زيبائى پيكره انسان
«و صوركم فاحسن صوركم و اليه المصير»(1) صورت شما را بساخت و آن را زيبا كرد.
دهد نطفه را صورتى چون پرى ***** كه كرده است بر آب صورتگرى
نهد لعل و پيروزه در صلب سنگ ***** گل لعل در شاخ پيروزه رنگ
بر و افكند قطره اى سوى يم ***** ز صلب آورد قطره اى در شكم
از آن قطره لؤلؤى لالا كند ***** و زين صورتى سرو بالا كند
جهان متفق بر الهيتش ***** فرو مانده در كنه ماهيتش
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم ***** نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
زيبايى اعضاى بدن انسان از سر، تنه، دست و پا و رخساره از چشم گوش، ابرو، دهان، و
بينى و غير آن، و سپس زيبايى صورت تركيبى آنها به گونه اى آفريده شده كه هرگز
متناسبتر و زيباتر از آن متصور نيست.
چشمهاى زيباى انسان: مردمك سياه در وسط دايره قهوه اى رنگ يا آبى، يا رنگ زيباى
ديگر در ميان سپيدى چشم، با مژه هاى منظم كه در يك رديف دور تا دور حلقه چشم را
احاطه كرده، با ابروانى كه بر بالاى دو ديده كشيده شده تا برسد به لبهاى گلگون كه
از هم باز مى شود، و دندانهاى سفيد در كنار هم چيده شده كه از ميان لبها نمايان
مى گردد، نمودارى از زيبايى چهره انسان است، اين تابلوى زيبا كه از گوشت و پوست و
مو ساخته شده، چنان زيباست كه تنها وصف آن را بايد از ذوقهاى سرشار جويا شد، ميان
هزاران صورت گوناگون كه در كيفيت تركيب اعضاى بدن انسان متصور است، هيچ صورت زيباتر
از آنچه خداى جهان، انسان را به آن صورت آفريده، و به آن تركيبى كه اندامهاى
گوناگون و اعضاى مختلف او را از سر گرفته تا قدم قرار داده وجود ندارد. هر ذوقى
كوچكترين تغيير در آ ن را به دور از زيبايى مى داند و هر صورت ديگرى غير از آنچه را
كه در آفرينش پيكر انسان و تركيب اعضاى گوناگون آن به كار رفته نازيبا مى شمارد.
زيبائى درختان و گياهان
منظره درختان و گياهان چنان زيبا و شورانگيز است كه هيچ دلى نيست عاشق و شيفته آنها
نباشد. گلها مظهر كمال زيبايى و اوج دلربايى هستند، و در ميدان طنازى با همديگر به
مسابقه برخاسته اند.
نسترين، سوسن، ياسمن، نرگس، ياس، نيلوفر، بنفشه، شقايق، گل سرخ، اطلسى، لاله و ساير
انواع بيشمار گلهاى ديگر، هر يك با رنگهاى گوناگون و شكلهاى دلنشين جلوه خاصى در
زيبايى و دلربايى دارند. اين زيبايى و دلربايى توام با لطافت و عطرهاى روحبخش، چنان
انسان را شيدا و شيفته مى سازد كه تقرير از وصف آن ناتوان است.
قاآنى چنين توصيف مى كند:
بنفشه رسته از زمين بطرف جويبارها ***** و يا گسسته حور عين ز زلف خويش تارها
ز سنگ اگر نديده اى چسان جهد شرارها ***** به برگهاى لاله بين ميان لاله زارها
شيخ بزرگوار «بهايى» نيز در شناخت پروردگار از چهره طبيعت مى گويد:
بلبل به چمن آن گل رخسار عيان ديد ***** پروانه در آتش شد و اسرار نهان ديد
عارف صفت ذات تو از پير و جوان ديد ***** يعنى همه جا عكس رخ يار توان ديد
وقتى انسان اين زيبايى را در طبيعت مى بيند به لطف آفرينش پى مى برد. چهره خود
انسان چقدر زيبا آفريده شده، هرگز صورت ديگرى زيباتر از آن براى صورت انسان متصور
نيست.
