تلفات اندك؟
يكى
از بزرگترين جهات ارزش انقلابها تلفات ندادن و يا كم بودن تلفات است.
منظورم از تلفات نه فقط تلفات افراد پيرو انقلاب است بلكه حتّى افراد دشمن!
در
راه تحقيق انقلاب هر قدر كمتر انسانها از بين بروند آن انقلاب با ارزشتر است،
انقلابى كه براى تحقّق دادن اجتماعى خوشبخت به وجود مىآيد اگر براى تكونّش اجتماع
فدا شود چه ارزشى دارد؟
بهترين انقلاب آن است كه اجتماع را عوض نموده روش انقلاب را در آنها به وجود آورد و
حتّى اگر جنگ پيش آيد بكوشد كه در صحنه جنگ و پس از آن به اندازه ممكن حفظ افراد
شده و آنها را از نظر تفكّر پرورش دهد.
حكومت پيامبر(ص) كه (پس از تحمّل فشارهاى سنگين و هجرت) از شهر مدينه شروع شد پس
از10 سال فعاّليت سياسى بيش از يك ميليون ميل مربّع توسعه يافت كه معادل تمام خاك
اروپاى روز منهاى قسمت روسيّه است، حكومتى كه روى مكتب عميق خود امپراطوريهاى بزرگ
دنيا را به لرزه در آورد ولى در اين جريان فقط 150 نفر از نفرات دشمن را از پاى در
آورده و 120 نفر تلفات داده، از مسلمانان شهيد شده است.
مونتسكيوهم در روح القوانين معتقد است كه در جنگ به غير از موارد ضرورى نبايد كسى
را كشت و وقتى فردى اسير شد بايد او را ترحّمانه نگهدارى نمود منتها بايد مواظبت
شود كه به حكومت مركزى صدمه نزند.
نمىخواهم همچون سارتر بگويم: گوشه گيران اجتماع از شهداء شريفترين ميدانهاى جنگ
انسانى پاكترند كه اين شهداء اگر كشته نمىشدند دشمن را مىكشتند پس اينها هم روحا
آدم كشانى هستند؟!
نه
چنين نمىگويم، دشمن مكتب انقلابى كه اصلاح و ترتيب نشود از «چهارپايان هم
دورترند».(72)
آيا
كشتن مزاحم اجتماع و انسانيّت جرم است؟! بلكه از اين نظر مىگويم كه اين همه ابر و
باد و مه و خورشيد و فلك در كارند كه انسانى به وجود آيد كه مرحله تكامل مادّه جماد
و سپس نبات و حيوان است. بايد كوشيد كه او را اصلاح نمود و به تكامل رسانيد: نه از
ميان برداشت و به هلاكت رسانيد.
و
حتّى اگر پيروان مكتب به عشق هدف و هستى مطلق بخواهند پروانه وار خود را از قيد اين
جهان برهانند مكتب بايد جلوگيرى كند و شايد آيه قرآن: «و لا تلقوا بايديكم الى
التهلكة» (به دست خود، خود را به هلاكت نيفكنيد) در اين زمينه نازل شده باشد كه
برخى مردم صدر اسلام چنين بودند.
در
اين روزها دانشجويان دانشگاه قاهره تظاهراتى به پا كردند كه بايد فوراً جنگ با
اسرائيل شروع شود، ولى وظيفه رهبران مصر است كه ارزيابى كار خود را كرده قدرت جنگ
را در نظر بگيرند و هوشيارانه بتازند...
اكنون معناى روايتى را كه در برخى كتابهاى حديث آمده بهتر مىفهميم كه: چون نوح
نفرين نموده ملّتش هلاك شدند شيطان در برابرش تجلّى نموده گفت: تو حقّ بسيار بر من
دارى!
نوح
تعجّب نموده و خيلى هم ناراحت شد كه چرا شيطان پليد از او خوشش آمده است چون تا يك
جهت مشتركى بين او و شيطان نباشد او خوشش نمىآيد. جهت پرسيد، شيطان گفت: زيرا من
مدّتها بايد بكوشم تا انسانى را گمراه كنم و به تصميم اوّلى خودم كه حتماً آنها را
گمراه مىكنم(73) عمل كنم ولى شما يكجا نفرين نموده اين همه جمعيّت را جهنّمى نمودى
و مرا خرسند ساختى... و اينك به جبران اين حقّ به تو سه سفارش مىكنيم.
