مبانى نظرى تزكيه

محمد شجاعى

- ۱ -


مقدمه

مسئله خودسازى در قرآن كريم با عنوان «تزكيه» و «تزكى» مطرح شده است. تزكيه و تزكى به معناى لغوى عبارت است از پاك نمودن خود و يا پاك شدن از آنچه كه بايد ازآن پاك شد. تعبير «تزكيه» و «تزكى» در مواردى ازآيات قرآنى به چشم مى‏خورد.

در سوره الشمس از آيه 8 تا 10 مى‏فرمايد: «و نفس و ما سويها، فألهمها فجورها و تقويها، قد أفلح من زكيها ،و قد خاب من دسيها»يعنى (قسم به نفس و روح و حقيقت انسان و آنكه نفس انسانى را تسويه نمود و فجور و تقواى آن رابه آن الهام كرد، كسى نجات يافته و به فلاح مى‏رسد كه همين نفس را تزكيه كند (زكيها) و بى گمان كسى ضرر مى‏كند و به خسران مى‏رسد كه نفس و يا روح خود را آلوده كرده و حقيقت خود را تضييع بگرداند). و در سوره اعلى آيه 14 و 15 مى‏فرمايد: «قد أفلح من تزكى، و ذكر اسم ربه فصلى»يعنى «كسى به فلاح نايل آمده و نجات مى‏يابد كه خود را تزكيه نموده و اسم رب را ياد كند و نماز بخواند).

اينها دو مورد از آيات قرآن است كه ذكر كرديم. قبل از تشريح مسئله «تزكيه» و حقيقت و راه و روش آن، مقدمتاً لازم است به مسائلى اشاره كنيم. اولاً: لازم است منزلت اوليه و اصلى حقيقت انسان را بدانيم، يعنى بايد بدانيم كه اصل انسان و صورت اصلى او چيست؟ و انسان در اصل چه بوده است؟ ثانياً: انسان در تنزل به حيات دنيوى در چه منزلتى و كدام موقعيتى قرار گرفته است؟ ثالثاً: با دانستن اين امر روشن شود كه انسان در مقام حركت و عبوديت و در مقام برگشت و صعود الى الله چه تحولاتى پيدا كرده و چه مراحلى را طى نموده و چه منزلتهايى يافته و بالاخره چطور به موطن اصلى خود مى‏رسد. تا بعد از اينكه به اين مسائل تا حدودى متوجه شديم، به تشريح راه و روش تزكيه كه همان برگشت و صعود الى الله است، بپردازيم و ببينيم انسان در صعود خود چگونه بايد خود راپاك بگرداند تا كمالات از دست رفته و يا زير حجاب قرار گرفته خود را باز يابد و به حقيقت اصلى خود نايل گشته و به موطن حقيقى و قرب حق فايز گردد؟

در آيات و روايات بر اين موضوعت اكيد شده است كه انسان بايد خود را و «نفس» يا «روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده؟ و چه شده؟ و چه مى‏تواند باشد؟ درسوره مائده آيه 105 مى‏فرمايد: «يا أيها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جمعياً فينبئكم بما كنتم تعملون» يعنى «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خود و به حقيقت خود توجه داشته و خود و حقيقت خود را بيابيد، اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد منحرف شدن ديگران به شما ضررى نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى «الله» است و در آن روز خداوند تبارك و تعالى شما را از اعمال و راه و روش شما آگاه خواهد كرد). (لازم به تذكر است كه جمله «لا يضركم من ضل اذا اهتديتم» به معنى نفى مسئوليتهاى اجتماعى نيست و معنى خاصى دارد كه بيان آن، احتياج به تفسير آيه شريفه به صورت مبسوط دارد كه در اينجا امكان آن نيست و طالبين بايد به تفاسير مراجعه بكنند).

در اين آيه در مقام خطاب به صاحبان ايمان، با جمله «عليكم انفسكم» كه تعبير خاص و داراى لحن به خصوصى است، به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود، توصيه مى‏نمايد و ذيل آيه شريفه هم ضمن تأكيد اين توصيه، معنى خاصى به آن مى‏بخشد، يعنى جمله «الى الله مرجعكم جميعاً» و جمله «فينبئكم بما كنتم تعملون» كه از برگشت همه به سوى حضرت حق، و از نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى‏دهد، به اين توصيه كه لازم است خود را بشناسيد و خود را بيابيد، معنى عميق‏ترى مى‏بخشد.

