اخلاص در نيت و عمل
شيخ عارف جمال الدين ، احمد بن هفد حلى
در كتاب عدة الداعى ، از معاذ بن جبل
روايت كرده است كه به اتفاق رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مركب سوار
بوديم . عرضه داشتم : يا رسول الله ، پدر و مادرم فدايت ، حديثى براى
من بازگو. در همان حال كه راه مى سپرديم ، حضرتش نظرى به آسمان افكند و
گفت : احدثك ما حدث نبى امته ان حفظته نفعك عيشك
و ان سمتعه لم تحفظه انقطعت حجتك عندالله ثم قال : ان الله خلق سبعة
املاك قبل ان يخلق السماوات فجعل فى كل سماء ملكا قد جللها بعظمته و
جعل على كل باب من ابواب السموات ملكا ابوابا فتكتب الحفظة عمل العبد
من حين يصبح الى حين يمسى ثم ترفع الحفظة بعمله و له نور كنور الشمس
حتى اذا بلغ السماء الدنيا فتزكية و تكثره فيقول الملك : قفوا و اضربوا
بهذا العمل وجه صاحبه انا ملك الغيبة فمن اغتاب لادعا عمله يجاوزنى الى
غير امرنى بذلك ربى قال : ثم قال : ثم تجيى ء الحفظة من العبد و معهم
عمل صالح فيمر به فتزكيه و تكثره حتى يبلغ السماء الثانية فيقول الملك
الذى فى السماء الثانية : قفوا و اضربوا العمل وجه صاحبه انما اراد
بهذا عرض الدنيا صاحب الدنيا لاادع حمله يجازونى الى غير قال : ثم تصعد
الحفظة بعمل العبد مبتهجا بصدقته و صلوة صاحبه و ظهره انا الملك صاحب
الكبرانه عمل و تكبر على الناس فى مجالسهم امرنى ربى ان لاداع عمله
يجاوزنى الى غيرى و قال : و تصعد الحفظة بعمل العبد يزهر كالكوكب الدرى
فى السماء له دوى بالتسبيح و الصوم و الحج فيمر به السماء الرابعة
فيقول لهم الملك : قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و بطنه انا ملك
العجب انه كان يعجب بنفسه الحفظة بعمل العبد كالعروس المزفوفه الى
اهلها و تمر به الى ملك السماء الخامسة بالجهاد و الصلوة ما بين
الصلوتين و لذلك العمل رنين كرنين الابل عليه ضوء كضوء الشمس فيقول
الملك : قفوا انا ملك الحسد و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه واحملوه على
عاتقه انه كان يحسد من يعلم او يعمل الله بطاعته و اذا راى لاحد فضل فى
العمل و العبادة حسده و وقع فيحمل على عاتقه و يلعنه و اذا راءى لاحد
فضل فى العمل و العبادة حسده و وقع فيه فيحمل و العمرة فيجاوز به الى
السماء السادسه فيول الملك : قفوا انا صاحب الرحمة اضربوا بهذا العمل
وجه صاحبه و اطمسوا عينيه لان صاحبه لم يرحم شيئا اذا اصاب عبدا من
عبادالله ذنبا للاخرة اوضرا فى الدنيا شمت به امرنى انى لاادع عمله
يجاوزنى الى غيرى قال و تصعد الحفظة بعمل بفقه و
اجتهاد و ورع و له صورت كالرعد وضوء كضوء البرق و معه ثلاث آلاف ملك
فتمر به الى ملك السماء السابعة فيقول الملك : قفوا و اضربوا بهذا
العمل وجه صاحبه انا ملك الحجاب عملا ليس لله انما اراد رفعته عند
القواد و ذكرا فى المجالس و صيتا فى المدائن امرنى بربى ان لا ادع
عمله يجاوزنى الى غيرى مالم يكن الله خالصا قال و تصعد الحفظة بعمل
العبد متبهجا به من صلوة و زكوة و صيام و حج و عمرة و خلق حسن و صمت و
ذكر كثير تشيعه الملائكة السموات و الملائكة السبعة بجاعتهم فيطئون
الحجب كلها حتى يقوم بين يديه سبحانه فيشهدوا له بعمل و دعاء فيقول
الملائكة عليه لعنتك و لعنتا قال قلت : انت رسول الله و انا معاذ قال :
و ان كان فى عملك تقصير يا معاذ فى اليقين ، قال قلت : انت رسول الله و
انا معاذ قال : و ان كان فى عملك تقصير يا معاذ فاقطع لسانك عن اخوانك
و عن حملة القران و ليكن ذنوبكم عليك لاتحملها على اخوانك و لاتزك نفسك
بتذميم اخوانك و لاترفع نفسك بوضع اخوانك و لاترائى بعملك و لاتدخل من
الدنيا فى الاخرة و لاتفحش فى مجلسك لى يحذروك بسوء خلقك و لا تناج مع
رجل و انت مع اخرى و لاتتعظيم على الناس فيقطع عنك خيرات الدنيا و
لاتمزق فتمزقوك كلاب اهل النار قال الله تعالى : و الناشطات نشطا
افتدرى ما الناشطات ؟<5J.الخصال ؟ قال : يا معاذ، اما انه يسر على من
يسره الله عليه و قال : و ما رايت انا معاذا يكثر تلاوة القرآن كما
يكثر تلاوة هذا الحديث
يعنى : اى معاذ، اينك حديثى كه پيامبرى براى امت خود نگفته است براى تو
باز مى گويم كه اگر به حفظ آن همت گمارى ، در زندگى سود براى و اگر
بشنوى ، و به آن عمل نكنى ، حجتى براى تو نزد پروردگار باقى نخواهد
ماند آنگاه گفت : خداوند عزوجل پيش از آفرينش آسمانها هفت ملك خلق كرد
و در هر آسمانى يكى از آن ملائك را مقرر و معين فرمود و بر در هر آسمان
، ملكى را حاجب و دربان گماشت .
