روزى و رزق
حضرت ابوعبدالله ، جعفربن محمد الصادق ،
عليهما السلام فرمود: ما سد على مؤ من باب رزق الا فتح الله له ما هو
خير منه يعنى : هرگز درى از روزى به روى بنده مؤ من ، بسته نمى شود،
مگر آنكه خداوند، درى بهتر، به روى او خواهد گشود.
بيت :
هله نوميد مباشى اگرت يار براند
|
گرت امروز براند نه كه فردات بخواند
|
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر كن
آنجا
|
كه پس از صبر تو را او به سر صدر
نشاند
|
گر بروى تو ببندد همه درها و گذرها
|
در ديگر بگشايد كه كس آن راه نداند
|
هله قصاب به خنجر چو سر ميش ببرد
|
نهلد كشته خود را و سوى خويش كشاند
|
چو دم ميش نماند ز دم خود كندش پر
|
تو ببين كاين دم يزدان به كجاهات
رساند
|
به مثل گفتمت اين را و اگر نه كرم
او
|
نكشد هيچ كسى را و ز كشتن برهاند
|
همگى ملك سليمان به يكى و نيابيد
نشانش
|
بكه ماند بكه ماند بكه ماند كبه
ماند؟
|
در حديث آمده است : علموا نساءكم سورة الواقعه فانها سورة الغنى
يعنى : زنان خود را سوره مباركه
اذا وقعت
الواقعه بياموزيد كه سوره غنا و بى نيازى است و تلاوت آن موجب ،
مكنت و ثروت مى گردد.
روايت شده است كه شخصى به حضور اميرالمؤ منين عليه السلام از تنگى
معيشت خود، حكايت كرد. امام فرمود:
لعلك تكتب
بقلم معقود فقال : لعلك تمشط بمشط مكسور فقال : لا فقال : لعلك تمشى
امام من هو اكبر منك سنا فقال : لا. فقال : لعلك تنام بعد الفجر. فقال
: لا. فقال : لعلك تترك الدعاء للوالدين . فقال : نعم يا اميرالمؤ منين
فقال عليه السلام : فاذكر هما فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله
و سلم يقول : ترك الدعاء للوالدين يقطع الرزق
يعنى : فقر و تنگدستى تو شايد به اين سبب است كه با قلم گرده دار مى
نويسى ، عرضه داشت : خير يا اميرالمؤ منين . فمرود: شايد با شانه شكسته
، موى خويش را مى آرايى گفت : نه فرمود: شايد از كسى كه عمرش از تو
بيش تر است جلوتر مى روى . گفت : نه . فرمود: شايد بعد از طلوع فجر مى
خوابى . گفت : نه فرمود: شايد كه در مورد پدر ومادر خود از دعاى خير
دريغ مى ورزى . عرضه داشت : آرى يا اميرالمؤ منين پس آنگاه امام دستور
فرمود كه برايرفع بلاى تنگدستى ، پدر و مادر خود را از دعا فراموش نكند
وگفت : از رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: ترك دعاى
خير براى پدر ومادر، روزى آدمى را مى برد و او را به تنگدستى مبتلا مى
سازد
(359).
نيز شخصى به خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول
الله من مردى ثروتمند و سالم وگرامى در ميان ، مردم بودم و شادمان ،
روزگار مى گذراندم اما اكنون فقير و بيمار و نزد خلق ، خفيف و خوار شده
ام و اندوه جهان ، بر دل من هجوم آورده است تمام روز در تلاش معاش و
كفاف رنج مى برم ؛ ليكن چيزى فراهم نمى توانم كرد؛ گويى كه نام من از
ديوان روزى و روزى خوران ، حذف گرديده است ! پيامبر خدا فرمود:
يا هذا لعلك تستعمل ميراث الهموم ، لعلك تتعمم
من قعود او تتسرول من قيام او تقلم اظفارك بسنك او تمسح وجهك بذيلك او
تبول بماء راكد او تنام مضطجعا على وجهك فقال له النبى صلى الله عليه و
آله : اتق الله و اخلص ضميرك و ادع بهذا الدعاء و هو دعاء الفرج :
الهى طموح الامال قد خابت الا لديك و معاكف
الهمم قد تقطعت الا عليك و مذاهب العقول قد سمت الا اليك فاليك الرجاء
و اليك المرتجى يا اكرم مقصود و يا اجود مسؤ ول هربت اليك بنفسى يا
ملجاء الهاربين باثقال الذنوب احملها على ظهرى و ما اجد بى اليك شافعا
سوى معرفتى بانك اقرب من رجاه الطالبون و لجاءاليه المضطرون و امل ما
ليده الراغبون يا من فتق العقول بمعرفته و اطلق الالسن بحمده و جعل ما
امتن به على عباده بتاءدية حقه صل على محمد و آله ولاتجعل للهموم على
عقلى سبيلا و لاللباطل على عملى برحمتك يا ارحم الراحمين
يعنى : اى مرد، شايد مرتكب اعمالى مى شوى كه موجب غم و اندوه است ،
شايد نشسته عمامه مى پيچى يا ايستاده شلوار مى پوشى و شايد ناخن خويش
به دندان ميگيرى يا رخسار با دامن لباس خود، پاك مى كنى شايد كه در آب
راكد، پيشاب مى ريزى و يا به رو مى خوابى . آنگاه رسول خدا صلى الله
عليه و آله به وى توصيه فرمود كه : تقوى و پارسايى پيشه كن و دل از
شوائب صفا ده و با اين دعاء از خداوند متعال رفع سختى ومشكل خود را
بخواه
(360).
خداوند متعال فرمايد:
و من يتقل الله يجعل له
مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه
(361) يعنى :
هر كس از خداى
بپرهيزد و تقوى پيشه سازد، خداوند در كارش گشايش فراهم خواهد ساخت و او
را از راهى كه گمان نمى برد، روزى خواهد داد و آنكه بر خدا توكل و
اعتماد كند، خدايش براى او كافى است .
