در پايان قرن سيزدهم ، تجزيه
سياسى سراسر اروپا و بيش از همه ايتاليا و آلمان را فرا مى گيرد. در
ايتالياى جنوبى ، حكام خارجى بر سر تصرف در زد و خورد هستند. در
ايـتـاليـاى مـركـزى و شـمـالى ، دو دولتـچـه ولف و ويـل گـيـبـليـن
بـه جـان همه افتاده اند بدتر از همه اين كه اهالى هر شهرى چند دسـته
شده به قصد جان و مال يكديگر قيام و اقدام مى كنند. وضع آلمان از اين
هم بدتر است . زيرا وحوش سياسى حاكم بر آن پس از مرگ فردريك دوم خود را
مالك الرقاب مردم دولتـچـه خـود ديـده پـادشـاهـى بـر كـل آلمـان را
بـه مـزايـده مـى گـذارنـد و به هر كس پـول بـيـشـترى به آنها بپردازد
مى سپارند. طاغوتهايى كه تاج سلطنت آلمان را در اين مزايده ها مى برند
پست ترين تبهكاران سياسى اند. مانند اميرى از انگلستان يا پادشاهى از
كـاستيل كه با پرداخت مبالغ هنگفت به يكايك طاغوتچه هاى آلمان به اين
مقام مى رسند و به نام آن اكتفا كرده حتى براى تاجگذارى هم به آن
سرزمين قدم نمى گذارند بطورى كه آلمان در مدت بيست و سه سال ، از 1250
تا 1273م بى پادشاه است ، و در اين دوره كـه فـتـرت بـزرگ نـاميده مى
شود از حكومت و مملكت آلمان نشان يا اثرى در كار نيست . آلمان متلاشى
است . نزديك به چهارصد دولتچه طاغوتى - الحادى در آن برپاست . چنانكه
وقايع نگاران فرانسوى براى اشاره به آن به جاى ذكر كشور آلمان ،
كشورهاى آلمان مى نويسند. در اين فروپاشى و گسيختگى سياسى ، نه تنها از
نظم و قانون خبرى نيست كه از حق و عدالت هم اثرى يافت نمى شود. كارها
يكسره به سود و دلخواه و هوى و هوس دولتمردان طاغوتى و ملحد پيش مى
رود.
97. تنازع بقاى مترفان و مستكبران
نـزاع و كـشـمـكش مترفان با ديگران از جمله با مستكبران و با
خودشان ، و نزاع و كشمكش مـسـتـكـبـران با همه تنوعش رويدادهايى است در
جهان انسانى گشوده خودمختار كه در جهان طبيعى ، نظيرى براى آن نتوان
يافت . رسم در
مـيـان مـورخـان و دانـشـمندان چنان كه در ميان عوام بر اين است كه
براى اشاره به جنگها و كـشـمـكـشـهـاى جـهان انسانى و جهان طبيعى يا
جانورى از واژه ها و اوصاف واحد و مشتركى استفاده شود. لكن ميان اين دو
تفاوتهاى بنيادين وجود دارد.
تاريخ زندگى در جهان طبيعى با رقابت ، كشمكش ، و جنگ ملازمه دارد. هر
نوع و هر فرد بـراى بـدسـت آوردن لوازم زندگى ، همانچه در محيط زيست
فراهم است با ساير انواع و افـراد گـونـه اش رقـابت و كشمكش مى كند.
اين رقابت و كشمكش گاهى مستقيم و رو در رو اسـت و در مـواردى غـير
مستقيم و بدون مواجهه . يعنى بدون حمله به آن يا كشتنش و فقط از ايـن
طـريـق كـه از مـواد ضرورى براى زيستن ، همانچه مشترك است ، سهم بيشتر
يا فوق العاده اى تصاحب و مصرف كند. از طرف ديگر، جانوران وقتى بر سر
خوراك ، آب يا جفت بـا هم مى جنگند شكست خورده كناره مى گيرد يا با
نشان دادن علائمى اظهار اطاعت و آشتى كـرده در كـنار و حتى در پناه قوى
تر به زندگى ادامه مى دهد. پيروز كشمكش انگيزه اى براى نابودى رقيب
ندارد.
تـنها انگيزه ساختارى و موروثى در تمامى موجودات زنده - باستثناى انسان
- سائقه هاى عضوى است كه متناوبا برانگيخته و متواليا اشباع يا ارضا مى
شوند. نه آز در آنهاست و نـه حـقـگـرايـى . عـلائقـى هم كه خود در
خويشتن ايجاد كنند براى آنها امكان ندارد. نه مى تـوانـنـد عـلائق
دنـيـادارى را كه سيرى ناپذير و غير متناوب است در خود ايجاد كنند و نه
عـلائق استكبارى را كه آن نيز سيرى ناپذير و غير متناوب بوده با تملك و
تصاحب محض هـم ارضـا نمى گردد. فقط پس از تملك ، تصاحب چون مورد افساد،
آزار، و كشتن و نابود كـردن و امـحـاء قـرار گـيـرد ارضـا كـنـنـده
خواهد بود. به همين سبب ، جنگ مستكبران از جنگ مـتـرفـان ، جـنـگ
جـانـورسانان ، انسانهاى راستين يا آزاده ، و جهاد مسلحانه مسلمانان
بكلى مـتـمـايـز اسـت . مـسـتـكـبـران تـا دشـمـن را بـا آزار و
شـكـنـجـه نـكـشـنـد يـا بـا تـحـقـير و ذليـل كـردن و بـدنـام سـاختن
، ارضا نمى شوند. تنها جانورى كه علاوه بر مردان جنگى دشـمـن ، زنـان ،
كـودكـان ، سـالخـوردگـان ، و بـيـمـاران را قتل عام مى كند مستكبر است
.
تـاريـخ بشر موارد بيشمار و غير قابل گرفتن آمارى را از اين گونه
رويداد شاهد بوده است . در دوره ما، آمريكاييان ، اسراييليان و امثال
آنها را مى توان به آسانى مورد مطالعه قـرار داد. زنـدان هـاى
ابـوغـريـب ، و گـوانـتـانـامـو، صـحـيـفـه اعمال اين جنايتكاران است .
