تسليه العباد
ترجمه كتاب مسكن الفؤاد

شهيد ثانى رحمه الله عليه
مترجم : اسماعيل مجدالادبا خراسانى

- ۵ -


باب سيم : رضا
قال الله تعالى لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم (213) رضى الله عنهم رضواعنه . (214): محزون نشويد بر آنچه از شما فوت كرد و خرم نشويد و رعونت (215) ننماييد به آنچه شما را عطا فرمود.و نيز خوش بوده است خداى از ايشان به طاعت و خشنودند ايشان از خداى به ثواب و پاداش ‍ نيك .
بدان كه رضا، ثمره محبت و دوستى است مر خدا را و كسى كه دوست مى دارد چيزى را كار و آثار او را نيز دوست مى دارد و محبت ثمره معرفت ، ثمره معرفت و شناسائى است و آنكه انسانى را دوست دارد از جهت اشتمالش بر صفت كمالى يا به صفت جمالى هر قدر بيشتر شناسايى حاصل نمايد، بر دوستى او مى افزايد. پس كسى كه به چشم بصيرت و بينش جلال الهى و كمال نامتناهى او - كه از مقصود و گنجايش در اين رساله بيرونست - نظر نمايد، او را دوست مى دارد و الذين امنوا اشد حبا لله آن كسانى كه ايمان به خداى آورده اند، دوستى شان سخت و محكم و استوار است و چون او را دوست داشت ، هر اثرى كه از او صادر شود مستحسن و مقتضى خشنودى و رضاى خويش مى شمارد، و رضا ثمره اى از ثمرات محبت است بلكه هر كمالى منتهى به رضا مى شود و پس ‍ از آنكه رضا فرع شناسايى و محبت شد مستلزم تصور رحمتش ، اميد به او و مستوجب تصور هيبتش ، فروتنى و خشيت براى اوست و در اين حال ، با عدم وصول ، شوق افزايد و در صورت وصول انس فراز آيد، با فزونى انس انبساط روى نمايد و با مطالعه عنايتش توكل چهره گشايد، و با نيك شمرده آنچه از او صادر گردد رضا حاصل شود و با تصور قصور نفس در جنب كمال محبوب و نهايت احاطه و اقتدار محبوب به او تسليم به سوى محبوب را نائل آيد و مقامات عظيمه از تسليم متشعب مى شود كه اين مقامات را آن كس شناسد كه تواند شناخت و به تسليم منتهى مى شود به سوى غايت هر كمال .
و بدان كه رضا فضيلتى بزرگ است براى انسان بلكه تمام فضايل را بازگشت به سوى رضا است (و) خداى تعالى تنبيه به فضل انسان فرموده و فضل او را مقرون به رضاى خود نموده و علامتى براى او قرار داده مى فرمايد: رضى الله عنهم و رضواعنه
(216) خداى از ايشان راضى است و ايشان از خداى رضاى مى باشند (و) و رضوان من الله اكبر. (217) و خشنودى خداى بزرگتر است و آن خشنودى نهايت احسان است و غايت امتنان و پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - دليل ايمانش فرمود، هنگامى كه از طايفه اى از اصحاب خود سوال نمود و فرمود: ما انتم ؟ قالوا مومنون فقال : ما علامه ايمانكم ؟ قالوا نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء فقال مومنون و رب الكعبه . (218) چيستيد شما؟ گفتيد: ما مومنان هستيم فرمود: علامت ايمان شما چيست ؟ گفتيد: بر بلا صبر مى كنيم و نعمت و رخاء را شكر مى آوريم و مواقع قضاى الهى را رضا مى دهيم . فرمود: شما مومنان هستيد قسم به پروردگار؟ كعبه .
