نگاهي به بردگی
آيت اللّه محمدعلى گرامى
- ۱ -
پيشگفتار
در
ماه رمضان امسال ـ 1391 هجرى قمرى ـ به درخواست عدّهاى از افراد تحصيلكرده جلسهى
خاص آنها پذيرفتم كه به طور آزاد بتوانند برخى مشكلات اعتقادى را بررسى و مسائلى
نظرى را طرح نمايند.
وضع
جلسه طورى بود كه به نظر مفيد مىرسيد و من هم با اشتياق شركت مىكردم.
يكى
از پرسشهائى كه طرح شد مسئه بردگى و نظر اسلام درباره آن بود.
طرح
اين مسئله ابتداجلب نظر نمىكرد ولى متوجه شدم به صورت اشكال و ايرادى از طرف
عدّهاى از مسيحيان در برابر جوانان مسلمان طرح مىشود و اتّفاقا در ذهن عدّهاى از
جوانهابراى خود جائى باز كرده بود.
و
نيز متوجّه شدم كه همچون گوئى در دست مخالفين پاس داده مىشود و پيروان به اصطلاح
مذهب بهائيّت! نيز به خيال خود بدين وسيله نقصى بر اسلام مىگرفتند.
به
نظرم آمد كه برخى افراد متمايل به تفكّرات چپى نيز با اينكه ايدئولوژى اسلامى را
برترين تفكّر مذهبى مىدانند در اين بحث سرگردانند و در اين قسمت متحيّرانه به
اسلام مىنگرند و يا صريحاً انتقاد مىكنند.
به
خواست دوستان در اين باره قدرى مفصّلتر بحث شد كه عموماً در حدود 3 ساعت به طول
انجاميد.
اظهار علاقه مكّرر عدّهاى از جوانهابه گرفتن نوار بحث و اطّلاع از بحث باعث شد كه
دو تن از مهندسين جوان جلسه زحمت كشيده بحث را از نوار پياده نمودند. و پس از
اصلاحات و اضافاتى به وسيله من به اين صورت كه ملاحظه مىفرمائيد در آمد مهندسين
مزبور در اين كار زحمتى قابل تشكّر متحمّل شدند و اگر كار آنها نبود هرگز موفّق به
انجام اين كار نمىشدم.
توفيقات آنها و ساير جوانهاى بيدار را از درگاه ايزد متعال مسئلت دارم.
با
دقّت در اين جزوه روشن مىشود كه اسلام با نظام بردگى كهن كه تسلّط به ناحق و غير
مكتبى بر انسانهاست كاملاًمخالف است، نظام مزبور كه در دورهاى از تاريخ انسان و در
ارتباط با اقتصاد زمين دارى بوده است بر اساس استثمار به ناحق انسانها استوار بوده
است. ولى در اسلام مسئله بردگى به گونهاى ديگر مطرح است، در آئين اسلام نيز همچون
همه مكتبهاى ديگر فرض جنگ با مخالفين پيش مىآيد، گروهى كشته و گروهى اسير مىشوند
با اسيران جنگى چه كنيم؟ آزاد كنيم تا دوباره دسته بندى كرده و جنگ به راه اندازند؟
بكشيم و از حياتشان اين نعمت بزرگ الهى به كلّى چشم بپوشيم؟ يا آنها را به نحوى
تربيت كنيم!
در
اين جزوه اين مسائل تحقيق مىشود.
لازم
به تذكّر است كه نوشتههاى معدودى كه در اين مسئله به نظرم رسيده است ـ كه البته در
اين مسئله بسيار كم بحث شده و به حساب اينكه اكنون بردهاى نيست تا درباره حكمش بحث
شود حتّى كتاب «عتق» فقه اسلام نيزنوعاً خوانده نمىشود، در حالى كه قانون اسلام
بايد همواره در برابر مكتبهاى ديگر روشن باشد تا آنها كه در پى اجتماعى نو و قانونى
نو هستنند اسلام را بشناسند.