آنـچـه جـامـعـه هـاى مـدرن خـوانـده مـى شـود دولتـهـاى اروپـاى
غـربـى از سـال 1500 م بـه بـعـد اسـت . ايـنـهـا دنـباله سنت فرهنگى -
سياسى الحادى و طاغوتى بـشـمـار مـى آيـنـد كـه شـرح آن از نـظـرتـان
گـذشـت . ايـن جـامـعـه ها دقيقا شصت و پنج سـال ، از 1494 م تـا 1559
م مـسـلح انـد و گـرچـه مـدام نـمـى جـنـگـنـد امـا گـاهـى در حـال
جـنـگ اند و گاهى براى رفع خستگى به صلح رضايت مى دهند بطورى كه نيمى
از ايـن مـدت طـولانـى را در حـال جـنگيدن مى گذرانند. دوره كوتاه به
اصطلاح صلح ، زمان تـدارك قـوا، تـهـيـه سـاز و بـرگ جـنـگـى ،
يـافـتـن متحد، و فراهم آوردن مقدمات تعرض مـسلحانه بعدى است . دوازده
جنگ در همين مدت دارند. جنگ افروز متجاوز چه بهانه اى براى آن مـى
آورد؟ پـادشـاه فـرانـسـه مـدعـى مـالكـيـت قـلمـرو دو دولتـچـه
ايـتـاليـايـى نـاپـل و مـيـلان اسـت . مـى گـويـد: رنـه دان ژو در
سـال 1480 طـى وصـيت نامه اى مايملك خودش را به پدرم لويى يازدهم
بخشيده و علاوه بـر مـيـلان ، يـعنى پرووانس ، مِن ، و آن ژو حقوقى را
هم كه بر تخت و تاج دولتچه ناپل داشته به او داده است .
شـارل هـشـتـم ، پـادشـاه فـرانـسـه ، مى داند كه پدرش آدم عاقلى است و
مى فهمد كه اين مـايـمـلك بـيـش از هـشـتـصـد كـيـلومـتـر از قـلمـرو
او فـاصـله دارد و قابل تصرف هم نيست . ولى دو پايش را در يك كفش كرده
به آنجا لشكر مى كشد. او حتى طـمـع بـه فـتـح قـسـطنطنيه ، و كشورهاى
اسلامى ، از جمله فلسطين بسته است و علنا مى گـويـد مى خواهد امپراتورى
بى نظيرى تشكيل دهد. براى تصرف نظامى دولتچه ميلان ادعا مى كند كه
پدربزرگش چون با دختر اولين دوك ميلان ازدواج كرده آن سرزمين و مردمش
بـا امـوالشـان ارثيه او به حساب مى آيد. بى شرمى مترفان و مستكبران
اروپاى آن روز تا به اين پايه است .
در هـمـيـن ايـام ، و بـه مـوازات طـمـع بـسـتـن مـسـتـكـبـر
فـرانـسـوى ، پـادشـاه سـيـسـيـل يـعـنـى فـرديـنـان كـاتـوليـك هـم
چـشـم طـمـع بـه قـلمـرو و مـردم نـاپـل مـى دوزد. قـضـيـه بـه ايـن دو
خـتـم نـمى شود. سران دولتچه هاى ايتاليا از پاپ گرفته تا ونيز و
فلورانس و ديگران وارد دسته بندى هاى ناپايدار و جنگ با يكديگر مى
شوند. بطورى كه مورخان ، جنگهاى شصت و پنج ساله را كه به نام جنگهاى
ايتاليا موسوم است جنگهايى در هم و پيچيده مى خوانند.
در هـمـيـن سـالهـا لوتر(39)
در آلمان و كالون در فرانسه اختلاف تازه اى در ميان مسيحيان مى افكنند
و آتش جنگهاى داخلى در اين دو سرزمين افروخته تر مى شود. دوك نـشـيـن
پـروس ، دولت سـوئد و غـير آن بوجود مى آيند. نتيجه كار لوتر، غنى تر
شدن غـاصـبـانـه و تـجـاوزكـارانـه طاغوتچه هاى وحشى آلمان است و گستاخ
تر شدن آنها در ستمگرى بر مردم مستضعف ، و شكنجه و آزار آنان به بهانه
اختلاف عقيده و مذهب . فردريك ، پـادشـاه پـروس صـادقـانـه مـى
نـويـسـد: اگـر علل پيشرفت اين حركت را بطور ساده و خلاصه بيان كنند
روشن خواهد شد كه باعث آن در سرزمين آلمان نفع طلبى بوده است .
لوتر پيش از آن كه به مخالفت با پاپ برخيزد با طاغوتچه هاى بسيارى كه
در راءس دولتـچـه هاى آلمان هستند همدست مى شود. چنان كه آن را پس از
قيامش عليه پاپ ظاهر مى سـازد. طـى رسـاله اى آنـهـا را بـا بى شرمى
نجيب زادگان و اشراف ملت آلمان خـطاب كرده مى نويسد: بايد اموال و
املاك موقوفه كليسا را گرفت و صرف كارهاى سـيـاسـى كـرد. ايـن دعـوت
بـه تـاراج و يـغـمـا را در سـال 1522م فـقـيـرتـريـن طـاغوتچه ها يعنى
شواليه هايى كه دشمنى هاى ديرينه در دل دارند اجابت مى كنند و چنانكه
يكى از سردسته هاى آنها مى گويد: شواليه ها مذهب جـديد را وسيله كينه
ورزى و كسب اراضى كردند و نخست به اراضى و املاك اسقف اعـظـم تـرو
حـمـله بـردنـد. امـا شـواليـه هـاى درجـه اول ، آنها را در هم
شكستند.(1523م )
در 1525م دهـقـانـان مـسـتـضـعف و محروم عليه طاغوتچه ها و كشيشان ، هر
دو، مى شورند و آرمـان حـكـومـت اسـلامـى را كـه حـكـومـت عـدالت ،
بـرابـرى ، و آزادى بـاشـد در دل مـى پرورند. حكومت مسيح كه در آن نه
پادشاه هست و نه كشيش ؛ و آدم بيدين را از دم شـمـشـيـر مـى
گـذرانـنـد؛ و امـلاك و امـوال ، عـمـومـى و مشترك است . لوتر كه همدست
طاغوتچه هاى وحشى و به قول خودش اشراف است اين مستضعفان انقلابى و آشنا
بـا تـعـاليم عيسى (عليه السلام ) را سگان هار مى خواند و هوادارانش را
به جنگ بـا آنـان تـحـريـك كـرده مـى گـويـد: اگـر مـستكبران ، زشتكار
و بيدادگر هم باشند مـسـتـضـعـفـان نـبـايد در برابرشان مقاومت و عصيان
كنند. به تحريك وى ، در ايالت آلزاس هيجده هزار و در سوآب ده هزار
دهقان را خفه مى كنند. اما لوتر اجازه مى دهد تـا طـاغـوتـچـه هـاى
زورمـنـد و مـسـتـكـبـر سـاكـس ، بـرانـد بـورگ ، و پـالاتـيـنـا
اراضـى و امـلاك كـليـسـا را كـه در قلمرو آنهاست تصاحب و غصب كنند.