دهد نطفه را صورتى چون پرى ***** كه ديده است بر آب صورتگرى
اگر مقدارى برگ روى هم بريزند چگونه ممكن است يك خوشه گل با گلبرگهاى لطيف و با
طراوت و خوش رنگ، كه بطور منظم كنار هم چيده، آراسته شده و آكنده از عطر روح پرور
بر روى شاخه گلبن طنازى مى كند به وجود آيد؟!
اين همه آيات پروردگار است كه عقل را به سوى پروردگار ارشاد و هدايت مى كند.
شيخ بهايى ـ رحمه الله ـ مى گويد:
عاقل به قوانين خرد راه تو پويد ***** ديوانه برون از همه اسرار تو جويد
تا غنچه نشكفته اين باغ كه بويد ***** هر كس به زبانى صفت مدح تو گويد
بلبل به نوا خوانى و قمرى به ترانه(2)
توحيد (يگانگى خداى متعال)
براهين و ادلّه توحيد
براهين و ادلّه اثبات توحيد زياد است، آنچه، از آيات و احاديث و كتب فلسفه استخراج
كرديم بدينقرار است:
(1) برهان فساد و نابودى عالم.
(2) برهان وحدت نظام.
(3) برهان هدايت و فيض تشريعى.
(4) برهان حقيقت.
(5) برهان نبودن دو مخالف مصداق براى يك حكم.
(6) برهان تعيّن
(7) برهان تميّز.
(8) برهان صرف الوجود.
(9) برهان اقتضاء.
(10) برهان تركب.
(11) برهان بساطت.
(12) برهان فرجه.
برهان اول توحيد: برهان فساد و نابودى عالم
قال الله تعالى «لوكان فيهما الهه الا الله لفسدتا» سوره انبياء/ آيه 22
يعنى: اگر در آسمانها و زمين دو خدا وجود داشت، نابود مى شدند.
توضيح
خلقت عالم كه بر طبق نظام اتم انجام يافته، چنانچه دو واجب الوجود باشد، اگر اراده
يكى از آنها موثر باشد مستلزم عجز ديگرى است و اگر اراده هر دو موثر باشد مستلزم
عجز هر دو است.
زيرا علم هر دو به نظام اتم عالم، و مصالح آن اقتضا دارد كه اراده كند ايجاد عالم
را و اين دو اراده با هم تمانع دارند، زيرا هر دو علت تامه هستند و محال است كه يك
معلول مستند به دو علت تامه باشد.
پس ايجاد عالم يا به هر دو مستند است، كه در اين صورت علت تامه مجموع آنها مى باشد،
و هر دو عاجزند از اينكه علت تامه عالم باشند. و اگر به يكى از آنها مستند باشد،
اراده ديگرى مقهور اراده او بوده و عاجز است، واجب الوجود محالست كه عاجز باشد باين
ترتيب ثابت مى شود كه به وجود آورنده عالم واجب الوجود واحد، احد است.
پس معنى آيه كه تعدّد «اله» مستلزم نابودى عالم است روشن مى شود، زيرا دو «اله» كه
هر دو واجب الوجود و علت تامه هستند با هم تمانع دارند، و نتيجه آن انهدام و نابودى
معلول يعنى وجود عالم است.
و اگر فساد در آيه شريفه به معنى بى نظمى باشد، مربوط به اين برهان نبوده و به
برهان نظم كه بعداً ذكر خواهد شد منطبق مى گردد.
برهان دوم توحيد: برهان وحدت
نظام
قال الله تعالى:
«لوكان معه اله لذهب كل اله بما خلق ولعلى بعضهم على بعض»
سوره
مؤمنون / آيه 91
محصلّ آنچه در «الميزان» ج 15 ص 62 «در تفسير اين آيه شريفه آمده اين است:
تعدّد آلهه متصور نيست جز باينكه در الوهيت و ربوبيت از هم جدا باشند، و معنى
ربوبيت در بخشى از عالم آن است كه در تكوين و تدبير آن بخش مستقل باشد.