نمىدانم اين حديث حتماً درست است يا نه؟!
ملّت
نوح نه خود اصلاح مىشدند و نه فرزندان صالح تحويل اجتماع مىدادند، نوح گفته است:
جز بدكار كافر نمىزايند.(74)
ولى
به هر حال بايد سعى نمود كه انسانها را اصلاح نمود و نه از ميان برداشت.
تحديد نسل هم كه اين روزها سر و صداى زيادى دارد و اخيراً لائحهاى به امضاء
عدّهاى دانشمندان پيشگو! تسليم مجلس انگلستان شده است علاوه بر اينكه مخالف تكامل
طبيعت است خالى از روش استعمارى به نظر نمىرسد، سخن در آن فرصتى جداگانه
مىخواهد.(75)
اجمالاً اين نوع بردگى كه در فقه اسلامى مطرح است، به روشى كه بعداً خواهم گفت باعث
تربيت تدريجى افراد خواهد شد.
اسرای جنگى را چه كنيم؟
نظرياتى كه مىتوان درباره اسراء جنگ ابراز داشت از اين قرار است.
1ـ آزادى مطلق
پس
از شكست دشمن و گرفتار شدن عدّهاى از آنها فوراً همه آنها را آزاد كنيم تا به وطن
و منزل و شغل خود يا هر مكانى كه خودشان بخواهند برگردند.
گفتيم كه از كلمات «رسو» اين نظريه استفاده مىشود. البته ما روى اصل نظرّيه بحث
مىكنيم كارى به مبتكر و گوينده نظريه نداريم.
اين
نظرّيه به هيچ وجه به نظر درست نمىآيد زيرا روى ناراحتى دشمن از افراد و حكومت
مركزى قاعدةً حاضر به ماندن در ميان آنها نخواهد بود و به محلّ زندگانى خويش بر
مىگردد و در نتيجه فردى را كه امكان اصلاح و تربيت و آشنا شدن به مكتب انقلابى
دارد از مزاياى انسانيّت و علم و اجتماع شايسته محروم داشتهايم.
و از
طرفى ممكن است برگشته باز تجهيزاتى فراهم نموده جنگ تازهاى به راه اندازد و بر
خلاف اصل اوّل جلوگيرى از جنگ دائم همواره اغتشاش خواهد بود.
2 ـ بردگى ملّى؟
منظورم اين است كه افراد اسير دشمن را يكجا دولت در اختيار بگيرد و آنها را در
زندان نگهداشته و يا در ارودگاههاى كار اجبارى به كار وادارد.
هم
اكنون روش بيشتر حكومتها اين است كه افراد اسير دشمن را در زندان نگهدارى مىكنند
كه اين فائده اين كار فقط گروگان داشتن آنهاست، تا از دشمن امتيازاتى به دست آورند
چنانكه هم اكنون «واشنگتن و هانوى» بر سر اين اسيران چانه مىزنند: و پاكستان غربى
و هند نيز همينطور بلكه بيشتر و يكى از جهات مؤثّر در آزادى رهبر اجتماعى و تقريبا
مذهبى «بنگاله دش» مسئله اسرا بود.(76)
احتمال پرورش اين اسيران زندانى و تغييرفكر دادن آنها تا موافق با مكتب شوند خيلى
كم است، زيرا تماسها بيشتر با مأمورين حكومت مركزى است و معمولاً مأمور نمىتواند
چندان اثر فكرى بگذارد و به همين جهت بسيارى ممالك استعمارى مسيحى و به خصوص آمريكا
مجبورند براى استعمار فكرى ملل ضعيف از راههاى ديگرى وارد شوند: يا ميسيونهاى مذهبى
به داخل آنها گسيل دارند تا ضمن جلب فكر آنها به مسيحيّت و حكومت پاپ تدريجاً پاى
دوستان ديگر را باز كنند و يا به وسيله دخالت غير مستقيم در فرهنگ و يا با تغيير خط
بر تغيير تفكّر آنها دست يابند.