نوعا
به جاى بحث در متن ماده قانون مسئله، در سير تاريخى آن در ميان ملّتها و قياس آنها
با يكديگر بحث كردهاند و در حقيقت ناظر بودن را به ورود در «گود» ترجيح دادهاند و
تماشاگر شدن را بر محاكم بودن!
در
حالى كه از نظر حقيقتيابى و از ديد نسل روز چيزى كه لازم به دقّت است خود قانون
است نه عمل تاريخ! و به همين جهت اينجانب اساساً از ورود در جنبههاى تاريخى مسئله
كه خاصيّت بيشتر آن افزودن بر قطر كتاب است نه عمق آن، جز در موارد ضرورى پرهيز
نموده و تنها متن قانون را مورد بحث قرار داد دادهايم علماى ديگر معتقدند اسلام به
كلى با هر گونه بردگى مخالف است و بيش از آنچه كه در راه آزادى آنها فعاليت كرده
نتوانسته كارى بكند، اينها مسئله اسيران جنگى را كه به صورت بردگان در بحث جهاد فقه
مطرح شدهاند ناديده گرفتهاند.
اين
جزوه بحثى حقيقت ياب در اين مسئله است.
اميد
است مفيد باشد.
قم ـ
حوزه علميّه ـ محمّد على گرامى
24 ـ
ذى الحجّه ـ 1391
21/11/1350.
درباره چاپ دوّم
1 ـ از نشر چاپ اوّل اين جزوه چند ماهى پيش نمىگذرد كه به پيشنهاد اين مؤسسّه مجددّا
به وسيله مؤلّف اصلاح شده و براى مرتبه دوّم چاپ مىشود. پس از چاپ اوّل مكرّراً
اهل نظر ما را درباره نشر اين جزوه تشويق مىنمودند و روش بحث آن را در مسئله بردگى
در نوع خود بىنظير مىدانستند و اعتراف مىنمودند كه جالبترين بحث تحليلى «مسئله
بردگى» است. از خداى عزيز توفيق خدمت بيشتر در راه انسانيّت را خواهانيم.
2 ـ
پاورقيهائى كه در اين چاپ علاوه شده است براى توضيح پارهاى ايرادها و يا پرسشهائى
بوده كه برخى افراد فارغ التّحصيل روز پس از نشر چاپ اوّل طرح نموده و مؤلّف را در
جريان گذارده بودند و مؤلّف به منظور توضيح مطالب، پاورقيهائى در اين چاپ علاوه
نمود كه حتماً مفيد خواهد بود.
برده كيست؟ - بردگى چگونه
به وجود مىآيد؟
عليرغم بسيارى تبليغات استعمارى امروز اين مطلب بر همه روشن شده است كه افراد
انسان به يك ريشه مىرسند و با همه اختلافات زبانى و نژادى و تاريخى و
جغرافيائى و فرهنگى، از يك نوع هستند، و حتّى اختلافات ذاتى كه روى قانون تأثير
اعمال در روح پيدا مىشود(1) نيز گونه وحدت آنها را بر هم نمىزنند. داروين هم
وحدت بشر را به هم نمىزد بلكه او را با انواع ديگر همه را يكپارچه مىنمود.
اين وحدت نوعى را اديان از پيش مىگفتهاند و شايد يكى از مهمترين كارهاى
پيامبران الهى اثبات همين وحدت نوع و بالنتّيجه مبارزه با استعمار تبعيض و
طبقات(2) كه منجر به تسلّط همه جانبه طبقه و يا فردى بر ديگران و احياناً تا
حدّ خدائى مىشد، بوده است.