مـعـروف تـريـن مـنـطـقه اى كه از طريق غصب موقوفات به دست اين
تبهكاران مى افتد در خـارج آلمـان اسـت . آلبـردو بـرانـدبـورگ رئيـس
فرقه توتونيك اين مـتـصـرفات را به نفع خودش تبديل به دوك نشين
موروثى پروس مى كند. و به اين ترتيب هسته مملكت پروس پايه ريزى مى شود.
لوتـر انـدك زمـانـى پـس از آغاز حركتش به طاغوتچه هاى وحشى اجازه رسمى
مى دهد كه مـردم مـستضعف را به زور و اجبار هم كه شده به طريق او در
آورند. مثلا كاتوليكها را به زور پاى در مجالس رسمى دعاگويى به شاه و
طاغوت حاضر آورند و به تدريج آنان را به شاه همعقيده و مطيع گردانند.
حكم لوتر از مبانى حقوق دولت آلمان مى شود. شاه در كشور طاغوتى
پروتستان مقام اسقف اعظم و پاپ را هم داراست . اين تحركات ضد انسانى و
ضـد مـردمـى ، آلمـان را بـه صـحـنـه شـديـدتـريـن بـرخـوردهـاى
اقـليـمـى بدل مى سازد و جنگ خانگى و داخلى در آن را تشديد مى كند.
چـون غارت موقوفات و بى بند و بارى مذهبى ، با هوى و هوس و علائق پست
سازگارى دارد دين تراشى لوتر بتدريج جنبه قاره اى و برون قاره اى پيدا
مى كند. به سـرعـت از مـرزهـاى آلمـان خـارج شـده در كشورهاى
اسكانديناوى يعنى دانمارك ، سوئد، و نروژ اشاعه مى يابد. پادشاه وحشى
دانمارك ، مردم سوئد و نروژ را به اسارت خود در آورده كـشـورشـان را
تـصـرف مـى نمايد و چنان كشتارى از آنان مى كند كه او را نرون شمال مى
خوانند.
فرانسه هم در 1563م و در پايان نزاع طولانى با سلطنت اتريش گرفته سلسله
اى از جـنـگ داخـلى مـى شود كه از ساير جنگهاى آن خونين تر و هولناك تر
است . اين جنگ داخلى كـه تـا 1593م طـول كـشـيـده جـنـگ سـى سـاله
فرانسه خوانده مى شود نيم قرن بر جنگ مـعـروف سى ساله آلمان مقدم است .
و علت اصلى آن علائق استكبارى و علائق دنيادارى است كـه اولى بـه
مـسـتـكـبـران و دومـى بـه مـتـرفـان تـعـلق و اخـتـصـاص دارد. آلبر
ماله ، و ژول ايزاك ذيل مختصات جنگهاى مذهبى مى نويسند: درنده خويى كه
در جنگهاى مـذهـبـى بـويـژه در نخستين جنگها ظاهر شد هول انگيز بود.
تنها شور فرقه گرايى اين درنـده خـويـى را بـاعـث نـگـشـت ، بـلكـه
طـبـع مـردم قـرن شـانـزدهـم بـه كـشـتـار مـيـل داشـت و اعـقاب ايشان
يعنى كسانى كه در قرن هفدهم زندگى مى كردند نيز خونخوار بودند و مثل
راهزنان حرفه اى و ولگردان امروزى (مدرن ) كه در بيرون شهرهاى بزرگ بـه
كـمـيـن خـلق نـشـسـتـه انـد مـردم كـشـى را كـارى سـهـل و آسـان مـى
شـمـردنـد. در سـال 1595م كه اسپانيايى ها بدون جنگ و جدال دولان را
تصرف كردند بيش از چـهـار هزار نفر را خفه كردند. يكى از فرماندهان
آنها گفته است : ما چاره اى نداشتيم . اگـر عده شان كم مى بود طبعا
كمتر كشته مى شدند.! پروتستانها و كاتوليكها هر دو بـيـرحـم بـودنـد.
بـارون دزادره ، يـكـى از رؤ سـاى پـروتـستانها، در ايالت دوفـيـنه
كارى كرد كه همه مردم را به وحشت انداخت ، چنانكه كولين يى او را
حـيـوان خـشمناك خوانده است . دزادره وقتى ايالت مون برى زون را گـرفـت
سـربـازان پـادگان آنجا را مجبور كرد تا خود را از بالاى برجى روى سـر
نـيـزه هـاى لشـكريانش بيندازند. در 1569م كولين يى با خونسردى تمام
فـرمـان داد كـه در يـكـى از تـالارهـاى كـاخ شـاپـل فـوشـه واقـع در
پـرى گـور دويـسـت و شـصـت دهـقـان كـاتـوليـك را خـفـه كـنـنـد. در
شـهـر نـيـم در سال 1567 در حياط كليسايى هشتاد كاتوليك را با شمشير
كشتند. كشتگان و نيمه جان ها را در چـاهـى افـكندند و سر چاه را گل
گرفتند. خشم و غضب پيروان كالون بيشتر دامنگير كشيشان (كاتوليك ) بود و
ايشان را سخت شكنجه و آزاد مى كردند.
پـروتـسـتـانـهـا بـه عـمارتها و بناها نيز آسيب بسيار مى رساندند.
كليساها را غارت مى كـردنـد، بـه مقبره ها توهين مى كردند، و صليب ها و
مجسمه ها را مى شكستند. اغلب خرابه هـايـى كه هنوز در كليساهاى بزرگ
فرانسه ديده مى شود و آنها را به دوره انقلاب نسبت داده انـد يـادگـار
جـنـگـهـاى فـرقـه اى اسـت . و ايـن قبيل رفتارهاى وحشيانه بود كه
كاتوليك ها را بيشتر از آدمكشى ها به خشم آورد.
