درست نظر به حالت كن كه از اشقيا نباشى ! چون پرده برداشته
شود، خودت را از اشقيا و در زمره آنها نبينى ! چون در اين ماه بعضى كه از سعدا
هستند، در زمره اشقيا نوشته مى شوند. وقتى كه پرده برداشته مى شود، مى گويد:
ليتنى لم اءكن حيا فى هذا الشهر حتى يكتب اسمى فى زمره
الاءشقياء؛ اى كاش زنده نبودم در اين ماه تا آنكه نوشته شود نام من در زمره
اشقيا.
درست نظر و تاءمل كن در حال خودت كه بالخصوص در اين ايام در زمره اشقيا نوشته نشوى
!
حالا من ملاحظه حالات خودم مى خواهم بكنم ، ببينم رابطه اى ميان من و حضرت پروردگار
من هست يا نه . تو هم ملاحظه حالات خودت بكن ، ببين رابطه اى ميان تو و پروردگار تو
هست يا نه . ملاحظه كن ببين رابطه عبوديت ميانه تو و حضرت پروردگار هست يا نه .
رابطه عبوديت اعظم روابط است . مى گويى اءشهد اءن محمدا عبده
و رسوله . رتبه عبوديت مقدم است بر رتبه رسالت ؛ يعنى بالاتر است . بعضى
مردم مى گويند - در وقتى كه اوقاتشان تلخ مى شود - مگر من بنده خدا نيستم ؟ بلى -
دنده ات نرم بشود - تو بنده خدا نيستى ، بلكه مخلوق خدايى ، شمر ملعون هم مخلوق
خداست ، تو هم مخلوق خدايى ، بنده نيستى !
پس رابطه عبوديت در ميانه تو و معبود تو نيست . ملاحظه كن ببين رابطه نسبت به ساير
صفات دارى يا نه ؟ ملاحظه كرده ام نه توكل درستى ، نه خوف تامى ، و نه رجاى محققى
مى بينم .
غرض ؛ هر چه ملاحظه كرده ام ، رابطه اى در بين نيست ؛ بلى يك چيزى مى گوييد، وقتى
كه كسى شما را متذكر امر آخرت بگرداند، و آن اين است كه ما به خداوند تعالى
اميدواريم و خدا كريم است .
اگر اين هم حقيقت داشته باشد، خوب است ، ولى دروغ است ، چرا؟ به جهت اينكه هر چيزى
آثار دارد و من آثار رجا و اميدوارى در شما نسبت به خداوند تعالى نمى بينم ، به علت
آنكه در امر دنيايت مى بينم سعى و كوشش دارى كه همه چيزت درست آماده باشد؛ در آنها
نمى گويى كه خدا كريم است . مثلا اگر يك پياز از اجزاى اوضاع خانه اى درست نباشد،
به تلاش آن را فراهم مى كنى . در آنجا نمى گويى خدا كريم است ، پس چه طور شد كه در
امر آخرت و كارهاى عظيم قيامت تا حركت كردى مى گويى : خدا كريم است ؟!
اين رابطه ها كه نيست ، رابطه ادب ببينم در ميانه ما و حضرت پروردگار سيدالسادات
هست يا نه ؟ آن هم به هيچ قسم نيست ! در اين شبها ملاحظه كرده اى به حال بعضها كه
اين دعاى مبارك ابوحمزه را به چه طور مى خوانند. با يك سرعت و تعجيل و بى ادبى كه
هيچ آقايى با نوكرش اين قسم تلكم نمى كند، تا چه رسد از نوكر به آقا! گذشته از آنچه
در ايشان است از اوصاف رذيله و حالات خبيثه ، از غرور و نخوت و خودپسندى .
غرض ؛ چيزى از رابطه ها نيست . اگر هم هست ، به كار نمى خورد؛ بلى ، اگر از اين
كارهاى زشت خودمان يك خجالتى بكشيم ، و ندامتى حاصل كنيم ، آن نفع به حال ما مى
دهد، والا فلا. چنانچه خجالت و ندامت آن راهب در يك دم او را نجات داد.
حاصل قصه آن راهب بنى اسرائيل آن است كه سالها عبادت حضرت پروردگار نموده بود. زن
فاحشه بد عملى پيش آن راهب آمد و شد كرد تا آنكه آن راهب را گول زد. آن راهب هفت
شبانه روز با آن زن مشغول به فجور بود بعد از هفت شبانه روز راهب متنبه شد از گناه
و تقصير خود، رو به بيابان گذاشت نادم شد، توبه كرد. آن زن هم به او گفت كه : اگر
خداوند تعالى توبه تو را قبول كرد و تو را آمرزيد، دعا كن مرا هم بيامرزد.