چون فرشتگانى كه ماءمورند اعمال بندگان خدا را از بام تا شام بنويسند،
بخواهند عمل بنده اى را كه از آن نورى چون خورشيد تابان است ، صعود
دهند، آنگاه كه به آسمان نخستين رسند ناگاه ملك آن آسمان فرمان دهد:
باز ايستد و اين عمل را بر صورت صاحبش فرو كوبيد
كه من ملك غيبتم و اجازه نخواهم داد عمل آن بنده را كه به غيبت آلوده
است عبور دهيد، خدايم به اين كار ماءمور فرموده است .
بار ديگر كه فرشتگان ، عمل صالح ديگرى را با خود به آسمان دوم بالا
برند، باز ملك آن آسمان ، دستور توقف دهد و گويد:
اين عمل را بر صورت صاحبش فرو زنيد، كه اين آدمى
از كار و عمل خود، تنها به دنيا چشم داشته و من صاحب دنيايم و اجازه
نخواهم داد چنين عملى را از اينجا بالا برند.
فرشتگان بار ديگر، عمل نيك بنده اى را كه از صدقه و نماز خود مسرور و
شادمان است ، آسمان سوم بالا مى برند، ناگهان ملك سومين آسمان بانگ
بردارد: باز ايستد و اين عمل را بر صورت و پشت
صاحبش كوبيد كه من ملك كبرم اين بنده از عمل خود به كبر افتاده است و
در محافل به آن فخر و تكبر فروخته است پروردگارم فرمان داده است كه
عملى از اينگونه را از خويش اجازه عبور ندهم .
باز فرشتگان عمل بنده اى را كه همچون ستاره اى در آسمان ، مى درخشد، با
خود صعود دهند اين بنده زمزمه تسبيح حق و روزه و حج داشته است ولى چون
به چهارمين آسمان رسند، ملك آن آسمان گويد: باز
ايستد و اين اعمال را بر پيكر صاحبش فرو كوبيد كه من ملك عجب و
خودپسنديم . اين بنده به خود معجب شده و عمل او بعجبش آورده است .
پروردگار فرمانم داده است كه تا به اينگونه اعمال ، پروانه فراز رفتن
ندهم .
اين مرتبه فرشتگان ، عملى به زيبايى عروس حجله ، با خود به آسمانها
برند، صاحب اين عمل ، جهاد نموده ، و در ميان ، نمازهاى فريضه ، نافله
به جاى آورده و عملش هم چون شترى صيحه مى كشد و روشنائى از آن چون
خورشيد مى تابد تا آنكه به آسمان پنجم رسند. اما باز هم ملك آن آسمان
فرمان دهد: توقف كنيد و اين عمل را بصاحبش
برگردانيد و برگردنش بار كنيد كه من ملك حسدم و اين بنده به حسادت
گرفتار است و از ديدن هر كس كه عملى يا علمى در طاعت حق تعالى دارد، به
حسد مى افتد و چشم ديدار كسى را كه از وى در علم و عبادت برتر است ،
ندارد و در حق او سخن ناروا مى گويد. خلاصه آن عمل ، بر گردن
عامل آن بار مى شود و آن اعمال و عبادات او را لعنت و نفرين كنند.
بار ديگر فرشتگان نماز و زكات و حج و عمره بنده اى را كه تا به آسمان
ششم فرا مى برند: اما باز ملك آن آسمان ندا در دهد كه :
باز ايستيد من ملك رحمتم . اين عمل را به صورت
صاحبش بر زنيد و نور از ديدگانش باز گيريد كه اين بنده را به مردمان
ترحمى نيست و چون كسى به گناهى گرفتار ايد و يا به سختى و مصيبتى در
دنيا مبتلا شود و زبان به شماتت و سرزنش گشايد پروردگارم امر داده
است تا اعمال چنين مردمان را نگذارم كه از من عبور دهند.
باز هم فرشتگان حفظه ، جهد و كوشش در طريق عبادت و ورع و پارسائى بنده
اى را كه چون رعد مى غرد و چون برق مى جهد و نور مى بخشد و با آن ، سه
هزار فرشته همراهى مى كنند، تا به آسمان هفتم بالا مى برند ليكن ناگهان
ملك آن آسمان فرمان مى دهد باز ايستيد و اين عمل
را بر چهره صاحبش فرو كوبيد من ملك حجابم و از آن اعمال كه
محض پروردگار نباشد، ممانعت خواهم كرد. اين بنده از اعمال خود رفعت
منزلت خويش نزد بزرگان مى طلبيده و مى خواسته است كه نامش را در محافل
باز گويند و در شهرها مشهور معروف گردد خدايم دستور داده است كه تا
اعمال و عبادتى را كه محض پروردگار نباشد، اجازه صعود ندهم .
