اگر اندك خوف ظاهر شد - ان شاء الله تعالى - در شما، بايد
حالا تحصيل مشابهتى بكنيم ؛ يعنى شبيه بشويم به حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله )
در ساير عبادات كه مشابهتى نمى توانيم پيدا كنيم ، مگر در عزاى فرزند عزيزش حضرت
سيدالشهدا (عليه السلام ).
كارهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) تماما مبتنى بر مصالح و حكم بود. پس بايد
ملاحظه آن كرد كه چه حكمت بود در بوسيدن حضرت (صلى الله عليه و آله ) سيدالشهداء
(عليه السلام ) را.
اما حكمت در بوسيدن جبهه مباركه آن حضرت را گفتيم ، اما رضا (عليه السلام ) فرمود:
قتل جدى كما يذبح الكبش .
حضرت سيدالساجدين (عليه السلام ) فرمود: اءنا ابن من قتل
صبرا؛ يعنى من فرزند آن بزرگوارى هستم كه كشته شد صبرا.
و هو اءن يمسك شى ء من ذوات الاءرواح حيا ثم يرمى بشى ء حتى
يموت .
گويا اطراف آن بزرگوار را در آن حال گرفته بودند، به طورى كه در ميان آن اشرار
محبوس بود. و آنقدر از تير و شمشير و نيزه و سنگ به آن بدن شريف زدند كه
قتل صبرا!.
گفتم كه آن حضرت چند مرتبه بر پيشانى بر زمين افتاد، از جهت آنكه برمى خاست با آن
حالت ضعف و ناتوانى و به طرف خيمه هاى حرم نظر مى كرد و چون طاقت نمانده بود كه بر
سر پا بماند، به پيشانى بر زمين مى افتاد!
تا نفس آخرش چشم داشت به طرف خيمه ها كه حرم سلامت بماند و كسى دست تعدى نگشايد،
ولى آخر كار، اهل بيت اطهار دستگير قوم اشرار شدند و به اسيرى از كربلا به كوفه ، و
از كوفه به شام ، با شدت تمام بردند...
اءلا لعنه الله على القوم الظالمين . نساءلك اللهم و ندعوك
باسمك العظيم الاءعظم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا
الله يا الله يا الله ...
مجلس چهاردهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم يامن لم يشهد اءحدا حين فطر الاءرض و السموات و
لااتخذ معينا حين براء النسمات . لم يشارك فى الالهيه . و لم يظاهر فى الوحدانيه .
كلت الاءلسن عن غايه صفته و العقول عن كنه معرفته . و تواضعت الجبابره لهيبته . و
عنت الوجوه لخشيته . وانقاد كل عظيم لعظمته .
نحمده حمدا متواترا متسقا و متواليا مستوسقا. و نصلى و نسلم على رسوله اءبدا دائما
سرمدا؛ و على اءهل بيته الذين اءيدت دينك فى كل اءوان بامام منهم اءقمته علما
لعبادك و منارا فى بلادك ، بعد اءن وصلت حبله لحبلك و جعلته الذريعه الى رضوانك و
نهيت اءن [لا] يتقدمه متقدم و لايتاءخر عنه متاءخر و جعلته عصمه اللائذين و كهف
المؤ منين و عروه المتمسكين ، عليهم اءفضل الصلاه و السلام مادامت السموات محيطه
على الاءرضين .
الآن عبادالله و الخناق مهمل و الروح مرسل .
بندگان خدا، الآن كه جان داريد و زندگى داريد، كارى بكنيد كه خود را نجات بدهيد از
عذابهاى رنگارنگ و از دست دشمنان .
يك ساعت بعد است كه تمام دشمنان بر دور تو جمع مى شوند. الآن كه به ظاهر دشمنى
ندارى مگر يك نفر شيطان ، چاره خودت را بكن ؛ زيرا كه بعد از يك ساعت ، به دور تو
تمام دشمنها جمع مى شوند و ديگر آن وقت چاره ات بريده شده است . كه ها در آنجا دشمن
تواند؟ زمين دشمن ، مارها دشمن ، عقربها دشمن ، تنين ها دشمن ، اژدهاها دشمن ، قبر
دشمن ، نازلين به قبر تماما دشمن !