راهب در بيابانها مى گذشت تا آنكه با كثرت گرسنگى و تشنگى ، عبورش افتاد نزد جمعى
از كوران كه در مسجدى نشسته بودند و براى هر يك از آنها يك قرص نان مى آوردند. چون
نانها را به آن كورها دادند، راهى يك قرص را از دست يكى از آنها ربود كه بخورد. آن
كور بنا كرد به گريستن . راهب به خود گفت كه اگر من عاصى از گرسنگى هم بميرم بهتر
است كه اين مرد بميرد كه او مطيعى است . نان آن كور را نخورد و رد كرد. بعد از آن ،
راهب از شدت گرسنگى مرد.
چون وداع دنيا نمود، ملائكه رحمت و عذاب آمدند، ملائكه رحمت گفتند كه از اهل رحمت
است و ملائكه عذاب گفتند كه اهل عذاب است . در بين تنازع ايشان ، خطاب از خداوند
عالميان صادر شد كه عبادتش را كه در هفتاد سال كرده ميزان كنيد - يعنى بسنجيد - با
گناه هفت شبش . وقتى كه وزن كردند، گناه هفت شبش سنگين تر از عبادت هفتاد سال شد.
پس از آن خطاب رسيد كه گناهش را با آن ندامت يك دقيقه كه در او پيدا شد، وزن كنيد.
پس از آن وزن كردند، ثواب ندامت يك دقيقه به مراتب از آن گناه سنگين تر شد.
بارى ؛ اگر ملاحظه كردى و رابطه ندامت و خجالت در ميانه خودت با حضرت رب العزه ديدى
، اميد است كه نجات يافته باشى . اما از آثار چنان پيداست كه رابطه ها بالمره قطع
است ، حتى ندامت ؛ بلكه اثر سرور به كارهاى زشت ظاهر است ، كه آن سرور و غرور تو
باشد به جناب خودت .
رابطه اى ميانه خودمان و حضرت پروردگار محققا نمى بينم . اما رابطه هاى ميانه ما و
دشمن خدا، شيطان ملعون ، بسيار است و همه هم حقيقت دارد. مثلا اگر به شيطان بگويى
يا به او در كاغذى بنويسى : مخدوم مكرم و مطاع معظم ! راست گفته و درست نوشته اى ؛
چرا كه حقيقتا مخدوم و مطاع تو هست . مخدومت هست كه سهل است ، مى ترسم او را شريك
خداوند رحمان قرار بدهى ، مى ترسم بالاتر از اين ، ترقى كند و شيطان را معبود خودت
قرار بدهى !
بلكه مى خواهم بگويم آن ملعون را معبود خودت قرار داده اى ، نگو كه چرا چنين مى
گويى . مى گويم به جهت آنكه حضرت پروردگار جل جلاله مى فرمايد:
اءلم اءعهد اليكم يا بنى آدم اءن لاتعبدوا الشيطان انه لكم
عدو مبين
(343) يعنى معهود نداشتم به شماها اى اولاد آدم اينكه عبادت
شيطان نكنيد.
پس معلوم شد كه به نص قرآن ، پاره اى مردمان عبادت شيطان مى كنند. همين طور در پاره
اى مردم شيطان شريك است . مى فرمايد: و شاركهم فى الاءموال و
الاءولاد(344).
پس حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: هر كس بسيار شتم مردم مى كند - يعنى
دشنام زياد مى دهد - و هر كس مى شنود دشنام او را به مردم و ساكت مى شود و دشنام
دهنده را منع نمى كند، شيطان در او شريك است .
پس دانستى كه بعضى بنده شيطانند و بعضى شيطان در او شريك است . حالا ملتفت خودت باش
كه بنده شياطين نشوى و او را در مال و اولاد خود شريك قرار ندهى ! طورى كن كه بنده
خداوند عالم بشوى كه شيطان دستش از تو كوتاه شود. ان عبادى
ليس لك عليهم سلطان .(345)
بارى ؛ ملاحظه كرديم ديديم : رابطه ميان ما و شيطان حقيقتا و واقعا هست و تام و
تمام نيز هست ، اما رابطه ميانه ما و حضرت پروردگار اصلا نيست . حالا مى خواهم
ملاحظه حالات خودمان كنيم ، ببينيم چطور است . ملاحظه كرديم ديديم آتشها از اطراف
ما مشتعل است و دور ما را گرفته است . و عن قريب اين آتشها را كه الآن احساس نمى
كنى ، ظاهر مى شود. علاجش را تا زود است بكن كه ظاهر نشود، والا هلاكت مى كند!