عملاً هم كمتر چنين تغيير جهت فكرى براى اين گونه زندانيان پيدا شده است و حتّى در
زندانيان داخلى حكومتها كه از مخالفين داخلى تشكيل مىشوند اين تغيير تفكّر كمتر به
وسيله مأمورين دست داده است. آرى مىشود كه از شدّت عمل مأمورين به فكر بى نتيجه
بودن درگيرى و مخالفت خود بيفتند. ليكن اين غير از تغيير طرز تفكر است. تغيير جهت
فكر به وسيله مأمورين هر چند استاد باشند، ايجاد نمىشود. تاكنون اينگونه استادان
علمى مأمور كمتر توانستهاند اثر فكرى بگذارند. البته زندان براى زندانيان دور از
اجتماع بيرون در ساعاتى كه سايه مأمورين حكومت را دور ببينند محيط انس كوچكى است كه
مىتوانند در صورت اجازه ـ دور هم گرد آيند و نظريات يكديگر را بررسى نموده تحت
تأثير مكتبهاى مختلف قرار گيرند و دور از سر و صداى اجتماع هر كدام از مكتب دلخواه
خود تبليغ كنند ولى اين هم نه به اين مقدار كه در اجتماع آزاد بيرون صورت مىگيرد.
و به
هر حال اين روش ـ زندان ـ خاصيّت تربيت چشمگير افراد دشمن را ندارد. به علاوه كه
مستلزم مخارج زيادى براى حكومت مركزى است تا آنها را از هر نظر اداره كند.
درست
است كه اين بودجه را از ملّت مىگيرد و اگر اين اسيران را به دست افراد ملّت هم
بسپارند آنها بايد متحمل اين مخارج بشوند، ولى افراد با اطّلاع مىدانند كه از نظر
عامل محبّت ميان دولت و ملّت چقدر فرق مىكند كه مالياتى به زور از ملّت بگيرند يا
افرادى را به دست خود ملّت بسپارند كه از آنها كار بكشند و مخارجشان را هم بپردازند
و برايشان موجب اعتبار مالى هم باشد.
اين
اشكالات بر نگهدارى در اردوگاههاى كار اجبارى هم وارد است، كه روش برخى حكومتهاى
روز چون شوروى درباره مخالفين داخلى فرستادن به اين اردوگاهها است، و البته اگر
افراد بازداشت شده از دشمن را به اردوگاهها نفرستند تنها روى ترس از قدرت آنها و يا
سر و صداى دنياى خارج است.
گر
چه اوّلين جهت منظور در فرستادن به اردوگاه كار، همان تنبيه وتأديب و زجر دشمن
همچون زندان با اعمال شاقّه است ـ كه آن هم در همه جا معمول است ـ ولى اگر تصوّر
كنيد كه در اين راه براى دولت منافعى هم به دست مىآيد بايد توجّه كنيد كه چون
افراد اسير شده از دشمن روى عدم ايمان به مكتب و ناراحتى از زجرها حاضر نيست خود به
خود كار كند و راندمان كار پائين خواهد بود، بايد مأمورينى گماشت تا مراقب كار
باشند و آنها را به زور وادار به كار كنند كه اين خود خرج گزافى دارد. مگر اينكه
مأمورين همان كارفرماها باشند كه در كارخانههاى خود مراقب كارگرانند و در اين صورت
از چهار چوب اردوگاه كار دولتى و مأمورين تأديبى خارج بوده شبيه نظريّه ما درباره
بردگان خواهد بود با اين تفاوت كه در نظريه ما تربيت و اصلاح بهتر انجام خواهد شد
كه توضيح خواهم داد.
ضمناً در اين اردوگاهها و زندانهابايد مراقب بود كه ميان افراد دشمن كمتر تماس
باشد و گرنه يكديگر را تشويق به حفظ مكتب و مرام خود نموده تحت تأثير محيط خاص خود
ضمن حفظ اعتقادات خود منتظر فرصتى براى هجوم خواهند بود. و بهرحال تجربه شد كه
اردوگاههاى كار اجبارى نه براى تغيير تفكر مخالفين داخلى و نه براى تغيير تفكر
اسيران خارجى مؤثر نبوده است.
3 ـ بردگى خصوصى موقّت!