ميت ، اگر با خداوند عالم دوست باشد، يعنى مطيع و فرمانبردار او باشد، چون او را به
قبر گذاشتند، قالت له الاءرض : مرحبا و اءهلا! قد كنت ممن
اءحب اءن تمشى على ظهرى . فاذا وليتك فستعلم كيف صنعى بك . فيتسع له مد البصر؛
يعنى زمين به مؤ من مى گويد: خوش آمدى ! باصفا باشى ! تو از اشخاصى بودى كه دوست
داشتم كه تو راه بر ظهر من بروى . پس چون تو را در برگرفتم ، خواهى دانست كه چگونه
خوبى خواهم به تو كرد. پس وسعت مى دهد قبر خود را براى آن بنده مؤ من ، آنقدرى كه
چشم او كار كند.
و اگر - العياذ بالله - دشمن خدا باشد، يعنى عتو و سركشى از طاعت و بندگى داشته
باشد و كافر باشد، زمين به او مى گويد: لامرحبا بك و لا
اءهلا لك ! قد كنت اءبغض من تمشى على ظهرى . فاذا وليتك ، فستعلم كيف صنعى بك .
فتضمه حتى تلتقى اءضلاعه .
نه خوش آمدى و نه خوش دارى ! به تحقيق كه بودى بدتر و مبغوض تر كسى كه بر پشت من
راه مى رفتى . پس در اين هنگام كه تو را در بر گرفته ام ، خواهى دانست كه چگونه با
تو خواهم كرد. پس چنان او را فشار مى دهد كه اضلاع يمينش از يسار و اضلاع يسارش از
يمين او بيرون مى رود.
قبر ضغطه ها و فشارها دارد به اقسام مختلفه . يك قسمش آن است كه چنان فشار مى دهد
كه مغز سر را به جوش مى آورد. و همين طور است در شدت ، ساير اقسام آن .
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه جنازه سعد را مى بردند، در مشايعت او
با پاى برهنه راه مى رفت . عرض كردند: يا رسول الله ، چرا چنين با پاى برهنه تشريف
مى بريد؟ فرمود: از كثرت ازدحام ملائكه كه به مشايعت آمده اند، پا را برهنه كرده ام
.
غرض ، با اين حال و جلال ، سعد را به نزد قبر گذاشتند دفنش كردند. رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) بالاى سر قبر نشسته بودند كه يك دفعه حالت حضرت بر هم و رنگ
مباركش تغيير يافت . اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ، سبب تغيير حال مبارك شما چيست
، فرمود: ان سعدا قد اءصابته ضغطه ؛ به درستى كه قبر
فشار داد سعد را! اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! با اين تفضيل و تجليل كه شما از
سعد كرديد؛ با وجود اين قبر او را فشار داد؟! فقال (صلى الله عليه و آله ):
نعم ؛ انه كان فى خلقه مع اءهله سوء. فرمود: بلى ، در
سعد با اهلش بد خلقى بود.
از جمله الطاف خداوند تعالى جل جلاله اين است كه مالى را كه خود به شما مرحمت
فرموده ، مانند كسى كه - العياذ بالله - التماس بكند از ديگرى ، از شماها استقراض
مى فرمايد. مى گويد: من ذاالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه
له
(307): آيا كيست كه قرض بدهد به خداوند عالم به قرض الحسن ،
تا خدا براى او مضاعف كند؟
مى فرمايد: هر كه در ماه مبارك رمضان افطار بدهد روزه دارى را، اگرچه بشق تمره -
نصف خرما - باشد، مثل كسى است كه آزاد كرده باشد كسى را از اسماعيل (عليه السلام )
كه در تحت شدت و قيد عبوديت مبتلا شده باشد.
اين شق خرما كه گفتم اين قدر ثواب بر آن متربت است ، براى كسى است كه قادر بر زايد
از آن نباشد، مانند بسيارى از اصحاب حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در اوايل
اسلام كه قادر بر زايد آن نبودند. اما اين اعصار و اشخاص نه آن طور است . به جهت
آنكه - بحمدالله - غالب مردم اغنيايند؛ بلكه كمتر آدم پيدا مى شود كه نتواند يك آدم
را يك دفعه سير طعام بدهد.
اينها همه از الطاف خداوند عالم است . مى فرمايد با آن جلال و عظمت خودش :
فاذكرونى اءذكركم و اشكروا لى و لاتكفرون
(308).
