استعمار، سياست و مذهب
گر
چه به نظر مىرسد مشكلترين اقسام استعمار، استعمار فكرى است كه ديگر فرد استثمار
شده تشخيص خوبى و بدى وضع خود را ندهد، ولى هنگامى هم كه فرد بيدار مىشود جهش سختى
پيدا مىكند و تحت تأثير ضربات كوبنده احساس حسرت و ندامت (كه از نظر روانى يكى از
جهات تكامل انسان است) به جبران گذشته فعاّليت سختى را شروع مىكند...
اينجا است كه قواى استعمارگر بايد دست به كار نقشه ديگرى شود، گاهى با روشى سياسى
بگويد:
گر
چه حقّ توست، ولى چه بايد كرد؟! تو كه نمىتوانى حقّت را بگيرى صبر كن، اگر بخواهى
قيام كنى تلفات تو بيش از بهرهات خواهد بود به فرض عدّهاى را با خود همفكر كنى و
هم صدا... ولى تا بانگ برآوريد مخالف در اندك مدّتى چنان شما را به فرار ناچار
مىسازد كه به افتضاح بار مىآيد... اگر سر جايت بنشينى و آبرويت را نريزى بهتر
نيست....؟(14)
و
گاهى به عنوان مذهب او را تخدير مىكند و به وعده اجر و ثواب ساكت مىسازد.
برزيل كه پس از شوروى و كانادا و چين و ايالات متّحده آمريكا بزرگترين كشورهاى جهان
از نظر مساحت است و از منابع طبيعى مهمّى برخوردار است مردمش در وضع بدى به سر
مىبرند، در ناحيه ساحلى شمال شرقى كه حاصلخيزترين مناطق آنجاست قيمت يك ليتر شير
برابر 2 سوم مزد روزانه يك كارگر است (ولى شير خشك ساخت آمريكا ارزانتر است!!)
48%
مردگان از يكسال كمتر دارند! در سال 1980 م 5/3 ميليون نوزاد چشم به دنيا گشود،
دكتر دولاماره مىگويد: 3 چهارم اين بچّهها امكان زندگى سالم را ندارند!
براى
جلوگيرى از قيام و اغتشاش در ميان مردم شايع كردهاند كه مردن بچّهها از سعادت
مادران است! وقتى طفل مىميرد در قيامت به استقبال مادرش مىشتابد و او را با خود
به بهشت مىبرد!(15)
ديگر چه مىخواهى؟
در
روايات ما هم آمده است كه: اولاد مسلمانان در نزد خداوند «شافع مشفع» ناميده
مىشوند(16) و حتماً اگر روايت درست باشد در درجه اوّل از مادر خود شفاعت مىكنند.
ولى
اين جمله گاهى براى تسكين درد گفته مىشود و گاهى براى استعمار و جلوگيرى از قيام.
طبيعى است كه فرد استعمار شده گر چه مدّتى با اين قبيل افكار و تلقينات سرگرم
مىشود، ولى بالأخره بيدار شده مىخواهد از زير بار فشار خلاص شود و هر چه مىخواهد
كه در دل نالهاش پنهان كند، سينه مىگويد كه من تنگ آمدم فرياد كن!
تو
فرار را افتضاح مىخوانى؟ ولى اين زندگى را ننگ نمىنامى؟!
آن
فرار عيب است كه بر نگردى نه آنكه از پاى ننشينى؟ گريز هم گاهى لازم است گاهى به
ناچارى و گاهى با تاكتيك.(17)
و
بدين جهت خواه ناخواه بايد يا استعمار به كنارى رود و به كلّى دست از منافع
استعمارى خود بشويد و يا قرارداد ترك تعرّض بسته شود و جريان را مبهم گذارده به
انتظار فرصت بنشيند.
تمركز مهاجرين انگليسى در قارّه جديد پس از كشف كريستف كلمب به آسانى صورت نگرفت
بلكه با جنگهاى خونين با بوميان سرخ پوست آمريكا كه گاهى منجر به تلفات سنگين
مهاجرين مىشد، همراه بود.
و هم
اكنون «رود زيادى» استعمارگر در اين بليه گرفتار شده و چندين روز پياپى است كه
اغتشاشهاى شديد بروز كرده است ايرلند شمالى نيز همينطور. (در سال 1351 شمسى)
استعمار و مفاسد اخلاقى
اجتماع استعمار زده كه فاقد طبقه «انتلكتوئل» و مغزهاى متفكّر است همچون فرد برق
زده كه حالتى ميان حيات و مرگ دارد فاقد مزاياى زندگى صحيح است و يكى از بزرگترين
مصيبتهايش مفاسد اخلاقى است كه در اثر فقر و بالنّيجه بيكارى و ولگردى پيدا مىشود
و آنگاه قانون هم بيشتر بر او سخت مىگيرد.
در
مادّه 23 قوانين كيفرى به قوّه مجريه حقّ مىدهد كه در جرم مشهود بدون مراجعه به
قوّه قضائيه و محكمه مجازات كند.
جرم
مشهود در 5 مورد تعيين شده است كه يكى از آنها جرم شخص ولگرد است!