بيرحمى كاتوليك ها از درنده خويى پروتستان ها كمتر نبود. مون لوك كه
يكى از دلاوران جـنـگـهـاى فـرقـه اى اسـت در گـوين شبيه ستمگرى و
جنايات بارون دزادره را انـجـام داد. هـمـيـشـه بـا يك جلاد راه مى رفت
و مى گفت : مردم از روى نعشهايى كه به درختان آويخته است مى فهمند كه
من از اينجا عبور كرده ام . روزى از پروتستان ها چندان در چاهى انداخت
كه چاه پر شد.(40)
ايـن ، گـوشـه اى از مـاجـراى وحـشـيگرى و درنده خويى مستكبران است .
دنباله آن از كشتار وحـشـتـنـاك و گـسـترده سن بارتلمى مشهود آغاز شده
به جنگهاى مرگبار مى كشد بى آن كه پايانى داشته باشد.
سـرزمـيـن آلمـان از سال 1618 تا 1648م ميدان جنگ درازمدتى مى شود كه
آن را جنگ سى سـاله نـامـيده اند. علت اصلى آن ، علائق پست دنيادارى
شاهزاده اى اتريشى است كه هوس مـى كـنـد امـپـراتـورى آلمـان را بـه
سـلطـنـتـى مـوروثـى و داراى يـك پـايـتـخـت مـبدل سازد. اين جنگ با
نزاع داخلى خانواده سلطنتى اتريش آغاز و به جنگ دولتهاى آلمان مـبـدل و
بـه جنگ عمومى اروپا ختم مى شود. دهها دولت و دولتچه طاغوتى به جان هم
مى افـتـنـد و مـردم مـسـتـضـعـف بـيـش از هـمـه صـدمـه ديـده لگدمال
مى گردند. مورخان مى نويسند: تصور اوضاع نقاطى كه ميدان جنگ بود آسان
اسـت . دهـقـانـان بـه جـنـگـهـا مـى گـريـختند. و چون ديگر براى شخم
زدن زمين چارپايى نـداشـتند خود را چهار نفر چهار نفر به خيش مى بستند.
در بسيارى جاها چهار نفر هم يافت نمى شدند. در ساحلهاى رود رن يعنى
جايى كه پيشتر، غنى ترين سرزمين آلمان بـود دهـكـده هـاى شـشصد نفره در
پايان جنگ بيست نفر ساكن بيشتر نداشت و گرگها به شـهـرهـا هـم مـى
آمـدنـد. خـلاصـه ، آلمـان مثل فرانسه در آخر جنگهاى صد ساله شده بود.
قـحـطـى و گـرانـى نـيـز چـنـديـن بـار و مـخـصـوصـا در سـال 1635م بـر
مـصـيـبـت هـا افزوده گشت و سببش آن بود كه سربازان هنگام عقب نشينى
براى محو نمودن وسايل زندگى دشمن مملكت را ويران مى ساختند، درختان
ميوه دار را قطع مـى كـردنـد، تـاكـسـتـان را مى سوزاندند و گندم
نارسيده را درو مى كردند. فى الجمله ، قـريـب يـك قـرن لازم بـود تـا
آلمان بتواند از زير بار بلاهاى وحشت زاى جنگ سى ساله بيرون آيد.(41)
مـعـاهدات وستفالى به اين جنگ طولانى و ويرانگر پايان مى دهد. اما شگفت
انگيز آن كـه بدترين و فاسدترين سنتهاى فرهنگى - سياسى را كه سنت
فرهنگى - سياسى الحـادى و طـاغـوتـى بـاشـد تـثـبـيـت و تـاءيـيـد مـى
نـمـايـد. مـذاكـرات منتهى به آن چهار سـال تـمـام طـول كـشـيـده و
عـجـله اى در كـار نـبـوده تـا احتمال برود اشتباهى قابل جبران و رفع
روى داده باشد.
بـه مـوجـب آنـهـا دولتـچـه هـاى مـتعدد قبيلگى با مزدوران مسلح و
استبدادش با طاغوتچه تـبـهـكـار و وحشى بر راءسش باقى و محترم و رسمى
مى مانند. اگر هر چندين دولتچه - طـاغـوتـچـه مـيـل داشـتـنـد يـكـى را
بـه عـنـوان امپراتور انتخاب و نصب كرده كار هماهنگى لشـكـركشى هاى
خارجى را به او وامى گذارند. اختيارات اين امپراتور حتى نسبت به پيش از
جـنـگ سـى سـاله كـاسـتـه مـى شـود. طـاغـوتـچـه هـاى وحـشـى و درنـده
خـو اسـتـقـلالى كـامل يكديگر را در قلمرو و نسبت به رعيت بى پناه و
مستضعف خود به رسميت مى شناسند. بـه يـكـديـگر حق مى دهند با هر كس
بخواهند بشرط آن كه به ضرر امپراتور و عليه او نـبـاشـد عـقـد اتحاد
ببندند. شوراى عمومى طاغوتچه ها و نه امپراتور است كه حق دارد در باب
صلح و جنگ ، ماليات ، لشكريان با تمام قدرت و اختيار تام تصميم بگيرد و
اجرا كند. خلاصه براى امپراتور جز يك اسم بى معنى چيزى باقى نمى ماند.
يـك دولتچه طاغوتى جديد تاءسيس مى شود تا پسر فردريك پنجم در راس آن
باشد. بـه مـوجـب ايـن معاهدات ، طاغوتچه ها مجددا اين حق را پيدا مى
كنند كه مذهب خود را بر رعيت تـحـمـيـل كـنـند. فقط اين اجازه به مردم
مستضعف داده مى شود كه اگر نخواستند اجبارا مذهب طـاغـوتـچـه هـا را
بـپـذيـرنـد و قـصـد مـهـاجـرت بـه سـوى هـم مـذهـبـان خـود را
داشـتـنـد اموال منقولشان را با خود ببرند و كسى آنها را غارت نكند!
تنى چند از طاغوتچه ها كه در كشتار مسيحيانى كه دشمن خود مى شمرده اند
گستاخى بيش از حـد وحـوش داشـتـه انـد امـتـيـازات تـازه اى كـسـب مـى
كـنـنـد تا جايزه اى داشته باشند. طاغوتچه باوير جايزه اش ايالت بزرگ
پالاتى ناى علياست . جايزه طـاغـوتـچـه بـرانـد بورگ ايالت پومرانى
شرقى ، ماگد بورگ واقع در كنار الب ، و چندين اسقف نشين كنار رود وزر.
