سخن بنيوش و ميكن حلقه گوش |
|
|
مكن
اين نكته را از من فراموش
|
حذر بى دغدغه از صحبت غير |
|
|
چه در
مسجد بود غير و چه در دير |
كه اغيارند نامحرم سراسر |
|
|
چه از
مرد و چه از زن اى برادر |
دل بى بهره از نور ولايت |
|
|
بود
بى بهره از نور درايت
|
ز نامحرم روانت تيره گردد |
|
|
قساوت
بر دل تو چيره گردد |
چه آن نامحرمى بيگانه باشد |
|
|
و يا
از خويش و از همخانه باشد |
ترا محرومى از نامحرمانست |
|
|
كه
نامحرم بلاى جسم و جانست
|
مرا چون ديده بر نامحرم افتد |
|
|
ز اوج
انجلايش در دم افتد |
به روز روشن است اندر شب تار |
|
|
به
نزد يار خود دور است از يار |
همين نامحرم است آن ناس نسناس |
|
|
كه
استيناس با او آرد افلاس
|