ولگردى از كجا پيدا مىشود؟
وقتى
راههاى مادّى بر او بسته شد و نتيجه به كمالات معنوى هم نيافت و بالنّتيجه نتوانست
خلاء خود را پر كند ديدگان حريص و دل حريصتر او از خود غافل شده و به اصطلاح به
فراموشى ذات مبتلا شده به دنبال هر چيزى كه يحتمل او را آرامش دهد مىرود و در اين
راه صلاح را از فساد نمىشناسد و همانطور كهاز پيامبر اكرم(ص) رسيده است: «من لا
معاش له لا معاد له» (آنكه راه زندگى ندارد معاد واخلاقياّتش هم از دست مىرود) به
سقوط مىگرايد يا نادانسته پرت مىشود. چه كند؟
اكنون كه چيزى نمىفهمد، و تقصيرش هم از استعمارگر بوده است. نمىگويم خودش مقصّر
نيست، به هر حال فردى است با اختيار، ولى گناه بيشتر به گردن استعمار است. قرآن
كريم هم در داستان «افك»(18) گناه را اندازهگيرى نموده برخى را گناهكارتر و
مقصّرتر مىداند و بار گناه را بيشتر به دوش او مىاندازد.
اصرار اسلام بر تحريم ربا و كوبيدن شديد ربا خواران به همين جهت است، رباخوار با
روش خود ملّت را فقير مىكند و در نتيجه گرسنگى به بىدينى و تسليم همه جانبه در
برابر پول مىكشاند. در قرآن هيچ گناه فرعى همچون ربا اهميّت داده نشده است!
گفتنى است كه وقتى در «كراتئوس» ـ برزيل ـ باران نباريد و خشك سالى بر مشكلات ديگر
افزوده مردم را به قحطى تهديد مىكرد متوسّل به دامان كشيش شدند كه دعا كند باران
بيايد، او نپذيرفت و بيشتر از پيش مردم را تحريك به قيام كرد، دولت براى رفع
ناراحتى مبالغى بودجه به آن محيط اختصاص داد كه البته كافى نبود و آن هم كه بود به
درد فقرا نخورده صرف بزرگان شد! رئيس جمهور آقاى «مديسى» هم براى آرامش مردم سرى به
آن محيط زد و روى ذوقياّت خود كه معمولا بىنيازى، ذوق تفريح و همه چيز را حفظ
مىكند، از خصوصياّت ورزش فوتبال آنجا پرسيد، و به خصوص از «پله» قهرمان جهانى
فوتبال سخن گفت، ولى تعجّب كرد كه آنها حتّى نام پله را نشنيدهاند كه ما گرسنهايم
«پله» و فوتبال نمىفهميم!(19)
گرسنه نه تنها فوتبال نمىشناسد، بلكه تدريجاً شرافت و مذهب خود را هم از دست
نظرى به تاريخ
چون
مايلم بحث مورد توجّه كنونىمان (نظر اسلام) را بررسى كنم نمىخواهم در تاريخ بردگى
سخن بگويم، ولى اجمالاً بايد گفت:
تضادّ منافع به انضمام ضعف يك طرف، استعمار مىآورد و يكى از انواع آن بردگى است.
تضادّ منافع هم همهاش روى كثرت جمعيّت نيست تا مبدأ استعمار و به خصوص بردگى را
زمان تشكيل حكومتهاى قبيلگى و مانند آن بدانيم، بلكه اساس تضادّ منافع، روحيّات پست
حيوانى انسان است كه نزاع، و غالب و مغلوب، و استعمار مىآورد، چه بسا اگر نزاع
نكنند هر يك صد برابر آنچه مىخواهند در صحنه پهناور گيتى پيدا مىكنند ولى لجاج و
تعصّب و حسّ رقابت و اظهار شخصّيت، نزاع بر سر چيزهاى جزئى پديد مىآورد.
بنا
به گفته دائره المعارف بريتانيا، بردگى را تا تاريخ قرن هشتم پيش از ميلاد سراغ
داريم، ارسطو در سياستش از بردگى سخن مىگويد و آن را موافق طبيعت مىانگارد و
همچون برخى دانشمندان استعمارى، برخى افراد را ذاتاً ساخته شده براى بردگى و خدمت
مىداند.
يكى
از كارهاى تحميلى وحشتناك بردگان، بنا به گفته «آلبرماله» نبردهاى قهرمانى خونين
آنها با يكديگر در برابر «آقا» بود تا لذّت ببرد.
«ترازان» در جشنهائى كه به مناسبت غلبه بر «داسها» ترتيب داد، پنج هزار جفت (ده
هزار نفر) برده را به نبرد وادار كرد، جنگجويان هنگام عبور از جلوى غرفه امپراطور
به طرف وى برگشته به عنوان سلام رسمى گفتند: سلام بر قيصر، امپراطور! كسانى كه به
سوى مرگ مىروند ترا درود مىفرستند!!
آنها
يكديگر را مىكشند واينها مىخنديدند و لذّت مىبردند...
اين
روش بردگى در يونان قديم بود، در نقاط ديگر نيز كم و بيش به همين روش بود.