و گفته است پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله : اذا احب الله عبدا ابتلاه فلان صبر اجتباه فان رضى اصطفاه . (219) : چون خداى تعالى بنده اى را دوست دارد بلا به او ارزانى دارد، پس اگر شكيب دارد، او را بر مى گزيند و اگر در مقام رضا ايستاد، او را خالص خويش قرار مى دهد.
و فرموده است - صلى الله عليه و آله -: اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فيطيرونمن قبور هم الى الحنان يسرحون فيها و يتعمون كيف شاوا فيقول لهم الملائكه هل رايتم الحساب ؟ فيقولون ماراينا حسابا فيقولون هل جزتم الصراط؟ فيقولونما راينا صراطا فيقولون هل رايتم جهنم ؟ فيقولون ما راينا شيئا فيقول الملائكه من امه من انتم ؟ فيقولون من امه محمد صلى الله عليه و آله فيقولون نشدنا كم الله حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا فيقولون خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله تعالى هذه المنزله بفضل رحمته . فيقولون فما هما؟ فيقولون كنا اذا خلونا نستحيى ان نعصيه و نرضى باليسير مما قسم لنا فيقول الملائكه حق لكم هذا (220) چون قيامت بر پا شود خداوند تعالى بعضى از است مرا پرها بروياند و از قبور خودشان به سوى بهشت پرواز كنند و در بهشت مى شتابند و چندان كه بخواهند به تنعم مى پردازند. پس ملائكه به ايشان مى گويند: آيا ديديد حساب را؟ مى گويند: ما حساب را نديديم مى گويند: آيا جهنم ديديد؟ ميگويند: ما از امت محمديم - صلى الله عليه و آله - مى گويند شما را به خداى قسم مى دهيم كه حديث كنيد اعمال شما در دنيا چه بود؟ مى گويند در ما دو خصلت بود كه خداى تعالى ما را به اين منزلت رسانيد به فزونى رحمت خود مى گويند: آن دو خصلت چه بود؟ مى گويند: ما هر وقت خلوت مى نموديم ، حيا مى كرديم كه معصيت خداى نماييم و به اندك راضى مى شديم از آنچه قسمت ما كرده است ملائكه مى گويند: اين درجه حق شماست .
و در اخبار حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - است كه بنى اسرائيل آن حضرت را گفتند: سل لنا ربك امرا اذا فعلناه يرضى به عنا فاوحى الله تعالى اليه قل لهم يرضون عنى حتى ارضى عنهم (221) : از پروردگار خود براى مسالت نماى امرى را كه چون به جاى آوريم از ما راضى شود پس خداى تعالى به سوى آن حضرت وحى فرمود كه ايشان را بگو از من راضى باشند تا من از ايشان راضى باشم .
و نظير اين است آنچه از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - روايت شده است كه فرمود: من احب ان يعلم ماله عندلله عزوجل فلينظر ما لله عزوجل عنده فان الله تعالى ينزل العبد منه حيث انزله العبد من نفسه (222): آنكه خواهد بداند كه چيست براى او در نزد خداى عزوجل ، پس نظر كندكه چيست براى خداى عزوجل در نزد او پس به درستى كه خداى تعالى بنده را منزلتى از خود مى دهد كه بنده از نفس خود، خداى را منزلت دهد.
و در اخبار داود - على نبينا و عليه السلام - است : مالا و ليائى و الهم بالدنيا ان الهم يذهب حلاوة مناجاتى من قلوبهم يا داود ان محبتى من اوليائى ان يكونوا روحانيين لا يغتمون .
دوستان مرا، با غم چه كارست ؟ به درستى كه هم خاطر و اندوه دل شيرينى مناجات مرا زايل مى كند از دلهاى ايشان اى داود !حق محبت من از دوستانم اين است كه پيوسته در روح و مسرت باشند و صفحه ضمير، به ناخن هم و اندوه نخراشند.
