مفتاح الفلاح

شيخ بهايى رحمة الله عليه

- ۴ -


صائن الدين على بن تر كه در فصل پنجاه و هشتم ((تمهيد القواعد)) كلامى به غايت كامل در بيان مراقبت دارد كه : ان دوام المراقبه التى هى عباره عن ملاحظه الحقيقه المطلقه فى تنوعات تعيناتها بحيث لايغيب عن الواحد الظاهر بكثره المظاهر، مما يستجلب تلك الكمالات و يستحصل به سائر العلوم و المعارف - انتهى .
اين معنى لطيف در دوام مراقبت اهل كمالى را كه صفوت صفاى خلاصه خاصه الخاصه اند به كار آيد جلعنا الله و اياكم منهم بمنه و كرمه .
در آخر ماده غفل ((سفينه البحار)) گفته است : و عن لب الباب : و فى الخبر: ان اهل الجنه لا يتحسرون على شى ء فاتهم من الدنيا كتحسرهم علا ساعته مرت من غير ذكر الله .
مهمترين شعب تزكيه ، تطهير سر و ذات انسان از شك و ريب در ايمان بالله است كه با نور معرفت از ظلمات اوهام و وساوس بدر آيد و به حليت توحيد حقيقى كه توحيد قرآنى است متحلى گردد. و اگر همت بگمارى كه يك انسان قرآنى بشوى كه در حق تو صدق آيد لا يمسه الا المطهرون خوشا به حالت .
حال بدان كه آنچه كه مى شنوى آنرا مس مى كنى و آنچه را مى گويى نيز اينچنين است . و آنچه را مى خورى هم مس ميكنى و همه انحاء ادراكات تو ممسوس توست و تمام احوال و نيات و شئون و اطوار تو ممسوس توست ، آن انسان قرآنى باش كه لا يمسه الا المطهرون . و با نامحرم جليس مباش خواه نامحرم آشنا و خواه نامحرم بيگانه . و منظورم از اين نامحرم مطلق مرد و زنى است كه محرم ولايت الهى و ولايت اولياء الله نيست . و بند هجدهم ((دفتر دل )) در اين امر مطلوب است ، و آن اينكه :

سخن بنيوش و ميكن حلقه گوش  
  مكن اين نكته را از من فراموش
حذر بى دغدغه از صحبت غير  
  چه در مسجد بود غير و چه در دير
كه اغيارند نامحرم سراسر  
  چه از مرد و چه از زن اى برادر
دل بى بهره از نور ولايت  
  بود بى بهره از نور درايت
ز نامحرم روانت تيره گردد  
  قساوت بر دل تو چيره گردد
چه آن نامحرمى بيگانه باشد  
  و يا از خويش و از همخانه باشد
ترا محرومى از نامحرمانست  
  كه نامحرم بلاى جسم و جانست
مرا چون ديده بر نامحرم افتد  
  ز اوج انجلايش در دم افتد
به روز روشن است اندر شب تار  
  به نزد يار خود دور است از يار
همين نامحرم است آن ناس نسناس  
  كه استيناس با او آرد افلاس
فصل هفتم : در احتراز از دعاى ملحون است . و در آن دو تبصره است .
غرض ما در اين فصل احتراز از لحن در دعا است يعنى سخن در دعاى ملحون و اعراب ادعيه و اذكار است كه عبارت دعا را صحيح بايد خواند زيرا دعاى ملحون به سوى خدا بالا نرود.
با اختلاف اعراب كلمات در معانى آنها نيز تغيير حاصل مى شود و صورت مخالف با معنى مى گردد و لفظ ملحون موجب نفرت طبع سامع مى گردد. در ((اصول كافى )) از جميل بن دراج روايت شده است كه قال ابو عبدالله (عليه السلام ): اءعربوا حديثنا فانا قوم فصحاء (ج 1 ص 42 معرب ). و در روايت ديگر آمده است كه آنحضرت فرمود: نحن قوم فصحاء اذا رويتم عنا فاعربوها ((عده الداعى ))ص 10 ط 1)
از حضرت امام ابو جعفر جواد - عليه الصلوه و السلام - روايت است كه انه قال : ما استوى رجلان فى حسب و دين قط الا كان اءفضلهما عندالله عزوجل آدبهما. قال : قلت : جعلت فداك قد علمت فضله عندالناس فى النادى و المجالس فما فضله عندالله عزوجل ؟ قال (عليه السلام ): بقراءه القرآن كما انزل ، و دعائه الله عزوجل من حيث لايلحن ، و ذلك ان الدعاء الملحون لايصعد الى الله عزوجل .
(باب 49 ((ارشاد القلوب ديلمى )) و ((عده الداعى ))ص 10).
امام فرمود: ((دو مرد برابر در حسب و دين آن كه اديب تر است در نزد خدا برتر است . راوى گفت : فدايت شوم هر آينه فضل اديب را نزد مردم در انجمنها و مجالس دانستم فضل او نزد خداى عزوجل چگونه است ؟ فرمود: زيرا قرآن را چنانكه نازل شده است قرائت مى كند، و در خواندن خداى عزوجل دعا را درست مى خواند چه اينكه دعاى نادرست به سوى خداى عزوجل بالا نمى رود))
ابن فهد در ((عده )) گويد: ان الاحكام تتغير بتغير الاعراب فى الكلام ، اءلا ترى الى قوله (صلى الله عليه وآله ) حين سئل : انا نذبح الناقه و البقره و الشاه و فى بطنها الجنين اءنلقيه اءم ناءكله ؟ قال (صلى الله عليه وآله ): كلوه ان شئتم فان ذكاه الجنين ذكاه امه . فبعض الناس يروى ذكاه الثانى (كذا - الذكاه الثانيه ظ) بالرفع فيكون معناه ان ذكاه امه تبيحه و هى كافيه عن تذكيه . و بعض رواها بالنصب فيكون معناه ان ذكاه الجنين مثل ذكاه امه فلا بد فيه من تذكيه له بانفراده و لا تبيحه ذكاه امه . فافهم ذلك فانه من مغاض الفهم و رقيق العلم .