و بالاخره فرشتگان نماز و روزه و حج و عمره و حسن خلق و سكوت و ذكر
فراوان بنده اى را كه به اعمال خود شادمان و مبتهج است و با آن همه
فرشتگان آسمانها و ملائك هفتگانه همراهند، صعود دهند و پرده ها را يك
به يك از پيش بردارند و در برابر حق ، تعالى قرار دهند و به عمل و
عبادت او گواهى دهند. اما خداوند عزوجل فرمايد: اى فرشتگان شما حفظه
اعمال بندگان منيد و من خود، مراقب آنچه در باطنو قلب آنان مى گذرد مى
باشم . اين بنده ، در عبادت خود خالص نبوده و آن را به خاطر من انجام
نداده است لعنت من بر او باد و فرشتگان نيز او را نفرين و لعنت كنند
.
از گفتار پيامبر، معاذ به زارى افتاد و گفت : اى رسول خدا، پس مرا چاره
چيست ؟ و چه بايد بكنم ؟ فرمود: اى معاذ در يقين و اعتقاد به پيامبر
خود اقتدا و از او پيروى كن .گفتم : شما پيامبر خدائى و من معاذم .
فرمود: اى معاذ، اگر در عمل خود، تقصيرى و كوتاهيى مى بينى ، پس دست كم
، زبان خويش را از برادران خود و از حاملين قرآن دور دار و گناهان خود
را،خود به گردن گير و بردوش ديگران مفيكن و با مذمت و بدگوئى نسبت به
آنان در صدد تحسين و تنزيه خويشتن مباش و با فرو افكندن ايشان ، پايه
منزلت و رفعت خويش ، استوار مكن . هرگز در اعمال خود، ريا و سالوس مكن
و دنيا را در آخرت ، خود راه مده ، و در محفل خود، زبان ، به دشنام
ديگران ميالا. تا از گرد تو پراكنده نگردند و در حضور يكى با ديگرى
نجوا گونه سخن آغاز مكن و خود را برتر از ديگران مشمار تا خيرات جهان
از تو منقطع نشود خلق را به باد طعنه مگير و زبان از گزيدن ايشان باز
دار تا گرفتار لعن و گزيدن سگان اهل جهنم نگردى ، خداوند متعال فرمايد:
الناشطات نشطا ميدانى كه ناشطات چيست ؟
اين همان سگان اهل جهنم اند كه گوشت واستخوان را مى گزند و ميجوند.
گفتم : يا رسول الله كيست كه بتواند اين خصال را در خود جمع سازد؟
فرمود: اى معاذ، اگر خدا بخواهد آن را براى بنده خود آسان مى كند و
آنگاه كه مشيت حق باشد، ديگر چه اهميتى خواهد داشت .
راوى مى گويد: معاذ را پس از اين واقعه مى ديدم كه بيش از آنچه به
تلاوت قرآن مى پردازد به تلاوت اين حديث مشغول است
اميرالمومنين عليه السلام در وصيت خود به كميل فرمود:
يا كميل ليس الشاءن ان تصلى و تصوم و تتصدق
الشان ان تكون الصلوة فعلت بقلب تقى و عمل عنددالله مرضى و خشوع سوى و
ابقاء الجد فيها ياكميل عندالركوع و السجود و ما بينهما تبتلت العروق و
مفاصلك حتى يستوفى و لاء الى ما تعطى به من جميع صلاتك
يعنى اى كميل ، نماز و روزه و صدقه را ارزشى نيست : مهم آن است كه نماز
را با قلبى پرهيزكار به جاى آورند اعمال آدمى مورد رضايت حق تعالى باشد
و خشوع كامل بر قلب فرمانروائى كند و كوشش در آن بر دوام باشد اى كميل
هنگام ركوع و سجود بايد عروق و مفاصل تو بگونه اى از تو منقطع گردند
(يعنى خود را فراموش كنى ) تا آنكه تو را با اتصال به دوستى معشوق به
كمال نماز برساند.
از شيشه بى مى مى بى شيشه طلب كن
|
- حق را به دل خالى از انديشه طلب
كن
|
خواجه نصير الدين طوسى گويد:
از هرچه نه از بهر تو كردم توبه
|
- زان غم كه نه از بهر تو خوردم
توبه
|
و ان نيز كه بعد از اين براى تو كنم
|
- گر بهتر از آن توان از آنهم توبه
|
- نامحرم پا بود در اين ره رفتار
|
يا پاى چنان نه كه نماند اثرى
|
متفرقات صداقت و راستى
در حديث است كه : من صدق لهجته ظهرت حجته
يعنى : آن كس كه راست گفتار است ، بر دهانش آشكار مى گردد.
