پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۱۵ -


انگيزه هاى شورش
هر چند حكومت ابوبكر كوشيد همه گروه هاى مخالف خود را مرتد بنامد و به همين اتهام با آن ها بجنگد ،ولى نمى توان همه آنان را مرتد شناخت . اين اتهام بهترين وسيله بسيج نيروهاى مردمى عليه مخالفان حكومت بود. با تحليل جزئيات آن رويدادها ، معلوم مى گردد كه توده هاى انبوهى از آنان به واقع نه مرتد بودند ، نه سزاوار كمترين جسارت ،اگر چه بر طبق بخشنامه خليفه هر كه سر به فرمان حكومت نسپرد بايد كشته يا سوزانده شود و زن و فرزندش تار و مار و اسير گردند.(512)
از آنجا كه پيرامون اين موضوع كتاب ها نگاشته شده است ، در اينجا تنها به طور اختصار نكاتى ياد مى شود.
به حكومت رسيدن ابوبكر همزمان با انتشار خبر درگذشت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از مهم ترين عوامل زمينه ساز بحران ارتداد و انقلاب مردم بود. زيرا مردمان نواحى جزيرة العرب از سوى كارگزاران رسول خدا صلى الله عليه و آله با روساى قبايل ، كه همچون نمايندگان پيامبر صلى الله عليه و آله در آن مناطق بودند ، از موضوع جانشينى على بن ابى طالب عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تا حدى اطلاع داشتند و موضوع جانشينى ، مردمان سست ايمان قبايل را متزلزل و مردد ساخت . آنان چنين انديشيدند : زمانى كهه ياران صميمى و ممتاز پيامبر صلى الله عليه و آله نتوانند با يكديگر درباره حكومت به توافق رسند و خود بر سر تصاحب ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله به ستيز با همديگر برخيزند ، از ديگران چه انتظار مى رود!
پيوسته به آن مردم خبر مى رسيد كه پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله بر سر تصاحب حكومت ، گريبان يكديگر را چاك داده اند و دهان ها خرد و لگدها به پهلوها كوبيده شده است . از طرفى تمامى اعضاى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و گروه سعد خزرجى ، از بيعت با خليفه جديد خوددارى ورزيده اند. رسيدن چنين خبرهايى اعتقاد آنان را دستخوش ‍ تزلزل ساخت .
واقعيت آن است كه پس از فتح مكه ، اعراب باديه نشين يكى پس از ديگرى مسلمان شدند. زيرا قدرت اسلام رو به فزونى و گسترش بود و هر لحظه بيم آن داشتند كه مسلمانان به سراغ آنان آيند.بنابراين آنان بايد دين جديد را ، اگر چه به طور موقت ، بپذيرند و اين در حالى رخ مى داد كه اينان نه اسلام را به درستى مى شناختند و نه به سادگى مى توانستند عقايد كهن جاهلى را رها سازند.
مشكل ابوبكر در تصميم گيرى عليه اين گروه ها آن بود كه شورشيان در مخالفت خود انگيزه ها و عقايد گوناگونى داشتند و همه ايشان را نمى شد به يك اتهام سركوب كرد. ضرورى ترين اقدام ابوبكر براى سركوب اين گروه ها اثبات هم انگيزگى ايشان بود. او كوشيد تا همه اين دسته ها را مرتدانى سركش معرفى كند كه بر ضد حكومت رسول خدا صلى الله عليه و آله شوريده اند و مى خواهند بار ديگر جاهليت را زنده كنند ! اين در حالى بود كه بعضى از قبايل براى حمله به مدينه آماده مى شدند. بنابراين وى با بسيج مردم ، مبارزه خونينى را عليه آنها شروع كرد و هزاران نفر در اين جنگ ها كشته شدند. خليفه بخشنامه اى خطاب به طوايف عرب نوشت كه من لشكرى را مامور كرده ام تا هر كه از دين برگشته باشد به شمشير بكشند و به آتش بسوزانند و زن و بچه اش را اسير كنند ، مگر آن كه توبه كند.