دولتـهـاى امـضـا كـنـنـده ايـن مـعاهدات مانند فرانسه و سوئد با امضاى
آن متصرفاتى در سـرزمـيـن آلمـان بـدست مى آورند و نيز حق مداخله در
امور داخلى آن سرزمين را. همچنين قواى دولتـهـاى بـزرگ قاره را متوازن
ساخته دولت آلمان را چندان تضعيف مى كنند كه تقريبا تـا دو قـرن ديـگـر
نـمـى تـوانـد بـه وحـدت نـسـبـى و قـدرت كـافـى نائل آيد. دولت فرانسه
و دولت سوئد از آن منافع بسيار مى برند.
اكنون ببينيم جامعه مدرن فرانسوى در قرن هفدهم كه پيروز جنگ سى ساله هم
هست چگونه است ؟ وضعيتى كه تا انقلاب 1789 دوام مى يابد.
پـاسـخ مورخان شهير فرانسوى چنين است : جامعه فرانسوى در قرون جديد بى
شباهت بـه جـامعه قرون وسطى نيست . در قرن هفدهم نيز اساس آن بر
مساوات و برابرى قرار نـدارد. مردم به سه طبقه تقسيم مى شوند: كشيشان ،
اشراف (طاغوتچه هايى كه ارباب زمـيـن و رعـيـت اند)، و غير اشراف .
خلاصه ، طبقات سه گانه ملت ، كشيشان ، اشراف ، و طـبقه سوم اند. طبقه
صاحب امتيازات ، و طبقه بى امتياز هم وجود دارد. باز ماليات صاحبان
امـتـيـازات بـسـيار سبك است ولكن ديگران بايد همه نوع ماليات بپردازند
و از عهده رفع احتياجات دولت و جامعه برآيند... غلامى و بردگى جز در
بعضى از متصرفات (دولتچه هـاى ) كـشـيـشان در جايى ديگر وجود ندارد...
ماليات بزرگان و كارگر و دهقان افزايش مـى يـابـد و عـلى الخـصـوص
روستايى كه قاطر باركش دولت و جامعه است در زير اين بـار گران (ماليات
و كار اجبارى ) مانده است ... مطابق آمارگيرى ووبان شماره اعـضـاى
طبقات سه گانه در پايان قرن هفدهم بدين قرار است : مجموع سه طبقه ،
نوزده مـيـليون نفر طبقه ممتازه پانصد هزار نفر. طبقه سوم هيجده ميليون
و پانصد هزار نفر، كه هفده ميليون نفر آن كارگر و دهقان اند.(42)
در نـيـمـه دوم قـرن شـانـزدهم ، اخلاق ، وحشيانه و سالم است . اين
سادگى و خشونت و وحشيگرى در سراسر ايام سلطنت هانرى چهارم و قسمت بيشتر
پادشاهى لويى سيزدهم بر جـا مـى مـانـد. در عـهـد هـانـرى چـهـارم
چـنـان كـه به آسيايى وارد شوند به كاخ سلطنتى لوور وارد مـى شـونـد.
روزى سـفـيـر اسپانيا به اطاق كار شاه مى رود و مى بيند اعليحضرت دستها
و پاها را مثل چارپا روى زمين گذاشته تا پسر بچه اش سوارش شود. مـارى
دو مـديـسـى - مـلكـه - اجـازه مـى دهـد دربـاريـان نـقـل بـادام روى
سـرش بـريـدنـد. روزى لويـى سـيـزدهـم آخـريـن جـرعـه شـرابـش را داخـل
دهـانـش بـرده بـراى شـوخـى روى سينه خانمى فوت مى كند و مى پاشد. اين
رفتار براى شناساندن خشونت اخلاق آن عصر و زمان بهترين گواه است .
روح وحشيگرى در دوئل جلوه گر مى شود. و آن جنگى واقعى و حقيقى است كه
با كوچكترين بهانه اى روى مى دهد. در اين جنگ تن به تن هر گونه تزوير و
حيله اى بكار مى رود، و حيله هاى خلاف قانون هم مجاز شمرده مى شود.
چنانكه در كشتن دشمنى كه به زمين افتاده و بـى سـلاح مـانـده نـيـز
تـاءمـل و تـرديـدى روا نـمـى دارنـد. در نـه سـال سـلطـنـت هـانـرى
چـهـارم چـهـار هـزار نـفـر ژان تـى يـوم در دوئل كـشـتـه مى شوند.
مثلا سينورى جوان را نام مى برند كه تا سى سالگى هفتاد و دو نفر را
شخصا كشته است .(43)
از قـرن شـانـزدهـم تـا امـروز (قـرن بـيـسـتـم ) قسمتهاى اصلى لباس
مردانه تقريبا تـغـيـيـرى نـمـى كـنـد... شـكـل و طـرز لباسى را كه
اشراف و درباريان انتخاب مى كنند بـورژواهـا نـيـز پيروى مى نمايند و
ميان لباس نجيب زاده و بورژوا جز در قيمت پارچه و تـزيـيـنـات و تجملات
تفاوتى نيست . زينت لباس زن از لباس مرد كمتر نيست . و هوى و هـوس نـيز
در آن تغييرها پديد مى آورد... مرد و زنى چنين خوش لباس و خوش پوش عطر
بـسـيـار بـه خـود مـى زنند و بكار مى برند، زيرا بواسطه ناپاكى و چرك
بودن بدن تـقـريـبـا اسـتـعمال آن لازم است . در قرون وسطى و تا اواسط
قرن شانزدهم مردم ، همه ، هـفـتـه اى يـكـبـار حـمـام مـى رونـد. و بـا
آن كـه پـاريـس در سال 1292م يعنى زمان پادشاهى فيليپ زيبا بيست و شش
حمام دارد در عهد لويى چهاردهم بـا ايـن كـه جـمـعيت آن سه برابر شده
است دو حمام بيشتر ندارد. قانون آداب و رسوم فـرانـسه در آن عصر اين
است : ممكن است براى پاك شدن بدن گاهى نزد حمامى رفـت ، و هـر روز
زحـمـت دسـت شـسـتـن بـا صـابـون را تـحـمـل كـرد. هـمـچـنـين بايد
بيشتر اوقات صورت خود را شستشو داد. لويى چهاردهم تـقـريـبا طبق همين
دستور عمل مى كند و در همه عمر فقط يك دفعه به حمام مى رود آن هم در
سـال 1668م . خـلاصـه ، ايـن كـه مـى گـويند قرن هفدهم از آب سرد وحشت
داشت مبالغه نيست .(44)
جـامـعـه انـگـليـس هـم وضـع بـهـتـرى نـدارد. دو قـوم آنـگـل و
سـاكـسـون كه در قرن شانزدهم به تعرض در اروپا دست مى زند در بخش اعظم
قـرن هـفدهم گرفتار بلاياى داخلى است . يعنى تنازع مترفان و مستكبران
با مستضعفان و با يكديگر كه به شكل منازعات بى پايان سياسى - مذهبى يا
فرقه اى ظاهر مى گردد. چه ، از يك سو پادشاهان مفسد فى الارض مى خواهند
بر قدرت خيوش بيافزايند و سلطنت اسـتـبـدادى و مطلقه را حفظ يا ايجاد
كنند و از ديگر سو مستضعفان مى خواهند آزادى و عزت به دست آورند و مى
كوشند تا از سلطه پادشاهان بكاهند.