اين
نظريّه مىگويد: اسيران جنگ را ميان افراد تقسيم كنند ولى مدّتى تعيين كنند كه پس
ازآن مدّت خود به خود آزاد شوند و يا به محض اظهار اسلام آزاد شوند.
اين
نظريّه گر چه اشكالات بردگى دولتى را ندارد، و چون در ميان خود مردم پرورش مىيابند
امكان آشنا شدن آنها با محيط اسلامى اخلاقى و علمى تحت اشراف حكومت صحيح اسلامى
بيشتر است و بدين وسيله هم تربيت مىيابند و هم بارى سنگين به دوش دولت نخواهد بود.
ليكن: 1 ـ از نظر روانى روشن است كه آزادى قطعى ـ نه تنها اميدوارى ـ در ضرب الأجل
معيّن، روحيّه فرد را تقويت نموده دلدارى مىدهد كه صبر كن آزاد مىشوى به محيط خود
بر مىگردى.. و اين خود كاملاً در جهت مقابل هدف حكومت مركزى يعنى پرورش افكار
افراد دشمن قرار دارد.
از
نظر مباحث روانى روشن است كه رهائى قطعى از مشكلات حتّى در آينده نامعلوم هم،
روحيّه افراد را تقويت مىكند، بلكه اميد رهائى نيز آنها را نگهدارى مىكند و بر
افكار خود ثابت قدم مىدارد.
و
اين يكى از فوائد «انتظار فرج» و گوش به صداى قيام و آزادى بودن شيعه است كه درباره
امام غائب و پيشواى دوازدهم اسلام پس از پيامبر اكرم(ص) اعتقاد داريم.
2 ـ
به علاوه آزادى خود به خود اسير و بدون اراده و خواست فرد جنگجو يك نوع اكراهى در
دل افراد مجاهد به وجود مىآورد همان طور كه پيش از اين گفتم: نمىتوان از همه
افراد انتظار داشت كه جان خود را تنها به اميد قيامت و بد ون هيچگونه تشويق مادّى
در راه مكتب فدا كنند پيامبر اسلام هم افراد خود را مورد تشويقهاى عنوانى و مادّى
قرار مىداد و گفتيد كه اين نقص مكتب است كه تنها عدّه معيّنى كه در سطح بسيار بلند
ايمان هستند بتوانند عمل كنند نه همه كس...و به اين حساب همانطور كه اگر فرد مجاهد
هيچگونه حقوقى نداشته باشد سست خواهد شد، اگر حقوق او پس از مدّتى معيّن و يا بدون
مدّت بلكه به صرف تلفّظ به اسلام خود به خود از ملك او و حوزه اختيارات او خارج
شوند موجب سستى او خواهد گشت.
3 ـ
بايد در اين قسمت مطلبى حساسّتر اضافه كنم و آن اينكه اگر سر رسيد دوران بردگى را
صرف اظهار اسلام ـ و يا اظهار هر مكتبى ديگر... چون بحث ما فعلاً به عنوان يك بحث
نظرى منهاى ديد خاص مذهبى است و مىخواهيم ببنيم از نظر يك بحث آزاد ما خود چه
مىفهميم ـ بدانيم در طول دوران حكومت مكتب ممكن است برده داران و رؤساء حكومت روى
علاقه به مال دنيا و ثروت به هر وسيله ممكن از اسلام افراد جلوگيرى كنند؟
از
اسلام آوردن آنها جلوگيرى كنند كه از دستشان بيرون نرود و مال خود را نگهدارند و
اتفّاقاً درباره «جزيه» اين جريان در زمان حكومت بنى مروان به وجود آمد؟
مردم
برخى ولايات مىنوشتند ما مسلمانيم ولى حكومت مركزى نمىپذيرفت تا قرار داد سنگين
جزيه خود را نقض نكند!!
و
فعلاً نمىخواهم در خصوصيات جزيه و اينكه چگونه بايد جلوى اين روش را گرفت صحبت
كنم.
4 ـ
و از طرفى وقتى برده بداند به صرف اظهار اسلام آزاد مىشود مزّورانه اظهار اسلام
مىكند و كسى هم نمىداند كه دل و قلب او چگونه است.