سعدى گويد:
گرچه كس بى اجل نخواهد مرد
|
يعنى : مثل روزيى كه تو در جستجوى آنى مثل سايه اى است كه همگام تو است
. تو او را دنبال خود نمى يابى ، و هنگامى كه پشت به او مى كنى تو را
دنبال مى كند.
مشورت و استخاره
در كتاب محاسن
حلبى از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:
ان المشورة لا تكون الا بحدودها الاربعة فمن
عرفها بحدودها و الا انت مضرته على المستشير اكبر من منفعتعا فاولها ان
يكون الذى يشاوره عاقلا و الثانى ان يكون حرا متدينا و الثالث ان يكون
صديقا مواخيا و الرابع ان يطلعه على سرك فيكون علمه به كعلمك ثم يشير
ذلك و يكتمه الى ان قال : و اياك و الخلاف فان خلاف الورع العاقل مفسدة
فى الدين و الدنيا
يعنى : مشورت درست و مفيد بايد داراى شرايط
چهارگانه زير باشد در غير اين صورت زيارن مشورت براى مشورت كننده بيش
از آن خواهد بود. نخست : آنكه با كسى مشورت كنند كه خردمند و فرزانه
باشد. دوم : آنكه طرف مشورت ، انسانى آزاده و ديندار باشد. سوم : آنكه
به راستى با وى دسوت و برادر باشدو چهارم : آنكه آدمى مستشار را در
جريان حقيقت موضوع قرار دهد تا او هم از كم و كيف مطيلب به خوبى آگاه
شود و نظر خود را بر طبق آن ابراز دارد... تا آنجا كه فرمود: گر مشورت
با شرايط ياد شده به عمل آيد، بايد كه از مخالفت با نظر مستشار،
بپرهيزند كه مخالفت با راءى پرهيزگاران خردمند به دين و دنياى آدمى
زيان مى رساند.
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
مشاورة عاقل الناس يمن و رشد و توفيق من الله عزوجل فاذا شار عليك
الناصح العاقل فاياك و الخلاف فان فى ذلك العطب
يعنى : مشورت با مردم خردمند و فرزانه ، بركت و رشد و توفيقى از جانب
حق تعالى است پس نبايد با نظر مشورتى عاقلان خير خواه ، مخالفت ورزيد؛
زيرا كه اين كار موجب هلاكت و شكست خواهد گرديد.
از وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤ منين عليه السلام
است : لا مظاهرة اوثق من المشاورة و لاعقل
كالتدبير و قال : اظهار الشى ء قبل ان يستحكم مفسدة
يعنى : هيچ كمك و مساعدتى اطمينان بخش تر از مشورت نيست و هيچ عقلى
همانند دورانديشى نباشد و نيز فرمود: ابراز و اظهار امور، پيش از آنكه
قاطعيت و استحكام بايد، موجب مفسده و تباهى است .
كتاب مكارم الاخلاق از حضرت امام صادق
عليه السلام روايت كرده است كه :
اذ اردت امرا فلا تشاور احدا حتى تشاور ربك قال
: و كيف اشاور ربى ؟ قال : تقول : استخير الله مائة مرة ثم تشاور الناس
فان الله يجرى لك الخير على لسان من احب
يعنى : هرگاه كه به انجام كارى اراده كردى ، پيش از مشورت با ديگران ،
با پروردگار خودمشاوره كن . كسى پرسيد: چگونه با پروردگار خود مشورت
كنم ؟ فرمود: صدبار بگو: استخير الله
(362)پس از آن با ديگران مشورت كن كه در چنين حال ،
خداوند آنچه خير توست ، بر زبان هر كس كه بخواهد جارى خواهد كرد.
و باز از همان امام در باب استخاره نقل
شده است كه فرمود: ان يستخير الله الرجل فى اخر سجدة من ركعتى الفجر
مائة مرة و مرة يحمدالله ويصلى على النبى ثم يستخير الله خمسين مرة ثم
يحمدالله تعالى و يصلى على النبى و تتم المائة والواحدة يعنى :
استخاره به اين ترتيب است كه انسان در
پايان سجده آخر نماز دو ركعتى نافله صبح صد و يك مرتبه بگويد:
استخير الله يعنى در آغاز، الحمدالله بگويدو بر
پيامبر صلوات فرستاده و پنجام مرتبه استخيرالله بگويد و پس از
الحمدالله وصلوات باقيمانده يكصد و يك بار استخيرالله را تكميل كند.
همچنين حضرت صادق عليه السلام به محمد بن خالد قشيرى فرمود:
استخير فى آخر ركعة من صلوة الليل و انت ساجد
مائة مرة و مرة قال : كيف اقول ؟ قال : تقول :
استخير الله برحمته يعنى : در سجود آخرين ركعت نماز شب يكصد و
يك بار از خداوند خود، طلب خير كن ، عرضه داشت ، چگونه طلب خير كنم ؟
فرمود: بگو: استخير الله برحمته .