مى فرمايد: ادعونى اءستجب لكم : بخوانيد مرا، اجابت
دعوت شما مى كنم . مى فرمايد: حاجتهاى خودتان را از من بخواهيد. اگر نخواهيد، شما
را عذاب مى كنم اشد العذاب : ان الذين يستكبرون عن عبادتى
سيدخلون جهنم داخرين
(309).
الآن خداوند منان مى فرمايد: ادعونى اءستجب لكم . مى
ترسم الآن نخوانى خدا را براى اصلاح امرت ، با آنكه تو را اذن مرحمت فرموده براى
خواندن ، و در روز قيامت بخواهى بخوانى ، نگذارندت !
بسيارى از اشخاص در قيامت هستند كه لايؤ ذن لهم فيعتذرون
(310) قادر بر سؤ ال نيستند و نمى توانند اسم الله بر زبان
جارى كنند، بلكه پاره اى هستند كه اسم الله مبارك را فراموش مى كنند و اسم شريف
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) را فراموش مى كنند. از ايشان سؤ ال مى كنند كه
نام پيغمبرتان چيست ؟ مى گويند: فراموش كرده ايم !
الآن الآن اى مردم ! تمام اعضا و جوارحتان مشتعل است به شعله هاى آتش ؛ الآن كه
نشسته ايد، آتشى را كه بر خودتان روشن كرده ايد، تمام بدن شما را فرو گرفته ، سعى
كنيد كه خاموشش كنيد. مبادا يك ساعت ديگر آتشها ظاهر شود و به آتش آخرت متصل گردد
كه ديگر خاموش نشود.
الآن يك قطره اشك از خوف خدا باشد بريزى ، آن آتشها را خاموش مى كند؛ اما روز قيامت
هر چه گريه كنى ، خاموش نمى كند. آنقدر گريه مى كنند كه آب چشمها خشك مى شود. اصلا
ثمرى نمى كند.
الآن خداوند جل جلاله مى فرمايد به گناهكار، توبه كن ، من توبه تو را قبول مى كنم و
گناهت را مى آمرزم . مى فرمايد: اگر توبه كردى ، دوستت مى دارم :
ان الله يحب التوابين
(311) لطف را از اين زياده فرموده مى فرمايد:
اءنين المذنبين اءحب الى من تسبيح المسبحين .
ملاحظه لطف الهى بكنيد كه چگونه شامل مذنبين و گناهكاران شده !
اهل معصيت چند قسمند؛ يك قسم هستند كه معصيت خدا مى كنند و متذكر خدا هم هستند، و
قسم ديگر هستند كه بسيار معصيت مى كنند و متذكر خدا كم هستند؛ قسم سيم كسانيند كه
معصيت زياد از حد مى كنند، به سرحد اسراف در معصيت مى رسانند - و اين آخر مقام از
عاصين است - و با وجود اين خداوند رؤ وف رحيم مى فرمايد:
يا عبادى الذين اءسرفوا على اءنفسهم لاتقنطوا من رحمه الله
(312)
اى كسانى كه شماها از كثرت معصيت با خداوند قطع علاقه بندگى كرده ايد! بدانيد كه
خداوند عالم قطع علاقه آقايى و خدايى خود نكرده .
در آيه مباركه قرآن ديده ايد و شنيده ايد كه اولاد حضرت يعقوب - على نبينا و آله و
عليه السلام - تا وقتى كه حضرت بنيامين متهم به دزدى نشده بود، او را برادر خطاب مى
كردند. بعد از آنكه متهم شد، ديگر به او برادر خطاب نكردند، عرض كردند:
ان ابنك سرق
(313).
حالا شما ملاحظه لطف الهى كنيد كه با اين همه معصيت كه از ماها صادر شده ، باز خطاب
((عبادى )) مى فرمايد!!
نبى ء عبادى اءنى اءنا الغفور الرحيم و اءن عذابى هو العذاب
الاءليم
(314)
يا عبادى الذين اءسرفوا على اءنفسهم لاتقنطوا من رحمه الله
ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو التواب الرحيم
(315).
در اين آيه شريفه ، سه لطف از الطاف فرموده قبل از قل يا
عبادى ؛ و هشت لطف از آن الطاف به كار برده است بعد از آن ، تا آخر
هو التواب .