خواهيد گفت: اين چندان هم عجيب نيست، قهرمانهاى بوكس زمان ما هم چنيناند، نهايت
اينكه بردگان به زور فرمان «آقا» نبرد مىكردند و اينها به زور تبليغات و پول و
تجارت خود و بليط فروشانسودا، گرو سياستهاى استعمارى كه دنبال هر وسيلهاى براى
اغفال و انحراف افكار عمومى مىگردند.
از
بحثهاى گذشته علاوه بر كاوش كوتاهى در پيدايش بردگى معنا و مفهوم برده نيز به دست
مىآيد: برده يعنى آنكه از خود اختيارى ندارد و از هر نظر تسليم آقاست.
البته اين «هرنظر» بسته به محيطها و قانونها است، بعضىها قدرت هيچگونه ماليّتى به
برده نمىدهند و برخىها حقّ مالكيّت براى او قائلند و در قديم هم اين حقّ در برخى
قوانين بوده است.
چنانكه در امور ديگر نيز اختلاف داشتهاند ليكن حتّى جانىترين افراد قديم هم شايد
در شرايط عادى و بدون جهت برده را از انجام ضروريات چون خوردن و خوابيدن و تخليه
منع نمىكرده است.
البته معمولا كارهاى سخت و دشوار به عهده بردگان بوده است مخصوصاً در دوران بردگى
كشاورزى(20)، كه بيشتر بردگان به كارهاى سخت كشاورزى گمارده مىشدند.
ساختمانهاى مهمّى كه از دوران قديم به يادگار مانده است از ديگر كارهاى سخت بردگان
بوده است خدا مىداند كه در جريان ساختمان اهرام مصر و ساختمانهاى مهمّ ديگر در
ايران و يونان چه قدر از اين بردگان تلف شدهاند تا ديگران ببينند و لذّت ببرند
يعنى از مرگ آنها...
گفتنى است كه مطلب منقول از ارسطو كه بردگى از اركان اجتماع است زيرا كارهاى سختى
در اجتماع است كه افراد معمولى از انجام آن عاجزند.. به اصطلاح منطق، مغالطه «اخذ
ما بالعرض مكان ما بالذّات» است، يعنى بردگى دخالت ندارد عضلات قوى و تجربه كار
لازم است، چه سياه، چه سفيد، چه برده، چه كارگر، چه كارفرما...
به
هر حال گاه كه مىشنويم: هنوز بردگى ادامه دارد و به طور زور يا دزدى و گول زدن از
قبائل سياه پوست برده مىگيرند، زنان را براى حرمسرا و مردان را براى كار.. و در
سالهاى پيش يكى از جرائد شرحى در اين باره نوشت.
اسلام و بردگى
اينها همه مربوط به بردگى در غير اسلام، و بخصوص در غرب بود، اسلام با بردگى مخالفت
ورزيد و به خصوص روى اين مطلب ايستادگى كرد كه عرب و عجم و سياه و سفيد فرق ندارند.
عرب
بر عجم و سفيد بر سياه هيچگونه فضيلتى ندارد، مگر به تقوى و عمل خوب.
«از
غضب خداوند در مورد مماليك خود بپرهيزيد: از غذاى خود به آنها بدهيد و از لباس خود،
آنها را بپوشانيد بيش از قدرتشان چيزى تكليفشان نكنيد اگر دوستشان داريد نگهداريد و
گرنه بفروشيد» «بردگان شما برادران شما هستند».«بدترين مردم كسى است كه آدم
بفروشد».
ليكن
اسلام كه يك مكتب اخلاقى است در مسير تكاملش خواه ناخواه به مخالفتها برخورد مىكند
و جنگها پيدا مىشود و روى قدرت ايمان و تصميم و اراده (كه باعث بروز تمام واحد
نيروى باطنى انسان مىشود كه به قول ويليام جيمز(21) در حالات عادى نه دهم قواى
انسان در خواب است و در مواقع فوق العادّه تمام واحد نيروى انسانى به فعاليت
مىافتد) در بسيارى جنگها پيروز مىشود، پيروزى به فرار عدّهاى و تسليم عدّهاى و
اسارت عدّهاى مىانجامد شما مىگوئيد اين اسيران دشمن را چه كند؟
آزاد
كند تا دو مرتبه به نيروى دشمن بپيوندند و جنگ تازهاى عليه مكتب انقلابى اسلام به
راه اندازند؟ و بالنّتيجه يا اسلام عقبنشينى كرده گوشهاى بنشيند (كه اشكال تراشان
غرب همان را مىخواهند) و يا همه روزه خونريزى و جنگ باشد؟!
و يا
بكشد تا خاطرش آسوده باشد؟! اين راه موافق با روح تنبلى و ضعف از طرفى (تا اداره
آنها و بررسى افكار و كردار آنها و مانندآن بار سنگينى به دوش دولت اسلام نباشد) و
با روح سفاكى و بىرحمى و خونريزى از طرف ديگر است.