ميرداماد عليه الرحمه گويد:
به راه راست توانى رسيد در مقصود
|
تو راست باش كه هر دولت كه هست تو
راست
|
تو چوب راست ز آتش دريغ مى دارى
|
كجا به آتش دوزخ برند مردم راست
|
ادب
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد:
ان الله ادب رسوله و الروسول ادبنى و انا اؤ دب المؤ منين يعنى
: خداوند تبارك وتعالى ، پيامبر خود را تاءديب فرمود و پيامبر اكرم مرا
مؤ دب ساخت و امر تاءديب مؤ منين با من است
زنهار كه دم پيش مقدم نزنى
|
سر رشته كار خويش بر هم زنى
|
خود را نزنى بر نفس سوختگان
|
كاهى بكشند سوزى و دم نزنى
|
نشانه دوستان يكدل
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
لا يكون الصديق صديقا لاخيه حتى يحفظه فى نكبته
و غيبته و بعد وفاته يعنى : دوست را آنگاه به راستى توان دوست
دانست كه به هنگام بدبختى و در عدم حضور و هم چنين پس از مرگ دوست ،
پاسدار دوستى او باشد.
اميدوارى و حسن ظن خدا
گم گردم اگر تو جستجويم نكنى
|
آيينه صفت روى به رويم نكنى
|
در حق تو از لطف تو گفتم بسيار
|
از حضرت رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
احسن الظن بالله فان الله عزوجل يقول : انا عند
حسن ظن عبدى المؤ من بى ، ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا يعنى :
گمان و ظن خود را نسبت به خداوند نيكو گردان ، كه خداوند، عزوجل مى
فرمايد: من نزد گمان نيكوى بنده مؤ منم به حضرت خود مى باشم . اگر گمان
او نسبت به من نيكو باشد با او به نيكويى رفتار خواهم كرد و اگر گمان
او درباره من شر باشد با او به بدى رفتار مى كنم .
سخاوت
صاحبدلان كه رسم سخاوت نهاده اند
|
بى انتظار هرچه بگفتند داده اند
|
زنهار انتظار مفرماى اى عزيز
|
چون انتظار و مرگ قرين و برادرند
|
تقوى
و لقد وصينا الذين و اتواالكتاب من قبلكم
و اياكم ان اتقواالله
(410)
يعنى :
نيست جز تقوى دراين ره توشه اى
|
نان و حلوا را بنه در گوشه اى
|
بتقوى بلغنا ما بلغنا
يعنى : به سبب تقوى و پرهيزگارى رسيديم بهر مقام كه رسيديم .
الا انما التقوى هى العز و الكرم
|
و حبك للدنيا هى الذل و السقم
|
اذا صحح التقوى و ان حال او حجم
|
مشيت خداوند
در كتاب اطباق الذهب منقول است كه
:
آدميزاده از گل صلصال سرشته شده و به حمل و فصال نيز آزموده شده است .
سپس خصال شريفه به او عنايت گرديده است ، اينك او نمى داند كه اين
اخلاق و خصال پسنديده از مرحمت خداوند رحمن است ، نه از كوشش انسان عقل
عطيه اى است از عطاياى حق و نفس مركبى است وگرنه آنرا بيحاصل و بيهوده
رها مى سازد. اكنون ديگر چه كسى تواند كه نفس خود را به پستى كشد يا
به رفعت و بلندى برد؟ قل فمن يملك لكم من الله
شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا
(411) يعنى : بگو اگر خداوند اراده فرمايد كه به شما
زيان يا سودى رساند چه كسى است كه بتواند در باربر مشيت او براى شما
كارى كند؟
هر عنايت كه دارى اى درويش
|
جذبه
در كشكول شيخ بهائى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله
فرمودند: جذبة من جذبات الرب توازى عمل الثقلين
يعنى : جذبه اى از جذبه هاى پروردگار هم
وزن اعمال نيك جميع خلايق مى باشد و نيز در دعاى عرفه ، حضرت
امام حسين عليه السلام چنين مى فرمايند،: الهى
حققنى بحقايق اهل القرب و اسكل بى مسلك اهل الجذب
خداوندا مرا به حقايق قرب محقق فرما و مرما
رونده راه اهل جذب قرار ده
كهربا نتواند از ديوار جذب كاه كرد
|
جذبه توفيق را با تن پرستان كرا
نيست
|
اى عزيز بدان كه جذبه حالتى است كه بر سالك عارض مى شود و حواس ظاهر
او را تعطيل مى كند و اين خود بر دو نوع است : رحمانى و شيطانى نشانه
جذبه رحمانى آن است كه سالك را از انجام واجبات و اداى فرائض باز نمى
دارد و حال آنكه جذبه شيطانى مانع از اداى فرائض مى گردد.
قناعت :
قال على عليه السلام : لان ادخل يدى فم
التنين الى المرفق احب الى من اساءل من لم يكن فكان يعنى : اگر
دست خويش را تا مرفق در دهان افعى فرو كنم براى من بهتر از آن است كه
از مردم فرومايه و تازه به دولت رسيده چيزى بخواهم
نصيحتى كنمت بشنو و فراغت كن
|
چو فقر روى كند روى بر قناعت كن
|
قانع كسى كه شد به كفش خاك ره زر
است
|
سيماب نفس هر كه كشد كيمياگر است
|
العبد حران قنع و الحر عبد ان طمع
|
فاقنع و لاتطمع فما شى ء يشين الا
الطمع
|
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: عز من
قنع و ذل من طمع يعنى : كسى كه قناعت ورزيد عزيز شد و آنكه طمع
كرد ذليل شد.