در اوايل بعثت ، در آن عصرها جمعى مصيبت زياد از حد كرده بودند به قسمى كه ممكن
نيست ذكر آن . آمدند خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند: يا رسول
الله ، معصيتها زياد از حد كرده ايم ، آيا مى شود كه توبه كنيم و خداوند عالم توبه
ما را قبول كند؟ آيه نازل شد:
فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمه اءنه من عمل منكم
سوءا بجهاله ثم تاب من بعده و اءصلح فاءنه غفور رحيم .(316)
حالا بيايد در اين حالت ماها هم از كرده هاى بد خودمان توبه كنيم ؛ شايد آن سلام كه
خداوند عالم بر گناهكاران كرد بعد از توبه ، فيضش شامل حال ما هم بشود و به همين
حالت ملاقات حضرت ملك الموت (عليه السلام ) كنيم و او سلام خداوند عالم بفرمايد:
يا عبدالله ! ربك يقرئك السلام .؛ اى بنده خدا!
پروردگار تو به تو سلام مى رساند و من آمده ام قبض روح تو بنمايم .
طورى بكنيم شايد قابليت آن پيدا كنيم كه سلام خدا و رسول بر ما برسد در وقت مردن و
در وقت قيام ساعت كبرى : سلام قولا من رب رحيم
(317 ).
مى ترسم به غفلت بگذرانيم تا كار ما بكشد به جايى كه قابليت سلام نداشته باشيم ،
بلكه - نعوذ بالله ! - از اهل اين آيه شويم كه مى فرمايد:
وامتازوا اليوم اءيها المجرمون
(318): اى گناهكاران سوا بشويد!
بارى ؛ اگر طورى شد كه قابل سلام الهى در دنيا و در حال احتضار شديم ، در قيامت هم
اين سلام بر ما خواهد بود. همين متصل مى شود تا روز داخل شدن در بهشت ؛ آن وقت مى
فرمايد: ادخلوها بسلام آمنين
(319).
بعد از دخول ، سلام ديگرى از خداوند عالم به ساكنين بهشت مى رسد:
سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(320).
از بهشت همان اسمى شنيده ايد، ولكن تصور معنى آن نكرده ايد. قصرى از قصورى بهشت هست
يكپارچه مرواريد است و براى آن هشت در است و ميانه هر درى تا در ديگر چهارصد سال
راه مسافت است . بهشت هم ابدى است . و اهل بهشت ابدى است ؛ يعنى دائما خواهند بود.
و خداوند عالم هم ابدى است ؛ ولكن فرق است ميان ابديت خداوند عالم و ابديت بهشت ؛
زيرا كه ابديت در مخلوق زمانى است و از خداوند عالم زمانى نيست .
غرض ؛ اين ابديت بهشت و اين نعم آن و تسليمات در آن مقامات ، همه الطاف خداوند عالم
است ؛ ولى مى ترسم كه خداوند با اين همه الطاف ، آخر كار ماها به جايى بكشاند كه
بفرمايد: انا نسيناكم
(321) يعنى چون فراموش كرديد شماها در دار تكليف آنچه را كه
بايد امتثال كنيد، حالا جزاى فراموشى شما را به فراموش كه عبارت است از قطع علايق
راءفت و رحمت حضرت ربوبيت - عزت آلاؤ ه و جلت نعماؤ ه - مى دهم .
پس الآن الآن - عباد الله ! - كارى كنيد كه ربط و علاقه با خداوند عالم پيدا كنيد،
تا خطاب انا نسيناكم در شاءن شماها جارى نشود.
اين ماه شهر الله است - الذى اءنزل فيه القرآن
(322) - و خداوند عالم او را مضيف خود قرار داده است و تو را
ضيافت فرموده به اين مضيف . و از براى تو انواع و اقسام نعمتها را در آن قرار داده
است . خواب تو را عبادت قرار داده . بيدارى تو را عبادت قرار داده . نفس زدن تو را
عبادت قرار داده است . علاوه بر همه اينها، وقتى كه مغرب مى شود، خداوند عالم نجات
مى دهد از آتش جهنم هزار هزار نفر را كه مستوجب آتش جهنم شده باشند.
ماه مبارك نصف شد! نمى دانم كارى كرده ايم كه از آتش نجات يافته باشيم يا نه ؟ خطر
عظيم در اين است كه ماه رحمت و آمرزش بگذرد و ما از اهل آمرزش و رحمت نشويم .
گفتيم علاجى كه داريم فعلا براى تحفيف گناهان ، گريه كردن است از ترس خداوند
عالميان . چه آنكه اميد است اگر اشكى جارى شود، شستشوى گناهان بدهد.