بديهى است، از هر كدام از دو وجود متغاير و متباين آنچه صادر مى شود، با آنچه از
ديگرى صادر مى شود متغاير و متباين است.
و لازمه اينكه هر كدام از آلهه متعدده در تكوين و تدبير بخش مربوط به او مستقل
باشد، اين است كه رابطه اتحاد و اتصال بين تدبيرهاى جارى در عالم منقطع شود، و نظام
جارى در عالم انسانى مثلا از نظام هاى جارى در انواع حيوانات و نباتات و خشكى و
دريا و كوه و دشت و زمين و آسمان، هر كدام از ديگرى بكلى منقطع و منفصل گردد.
پس وحدت نظام عالم و هماهنگى اجزاء آن و پيوستگى تدبير جارى در سرتاسر آن كه مشهود
است، دليل قاطع بر عدم تعدد آلهه است. در آيه شريفه مى گويد:
«اذا لذهب كل اله بما خلق» مراد از آن همين است كه بيان شد، يعنى: اگر آلهه متعدد
بود، هر كدام از آنها در خلق و تدبيرى كه از او صادر شده، از ديگرى جدا و منفصل
بود. باز در آيه مى گويد:
«و لعلى بعضهم على بعض» يعنى: اگر آلهه متعدد بود بعضى از آلهه بر بعض ديگر برترى
مى داشت. اين نيز محذور ديگرى براى تعدد اله است كه برهان وحدت نظام بيانگر آنست،
زيرا تدابيرى كه در نظم عالم بكار رفته بر دو گونه است، برخى از آنها با برخى ديگر
در عرض هم هستند، مانند تدبير بكار رفته در آب با تدبير بكار رفته در آتش، و برخى
از آنها است، مانند تدبير كلى جارى در همه موجودات زمينى، كه بر تدبير خاص نباتات،
و تدبير خاص حيوانات حكومت دارد، همچنين تدبير عام جارى در همه حيوانات كه بر تدبير
خاص هر يك از انواع آن حكومت دارد، و مانند تدبير عام كرات آسمانى كه بر تدبير خاص
يكى از آنها كه محكوم تدبير عام كرات است علوّ و برترى دارد.
پس الهى كه تدبير عام كلى از او صادر شده، بر الهى كه تدبير موجود خاص كه تحت آن
عام و كلى است از او صادر شده علو و برترى دارد، و ديگرى تحت استعلاء و استيلاء
اوست، و آن با معنى الوهيّت منافاة دارد.
برهان وحدت نظام در احاديث
روى فى اصول الكافى «كتاب التوحيد» حديث 5
قال ابو عبدالله (ع): فلمّا راينا الخلق منتظماً و الفلك جارياً و الليل و النهار و
الشمس و القمر دل صحّة التدبير و اتئلاف الامر على انّ المدبر واحد.
تقرير برهان مذكور در كتب فلسفه
و قال صدر المتالهين فى «المبدء و المعاد» ص 45
ان كونها (اى الموجودات) مرتبطة منتظمة فى رباط واحد موتلفة ايتلافاً طبيعياً يدل
على ان مبدعها و مدبرها و ممسك رباطها عن ان ينفصم، واحد حقيقى يقيمها بقوته التى
تمسك السماوات و الارض ان تزولا، و لو كان فيهما صانعان لتميز صنع كل واحد منها من
صنع غيره فكان ينقطع الارتباط فيختل النظام كما فى قوله تعالى اذن لذهب كل اله بما
خلق و لعلى بعضهم على بعض ـ الى ان قال ـ ...
كون جبلة العالم مع تفنن حركاتها و تخالف اشكالها و تغير آثارها موسسة على الايتلاف
الطبيعى و الرصف الحكمى دالة بوحدتها الطبيعة الاجتماعية على الوحدة الحقة
الحقيقية.
فسبحان من جعل الموجودات العالمية على كثرتها متشاكلة من وجه و متمايزة من وجه
متفرقه من وجه لتكون دالة على صنع قادر حكيم و مدبر عليم.