ملاحظه كردم ، ديدم از همه مضائف و ميهمانخانه هاى خداوند عالم مطرود و ممنوع شده
ايم !
ملاحظه كرده ام ، ديده ام به جميع اقسام بلاها و انواع مرضها مبتلا شده ايم !
ملاحظه كرده ام ، ديده ام جميع چيزها از دستمان رفته است .
ترس بزرگ در اين است كه مى ترسم حالات به همين طور بماند و خيرها همين طور برود و
محتوم شود رفتنش ، و ماندنش بعد از محتوم شدن ، علاج پذير نباشد.
حالا كه نشسته اى علاج دارد. پس بايد سعى و كوشش در علاج بنمايى ، تا محتوم و محكم
نشده ؛ زيرا كه اگر علاج نكردى و محكم شد، دگر نه مال نفع دارد و نه اولاد.
يوم لاينفع مال و لابنون الا من اءتى الله بقلب سليم
(346)
الآن تو كار براى اولاد مى كنى و حمال او هستى و حمار باركش او مى باشى . چنانچه در
فقره آن مرد با آن عروس شنيده اى كه گفت : درست خرش كرده بارش كردى ! تو هم خر اهل
و عيال هستى و باركش ايشان . تو را به جز اين ، براى مطلب ديگر نمى خواهند. اى بى
مروت ! يك دم هم حمال خودت و كاركن براى خودت الآن باش ! خيلى كه كار مى كنى ، يك
وصيت نامه اى مى نويسى كه بعد از من فلان وصى برايم چنين و چنان كند.
گرفتيم وصى براى تو آنچه گفته اى كرد، مى تواند براى تو وصيت توبه هم بكند، بگويد
كه از عوض فلان موصى خودم توبه مى كنم ؟! پس خودت الآن علاج كارت را بكن ، علاجى
الآن براى كار ماها هست .
پس بدانيد اى كسانى كه هيچ رابطه اى در ميان شما و حضرت پروردگار نيست ! كسى در اين
ايام از اين عالم مى رود كه ميانه او و خداوند عالم جميع علايق و تمام رابطه ها هست
.
اى تاجرهاى بى سرمايه ! اى تاجرهاى ورشكست شده . بياييد! امشب ملك التجارى بار سفر
بسته و به سفر آخرت مى رود. مى خواهد سفر به سوى خدا كند. بياييد بلكه به يك واسطه
از وسائط كثيره او رابطه پيدا كنيم !
اى غافلها كه از استعداد ملاقات حضرت پروردگار وامانده شده ايد! بياييد! مستعدى
اراده ملاقات حضرت پروردگار دارد، بلكه از استعداد او براى ما هم ثمرى پيدا شود!
مدت چهل سال در مقام تحصيل اين استعداد بود كه در اين وقت برايش حاصل شد. چون
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در آخر موعظه آخر شعبان ، يا اول شهر رمضان ،
به آن حضرت خبر داد، بعد از آنكه گريه كرد بر آنكه تو خواهى در ماه رمضان شهيد شد،
حضرت عرض كرد: اءفى سلامه من دينى ؟ حضرت فرمود:
نعم فى سلامه من دينك . ببين ! اميرالمؤ منين است
مضطرب مى شود كه با سلامت از دين است تو هيچ از آخر كارت اضطراب مى كنى كه چه خواهد
شد؟!
يك روزى حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) كلامى فرمود كه اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) مضطرب شد. فرمود:
يا على ان اءمتى سيفتنون بعدى باءموالهم و يمنون بدينهم على
ربهم و يتمنون رحمته و ياءمنون سطوته . و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و
الاءهواء الساهيه . فيستحلون الخمر بالنبيذ، والسحت بالهديه ، و الربا بالبيع .
فقلت : يا رسول الله ، فباءى المنازل اءنزلهم عند ذلك ؟ اء بمنزله رده اءم بمنزله
فتنه ؟ فقال : بمنزله فتنه
(347).