قرآن كريم هم در سوره «حجرات» آيه 13 ـ پس از كوبيدن اخلاق پست تمسخر طبقه و
گروهى، گروه ديگر را، و بدگوئى از ديگران تذكّر مىدهد كه: اى انسانها ما شما
را از يك نر و ماده آفريديم و اينكه شاخهها و تيرهها و گروههايتان قرار داديم
براى معارفه با هم بوده (يعنى نكته تكامل اجتماعى دارد) از نظر خداوند محترمتر
آن كس است كه پرهيزكارتر باشد.(3)
ولى در عين اين وحدت، اختلافات شكل و اندام و هوش و احساسها از اوّلين گروه
اختلافات انسانى هستند. از همان روزهاى نخستين خلقت اين دسته از نوع انسان(4)
در يك طفل علاقه به پاكى و تكامل معنوى و قربانى شدن در معنويّت و فناى اراده
در خداوند تجلّى مىكند، يعنى اقتضاء بيشترى دارد و در طفل ديگرى از همان
خانواده آتش حسادت و بالنتّيجه ناپاكى و فكر كوبيدن راه معنويّت...
با اختلاف هوش و احساس(5) ادراك افراد نيز تفاوت مىكند، ادراك هميشه از احساس
چوب مىخورد، گاهى رهبرى ادراك به دست احساس پاك مىافتد و اين بشر را كه از
پيوند جرقّه معنويّت با مادّه پيدا شده با كمالى بيشتر به معنويّت مطلقه
مىرساند و به قول ان ديوانه خوانده شده اجتماع مادّى محيطش...:
تو مرا ديوانه خوانى اى فلان |
ليك من عاقلترم از عاقلان |
عارفان كين مدّعا را يافتند |
گم شدند از خود خدا را يافتند |
من همى بينم جلال اندر جلال |
تو چه مىبينى به جز وهم و خيال |
من همى بينم بهشت اندر بهشت |
تو چه مىبينى به غير از خاك و خشت
|
عشق حقّ در من شرار افروخته |
من چه مىدانم كه پايم سوخته |
تو همى اخلاص را خوانى جنون |
چون
توانى چاره كرد اين درد، چون |
و
گاهى هم رهبرى ادراك به دست هوس مقام و رياست و مال و... مىافتد و در زير پاى اين
احساسهاى شوم لگدگوب مىشود و آنجا است كه رسوائى به بار مىآورد، اجتماع را به خاك
و خون مىكشد و آن انسان كه خود، ورشكست اخلاقى و انسانى شده به خاطر رياست و مقام
از هيچ جنايتى بر اجتماع پرهيز ندارد، آن وقت كار به جائى مىرسد كه آن بذله گو
بسرايد:
از بهر جهان فكر دگر بايد كرد
|
آسودهاش از شرّ بشر بايد كرد |
در ساخت اين جنس شريف از خالق
|
درخواست تجديد نظر بايد كرد |
فرشتگان هم تقريبا همين اعتراض را به مقام الوهيّت نمودند و يا درخواست توضيح كردند
كه خداوندا اينها سفاّك و خونريزند... خلقتشان چه لزومى دارد؟!
***
استعداد برتر ولى زير بار احساس مقام و يا ثروت در فكر به چنگ انداختن اموال ديگران
مىافتد، آنهارا بيچاره ميكند، بيچارگان به ناچار براى سير كردن شكم و رفع احتياجات
خود تسليم همه جانبه او مىشوند، اگر هم بخواهند بميرند و تسليم نشوند استعمارگر
نمىگذارد، او براى ارضاء حسّ تنبلى و سستى كه معمولا از عيش پس از استعمار پيدا
مىشود، آنها را براى انجام كارهاى شخصى خود استخدام مىكند، ولى نه استخدامى همچون
كارگر كه كار تحويل دهد و در برابر كار كه مهمترين كالاست بهاى كالاى خود را بگيرد،
بلكه اگر لباس و غذائى به دستش مىرسد، براى آن است كه نميرد تا براى ارباب
استعمارگر بتواند كار كند و يا احياناً لباس خوب بپوشد كه ديگران بگويند: چه
اربابى؟! چه پولدار است؟! كه نوكرش چنين است!