يعنى: مرتبط بودن موجودات و منتظم بودن آنها مانند منتظم شدن دانه هاى تسبيح در يك
نخ، دلالت دارد بر اينكه بوجود آورنده آن مخلوقات، و مدبر آنها و نگهدارنده رشته
آنها واحد حقيقى است. و اگر دو صانع وجود داشت، مصنوعات از همديگر متميز مى شدند و
ارتباط از بين مى رفت، آنطور كه خدا فرمود: «اذا لذهب كل اله بما خلق».
سپس مى گويد: طبيعت عالم كه با همه گوناگونى، اجزائش، و با تغير آثار آنها، بر اساس
پيوستگى و يگانگى است، و اين حكم در همه جا حاكم است، نشان مى دهد كه وجود
باريتعالى واحد و يگانه است).
توضيح
در بيان ارتباط وجود اجسام به همديگر بايد گفت:
اجسام اعم از جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها نسبت به همديگر از قبيل معّداتند
(معدّ: چيزى است كه مقدمه وجود ديگرى مى شود) تغذى نباتات و حيوانات و انسانها از
جمادات، و همچنين تغذى حيوانات و انسانها از نباتات، و تغذى انسانها و بعضى از
حيوانات از حيوانات ديگر، دليل نياز وجودى آنها به همديگر است، و هر كدام پس از
تغذى ديگرى از آن جزء ديگرى مى گردد، انسان و حيوان مى ميرند و خاك مى شوند و از
خاك نبات مى رويد، هر كدام از آنها در شرايط خاصى به ديگرى متبدل مى شود، و اين
حقيقت كاشف از وحدت نظام و تدبير واحد است كه در آفرينش بكار رفته، و حاكى از آن
است كه آفريننده همه آنها يكى است و طبق نظامى كه اراده اش به آن تعلق گرفته هركدام
را به ديگرى تبديل مى كند.
برهان وحدت نظام از نظر علوم طبيعى
از نظر علوم طبيعى بايد گفت: تمام موجودات عالم بهم بسته و پيوسته است و قوانين
طبيعت دقيقاً بر سرتاسر آنها حكومت دارد، بگونه اى كه همه ساختار جهان از نظم و
قانون است، و قانون در سرتاسر ذرات و اتم هاى جهان جارى است.
مطالعه علوم طبيعى با پيشرفت هائى كه تاكنون كرده روزنه خوبى براى مطالعه حكومت
قوانين طبيعت در سرتاسر عالم مى باشد و از دورنماى آن پيداست كه همه جهان بهم بسته
و پيوسته است.
حركت كرات آسمانى (ستارگان) كه هر كدام در مسيرهاى معين سير مى كنند و فواصل منظم
آنها نسبت بهم كه هر كدام در مدارى نگهدارى مى شوند و بهمديگر تصادم نمى كنند حاكى
از وحدت نظام در جهان است. باز چرخيدن زمين و سيارات نه گانه بر دور محور خورشيد و
همچنين چرخيدن خورشيد با معيت سيارات خود بر دور مركز كهكشان حاكى از وحدت نظام
آفرينش ميان آنهاست.
حيات نباتات و حيوانات و انسانها ارتباط مستقيم دارد با حركت زمين به دور خود كه از
آن شبانه روز به وجود مى آيد و با حركت آن بر دور خورشيد در مدار معين كه نور و
حرارت خورشيد طبق درجات معين به زمين مى رسد.(3)
موازنه حيوانات و گياهان در مصرف اكسيژن و كربن يكى ديگر از شواهد وحدت در نظام
آفرينش آنهاست.
همه گياهان و جنگلها و بوته ها و خزه ها و به طور كلى رستنيها و روئيدنيها ساختمان
اصلى وجودشان نيازمند كربن است، انسان و حيوانات اكسيژن هوا را مصرف و كربن هوا را
دفع مى كنند.
برهان سوم توحيد: برهان هدايت و فيض تشريعى
«شهد الله أنّه لا اله الاّ هو و الملائكة و اولوالعلم من خلقه» سوره آل عمران، آيه
18
خدا كه منبع فيض است، همان گونه كه فيض تكوينى از او افاضه مى شود، بايد فيض تشريعى
نيز از او افاضه شود، و براى به كمال رساندن، خود را به ما بشناساند و به ما هدايت
بخشد.