يعنى امت من امتحان كرده خواهند شد به اموالشان ، و به دين خودشان منت به پروردگار
خود مى گذارند. ربا را اسمش را بيع مى گذارند. حلال مى كنند خمر را. مى آشامند و مى
گويند: نبيذ است . و رشوه مى خورند و نامش را هديه مى گذارند. حضرت فرمود: من عرض
كردم كه آنها را در آن وقت بگويم از دين بيرون مى روند يا امتحان مى شوند؟ فرمود:
امتحان مى شوند.
پيش از اين حضرت به او چيزى فرمود كه حضرت چون در احد شهيد نشده بود، از خودش ، با
آن مقام ، واهمه داشت كه آخر كارش به كجا خواهد كشيد. اما جنات تو اصلا واهمه ندارى
!
اين يك استعدادش بود. استعداد ديگرش خضاب نكردنش بود. چون حضرت خضاب مى كرد، ولى يك
سال پيش از شهادتش ترك خضاب كرد. عرض كردند: چرا خضاب نمى فرمايى ؟ فرمود: منتظر
خضاب ديگر هستم .
پيش از شهر الله شهادتش ، استعداد ديگرى ديد و آن تقليل در غذاى مبارك بود. غذاى
حضرت كه از اولش كه معلوم است چه قسم بود و چه نحو كم ميل مى فرمود. وقتى كه اوايل
از ماه مبارك شد، زيادتر از سه لقمه ميل نمى فرمود. عرض كردند: چرا زيادتر تناول
نمى فرمايى ؟ فرمود: نمى خواهم كه خداى خود را ملاقات كنم در حالتى كه شكمم پر
باشد.
بالاى منبر نشسته بود موعظه مى كرد. رو كرد به حضرت امام حسن (عليه السلام ) فرمود:
يا بنى ، كم مضى من شهرنا هذا؟ يعنى اى فرزند، از اين
ماه ما چقدر رفته است ؟ عرض كرد: سبعه عشر يوما؛ هفده
روز رفته است . بعد از آن رو به حضرت امام حسين (عليه السلام ) فرمود:
يا بنى ، كم بقى من شهرنا هذا؟؛ فرمود چقدر از ماه ما
باقى مانده است ؟ عرض كرد: ثلاث عشر يوما. پس شروع
كرد به گريستن . فرمود: قد قرب اءن يبعث اءشقاها؛
نزديك شده كه برانگيخته شود شقى ترين اين امت .
بعد از آن فرمود: گريه من براى كشته شدن خودم نيست ؛ بلكه گريه من براى اين فرزندم
حسين (عليه السلام ) است . يعنى براى آنكه او در كربلا شهيد مى شود. در حالتى كه
لامعين له ولاناصر: نه يار دارد، نه يارى كنى .
فيقتل غريبا وحيدا فريدا عطشانا.
عجب امرى است شهادت اين مظلوم كه اعظم است از شهادت حضرت اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) كه آن بزرگوار در آن حال ، براى كشته شدن او كه بعد از چند سال است ، گريه
مى كند! معلوم است حضرت اميرالمؤ منين ريش مباركش از خون سرش خضاب مى شود و حضرت
سيدالشهدا، هم ريش مباركش از سر خون سرش خضاب مى شود و هم تمام اعضايش از زخمهاى
تير و نيزه و شمشير خضاب مى شود.
اءلا لعنه الله على القوم الظالمين . نساءلك اللهم و ندعوك
باسمك العظيم يا الله .
مجلس هيجدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لااءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت
على تقدست عن مشابهه الاءنام . و تنزهت عن اءن يحيط بك العقول و الاءوهام . لك
العلو الاءعلى فوق كل عال و الجلال الاءمجد فوق كل جلال ، و الجمال الاءجمل فوق كل
جمال .
نحمدك يا ملك يا متعال على نعمائك المتواتره . و نشكرك يا بارى ء الغدو و الآصال
على آلائك المتظافره . و نصلى و نسلم على نبيك نبى الرحمه و كاشف الغمه محمد بن
عبدالله ، الخاتم لما سبق ، و الفاتح لما انغلق ؛ و على آله الاءطهار، الساده
الاءبرار، الدعاه الى دارالقرار، عليهم آلاف من التحيه و السلام من الملك الغفار.