مخصوصاً اگر فرد دشمن يك نيروى روحى قوى و خاصّى داشته باشد مىتواند كاملاً اسرار
دل و قلب خود را مكتوم بدارد آنگاه با تقلّبات اثر پيروزمندانه جنگ خنثى شده اغتشاش
و جنگ دائم خواهم بود، دشمن جنگ، مىكند و همين كه شكست خورد و اسير شد با اظهار
اسلام آزاد مىشود و دو مرتبه تجهيزات خود را آماده مىكند!!
البته در متون اسلامى خوانديم كه اگر پيش از گرفتار شدن به دست مسلمانان اسلام آورد
به اسارت نمىآيد و تنها از او پولى مىگيرند و رهايش مىكنند.(77)
ولى
مىدانيم كه در تمام روشها ميان تسليم قبل از گرفتارى و پس از آن فرق است، چنانكه
تسليم پيش از جنگ و به صرف پيام تهديدآميز با تسليم پس از جنگ فرق دارد و گويا به
اين حساب است كه همواره احتمال تقلّب در تسليم پيش از گرفتارى بسيار كمتر است.
چنانكه بردگان كفاّر اگر پيش از تسليم شدن اربابان خود تسليم شده مسلمان شوند آزاد
مىشوند.(78)
و
اين به جهت تشويق دشمن به تمايل به اسلام و تضعيف روحيّه جبهه دشمن با اين تفرقه
بوده است، كه اعلام شود هر كه زودتر تسليم شود آزاد خواهد بود و حقوق مساوى با
مسلمانان خواهد داشت.
5 ـ
و از طرفى در اين نظريّه فائده گروگان داشتن اسرا نيز كه ازمهمترين مسائل جنگى است
و در قسمت امتيازات و تبادل اسرا و غيره نقش مهمى دارد از ميان خواهد رفت.
4 ـ بردگى خصوصى بى مدّت:
اين
نظريّه مىگويد: اسراء جنگ را ميان افراد تقسيم كنند و براى آزادى آنهاهم سر رسيد
معيّنى كه در اختيار فرد نباشد قرار ندهند.
اشكالات نظريّه گذشته بر اين طرز تفكّر وارد نيست، دقّت كنيد و برگرديد مقايسه
كنيد.
و به
خصوص يك مطلب در اين نظريّه ـ و نيز نظريّه سوّم ـ جالب است و آن اينكه با متفرق
كردن افراد دشمن، امكان جنبشهاى ضدّحكومتى از طرف اسراء خيلى كم است، و اين موضوع
به حدّى اهميّت دارد كه هم اكنون «ويت كنگ» در ايّام آتش بس عيد مذهبى بودائى،
آزادى رفت و آمد قواى آمريكا و ويتنام جنوبى را مشروط به عدم تجمّع آنها و عدم حمل
اسلحه مىكند.
ولى
خالى از اشكال هم نيست، ايرادهائى كه مىتوان بر اين راه حلّ مسئله اسير گرفت كه
البته بر پاره نظرياّت ديگر نيز وارد است اين است كه:
اوّلاً: بالأخره هر چه باشد نام «برده» و «عبد» دارد و اين نام كوبيدن حيثّيت
انسانى و شرافت آدميّت است!
و
ثانياً: بنابراين براى هميشه يك فرد دشمن كه چه بسا روى اشتباه به اين جنگ كشيده شد
و اينك به چنگ ما افتاده است بايد براى هميشه برده بوده از نعمت آزادى محروم بماند.
حلّ اشكالات...
ولى
بايد دانست كه مهمّ، واقع قانون است نه نام آن، واقع برده يك نوع كارگر است با اين
تفاوت كه كارگر (فرض كنيد كارگر دائمى) كار مىكند و پول مىگيرد ولى حقّ لباس و
غذا و ساير احتياجات را ندارد و برده كار مىكند و اگر در برابر كار پول نمىگيرد
ليكن حق لباس و مسكن و غذا و سائر احتياجات را دارد، و چه بسا اين براى خيلى اشخاص
بهتر و راحتتر است. به خصوص اگر با رعايت دستورات اسلامى همراه باشد كه بعداً
خواهم گفت: به علاوه اينكه بنا به حديثى كه از پيامبر نقل است: به آنها نگوئيد:
بردهام و كنيزم! بگوئيد: دخترم و پسرم! كه حتى در خطاب و مكالمه نيز اين قسمت
اخلاقى هم در اسلام رعايت شده است كه تعبير زننده نباشد.