براى
اين مستخدم ازدواج مىكند ولى نه به خاطر ارضاء غريزه آن بيچاره، بلكه تا فرزندى
بياورد كه از اوّل از نطفه خدمت و تسليم به وجود آمده باشد و بگويد: از نوكر من! و
از غذاى من! و از محيط امنيّت من! به وجود آمدهاى! فكر آزادى و استقلال، نمك
ناشناسى است و شيطانى!
آب و
غذا و لباس و تحرّك و همه چيز او بسته به اجازه آقا است.
آقائى كه از احساس بارور شده شيطانى رياست به علاوه ثروت همان بيچاره، آقا شده است!
و البته امكانات محيط و «تقديرات» نيز در اين سيادت و آقائى دخالت داشت و يك آقاى
نامشروع همچون كودك نامشروع به وجود آورده است!
اين
است آقائى و از اينجاست داستان غمانگيز بردگى در انسان:
آقاى
نامشروع = امكانات محيط + بارور شدن احساس شيطانى + ثروت بيچاره.
و
براى مبارزه با اين بردگى فقط زور مىخواهد و درندگى و قدرت!
درباره اين چنين محيط پيامبر(ص) فرمود: زمانى خواهد آمد كه مردم گرگانند و هر كه
گرگ نباشد گرگانش بدرند(6) براى رفع اين آقاهاى نامشروع نه نحو به كار آيد و نه
صرف، نه منطق، نه معانى، نه بيان.. بلكه: «و اعدوّا لهم ما استطعتم من قوّة...»(7)
علم و استعمار
تدريجا برده به فكر مىافتد: تا كى ستم؟! تا كى زير بار ديگرى؟! اين چه زندگى است!؟
زندگى
كردن من مردن تدريجى بود |
آنچه
جان كند تنم عمر حسابش كردم |
بايد
از زير بار استثمار خلاص شد! من با اين آقا چه فرق دارم؟! هر چه فكر مىكنم او يك
موجود آسمانى برتر و من يك موجود پست زمينى نيستم...
اينجا است كه بايد علم به ميدان بيايد و وظيفه استعمارى خود را انجام دهد كه خدا
مىداند: علم، اين فرشته آسمانى احياناً چه خدماتى به دست بشر ورشكسته اخلاقى براى
استعمار كرده است!
شايد
يكى از معانى آن هم كه مىگفتهاند «العلم هو الحجاب الأكبر» (علم بزرگترين مانع
است) همين باشد.
علم
گاهى به طور مستقيم در راه استعمار گام بر مىدارد و گاهى به طور غير مستقيم، راه
اوّل را در همين بحث خواهيم ديد ولى منظورم از راه دوّم اين است كه گاهى چنان افراد
را سرگرم مباحث علمى مىكنند كه از هدف باز مىمانند كه براى چه درس مىخواندهاند؟
البته اين در جائى است كه علم به طور مستقيم نتواند براى استعمار خدمت كند كه مردم
كمى روشن شدهاند، و به ناچار از راه غير مستقيم خدمت مىكند. و اين است يكى از
نكات سخت گرفتن نمرات درسهاى غير مربوط به مصالح اجتماع، و فشار در مورد حضور در
جلسات درسى و كنترل موادّ خام درسها در برخى ممالك استعمارى در حال رشد فكرى...
اگر
هدف فعاليتّهاى توده رهائى از استعمار است با اين فشارها همچون فشار اقتصادى و
گرفتاريهاى بانكى و مانند آن از فكر هدف خويش باز مىماند و اگر هدف توده انسانيّت
تكامل معنوى بوده است كه البته نوعاً بدون امكانات مادّى فراهم نمىشود و شكم گرسنه
در افراد معمولى خدا را هم نمىشناسد. با تعمّق بيش از حدّ در مباحث بيهوده هدف را
فراموش مىكند و اين هم يكى از معانى «العلم هو الحجاب الأكبر» است.