و يا
آنها رادر اجتماع اسلامى منحل كند تا هم تربيت شوند و هم مشكلات متراكم در محيطى
خاص به وجود نيايد؟ چه كند؟ و كدام راه را انتخاب كند؟
مسئله سياه و سفيد نيست، سخن از استعمار نژادى نيست، بحث در سپردن كارهاى سنگين به
بردگان نيست، گفتگو از اختصاص آزادگان به علم نيست، صحبت جنگ است جنگ...
جنگ، سياه و سفيد و نژاد نمىشناسد.
در
اسلام سياهان به مقامات بالا مىرسيدند. بلال سياه زنگى مؤذّن رسمى پيامبر(ص)
مىشود كه حكومت غاصب پس از آن سرور محتاج اذان بلال مىشود والبته او هم حاضر به
ترويج آنها نمىشود، اوّلين مؤذن در سطح كعبه بلال بود.
در
«مدينه» امروز(22) هنوز حكومت سعودى به سادات بيچاره «نخاوله» همچون سائر افراد
امتياز نمىدهد و على المسموع بها كار آنها كمتر از ديگران است، ولى در اسلام بلال
حبشى با خالد بن رويحه كه از افراد معنون است برادر مىشود، زيد بن حارثه آزاد شده
پيامبر(ص) با حمزه عموى آن حضرت برادر مىشود.
و در
كوبيدن افكار نژادى تا آنجا موفّق مىشود كه زمانى بيشتر فقهاى بزرگ اهل تسنّن در
شهرهاى اسلامى از بردگان بودهاند، كه آزاد شده بودند و با زحمت و كوشش مقام
يافتند، حسن و ابن سيرين، فقيه بصره بودند، عطار و مجاهد و سعيد و سليمان، فقيه
مكّه بودند، زيد بن اسلم و محمّد بن منكدر و نافع، فقهاء مدينه بودند، ربيعه الرأى
و ابن ابى الزّناد، فقيه «قبا» بودند، طاوس و فرزندش، فقيه يمن بودند، عطار بن
عبداللّه فقيه خراسان بود، و مكحول، فقيه شام، همه اينها برده بودهاند.
بردگى و جنگ؟
هر
گونه اظهار نظرى راجع به خط مشى اسلام در مسئله بردگى بدون دقّت در قانون جهاد
اسلام و جدا از آن بى اساس است.
بردگى اسلام عنوان بردگى ندارد، بلكه تتّمهاى است از مسئله جهاد و عنوان جنگ!
همانطور كه غنائم و تقسيم آنها كاملاً مربوط به جنگ و جهاد است و عنوان مستقل
ندارد.
و
تدريجاً خواهيم ديد كه اين گونه بردگى جنگى به طورى كه اسلام مىگويد چندان تشابهى
با بردگى مرسوم در روم و يونان عربستان قديم و ايران باستان و غيره ندارد.
و
روى لغت هم كه نبايد حساّسيّت داشت زيرا لغت، قبح ذاتى ندارد و خود قانون، ميزان
است، بعلاوه اينكه حديثى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه: نگوئيد: بردهام!
كنيزم! بلكه بگوئيد: پسرم! جوانم، دخترم!
اسلام با بتپرستان، آنها كه مكتب اسلام را نمىپذيرفتند و حاضر به بحث و مناظره هم
نبودند و يا فقط به مجادله مىپرداختند و در عين حال مخالفت مىكردند، اعلان جنگ
مىداد و با پيروان ساير اديان كه ريشه آسمانى داشتند و بعدا منحرف شده بودند (و
اسلام هم براى اصلاح آن انحرافها و نيز تكميل قوانين آنها آمده بود) نيز همينطور
بود، تنها امتياز آنها اين بود كه غير از جنگ يك راه ديگرى هم داشتند و آن تسليم
حكومت مركزى شدن و رعايت شرائطى كه شرائط «ذمّه» ناميده مىشد با حفظ عقائد خودشان.
به
هر حال اگر جنگ مىشد آنهائى كه دستگير مىشدند كشته نمىشدند، بلكه با نظر حكومت
مركزى و صلاحديد رئيس به عنوان برده تسليم افراد مىشدند و آنها حقّ به كار گماردن
آنها را داشتند البته به طور عادلانه نه زورگوئى و دور از انصاف.(23)
و
اين در حقيقت يك نوع ارفاق بود كه مجازات دشمن در حال جنگ را كه محكوم به اعدام است
تخفيف داده، نه يك درجه بلكه بيشتر كه حكم حبس و زندان هم نداشته باشد، بلكه چيزى
شبه محكوميّت كار ـ البته غير شاقّه ـ نظير اردوگاه كار اجبارى، پيدا مىكردند كه
هم اكنون معمول است، ولى كار اين اسراى اسلامى با اين اردوگاهها خيلى تفاوت دارد كه
بعداً تذّكر مىدهم.