اگر شخص بصير و بينايى باشد و به عين بصيرت و چشم حقيقت نظر كند، با شماها مى بيند
غلها و سلسله ها و قرناء از شياطين را.
خواهيد گفت : چگونه غلها و سلسله ها و قرناء از شياطين هست و ما آنها را نمى بينيم
؟ مى گويم : مثالى براى شما بيان مى كنم تا براى شما واضح شود. فرض كن يك مجموعه
مملو از اقسام خورشها و ادام مثلا اگر باشد و كسى بگويد تمام اين خورشها از آب و
خاك است ، تو باور نمى كنى ؛ با آنكه يقينا تمام آنها از آب و خاك است . يا آنكه
كسى بگويد اين يك وصله خاك ، سلطانى مى شود، و تو از اين تعجب مى كنى و مى گويى :
چگونه مى شود كه خاك پادشاه بشود. با آنكه پادشاه نيست مگر از خاك . اين را الآن
قبول مى كنى و آن وقت قبول نمى كردى .
همين طور الآن به تو مى گويند با تو غلها و سلسله ها و قرناء از شياطين است ، باور
نمى كنى ؛ ولى وقتى كه داخل قبر شدى ، با تو غلها و سلسله ها و قرناء هست از شياطين
و همين طور در محشر، يقين به آنها مى كنى . و اءفرط بى سوء
حالى .(348)
اين يك حالت ماها هست . اما حالت ديگر ما آن است كه الآن تمام اعضاى ما آتش است ،
همه در نظرت پنهان است ، ولى منتظر هواى عالم ديگر است كه تا آن را ببيند مشتعل شود
و بسوزاند.
و از جمله حالات ما كه مى خواهيم بشناسيم آن را، اين است كه گفتيم خداوند عالم در
ماها هم نمونه اى از پيغمبران (عليهم السلام ) و نمونه اى از اضداد ايشان كه ياغيان
و كافران باشند، قرار داده است . در تو نمونه از آدم (عليه السلام ) است و براى آن
حضرت دو پسر بود؛ يكى سعيد و يكى شقى . اولى هابيل (عليه السلام ) بود. و دويمى
قابيل - لعنه الله - كه هابيل را كشت .
در تو نمونه اى كه از هابيل و قابيل است . و همين طور در تو و وجود تو ابراهيم و
نمرود است و هيمن طور در تو موسى و فرعون است . و همين طور در تو عيسى و يهودى است
كه حضرت عيسى را مصلوب كردند و گمان كردند كه او را شهيد كردند.
و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبه لهم
(349 ).
و همين طور در وجود تو حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله ) و ابى جهل و
ابى لهب است و حضرت پيغمبر ابوجهل و ابولهب را كشت . تو ملتفت باش كه اباجهل و
ابالهب تو محمدى را كه در وجود تو است نكشند!
و همين طور در وجود تو على (عليه السلام ) و فلان است . اولى تمام ايمان است ، و
دويمى تمام كفر. ملتف باش كه فلان - كه دويم است و تمام كفر - على تو را هلاك نكند!
بالاتر از اينها بگويم : در تو قره العين محمد است (صلى الله عليه و آله ) كدام قره
العين ؟ آن نور چشمش كه حضرت پيغمبر، نور چشمش حضرت سيدالشهدا امام حسين (عليه
السلام ) فداى او كرد. ببين آن نور چشم چقدر شرافت و مقام داشت كه حضرت ، نور چشمى
مثل سيدالشهدا امام حسين (عليه السلام ) را فداى او كرد!
اى مردم ، بيدار شويد، امر دين را چيز سهلى ندانيد! اگر دين و امر دين چيز سهلى
بود، ضرور نبود كه خداوند عالم جل جلاله اين همه انبيا و اوصيا (عليهم السلام )
بفرستد كه همه در راه خدا و راه دين كشته شوند.
اگر امر سهل بود، ضرور نبود كه خداوند عالم مثل حضرت خاتم النبيين بفرستد و در راه
دين شهيد شود؛ ضرور نبود كه خداوند عالم مثل اميرالمؤ منين وصى قرار بدهد تا به آن
قسم زحمات و مرارتها بيان دين خداوند عالم كند، در آخر شهيد شود. اگر امر سهلى بود،
چرا بايد سيدالشهدا حبيب حبيب خدا، در راه دين شهيد شود و اهل حريمش اسير شوند؟
پس معلوم است كه امر دين بسيار معظم است . بايد انسان درست و محكم ديندارى كند، سهل
نشمارد. ملاحظه كرده ام هر امرى را، كه درست دقت كرده ايد و مى كنيد، مگر امر دين
را كه در آن سهل انگارى داريد!