و
اين معنى را گر چه در حديث معتبرى نيافتم ولى با روح قرآن كريم سازش دارد و مىتوان
به خصوص از آيه: «با لقبهاى بد، يكديگر را سرزنش نكنيد» استفاده نمود.(79)
بردگى كه حكايت از ريشه كفر فرد و جنگ با اسلامش و تسليم شدنش مىكند بدنامى است و
نبايد به كار برده شود. مگر اينكه به طورى شيوع يابد كه ريشه آن ديگر مورد توجّه
نباشد و معنائى رديف كارگر و گماشته پيدا كند. كه مىتوان ادّعا كرد: همينطور هم
بوده است، و ديگر ريشه آن مورد توجّه نبوده است و لذا پيامبر(ص) كه نامهاى بد را
رسماً تغيير مىداد و از شهرها و قصبات و افراد، نامهاى ناپسند را حذف
مىفرمود.(80) در مورد مفهوم برده اين كار عملى نشد و تنها به همان دستور اخلاقى
اكتفا گرديد. البته اگر ريشه بد آن مورد توجّه باشد به حكم آيه قرآن نبايد گفته شود
پيامبر(ص) به حدّى مراقب نوسانهاى روحيّهها بود كه مىفرمود: نزد «عكرمه» نام پدرش
ابوجهل را نبريد كه ناراحت نشود.
ابوجهل از مخالفين سرسخت آن حضرت بود و نام سابقش ابوالحكم ـ پدر علم وسياست ـ بود
پيامبر(ص) روى تاكتيك تبليغاتى خود نام او رادر ميان ملّت تغيير داده، ابوجهل نام
داد.
قرآن
كريم خود كلمه «برده» را به كار برده است ولى نه به عنوان خطاب به شخصى مخصوص، بلكه
به طور عمومى و آن هم به عنوان مثال و آن هم پيش از تشكيل حكومت در مدينه، و در
حقيقت به زبان محيط كفر سخن گفت: كه «اين خدايان شما همچون بردگان شما هستند و اين
هم مثلى است.(81)
البته بايد به اين نكته هم توجّه داشت كه: به هر حال جنگ است و دشمن، و اين هم يكى
از نتايج و آثار مخالف و دشمنى اوست، نمىتوان انتظار داشت كه دشمن شمشير كشيده در
صدصد كوبيدن مكتب باشد و ما بگوئيم: سرور ما بفرمائيد شما آقاى مائى!!
ولى
اين خصوصياّت اخلاقى اسلام است كه تا اين اندازه مراعات مىكند و مىگويد: «در خطاب
به آنها برده و كنيز نگوئيد، پسرم و دخترم خطاب كنيد!
بردگى به اين صورت از اين نظر كه حتّى از كارگر هم به محيط خانواده نزديكتر بوده
وموجب اختلاط بيشترى با افراد خانواده مىگردد، براى پرورش مؤثّرتر است.
برده
كه همچون افراد اصيل خانواده حقّ غذا و لباس داشته بنا به دستور اسلام كه فرموده:
«از لباس خود به آنها و از غذاى خود به آنها بدهيد» با آنها آميزش زيادى دارد
تدريجا به افكار محيط خانواده و اجتماع آشنا خواهد شد.
نظرى به ايراد دوّم
و در
مورد بردگى دائمى اين اسرا...ـ ايراد دوّم ـ بايد بگويم:
اسلام يك سلسله دستورهاى اخلاقى و الزامى دارد كه عملاً چنين مسئلهاى به صورت يك
مشكل اجتماعى پيدا نمىشود، و اگر فرضاً در مواردى نادر يك برده به طور دائم به
همان وضع بردگى بماند بايد علّت آن را در خارج از محيط قانون اوّليه اسلام جستجو
نمود. وگرنه با دستورهاى الزامى و يا اخلاقى اسلام معمولا بردگان، پس از رشد فكرى و
مسلمان شدن آزاد مىشوند. دستورهاى الزامى همچون: قتل عمد كه اگر اولياء مقتول از
قصاص بگذرند ضمن گرفتن ديه بايد قاتل، بردهاى را هم به عنوان كفاّره آزاد كند. اگر
قتل خطا و غير عمد انجام شود نيز بايد بردهاى به عنوان كفاّره اين اشتباه بدهد (گر
چه اشتباه بوده ولى روى مصالح اجتماعى كه از جمله امكان عمد واقعى و عدم تشخيص قضاة
است و براى ايجاد فكر احتياط در مورد خون انسانها قانون كفاّره الزامى است).