اين حكم از نظر اسلامى هيچ اساسى نداشت و تنها بر گرفته از اجتهاد شخص خليفه بود. دين اسلام ، مخصوصا نسبت به مرتدان ، نهايت احتياط را در نظر گرفته و هرگز به احتمال وجود شبهه در اعتقاد ايشان ، آنان را مواخذه نكرده ، محكوم به ارتدادشان نمى سازد.
منابع شيعه و سنى به صراحت مى نويسند : بسيارى از كسانى كه خليفه با آنها جنگيد به توحيد و نبوت اعتقاد داشتند و نماز مى خواندند.به گفته ابن كثير ، جز ابن ماجه همه اهل حديث مى نويسند : عمر به ابوبكر اعتراض ‍ كرد كه چگونه بر خلاف سنت پيامبر با مردمى كه به يگانگى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله شهادت داده اند ، مى جنگى ؟(513)
ابوبكر پاسخ داد :...به خدا سوگند ، با كسى كه ميان نماز و زكات تفاوت نهد نماز بخواند ، اما به ما زكات ندهد خواهم جنگيد. اگر زكات يك سال را كه به رسول خدا مى پرداخته اند به من ندهند با آنان به جنگ خواهم پرداخت .(514)
قبايل اسد و غطفان و طى كه به طليحه پيوسته بودند نمايندگانى به نزد ابوبكر فرستادند و پيغام دادند كه ما نماز را بر پا مى داريم ، اما به شما زكات نمى دهيم . پاسخ خليفه آن بود كه در پرداخت زكات ، حتى اگر از دادن پاى بند شتر كوتاهى كنند با آنان پيكار مى كند. (515)
آنها به نزد قبايل خود ، كه در بيرون مدينه مستقر بودند ، بازگشتند و به ايشان خبر دادند كه حكومت مدينه نظر به سازش ندارد و بهترين زماتن هجوم به شهر همين زمان است . زيرا شمار انبوه مسلمانان در سپاه اسامه حضور دارند و آماده حركت به جانب مرزهاى شام هستند.(516)
چون خليفه اوضاع را بحرانى ديد با جلب حمايت على بن ابى طالب عليه السلام ، وى و طلحه ، زبير و عبدالله بن مسعود را در گذرگاه هاى اصلى مدينه مستقر نمود (517)
و اهالى مدينه را به مسجد فرا خواند و به آنان گفت : اطرافيان ما همه كافر شده اند. اى بسا شبانگاه با هنگام روز به شما حمله آورند. اينك آنان در يك منزلى شما قرار دارند.خود را مهيا كنيد.
آنان پس از سه روز ، شبانه به مدينه شبيخون زدند و با رزمندگانى كه در گذرگاه هاى شهر كمين كرده بودند روبه رو شدند. مسلمانان مانع ورود آنان به مدينه شده ، تعقيبشان نمودند.سرانجام جمعى كشته و عده اى پنهان شدند يا گريختند و مسلمانان مدينه پيروز شدند. (518)
بدين وسيله خليفه در كمتر از دو ماه ، همه شورشيان نواحى نزديك مدينه را كشت يا به فرمان خود در آورد. براى وى آن اوضاع ، بهترين فرصت انتقام و سركوب مخالفان حكومت بود.