توكل به خداوند
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
سه چيز اگر در آدمى باشد، هرگز به پشيمانى در نيفتد ، ترك شتاب و عجله
، مشورت و ديگر توكل بر خداوند، متعال هر آنگاه كه به كارى تصميم
بگيرد.
عن على صوالت الله و سلامه عليه : من توكل على
العلم ضل ، و من توكل اعلى العقل زل ، و من توكل على المال ذل ، و من
توكل على الله ظل از اميرالمومين على عليه السلام و سلامه عليه
نقل شده است كه فرمودند: كسى كه بر علم توكل نمايد، گمراه شود، و آن
كسى كه بر عقل توكل كند دچار لغزش گردد، و آنكه بر مال توكل كند خوار
شود و آن كس كه بر خداوند توكل كند پاينده گردد.
چه نيكو گفته است عارف شيرازى قدس سره الزكيه :
تكيه بر تقوى و دانش در طريقت كافرى
است
|
راه رو گر صد هنر دارد توكل بايدش
|
من كان معتصما بالله يحفظه
|
فهو الحكيم يداوى الداء الداء
|
جان پيوسته به حق را خطر از دشمن
نيست
|
هيچ حرزى چو دل خود به خدا بستن
نيست
|
شيخ عطار مى فرمايد:
توكل چيست پى كردن زبان را
|
ز خود به خواستن خلق جهان را
|
فنا گشتن دل از جان بر گرفتن
|
فرزند بنده اى است خدا را غمش مخور
|
كان نيستى كه به ز خدا بنده پرورى
|
گر مقبل است گنج سعادت از آن اوست
|
ور مدبر است رنج زيادت چه مى برى
|
زر غول مرد باشد و زن غل گردنش
|
در غل و غول باشى تا با زن و زرى
|
شوهر كشى است اى پسر اين دهر بچه
خوار
|
برگير از او تو مهر و مگيرش به
مادرى
|
گرد هوى مگرد كه گردد وبال تو
|
گر خود به بال جعفر طيار مى پرى
|
تواضع و فروتنى
حضرت امام صادق عليه السلام را از صفت تواضع پرسيدند، فرمود:
تواضع آن است كه در محافل به محلى كه كمتر از شاءن تو است بنشينى و بر
هر كس برخوردى سلام كنى و اينكه از مجادله بپرهيزى كه هرچند حق به جانب
تو باشد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: ياعلى مباد
كه با كسى مجادله و مراء كنى مگر آنگاه كه باطن طرف خويش را بشناسى ،
حال آنكس را كه باطن و سريره نيكو باشد، خداوند متعال او را محذول و
رسواى تو نخواهد ساخت كه پروردگار ولى خود را به رسوايى و خذلان نيفكند
و اگر بد سريره و پست فطرت باشد همان بديها كه در اوست وى را كفايت است
كه اگر هرچند بكوشى كه از آنچه معصيت خدا با او باشد بيشتر كنى ،
نخواهى توانست
حضرت على عليه السلام فرمايد: هيچ شخصيت و شرفى مانند تواضع و فروتنى
نيست
ترك عجب و كبر كن تاقبله عالم شوى
|
سيرت ابليس رابگذار تا آدم شوى
|
صورت خاك ارچه دارد تيرگى در تيرگى
|
ليك بنگر كز ره معنى صفا اندره
صفاست
|
اين همان خاك است كاندر وصف او
صاحبدلى
|
نكته اى گفته اس كز آن ديده جان را
جلاست
|
جستن گوگرد احمر عمر ضايع كردن است
|
روى بر خاك سيه آور كه يكسر كيمياست
|
در هر كه نظر كنم ببينم هنرى
|
جز عيب نبينم چوبه خود در نگرم
|
از سخنان امام على عليه السلام است :
هر سخن كه در آن يادى از خدا نباشد، بيهوده و لغو است و هر خاموشى كه
در آن اصل فكرتى نبود، اشتباه و سهو است . و هر نظر كه از آن عبرتى
نشود، كارى بى حاصل و لهو است .
آن گناهكار خندان كه به جرم اقرار دارد، بهرت از آن گريانى است (كه به
علم خود) بر پروردگار ناز مى فروشد.
دنيا گذرگاه است و آخرت خانه قرار و بقاء، خداوند رحمتتان كند اگر از
اين خانه ناپايدار براى قرارگاه خود، توشه اى فراهم سازيد و پرده آبروى
خويش نزد آنكه چيزى از شما و بر او پنهان نيست ، مدريد، و دلهاى خويش
را از دنيا خارج كنيد، پيش از آنكه بدنهايتان را از آن بيرون برند، شما
را نه براى اينجا بلكه براى آخرت ساخته اند و اينك زندانى اين دنيا شده
ايد. چون آدميزاده را مرگ فرا رسيد، فرشتگان پرسند كه : چه آورده است ؟
و مرمان گويند: چه به جاى نهاده است ؟ خداوند پدرانتان را بيامرزد كمى
از ثروت خود را، پيش فرستيد، تا شما را سود دهد و همه را در دنيا باقى
نگذاريد كه موجب خسرانتان گردد، زيرا كه دنيا به منزله زهرى است كه
آدمى چون بر خطر آن آگاه نيست ، آنرا تناول مى كند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه 210 نهج البلاغه ، در توصيف
عارف مؤ من فرمايد: خرد خويش زنده كرده ، و نفس خود را كشته است ، تا
به جايى كه فربهيش به لاغرى گرائيده و خشونتش به لطافت مبدل گرديده ؛
برقى درخشان افق حياتش را روشنى و راهش را آشكار ساخته و در طريق حق
رهرويش داده است از همه درها به در سلامت و خانه اقامت خويش رسيده و
با آرامش تن ، قدم استوار در مقام امن و راحت نهاده است و همه اينها
حاصل آن است كه دل در كار حق مشغول داشته و پروردگار خويش را از خود
راضى و خشنود كرده است .