زد و خـورد شـاه و مـردم در عـهـد پـادشـاهـى ژاك اول ، 1625 - 1603، و
دوره شـارل اول ، 1695 - 1635م ، جـنـگ داخـلى را در پـى دارد و بـه
انـقـلاب سال 1648 مى انجامد. شاه اخير به هلاكت رسيده سلطنت منقرض
گشته حكومتى باصطلاح جـمـهـورى مـصـدر كـار مـى شـود كـه پـس از انـدك
زمـانى جايش را به ديكتاتورى نظامى كـرامـول ، 1658 - 1653م ، مـى
سـپـارد. دو سال بعد و به محض مردم كرامول سلاطين مستبد و وحشى جاى آن
را مى گيرند. در نتيجه ، مردم دوباره قيام كرده انقلاب 1688م را بپا مى
كنند و استوارت ها - شاهان تبهكار - را از كـشـور بـيرون مى ريزند، و
شاهى مشروط و متعهد به رعايت اعلاميه حقوق را روى كار مى آورند. لكن در
اين نظام سياسى همچنان مجمعى از طاغوتچه ها قدرت اصلى را در دست دارد
كه آن را مجلس لردها مى نامند. اينها همان سينورها و كشيشهاى گردن كلفت
اند كه تـعـاليـم عـيـسـى (عـليـه السلام ) را بر زبان خويش ماليده اند
بى آن كه اراده اسلام و حيات طيبه كرده يا آنها را در وجود خود و
زندگانى بكار بسته باشند. پايين تر از اين مـجـمـع ، مجمع ديگرى از
طاغوتچه ها دست اندر كار است مركب از نمايندگان كنت نشين ها و
صـاحـبـان امـلاك و اراضـى شـهـرها. شاه كه طاغوت باشد در دو امر مهم
تابع اين دو گله طـاغـوتچه است . يكى قانونگزارى ، و ديگرى وضع ماليات
. اين دو دسته از طاغوتچه هـا حـتـى حـق دارند به شاه كه ظاهرا در راس
است اخطار و اعتراض كنند و او را دستور دهند كه چه كارى انجام دهد.
همچنين قادرند در خصوص انتخاب كارگزاران دولت و طريقه اداره مملكت و
حتى سياست خارجى نظريات خود را به او خاطرنشان سازند.
در كـنار اين وضع سياسى منحط، آشفته ترين وضع مذهبى و فرهنگى اروپا خاص
جامعه آنـگـل و ساكسون است . زيرا در قرن شانزدهم چند افساد فرهنگى در
آن خطه روى مى دهد. يـكى كار هانرى هشتم (1547 - 1509م ) مستكبر درنده
خو و مفسد فى الارض مشهور است . از نـخـسـتين روزى كه به تخت سلطنت مى
نشيند سياست دگر تباهگرى را پيشه مى سازد. بـه گـفـتـه مـورخـى
انـگـليـسى براى سلطنت استبدادى هيچ مانعى نيست مگر روحانيون مـسـيـحـى
كـه ثـروت بـسيار (موقوفات كليسا) و انجمن هاى مخصوص و دادگاهها و
دژهاى نـظـامـى مـسـتقل دارند. پس هانرى هشتم بر آن مى شود كه
روحانيون مسيحى را در سـلك مستخدمهاى دولت در آورد تا فرمانبردار و
مطيع اراده شاه باشند و تصميم هاى او را قانون و دستور كار خويش بدانند
و آنها را بكار بندند. خلاصه ، اين شاه مى خواهد روحـانـيـون مـسـيـحـى
را نـوكـر خـود گـردانـد و خـودش پـاپ كـشـور آنگل و ساكسون باشد.
هـانـرى هـشـتـم تـصـمـيـم مـى گـيـرد هـمـسـرش - كـاتـريـن داراگـون -
را پـس از هـيـجـده سـال زنـاشويى طلاق بدهد و آن بولين يكى از دخترانى
را كه نديمه ملكه اند به زنى بگيرد. ناچار از پاپ اجازه مى خواهد و پاپ
اجازه چنين كارى را كه حرام مى داند نـمـى دهـد. شـاه اصـرار مـى ورزد،
ولى به نتيجه نمى رسد. بالاخره بطلان ازدواجش با كاترين را اعلام نموده
او را ترك مى گويد و آن بولين را به عقد خود در آورده به مجمع سياسى
انگليس دستور مى دهد تصويب كنند كه شاه يگانه رئيس عاليمقام مذهب
انگليسى در روى زمين است و حق تحقيق ، رسيدگى ، نقض ، تصحيح ، رد و
اصلاح خطاها و تـجـاوزها و بى نظمى ها و عقيده ها كفرآميز، و فى الجمله
آنچه كه بايد يا امكان دارد بر حسب اختيارات روحانى و دينى حل و فصل
شود و سرانجام يابد به او داده مى شود.
هـنـوز دو سال بر اين ماجرا و ازدواج جديد نگذشته فرمان مى دهد سر آن
بولين را از تنش جدا كنند. و چهار بار ديگر هم عروسى مى كند. از اين
چهار زن تازه ، يكى بعد از زاييدن ادوارد ششم مى ميرد، دومى را طلاق مى
دهد چون زشت است ، سومى را به دار مى آويزد، و چهارمى را چيزى نمانده
به دار بزند كه خودش در 1547م مى ميرد. او كه خـود را مـرجع تقليد
مسيحيان كاتوليك مى شمارد رساله اى در رد لوتر مى نويسد. سپس در 1539م
اصـول شـشـگـانـه اى
(45) را بـه عـنـوان اصـول اعـتـقادى رسمى و مشروع
كاتوليكى اعلام مى دارد و دستور مى دهد مردم مستضعف را مجبور به قبول
آنها كنند و هر كس را كه همكيش شاه نباشد اعدام كنند.