و روايت شده است كه حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - به پيشگاه حضرت اقدس الهى عرض كرد كه يا رب دلنى على امر فيه رضاك عنى حتى اعمله فاوحى الله تعالى اليه ان رضائى فى كرهك و انت ما تصبر على ما تكره قال يا رب دلنى عليه قال ان رضاى فى رضاك بقضائى . (223) : خداوندا !مرا راهنمايى كن به آنچه خوشنودى و رضاى تو در آن است تا به آن كار بندم و عمل نمايم . پس خداى تعالى به سوى او وحى فرستاد كه رضاى من در چيزهايى است كه تو مكروه مى شمارى عرض كرد: اى پروردگار من !مرا بر آن چيز دلالت فرماى . فرمود: به درستى كه رضاى من در رضاى توست به قضاى من .
و در مناجات حضرت موسى - عليه السلام -است كه اى رب اى خلقك احب اليك قال من اذا حبيبه سالمنى قال فاى خلق انت عليه ساخط قال من يستخيرنى فى الامر فاذا قضيت له سخط قضائى . اى آفريدگار من !كدام بنده تو به سوى تو محبوبترست ؟ فرمود: آنكه هر گاه محبوب او را از او بستانم با من از در مسالمت باشد و قضاى مرا تسليم دهد و بداند كه صلاح او را در آن دانسته ام . عرض كرد: بنده اى است كه تو بر او ساخط و از او ناراضى باشى ؟ فرمود: آنكه در امرى خير خود از من خواهد و چون خير او را بر آورم و جارى نمايم قضاى مرا ناگوار دارد.
و روايت شده است خبرى كه سخت تر از اين است اينكه خداى تعالى فرموده است : انالله لا اله الا انا من لم يصبر على بلائى و لم يرض بثضائى فليتخذ ربا سوائى (224) منم خداى متصف به صفات كماليه جز من خدايى نيست آنكه بر بلاى من صبر نكند و شكيب نياورد و به قضاى من رضا ندهد، پس ‍ پروردگار ديگرى براى خود اختيارنمايد.
و روايت شده است كه خداى تعالى به سوى داود - على نبينا عليه السلام - وحى فرمود كه يا داود تريد و اريد و انما يكون ما اريد فان سلمت لما اريد كفيتك ما تريد و لن لم تسلم ما اريد اتعبتك فيما تريد و لا يكون الا ما اريد (225) اى داود !تو اراده اى مى كنى و من اراده مى كنم و به درستى كه پديد آيد اراده من اگر مرا تسليم دهى و گردن نهى كفايت اراده تو را مى كنم و اگر مسلم ندارى آنچه را كه اراده آن را كرده ام ، تو را در آنچه اراده كرده باشى به تعب مى اندازم و جز اراده من نخواهد بود.
و از ابن عباس - رضى الله عنه - است : اول من يدعى الى الجنه يوم القيامه الذين يحمدون الله تعالى على كل حال (226)
نخستين كسانى كه به سوى بهشت خوانده شوند در روز قيامت ، آنانند كه خداى تعالى را در همه حالات از ياس و رجاء و بوس ورخاء - حمد كنند و ستايش گزارند.
از ابن مسعود است كه هر آينه اگر پاره آتشى را كه بسوزاند و باقى گذارد آنچه را باقى گذارد بليسم و زبان بر آن سايم دوست تر مى دارم از اين كه آنچه را هست بگويم : اى كاش نمى بود و آنچه نيست بگويم كاش مى بود.
از ابو درداء است كه دروه ايمان ، صبر است در طاعت حكم و رضاست بر جريان قدر الهى .