سرنوشت مسلمانان ناموافق
طوايفى كه از پرداخت زكات به حكومت ابوبكر سر بر تافتند همه داراى يك انگيزه نبودند.آنها را بايد چند دسته دانست :
1. گروهى غير مسلمان كه زكات را نوعى خراج مى دانستند كه بايد به پيامبر صلى الله عليه و آله داد و پس از وى از پرداخت آن معاف هستند.(519)
2. گروهى از مسلمانان عادى كه رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله را بهانه اى براى نپرداختن زكات قرار دادند.اصل لزوم پرداخت زكات را انكار نمى كردند و چه بسا نماز مى گزارند ، اما بخل يا مال دوستى آنها را از پرداخت زكات باز مى داشت .(520)
3. جمعى مسلمانان معتقد ، به علت غير قانونى بودن حكومت ابوبكر از پرداخت زكات به ماموران وى سر باز زدند و اعتقاد داشتند كه در چنين موقعيت مى توانند زكات را ميان مستمندان مردمان ناحيه خويش ، تقسيم كنند.(521)
زمانى از دسته سوم نمايندگانى به مديه آمدند و در اين باره با ابوبكر سخن گفتند ، اما وى مى گفت : به خدا قسم ،فرقى بين نماز نخواندن و زكات ندادن قائل نيستم .(522)
و با كسانى كه ميان نماز و زكات فرق بگذارند ، خواهم جنگيد. به خدا سوگند ، اگر از آن چه به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى پرداختند ،...نسبت به من خوددارى ورزند با آنان مى جنگم . (523)
چنين به نظر مى رسد كه انگيزه ابوبكر در برخورد يكسان ميان اين دو گروه ، جنبه تبليغاتى داشت . زيرا بسيج مردم عليه مسلمانى كه نماز بخواند و زكات ندهد ، امرى بسيار مشكل و ناپذيرفته بود.
به عقيده خليفه بايست با اين افراد مانند مرتد رفتار كرد.با آنان جنگيد و اطفالشان را اسير كرد. اين نظر چنان بى پايه و افراطى بود كه حتى عمربن خطاب با آن مخالفت كرد و بعدها كسانى را كه ابوبكر اسير كرده بود ،آزاد ساخت .(524)
ابوبكر در سياست خود نسبت بهه اين دسته ،به هيچ يك از اعتقادات كنونى آنان توجهى نداشت .ناخرسندى او كه سخت وى را به خشم و خشونت واداشت اين بود كه چرا اين قبايل ميان حكومت او و پيامبر صلى الله عليه و آله فرق مى نهند!
پس از سركوب قبايل نزديك ،زمانى كه مواضع مخالفان براى خليفه روشن شد،اوبى درنگ يازده لشكر به نواحى مختلف فرستاد و دستور داد كه همه مسلمانان قبايل بين راه به لشكر بپيوندند. يازده پرچم افراشته شد كه برخى بهه شرح زير است :
1.پرچم خالدبن وليد ،به سوى طليحه و مالك بن نويره .
2.عكرمة بن ابى جهل ،به سوى مسيلمه در يمامه .(525)
3.مهاجربن ابى اميه ،براى جنگ با بازماندگان لشكر اسود عنسى
.4.عمروبن عاص ،بهه سوى قبايل قضاعه ،وديعه و حارث .
5.حذيفة محصن ،بهه سوى مردم دبا.(526)
6.شرحبيل بن حسنه ،در پى لشكر عكرمه .
خليفه بخشنامه اى چنين صادر كرد :اين لشكر را ماءمور كرده ام كهه هر فرد از اين دين بر گشته را به شمشير بكشند و به آتش بسوزانند و زن و فرزندش را اسير كنند ،مگر آن كه توبه كند و علامت پذيرش اسلام را آشكار كند و آن ،اذان و سپس پرداخت زكات است .(527)
سرداران او با اين دستور به اطراف حركت كردند.خالدبن وليد نخست ماءمور جنگ با طليحه شد.او ضمن كمك از قبيله طى ،بر طليحيان تاخت .ابتدا شكست خورد ولى سرانجام ضربه سهمگينى بهه لشكر طليحه وارد ساخت و آن پيغمبر دروغين با زبانش به شام گريخت .(528)
در همين روزها اياس بن عبدالله فجائه را كه از جانب ابوبكر به سركوب مرتدان پرداخته و سرانجام ماءموريت خودرا در نجدبه راهزنى در آميخت ،دستگير كرده ،نزد خليفه آوردند و به دستور وى او را زنده در بقيع آتش ‍ زدند.