متون فقه اسلام
لازم
است در اين قسمت نظرى به متون اسلامى بيفكنيم: اسيران دو گونهاند: مرد، زن كه يا
بالغند و يا طفل. پسران نابالغ كه به 15 سال نرسيدهاند، اسير مىشوند، ولى كشتن
آنها جائز نيست چون پيامبر(ص) از كشتن زنها و اطفال نهى فرموده است، و خود آن حضرت
هم نمىكشت بلكه اسير گرفته و برده مىنمود...افراد بالغ اگر در حال جنگ و برخورد
مسلّحانه اسير شوند امام آنها را مىكشد.. و نبايد آنها را زنده گذاشت و يا برده
گرفت و اگر پس از اتمام جنگ و سكوت ميدان، اسير شد پيشوا مىتواند آنها را برده
بگيرد و يا فديه بگيرد (پولى گرفته رها سازد) و يا منّت نهاده آزاد نمايد وانتخاب
اينها هم مربوط به پيشوا است كه روى مصالح اجتماع اسلامى عمل مىكند و كشتن آنها
جائز نيست بلكه يا منّت نهاده آزاد مىكند و يا به مبلغى پول معامله كرده رها
مىكند و يا برده مىگيرد، اين مطلب را همه علماء ما گفتهاند.
ولى
شافعى گفته است: پيشوا مخيّر است كه بكشد يا برده كند يا منّت نهاده آزاد كند.
ابويوسف گفته است: منّت مجاّنى جائز نيست و معامله هم نبايد با پول بشود بلكه با
افراد (گرفتار مسلمان) بايد معامله شود...
دليل
ما بر جواز آزادى مجانى آيه قرآن است كه مىفرمايد: «اما منّاً بعد و اما
فداءاً...»(24) و پيامبر(ص) هم با ثمامة بن اثال و ابىعبيده و ابىالعاص بن ربيع
چنين كرد و اسيران جنگ بدر را كه 73 مرد بودند هر مردى را به چهار صد درهم معامله
فرمود و نيز يك مرد به دو مرد معامله نمود.
و
امّا تجويز كشتن هم روى عموم آيه قرآن است كه مىفرمايد: «اقتلوا المشركين حيث
وجدتموهم...»(25) و پيامبر (ص) هم مردان بنى قريظه را كشت...
گاهى
يكى از احكام گذشته اصلح است مثلا اگر كافر قدرت زيادى دارد كه اگر زنده بماند
احتمال ضرر جامعه انسانى و اسلامى است كشتن او نفع است.
ناتوانى كه مال زياد دارد و قدرت جنگ و مخالفت ندارد معاملهاش اصلح است.
فردى
كه خوشفكر است و اميد مىرود كه مسلمان شود و خدمت به اسلام كند آزادى مجاّنى او
بهتر است.
آنها
كه ضررى ندارند و مىتوانند خدمت كنند برده گرفتن آنها بهتر است چون زنان و
اطفال...
اماّ
اسير در حال جنگ و برخورد مسلحّانه چون هنوز احتمال ضرر زيادى وجود دارد (چون عاقبت
جنگ معلوم نيست شايد آنها پيروز شدند و اسير هم آنگاه به آنها مىپيوندد) كشته
مىشود...
و
اين تخيير و انتخاب (يكى از اطراف گفته شده) در تمام اقسام كفاّر جريان دارد چه اهل
كتاب باشند و يا بت پرست...
اگر
به اسير پيشنهاد اسلام شد و او پذيرفت (و روى خرابكارى و خيانت نبود) كشته نمىشود،
خواه در حال جنگ گرفتار شده باشد و يا پس از خاتمه جنگ و اختلافى هم در اين مسئله
نيست، پيامبر(ص) فرموده است: مأمور شدهام كه با مردم بجنگم تا به يگانگى خداوند
اقرار كنند، وقتى اقرار كردند خون و مالشان محفوظ است...(26)
و
پيشوا مخيّر است كه مجاناً او را آزاد كند يا معامله نمايد و يا برده بگيرد...
و
اگر پيش از اينكه به جنگ جنگجويان گرفتار شود مسلمان شد، نه كشته مىشود و نه برده
و نه از او پولى مطالبه مىكنند...(27)
كفّار به سه گروه تقسيم مىشوند:
1 ـ
آنها كه كتابى آسمانى دارند، اينهايهود و نصارى هستند كه كتابهاى تورات و انجيل را
دارند اين دسته بايد اسلام بياورند و يا جزيه بدهند، اگر اسلام آوردند كه حرفى نيست
و اگر اسلام نياوردند و جزيه دادند پذيرفته مىشود و به دين خود باقى مىمانند
خداوند در قرآن فرموده است: با آن دسته از اهل كتاب كه ايمان به خداوند و روز جزا
نمىآوردند و آنچه را خدا و پيامبرش تحريم نمودهاند حرام نمىدانند و دين حق را
نمىپذيرند بجنگيد تا با دست خود ذليلانه جزيه بدهند.(28)
2 ـ
آنهاكه احتمالاً كتاب داشتهاند كه همان زردشتىها هستند آنها پيامبرى داشتهاند كه
او را كشتند، حكم آنها هم چون اهل كتاب است پيامبر فرموده است: با آنها چون اهل
كتاب عمل كنيد.