دقّت
در علم به مقدار نفع به دنيا و آخرت، به جسم و روح، به اقتصاد و معنويّت... را هيچ
عاقلى انكار نمىكند، ليكن افراط در بحثهاى غير مفيد كه نوعاً مانع رسيدن به بحثهاى
اساسى است حتماً به نفع نخواهد بود. حالا گويندگان قديم جمله «العلم هو الحجاب
الأكبر» منظورشان چه بوده است. شايد برخى نظر بهمين روشهاى استعمارى دانستهاند و
برخى هم كه فكرى آسمانى دارند نظر به مانعيت حجب نورى و از جمله علم، نسبت به
معنويت مطلقه و پيوستن به خداوند داشتهاند.
آرى
وقتى برده مىخواهد بيدار شود علم بايد دست به كار شود دانشمندان و علماء بايد
اقدام كنند البته علماء حقيقى!...(8) و حقّا هم خوب انجام وظيفه مىكنند، چنان
وانمود مىكنند كه برده سعادتش اين است كه زير بار باشد.
مانونى در كتاب «روح ماداگاسگارى» مىگويد: «سياهان از نظر روانى نمىتوانند تحمّل
بار سنگين مسئوليّت نموده و وظائف اجتماعى را انجام دهند... آنها حاضر به ترك پدر و
مادر خويش و ترقيّات مستقلّ نيستند و اگر گاهى هم شورش كردهاند، نه براى تكامل و
رشد بوده كه روى نوعى جنون بوده است.
به
قول «امه سه زر» وقتى سازمان «سيا» در اندونزى به فكر كودتا افتاد و مردم قيام
كردند و 300 هزار نفر كشته شدند. آنهاگفتند: اين عصيان از اعتقاد خرافى «آموك» بوده
است!
«تاملس» كشيش و پدر روحانى! مىگويد: «بانتوها» در كنگو خودشان مىدانند كه به حدّ
سفيدپوستان نمىرسند. فقط مىخواهند كه شما آنها را آدم بدانيد! حتّى نظرى به وضع
اقتصادى خويش هم ندارند...!
آرى
پدر روحانى هم تلقين پستى نژاد مىكند!
«مستر ژرزف» مىنويسد: در نخستين جنبش اروپائيها در زمان كريستف كلمب كه
نمىخواستند مردم پست دنياى جديد (آمريكا) را همنوع خود بدانند خيلى حقيقت نهفته
بود، اين حقيقت است كه آن سياهان انسان نيستند. نمىتوان حتّى يك لحظه به آنها نگاه
كرد و لعن و نفرين را در روحشان نديد...!
«لوياژ» دانشمند بيولوژيست مىگويد: از نظر تئورى انتخاب نوع اصلح بايد مراقب بود
نژاد زرد و سياه تكثير نشود مگر اينكه مراقبت شود، فقط كارهاى سخت دستى به آنها
واگذار شود...
يعنى
همچون حيوانها براى باركشى!
آقاى
«ژول رومن» عضو فرهنگستان فرانسه مىگويد: اين نگرانى دارد كه اختيارات به دست
سياهها و غلام بچّهها بيفتد.. اين سياهان تاكنون يك انيشتين و... نداشتهاند...(9)
(بعضى محقّقان گفتهاند: فعاّليتّهاى حياتى انسان و سائر جانوران به وسيله
مكانيسمهاى ساخته و پرداختههاى كه به حكم وراثت از نسلى به نسلى انتقال مىيابند
صورت مىگيرد. برخى از اين مكانيسمها عمومى هستند و همه نوع انسان را در بر
مىگيرند و غريزه ناميده مىشوند و بعضى به صورت استعداد خصوصى در انحصار نژاد
معيّنى در مىآيند... به عقيده آنها مختصّات نژادى انسان كليد بيان اختلافات
اجتماعى و تطّورات جامعه است!