از وصاياى اميرالمؤ منين است كه : پسرم ، چنان ، با مردم بزى كه تا در
دنيا باشى ، تهنيتت گويند و اگر از ميانشان بروى ، بر فقدانت اشك
بريزند، پسرم دلها جون جنود منظمى هستند كه برخى به يكديگر با چشم محبت
و دوستى نگريسته اند، و بعضى به دشمنى و عداوت ، پس چون كسى را ديديد
كه بدون سابقه مودت او را دوست مى داريد، به خير وى اميدوار باشيد و
اگر كسى را بدون سابقه عداوت تنفرانگيز يافتيد از وى بپرهيزيد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: زمانى خواهد رسيد كه مردم
علماء را به لباس نو شناسند و به قرآن گوش نسپارند مگر آنكه با آواز
خوب خوانده شود و به جز در ماه رمضان خداى را عبادت و پرستش نكنند.
آنگاه كه چنين زمانى فرا رسيد، خداوند، مردم را به سه بلا گرفتار و
مبتلى خواهد فرمود: نخست آنكه سلطان ستمگرى بر ايشان مسلط سازد و ديگر
آن بركت از اموالشان بازگيرد و سوم آنكه بى ايمان از دنيا بيرونشان
برد.
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: هر كس به
هنگام نوشيدن آب ، ياد از حسين كند و بر قاتلان او لعنت و نفرين فرستد،
خداوند متعال در برابر آن صدهزار حسنه براى او ثبت و صد هزار گناه و
سيئه از نامه عمل او محو مى فرمايد و صدهزار درجه رفعتش بخشد.
سلام الله و صلواته على الحسين و لعنة الله على
قاتليه و ظالمى حقوقه
شيخ بهائى رحمة الله عليه در كتاب كشكول خود نوشته است كه : شيخ على بن
سهل صوفى اصفهانى ، پيوسته به صوفيان بى بضاعت و انفاق و احسان ميكرد.
روزى با جماعتى از آنان بر او وارد شدند و شيخ را در آن وقت ، چيزى
نبود كه به ايشان بخشد. ناچار نزد يكى از دوستان خود رفت واز او خواست
كه وجهى براى اينكار بپردازد. مرد براى اين كار مبلغ ناقابلى به خدمت
شيخ داد و از كمى آن معذرت خواست كه گرفتار ساختمان خانه ام و مخارجى
بسيار دارم .
شيخ فرمود: چه مبلغ هزينه عمارت تو است ؟ گفت : نزديك به پانصد دينار.
شيخ گفت : آن وجه را به من بده تا به درويشان سانم و در عوض خانه اى در
بهشت به تو خواهم داد واز هم اكنون تعهدى به خط خود بر اينكار مى نويسم
و به تو مى سپارم . مرد گفت : يا اباالحسن ، من هنوز از تو خلاف و دروغ
نشنيده ام ، گر به حقيقت متعهد اين كار مى شوى ، اين مال را به تو
خواهم داد. شيخ گفت : ضامن و عهده دارم و سندى به دست خويش دائر بر اين
ضمانت نگاشت و به او سپرد مرد نيز پانصد دينار را به وى داد عهدنامه را
گرفت و وصيت كرد كه چون مرگم فرا رسد، اين سند را در كفن من نهيد.
اتفاقا در همانسال عمرش به سر آمد و بر حسب وصيتش عمل كردند اما يك روز
كه شيخ براى نماز صبح وارد مسجد شد، ديد كه نوشته اش در محراب افتاده و
بر پشت آن به خط سبز نوشته شده بود: ترا از آن ضمانت كه كرده بوديت
خارج ساختيم و آن خانه را در بهشت به وى تسليم كرديم اين نوشته مدتى
نزد شيخ بود و بيماران در شهر اصفهان و ديگر جاها از آن استشفا مى
كردند، تا آنكه در ميان كتب شيخ كه يك صندوق از آن به سرقت رفت آن نامه
نيز از ميان رفت .
حكايت كنند كه : مردى به خدمت سالك همدانى رفت و از او خواست كه براى
او براتى بنويسد كه به كجا مى رود، چيزى به او عطا كنند (سالك همدانى
احتمالا همان عارف ربانى شيخ على رضى الدين لالا است شيخ بر تكه كاغذى
مرقوم فرمود: وكيل اموال الهى و برگزيده حضرت پادشاهى ، از خزانه
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله
از وجه من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و
به حكم ما ما عندكم ينفد و ما عندالله باق
از معامله من ذى الذى بقرض الله قرضا
حسنا فيضا عفه له و يقول ان احسنتم
احسنتم لانفسكم تسليم و اما السائل فلا
تنهر نمائيد تا به وقت محاسبه ، حسابا
يسيرا در ديوان ، فمن يعمل مثقال ذرة
خيرا يره در يوم لا ينفع مال و لابنون
مجرى خواهيد شد.