يعنى ((با دگرگونى اعراب ، احكام نيز دگرگون مى شوند مثلا از پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) پرسيدند كه شتر و گاو و گوسفند را تذكيه مى كنيم و در آنها جنين است . آيا آن را بياندازيم يا بخوريم ؟ فرمود: اگر خواهيد بخوريد زيرا كه ذكات جنين ذكات مادر اوست . در اين جمله ذكاه الجنين ذكاه امه اگر ذكات دوم را به رفع بخوانيم معناى آن چنين است كه ذكات جنين همان ذكات مادر اوست كه جنين را نبايد تذكيه كرد بلكه به تذكيه مادر، او نيز مذكى است يعنى ذكات مادر مبيح اكل اوست . و اگر به نصب بخوانيم معناى آن چنين است كه ذكات جنين مثل ذكات مادر اوست يعنى جنين را بايد مثل مادرش تذكيه كرد كه اگر شتر است به نحر و اگر گاو و گوسفند است به ذبح .))
اين سخنى سخت استوار است كه معانى و احكام به تغير اعراب متغير مى گردند و شواهر در پيرامون آن بسيار است لذا مى بينيم كه اهتمام و عنايت علماى سابق ما در ضبط قراءات قرآنى و اجازات روايى تا چه اندازه بوده است چنانكه كتب قراءات و درايه و اقسام اجازات گواهند. و كتب مربوطه در اين امور و نقل وقايع قرائى و ادبى در آنها بدان حد است كه ورورد در آنها موجب خروج از موضوع رساله خواهد شد. و نه تنها مسلمان اهتمام در قراءات داشتند بلكه در رسم الخط قرآن نيز همت گماشتند كه به همان صورت مكتوب كتاب وحى محفوظ مانده است يعنى رسم الخط قرآن سماعى است و كتاب ((نثر المرجان فى رسم نظم القرآن )) تاليف عالم نبيل محمد غوث را در اين امر اهميت بسزا است .
تبصره : كلام امام جواد (عليه السلام ) محمول برتر غيب و حث فراگرفتن علوم ادبى و ناظر به مدح و فضيلت آن علوم است كه دعاى به اعراب صحيح را كمال و رتبتى است كه در ملحون آن نيست نه اينكه اعراب و معرفت نحو يكى از شروط و آداب دعا باشد. عبارت دعا مقبول بودن كه مراد از تعبير به صعود آنست غير از استجابت دعا و حال و دل شكسته داشتن است . صحت لفظ را شاءنى است و رتبت معنى را شاءنى ديگر و چون جمع شوند نور على نور است . لذا منطق وحى و سفراى حق و هاديان خلق قاطبه مرد و زن اعم از عوام و خواص را به دعا و ذكر و رابطه با پروردگار دعوت فرمودند و بدانان وعده و نويد داده اند كه لحن نادرستشان به صورت دست در مى آيد و مقبول مى شود كه انما الاعمال بالنيات ، و نيه المرء خير من علمه و در هر دو حديث رسول الله (صلى الله عليه وآله ) است و در عين حال آنرا به فرا گرفتن علوم ادب خوانده اند.
مثلا اگر عوامى به زبان عاميانه رائج وصيت كند كه فلانى را از ثلث مال من نامحروم نكنيد، يقين داريم مراد اين است كه او را محروم نكنيد كه وصى بايد از ثلث مال موصى به طور متعارف چيزى به او دهد. و رسول الله (صلى الله عليه وآله ) فرمود: سين بلال در نزد خداوند شين است .
و فرمود: ان الرجل الاءعجمى من امتى ليقراء القرآن بعجميه فتعرفه الملائكه على عربيه (عده الدعى ص 13 ط 1)
و فى الكافى باسناده الى حفص ، عن موسى بن جعفر (عليه السلام ): يا حفص من مات من شيعتنا و لم يحسن القرآن علم فى قبره ليرفع الله به من درجته - الحديث . (ص ‍ 443 ج 2 معرب )
ابن فهد - رضوان الله تعالى عليه در ((عده الداعى )) نقل كرده است كه : جاء رجل الى اءميرالمومنين (عليه السلام ) فقال : يا اءميرالمؤ منين ان بلالا كان يناظر اليوم فلانا فجعل يلحن فى كلامه و فلانا يعرب و يضحك من بلال . فقال اءميرالمومنين (عليه السلام ): يا عبدالله انما يراد اعراب الكلام و تقويمه لتقويم الاءعمال و تهذيبها، ما ينفع فلانا اعرابه و تقويمه لكلامه اذا كانت اءفعاله ملحونه تنج لحن ؟ و ما ذايضر بلالا لحنه فى كلامه اذا كانت اءفعاله مقومه احسن تقويم و مهذبه احسن تهذيب ؟.