گفتهاند: نژاد سفيد بيش از دو نژاد ديگر (زرد و سياه) تكامل يافته است و
سفيدپوستان از لحاظ شكل سرو زيادتى حجم آن و وزن مغز و مخصوصاً نمودار جمجمه از
ديگران متمايزترند! (نسبت عرض جمجمه به طول آن، ضرب در عدد 100 را نمودار جمجمه
گويند)...
گفتهاند: ذهن سفيدپوستان از ذهن اعضاى نژادهاى ديگر تواناتر است و بنابر
آزمايشهائى كه با آزمونهاى هوشى صورت گرفته است ميانگين ضريب هوشى سفيدپوستان به
100 مىرسد در حالى كه ميانگين ضريب هوشى زردپوستان 99 و سرخ پوستان 75 است...
آرى
به زور عنوان احترامآميز «علم»، استعمار چنگال خود را تا اعماق جان ملتّها فرو
مىكند.
در
حالى كه اساساً اختلاف نژادى، اصولى و ريشهاى و به اصطلاح ذاتى نيستند. و به خصوص
نژاد سفيد نوع مقابل ديگران نيست.
برخى
محققّان بر آنند كه نژاد سفيد يك نژاد مستقل نيست، بلكه از تحوّل نژاد زرد پديد
آمده است چنان كه قومهائى ماننند قوم «آى تو» در ژاپن و بوميان استراليا شاخههاى
ديگرى از نژاد زردند (همه تنوّعات سر و مغز در بين اعضاى هر نژادى يافت مىشوند)
تفاوتهائى كه از لحاظ سر و مغز بين اعضاء يك نژاد وجود دارند از تفاوتهاى سر و مغز
افراد نژادهاى مختلف بيشترند. و شكل جمجمه يا نمودار افراد يك نژاد در جريان زمان
ثابت نمىماند.
برخلاف پندار آنها چگونگى يك جامعه را نمىتوان با مختصّات نژادى اعضاء آن روشن
كرد.
نمىتوان گفت كه شكل يا حجم سر افراد يك ملّت با هوش يا دانائى يا تمدّن آنها نسبت
مستقيم دارد.
بسيارى از اقوام سرخ پوست آمريكا از لحاظ ساختمان بدن از يكديگر خيلى فاصله دارند،
ولى پايگاه اجتماعيشان چندان متفاوت نيست، افراد قوم «مايا» گرد سر هستند و نمودار
متوسّط جمجمه آنان 84 است و اعضاء قوم «اين كا» دراز سرند و ميانگين نمودار جمجمه
آنها از 79 بالا نمىرود، ولى هر دو قوم در گذشته حوادثى مشابه داشتهاند همچنين
مردم برخى اقوام سرخ پوست كاليفرنيا همانند سرخ پوستان «تى يه رادل فوئه گو» افرادى
سطحى و سادهاند، با اينكه اوّليها سرى دراز دارند و دوّميها سرهائى گرد.
آرى
بر خلاف عقيده «گال تن» كه مىگفت: «مشخصّات زندگى هر جامعهاى انعكاس اختصاصات
ارگانيك مردمى است كه آن جامعه را تشكيل دادهاند و فى المثل اگر جامعه يونان
باستان در حدّى بالا بود به خاطر صفات نژادى اقوام جزاير يونان بوده است..» خصائص
نژادى اعضاى يك جامعه در سير و تكامل آن جامعه تأثير قابلى ندارد.