3 ـ
آنها كه حتّى احتمال كتاب آسمانى هم در آنها نيست چون بتپرستان و آتشپرستان و
غيره اينها حتماً بايد اسلام بياورند و جزيه هم پذيرفته نمىشود يا اسلام يا
جنگ.(29)
جنگ
با كفّار در صورتى جائز است كه ابتدا آنها را به اسلام و قوانين آن دعوت
كنيم...(30)
با
كلّيه مخالفين اسلام بايد جنگيد ولى آنها دو دسته هستند:
1 ـ
آنهاكه جز اسلام چيزى از ايشان پذيرفته نمىشود وگرنه جنگ است و اموالشان گرفته
مىشود و زنان و فرزندانشان اسير مىشوند اينها غير از اهل كتابند.
2 ـ
آنها كه جزيه هم از ايشان پذيرفته مىشود اينها يهود و نصارى و زردشتيانند كه اگر
شرائط جزيه را پذيرفتند جنگ با آنها جائز نيست و زنان و فرزندانشان را نبايد اسير
گرفت ولى اگر زير بار جزيه نرفتند يا شرائطش را زير پا گذاردند همچون سائر كفاّرند
كه كشتن و گرفتن اموال و اسير كردن افرادشان جائز است...كشتن زنها جائز نيست اگر چه
آنها با مسلمانان بجنگند و مردانشان را كمك كنند. اگر چارهاى نبود كشتن آنها جائز
است.
شرائط ذمّه اين است كه: علناً گوشت خوك نخورند و شراب نياشامند و ربا نخورند و
ازدواجهاى حرام در اسلام را انجام ندهند...(31)
(بردگان كفاّر اگر پيش از اربابهاى خود به مسلمانان بپيوندند و اسلام آورند آزاد
خواهند بود و همچون مسائر مسلمانان هستند...(32)
اسيرها دو
گونهاند:
1 ـ
آنها كه يش از سكوت ميدان جنگ و در حال برخورد مسلّحانه اسير مىشوند اينها را
نبايد زنده گذاشت...
2 ـ
آنها كه پس از آرامش ميدان جنگ و تمام شدن جنگ، اسير مىشوند كه پيشوا مىتواند
آزادشان كند يا فديه گرفته معامله كند و يا آنها را برده بگيرد...(33)
برده
گرفتن دشمن جائز است و اين عقيده عموم فقهاء است درباره همه كفاّر از مرد و زن، پير
و طفل، بزرگ و كوچك، مگر راهبانى كه مشغول عبادتند و دست از اجتماع شستهاند.(34)
روايات اسلامى
امام
باقر(ع) مىفرمود: جنگ دو حكم دارد:
1 ـ
هنگامى كه جنگ سرپاست و هنوز ميدان گرم است و كار به آخر نرسيده است هر اسير كه
گرفته شود پيشوا... او را گردن مىزند.
2 ـ
هنگامى كه جنگ به پايان رسيد هر اسيرى كه گرفته شود پيشوا مىتواند منّت نهاده
مجاّنى آزاد كند و يا معامله نموده در برابر مبلغى رها سازد و يا آنها را برده
بگيرد.(35)
امام
باقر(ع) مىفرمايد: «خداوند پيامبر را به پنج پيكار فرمان داد: سه نوع پيكار همواره
هست و حكمش بسته نمىشود تا جنگ به پايان برسد (و حقّ بر باطل پيروز شود)، و جنگ
تمام نمىشود تا خورشيد از مغرب طلوع كند(36) كه در آن روز كليّه مردم ايمان
مىآورند و اگر ايمان نياورده باشند روى خوش نمىبينند...
«الف
ـ پيكارى با مشركين عرب كه اين آيه قران مربوط به آنهاست: «بكشيد مشركين را هر كجا
يافتيد و بگيريد و محصور كنيد و به هر جا كمين كنيد، اگر توبه كردند (ايمان آوردند)
و نماز به پا داشتند و زكات دادند برادر دينى شما هستند» (37) از اينها جز جنگ و يا
اسلام چيزى پذيرفته نمىشود، واموالشان به غنيمت گرفته مىشود و افرادشان اسير
مىشوند، چنانكه پيامبر(ص) چنين كرد. او برخى را اسير گرفت و برخى را عفو فرمود و
با برخى معامله نمود.
«ب ـ
پيكارى با اهل ذمّه... كه اين آيه مربوط به آنهاست «با آن عدّه از اهل كتاب كه
ايمان به خداوند و روز قيامت نمىآورند و آنچه را خدا و پيامبرش تحريم نمودند حرام
نمىدانند و دين حقّ را نمىپذيرند بجنگيد تا ذليلانه با دست خود جزيه بدهند.»(38)
«اگر
در مملكت اسلام هستند بايد جزيه بدهند وگرنه كشته مىشوند و اموالشان غنيمت است و
افرادشان اسيرند و اگر جزيه پذيرفتند اسير كردنشان حرام است و اموالشان محترم
است».
«و
اگر در حكومت اسلام نبوده در كشور كفر و محل جنگ هستند اسير نمودن آنها جائز است و
ازدواج با آنها حرام است و بايد يا اسلام آورند يا جزيه بدهند و يا كشته شوند.