يعنى : ((مردى نزد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمد و بدان حضرت عرض كرد كه : بلال با فلانى مناظره مى كند و الفاظ وى ملحون است و آنكس عباراتش معرب و صحيح است و به بلال مى خندد. امام فرمود: اى بنده خدا اعراب و تقويم كلام براى تقويم و تهذيب اعمال است ، آنكس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب كلامش سودى ندهد، و بلال را كه افعالش بدرستى آراسته است لحن الفاظش زيانى نرساند)).
آرى با الفاظ بازى كردن و عبارت پردازى كردن حرفى است و دل آگاه و سوز و گداز داشتن و با حسن مطلق بسر بردن امرى ديگر است . و چه بسا ارباب مقال و سرگرم به قبل و قال و انباشته از اصطلاحات اند كه دل مرده و روح افسرده دارند همانطور كه در ((دفتر دل )) ثبت است :
گمانت اين كه با خرج عبارات  
  به كر و فر و ايماء و اشارات
سوار رفرفستى و براقى  
  ورم كردى و پندارى كه چاقى
نحوى و صرفى بودن حرفى است و آدم بودن و سلوك الى الله داشتن امر ديگر، اگر در يكجا جمع شدند چه بهتر. و مطلب عمده اين است كه جوهر نفس داعى ملحون نباشد. آيا ماجراى مرد نحوى را در كشتى با كشتيبان كه عارف رومى در مجلد اول ((مثنوى )) آورده است شنيده اى ؟:
آن يكى نحوى به كشتى در نشست  
  رو به كشتيبان نمود آن خود پرست
گفت هيچ از نحو خواندى گفت لا  
  گفت نيم عمر تو شد بر فنا
دل شكسته گشت كشتيبان ز تاب  
  ليك آن دم گشت خاموش از جواب
باد كشتى را به گردابى فكند  
  گفت كشتيبان بدان نحوى بلند
هيچ دانى آشنا كردن بگو  
  گفت نى از من تو سباحى مجو
گفت كل عمرت اى نحوى فناست  
  زانكه كشتى غرق در گردابهاست
در عين حال بايد سعى شود كه قرآن كريم ادعيه اعم از ماثور و غير ماثور صحيح قرائت شود. فى الكافى عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : اءعرب القرآن فانه عربى (ص ‍ 450 ج 2 معرب ). ((مع ذلك فاقراءوا ما تيسر من القرآن )) (المزمل : 21). ((تدبر ترشد ان شاء الله تعالى .))
تبصره : روايت ذكات جنين ، صحيح آن اين است كه ذكات دوم مرفوع و خبر اول است كه ذكاه جنين همان ذكاه ام او است بلى اگر جنين زنده خارج شود بايد او را نحر يا ذبح كرد. و شقوق بحث آن موكول به كتب فقهى است و روايات مربوط به آن در سماء و عالم ((بحار)) و اقوال طائفه اى از علماء نقل شده است (ج 14 ط 1 ص 818). ورود بحث در آن سبب خروج از موضوع رساله مى شود. مرحوم مجلسى در همين مورد بعد از نقل اخبار گويد: و اعلم اءن المقطوع به فى كلام الاصحاب اءن تذكيه الام تكفى لتذكيه الجنين وحله اذاتمت خلقته و اءشعرو و اءوبر. و الحكم فى الاخبار مختلف ففى بعضها منوط بتمام الخلقه ، و فى بعضها بالشعروا لوبر، و فى بعضها بالشعر، و فى بعضها بتمام الخلقه و الشعر و كان بينها تلازم فيحصل الجمع بين الجميع كما قال فى ((س )): و من تمام الخلقه الشعر و الوبر، والمشهور بين المتاخرين انه لافرق بين اءن تلجه الروح و عدمه لاطلاق النصوص . آنگاه حديثى را كه از ((عده )) ابن فهد نقل كرده ايم فرموده است از عامه روايت شده است : و قدروى العامه عن النبى (صلى الله عليه وآله ): انا نذبح الناقه - الحديث
فصل هشتم : در دعاى ماثور و غير ماثور است و در آن يك تبصره است .
در اين فصل بحث از دعاى ماثور و غير ماثور است و نتيجه مستفاد آن براى اهل بصيرت بسيار گرانقدر است . ماثور آنست كه از پيغمبر و امام منقول است . و خواندن غير ماثور خواه شخص را قدرت آن باشد كه از خود انشاء كند، و يا ديگرى انشاء كرده است بخواند، جائز است و كسى آن را حرام ندانسته است و مانع نشده است چنانكه در ابتداى تصنيف و تاليف و وعظ و خطابه وصلوه جمعه و عيدين و نظير آنها حق سبحانه را هر كس به لسان خود حمد و ثناء مى كند، و سيره علماء بر اين سارى است و آن را روا دارند. نقل نكته 884 ((هزار و يك نكته )) در بيان اين مطلب لازم است كه آنچه را در اين فصل بايد بگوئيم در آنجا بطور اجمال گفته شده است ، و آن اينكه : اهل بصيرت بايد به ذيل اين حديث شريف توجه تام داشته باشند:
فى كتاب الطلب لاءبى عتاب عبدالله بن بسطام و اءخيه الحسين بن بسطام النيسابوريين : وحدثنا اءبوعتاب عبدالله بن بسطام قال : حدثنا محمد بن خلف قال : حدثنا الوشاء قال : حدثنا عبدالله بن سنان ، عن اءخيه محمد بن سنان قال : قال جعفر بن محمد - عليهما الصلوه و السلام -: ما من اءحد تخوف البلاء فتقدم فيه بالدعاء الا صرف الله عنه ذلك البلاء. اءما علمت ان اءميرالمؤ منين (عليه السلام ) قال : ان رسول الله (صلى الله عليه وآله ) قال : يا على ! قلت : لبيك يا رسول الله ! قال : ان الدعاء يرد البلاء و قد ابرم ابراما.