خالد پس از كار طليحه و قبل از پرداختن به كار مسلميه ،در بطاح مركز بنى يربوع لشكر خود را قسمت كرد تا به طوايف اطراف بروند .دسته اى از آنان مالك بن نويره (529)
را با جمعى از بنى يربوع اسير كرده ،نزد او آورند .بنى يربوع در برخورد با سپاه خالد ابتدا اذان گفتند و همه نماز خواندند .(530)
اما پس از اسارت ،با اشاره و فرمان خالد كشته شدند .منابع تاريخى مى نويسند:انگيزه اصلى كشتار بنى ير بوع هوسرانى خالدبن وليد براى دستيابى به همسر مالك بن نويره رئيس قبيله بود .همسر مالك در زيبايى ممتاز بود ،بهه همراه شوهرش به نزد خالد آمد .خالد با مشاهده او به مالك بن نويره گفت :به خدا قسم ،به آنچه در دست دارى نمى رسم مگر تو را بكشم .(531)
سپس با اشاره خالد را گردن زدند و آن گاه سرهاى بريده آن جماعت را پايه ديگ هاى غذا كردند و به آتش سوزاندند.(532)
جز اين هوسرانى ،عامل ديگر كشتار بنى يربوع اختلاف ديرينه و كينه اى است كه ابوبكر و خالدبن وليد نسبت به آنان داشتند .(533)
آگاهان تاريخ مى نويسند:پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مالك بن نويره براى پرداخت زكات و تحقيق از اوضاع مدينه وارد آن شهر شد و چون بر خلاف انتظار ،ابوبكر را بر مسند خلافت ديد با عتاب به خليفه گفت : على ابن ابى طالب كجاست كه تو بر فراز منبر جاى گرفته اى ؟!
حقيقت آن است كه مالك مرد غيرتمند و شجاع قبيله خود كه نيروى بزرگى در چند فرسخى مدينه به فرمانش بودند و براى حكومت ابوبكر خطر جدى شناخته مى شد . كشتن او دشمن بزرگ ابوبكر را از ميان بر مى داشت و به مخالفان ،زهر چشم نشان مى داد .در آن زمان در مدينه ،رئيس خزرج سعدبن عباده و بزرگ قريش ابو سفيان و محبوب و بنى هاشم على ابن ابى طالب عليه السلام با ابوبكر مخالف بودند.اگر علت مرگ مالك فقط هوسرانى خالد براى تصاحب همسر وى بود او مى توانست مالك را مخفيانه بكشد و پس از مدتى همسرش را نصاحب كند و هيچ گاه خود و حكومت را آماج نكوهش مخالفان قرار ندهد.
پس از انتشار خبر كشته شدن مالك بن نويره ،اعتراض صحابيان بهه رفتار خالد اوج گرفت ،عمربن خطاب در زمره اين معترضان بود هر چند ميان عمر و خالد هيچ گاه صميميت و توافقى ديده نشد،بهه درستى نمى توان دانست كه اين اعتراض عمر جدى بوده است .به طور معمول در رويدادهاى سياسى هرگاه اعتراضات عمومى به عملكرد حكومت ،اوج گيرد انتقادهاى اعضاى دولت ،تا حد زياد ،از آن اعتراضات جلوگيرى مى كند .آنچه اين نظريه را تاءييد مى كند اين كهه پس از آرامش اوضاع ،ابوبكر كمترين توجهى به اعتراضات مردم و انتقاد عمر ننمود و بدون كمترين مجازات خالد گفت :خالد شمشيرى از شمشيرهاى خدا است .شمشيرى را كه خدا بر افراشته است در نيام نمى كنم .(534)
اين سياست خليفه ،خالدبن وليد را بيش از بيش گستاخ كرد .پس از همين رويداد بود كهه خالد در سركوبى شورشيان يمامه ،دختر مجامة بن ضراره را بهه هنگام جنگ به عقد خود در آورد و در همان مصاف ،مراسم جشن و پايكوبى برگزار كرد و سابقه رفتار پيشين خليفه با او ،سپاهيان را از اعتراض ‍ بر وى باز داشت .آن گاه نيز كه ابوبكر بر وى خرده گرفت كه هزار دويست نفر از مسلمانان كشته شده اند و تو در آنجا مراسم جشن به پا كرده اى !وى چنين وا نمود كه تحريكات عمر باعث صدور اين نكوهش از سوى خليفه شده است .(535)
گوياخالد اطمينان داشت كه اگر خليفه از سوى اطرافيانش مورد باز خواست و اعتراض قرار نگيرد ،ايشان وى را به انجام چنين كارى سرزنش ‍ نمى كند.