اكثر
جامعهها در طىّ دههها و صدهها و هزارهها نشيب و فرازها داشتهاند، ولى نژادشان
محفوظ بوده است! از تجارب «اوتوكلاين برگ» روانشناس آمريكائى درباره هوش سياه
پوستان آمريكا چنين دريافت مىشود كه اختلاف هوش سفيدپوستان و سياه پوستان ايالات
متّحده صرفا اجتماعى است، و لذا سياه پوستان شمال ايالات متّحده هوشمندتر از سياهان
جنوب هستند، زيرا بيشتر به آموزش و پرورش و سائر مزاياى تمدّن آمريكائى دست دارند.
او همچنين اثبات كرد كه ضريب هوش سياه پوستان با مراحل تحصيلى آنان ارتباط مستقيم
دارد...(10)
و من
اضافه كنم: تغذيه نيز عامل مهمّى در هوش و درك مىباشد غذاهاى فسفردار همانطور كه
به حافظه كمك مىكند افراط در آنها موجب درماندگى بدن از اندوختن «كلسيم» مىگردد و
بالنتّيجه افسردگى و تلخى در معاشرت به وجود مىآورد، كمبود ويتامين ب! باعث
پژمردگى و بدبينى مىشود، چنان كه در بدن نيز: ويتامين ب 12 رشد را تسريع مىكند و
فقدان ويتامين ب 2 موجب نابينائى مىشود. وقتى دسترسى به غذاى سالم و كافى نباشد
هوش و درك هم نقصان مىيابد.
قرآن
كريم هم بهره انسان را منحصرا از كار مىداند: «و ان ليس للأنسان الاّ ما سعى»(11)
نه نژاد.
استعمار پند و اندرز
گاهى هم با يك سلسله جملات خطابى، برده ـ و يا هر استثمار
شدهاى ـ را از تحرّك باز مىدارند: مثل تو، مثل دست است، و آقا (كه گفتيم آقاى
نامشروع) همچون چشم و مغز! دست بايد كار كند تا چشم و مغز سالم بمانند، اجتماع هم
پيكرهاى چون فرد دارد و همين اعضاء... و البته كه مغز و چشم و مانند آن، بر دست و
پا شرافت دارد! به علاوه ادب داشته باش، چيزى بهتر از ادب نيست اگر ديگرى بى ادب
بود تو مؤدّب باش! شما كه به دنيا اهميت نمىدهيد بگذار ببرند!
طورى
اينگونه مطالب را در نظر فرد استعمار شده جلوه مىدهند كه او راستى به وضع موجود
خود راضى مىشود و البته ميزان معاملات هم رضايت است هر چند چنين باشد!؟
اينجا بايد دانشمندان با وجدان كه البته ـ در اصطلاح استعمار حتماً اينها علماء غير
حقيقى هستند ـ به پا خيزند و فرد استثمار شده را هشيار كنند كه آن مثال از هر جهت
تطبيق نمىكند.
آرى
برخى افراد همچون دست در بدن و برخى ديگر همچون مغز در بدن واحدند، ولى نه به اين
معنى كه او كار كند و ديگرى فقط استفاده نمايد. بلكه به اين معنى كه هر يك كار خود
را انجام دهند كه هر كدام وظيفهمندند. يكى كار فكرى و ديگرى دستى، هر دو بايد
انجام وظيفه كنند.
على(ع) جمله زيبائى در پاسخ «عبد اللّه بن زمعه» كه از او توقّع پول بىجا داشت
فرمود: اين مال نه از من است و نه از تو، اين غنيمت مال عموم مسلمين است كه با قدرت
بازو و شمشير به كف آوردهاند، اگر تو هم در پيكار آنان شريك بودى همانند آنان بهره
مىبردى و گرنه زحمت بازو وچيده دست آنان كه به دهان ديگران نبايد برسد!(12)
يعنى هر كه كار كرده ميوهاش را هم بايد بچيند.
اين
سخن حضرت على(ع) در مورد كارگرانى هم كه روى زور استعمارگران زحمت زيادى در برابر
مزد كم داشته و تبليغات سوء همچنان در همان حدّ نگهشان داشته كه كار زياد دارند و
همه بازده كارشان را ديگران مىبرند و خود سهمى كم دارند، صدق مىكند.