از آنجا كه همه انبيا از خداى واحد احد خبر داده اند، و همه انبيا كه خداوند آنها
را با معجزه تأييد و تصديق كرده است از طرف خداى يگانه به رسالت مبعوث شده اند و به
يگانگى وحدانيت او شهادت داده اند، اگر خداى ديگرى بود، او نيز بعث انبيا و ارسال
رسل مى كرد، و چون چنين نشده دليل بر اين است كه او يكتاست.
در نهج البلاغه ص 918 كتاب 30 فى وصيته لابنه حسن بن على عليهماالسلام، چنين آمده
است:
و اعلم، يابنى، انه لوكان لربك شريك لاتتك رسله و لرأيت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت
افعاله و صفاته، و لكنه اله واحد، كما وصف نفسه، لا يضاده فى ملكه احد، و لا يزول
ابداً و لم يزل، اول قبل الاشياء بلا اولية، و آخر بعد الاشياء بلا نهاية، عظم عن
ان تثبت ربوبيته باحاطة قلب او بصر
(بدان فرزندم، اگر پروردگار تو شريك مى داشت، پيامبران او بسوى تو مى آمدند، و آثار
ملك و قدرت او را همى ديدى و افعال و صفات او را مى شناختى، و لكن او خداى يكتاست
آنگونه كه خود را به يگانگى توصيف كرده است. موجودى نيست در برابر قدرت او اعمال
قدرت كند، هميشه بوده و هست، وجود او پيش از موجودات است بدون اينكه آغازى داشته
باشد و بعد از موجودات است بدون اينكه نهايتى براى او باشد، بزرگ است از اينكه ديده
يا دلى بر او احاطه كند.)
علامه مجلسى در «حق اليقين» در تقرير آن گويد:
«اين برهانى است قاطع زيرا كه واجب الوجود بايد قادر بر كمال، و فياض مطلق باشد.
هرگاه يك خدا صدو بيست و چهار هزار پيغمبر براى معرفت و عبادت خود بفرستد، و خلق را
هدايت كند، كه اگر العياذبالله خداى ديگر مى بود او نيز بايد پيغمبرى براى
شناسانيدن خود و عبادت خود بفرستد، پس يا قادر نيست و عاجز است يا حكيم نيست و بخيل
و جاهل است، و هيچ يك از اين صفات بر واجب الوجود روا نيست»
عرض مى كنم: مبناى اين برهان سه مقدمه زير است كه در مباحث آتيه به ثبوت رسيده است.
(1) وجوب الوجود يقتضى الحكمة، و كون افعاله تعالى فى غاية الا حكام و الاتقان و
نهاية الكمال.
(2) اللطف واجب، فان كان من فعله تعالى وجب عليه، و ان كان من المكلف وجب ان يشعر
به و يوجبه
(3) البعثة (اى بعث الانبياء و ارسال الرسل) و اجبة لاشتمالها على اللطف.
برهان
چهارم توحيد: برهان حقيقت
صدق واجب الوجود بر شيئى، دو گونه متصور است.
يكى اينكه حقيقت آن شيئى واجب الوجود باشد، ديگر اينكه از قبيل صدق برخى ازمفاهيم
بر مصداق و فرد باشد، كه حقيقت آن مصداق و فرد چيز ديگر است، مانند صدق ضارب، وابيض
بر يك فرد انسان.
هر گاه صدق واجب الوجود بدين گونه باشد، حقيقت و ذات آن واجب الوجود نخواهد بود، و
عروض آن بروى نياز به علت دارد. و چيزى كه حقيقت آن واجب الوجود نيست، بذاته ممكن
الوجود است، و اتصاف آن به واجب الوجود نياز به علتى دارد كه بذاته واجب الوجود
باشد، و آن واجب الوجود بحقيقته است كه حقيقت آن واجب الوجود است.