اگر
كسى در ماه رمضان به حرام افطار كند بايد كفاّره جمع بدهد كه يك جزو آن آزاد نمودن
يك برده است. اگر كسى به زن خود بگويد: پشت تو بر من همچون پشت مادر من است (و از
اين پس تو براى من همچون مادر من هستى كه نبايد نزديكى كنم) كه «ظهار» ناميده
مىشود كه در قديم اين جمله را طلاق حساب مىكدند ولى در اسلام به حكم طلاق حساب
نشده تنها كفاّره دارد كه بايد در درجه اوّل يك برده آزاد كند.
اگر
كسى قسم به «برائت» و جدائى از خداوند بخورد بايد يك برده آزاد كند.(82)
اگر
كسى در ماه رمضان به چيز حلال افطار كند بايد يكى از سه كار را انجام دهد: 60 روز،
روزه، 60 فقير سير كردن، يك برده آزاد كردن.
و
نيز اگر زنى در مصيبت از دست رفتگانش موى خود را بچيند... و به نظر برخى فقهاء
احتياط آن است كه در مورد افطار در ماه رمضان، تا ممكن است و پيدا مىشود آزاد كردن
برده را مقدّم بدارد.(83)
اگر
نذر كند ـ كه كارى انجام و يا ترك كند ـ و سپس تخلف ورزد نيز كفاّره تخييرى واجب
است كه يك طرف آن آزاد كردن يك برده است.
و
نيز اگر كسى عهد با خدا ببندد و يا قسم به خداوند بخورد و سپس تخلّف نمايد، و نيز
اگر زنى در مصيبت از دست رفتگانش موى خود را بكند و صورت خود را بخراشد. و يا مردى
در مرگ فرزند يا زن خود لباس خود را بدرد. در همه اين موارد يكى از كفارهها، آزاد
كردن يك برده است.
در
برخى موارد هم از الزام پيشتر رفته و بدون اختيار و اراده شخص، خود به خود برده
آزاد مىگردد:
اگر
بردهاى از طريق ارث يا خريد و معامله سهم شخص شد كه از خويشان نسبى نزديك يعنى پدر
و مادر و فرزند و يا زنهائى كه از جهت خويشاوندى ازدواج با آنها صحيح نيست يعنى
خواهر و خواهرزاده و برادرزاده و عمّه و خاله بود، اين برده خود به خود آزاد
مىشود.
اگر
اين نسبتها از راه شيرو «رضاع» پيدا شود نيز حكم نسبى دارند و آزاد مىشوند.
اگر
بردهاى مشترك ميان دو نفر باشد و يكى از آن دو سهم خود را آزاد نمود سهم ديگرى هم
آزاد مىشود.
اگر
بردهاى را مثله نمودند يعنى در مقام مجازات اعضاء بدنش را بريدند آزاد مىشود (و
البته در اين هنگام بيت المال به او رسيدگى مىكند).
اگر
بردهاى كور شد و يا به مرض «جذام» مبتلا شد و يا زمينگير گشت آزاد مىشود.
اگر
صاحب كنيز با او نزديكى نموده حامله شد پس از مرگ صاحبش از سهم ارث فرزند آزاد
مىشود. البته برخى موارد ديگر هم در فقه به همين حكم وجود دارد.(84)
تأكيد در عتق
از
اينها گذشته در متون اسلامى سفارش بسيار به آزاد نمودن بردگان به طور مطلق و در غير
موارد مزبور شده است.