مردى به خدمت حضرت ابى عبدالله عليه السلام عرضه داشت : بسيار مى شود
كه از كارى كه كرده ام پشيمان مى شوم كه چرا كردم . امام فرمود: اذا
صليت صلوة الفجر فقل بعد ان ترفع يديك حذاء وجهك :
اللهم انك تعلم و لااعلم و انت علام الغيوب فصل
على محمدو آل محمد و خرلى فى جمعى ما عزمت به من امورى خيار بركة و
عافية ثم اسجد سجدة تقول فيها مائة مرة استخير الله برحمته استقدر الله
فى عافية بقدرته ثم ائت حاجتك فانها خيرة لك على كل حال و لاتتهم ربك
فيما يتصرف فيه
يعنى : چون از نماز فجر فاغر شدى ، دو دست تا برابر صورت خود بالا برده
، و بگو: اللهم انك تعلم ولااعلم و انت علام الغيوب فصل على محمد و آل
محمد و خرلى فى جميع ما عزمت به من امورى خيار بركة و عايفة و پس از
آن در حال ، سجده تيكصد و يك بار بگو: استخير الله برحمته استقدر الله
فى عافية بقدرته آنگاه ، در مورد حاجت خود اقدام كن كه به هر حال ، خير
و صلاح تو در آن است كه پيش مى آيد و اگر خلاف ميل تو بود، پروردگار را
متهم مساز.
از حضرت امام رضا عليه السلام مروى است كه : اذا
اراد احدكم ان يستخير الله ، فليقراء هذا الدعاء: (اللهم انى استخيرك و
استشيرك لعلمك بالاشياء ما ليس لى بها علم اللهم ان كان هذا الامر
خيرلى فاءمرنى و الا فانهنى عنه ) ثم يقراء فاتحة الكتاب الى صراط
المستقيم ثم يقول : يا من يعلم اهد من لايعلم ثم يبقض على السبحة فان
جاء فردا فليعمل به والا فليترك
يعنى : چون كسى خواهد كه در كارى استخاره كند، بايد كه اين دعا را
بخواند
(363) پس از آنسوره مباركه حمد را تا آيه شريفه اهدنا
الصراط المستقيم بخواند و بگويد: يا من يعلم اهد من لايعلم و يك
قبضه از دانه هاى تسبيح را گرفته و بنگرد اگر تعداد آنها فرد است ، به
نيت خود مل كند و گرنه از انجام نيت خويش صرفنظر كند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ثلثة من كن فيه لم يندم : ترك
العلجة و المشورة و التوكل عند العزم على الله تعالى يعنى : سه چيز اگر
در آدمى باشد، هرگز به پشيمانى نيفتد: ترك شتاب و مشورت در امور و توكل
بر خداوند متعال ، هرگاه كه به كارى تصميم گيرد.
استغفار و طلب آمرزش
در محضر اميرالمؤ منين عليه السلام كسى
جمله استغفرالله را بر زبان آورد آن حضرت
فرمود:
ثلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة
العليين هو اسم وقع على ستة معان : اولها: الندم على ما مضى و الثانى :
ترك العود اليه ابدا و الثالث : ان تؤ دى الى المخلوقين حقوقهم حتى
تلقى الله املسا ليس عليك تبعة و الرابع : ان تعمد الى فريضة عليك
ضعيتها تؤ دى حقها والخامس : ان تعمد الى اللحم الذى نبت الى السحت
فتذيب بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشى ء منهما لحما جديدا و
السادس : ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اذقته حلاوة المعصية فعند ذلك
تقول : استغفرالله
يعنى : مادر به سوكت نشيند، آيا مى دانى كه استغفار چيست ؟ مرتبه بلند
پايگان است اين كلمه ، شش معنى دارد: نخست : آنكه آدمى از كار و كرده
خود، پشيمان شده باشد دوم : آنكه مصصم شود كه ديگر به كردار بد گذشته
خود، باز نگردد. سوم : آنكه حقوقى كه از مردم بر ذمه دارد، ادا كند و
پاك و صافى به ملاقات حق تعالى رود و عهده اش از بار حقوق ديگران ،
فارغ و آسوده باشد. چهارم : آنكه واجباتى كه عمل نكرده و تباه و ضايع
ساخته است بنحو شايسته به انجام رساند پنجم : آنكه فربهى تن خود را به
نامشروع حاصل گرديده ، به آتش اندوه ، آب كند تا آنگاه كه پوستى و
استخوانى بيش از او به جاى نماند و پس از آن ، گوشت تازه از راه حلال و
مشروع بر آن برويد. ششم : آنكه به جبران حلاوت و لذتى كه از ارتكاب
معاصى احساس كرده ، تلخى و مرارت طاعت را در ذائقه جان خود بچكاند در
چنين وضعى ، آدمى شايسته آمرزش مى گردد و بجاست كه كلمه استغفار بر
زبان آورد.
تو زتوبه دل به اين خوش كرده اى
|
ز امر و نهى كردگار انس و جان
|
جنس عصيان را چو جنس زهردان
|
رد حكم از هر گناهى حاصل است
|
زهر هر نوعى كه باشد قاتل است
|
توبه آوردن ز يك جرم اى دغل
|
از يكى زهر اجتناب آوردن است
|
باز قصد زهر ديگر كردن است
|
آنچه در تو اصل نافرمانى است
|
چيست دانى هستى نفس است و بس
|
كوش تا زان توبه جويى زان سپس
|
هستى تست اصل هر چرم و خطا
|
نيت شو تا خود نماند، جز خدا
|
آنچه بشكستى و بستى توبه نيست
|
اى برادر تا تو هستى توبه نيست
|
توبه خواهى نشكند خود را شكن
|
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه :
جهل المرء بعيوبه اكبر ذنوبه يعنى
بزرگترين گناه آدمى ، عدم آگاهى او از عيوب خويش است .