قال الوشاء: فقلت لعبدالله بن سنان : هل فى ذلك دعاء موقت ؟ قال : اءما انى فقد ساءلت عن ذلك الصادق (عليه السلام ) فقال : نعم ، اءما دعاء الشيعه المستضعفين ففى كل عله من العلل دعاء موقت ، و اءما دعاء المستبصرين فليس فى شى ء من ذلك دعا موقت لاءن المستبصرين البالغين دعاوهم لايحجب
(ص 33 ط 1)
اين نكته مستبصر را قره العين است . و بر اين مبنى سيد بن طاوس - رحمه الله - در دعاء هلال شوال ((اقبال )) (ص 305 ط رحلى ) فرمايد: فصل فيما نذكره من كيفيه الدخول فى شهر شوال و ما اءنشاءناه عند رويه هلاله - الى قوله - و اءما ما يقال عند رويه هلال شوال فقد قدمنا فى كتاب عمل الشهر دعاء اءنشاءناه يصلح لجميع الشهور، فان لم يجده فليقل عند رؤ يه الهلال المذكور: اللهم انك قد مننت علينا بضياءالبصائر و الابصار - الخ كه از منشئات خود سيد است و نظائر آن از علماى مستبصر بسيار است . مرحوم استاد علامه طباطبائى صاحب ((تفسير الميزان )) مى فرمود: سيد بن طاوس و ابن فهد صاحب ((عده الداعى )) و سيد بحر العلوم از كمل بوده اند. علاوه اينكه ذيل حديث مذكور سرى مستسر براى اهل سر است و اشارات قرآنى نيز بدان بسيار است از جمله در آيات سوره صافات تدبر شود - انتهى .
اين بود قسمت از نكته ياد شده كه نقل آن را در اينجا لازم دانسته ايم . امام (عليه السلام ) فرمود: دعاء موقت براى شيعه مستضعف است اما شيعه مستبصر براى او دعاء موقت نيست كه خود مى داند چه بگويد و چگونه بخواهد زيرا كه بالغ است يعنى به حد بلوغ عقلى و رشد فكرى رسيده است و به زبان آمده است و به فعليت رسيده است . و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما (قصص : 15).
قرآن كريم بسيارى از غرر دعاها و حكم و كلمات برگزيدگان حق سبحانه را نقل فرموده است اين بزرگان منشى آنها بوده اند و از ديگرى ذكر و دعا نگرفته اند. آرى انسان مستبصر بالغ چنين است كه خود لسان الله مى گردد و به بلوغ كمال خود مى داند كه چگونه بخواهد و بخواند و ادب مع الله را مراعات كند و او را با چه زبانى وصف كند.
و آنكه گفته ايم : از جمله در آيات سوره صافات تدبر شود، غرض ما اين است كه خداوند سبحان در آن فرموده است : سبحان الله عمايصفون # الا عبادالله المخلصين (160 - 161) و به تقرير دلپذير صاحب ((تحفه الملكوت فى السير و السلوك )): ((يعنى ايشان مى توانند ثناى الهى به آنچه سزاوار بارگاه اوست بجا آورند، و صفات كبريايى را بشناسند و اين غايت مرتبه مخلوق است و نهايت منصب ممكن . و تا ينابيع حكمت به امر خداوند بى ضنت از زمين دل ظاهر نشود بنده اين جرعه را نتواند كشيد، و تا طى مراتب عالم ممكنات را نكند و ديده در مملكت وجوب و لاهوت نگشايد به اين مرتبه نتواند رسيد. آرى تا كشور امكان را در ننوردد پا بر بساط عند ربهم نتواند گذاشت ، و لباس ‍ حيات ابديه نتواند پوشيد و حال آنكه بندگان مخلص را عطاى حيات ابديه ثابت و در نزد پروردگار خود حاضرند و لا تحسبن الذين قالوا فى سبيل الله اءمواتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون و رزق ايشان همان رزق معلوم است كه در حق مخلصين فرمود: اولئك لهم رزق معلوم )).
تبصره : به مناسبت در دعاى غير ماثور، اينك درباره حديث من بلغ نيز به اختصار گوييم : اگر دعائى روايت شده است ثوابى كه در آن روايت راجع به آن دعا مذكور است به خواننده آن داده مى شود هر چند واقعا از معصوم نباشد چنانكه در روايات فريقين آمده است ، و به همين حكم است اگر طريق روايت دعا ضعيف و اسناد آن سست باشد و آن كه آگاه به ضعف سند است به قصد قربت مطلق دعا را مى خواند نه به قصد ورود و خصوصيت .
در مجلد اول ((بحار الانوار)) (ص 149 ط 1) بابى بدين عنوان است : ((باب من بلغه ثواب من الله على عمل فاءتى به )) آنگاه مرحوم مجلسى چند روايت از ((ثواب الاعمال )) صدوق و ((محاسن )) برقى و ((كافى )) كلينى در موضوع من بلغه نقل فرموده است از آن جمله اينكه : سن : اءبى ، عن على بن الحكم ، عن على بن الحكم ، عن هشام بن سالم ، عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : من بلغه عن النبى (صلى الله عليه وآله ) شى ء من الثواب فعمله كان اءجر ذلك له و ان كان رسول الله (صلى الله عليه وآله ) لم يقله . و بعد از نقل اين حديث فرموده است : هذا الخبر من المشهورات رواه الخاصه و العامه باءسانيد و رواه ثقه الاسلام فى الكافى - الخ .