بارى ؛ دانستيد كه در وجود شما حقيقتا نور چشم حضرت پيغمبر هست ، بدون مجاز. و آن
نور چشم چيست ؟ آن ايمان است . و در وقتى كه دانستيد كه قره عين الرسول در شماست ،
پس برايم بگوييد چرا نور چشم پيغمبر را محاصره كرده ايد؟ چرا اطرافش را گرفته ايد؟
چرا به اين قسم ضعيف و دستگيرش كرده ايد؟
بالاتر از اين بگويم : چرا از آشاميدن منعش كرده ايد؟ چرا تشنه لب گذاشته ايد كه مى
خواهيد از تشنگى هلاك شود؟
بالاتر از اين بگويم : چرا دو دست برادر رشيدش را قطع كرده ايد؟ مى دانى برادرش
كدام است ؟ برادر ايمان ، تقوا و ورع است ؛ چرا تو پرهيزكارى ندارى ؟ مبادا ميانه
ايمان و برادرش كه ورع و تقوا باشد، جدايى بيندازى ، مبادا مثل اهل كوفه باشى كه
نوشتند و نور چشم حضرت پيغمبر را خواستند آوردند، پس از آن كشتندشان و شهيدشان
كردند و برادرش و اولادش را شهيد كردند؛ و بعد از كشتن ، برهنه و عريانشان كردند.
اسلام هم لباس دارد و آن تقواست . مبادا تو هم مثل آنها لباس اسلام را از بدنش بر
كنى و برهنه و عريانش بگذارى .
ملاحظه كن ببين سر اسلام را از بدنش جدا نكرده باشى كه شهر به شهر و ديار به ديار
بگردانى .
در مرثيه خوانى : ((اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده اى
)). براى نفس خودت هم بخوان و بگو: اى نفس ، غافلى كه چه
بيداد كرده اى !
در مرثيه مى گويى : ((كام يزيد داده اى از كشتن حسين
)). براى نفس خودت هم بگو: كام يزيد كفر داده اى از كشتن
اسلام !
بارى ؛ امراض مهلكه در ماها بسيار است . صفات اوليا در ماها پيدا نيست . نشانه هاى
بد در ما ظاهر است . نشانه هاى اسلام در ماها چيزى ظاهر نيست . بلكه نزديك است كه
از اعلاج اين مرضها كه در وجود ماها پيدا شده ، ماءيوس شويم . اگر ياءس و نااميدى
از رحمتهاى واسعه الهى كفر نبود، از علاج مرضها ماءيوس بوديم ؛ اما از لطف الهى
علاج براى دفع آنها بسيار است .
از جمله علاجها، علاج تازه اى است كه در اين ايام تازه پيدا شده است . و آن اين است
كه گفتم : ملك التجارى كه انواع و اقسام اشياء نفيسه دارد، بار بسته و اراده سفر
دارد.
پس بياييد اى كسانى كه سرمايه تجارت بر باد داده ايد، از سفر وامانده شده ايد، با
او برويم به مقصود برسيم .
اى پياده ها از راه مانده ايد، بياييد! بياييد به همراه اين بزرگ برويم تا به منزل
برسيم .
اى كسانى كه راه را گم كرده ايد، بياييد كه دليل و هادى براى هدايتمان يافته ايم تا
به همراه او برويم ؛ كه راه مخوف است ! بياييد با اين امين و هادى حركت كنيم ، تا
از ترس سلامت بمانيم .
اگر بگويى كه تو گفتى اين ملك التجار، اين امين ، اين بزرگوار، راضى نيست از شما.
پس چگونه به همراه او برويم ؟ مى گوييم : بلى چنين است ؛ ولى اميد است كه رابطه اى
حاصل شود ميانه ما و آن بزرگوار. و رابطه اى كه ممكن است ميان ما و آن حضرت حاصل
شود، از شش وجه است .
اول زياد كردن محبت به آن بزرگوار؛ زيرا كه اگر محبت حاصل شد، يا زياد شد، باعث
رابطه مى شود در ميانه ما و آن بزرگوار.