بيت :
سبحه بر كف توبه بر لب دل پر از شوق
گناه
|
معصيت را خنده مى آيد ز استغفار ما
|
در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام
از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه : اربع من كن فيه و
كان من قرنه الى قدمه ذنوبا بدلها الله حسنات : الصدق و الحياء و حسن
الخلق و الشكر
يعنى : چهار خصلت است كه اگر در كسى باشد،
خداوند تعالى سيآت او را به حسنات مبدل مى كند، هر چند كه از سر تا به
پاى ، غرق گناه باشد، اين چهار خصلت عبارت است از: راستى ، حيا،
خوشخويى و شكرگزارى
نه شيخ مى دهدم توبه و نه پير مغان
مى
|
ز بسكه تو شكستم ، زبسكه توبه نمودم
|
آن شيخ كه بشكت ز خامى خم مى
|
ننموده بساط مى پرستان را طى
|
گر بهر خدا شكست پس واى به من
|
ور بهر ريا شكست پس واى به وى
|
حقوق مسلمانان بر يكديگر
معلى بن خنيس گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم ، حق
مسلمان ، بر مسلمان چيست ؟ فرمود: سبع حقوق
واجبات ما منها حق الا و هو واجب ان ضيع منها شيئا خرج من ولايد الله و
طاعته ولم يكن الله فيه نصيب قلت : جعلت فداك و ما هى ؟ قال : يا معلى
انى عليك شفيق اخاف ان تضييع ولاتحفظ و تعلم و لاتعمل قلت : لاقوة الا
بالله قال : حق منها ان تحب له ما تحب لنفسك و تكرده له ما تكره لنفسك
و الحق الثانى ان تجتنب سخطه و تتبع مرضاته و تطيع امره و الحق الثالث
ان تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك و الحق الرابع ان تكون
عينه و مرآته و ليله و الحق الخامس ان لاتشبع و يجوع و لاتروى و تظماء
ولاتلبس و يعرى و الحق السادس ان يكون لك خادم و لايكون لاخيك خادم
فواجب ان تبعث خادمك فيغسل ثيابه و يصنع طعامه و يمهد فراشه و الحق
السابع ان تبر قسمه و تجيب دعوته و تعود مرضه و تشهد جنازته و اذا علمت
ان له حاجة تبادر الى قضائها و لاتلجاءه الى ان يسالكها وليكن ان تبادر
مبادرة فاذا فعلت ذلك وصلت ولايته بولايتك و ولايتك بولايته
يعنى : مسلمان را هفت حق واجب بر مسلمان است . همه اين حقوق واجب و
لازم الرعايه است و اگر مسلمان ، يكى از آنها را مراقبت نكند، از حيطه
دوستى و عنايت حق و اطاعت او خارج گرديده است و از عنايت حق متعال او
را نصيبى نيست عرضه داشتم : فدايت شوم ، اين حقوق را براى من ، توضيح
فرما فرمود: اى معلى من نسبت به تو دلسوز و مهربانم ، مى ترسم كه اگر
بر آنها آگاهى يابى ، در حفظ و رعايتشان نكوشى و پس از علم به : حقوق
در مل به آن ها همت نكنى گفتم : لاقوة الا بالله آنگاه فرمود: اما
نخستين حق آن است كه هر چه براى خود مى خواهى ، براى برادر دينيت نيز
بخواهى وآنچه بر خود نمى پسندى ، بر او هم روان ندارى حق دوم آن است كه
از موجبتا خشم او بپرهيزى و اسباب رضايت خاطر او را فراهم سازى و از
فرمانش سرباز نزنى سوم آنكه با نفس و مال و زبان و دست و پاى خود، يار
و مدد كارش باشى چهارم آنكه چشم وآئينه و راهنماى او باشى پنجم آنكه تا
او گرسنه وتشنه است ، خود را سير و سيراب نسازى و تا او برهنه است ، بر
خويشتن لباس ميارائى ششم : آنكه خدمتگزار خود را فرمان دهى تا جامه اى
او را بشويد، و خواركش را آماده و بستر آسايشش را مهيا كند هفتم آنكه
بهره او را در هر امر، نيكو معين كنى و خواهشش را بپذيرى و در بيمارى
به عيادتش بشتابى و به هنگام مرگ بر تشييع جنازه اش حاضر شوى و اگر
آگاه شدى كه حاجتى دارد، خود در برآوردن نياز او مبادرت ورزى و نگذارى
كه به اظهار حاجت خود، نزد تو مجبور گردد اگر اينگونه عمل و نسبت به
حقوق ياد شده رعايت و مواظبت كردى به حقيقت شرط برادرى و اتحاد را به
جاى آورده اى .
و نيز از حضرت امام صادق عليه السلام مروى است كه :
من نفس عن مؤ من كربه نفس الله عنه كرب الاخرة و
خرج من قبره و هو ثلج الفواد و من اطعمه من جوع اطعمه الله عن ثمار
الجنة و من ساقه شربة سقاه الله من الرحيق المختوم
يعنى : هر كس كه غصه و اندوه قلب مؤ منى را
مرتفع كند خداوند، اندوه آخرت را از او برطرف خواهد فرمود و با دل
خشنود وقلب مسرور از قبر برخواهد خاست ، و هر آن كس كه مؤ من گرسنه اى
را خوراك دهد، خداوند، از ميوه هاى بهشتى به او خواهد خورانيد وهر كس
كه مؤ منى را به جرعه آبى سيراب كند، خدايش از رحيق مختوم سيراب خواهد
كرد.
شهيد ثانى نورالله روحه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده
است كه المسلم اخوالمسلم
لايظلمه و لايشتمه من كان فى حاجة اخيه كان الله له فى حاجته و من فرج
عن مسلم كربه فرج الله بها عنه كربة من كرب يوم القيامة و من ستر مسلما
ستره الله يوم القيامة
يعنى : مسلمان ، برادر مسلمان است ؛ پس نبايد كه
بر او ستم كند و به او ناسزا گويد هر كس كه در رفع حاجت برادر دينى خود
بكوشد، خدايش حاجت روا خواهد كرد و هر كس غمى از دل مسلمانى بردارد،
خداوند، غمهاى قيامت را از دلش برخواهد داشت و هر كس كه عيب پوش
مسلمانى شود خداوند در قيامت ، پرده از كارش برنخواهد گرفت .