در كتب اصول فقه نيز در پيرامون آن بحث شده است و رد و ايراد به ميان آورده اند. ورود در هر بحث موجب خروج از موضوع رساله مى شود. نكته 646 ((هزار و يك نكته )) نيز در اين موضوع است .
فصل نهم : در دو مطلب است يكى در اختلافات سنوخ احوال دعات ، و ديگر در بيان نحوه افاضه القاعات . و در آن يك تبصره است
دو مطلب در اين فصل براى اهل ذكر و دعا و وحدت و خلوت و سلوك و رياضت كه به كمال انقطاع الى الله نائل آمده اند اهميت بسزا دارد كه حقا سهل انگارى در توجه بدين دو مطلب نارواست و بايد اين كنوز اسرار را قدر دانست .
مطلب اول اينكه : در كتب و رسائل ارباب سير و سلوك مثل ((تحفه الملوك )) سيد بحرالعلوم و غيرها، سنوح احوالى از خودشان در اثناء سير و سلوك خبر مى دهند مثلا در همين ((تحفه )) فرمايد: ((و از جمله آثار، به صدا آمدن قلب است ، و در مبادى آوازى مانند آواز كبوتر و قمرى از او ظاهر شود، و بعد از آن صدائى چون انداختن مهره در طاس كه در آن پيچيده مسموع شود)) - الخ .
و همچنين ديگران حكاياتى از خود دارند. غرضم اين است كه آگاهى بدين گونه احوال رهزنت نشود كه بايد به همان كيفيت براى تو هم پيش آيد چه اينكه وجودات مقيده را احكام متخالفه است و هر يك را حكمى خاص .
براى هر شخص به وفق اقتصادى استعداد و تركيب مزاج و قابليت او در اثناى سير و سلوك وارداتى روى مى آورد. همانطور كه چهره ها و لهجه ها مختلف اند استعدادها نيز مختلف اند و مطابق اختلاف استعداد واردات قلبى و آثار وجودى و استفاضه فيض الهى مطلقا گوناگون اند و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق (نحل : 72)، و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض (اسراء: 56)، تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره : 254). پس اگر پشت به اين ده و رو به شهر آورده اى اين نكته حلقه گوشت باد و فراموشت مباد.
آن كه ((تحفه )) نقل كرديم كه از جمله آثار به صدا آمدن قلب است ، در قصيده لاميه ديوان الين كمترين چند اثر گفته آمد از جمله اينكه :
شبى در انتظار مقدم دوست  
  ز مژگانم شدى باران وابل
بشستم ديدگانم را كه يارم  
  ببينم روى آن نيكو خصائل
بناگه ماسوى در لرزه آمد  
  كه گويى شش جهت بودى زلازل
صداهاى مهيب رعد آشام  
  چنان كز قله ها آيد جنادل
همى گفتم كه رو آورد دشوار  
  همى گفتم كه اللهم سهل
همى گفتم قيامت گشت قائم  
  همى گفتم كه اللهم مهل
كه تا لطف جناب دوست ما را  
  رهانيد از چنان احوال هائل
مطلب دوم اينكه : آنچه عائدت مى شود و القاءات و تمثلاتى كه به تو روى مى آورد، همه درونى اند نه بيرونى ، و به عبارت روشن تر همانطور كه در فصل پنجم گفته ايم هر يك از كلمات وجودى جدولى از بحر وجود است كه آن را ملكوت اوست فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون (يس : 84). اين انتساب كلمات نورى موجودات به وجود حقيقى كه حق سبحانه است همانست كه كمل اهل توحيد فرموده اند: ((هويه كل شى ء فى الحقيقه شعاع هويته )). و از اين شعاع تعبير به رب شى ء و سر و حصه او نيز مى شود. اين حديث صادقى است سلام الله تعالى عليه : يفصل نورنا من نور ربنا كشعاع الشمس من الشمس .
و ايضا: ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمش بها
(كافى معرب ج 2ص 133). پس تعبير به شعاع ناص است كه اشياء به تمامتشان از علم به عين نازل نشده اند بلكه نازل شده اند در حالى كه متصل به اصل خودشانند و اصلشان همان ملكوتشان است كه بيده ملوت كل شى ء و اليه ترجعون ، فافهم .
در ميان اين جدولها انسان ها بزرگترين جدول بحر وجود است . اگر اين جدول درست تصفيه و لايروبى شود مجراى آب حيات و مجلاى ذات و صفات مى گردد. غرض اينكه آنچه بر تو فائض مى شود در تو فائض مى شود انزل من السماء ماء فسالت اءوديه بقدرها (رعد: 18). و در تو كارخانه اى به نام دستگاه خيال است كه از قدرت كامله حق سبحانه معانى را صور مى دهد، هر معنى را به صورتى مناسب وى كه مظهر اسم شريف مصور است . پس بدان كه در تحصيل علوم و معارف و اعتلاى به مقام قرب الى الله و لقاء الله به انتظار اينكه چيزى از خارج حقيقت تو از در درآيد و در نزد تو صورت يابد و حضور بهمرساند نبايد باشى بلكه آن علوم و معارف و تمثلات آنها همه در تو تحقق مى يابند، و آن اعتلاء ارتقا و اشتداد وسعه وجودى تو به حسب كمال يعنى اتصات گوهر ذات تو به صفات ربوبى و تخلق تو به اخلاق الهى است . و بيان نحوه اين فيضان و مسائل ديگر در حول اين امور را به نحو مستوفى در كتاب ((دروس اتحاد عاقل به معقول )) مدلل و مبرهن ساخته ايم الحمد لله رب العالمين .
