دهنده راه و رسول خدا صلى الله عليه و آله نشان
مى داد.
3. بحران مدينه كه با رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله آغاز شد ، هراس مردم را از
هجوم قبايل اطراف دو چندان كرد و همين ترس آنان را واداشت تا هر چه زودتر ، پيش از
انجام دشمن ، براى حفظ موقعيت شهر و حكومت ، بر شورشيان بتازند.
4. آشكار شدن انگيزه بعضى از سران قبايل كه به صراحت پيك فرستادند كه به زودى به
مدينه حمله مى كنند مردم را به نبرد ترغيب مى كرد.
5. با توجه به موقعيت بحرانى مدينه ، شركت نجستن در نبرد با شورشيان ، نوعى نفاق و
همدستى با شورشيان خارجى قلمداد مى شد.