گفتيم گريه كنيم از خوف خدا. حالا مى خواهيم يك گريه هم زياد كنيم بر آن گريه . و
آن گريه است بر حضرت ابى عبدالله سيدالشهدا (عليه السلام ).
امروز مى خواهم گريه كنيم بر گريه هاى سيدالشهدا. در نفس آخرش گريه مى كرد و در آن
حال مى گفت : اءبكى اليك يا رب مكروبا.؛ يعنى گريه مى
كنم با قلبى پر از غم - فداى آن قلب پر از درد - كه براى آن سه جهت است . اشاره به
يكى از آنها مى كنم و مى گويم :
سيدالشهدا (عليه السلام ) روز عاشورا تحمل آن همه زحمات نمود براى سه چيز:
يكى آنكه بدن مباركش برهنه و عريان در آن بيابان نماند؛
دويم آنكه شهدا از هم دور نباشند و سرهاى ايشان از بدن جدا نشود؛
سيم آنكه تمام آن زحمات را متحمل شد براى آنكه زنان و پردگيان حرم محفوظ بمانند.
آخر كار ملاحظه فرمود، ديد همه زحمتهاى به هدر مى رود؛ نه بدنها را با لباس خواهند
گذاشت و نه سرها را در بدن خواهند گذاشت و نه خواهند گذاشت كه اهل حريمش محفوظ
بمانند! و لهذا دل مباركش پر از وجع و درد بود. عرض كرد به خدا
اءبكى اليك مكروبا.
اءلا لعنه الله على القوم الظالمين .
مجلس پانزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لااءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت
على نفسك . توحدت بالعز و الجلال و تفردت بالقدره و الكمال . و اءنت القادر المتعال
و الحى الذى لم يزل و لايزال . لك المجد الاءمجد و العلو الاءعلى فوق كل عال و
الجلال فوق كل جلال . و اءنت المنزه عن كل مايخطر بالبال .
نحمدك على نعمائك المتواتره . و نشرك على آلائك الظاهره المتوافره . و نصلى و نسلم
على نبيك نبى الرحمه الذى اتخذه الله حبيبا له و شفيعا للاءمه ؛ و على اءهل بيته
اءئمه الاءنام و مصابيح الظلام و ينابيع الاءحكام و الدعاه الى دارالسلام ، عليهم
آلاف التحيه و السلام ، الى يوم القيام .
متى تستيقظون من نومتكم يا غافلون ؟ و متى للموت تستعدون ؟ و متى للزاد تتداركون ؟
و متى للرحيل تتجهزون ؟ هيهات ! هيهات ! متى تتجهزون ؟ و متى الى ربكم تتوبون ؟
و اءنى الى منشئكم تعودون ؟ اى خوابيده ها! كى بيدار مى شويد؟ اى غافلها! كى
آگاه مى شويد؟ وقت رسيد! كى براى مرگ مهيا مى شويد؟ سفر دور است ! كى تدارك زاد و
توشه مى كنيد؟ وقت كوچ كردن رسيد! كى مهيا مى شويد! معلوم نيست كه تهيه سفر ببينيد!
كى توبه مى كنيد؟ و كى بازگشت به سوى خداى آفريننده خود مى كنيد؟
مقصود از موعظه ، تنبيه است بر ارتكاب اوامر و اجتناب نواهى ، و بيدار شدن است از
خواب غفلت ، و تقبيح و ترك اعمال و كارهاى ناشايسته و افعال قبيحه كه در آدمى قرار
و استقرار يافته . و علامت ترك آنها، آن است كه انسان را از آن كارها بد بيايد و
آنها را ناخوش داشته باشد و اگر از او صادر شود، محزون باشد.
و ملاحظه كرده ام مى بينم كه اصلا موعظه در شماها تاءثير نكرده است . و علامت عدم
تاءثير، آن است كه تو را در كمال سرور و فرح در مجلس موعظه و غيره مى بينم . گويا
آيات مخوفه قرآنيه و احاديث نبويه منذره براى تو نيست و براى غير تو هست ! در وقتى
كه به مجلس موعظه مى آييد، يا موعظه در قلب شماها تاءثير نمى كند، يا آنكه فى
الجمله داخل مى شود، در مجلس موعظه ، ولى همين كه از مجلس بيرون رفتيد، موعظه هم
بيرون مى رود، ديگر اثرى از آن باقى نيست !