و بدان كه چون اين جدول تصفيه و لايروبى شود، انوار الهى زلال و صافى در وى پديد آيد، وگرنه مثل حقائق الهيه در جداول مثل باران كه از آسمان نازل مى شود پاك و پاكيزه است و در جدول و مجارى و اوديه و لجنهاى زمين رنگ و بو مى گيرد خواهد بود.
در باب دهم ((مصباح الشريعه )) آمده است كه :
ولتكن صفوتك مع الله تعالى فى جميع طاعاتك كصفوه الماء حين اءنزله من السماء. يعنى : ((بايد صفاى تو با خداى تعالى در همه طاعات تو مانند صفاى آب زمانى كه خداوند آنرا از آسمان فرو مى بارد بوده باشد))
و نيز بدان كه اگر چاهى حفر كنى كه به آب نرسيده باشد، و بخواهى از بيرون سطل سطل از اينجا و از آنجا در او آب بريزى بالاخره آن چاه مفيد نمى افتد و آب نمى دهد و به كارت نمى آيد، و آن وقت چاه آب خوراكى نافع خواهد بود كه به آب رسيده است و از خود او آب بجوشد كه هر چه بكشى جريان آب بيشتر و گواراتر خواهد بود، مثل شخص انسان نيز اينچنين است از فرا گرفتن يك اصطلاح و مفهوم از اين ، و فرا گرفتن يك اصطلاح و مفهوم از آن بخواهد به فعليت برسد و به كمال خود نائل آيد مثل آن چاه به آب نرسيده و از اينجا و از آنجا پيمانه پيمانه در او آب ريختن است . سعى كن تا به آب برسى با اينكه از آب بريده نيستى . و چون به آب رسيده اى آنوقت است كه حسن حال دارى و ابتهاج تو به وصف نمى آيد. در دعاى ماثور آمده است كه : اللهم غير سوء حالنا بحسن حالك . پس خداى تعالى حسن حال دارد، آرى اين حسن حال همانست كه شيخ در فصل هجدهم نمط بهجت و سرور ((اشارات )) فرمود: ((اجل مبتهج بشى ء هو الاول بذاته )). فافهم .
و نيز بدان كه احوال اين جدولها در مكاشفات و مشاهدات انسان حتى در روياهاى مناماتش اثر مى گذارد و آنها را رنگ مى دهد، پس درست بينديش و در راه تحصيل عقائد حقه در كنف استادى تربيت شده و راه پيموده خويشتن را رهايى دهى و سعادت ابدى را به دست آورى ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )).
تبصره : در اقسام القاعات و تميز صحيح آنها از سقيم در نفحه دوازدهم ((نفحات )) صدرالدين قونوى (ص 97 ط 1 چاپ سنگى ) و در ((مصباح الانس )) علامه ابن فنارى (ص 15 ط 1) و در شرح علامه قيصرى بر ديباچه ((فصوص الحكم )) شيخ عارف محيى الدين عربى (ص 55 و 56 ط 1) به طور مستوفى و مفصل عنوان شده است ، اگر خواهى رجوع كن كه مائده هايى پر از عائده و فائده اند.
فصل دهم : در ادب مع الله است كه به هفت قلم آراسته شده است و در آن سه تبصره است
غرض ما در اين فصل اين است كه مطلب اهم در دعا ادب مع الله است و آن به هفت قلم آراسته مى شود:
الف - در ادب مع الله حضور قلب بايد كه در خطاب و مناجات توجه به حق بايد و گرنه دعاء با انصراف قلب به غير و عدم توجه به حق سبحانه محض سوء ادب است ، و اين دعا قرب نياورده بعد مى آورد. بر آن باش تا مقام عنديت را حائز شوى فى مقام صدق عند مليك مقتدر، كه عبدالله عندالله است . به نكته 483 ((هزار و يك نكته )) رجوع شود.
همى عنداللهى اى خواجه گر عبداللهى  
  همه انست به خدا هست اگر انسانى
ب - و ديگر ادب مع الله ايجاب مى كند كه بدون اذن و امر به تصرف در برنامه اى از برنامه هاى چرخ نظام تكوينى ، و حكمى از احكام كتاب تشريعى ، دست تصرف به چيزى دراز نكند. و اگر چيزى به تو دادند ادب اقتضا مى كند كه در ازاى آن عبد شكور باشى نه اينكه بى اجازه مولى آن را به هر نحو بخواهى صرف كنى . و چه بسيار از اولياء الله كه به آنان دست تصرف عطاء شده است و لكن ادب و معرفتشان مانع از اعمال تصرف شده اند. همانطور كه در فص لوطى ((فصوص الحكم )) آمده است : فان اءوحى اليه بالتصرف بجزم تصرف ، و ان منع امتنع ، و ان خير اختار ترك التصرف الا اءن يكون ناقص المعرفه - الخ .