و اگر دو واجب الوجود فرض شود كه حقيقت هر كدام از آنها واجب الوجود است، چيزى كه
بآن از همديگر متمايز هستند و تعدد آنها با آنست، حقيقت آن، واجب الوجود نيست، زيرا
ما به الامتياز غير ما به الاشتراك است، و چون ما به الاشتراك، حقيقت آن صرفاً واجب
الوجود است، پس ما به الامتياز، حقيقت آن واجب الوجود نيست.
پس در نتيجه ثابت شد كه منشأ تعدد در ممكن الوجود است، و تعدد به واجب الوجود راه
ندارد.
برهان پنجم توحيد: نبودن دو مخالف با همديگر مصداق براى يك حكم
توضيح اين برهان با بيان چند مطلب ذيل است:
1ـ صدق مفهوم واحد بر مصاديق متعدده بدون اشتراك آنها در حيثيت واحده كه ملاك صدق
آن مهفوم باشد محالست.
2ـ اگر دو مصداق براى مفهوم واجب الوجود فرض شود، آن دو مصداق يا متباين با لذات
هستند يا جهت متشركه دارند.
3ـ اگر متباين با لذات باشند انتزاع مفهوم واحد از دو ذات متباين بمقتضاى مقدمه اول
محالست. و اگر داراى حيثيت مشتركه هستند،
حيثيت مشتركه و ملاك صدق مفهوم واجب الوجود يا خارج از ذات آنهاست كه مستلزم
واجب الوجود نبودن آنها بحسب الدات مى باشد، و يا داخل در ذات آنها.
4ـ اگر حيثيت مشتركه داخل در ذرات آنها باشد، يا تمام الذات آنهاست، پس تعدد آنها
بالعرض خواهد بود كه مستلزم احتياج به علت است.
و اگر بعض الدات باشد، بعض ديگر آن كه ملاك تعدد است واجب الوجود نيست، در نتيجه
تعدد يعنى وجود دومى، ممكن الوجود خواهد بود، پس تعدد واجب الوجود محالست.
برهان
ششم توحيد: برهان تعين
و هذا البرهان ذكره الشيح الرئيس فى «الاشارات» و «الشفاء» قال فى «الاشارات»(4):
واجب الوجود المتعين ان كان تعينه ذلك لانه واجب الوجود فلا واجب وجود غيره، و ان
لم يكن تعينه لذلك بل لامر آخر فهو معلول.
و قال فى «الشفاء» (فى ثامنة الالهيات) فى شرح هذا البرهان: مثلا لوكان الشيئى
الواجب الوجود هو هذا الانسان، فلايخلو اما ان يكون هو هذا الانسان، للانسانية و
لانه انسان، او لا يكون، فان كان لانه انسان هو هذا، فالانسانية تقتضى ان يكون هو
هذا فقط.
و ان وجدت لغيره، فما اقتضت الانسانية ان يكون هو هذا، بل انما صار هذا هذا، لامر
غير الانسانية.
فكذ لك الحال فى حقيقة واجب الوجود، فانها ان كانت لاجل نفسها هى هذا المعين،
لاستحال ان تكون تلك الحقيقة لغيره، فيكون تلك الحقيقة ليست الا هذا.
و ان كان تحقق هذا المعنى لهذا المعين لاعن ذاته (بل عن غيره ـ خ ل) و انما هو هو
لانه هذاالمعين، فيكون وجوده الخاص له مستفاداً عن غيره فلايكون واجب الوجود هذا
خلف.
اقول: الظاهر ان النسخة مغلوطة و الصحيح: لاعن ذاته و انما هو هو لانه هذا المعين
بل عن غيره الخ.
و لهذا البرهان تقرير آخر، ذكره الشيخ فى الاشارات و شرحه المحقق الطوسى فى شرحه
عليه، لاحاجة اليه.
توضيح برهان
اگر دو واجب الوجود كه در خارج غير هم هستند و عين هم نيستند فرض شود، هر كدام
داراى عينيتى است كه غير عينيت ديگرى است. از دو حال خارج نيست كه هر دو محال است
يا عينيت و بودن او اين واجب الوجود بجهت واجب الوجود بودن اوست، پس وجوب وجود
مقتضى آنست كه واجب الوجود همين باشد نه غير او.