برقى از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه :
من اخلص النية فى حاجة اخيه المؤ من جعل الله
نجاحها على يديه و قضى له كل حاجة فى نفسه صدق الاصدق عليه السلام
يعنى : آن كس كه به خلوص نيت ، در رفع نيازمندى برادر مؤ من
خود، بكوشد، خداوند آن حاجت را به دست او برآورده خواهد ساخت و نيز هر
حاجت كه در دل خود او باشد، روا خواهد فرمود.
شعر:
عبادتى نبود در جهان از آن بيشى
|
كه مرهمى نهد از لطف بر دل ريشى
|
به زير پاى تو جبرئيل بال فرش كند
|
اگر پياده شتابى به كار درويشى
|
حضرت امام على بن الحسين عليهما السلام در حديث خيط
(364) پس از آنكه مراتب معرفت را باز گفت جابر پرسيد:
يابن رسول الله بعد از اكتساب اين معارف كامله ، آيا ممكن است عملى
موجب نقصان در اناسن گردد؟ فرمود: نعم اذا قصروا
فى حقوق اخوانهم و لم يشاركوهم فى اموالهم و فى سر امورهم و علانيتهم
واستبدلوا بحطام الدنيا دونهم فهنا لك تسلب المعرفة و تنسلخ من دونهم
سلخا ويصيبهم من آفات هذه الدنيا بلايا هم ملا يطيقونه و لايحتمولنه من
الاوجاع فى انفسهم و ذهاب مالهم و تشتت شملهم لما قصروا فى برا اخوانهم
قال جابر: غممت و الله غما شديدا و قلت : ما حق المؤ من على اخيه المؤ
من ؟ قال عليه السلام : يفرح لفرحه و يحزن لحزنه اذا حزن و يتفقد اموره
كلها فيصلحها و لايتغنم بشى ء من حطام الدنيا الفانية الا واساه حتى
يجريان فى الخير و اشرف قرب واحد قلت : يا سيدى ، كيف اوجب الله كل هذا
لمؤ من على اخيه المؤ من قال ؟ لان المؤ من اخ المؤ من من ابيه و امه
على هذا الامر ولايكون اخاه الا و هو احبق بما يملكه فاذا كان من ابيه
و امه و ليس يعرفه هذا فليس له ان يملكه شيئا و لايورثه ولايرثه : قال
جابر: قلت : سبحان الله و من قدر على ذلك ؟ قال : من يريد ان يقرع
ابواب الجنان و يعازق الحور الحسان و يجمع معنا فى دار السلام قال
الجابر: فقلت : هلكت و الله ياين رسول الله انى قصرت فى حوقق اخوانى و
لم اعلم انه يلزمنى على هذا التقصير كل هذا و لاعشره فانا اتوب الى
الله تعالى يابن رسول الله ، مما كان منى من تقصيرى فى رعاية حقوق
اخوانى المؤ منين
يعنى : آرى اگر نسبت به حقوق برادران دينى خود كوتاهى كنند و آنان را
در اموال خود، شريك و سهيم نسازند، و آشكار و نهان امر خود را با ايشان
در ميان ننهند و از مال و منال دنيا، تنها خود بهره گيرند به جرم آنكه
در احسان نسبت به برادران خود تقصير كرده اند، معرفت از آنان سلب و اين
لباس از اندام جانشان متنزع خواهد شد و آفات و بلاهاى اين جهانى چنان
بر اياشن فرود خواهد آمد كه تحمل نتوانند كرد و به دردهاى طاقت فرسا
گرفتار و مال و منالشان نابود و جمعشان پراكنده خواهد شد، به جرم آنكه
در احسان نسبت به برادران خود تقصير كرده اند، جابر گويد: از سخنان
امام به اندوهى گران در فاتادم و گفتم : اى پسر پيامبر خدا حق مؤ من بر
برادر مؤ من خود چيست ؟ فرمود: آنكه به شادمانى او، شاد و در اندوه او
اندوهگين باشد و با تفقد در كار او به اصلاح حال او پردازد و در هر
سودى كه از حطام اين جهان فانى نصيب او گردد برادر خويش را نيز سهيم و
شريك سازد و باوى به مواسات رفتار كند تا آنجا كه در هر حال متحد بوده
و در نيك و بد روزگار از يكديگر جدا نشوند گفتم : اى مولاى من ، چگونه
است كه خداوند اين حقوق را براى برادران مؤ من مقرر فرموده است ؟
فرمود: مؤ من هرگاه با ولايت ما باشد، همچون برادر ابوينى نسبت به مؤ
من ديگر است و در مال بادر خود حق تصرف خواهد داشت ليكن برادر ابوينى
هرگاه به اين ولايت معتقد نباشد حق نيست كه چيزى به او بدهند، نه ارث
به او مى رسد و نه از او مى تواند ارثى ببرد. گفتم : سبحان الله ، چه
كسى را توانائى رعايت اين حقوق هست ؟ فرمود: آنكس را كه آرزوى كوفتن
درهاى بهشت و معاشرت با حورالعين در دل باشد و بخواهد كه در دارالسلام
با ما همنشين گردد. جابر گويد: گفتم : اى پسر پيامبر خدا، پس من به
هلاكت و تباهى فور افتاده ام زيرا كه در حق برادران ايمانى خود تقصير
كرده و نمى توانستم كه به مجازات اين تقصير به احوالى كه فرمودى و يا
به ده يك آن گرفتاريها مبتلا خواهم شد اينك من از تقصيرات خود در حق
آنان ، به پيشگاه خداوند متعال توبه و انابه مى كنم .