«ج ـ
پيكار سوّم با مشركين غير عرب است كه اين آيه مربوط به آنهاست! «...وقتى آنها را
شكست داديد پيمان و قرارتان را محكم كنيد و سپس يا منّت نهاده آزاد كنيد و يا
معامله نموده فديه بگيريد تا جنگ به پايان برسد.»(39)
«سپس
منّت نهيد» يعنى پس از اسير گرفتن، «و يا معامله نموده فديه»... يعنى بين آنها و
مسلمانان معامله نموده و اسرا را مبادله كنيد، از اينها جز اسلام پذيرفته نمىشود و
يا جنگ، و ازدواج با آنها حرام است».(40)
البته از نظر حكم اوّلى اسلام برده گرفته اسراء جنگى مخالفين داخلى هم كه عليه
حكومت مركزى قيام مسلّحانه و با تجهيزات ارتشى كنند جائز است، ولى روى مصالحى (از
جمله چون ائمّه عليهم السّلام مىدانستند حكومتهاى ظلم يكى پس از ديگرى روى كار
مىآيند و ممكن است به جبران آن كار، جنايات زيادى به افراد پاك كه هدف از آفرينش
هستى آنان هستند نمايند و اجتماع را از آنها بى بهره سازند) اين كار تجويز نشده
است.
«روش
على(ع) در اهل بصره از همه دنيا براى شيعيان بهتر بود؟ او (ع) مىدانست كه دشمن به
زودى حكومتها پيدا مىكند اگر آنها را اسير مىگرفت آنها هم شيعيان را اسير
مىگرفتند و...»(41)
البته كشتن آنها حتّى فراريان در صورتى كه تشكيلاتى مركزى داشته باشند كه ممكن است
باز گرد آن جمع شوند و قيام كنند جائز است:
«اينكه على(ع) اهل صفّين را مىكشت چه فراريان و چه رزمندگان و چه مجروحين، ولى در
جنگ جمل فراريان را دنبال ننمود و مجروحين را نكشت و آنان كه سلاح افكندند امان داد
و آنها كه به منزل خود رفتند امان داد.. براى اين بود كه اهل «جمل» پيشواى خود
(طلحه و زبير) را از دست داده بودند و گروهى هم نداشتندكه نزد آنها برگردند و مردم
هم پس از شكست به منازل خود برگشتند نه جنگى داشتند و نه مخالفتى اظهار مىكردند و
نه طرد دستگاه مركزى مىنمودند، همين قدر خوشنود بودند كه با آنها كارى نداشته
باشند، حكم آنها كه پايگاهى براى روش خود نداشتند اين بود كه كشته نگردند و آزار
نشوند.»
«ولى
اهل «صفّين» به گروه مستعد و آمادهاى بر مىگشتند كه همچون معاويهاى بر سر داشتند
و سلاح و سپر و شمشير و... برايشان جمع مىكرد و جائزهها به آنها مىداد و برايشان
مسكن تهيّه مىنمود و بيمارانشان را رسيدگى نموده مجروحينشان را درمان مىكرد...»
«على(ع) اين دو گروه را يكسان نگرفت..ولى مطلب را برايشان تشريح كرد تا هر كه خواهد
توبه كند و گرنه به مجازات برسد...(42)
پيامبر(ص) وقتى مىخواست گروهى را براى جنگ بفرستد آنها را طلبيده مقابل خود
نشانده و سپس مىفرمود:
به نام خدا و به يارى خدا و در راه خداوند و بر
طبق قانون پيامبر خدا... حركت كنيد، افراط و زياده روى نكنيد، بدن دشمن را مثله و
تكّه تكّه نكنيد، مكر و حيله نكنيد، پير مردان و اطفال و زنان را نكشيد، درختان را
جز در مواقع ضرورت قطع نكنيد، اگر مردى از مسلمانان ـ چه فرد پست يا دانشمند ـ يكى
از كفاّر را امان داد پذيرفته مىشود و او در پناه است، تا سخن خدا را بشنود، اگر
پيرو شما شد برادر دينى شما است و اگر امتناع ورزيد او را به محلّ امن خودش برسا نيد
و در دفع او از خداوند مدد بطلبيد.(43)
وقتى
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله لشگرى مىفرستاد و آنگاه احتمال خلافكارى در فرمانده
مىداد از افراد مطمئن خود كسى را مىفرستاد كه اخبار او را براى آن حضرت اطّلاع
دهد.(44)
پيامبر(ص) از مسموم كردن شهرهاى كفاّر جلوگيرى مىفرمود.(45)
از
زنها و افراد كور و زمين گير و پيرمردان و اطفال دشمن جزيه برداشته شده است و اگر
جزيه را نپذيرفتند كشتن آنها جايز نيست.(46)
هنگامى كه پيامبر(ص) فرماندهى بر گروهى تعيين مىكرد تا براى جنگ گسيل دارد او را
درباره خود به خصوص و در مورد افرادش به طور عموم سفارش به پرهيزگارى و رعايت
فرامين خداوند مىنمود و سپس مىفرمود:
«به
نام خدا و در راه خدا پيكار كن، با آنها كه خدا را كفران مىكنند بجنگيد، حيله
نكنيد، و افراط و زياده روى نكنيد، دشمن را مثله نكنيد، طفل خردسال را نكشيد، آنها
را كه دست از دنيا شسته و در اين قلّهها جائى براى عبادت خود گرفتهاند نكشيد،
درختان خرما را نسوزانيد، و غرقه در آب نكنيد، درختان ميوه را قطع نكنيد، زراعتها
را به آتش نكشيد، شايد خودتان به آنها محتاج شويد، حيوانات حلال گوشت را نكشيد مگر
براى خوردن.