و فرموده است - صلى الله عليه و آله -: ان الله بحكمته و جلاله جعل الروح و الفرج فى الرضا و اليقين و جعل الغم و الحزن فى الشك و السخط (227)
به درستى كه خداى تعالى به حكمت و بزرگى خود قرار داد است راحت و گشايش را در رضا و يقين و قرار داده است غم و اندوه را در شكيب و نارضايى

حضرت على بن الحسين - سلام الله عليهما- فرموده است : الزهد عشرة اجزاء: اعلى درجة الزهد ادنى الورع و اعلى درجة الورع ادنى درجة اليقين و اعلى درجة اليقين ادنى الرضا.زهد ده جزو است : بلندتر درجه زهد، پست تر پايه ورع است ، و بالاتر درجه ورع ، پست تر پايه يقين ؛ و بالاتر پايه درجه يقين پست تر پايه رضا است .
و فرموده است حضرت صادق - عليه السلام -: صفة الرضا ان يرضى المحبوب و المكروه ، و الرضا شعاع نور المعرفة و الراضى فان عن جميع اختياره و الراضى حقيقة هو المرضى عنه والرضا اسم يجتمع فيه انواع فان عن جميع اختياره و الراضى حقيقة هو المرضى عنه و الرضا اسم يجتمع فيه انواع معانى العبودية و تفسير الرضا سرور القلب .
سمعت ابى محمدا الباقر - عليه السلام - يقول تعلق القلب بالموجود شرك و بالمفقود كفر و هما خارجان عن سنة الرضا. اعجب ممن يدعى العبودية لله كيف ينازعه فى مقدوراته !
حاشا الراضين العارفين عن ذلك
صفت رضا اين است كه پسنديده افتد آنچه دلخواه و آنچه ناگوار است . و رضا، روشنى نور شناسايى حق است و راضى از تمام اختيار خود فانى است و راضى در حقيقت راضى شده از اوست و رضا اسمى است كه مجتمع است در او انواع معانى بندگان خدا.
و تفسير رضا، شادمانى دل است و شنيدم از پدرم محمد باقر - عليه السلام - كه مى فرمود: علاقه به آنچه موجود است ، شرك است و به آنچه مفقود است ، كفر است و اين هر دو از سنت و سيرت رضا بيرونند و عجب است از آنكه دعوى بندگى خداى نمايد، چگونه در مقدراتش راه منازعت مى گشايد؟ خداى تعالى دور دارد راضيان عارف را از اين امر ناپسند.
و روايت شده است كه جابربن عبدالله انصارى - رضى الله عنه - در آخر عمر خود، به ضعف پيرى و عجزگيرى ابتلا پذيرفت و حضرت محمدبن على الباقر - صلوات الله عليهما - او را عبادت فرمود و از حالش سؤ ال نمود. عرض كرد در حالتى هستم كه پيرى را از جوانى خوشتر مى شناسم و مرض را بر صحت رجحان نمى نهم و مرگ را بر زندگى ترجيح مى دهم .
آن حضرت فرمود: اما انا يا جابر فان جعلنى الله شيخا احب الشيخوخة و ان جعلنى شابا احب الشيبوبة و ان امرضنى احب المرض و ان شفانى احب الشفاء و الصحة و ان اماتنى احب الموت و ان ابقانى احب البقاء
اما من اى جابر !اگر خداى عزوجل ، مرا پير قرار دهد، پيرى را دوست مى دارم و اگر جوان قرار دهد، جوانى را مى خواهم و اگر مرا مريض گرداند، دوستدار مرضم و اگر شفا و صحت بخشد، شفا و صحت را مى پسندم و اگر مرا بميراند مرگ را بر خود روا مى دارم و اگر بقا ارزانى را حق خود مى شمارم .