حضرت پيغمبر، محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله ) و آل اطهار آن حضرت ، عبادت
نمودند خداوند عالم را، آن طورى كه فوق طاقت تمام افراد بشر و تمام اقسام طاعات و
عبادات را به جا مى آوردند و معصيت خدا را به يك چشم بر هم زدن نكردند، و با وجود
اين ، از خداوند عالم ترس داشتند، كمال ترس . انواع و اقسام ترس در ايشان مجتمع
بود: گاهى از ترس خداوند گريه مى كردند. گاهى از خوف خدا غش مى كردند. گاهى به
اقسام ديگر از خوف .
بنده كه تا حال كه از عمرم رفته ، دو ركعت نماز در نامه عملم يقين ندارم كه داشته
باشم كه تا روز ورودم به عالم آخرت هديه از براى نكير و منكر (عليهما السلام ) ببرم
. و نشان ندارم كه يك منهى را كه قادر بر آن شده باشم ، ترك كرده باشم .
اگر كسى مثلا دستش به ظلم كردن به كسى نمى رسد و ظلم نمى كند، آن تعريفى ندارد. بلى
، اگر قدرت بر معصيت داشته باشد، نكند، آن شخص تارك معصيت است . مثلا اگر دستش
نمى رسد كه گمر كچى بشود، آن را نمى گويند ترك گمر كچى كرده ؛ بلى ، اگر كسى دستش
رسيد و ممكنش شد، آن وقت نكرد، مى گويند ترك كرده و ثواب بر آن مترتب مى شود؛ اما
اگر دستش نرسيده ترك كرد، ثواب بر آن مترتب نخواهد بود. حالا اگر كارهايى كه دستشان
نمى رسد و ترك مى كنند، اقلا مغرور نشوند. به خودتان غره نشويد. با تكبر و تجبر بر
روى زمين راه نرويد.
بارى ؛ مقصود تنبيه است بر آنكه شهر الله الاءعظم رمضان المبارك ، نصفش گذشت ،
نمى دانيم آمرزيده شده ايم . ملاحظه بايد كرد؛ اگر از اخلاق رذيله و صفات ناپسنديده
پاك و منزه شده باشيم ، اميد نجات و شمول رحمت حضرت رب العزه هست ، و الا فلا.
علامات را بد مى بينم . علامات را علامت وجود اخلاق رذيله و صفات ناپسنديده مى بينم
. زيرا كه اعمال كه از تو صادر مى شود، اعمال غير خالص است . و اين نشانه آن است
كه در قلبت شك و شبهه جا دارد نسبت به خداوند عالم . اين قدر بدان تا آنكه نجاست شك
و شبهه نسبت به حضرت پروردگار در قلبت هست ، اصلا كارت درست نخواهد شد.
پس اول يقين بايد كنى بر آنكه خدايى هست . و اين ، حاصل مى شود به نظر كردن ؛ به يك
نظر كردن مى توانى يقين به خداوندى عالم پيدا كنى .
اين در مقام توحيد است . مقام ديگر مقام تنزيه است . اين مشكلتر است از مقام اول ؛
چه آنكه در آن ، يعنى تنزيه حضرت ملك علام ، ضلت اللغات و
الاءفهام . هر چه را كه به خيالت خطور بدهى و به وهمت بگنجانى ، با ادق فكر
در الطف معانى ، بايد بدانى كه آن نه خالق است ، بلكه مخلوق تو است ؛ زيرا كه محاط
فكر تو واقع شده است و فكر تو محيط به او شده است .
چنانچه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) اشاره به آن كرده در جواب آن زنديق كه
سؤ ال كرد از حضرت و گفت : ما الدليل على صانع العالم ؟
- يعنى چه دليل بر وجود صانع عالم ؟ - و فرموده :
وجود الاءفاعيل التى دلت على اءن صانعها صنعها. اءلا ترى
اءنك اذا نظرت الى بناء مشيد متين ، علمت اءن له بانيا و ان كنت لم تر البانى و لم
تشاهده ؟
زنديق عرض كرد: و ما هو؟ امام (عليه السلام ) فرمود:
هو شى ء بخلاف الاءشياء. ارجع بقولى هو شى ء الى اثباته .