دويم آنكه طورى بكنيم كه قلب مبارك آن بزرگوار به ماها ميل كند. و آن حاصل مى شود
به ذكر كردن موعظه هاى شريفه آن حضرت . چون بسيار ميل داشت كه گوش داده شود و عمل
كرده شود به موعظه هاى مباركه اش . پس اگر بيان موعظه هاى آن بزرگوار كرديم و
تاءثيرى نمود، قلب آن حضرت ميل به ماها خواهد نمود و رابطه حاصل خواهد شد.
سيم آنكه مرهمى درست كنيم و دوايى فراهم بياوريم براى زخم سر شريفش . جراح ، اگر چه
بعد از آنكه آن جراحت را در آن سر مقدس ديد، دست خود را بر سرش زد و گفت : ديگر
علاج ندارد ولكن ما علاجى و معجونى و دوايى پيدا كرده ايم ؛ پس ما مداوا خواهيم
كرد.
چهارم احترامى براى آن حضرت فراهم بياوريم ؛ چه آنكه مى بينم احترامى براى قبر
شريفش در ميان اين مجاورينش نيست . در بعضى بلدها جايى را مى گويند كه اين مكان پاى
دلدل آن حضرت است ، براى آن كمال احترام است در نزد مردم . اما قبر شريفش و حرم
مباركش احترامى نزد اين مجاورين ندارد، و علانيه در دور قبر انورش معصيت خداوند
عالم مى كنند.
جراحات ظاهريه و باطنيه كه بر بدن آن حضرت وارد آمده و مى آيد، زياده از حد احصاست
. جراحات دائما بر آن حضرت از گناهكاران دارد. هر گناهى مثل يك جراحت و زخمى است كه
بر بدن آن حضرت وارد شود. اين يك جراحتى است كه دائمى است وارد شدنش .
جراحت ديگرى بر آن حضرت از عمروبن عبدود - لعنه الله عليه - وارد شد. آن جراحت بر
فرق مباركش وارد آمد. جراحت ديگر جراحت عبدالرحمن ملجم مرادى - لعنه الله عليه -
بود كه آن هم بر فرق مبارك آن حضرت وارد آمد.
از جمله معجزات آن حضرت اين فقره تكلم كردن اوست با آن ضربت . ابن ملجم ملعون چنان
ضربتى بر سر منورش زده بود كه تا ابروها شكافته بود. به قاعده بايد كه ديگر حواسى
براى شخص باقى نماند و اصلا قادر بر تكلم نباشد، بلكه مستشعر چيزى نشود؛ ولى
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با وجود اين تكلم مى فرمود: آن هم چه قسم كلمات
مباركه اى . اين امر يكى از معجزات آن حضرت است .
جراحت ديگر كه بر تمام بدن مبارك آن حضرت وارد آمد، اين است كه ابن ملجم مرداى -
لعنه الله عليه - چون شمشير خودش را به هزار دينار زهر آب داده بود، با آن سم و
زهر، آن شمشير را بر فرق آن حضرت زد. آن زهر تاءثير نمود به سر و گردن و بدن تماما
تا پاها.
و از جمله چيزها كه مناسب اين ايام است ، چون حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر
بستر بيمارى افتاده ، عيادت آن حضرت است . و از جمله چيزهاى مناسب ، وداع آن حضرت
است . و از جمله چيزهاى مناسب ، سلام خاص است در اين ايام به حضرت . پس بايد وداع و
عيادت و سلام خاص به عمل بيايد.
ببين مثل حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه در شش موضع خدا را عبادت كرد كه هر
يك آن افضل و بالاتر بود از عبادت ثقلين ، و هيچ عبادتى از آن حضرت فوت نشد، حتى
آنكه چون كسب كردن هم عبادت است و مى شود به آن قصد تقرب كرد، كسب كردن هم از آن
حضرت فوت نشد، آن بزرگوار يك وقتى اجير زن يهوديه شد كه براى او آب از چاه بكشد.
قرارداد براى هر دلوى كه از چاه بكشد، يك خرما از آن زن يهوديه بگيرد. و آن بزرگوار
از كديمين و كسب خودش هفتاد بنده خريد و فى سبيل الله آزاد كرد(350).
اين اجمال عبادات حضرت است . اينها غير مقام امامت اوست . اما عبادت و ثواب طاعت
امامت كه در آن حضرت و ساير ائمه طاهرين (عليهم السلام ) است ، آن به عقول تصورش
نگنجد.