طبرى مى نويسد :ابوبكر هرگز گماشتگان و سپاهيان خود را قصاص ‍ نمى كرد.گويا وى در سياست خود اعتقادى به مجازات كارگزاران و سپاهيانش نداشته است .
ستيز با شورشيان حضرموت و...
در حضرموت ،قبايل كنده بنى ذهل ،بنى تميم و ...در حمايت از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم ،از بهه رسميت شناختن خلافت ابوبكر سر بر تافتند و از دادن زكات بهه عامل خليفه ،امتناع ورزيدند . آ نها زكاتى را كه زيادبن لبيد مامور جمع آورى زكات از آنها گردآورده بود از وى ستاندند و به وى گفتند :ما هنگامى كه پيغمبر خدا زنده بود اطاعت مى كرديم .اكنون نيز اگر كسى از اهل بيت او عهددار امور باشد ،باز او را متابعت خواهيم كرد .اما ابوبكر نه بر ما عهدى دارد و نهه اطاعت او بر ما واجب است .(536)
ديگرى گفت :تو ما را به اطاعت از كسى مى خوانى كه نه با ما عهدى داشته ،نه با شما .زياد گفت :تو راست مى گويى ،ولى ما او را براى خود انتخاب كرده ايم .مرد گفت :از اهل بيت رسول خدا (ص ) روى گردانيديد،در حالى كه صاحب حق بودند.زياد پاسخ داد :مهاجران و انصار نسبت به امور خود از تو بيناتر هستند .وى گفت :خير ،شما فقط از حسادت خود نسبت بهه اهل بيت عليه السلام از اطاعت آنها سر بر تافتند.
در اين هنگام ،عرفجة بن عبدالله ذهلى گفت :به خدا او راست مى گويد .اين مرد زيادبن لبيد را از خود برانيد كه رفيق او ابوبكر شايستگى خلافت ندارد.
آنها گفتند:ما به خدا ايمان داريم و شهادت مى دهيم كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و نماز مى گزاريم ،ليكن اموالمان را به ابوبكر نمى دهيم .(537)
ناموافقان يمن
در يمن آنچه سبب خيزش مردم بر ضد ابوبكر شد ،رفتار بهانه جويانه ماءمور خليفه در هنگام ستاندن زكات بود.ماءمور صدقات ،شتر بچه اى را از جوانى گرفت و گفت :بايد اين را زكات قرار دهى !جوان گفت :من به اين شتر بچه بسى انس گرفته ام .به جاى آن ،يك شتر ديگر از من قبول كن .او نپذيرفت و سرانجام وساطت رئيس قبيله نيز مؤ ثر نيفتاد.رئيس قبيله با مشاهده لجاجت و بهانه جويى ماءمور ،بى درنگ شتر بچه را از ميان شترهاى زكات بيرون آورد و به صاحبش برگرداند .چون اين خبر به ابوبكر رسيد ،لشكرى به آنجا فرستاد و همين رفتار نا انديشيده ،گفتگويى عادى را به جنگى بزرگ بدل كرد .در همين زمان خبر شورش قبايل حضرموت بيش از بيش مردم يمن را به مقاومت واداشت .