ترجمه آن به تحرير حسين خوارزمى اينكه : ((اگر وحى آيد به تصرف تصرف كند، و اگر وحى آيد به منع تصرف ممتنع گردد. و اگر تخيير كرده شود ميان تصرف و ترك تصرف ، اختيار ترك تصرف كند. پس ظاهر شود به مقام عبوديت ، و تصرف را به حضرت حق باز گذارد از براى تادب به آداب عبوديت و ملازمت آنچه ذات او اقتضاء مى كند از عجز و ضعف ، مگر كه مخير ناقص المعرفت باشد پس تصرف كند و طريق تادب بين يدى الله را مسلوك ندارد به واسطه آنكه نداند كه وصف ذاتى او ضعف و فقر و مسكنت و عجز است و وقوف نزد ذاتيات اشرف و اعلى است . و ملاحظه اين معنى نكند كه تخير در حق او شايد كه ابتلاء من الله باشد، اما چون عارف كامل مى داند كه تاثير و تصرف بنده را عارضى است و ذاتى حق است و مخصوص به حضرت او پس هر گاه كه تصرف كند در عالم به همت ، آن تصرف از امر حق باشد)).
ج - دگر ادب مع الله اقتضاء مى كند كه از او جز او را نخواهى كه اين عبادت احباب و احرار است . اين امر از بلند همتى عبد است . كسانى كه دون همت اند به وفق دنائت خود طلب دارند. يكى از مشايخ ما - رضوان الله تعالى عليه - ما را ترغيب مى فرمود به مثل دعاى سحر حضرت محمد باقر (عليه السلام ) اللهم انى اساءلك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهى ... كه در آن بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفى از حور و غلمان نيست ، اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است .
چرا زاهد اندر هواى بهشت است  
  چرا بيخبر از بهشت آفرين است
در اين معانى در ديگر رسائل چون رساله ((لقاءالله )) و ((مجموعه مقالات )) به تفصيل بحث كرده ايم و رواياتى از غرر احاديث نقل نموده ايم ، نياز به اعاده و تكرار نيست .
و مطلبى كه در اينجا توصيه آن مهم است اينكه : سعى كن حركت تو چون حركت ايجادى باشد. حركت ايجادى حركت حبى است و از آن تعبير به سير حبى نيز مى شود. و اين حركت فوق حركت طبيعى اعم از نقلى و جوهرى و حركات اعراض است كه در فلسفه عنوان مى شود و در حقيقت شانى از شئون حركت حبى و ظلى از آنست . اصطلاح سير حبى ماخوذ از ماثور كنت كنزا مخفيا فاءحببت اءن اعرف است . الحركه التى هى وجود العالم حركه الحب ، و قدنبه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) على ذلك بقوله : كنت كنزا مخفيا لم اعرف فاءحببت اءن اعرف . فلولا هذه المحبه ما ظهر العالم فى عينه ، فحركته من العدم الى الوجود حركه حب الموجد لذلك - الخ (فص موسوى ((فصوص ‍ الحكم ))، شرح قيصرى ص 456)
غرض اينكه چنانچه از آن سوى سير حبى است سعى كن كه ترا نيز از اين سوى سير حبى باشد. و دانستى كه ((السير عباره عن تلبس الاحوال المتعاقبه )). و براى عبد سالك هيچ نهجى شيرين تر از سير حبى نيست .
جهان در سير حبى شد هويدا  
  تو مى گو جمله شد از عشق پيدا
نباشد غير حبى هيچ سيرى  
  نه خود سير است عشق و نيست غيرى
در باب بيستم ((مصباح الشريعه )) آمده است كه : قال الصادق (عليه السلام ): لقد دعوت الله مره فاستجاب لى ، و نسيت الحاجه لاءن استجابته باقباله على عبده عند دعوته اءعظم و اءجل مما يريد منه العبد و لو كانت الجنه و نعيمها الابد و لكن لا يعقل ذلك الا العالمون العابدون المحبون العارفون صفوه الله و خواصه .
د- دگر اقتضاى ادب مع الله اين است كه خداى عزوجل را به اسماى حسنى بخوانيم ((و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها)).
در اين كريمه دقت در امر ادعوه بها شود كه دعوت حق تعالى بايد به اسماء حسنى باشد هر چند كه او را اسماى غير متناهى است . و اسماء و صفات عين ذاتند و همه اسماى او حسنى اند ولكن سخن در ادب دعاء است . حق سبحانه را اسماى حسناى غير متناهى است مطالبى است ، و دعوت او به لحاظ ادب داعى به اسماى حسنى بوده باشد مطلبى ديگر است . در اين مقام بايد از اهل سر و آداب دانان حرف بشنوى و سخن بياموزى تا اهل تميز گردى .
در اين مثل كه به عرض مى رسانيم اگر دقت شود شايد تا اندازه اى به مقصود نزديك گرديم : انسانى به شما احسانى كرده است و مى خواهيد او را بستاييد و يا به اسمى بخوانيد، اين انسان را اوصاف و اسماء گوناگون است كه همه آنها در حفظ نظام وجود انسانى او اصيل اند و با فقدان يكى از آنها نقص اختلال در نطم او پيش خواهد آمد و انسان سالم و تمام نخواهد بود. مثلا عطسه و تنفس و اكل و قواى هضم و باه و غضب و دفع و جذب و نظائرها كه هر يك آنها در كمال او دخيل اند و چه بسا كه با فساد و عدم يكى از آنها باقى نماند و تن به مرگ دهد، اما چون بخواهى او را بخوانى و وصف كنى ادب اقتضاء مى كند كه نداء و وصف به اسمائى خاص باشد چون يا محسن و يا كريم و يا جواد و يا واهب و يا معطى و نظائر آنها نه اينكه خطاب كنى به ياعاطس و يا متنفس و يا من له قوه الباه و نظائر اينها كه هر چند براى انسان عنصرى اين احوال و اوصاف و اسماء ضرورى و حسنى است ولكن ادب خطاب و محاوره اقتضا مى كند كه اسماى ادبى غير اين اسما مانند اسماى دسته قبل بوده باشند. به همين وزان است سر كريمه و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها، فافهم و تبصر.