شعر:
اينكه گاهى مى زدم بر آب و آتش خويش
را
|
روشنى در كار مردم بود مقصودم چو شم
|
خوشه چين خرمن اخلاص خود كن خلق را
|
نخل بى بر ابر بى نم بحر گوهر مباش
|
اين روايت از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است :
ما من عبد يمتنع من مونة اخيه المسلم و السعى له
فى حاجة قضيت اولم تقض الا ابتلى بالسعى فيا ياءتم عليه و لم يوجر
يعنى : بنده اى نيست كه از كمك و مساعدت برادر مسلمان خود، امتناع ورزد
و در انجام حاجت او نكوشد، مگر آنكه بكوشش در معصيت دچار شود و بهره اى
هم از آن نخواهد برد.
رياكارى و سالوس
جميع علماى اسلام ، رضوان الله عليهم ،
به بطلان عبادتى كه ذره اى ريا در آن يافت شود فتوى داده اند به سابقه
اين امر، در انزوائى كه در كوه گراخك از
توابع ارض اقدس مهشد روضى دست داد از خيالم گذشت كه موضوع ريا ورياكارى
را رسيدگى و شناعت وفضاتح آنرا در ضمن تشبيهى روشن كنم وچون به مصداق
روايتى كه از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيده است كه فرموده اند:
مطالب مشكل را با امثله بهتر از ساير طرق مى
تواند توضيح داد و تفهيم كرد به ذكر مثال زير مبادرت مى ورزم :
به نظر آوريم كه پادشاهى فرمان دهد از ميان زنان و دختران سرزمينى كه
مردمانش به زيبايى مشهورند، دخترى را در كمال وجاهت و نهايت سليقه وطبع
خوش براى خدمت خاص او انتخاب كنند و به حضورش آورند ماءموران ، پس از
كوشش و جستجوى فراوان ، دخترى را با همه جمال وككمال ، و با صرف مخارج
بسيار انتخاب كنند واو را به كجاوه زرين بنشانند و در ميان گورهى از
خدم و حشم و محافظان از منازل عديده عبورش دهند و به كاخ با شكوهى مجهز
به لوازم شاهانه فرود آورند و خدمتگزارن براى آسايش و اقسام خوراك و
شيرينى را فراهم آورند و در خدمتش دست ادب بر سنه نهند استادان هر فن
انواع هنرها ورقص و آواز و موسيقى را به دخترك بياموزند. پس از اينهمه
تلاش ، هنگامى كه دختر شايسته محضر پادشاه شد، اندام او را پس از شستشو
با عطرهاى گرانبها خوشبو سازند و مشاطه ها براى زيبايى او اهتمام ورزند
سپس او را با لباسهاى حرير و ديبا وجواهرهاى گرانبها بيارايند. آنگاه
محفلى با حضور بزرگان قوم آماده كنند و حجله اى پر از عطر و نور براى
پادشاه و دخترك بيارايند و در آن شب زفاف همه در انتظار مقدم شاه باشند
كه ناگهان دريابند اثرى از دخترك در حجله نيست ، پس از جستجو و تلاش
فراوان در منتهاى حيرت وى را در طويله اى پيدا كنند كه بايكى از
چهارپاداران خلوت كرده و با آن زيبايى و لباس و آرايش دل به خربنده اى
خوش كرده باشد.
حيرت بيشتر مى شود كه اگر از وى بپرسند: تو با چنين رنگ و بو و كمال ،
و باآن كه شاهى در انتظار تو بود چه شد كه به اين ذلت تن در دادى ؟ و
جواب بشنوند كه : كسى مرا وسوسه كرد كه اگر با اين مرد طرح دوستى افكنم
هر زمان كه به چيزى از انبار نيازمند شوم بى درنگ حاجتم را روا ميكند و
با اين زيبايى و جلوه اى كه دارم در چشم اين مرد قدر و منزلت فراوانى
خواهم يافت ، وى به شاءن و شوكت من ايمان خواهد آورد، و در هر مجلس و
محفلى از من توصيف و مرا ستايش خواهد كرد بر اثر اين وسوسه ها بود كه
من با او خلوت كردم .
حال مى فهميم كه قدر و قيمت اين دختر در نظر حاضران و ارزشش نزد پادشاه
تا چه حد سقوط مى كند و بى عفتيش تا چه حد بر همه روشن مى شود وعذر
بددتر از گناهش او را تا چه پاى حقير و اندك مايه خواهد كرد.
باى اى عزيز حال رياكار كم از حال آن دخترك نيست پروردگار عالم او را
از كتم عدم به وجود آورد، و به مفاد خمرت طينة
آدم بيدى اربعين صباحا يعنى : گل آدم را به دست قدرت خود، چهل
بامداد بسرشتم ثم سواه و فنخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و
الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون
(365) يعنى : سپس خداوند اورا بياراست و از روح خود رد
كالبدش دميد و براى شما آميان شنوايى و بينايى و دلها قرار داد اما
كمتر اين نعمت ها را سپاس مى گزاريد.
به مفهوم كلمات مباركه فوق خداوند متعال خمير مايه آدم را به دست قدرت
خود، چهل روز بسرشت و او را آرايش تمام داد پس از صورت بندى او در كمال
ممكن از روح قدسى خود در او دميد و به و گوش و چشم و قلب كه مدار تكميل
و تكامل انسان است ، مرحمت فرمود كه به واسطه گوش ، گفتار حق و سخن
حكمت آميز آموزگاران بشر و علماء را بشنود، و به چشم ، در آثار عظمت
پروردگار بنگرد و شنيده ها را با ديده ها تطبيق دهد و با قلب خودكه
تعبير ديگرى از قواى عاقله و درا كه آدمى است ، به تفكر و تدبر بپردازد
و نشانه ها و آثار و آيات حق راتشخيص دهد كه ...
ان فى ذلك لآيات لقوم يعقلون
(366) يعنى : در اين عجايب و شگفتى ها آفرينش : نشانه
هايى براى خردمندان است .