و اگر واجب الوجود ديگرى غير از اين واجب الوجود، باشد لازمه اش آنست كه وجوب وجود
مقتضى نيست كه همين واجب الوجود باشد نه غير او، و آن تناقض و محالست.
و يا عينيت و بودن او اين واجب الوجود بجهت ذات او كه واجب الوجود است نيست. پس
عينيت و وجود او معلول غير خواهد بود، پس واجب الوجود نيست. و اين هم تناقض و
محالست
برهان هفتم توحيد: برهان تميز
تقرير برهان اين است اگر واجب الوجود بالذات متعدد باشد، بايد هر كدام از ديگرى
تميز داشته باشد، و تميز دو واجب الوجود از همديگر محالست.
زيرا: اگر تميز عين ذات آنها باشد واجب الوجود بودن خارج از ذات آنهاست، و بر ذات
آنها عارض است، پس هيچكدام از آنها بذاته واجب الوجود نيست، و اگر عين ذات آنها
نباشد ذات آنها متعدد نخواهد بود، و اگر بالذات متعدد نباشند، ذات آنها واحد و
يكتاست تعين آنهم فهراً واحد يكتا خواهد بود، و تعدد به آن راه ندارد.
توضيح برهان اين است: مميز بالعرض اگر لازم ذات باشد قهراً در هر دو واجب، خواهد
بود، زيرا واجب الوجود حقيقت و ذات هر دو است و اگر لازم ذات نباشد اختصاص آن به
يكى از دو واجب نياز به علت دارد، و آن علت جز يكى از دو واجب الوجود نيست، و هر
كدام از آن دو واجب كه علت آن باشد قهراً بايد داراى خصوصيت و تميزى باشد كه در
ديگرى نيست، و آن مستلزم دور، است، زيرا فرض آن است كه غير از آن تميز ديگرى ندارد.
برهان هشتم توحيد: برهان صرف الوجود
واجب الوجود كه وجود دهنده همه موجودات و هستى بخش همه هستى هاست منبع وجود، و وجود
بحت و صرف الوجود و وجود مطلق است. و تشخص و تميز او به عين صرف الوجود بودن اوست،
پس تعدد آن محالست.
و هر دومى كه براى او فرض شود عين اولى خواهد بود زيرا دومى بايد از اولى تميز
داشته باشد و فرض آنست كه آنهم صرف الوجود و تميز او به صرف الوجود بودن اوست پس از
اولى تميز ندارد، بلكه عين اوست، و واجب الوجود يكتا و واحد است و دومى ندارد.
از اينجا معلوم مى شود كه ذات واجب الوجود دلالت بر وحدت او دارد همانگونه كه در
قرآن كريم مى گويد «شهدالله انه لااله الا هو» سوره آل عمران/ آيه 18
پىنوشتها:
1 . سوره تغابن / آيه 3
2 . «سعدى» در توصيف زيبايى طبيعت چنين مى گويد:
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار ***** خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار
صوفى از صومعه گو خيمه بزن در گلزار ***** وقت آن نيست كه در خانه نشينى بيكار
بلبلان وقت گل آمد كه بنالند از شوق ***** نه كم از بلبل مستى تو بنال اى هوشيار
آفرينش همه تنبـيـه خداوند دلسـت ***** دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود ***** هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند ***** نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار
خبرت هست كه مرغان سحر مى گويند ***** كاخراى خفته سر از خواب جهالت بردار
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او ***** غالب آنست كه فرداش نبيند ديدار
تا كى آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش ***** حيف باشد كه تو در خوابى و نرگس بيدار
كه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب ***** يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار
وقت آنست كه داماد گل از حجله غيب ***** بدر آيد كه درختان همه كردند نثار
آدميزاده اگر در طرب آيد چه عجب ***** سرو در باغ برقص آمده و بيدو چنار
باش تا غنچه سيراب دهن باز كند ***** بامدادان چو سر نافه آهوى تتار
مژدگانى كه گل از غنچه برون مى آيد ***** صد هزار آغچه ريزند عروسان بهار