اين اصول نه مقبول كاتوليكهاست و نه مطلوب پروتستانها. پس هانرى هشتم
كاتوليكها را بـه اسـم خـائن بـدار مـى آويـزد و پـروتـستانها را به
نام مرتد در آتش مى سوزاند. مورخان و شاهدان شمار محكومان هر دو كيفر
را پنجاه هزار ذكر مى كنند. دادگاهى هم به نام دادگـاه افـزايـش
درآمـدهـاى سـلطـنـتـى تـاسـيـس مـى كـنـد بـراى تـوقـيـف امـوال
كـليـسـا و ضبط آن به سود وى . پس از مرگش سه فرزندش پياپى بر تخت مى
نـشـيـنـنـد و هر يك سياست خاص خود را پيش مى گيرند. اولى كه رفيق
پيروان كالون اسـت اصـول شـشـگـانـه را نـقض كرده تصميم مى گيرد مردم
را به زور به طريقه كالون در آورد. به همين لحاظ، دوره او را كه ادوارد
ششم نام دارد دوره بيدادگرى و سلطه گـرى پـروتستانها قلمداد مى كنند.
فرزند دومش كه دختر است و مارى تودور نام دارد چون جد مادرش پادشاه
اسپانياست و كاتوليك مذهب ، تصميم مى گيرد مردم را به زور هـم كـه شـده
بـه مـذهب كاتوليك برگرداند. و از هيچ جنايتى در اين راه ابلهانه
خوددارى نمى نمايد. به همين دليل مردم به او لقب مارى خونريز مى دهند.
سومى اليزابت ، 1603 - 1558م ، است دختر آن بولين ؛ بدترين زنان و
بزرگترين مردان وصـفـى اسـت كـه مـورخـان برايش مى آورند. او مشهورترين
مستكبر سياسى تاريخ انگلستان بشمار مى آيد. درباره مسيحيت ، هيچ نظرى
يا نظر ثابت و معينى ندارد؛ يا كسى نتوانسته بفهمد چه نظر دارد. حيله
گر، پنهانكار، چندرو، و از نظر سياسى كاركشته است . ابتدا براى جلوگيرى
از پيش آمد شورش ، و اختلاف سياسى شديد با دولتهاى همجوار و تـيـرگى
روابط، با تمام فرقه هاى مذهبى رفتارى احتياطآميز تواءم با مدارا پيش
مى گـيـرد. چـهـار سـال بـعـد، مجمع دولتى را وامى دارد تا قانونى سى و
نه ماده اى را كه مـبـنـاى مـذهب انگليس مى شود تصويب كند. مذهب ساختگى
اين مستكبره و مكاره معجونى است از تـشـريـفـات و آداب بـى مـعـنـاى
مـذهـب كـاتـوليـك ، و اصـول سـاخـتـه كـالون . و اعـمـال صـالحـه در
آن ، جـز دو كـار نـيـسـت : يـكـى غسل تعميد، و ديگرى خوردن نان و شراب
معروف .
اليـزابـت بـدون ايـن كـه لقـب رئيـس عاليمقام مذهب را به خود بچسباند
و موجبات تحريك ديـگـران را عـليـه خـود فـراهـم آورد عـمـلا سـلطـه
بـر كـليـسـاهـاى كـشـورش را اعـمـال مى نمايد و با شكنجه و آزار،
كاتوليكها و نيز پيروان حقيقى كالون را مجبور مى كـنـد بـه زبـان
اقـرار كـنـنـد كـه مـذهـب رسـمـى انـگـلسـتـان را قبول دارند.
او در حالى كه اين رفتار را با پيروان كالون در انگلستان دارد در اروپا
سياست ديگرى در پـيـش مـى گـيـرد. بـه ايـن شـرح كـه در اوليـن جـنـگ
فـرقـه اى كـه در پـى قـتـل عـام واسـى در مى گيرد به پرنس دوكنده و
دريادار كولين يى كـه از رهـبـران پـيـروان كـالون هـسـتـنـد كـمـك
مـالى و كـمـك نـظـامـى بـا ارسـال نـيـرو مـى كـنـد تـا در ازاى آن
بـنـدر هـاور را كـه فـرانـسـواى اول ساخته است به او بدهند. علائق پست
استكبار و دنيادارى او از همين سياستش چنان كه از ساير سياستها و
رفتارهايش بخوبى نمايان است .
پـرنـس دوكـنـده كـيـسـت كـه از او كـمك مى طلبد؟ نسب او با فاصله سه
قرن به لويـى نـهـم مـى رسـد كـه منحطترين چاپلوسان عصرش از جمله رفيق
همراه و هم پياله اش ژوان ويل به او لقب مقدس مى دهند: سن لويى !
پادشاهى است كه هيچيك از انديشه ها، باورها، عواطف ، داوريها، و
سياستهايش با زندگانى عيسى (عليه السلام ) و مـوسـى كـليـم شـبـاهـت
نـدارد. اما چاپلوسان و حاشيه نشينان دنيادار و سلطه گرش اين فضائل را
برايش ذكر مى كنند: نيمه هاى شب برخاسته به ورد سحرى مى پرداخت . به
ياد آلام عيسى هميشه لباس زمخت مى پوشيد و روز جمعه (روز به صليب
آويخته شدن ) زنـجـيـر مـى زد. هـر چه مربوط به مصيبت عيسى بود از
امپراتور قسطنطنيه خريده موزه سنت شاپل را بنا كرده همه آن آثار و
نشانه ها را در آن جاى دارد.
مـوجـودى بـا چـنين رقت حال و دلسوزى و اشك ريزى و سينه زنى و زنجير
زنى براى آن پـيـامـبـر عـظـيـم الشاءن در سال 1253م به اين اميد كه بر
ضد مسلمانان كه از غرب در اسپانيا و پرتغال امروزى ، و در شرق اروپا و
جنوبش نيز مستقر شده اند اتحاد سياسى و نـظـامـى با مغولها برقرار
كند چندين بار سفيرانى را به قره قوروم مى فرستد. اين شـهـر كـه در
دامـنـه كـوهـهـاى جـنـوبـى دريـاچه بايكال واقع است در آن ايام پايتخت
خان مغول است .