و از اينجا به معنى توقيفيت اسما پى مى برى كه سر اين حكم شريف اعنى توقيفيت اسماء چيست . آرى اين حكم شريف را اسرار دقيق ديگر نيز هست كه در رساله ((توقيفيت اءسما)) آورده ايم و به تفصيل و مستقصى و مستوفى در مسائل توقيفيت اسماء بحث و تحقيق كرده ايم .
بعضى از مشايخ ، صفات سلبيه را به همين معنى دانسته است يعنى آن اسما و صفاتى كه اطلاق آنها در دعاء و نداء بر خداوند سبحان ، از روى ادب حائز نمى باشد. و نعم ما قال . مع ذلك كله به اين گفتار عارف رومى هم توجهى شود:
موسيا آداب دانان ديگرند  
  سوخته جان و روانان ديگرند
عاشقانرا هر زمان سوزيدنى است  
  برده ويران خراج و عشر نيست
گر خطا گويد وراخاطى مگو  
  گر شود پر خون شهيد آنرا مشو
خون شهيدان را ز آب او ليتر است  
  اين خطا از صد صواب او ليتر است
تو ز سرمستان قلاوزى مجو  
  جامه چاكان را چه فرمائى رفو
ملت عشق از همه دنيا جدا است  
  عاشقانرا مذهب و ملت خدا است
تبصره : در عبارات سلاك الى الله تعالى نظما و نثرا كلماتى از قبيل وجود و موجود و واجب الوجود بذاته و تجلى و عشق و عاشق و معشوق و ساقى و جام و شراب و خمر و سكر و اشباه و نظائر آنها ديده مى شود كه دسته اى از آنها را ماخذ قرآنى و روائى است ، و دسته ديگر بر اصطلاحات خاص اين فريق است همچنانكه اديب و فقيه و اصولى و متكلم و محدث و قارى و غير هم را اصطلاحاتى است و اين اصطلاحات محض قراردادى هر طايفه راست كه بر آن اصطلاح نه آيتى دارند و نه روايتى و نه لزومى به داشتن آنست ... به ذكر چند آيت و روايت تبرك مى جوييم :
1- الاعباد الله المخلصين # اولئك لهم رزق معلوم # فواكه و هم مكرمون # فى جنات النعيم # على سرر متقابلين # يطاف عليهم بكاءس من معين # بيضاء لذه للشاربين # لافيها غول و لا هم عنها ينزفون (صافات : 41 - 48)
2- مثل الجنه التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذه للشاربين و اءنهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفره من ربهم ، الايه (محمد (ص ): 16)
3- ان المتقين فى جنات و نعيم - الى قوله سبحانه - يتنازعون فيها كاءسا لالغو فيها و لاتاءثيم (طور: 18 - 24)
4- ان للمتقين مفازا # حدائق و اءعنابا # و كواعب اءترابا و كاءسا دهاقا # لايسمعون فيها لغوا و لاكذابا # جزاء من ربك عطاء حسابا (نباء: 32 - 37)
5- والسابقون السابقون # اولئك المقربون # فى جنات النعيم - الى قوله تعالى - يطوف عليهم ولدان مخلدون # باءكواب و اءباريق و كاءس من معين # لايصدعون عنها و لاينزفون (واقعه : 11 - 20).
6- ان الاءبرار لفى نعيم # على الارائك ينظرون # تعرف فى وجوههم نضره النعيم # يسقون من رحيق مختوم # ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون# و مزاجه من تسنيم # عينا يشرب بها المقربون (مطففين : 23 - 29).
7- ان الاءبرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا # عينا يشرب بها عبادالله يفجرونها تفجيرا # - الى قوله سبحانه - و يطاف عليهم بانيه من فضه و اكواب كانت قواريرا # قوارير من فضه قدروها تقديرا # و يسقون فيها كاءسا كان مزاجها زنجبيلا - الى قوله تعالى - و سقيهم ربهم شرابا طهورا # ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا. (هل اتى : 6 - 23)
8- در تفصير و سقيهم ربهم شرابا طهورا، كلامى معجز نظام از سلاله نبوت صادق آل محمد - صلوات الله عليهم اءجمعين - مروى است كه مسحه اى از علم الهى و قبسى از نور مشكوه رسالت و نفحه اى از شميم رياض امامت است ، و آنرا امين الاسلام طبرسى در تفسير شريف ((مجمع البيان )) بدين صورت روايت كرده است :
اءى يطهرهم عن كل شى ء سوى الله اذ لاطاهر من تدنس بشى ء من الاءكوان الا الله . رووه عن جعفر بن محمد (عليهما السلام )
چنانكه در ديگر كتب و رسائلم گفته ام : من در امت خاتم (صلى الله عليه وآله )، از عرب و عجم كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمد - صلوات الله عليهم - در غايت قصواى طهارت انسانى روايت شده است از هيچ عارفى نه ديده ام و نه شنيده ام .
حديث به صورت مفرد يعنى روى روايت نشده است بلكه به صيغه جمع يعنى رووه مروى است . پس حديث خيلى ريشه دار است كه جمعى آن را روايت كرده اند.
رب ابرار ساقى ابرار است و در اين رب و اضافه آن به ((هم ))، هم مطلبى است كه :
نهفته معنى نازك بسى است در خط يار  
  تو فهم آن نكنى اى اديب من دانم

 

next page

fehrest page

back page