آن يكى از خشم مادر را بكشت |
|
هم به زخم خنجر و هم ضرب مشت |
آن يكى گفتش كه از بدگوهرى |
|
ياد چ تو حق مادرى |
هى تو مادر را چرا كشتى بگو |
|
او چه كرد آخر به تو اى زشت خو |
گفت كارى كرد كان عار وى است |
|
كشتمش كان خاك ستار وى است |
گفت آن كس را بكش اى محتشم |
|
گفت پس هر روز مردى را كشم |
كشتم او را رستم از خونهاى خلق |
|
ناى او برم به است از ناى خلق |
نفس تست آن مادر بد خاصيت |
|
كه فساد اوست در هر ناحيت |
پس بكش او را كه بهر آن دنى |
|
هر دمى قصد عزيزى مى كنى |
از وى اين دنياى خوش بر تست تنگ |
|
از پى او با حق و با خلق جنگ |
نفس كشتى باز رستى ز اعتذار |
|
كس تو را دشمن نماند در ديار(855)
|
4 -