لشكريان خليفه ،روزها شهر آنان دبا را در محاصره گرفتند و زندگى بر مردم سخت شد .بهه ناچار مردم والى رانده شده ابوبكر گفتند:ما صلح مى كنيم و آنچه زكات بر عهده گشته ما در بهشت است و كشته شما در جهنم و هر حكمى كه درباره ما صادر كنيم ،بپذيريد .آنها ناگريز پذيرفتند.آن گاه به ايشان فرمان داد تا بدون سلاح از شهر خارج شوند.آنها پذيرفتند و لشكريان وارد شهر شدند ، اما بر خلاف انتظار ، بزرگان شهر را يكايك گردن زدند و زنان و كودكان را به اسارت و اموالشان را به غنيمت گرفتند و به مدينه ، پيش ‍ ابوبكر فرستادند.(538)
پس از سركوب اهالى يمن بود كه لشكريان ابوبكر به قبيله كنده حمله بردند و اشراف آنانن را سر بريدند و باقى ماندگان را به اسارت به مدينه فرستاند.(539)
فدك
در اين بحث به جزئيات تاريخى فدك نمى پردازيم . در اين باره كتاب ها نوشته شده و تحقيقات ارزنده اى انجام گرفته است . نوشتار ما از آن رويداد فقط گزارشى ارائه مى كند و تحقيق و قضاوت را به خوانندگان مى سپرد.
موقعيت جغرافيايى و سياسى
در حدود يك و نيم ماه پس از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه ، بعد از رويداد صلح حديبيه (سال ششم هجرت )، در آستانه سال هفتم هجرت ، آن حضرت براى فتح سرزمين خيبر (540)
راهى آن جا شد. سرزمين آباد فدك در نزديكى خيبر و فاصله آن تا مدينه در حدود 140 كيلومتر بود و پس از دژهاى خيبر ، مركز اجتماع يهوديان حجاز شناخته مى شد.
پس از تصرف دژها و اموال خيبريان ، يهوديان در دو قلعه وطيع و سلام ، پناه گرفتند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر دو قلعه را محاصره كرد و يهوديان دانستند كه راه نجاتى ندارند و به زودى ممكن است همگى نابود شوند. بنابراين از رسول اكرم صلى الله عليه و آله خواستند اجازه دهد كه آنها آن سرزمين را ترك كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله پذيرفت ، اما چون از قلعه ها بيرون آمدند پيشنهاد كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيمى از تمامى اموال آنان را تصاحب كند و در ازاى نيمى كه در اختيار خود آنان قرار داده هر گاه خواست بتواند ايشان را از آن سرزمين اخراج كند. درباره زمين هاى كشاورزى نيز چون آنها به منطقه خود آگاهى بيشترى دارند ، كار كشاورزى آنجا به خود آنها واگذار شود و نصف محصول به رسول خدا صلى الله عليه و آله اختصاص يابد.(541)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين پيشنهاد را پذيرفت و مردم فدك نيز چون از اين قرار داد آگاه شدند از آن حضرت خواستند با آنان نيز همين گونه رفتار كند. بدين ترتيب خيبر از اموال عمومى مسلمين فدك ويژه رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد. زيرا در مورد آن ، جنگ و لشكر كشى صورت نگرفته بود. (542)
و بر پايه آيات قرآنى ، سرزمينى كه مردم آن بدون جنگ تسليم شوند ، اگر اسلام اختيار كنند ، زمين هاى آنان به خود آنان تعلق دارد و اگر مسلمان نشوند و قرار داد صلح امضا كنند ، همه زمين ها يا بخشى از آن ،طبق قرار داد ، به رسول خدا صلى الله عليه و آله تعلق خواهد گرفت .
گفتگو تا اين زمان
يك هفته پس از رحلت حضرت محمد صلى الله عليه و آله ،خليفه ، كارگزاران بانو فاطمه عليه السلام را از فدك اخراج كرد و زمين و باغ هاى آن را جزو املاك دولت اسلامى بر شمرد. خليفه با اقرار به اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اختيار فدك را به فاطمه عليه السلام واگذار كرده است (543)
ادعا كرد كه اين بخشش پس از رحلت آن حضرت ، بى اعتبار است و آن املاك همه جزو اموال مسلمانان و صاحب اختيار آن ،دولت اسلامى است .