امام
صادق(ع) فرمود كسى كه بردهاى(85) آزاد كند خداوند در برابر هر عضو برده عضوى از او
را از جهنّم آزاد مىكند.(86)
پيامبر اكرم فرمود: كسى كه برده مسلمانى را آزاد كند خداى عزيز به هر عضو برده عضوى
از او را از جهنّم آزاد مىكند.(87)
على(ع) هزار برده در راه خداوند آزاد نمود كه از دسترنج خود خريده و آزاد
فرمود.(88)
چهار
چيز موجب ورود بهشت است: سيراب كردن تشنهاى، و سير كردن گرسنهاى، و پوشاندن بدن
برهنهاى، و آزاد نمودن انسانى.(89)
لازم
به تذكّر نيست كه معناى جمله موجب بهشت همچون جمله فلان دارو موجب سلامتى است
مىباشد و معنايش اين نيست كه هر چند پرهيز از غذاهاى مضرّ، و يا پرهيز از محرّمات
شرعى نكند.
امام
باقر(ع) هنگام مرگ 60 برده داشت كه 3/1 آنها را هنگام مرگ آزاد ساخت.(90)
بردگان ائمّه(ع)
بسيارى افراد هستند كه از نظر استعداد و درك شرائط زندگانى و نيروى جسمانى چنان
ضعيف و ناتوان هستند كه امكانات چندانى براى اداره خود ندارند، البته وظيفه
حكومتهاى صالح است كه متناسب با آنها شغلى تهيّه ديده ميان آزادى كامل و تسليم
محض(91) يك نوع زندگانى بى درد سرى برايشان فراهم سازد.
بسيارى از بيماران اينطورند. افرادى كه از نظر عقلى از حدّ متوسّط مردم فاصله دارند
چنينند.
خصوصاً در اجتماعهائى كه از رژيم صالحى برخوردار نيستند و بالنتيجه كسى به فكر اين
بيچارگان نيست درماندگى اين دسته افراد روشن مىشود.
ريشه
بردگى گر چه با يك نظر دقيق يكى از پديدههاى حتمى اجتماع و جنگهاست ـ به طورى كه
توضيح دادم ـ ولى در اثر عدم شايستگى رژيمها و بالنتيجه عدم اجراء قوانين الزامى و
اخلاقى احياناً بردگانى پيدا مىشوند كه با وجود لياقت شخصى ساليان دراز از نعمت
آزادى محرومند و چه بسا ارباب مرده و به فرزندش منتقل شدهاند.
و به
همين جهت (عدم اجراء قوانين الزامى و اخلاقى) اگر نتوانند خود را اداره كنند در
صورت آزادى هم در اجتماع مردم درمانده و بينوا خواهند ماند. وظيفه افراد روشن و
صالح است كه در صورت امكان كفالت اين دسته افراد را به عهده بگيرند. بردگانى كه نزد
ائمّه عليهم السّلام بودند از سه نوع خارج نبودند:
1 ـ
اربابهاى بى انصافى بودند كه بردگان را استثمار غير عادلانه نموده آزار مىدادند و
چون ائمّه(ع) آگاه مىشدند آنها را مىخريدند و نزد خود نگهداشته پس از پرورش آزاد
مىكردند.
2 ـ
بردگانى كه در اثر ناتوانى فكرى يا بدنى قدرت اداره خود را نداشتند و در وضع اجتماع
بهم ريخته آزادى بر ايشان مصيبت بود، ائمّه(ع) آنها را نگه مىداشتند و به همين
حساب آزاد نمودن برده مرد بيش از آزاد كردن كنيز ثواب دارد.(92)
3 ـ
بيشتر آنها همين كه با اخلاق ائمّه(ع) آشنا مىشدند به هيچ وجه حاضر به متاركه
نمىشدند. و تتّبع در تاريخ و روايات، درستى گفتارم را در اين دستهها روشن
مىسازد. پيامبر اكرم(ص) بردگانى از دسته اوّل به اصرار تمام از اربابهايشان
خريدند.
اين
پيشوايان به حدّى مراقب جهات انسانى بودند كه حتّى نام برده به زبان نمىآوردند و
همچون پدرى كه فرزند خود را مخاطب سازد به آنها: پسرم، دخترم مىگفتند!
و من
در اين احاديثى كه در اين باب، زير نگاهم قرار گرفتهاند تاكنون به كلمه «عبد» ـ
برده ـ برخورد نكردهام دقّت در قرار داد آزادى ائمّه با بردگان جالب است و نكات
پرورش آنها را نشان مىدهد.