«وقتى به دشمن رسيديدآنها را به يكى از سه راه دعوت كنيد، اگر پذيرفتند شما هم
بپذيريد و دست از آنها برداريد، ابتدا آنها را با سلام دعوت كنيد... و بخواهيد كه
از محلّ كفر هجرت نموده به سرزمين ما بيايند... اگر نپذيرفتند همچون اعراب بيابانى
مسلمان خواهند بود كه از بيت المال حقّى ندارند(47) اگر اينها را نپذيرفتند بخواهيد
جزيه بدهند.. اگر نپذيرفتند به يارى خداى عزيز با آنها بجنگيد...(48)
اگر
چارهاى نبود آتش سوزى و ويرانى به وسيله آب يا بمباران جائز است گر چه اطفال و
زنان در ميانشان باشند.
«از
امام صادق(ع) پرسيدم: مىشود به شهر دشمن آب رها نمود ياآتش سوزى ايجاد كرد و يا با
منجنيق موادّ مخرّب رويشان انداخت تا كشته شوند، در حالى كه زن و طفل و پيرمرد و
حتّى اسيران و تجاّر مسلمان در ميانشان هستند؟
«فرمود: مانعى ندارد و به خاطر اينها نبايد دست بر داشت و ديه هم ندارد و كفاّره هم
داده نمىشود.(49)
على(ع) فرمود: هر چند بخواهى فرد اسيرت را بكشى غذا دادن و احسان به او حقّى واجب
است.(50)
امام
صادق(ع) مىفرمود: غذا دادن اسير حقّ لازمى است بر آن كسى كه او را اسير نموده است
هر چند بخواهد فردا او را به قتل برساند...(51)
پيامبر(ص) از «اهل ذمه» جزيه گرفت به اين شرط كه معامله ربا نكنند و گوشت خوك
نخورند و خواهر و برادرزاده خود را ازدواج نكنند و اگر چنين كنند خدا و پيامبرش(ص)
تعهدّى در برابر آنها ندارند (جان ومالشان تأمين ندارد) آنگام امام صادق(ع) فرمود:
امروز براى آنها هيچگونه تعهّد شرعى نيست.(52)
عبادتگران را نكشيد!
اينكه در اين متون گفته شده: عبادتگران ديرها را نكشيد از اين نظر است كه با آنها
كه سر جنگ ندارند و از اجتماع فاصله گرفتهاند و دور از سر و صداى اجتماع با خداى
خود مناجات مىكنند كارى نداريم.
در
سوره ممتحنه مىفرمايد: «با آن كه كافرانى كه با شما پيكار نكردهاند و شما را از
سرزمين خودتان بيرون نكردهاند اشكال ندارد اگر نيكى كنيد و به عدالت رفتار كنيد.
از دوستى با آنها ممنوع هستيد كه با شما در راه د ينتان جنگيدهايد و شما را از
بلادتان بيرون كردهاند و بر بيرون كردنتان كمك نمودهاند، و كسى كه آنها را دوست
بدارد خود، ستمگر است.»(53)
به
هر حال اين حكم به خاطر احترام به شغل رهبانيّت و يا روى گفته افراطى «سارتر» نيست
كه مىگويد: ناچارم بر خلاف منطق و ايمانم اعتراف كنم كه آنها كه دست از دنيا
شستهاند و به نيك و بد اجتماع كارى ندارند از آنها كه در شريفترين پيكارهاى انسانى
شهيد شدهاند پاكترند... كه اين شهيد راه حقيقت اگر خود كشته نمىشد قاتل خود را
مىكشت پس آدمكش است!
نه
اين خيلى افراطى است، آن مخالف حقيقت، ارزش انسانى ندارد تا احتمال كشتن او موجب
ناپاكى قطعى اين شهيدگردد.
دشمن را مسموم نكنيد
ملاحظه فرموديد كه اين متون سفارش شده: شهرهاى دشمن را مسموم نكنيد و از راه آب و
هوا و غذا سموم خطرناك را به داخله اجتماع آنها نفرستيد كه اين ناجوانمردى است.
خيلى
مناسب است با روش كنونى بلوكهاى شرق و غرب كه ميلياردها خرج نموده زراّدخانههاى
ميكربى به وجود مىآورند و تنها مانع اجراء عمليات، اين است كه چگونه آنها را مسموم
كنيم كه خودمان نشويم و خصوصاً اگر فاتح شديم چگونه آن سرزمين را از ميكربهاى موجود
حفاظت كنيم.
همانها كه فرياد انسان دوستى مىزنند و نعره انتقاد از نظر فقهى بردگى اسلام هم از
همان نقاط بر مىخيزد.