باد گيسوى عروسان چمن شانه كند ***** بوى نسرين و قرنفل برود در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر ***** راست چون عارض گلگون عرق كرده يار
باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيد ***** در دكان به چه رونق بگشايد عطار
خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروز ***** همچنانست كه در او خيره بماند ابصار
اين هنوز اول آثار جهان افروز است ***** باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار
شاخها دختر دوشيزه باغند هنوز ***** باش تا حامله گردند بالوان ثمار
بندهاى رطب از نخل فرو آويزند ***** نخلبندان قضا و قدر شيرين كار
عقل حيران بود از خوشه زرين عنب ***** فهم حيران شود از حقه ياقوت انار
تا نه تاريك شود سايه انبوه درخت ***** زير هر برگ چراغى بنهد از گلنار
سيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى ***** هم بدانگونه كه گلگونه كند روى نگار
شكل امرود تو گويى كه به شيرينى و لطف ***** كوزه اى چند نباتست معلق بر بار
حشو انجير چو حلواگر صانع كه همى ***** حب خشخاش كند در عسل شهد بكار
هيچ دربه نتوان گفت چه گفتى كه به است ***** به از اين فضل و كمالش نتوان كرد اظهار
آب در پاى ترنج و به و بادام روان ***** همچو در زير درختان بهشتى انهار
گو نظر باز كن و خلقت نارنج ببين ***** اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نار
پاك و بى عيب خدايى كه قديرست و عزيز ***** ماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهار
پادشاهى نه به دستور كند يا گنجور ***** نقشبندى نه بشنگرف كند يا زنگار
چشمه از سنگ برون آرد و باران از ميغ ***** انگبين از مگس و در از دريابار
گر چه بسيار بگفتيم در اين باب سخن ***** و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار
تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت اوست ***** همه گويند و يكى گفته نيايد زهزار
آن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او ***** جاى آنست كه كافر بگشايد زنار
نعمتت بار خدايا ز عدد بيرون است ***** شكر انعام تو هرگز نكند شكرگزار
اين همه پرده كه بر كرده ما مى پوشى ***** گر به تقصير بگيرى نگذارى ديار
نااميد از در لطف تو كجا شايد رفت ***** تاب قهر تو نداريم خدايا زنهار
فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى ***** به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار
سعديا راست روان كوى سعادت بردند ***** راستى كن كه بمنزل نرسد كج رفتار
3 . در علوم طبيعى ثابت شده فاصله كره زمين از خورشيد 5/149 ميليون كيلومتر است و
كره زمين در مدارى با اين فاصله بر دور خورشيد مى گردد. اگر فاسله زمين تا خورشيد 2
برابر فاصله كنونى آن بود، حرارتى كه از خورشيد به آن مى رسيد ربع حرارت كنونى تنزل
مى كرد و سرعت حركت بر مدار آن نصب مى شد و طول مدت زمستان دو برابر مى گرديد و همه
موجودات زنده يخ مى بستند. اگر فاصله زمين تا خورشيد نصف مى شد. گرما چهار برابر و
سرعت مدارى دو برابر مى شد و طول مدت فصول نيز نصف مى شد.
اگر تغيير فصلى امكان داشت زمين به اندازه اى سوزان مى گرديد كه زندگى بر روى آن
ميسر نمى شد زمين از لحاظ بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى به خورشيد و از حيث سرعتى
كه در مدار خود دارد، چنان به اندازه است كه مى تواند مركز حيات باشد، و نوع بشر كه
در مدار خود دارد، چنان به اندازه است كه مى تواند مركز حيات باشد، و نوع بشر همان
گونه كه اكنون مشاهده مى شود به زندگى جسمى و عقلى و روحى خود ادامه مى دهد.
4 . ج 3 ص 40 كه با شرح خواجه نصير طوسى چاپ شده است.