خلاصه آن كه پروردگار عالم ، انسان بيچاره را به مضمون آيه
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم
(367)بيافريد، و خود پس از اين خلقت عجيب و غريب فرمود:
فتبارك الله احسن الخالقين
(368) و روح او را از عوالم مختلف به نشاءه اين جهانى
آورد و به صلب پدر منتقلش كرد و پس از آن در رحم مادر قرار داد و
استقرارش داد و به مفاد اخبارى كه در زمينه حمل و ولادت رسيده است
ملائكى را مستحفظ فرمود تا از شر شياطينى كه در صدد آزار جنينى و يا
سقط آن و يا ايجاد امراضى از قبيل خبط و جنون در او هستند، نگاهش
دارند. با تولد نوزاد، در مادر به امر حق ، چنان بر او مهربان مى گردد
كه در مقام پرورش و پرستاريش از هيچ فداكارى دريغ نمى ورزد و از شيره
جان خود به او مى نوشاند و شبها به خاطر استراحت كودك ، از خواب و
آسايش خود چشم مى پوشد. قلب پدر نيز به فرمان حق تعالى ، نسبت به طفل
رقت مى گيرد. پروردگارا عالم پدر كودك را به كارهاى سخت و سنگى وا مى
دارد تا مايحتاج فرزند را از اين طريق فراهم آورد و آسايش و آرامش او
را تاءمين كند. گذشته از پدر ومادر ملائك وخدامى از سوى حق ماءمور
جوانب مختلف وجود او هستند.
ابرو و باد و مه و خورشيد و فلك در
كارند
|
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت
نخورى
|
همه از بهر تو سرگشته وفرمانبردار
|
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
|
و آتاكم من كل ما ساءلتموه
(369).
گر نويسم شرح او بى حد شود
|
پس از آن انبياء كرام را مبعوث فرمود تا طريق معرفت و عبادت به او
بياموزند. هوالذى بعث فى
الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ، و يعلمهم الكتاب و
الحكمة
(370) و اين سلسله جليله براى تربيت و تزكيه و تعليم
آدمى ، رنج فراوان بردند و خون دلها خوردند علاوه دانشمندان در راه
تعليم او زحمتها بر خود هموار كردند تا او به مثل خواندن و نوشتن
بياموزد، و پيوسته به فراوانى كوشيدند، تا احكام شرع خداوندى را از
منابع آن ، استخراج و به او تفهيم كنند تا قابليت عبادت در وى پيدا شود
تازه اينها برخى از نعمى است كه پرورگار عالم براى تكميل انسان به
اوعنايت فرموده است : و ان تعبداو نعمة الله
لاتحصوها
(371) و به مفاد آيات و احاديث مقصود از آفرينش آدمى و
آنهمه نعمت و رحمت ، معرفت و بندگى بندگان نسبت به ذات مقدس بارى تعالى
است كه كنت كنزا مخفيها فاحببت ان ا عرف فخلقت الخلق لكى اعرف
(372) و يا بن آدم خلقت الاشياء،
لاجلك و خلقتك لاجلى
(373) و ما خلقت الجن و الانس
الا(374)
ليعبدون و اينك براى آنكه قابل مجلس انس حضرت حق گردد، پروردگار
از آسمان آب پاك و پاك كننده فرو فرستاد انزلنا
من السماء ماء طهورا
(375) تا آدمى خود را از كثافات ظاهرى و باطنى ، پاك و
طاهر سازد، و پليدى حدث وخبث را از خويشتن بزدايد و زان پس ، در مقام
نماز، در محراب پرستش حق بايستد و در خبر است كه هفتاد صف از ملائك پشت
سر نمازگزارى كه در آغاز اذان و اقامه گفته باشد مى ايستند و به او
اقتدا مى كنند. بارى فرشتگان مستحفظ و ملائك موكل نماز براى بالا بردن
عبادت بنده نمازگزار حضور مى يابند، كه ناگهان قلب اين نمازگزار بيچاره
كه پس از انجام آن مقدمات و ذكر تكبيرات به نماز داخل شده است متوجه
فلان و بهمان و يا عمر و زيد ناتوانتر از خود مى گردد. به طمع جلب
منفعتى يا به خيال خام آنكه در محافل و مجالسى تعريف و ستايشش كنند از
حضرت حق ، جل وعال غافل مى شود و در انديشه جلوه دادن عبادت خود مى
افتد.
اينكه به وضوع تمام مى توان اين نمازگزار غافل را شناخت و از فصاحت
كارش آگاه شد رسوائى چنين كسى ، نزد ملائك آسمان ، هزاران بار بيش از
فضيحت آن دختر است در وقتيكه پرده از روى عمل شنيعش فرو افتاد. ذلت
وخفت اين نمازگاز نزد حق تعالى بسيار افزونتر از ذلت و خفتى است كه به
آن دختر، در پيش پادشاه مى رسد زيرا كه هر چه غيرت بيشتر باشد قهر وغضب
وتنفر افزونتر خواهد بود.
روايات فراوانى در سرزنش نمازگزارى كه حضور قلب نيابد وارد گرديده است
، تا چه رسد به آن كسى كه در نماز خود ريا و سالوس كند و در صدد ظاهر
سازى و خويشتن آرايى نزد مردمان برآيد.
در حديثى قريب به اين مضمون آمده است كه چون نمازگزارى بى حضور قلب آيه
اى قرائت كند، خطاب آيد: اى بنده من اگر تو با من سخن مى گوئى پس دلت
در كجاست ؟ و به همين منوال ، در دفعات دوم و سوم ، سرزنش مى شود و چون
به جمله مباركه اياك نعبد و اياك نستعين
رسد وخاطر به حق تعالى معطوف نسازد و انديشه در پيشگاه پروردگار،
متمركز نكند، نمازش به خود او مردود مى شود، چون لايق پذيرش حق نخواهد
بود.