پـرنـس دوكـنـده و بـرادرش آنـتـوان دوبـوربن - كه از طريق ازدواج با
ژان دالبـر پـادشـاه ناوار مى شود به فرقه كالون مى پيوندند. و اين
پـيـش از مـرگ هـانـرى دوم (1560م ) است . آنچه اين دو شاهزاده را به
اين كار وامى دارند عـلائق پـسـت دنيادارى است كه هيچگاه سيرى نمى
پذيرد. اين دو، تنها نيستند. در همين زمان يعنى در دهه پنجاه قرن
شانزدهم ، جمع كثيرى از طاغوتچه ها مخصوصا در جنوب و غرب فرانسه به اين
فرقه پيوسته و به اصطلاح آن روز هوگنو مى شوند. زيرا، در سـال 155م كـه
گـروهـهـاى مـتـفـرقـى كـه هـوادار كـالون انـد مـجـمـعـى عـمـومـى
تـشكيل مى دهند فقط هفتاد و دو كليسا دارند لكن پس از الحاق طاغوتچه
هاى مالك و زورمند دو سـال پـس از آن شماره كليساهاى هوگنوها از مرز دو
هزار هم مى گذرد. در همين ايام است كـه حـتـى كـوليـن يـى فـرمـانـده
نـيـروى دريـايـى كه برادرزاده دوك دومون مورانسى است و عالى مقام ترين
بارون يعنى ارباب صاحب رعيت و اراضى وسيعى است به اين فرقه ملحق مى
شود.
بـا پـيـوستن بارون ها، دوك ها يعنى تبهكارترين ارباب هاى زمين و رعيت
مستضعف به اين فرقه ، اين دسته بندى فرهنگى - سياسى ماهيت ديگرى پيدا
مى كند. پيش از آن ، پـيـروان كـالون فـقـط پيشه وران ، مغازه داران ،
دستفروشهاى سر گذر، و عمله ها هستند. ايـنك طاغوتچه هاى بسيارى كه هر
يك داراى ثروت بيحساب بغارت برده و نيروى مسلح و بـرج و بـارو و
پـادگان هستند آن جماعت را زير پرچمشان گرد آورده در راه كسب قدرت خود
و به زيان دولت مركزى بكار مى برند. جنگهاى فرقه اى بدينسان بالا مى
گيرد و فـرانـسه را به خاك و خون مى كشد. اين طاغوتچه ها كه بى ايمان و
بى شرف اند از وطـن فـروشـى هـم بـاكـى نـدارنـد. چـنـان كـه بـا
اليزابت ، طاغوت انگلستان ، قرار مى گـذارنـد در قـبال كمكهاى مالى و
نظامى آن ، بندر فرانسوى هاور را كه پادشاه اسـبـق فـرانـسـه بـنـا
كـرده اسـت بـه او بـدهـنـد. فـرانـسـواى اول ، بـانـى ايـن بـنـدر،
مـردى هـنـرپـرور و دوسـتـدار فضل و صنعت و ادب است كه از دانشمندان
حمايت كرده كلژ دوفرانس را تاءسيس مى كند. در ايـن دانـشـگـاه ، نـخست
زبانهاى لاتين ، عبرى ، و رياضيات و سپس جغرافيا و پزشكى هم تـدريـس
مـى شـود. مـوزه لوور، و بـنـاهـاى بـاشـكـوه شـان بـور، آم بـواز، و
فـونـتـن بـلو را آغـاز مـى كـنـد. از نـقـاشـان ايـتـاليـايـى
مـانـنـد رافـائل ، لئونـارد داويـنـچـى ، تـابـلوهـاى گـرانـبـهـا و
هـنرمندانه را مى خرد و سفارش تـابـلوهاى ديگر به آنان مى دهد و ايشان
را به فرانسه دعوت مى كند. همچنين هنرمندان و صـنـعـتگرانى مانند پرى
ماتيس ، و بن ونوتو سلينى را كه به پايه بلند رافائل و لئونارد داوينچى
نمى رسند به كشور خود مى آورد.
طـاغـوتـچـه هـاى فرانسه ، از جمله پرنس دوكنده كه در نخستين جنگ داخلى
براى افـزودن بر قدرت و دايره متصرفات خود با بيگانگان متحد مى شوند در
جنگهاى بعدى هم همين خيانت را تكرار مى كنند به استثناى شاهزاده دوكنده
كه در اولين جنگ - جنگ ژارناك - شكست خورده دستگير و اعدام مى شود.
اليزابت ، تنها بدعتى را كه خود ساخته و ابلهانه است مذهب رسمى
انگلستان مى شمارد و هـر گـونـه عـقـيـده و مـذهـب ديـگـر را غير
قانونى و مستوجب كيفر مى گرداند. كاتوليكها، پـورى تـن هـا، و
مـسـيـحيان مستقل و پيرو اناجيل و كتب مقدسه را سركش و مخالف سلطنت مى
شـناسد. و به حكم او همه مردم مسيحى را شكنجه و آزار مى كنند. مثلا
كاتوليكهايى را كه مـطـابـق مـراسـم مـذهـبـى خـود بـه عـبـادت
مـشـغـول مـى شـونـد پـانـصـد فـرانـك آن روز - مـعادل چند هزار فرانك
امروز - جريمه مى كنند و حتى به مصادره دوسوم داراييشان حكم مى دهند.
ايـن ستمها و جنايات و بدعتهاى احمقانه ، خشم مسيحيان و انسانهاى آزاده
و ذلت ناپذير را برانگيخته همه را به مقاومت در برابر سلطه مستكبران و
دنياداران مى كشاند. در اين وقت ، در انـگـلسـتـان ، سـلسـله پـادشاهان
استوار مصدر كار است كه جز دو علاقه پست نـدارنـد: اول ، تـضـعـيف دو
مجمعى كه يكى از لردها و ديگرى از طاغوتچه هاى مالك مطلق اراضى و مردم
مستضعف ، تشكيل شده است تا بتوانند با فراغت خاطر ماليات وضع كرده و
اخـذ نـمايند و در سياست خارجى و لشكركشى و جنگ و صلح خودكامه باشند.
دوم ، اين كه تشكيلات گسترده كهانت را كه نام مذهب انگليسى به آن داده
اند به رسم مشركان قديم و جديد وسيله اى سازند براى تبديل انسانها به
رمه اى گوسفند و خوك يا انبارى كالاى بى زبان و بى مقاومت .
بـر اثـر اجـراى اين دو سياست دگر تباهگرانه ، انسانهاى راستين و مردم
مسيحى واقعى و پـرهـيـزگـار راه و رسم مقاومت پيش گرفته به جنبش برمى
خيزند و انقلابهايى برپا مى شود.