عزلت وانس با خدا
اين سخن خداوند كه درباره اصحاب كهف مى فرمايد:
اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاءووا الى
الكهف ينشرلكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا
(412).
يعنى : اشاره به آن دارد كه در ابتدا سلوك الى الله بايد از مجالست و
انس با افراد بى ايمان ، و از آن چه كه غير حق سبحانه مورد توجه آنها
است ، دورى جست و سپس بايد متوجه به اصلاح قلب شد، به نحوى كه غير حق
در آن راه نيابد در آن هنگام است كه خداوند رحمت خود را بر انسان نازل
و اسباب آسايش او را فراهم مى فرمايد. بايد دانست كه تا انسان از خود
دورى نكند و عزلت نجويد نمى تواند از غير عزلت گيرد.
از خود ببر ز غير بريدن چه فايده
|
، پاره ساز جامه دريدن ، چه فايده
|
چون كس زناوك غم او جان نمى برد
|
اى صيد تير خورده و دويدن چه فايده
|
بنابراين يكى از شرائط سلوك دورى از خود و از غير خدا است . الله و بس
و ما سواه هوس ، و انقطع النفس . به دنبال چنين عزلتى است كه سالك به
كهف قلب توجه مى كند:
بايد محبت خداوند در دل انسان ظهور كند تا او را از غير براند و به حق
مشغولش دارد.
از هرچه غير دوست چرا نگذرد كسى
|
كافر براى خاطر بت از خدا گذشت
|
اگر خداوند انسان را بينا كند و به او نشان دهد كه هر چه هست اوست ، و
هر آنى به صورتى جلوه گر است و هر لحظه به شكلى
بت عيار در آيد بالطبع انسان از هر چه غير حق است خواهد بريد.
همه موجودات قائم به حق اند و به مثابه سايه او هستند، زيرا كه وجود
سايه بسته به آفتاب است : الم تر الى ربك كيف
مدل الظل
(413). يعنى : آيا نديدى كه
پروردگارت چگونه سايه را گستراند؟ پس چرا صياد به جاى مرغ سايه
مرغ را دنبال مى كند؟ الا كل شى ء ما خلا الله
باطل يعنى : بدانيد كه هر چه غير خدا است
باطل است امام صادق عليه السلام فرمود:
ان قدرتم ان لاتعرفوا فافعلوا و ما عليك ان لم يثن عليك الناس و ما
عليك ان تكون مذموما عندالناس اذا كنت محمودا عندالله يعنى :
اگر بتوانيد در ميان مردم شناخته نشويد پس چنان
كنيد، چه زيان دارد ترا اگر مردم ثنايت نگويند، و چه باك اگر در نزد
مردم نكوهيد باشى ، در حاليكه نزد خداوند پسنديده و ستوده اى ؟
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: طلبت الراحة
فما وجدت الا بترك مخالفطة الناس يعنى :
راحت و آسايش را جز در ترك آميزش با مردم نيافتم معروف كرخى به
حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله
مرا سفارشى بفرما، حضرت فرمودند: اقلل معارفك ،
قال زدنى ، قال انكر من عرفت منهم يعنى
آشنايانت را كم كن عرض كرد: سفارش ديگرى بفرما فرمود: كسى را كه مى
شناسى انكار كن .
هر آن كه خرد رهنمون است هرگز
|
به گيتى ره و رسم صحبت نورزد
|
كه صحبت نفاقى است يا اتفاقى
|
دل مرد دانا از اين هر دو لرزد
|
اگر خود نفاقى است جان را بكاهد
|
اگر اتفاقى است هجران نيرزد
|
اميرالمؤ منين على عليه السلام اتزعم انك جرم
ثقيل و فيك انطوى العالم الاكبر
(414).
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: الناس نيام
اذا ماتوا انتبهوا يعنى : مردم در خوابند
و نمى دانند براى چه خلق شده اند. هنگامى كه بميرند بيدار مى شود و مى
فهمند از اينرو معناى حديث منقول از آن حضرت كه فرمود:
موتوا قبل ان تموتوا آن است كه قبل از
آنكه شما را بيدار كنند، خود بيدار شويد. زيرا كه در بيدارى آخرين دم
حيات فرصت براى انجام كارى نيست . تنبه و بيدارى را اولين مرحله سلوك
نيز دانسته اند، و مقصود از آن يافتن اين معنا است كه هدف از خلقت
انسان چه بوده است حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد:
رحم الله امرء عرف من اين و الى اين و لاين
يعنى : خداوند رحمت كند كسى را كه بداند
از كجا آمده است و به كجا مى رود و براى چه آمده است اگر قرار
بر اين است كه انسان خواب آلوده باشد، چه بهتر كه بر سر راه بخوابد
شايد كه بيدارى رسد و او را بيدار كند. ملاى رومى مى فرمايد
خوابناكى ليك هم بر راه خسب
|
تا بود كه سالكى بر تو زند
|
اندر اين ره مى تراش و مى خراش
|
مراد از راه الله در اشعار بالا همان
ولايت ائمه اطهار عليهم السلام است چنانكه در زيارت جامعه مى خوانيم :
انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم و در
تفسير اهدنا الصراط المستقيم رواياتى
وجود دارد حاكى از آن كه مقصود از صراط مستقيم ولايت على عليه السلام
است . اينكه شهادت سه گانه را در بدو تولد كودك در گوش او مى گويند،
شايد به اين سبب باشد، كه اگر هم مى خواهد بخوابد در راه الله بخوابد.