نيز در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره كرسى كه در
حالت نمازروى به جانب چپ وراست مى گرداند فرمود:
اما يخاف ان يحول الله وجهه وجه حمار يعنى اين مرد نمى هراسد كه
خداوند بر اثر اين عمل صورت او را چون صورت دراز گوش برگرداند؟ و از
اينجا مى توان دريافت كه وضع كسى كه درحالت نماز ريا مى كند، به درجات
بدتر از آن كسى است كه فقط صورت خود را از قبله منحرف ساخته است ، زيرا
ريا كار نعم پروردگار را كفران كرده است و در حال مناجات حق كه به مفاد
حديث شريف المصلى يناجى ربه يعنى :
نمازگزار در حال مناجات با پروردگار خويش است ، از ياد خدا غافل شده
است و به بنده اى زبون تر از خود متوجه گرديده است .
بى شك شايسته تر است كه خداوند، وجه قلب نمازگزار رياكار را به شكل خوك
و ميمون بگرداند بلكه سزاوار است كه اگر كسى در حال نماز از ياد خدا
غافل شود، در همان نخستين بار، به صورت حمار مسخ گردد و آن تكرار خطاب
و اكتفا به سرزنش بنده غافل ، به مقتضاى رحمت وسيعه الهى است .
چون دل بوزينه گردد آن دلش
|
از دل بوزينه شد خار آن گلش
|
گر هنر بودى دلش را ز اختيار
|
خوراكى بودى ز صورت آن حمار
|
تا ببينند اهل ظاهر كبت را
|
سبحانه من رحيم ما ارحمه و ليكن اشهد انك ارحم
الراحمين فى موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين فى موضوع النكال و
النقمة
در جلد اول كتاب بحارالانوار از حضرت
ابوعبدالله سلام الله عليه روايت شده است كه فرمود: حضرت موسى عليه
السلام : همنشنين داشت كه علم ودانش فراوانى به او تعليم كرده بود.
وقتى از آن حضرت اجازه خواست ، تا به ديدار خويشن خود برود موسى عليه
السلام به او فرمود: در اين سفر، احتياط فراوان كن ، مباد كه دلت به
دنيا متمايل گردد و مباد كه علمى را كه خداوند متعال به تو مرحمت
فرموده ضايع وتباه سازى و حق آن را رعايت نكنى ، و به دنيا فريفته و
آلوده شوى و روى به سوى غير حق تعالى آورى . گفت : اميد است كه به خير
و خوبى اين سفر بگذرد. اما مدتى گذشت و خبرى از او نرسيد و كسى هم از
وى سراغى نداشت تا آنكه روزى حضرت موسى از جبرائيل جوياى حال آن مرد
شد. گفت به صورت بوزينگان مسخ شده و هم اكنون ريسمان بر گردن بر در اين
خانه ايستاده است ، موسى از شنيدن آن خبر متاءثر شد و در محراب عبادت
خود، با عجز و زارى ، نجات او را از درگاه خداوند متعال درخواست كرد
ليكن از جانب حق ، خطاب شد: اى موس ، اگر آنقدر دست به دعا بردارى كه
از پيكرت جدا شود، اجابت نخواهم كرد، زيرا كه اين مرد با توجه به غير
من و ميل و رغبت به دنيا، علمى كه به او كرامت كرده بودم ضايع و تباه
ساخته است .
در احوال شيخ ابوالعباس جواليقى نوشته اند كه : وى در آغاز مردى جوال
باف بود روزى وقت عصر با شاگرد خود، حساب جوالهاى خويش مى كرد و يكى از
آنها در آن ميان ناپديد مى نمود. اما چون به نماز مشغول شد، ناگهان به
خاطرش آمد كه آن جوال را به چه كسى داده است پس از اتمام نماز، شاگرد
خود را از وضع جوال گم شده ، آگاه ساخت . شاگرد گفت : اى استاد، نماز
مى گزاردى يا پى جوال مى گشتى ؟! استاد از سخن شاگرد خود، به خود آمد و
دست از دنيا كشيد و به تهذيب خويش همت گماشت ، تا آنكه آخرالامر در
زمره اولياء الله درآمد، و به آن پايه رفيع نائل گرديد.
بدان اى عزيز كه اين مطلب اختصاص به نماز ندارد و در مودر ساير عبادات
مثل حج و زكات و روزه به همين منوال است ، و آنچه گفته شد از باب مثال
بود.
اللهم ارحمنى اذا انقطعت حجتى و طاش لبى و كل عن جوابك لسانى فانك يا
رب ثقتى فى يوم القيامة و ان لاتنصب لى ميزانا و لاتنشرلى كتابا و لكن
ان جاوا ملائكتك بهذا الكتاب و اتوه بيدى و قالوا الى اقرا كتابك كفى
بنفسك اليوم عليك حسيبا فويل لى ثم ويل لى ثم ويل لى ان تدركنى رحمتك
الواسعة التى وسعت كل شى ء يا من ازمة الامور طرا بيده و مصادرها عن
قضائه لاحول و لاقوة الا بك ، فانى اساءلك كما ساءلك وليك على بن
ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه ، الهى بك عليك الا الحقتنى بمحل اهل
طاعتك و المثوى الصالح من مرضاتك فانى لااقدر لنفسى دفعا و لااملك لها
نففا فاءساءلك بكرم وجه وليك ان لاترد دعوتى يا ارحم الراحمين
كتب هذه الاحرف بيده الفانية مؤ لفه الفانى الجانى حسنعلى بن على اكبر
الاصفهانى حين اقامتى بجبل كراخك من توابع ارض المقدسة الرضويه على
ساكنها الف الف تحية فى 18 شهر شعبان سنه 1331
غرض نقشى است كز ما باز ماند
|
كه هستى را نمى بينم بقائى
|