چندين بار ميان خليفه و بانو فاطمه زهرا عليه السلام در حضور مردم گفتگو روى داد ، كه تاريخ ، جزئيات آن گفتگوها را ضبط كرده است . (544)
پس از گفتار ابوبكر در گردهمايى سقيفه ، مناظره فدك از حساس ترين سخنان او شناخته مى شود. از اين رو بايد ابوبكر را از استادان مناظرات سياسى بر شمرد.زيرا وى در مناظره بسيار زيرك ، پر حوصله و نكته سنج بود. مطالعه تنها قسمتى از آن گفتگوها صحت اين گفتار را ثابت مى كند.
ابوبكر در جمع مردم بدين گونه با دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن گفت :
اى دختر پيغمبر خدا ! پدرت غمخوار مومنان و بر آنان مهربان ، دشمن كافران و مظهر قهر يزدان بر ايشان بود. اگر نسب او را بجويم او پدر توست نه پدر ديگر زنان .برادر پسر عموى توست نه ديگر مردان .در ديده او ، ايشان از همه خويشاوندان برتر و در كارهاى بزرگ او را ياور بود.جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز فرد پست نژاد ، تخم دشمنى تان را در دل نكارد. شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد. من چه حق دارم كه پسر عمويت را از خلافت باز دارم .!اما فدك و آن چه پدرت به تو داده ،اگر حق توست و من از تو گرفته ام ،ستمكار. اما ميراث ، مى دانى پدرت گفته است ما پيغمبران ميراث نمى گذاريم . آن چه از ما بماند صدقه است .
دختر پيغمبر ! به خدا ، هيچ يك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمى دارم ! روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد. به خدا ، دوست دارم عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشى .چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم . تو دختر پيغمبرى ! اين مال از آن پيغمبر نبود. مال همه مسلمانان بود. پدرت آن را در راه خدا مى داد و نياز مردمان را با آن بر طرف مى ساخت . پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد.
چون گفتگوى ابوبكر و حضرت به درازا كشيد و خليفه تا توانست گفتار خود را به شيوه اى بسيار ماهرانه ، خير خواهانه و به دور از انگيزه هاى سياى جلوه داد ، حضرت فاطمه عليه السلام با كوبنده ترين استدلال ها ،بى پايگى سخنان خليفه را به وى و حاضران ثابت كرد. اما خليفه هر دم سخنى تازه مى گفت . در فرجام گفتگو ،حضرت فرمود : به خدا سوگند ، هيچ گاه با تو سخن نخواهم گفت . به خدا سوگند ، تو را نفرين مى كنم . (545)
شور آفرينى آخرين سخنان بانو فاطمه زهرا عليه السلام و جانبدارى على بن ابى طالب عليه السلام ، خليفه را سخت خشمگين كرد و در ميان مردم همهمه بالا گرفت . از اين رو ، با چهره اى بر افروخته ،بانگ بر آورد : مردم ! چرا به هر سخنى گوش مى دهيد ؟! چرا در روزگار پيغمبر ، چنين تقاضاها مطرح نبود ؟!هر كس در اين باره چيزى شنيده بگويد و هر كس ديده ، گواهى دهد. روباهى را ماند كه گواه او دم اوست . مى خواهد فتنه خفته را بيدار كند. از درمانگان يارى مى خواهند. از زنان كمك مى گيرند. مانند ام طحال (546)
هستند كه بدكارى را از همه چيز بيشتر دوست داشت !!پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر به خانه بازگشت .
عبدالحميد مداينى مى گويد : من اين سخنان را بر استادم نقيب ابويحيى بصرى خواندم و گفتم : ابوبكر به چه كسى كنايه مى زد ؟ وى گفت : كنايه نمى زد ، صراحت بود. گفتم : اگر سخن او صريح بود ، از تو نمى پرسيد. وى خنديد و گفت : مقصودش على است . پرسيدم :منظور همه اين سخنان ،على است ؟ گفت : بله ! پسركم !حكومت است !پرسيدم : انصار چه گفتند ؟ گفت : آنها از على طرفدارى كردند ، اما او از پديد آمدن فتنه هراسيد و آنان را نهى كرد. (547)
پايه اصلى استدلال ابوبكر حديثى بود كه وى ادعا مى كرد از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده است . همين كه : ما پيامبران صلى الله عليه و آله هيچ ميراثى باقى نمى گذاريم . آن چه از ما بماند صدقه است .