غفلت زدگان ديده بيدار ندارند
|
از مرده دلى قدر شب تار ندانند
|
زان خلق دليرند به گفتار كه از جهل
|
گفتار خود از جمله كردار ندانند
|
مجلس
((بسم الله
الرحمن الرحيم ))
الحمدلله خالق العباد و ساطح المهاد و مسيل
الوهاد و مخضب النجاد الدال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على ازليته و
باشتابهم على ان لاشبه له ليس لاوليته ابتداء و لالازليته انقضاء
هوالاول لم يزل و الباقى بلا اجل لاتقدره الاوهام بالحدود و الحركات
ولابالجوارح والادات لايقال له : متى ؟ و
لايضرب له به حتى الظاهر لا يقال له
مما؟ و الباطن لايقال :
فيما؟ و لا شبح فيتقضى ولامحجوب فيحوى لم
يقرب من الاشياء بالتصاق و لم يبعد عنا بافتراق لايخفى عليه من عباده
شخوص لحظه ولاكرور لفظة و لا ازدلاف ربوة و لاانبساط خطوة فى ليل داج و
لاغسق ساج لاتستلمه المشاعر و لاتحجبه السواتر لافتراق الصانع و
المصنوع و الحاد و المحدود و الرب و الربوب الا حد بلا تاءويل عدد
والخالق لابعنى حركة و نصب و السميع لاباداة و البصير لابتعريف الة
الشادهد لا بمماسة و البائن لابتراخى مسافقة و الظاهر لابرؤ ية و
الباطن لابلطافة بان من الاشياء بالقهر لها و القدرة عليها و بانت
الاشياء منه بالخضوع له و الرجوع اليه . الا فمن و صفه فقد حده و من
حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازليته من قال
كيف فقد استوصفه و من قال اين ؟
فقد حيزه عالم اذ لامعلوم و رب اذ لا مربوب و قادر اذلا مقدور
و الصلوة و السلام على سيد البشر و المبعوث الى الاسود و الابيض و
الاحمر، الصادع بالنذاره و المبلغ فى البشارة الداعى الى الطاعة و
العبادة و الفاتح لابواب السعادة صاحب المقام المحمود و الحوض المورود
و اللواء المعقود عين الوجود و قبلة السجود خاتم و النبيين و سيد
المرسلين و شفيع الامم و شفيع الامم يوم الدين الذى كان نبينا و آدم
بين الماء و الطين
ناهج الجدد
(415) و المستولى على الابد، المحمود الا حمد ابى
القاسم محمد صلى الله عليه و آله و على آله الكهف الحصين و غياث المضطر
المستكين و ملجاء الخائفين و محى الهالكين و عصمة المعتصمين سيما على
عنقاء قاف المقدم القائم فوق مرقاة الهمم فياض الحقايق بوجوده ، قسام
الرقائق بشهوده ، الاسم الاعظم الالهى الحاوى للعلم الغير المتناهى ،
قطب رحى الوجود مركز دائرة الشهود، المترشح بالانوار الاليهة المتربى
تحت اسرار الربوبية مطلع الانوار، المصطفوية منبع الاسرار المرتضوية
مشرع الطهاره الفاطمية ، مجمع المكارم الحسنية ، وارث العزيم الحسينية
، صاحب المجاهدات السجادية ، خازن العلوم معدن الكرامات التقوية ، مخزن
المقامات النقوية ، مظهر الحجج العسكرية ، القائم بالحق والداعى الى
الصدق و الروح المليك فى الجسم البشرى و النور السمتودع فى القالب
العنصرى ريحان بستان النبى صلى الله عليه و آله العالم بالسر الخفى ،
خاتم حديقة الولاية و شمس سماء الامامه و الوصاية مرشد هذه الامة و
كاشف هذه الغمة النور اللاهوتى و العالم الناسوتى اكسير فلزات العرفا
معيار نقود الاصفياء، روح الارواح و حيوة الاشباح ، معراج العقول و
موصل الاصول و وعاء الامانة و محيط الامانة ، قطب الاقطاب و الاوتاد و
مرجع ارباب الافاضة و الارشاد العالم باسرار المبداء و المعاد، منجى
ارباب الموالات و مهلك اهل المعادات مظهر الايات الباهرة و مصرد
الكرامات الظاهرة ناموس الله الاكبر و غاية نوع البشر، ابى الوقت و
مربى الزمان خليفة الرحمن الناظم مناظم السر و العلن الحجة القائم عجل
الله فرجه
در اين قسمت يادداشت هايى كه از چند جلسه گفتار مرحوم شيخ قدس الله
روحه كه در زمينه آيه شريفه و عبادالرحمن الذين
يمشون على الارض هونا بيان فرموده است مى آوريم به آن اميد كه
شايد به بركت نفس پاك و گفتار ساده و بى آلايش آن مرد معنوى ، سودى
حاصل شود.