فانه شى ء بحقيقه الشيئيه غير اءنه لاجسم و لاصوره و لايحس و لايدرك بالحواس
الخمس . لاتدركه الاءوهام و لاتنقصه الدهور و لاتغيره الزمان ؛
او تعالى چيز است ، اما نه مثل چيزهاى عالم . رجوع كن به واسطه گفته من كه او چيز
است ، به سوى اثبات خداوند. چه آنكه او تعالى حقيقت چيز است اما نه آنكه جسم باشد
يا صورت . نه محسوس مى شود، نه ادراك به حواس خمس . اوهام عالم درك او نكند.
روزگاران تنقيصش نكند. زمان تغييرش ندهد.
كلام شريف طولانى است . مقصود اين است كه خدايى هست داراى تمام صفات كماليه و منزه
است از اوصاف خلقيه . هو خالق اذ لامخلوق و رب اذ لامربوب .
خداوند تعالى خالق موجودات است ، خالق زمان و مكان است . ممكن نيست شخص بگويد كه از
خالقيت خداوند عالم مثلا چند سال مى گذرد؛ زيرا كه زمان بر او نمى گذرد، بلكه
خداوند عالم محيط بر زمان است و بر جميع اشيا و موجودات .
بارى ؛ هر چه به نظرت مى آيد كه آن خداست ، بگو خداوند عالم غير از آن است . در
مقام تنزيه حضرت پروردگار، همين قدر كفايت مى كند كه هر چه به نظرت و عقلت مصور
شود، بدانى كه خدا غير از اوست .
اين مجمل كلام در معرفت و شناسايى خداوند عالم و تنزيه او تعالى . و اما كيفيت
معرفت و شناسايى ؛ توبه خود نگاه كن ؛ ببين حقيقت و ماهيت خودت را مى شناسى ؟
ملاحظه كن ببين اين نفس زدن چه قسم از تو صادر مى شود؟ ببين اين هوا به چه نحو
دائما غذاى تو هست ؟
اين هيچ ، اين هوا كه به نظرت اصلا نمى آيد، ببين بى او يك آنى مى توانى زنده بمانى
؟! باور ندارى ، نيم ساعت ، ربع ساعت ، دم دهنت را بگير هوا داخل نشود. اگر زنده
ماندى ، آن وقت بگو اين هوا هيچ است ! درست به كنهش رفته اى يا نه ؟
ملاحظه رطوبتها كه خلاق عالم در تو آفريده است كرده اى تاءمل در كنه آنها كرده اى
كه چند قسمند و چطور از هم اختلاف دارند؟ آب دهن به چه اندازه است كه نه زيادتى
دارد از حد خودش و نه كمى ، به چه قسم شيرين و گوارا. آب چشم به چه قسم شور، آب
دماغ به چه قسم بى مزه ، آب گوش به چه نحو تلخ ؛ با آنكه چقدر منابع آنها به هم
نزديك است !
اى بيچاره مسكين ! تو تا حال حقيقت و كنه خودت را، با آنكه مخلوق ضعيفى هستى از
مخلوقات خداوند عالم ، نشناخته اى ، پس چگونه طمع دارى كه به كنه معرفت حضرت رب
العزه برسى ؟!
در خصوص اين چشمت با اين صغارت و كوچكى ، بعضى از حكماى اسلام هزار حكمت نوشته است
كه حضرت حكيم تعالى خداوند عالم در او به كار برده است . هيچ تاءمل كرده اى در روح
انسانى كه خداوند عالم به انسان مرحمت فرموده ؟ اين روح انسان يك نمونه اى است از
ذات اقدس الهى و صفات حضرت سبحانى . گفتم نمونه اى است ، نه اينكه شبيه او تعالى
يا نظير او باشد. خداوند عالم شبيه و نظير ندارد. ليس كمثله
شى ء(323).
اين روح انسانى در خلقت ممتاز است از غير خودش ؛ زيرا كه او از عالم امر است نه از
عالم خلق . و اين روح انسانى داخل است در اعضا و خارج است . بفهم چه مى گويم ! يك
تعلقى دارد به بدن . غرض ؛ نه قسمى است كه انسان بتواند او را بشناسد. و اين روح
انسانى يك دليل است براى توحيد خداوند عالم .
درست تاءمل كن ببين حضرت پروردگار جل جلاله چه صنعى در خلقت و آفرينش تو به كار
برده است . آنچه در ملكوت آسمان و زمين است ، در تو قرار داده ؛ چنانچه حضرت
اميرالمؤ منين - عليه اءفضل صلوات المصلين - به آن اشاره فرموده است :