چون جابر اين سخن از آن حضرت استماع نمود، روى مبارك آن حضرت را بوسه داد و گفت : راست فرمود پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - پس به درستى كه حضرت به من فرمود: ستدرك لى ولدا اسمه اسمى يبقرا العلم بقرا كما يبقر الثور الارض . : زود باشد كه درياى فرزندى از فرزندان مرا كه نام من باشد و بشكافد علم را چنان كه گاو زمين را بشكافد. پس از اين نامبردار شده است به باقر علم اولين و آخرين يعنى شكافنده اش
مترجم گويد كه از لذت فرمايش حضرت محمد بن على الباقر - صلوات الله و سلامه عليه - به جناب جابر - رضى الله عنه - اين بنده را خواطر شكفت و اين شعر از طبعم تراوش نمود:
اين سخن در گوش هوشم دوش آمد از سروش
گر خدا را دوست دارى در رضاى او بكوش
و كلينى به اسناد خود از حضرت ابى عبدالله - سلام الله عليه - روايت كرده است كه فرمود: راءس طاعة الله الصبر و الرضا عن الله فيما احب العبد و لا يرضى عبد عن الله فيما احب و كره الا كان خيرا له فيما احب اوكره (228) سر بندگى حضرت حق متعال ، صبر و رضاى از اوست در آنچه بنده دوست دارد يا ناگوار شمارد و بنده راضى نمى شود از خداى در آنچه خواهد يا نخواهد جز آنكه براى او خير است در آنچه خواست يا نخواست .
و به اسناد از ان حضرت كه فرمود: اعلم الناس بالله تعالى ارضا هم بقضاء الله عزوجل (229) داناتر مردمان به خداى تعالى ، راضى تر ايشان به قضاى اوست .
و به اسناد او از آن حضرت - سلام الله عليه - است كه فرمود: خداى تعالى فرموده است عبدى المومن لا اصرفه فى شى الا جعلته خيرا له فليرض ‍ بقضائى و ليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه يا محمد من الصديقين عندى (230) : بنده مومن خود را در چيزى از نعمت و بلا نمى گذارم جز اينكه قرار مى دهم براى او خير، پس بايد راضى باشد به قضاى من و صبر كند بر بلاى من و شكر گزارد نعمتهاى مرا تا بنويسم اى محمد او را از صديقان و راستكاران در بندگى نزد خود.
و از آن بزرگوار است كه فرمود: از چيزهايى است كه خداى عزوجل به حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - وحى نموده است : يا موسى بن عمران ما خلقت خلفا احب الى من عبدى المومن و انى انما ابتليته لما هو خير له و اعافيه لما هو خير له و ازوى عنه لما هو خير له و انا اعلم بما يصلح عليه عبدى فليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى و ليرض بقضائى اكتبه من الصديقين عندى اذا عمل برضاى و اطاع امرى (231)
اى موسى بن عمران ! نيافريدم آفريده اى را كه او را دوست دارم از بنده مؤ من خود. بدرستى كه من گرفتارش مى كنم به چيزى كه خير خود اوست بدرستى كه من عافيتشس مى بخشم به آنچه خير اوست !و باز مى گردانم از او چيزى را به آنچه خير اوست و من داناترم به آنچه صلاح بنده من در آن است . پس با يد بلاى مرا صابر باشد و نعماى مرا شاكر تا او را از صديقان و راستان نزد خود بنويسم چون عمل به رضاى من كند و امر مرا طاعت نمايد.
به حضرت صادق - عليه السلام - عرض شد كه به كدام چيز مومن را مى توان شناخت كه او مومن است ؟ فرمود: بالتسليم لله و الرضا فيما ورد عليه من سرور او سخط (232) به تسليم مر مرا خداى را و رضاى در انچه از شادمانى و ناگوارى بر او وارد آيد.
و در اسرائيليات وارد شده است كه بنده عابدى روزگارى دراز خداى را عيادت كرد. پس در خواب ديد كه فلانه زن عابده رفيقه تو در عبادت در بهشت است پس زن را داوت كرد و سه شبانه روز ضيافت نمود و عمل او را نگران بود و روزها را به صيام و شبها را به قيام مى گذرانيد و عابده روزها را روزه نمى داشت و شبها را به خواب و استراحت مى گذاشت .