ابن ابى الحديد مى نويسد : اين حديث را كسى جز ابوبكر نقل نكرده است و محدثان بزرگ هم بدين مطلب اعتراف كرده اند. (548)
اين نكته افزودنى است كه هيچ تاريخ نويسى ننوشته است كه فاطمه زهرا عليه السلام در مدت دارندگى فدك ، سود حاصل از آن باغستان را در زندگى شخصى خود خرج كرده باشد. (549)
خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله همه ،در آمد فدك را ميان مستمندان قسمت مى كردند.ترديد نيست كه هر گاه تصاحب گران فدك خالصانه براى كمك به مستمندان از آن حضرت مى خواستند كه فدك را به ايشان ببخشد وى با خرسندى كامل همه را به ايشان مى بخشيد. (550)
بنابراين شك نيست كه دادخواهى حضرت زهرا عليه السلام و اصرار بر باز پس گرفتن فدك ،دليلى ديگر داشته است . (551)
عزالدين ابو حامد معتزلى مى نويسد:
روزى از على بن فارقى مدرس بغداد پرسيدم : آيا فاطمه در دعوى فدك راستگو بود ؟ گفت : بلى . گفتم : پس چرا ابوبكر فدك را به او نداد ؟ وى تبسم كرد و گفت : اگر آن روز فدك را به همان دعوى به او مى داد ، فردا خلافت را براى شوهرش ادعا مى كرد و بعد از آن ابوبكر نمى توانست عذر آورد. زيرا در روز پيش ، بدون شاهد ، به راستگويى او حكم كرده بود.
مدرس ما ، هر چند اين جمله را به شوخى گفت ، سخنش راست بود. (552)
اين محقق سنى در جاى ديگر مى نويسد :
وجود گفتگوها و اختلاف ميان دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر سبب شد كه فاطمه تا پايان زندگى از آنان رنجيده باشد. فاطمه در حالى جهان را ترك كرد كه بر آن دو خشمگين بود. او وصيت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نگزارند. البته اين امر نزد بزرگان ما از امورى است كه مى توان از آن چشم پوشيد و رفتار آن دو را ناديده گرفت . سزاوار بود آنها احترام او و حرمت خاندانش را نگاه مى داشتند. ولى چه بايد كرد كه آنها از ظهور اختلاف و تفرقه هراسيدند و به كارى دست زدند كه به نظرشان مصلحت بود. (553)
چند روز پس از آن حادثه تلخ ، ابوبكر و عمر از آن حضرت تقاضا كردند اجازه دهد آنها به عيادت وى آيند و او نپذيرفت . آنها با اصرار از على بن ابى طالب عليه السلام خواستند روزى به عيادت دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله آيند. بانو در حالى كه در بستر خوابيده و از آنان روى گردانيده بود ، فرمود : اگر حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما نقل كنم ، از آن پيروى كرده ، تصديق مى كنيد ؟ گفتند : آرى .
فرمود : شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديد كه رضاى فاطمه ، رضاى من و خشم فاطمه ، خشم من است . هر كس دخترم فاطمه را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس ‍ فاطمه را راضى كند ، مرا راضى كرده و هركس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است ؟
گفتند : آرى ، اين حديث را از رسول خدا شنيديم .
فرمود : خدا و فرشتگان را گواه مى گيرم كه شما هر دو مرا به خشم آورديد و راضى ام ننموديد و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كنم از شما دو نفر به او شكايت خواهم كرد...و در هر نمازى كه مى خوانم به شما نفرين مى كنم . (554)
بخارى در الصحيح مى نويسد :
موضوع خشم و ناراحتى فاطمه عليه السلام از ابوبكر و عمر تا آستانه وفات و...همه مطالبى درست است كه روايات صحيح فراوان بر آن گواه است . (555)