راستى بايد مزد كارها دقيقاً مورد توجّه قرار گيرد و به كارگران زمان ما كه كم و
بيش به همان وضع پيش باقى ماندهاند بيشتر توجّه شود. در بيشتر ملّتهاى روز ميان
نرخ كارهاى يدى و فكرى تفاوت فاحش موجود است و معلوم نيست روى چه ميزان اين تفاوت
فاحش پيدا شده است؟ جز دنباله همان استعمار...
خواهيد گفت: خودشان با قراردادهاى معمولى راضىاند و در معامله «تراضى» كافى است.
ولى
رضايت كارگران نيز با يك نوع اكراه اجتماعى همراه است يعنى آنها تصوّر مىكنند كه
حقّشان همين است وگرنه هرگز رضايت نخواهند داشت. و در حقيقت اجتماع آنها را اكراه
مىكند.
اگر
ستمگر مقتدرى به موجب فرمانى گفت: حتماً بايد مزد كارگر 10 ريال باشد و كارگر روى
ناچارى كه اگر كار نكند گرسنه مىماند تن داده و مزد 20 ريال فرضى خود را به 10
ريال تقليل داد نمىتوان آن را رضايت به حساب آورد هر چند با مرور زمان جنبه به
اصطلاح قانونى پيدا كرده زور آن ستمگر فراموش شود.
يا
بگوئيم: كارگر حق ّ خود مىگيرد و صاحبان برخى كارهاى مغزى بيش از حقّ خود را
مىگيرند و آنها بدهكار اجتماعند كه بيش از حقّ خود مىگيرند و در چند صباحى از فرش
به عرش مىرسند؟
به
هر حال نرخ تعيين شده كالا يا كار اگر ظالمانه باشد، نبايد ميزان معامله قرار گيرد
و شايد در اين قسمت ميان تعيين قانون يا تعيين عملى چند نفر متنفّذ اجتماعى كه
تدريجاً عمومى شود فرقى نباشد و البته به اصطلاح: البحث فى محلّه.(13)
پيروان برخى مكتبها كار را به حدّى بالا مىبرند كه مىخواهند فقط رابطه مستقيم
توليد را با كار قبول كنند، نه غير مستقيم، و به همين جهت براى صاحبان كارخانهها
هيچ سهمى قائل نمىشوند (مگر كه خود كار كند)! گر چه كارخانه را با پول زحمت كشيده
كارگرى و پس انداز با زحمت زياد تهيّه كرده باشد، كه در حقيقت آن پول خود يك نيروى
كار متراكم است، و منظورم از كار غير مستقيم همين است و البته ما در اين زمينه بحثى
داريم كه در كتاب «امامت» آوردهايم.
ولى
روش مجتمعات استعمارى به حدّى ارزش كار دستى را پائين مىآورند و احترامات حاصلهاى
از علم و غيره را تا آن اندازه بر عمل حكومت مىدهند كه كارگرى اگر 16 ساعت هم زحمت
بكشد به اندازه 5 دقيقه يك پزشك حقوق ندارد!!
در
حالى كه هر دو در اجتماع خدمت مىكنند و عمر خود را به اجتماع مىدهند، بلكه كارگر
شايد فشار بيشترى را تحّمل مىكند و به هر حال بايد احتياجات او هم كاملاً به طور
آبرومندانه برآورده شود، نمىگويم كه كارگر اگر شرائط زندگى پزشك را داشت او هم چون
پزشك تحصيلات عالى داشت زيرا چه بسا افرادى كه بدون امكانات صحيحى به مقامات علمى
رسيدهاند و افراد ديگر تنبلى و عياّشى پيش گرفتهاند، ولى به هر حال در وضع كنونى
كارگر بايد دقيق شد و احتياجات او را برآورد.
|