عابد او را گفت : آيا جز آنچه مى بينم عملى براى تو هست ؟
گفت : به خداى قسم جز آنچه ديدى عملى ندارم و غير از اين عبادتى نمى دانم عابد تكرار مى كرد و از عمل او استفسار مى نمود تا گفت : يك خصلت كوچك در من هست كه اگر در سختى افتم تمناى راحت و رفاه ندارم و اگر در مرض ‍ باشم سايه نمى خواهم . پس عابد دست بر سر او نهاد و گفت : زهى خرد خصلتى كه بسى بزرگ است و بسيار عبادت گزاران به اين مقام نرسند و در يافت اين مرام نتوانند.
مرتبه رضا جدا بلندتر از صبر است ، بلكه نسبت صبر به سوى رضا نزد اهل حقيقت نسبت معصيت است به سوى طاعت به درستى كه محبت اقتضا مى كند التذاذ به بلا را زيرا كه محب خود را در ياد محبوب در بلا مى يابد و بر موانست و نزديكى او مى افزايد و صبر مقتضى كراهت و سخت يافتن بلاست تا صبر را بر خود گمارد و كراهت با انس منافى است .
و به اين قضيه مى شود كه محبت و صبر، يكديگرند و نيز صبر اظهار تجلد و قوت نفس است و در نظر و مذهب سخت زشت مى آيد و به چشم حقيقت جلوه آثار دشمنى مى نمايد، چنان كه گفته اند: و يحسن اظهار التجلد للعدى و يقبح الا العجز عند الا حبه : اظهار جلادت و چالاكى براى دشمنان نيكو نمايد و دوستان را جز عجز و انكسار نشايد.
مترجم گويد كه استثناى مفزغ در كلام مثبت را جمهور نحويين محظور دانسته اند و اگر جايى پيدا شود بر سبيل شذوذ مثبت را به تاويل نفى برند و يقبح الا العجزرا به تاويل نفى بايد برد و از اينجاست كه اهل حقيقت گفته اند: الصبر من اصعب المنازل على العامه و او حشها فى طريق المحبه و انكرها فى طريق التوحيد
صبر سخت ترين منازل بر عامه است و ترسناك تر منازل در راه دوستى است و ناخوشتر در راه خداى پرستى و بدرستى كه براى عامه از اين راه سخت تر منازل است كه عامى رنج رياضت نبرده و مالش آزمايش نخورده است و عادت به خوارى تن نكرده و حملت بليه را به ملكه عقليه در نياورده است تا از بلا التذاذ و مذاقش از گوارايى طعم بلا چاشنى پذيرد.
پس هر گاه خدايش امتحان بلا فرمايد و او در مقام نفس است ، حمل بلا ننمايد و جزع و بى تابى بر او غالب آيد و حبس نفس بر او دشوارست و بى خبر از طمانينه شكيبايى و اصطبار.
و اما اوحش منازل در راه محبت از اين رهگذر است كه محبت مقتضى انس به محبوب و التذاد به بلاست ، از جهت مشاهده مبتلا در ان و اختيار مراد محبوب و صبر اقتضا مى كند كراهت بلا را چنان كه گذشت و اين است كه صبر و رضا منافى يكديگرند و ناخوشتر در مقام توحيد كه صابر را دعوى تجلد است و هر دو از مرغوبات نفس مى باشد و توحيد را اقتضاى منافى نفس است پس مى باشد ناخوشتر، زيرا كه ثبات نفس در مقام توحيد از اقبح منكرات است ، بلكه رضا با بزرگى قدر و علو امرش نزد اهل تحقيق از اول مسالك توحيد است زيرا كه سلوك ايشان به فناى در توحيد به ذاتهاى ايشان است و رضا فناى اراده در اراده حق متعال و وقوف صادق با مراد اوست و فناى صفت قبل از فناى ذات است . به اين تحقيق ، منافات صبر و رضا با يكديگر براى تو مبين شد و بعد مسافت و شدت مسالكى كه در ميانه اين هر دو است معين گرديد.