در سوره التين آيه 4 مى‏فرمايد: «لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم »يعنى (ما انسان را در صورتى زيبا و با قوام وجودى كامل‏ترى خلق كرديم، و صورت اصلى و حقيقت او را از جهاز وجودى برترى برخوردار كرديم) و سپس در آيه بعدى مى‏فرمايد: «ثم رددناه أسفل سافلين»يعنى (و بعد انسان را به اسفل السافلين آروده و در عالم پايين‏ترى قرار داديم) اين دو آيه هم داراى تعبيرات و اشارات خاصى بوده و براساس برداشت بعضى از ارباب ذوق از اسرار و حقايق به خصوصى حكايت مى‏كند و در ضمن، انسانها را به توجه داشتن به حقيقت اصلى خود و به منزلت حقيقى خود در نظام وجود دعوت مى‏نمايد. آيه اول «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم» خبر از جمال و كمال بالاتر حقيقت انسانى، و خبر از جامعيت صورت اصلى «روح» انسان مى‏دهد و صورت اصلى آن را در بهترين قوام وجودى و در كامل‏ترين جهاز وجودى ارائه مى‏كند، و آيه دوم «ثم رددناه أسفل سافلين» حكايت از اين معنى مى‏كند كه با قرار گرفتن «روح» در «بدن» مادى و با محجوب بودن آن با حجاب «بدن» و با حجابهاى ديگر مادى، و با آلوده گشتن آن به تعلقها و اسارتها و خصلتهاى ظلمانى و رذايل عقيدتى و خلقى، و خلاصه اينكه، با محجوب شدن آن با حجابهاى متنوع و متراكم، صورت اصلى و حقيقت اوليه «روح» انسانى از ميان مى‏رود و به فراموشى سپرده مى‏شود و انسان در مرتبه نازله‏اى از وجود و هستى قرار مى‏گيرد كه گويى اين همان حقيقت نيست و سراپا ظلمت و جهل و ناتوانى و فقر و احتياج و اسارت و اضطراب و... بوده و فاقد همه چيز است. انسان در صورت اصلى خود در عين فقر به حضرت حق، از سعه وجودى و از حسن قوام و از كمالاتى كه فوق تصور است برخوردار مى‏باشد و در صورت نازله خود كه محجوب به حجابها گشته و در اسفل السافلين قرار گرفته، از همه آنچه كه داشته محروم بوده و در اسارت و اضطراب و فقدان و تنگناى به خصوصى است. اگر انسان به حقيقت اصلى خود نايل آيد و اگر انسان به منزلت اوليه خود برسد و اگر در مرحله احسن التقويم خويش قرار بگيرد، از همه اين اسارتها و اضطرابها، و از همه اين فقدآنهاو تنگناها، و از همه اين ناتوانيها و عجزها و حرمانها نجات يافته و آنچه اندر وهم نيايد گشته و از هر حزن و غم رهايى مى‏يابد.

مولوى گويد:

هيچ محتاج مى‏گلگون نه‏اى   ترك كن گلگونه تو گلگونه‏اى
اى رخ گلگونه‏ات شمس الضحى   اى گداى رنگ تو گلگونه‏اى
باده كاندر خم همى جوشد نهان   ز اشتياق روى تو جوشد چنان
اى همه دريا چه خواهى كردنم   وى همه هستى چه مى‏جوئى عدم
اى مه تابان چه خواهى كرد گرد   اى كه خور در پيش رويت روى زرد
تو خوشى و خوبى و كان هر خوشى   تو چرا خود منت باده كشى
تاج كرمناست بر فرق سرت   طوق اعطيناك آويز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض   جمله فرع و سايه‏اند و تو غرض
علم جوئى از كتبهاى فسوس   ذوق‏جوئى تو ز حلواى سبوس
اى غلامت عقل و تدبيرات و هوش   چون چنينى خويش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستى مفترض‏   جوهرى چون عجز دارد با عرض
بحر علمى در نمى‏پنهان شده   در سه گز تن عالمى پنهان شده
مى چه باشد يا جماع و يا سماع   تا تو جوئى ز آن نشاط و انتفاع
آفتاب از ذره كى شد و امخواه   زهره‏اى از خمره كى شد جامخواه
جان بى كيفى شده محبوس كيف‏   آفتابى حبس عقده اينت حيف [1]

اين اشعار و گفته‏ها متوجه انسانى است كه شعور به حقيقت و چهره اصلى خود ندارد و اصل خود را گم كرده و سعه وجودى و كمال و موجوديت حقيقى خويش را با اسير بودن در حجاب بدن و حجب ديگر فاقد گشته و در نتيجه به تنگناى فوق‏العاده و فقدانهاو احتياجها و اضطرابها افتاده است. به هر صورت، از اين مسئله بگذريم و به همين اشارات جزئى اكتفا كنيم والا مثنوى هفتاد من كاغذ شود، و برگرديم و در آياتى كه بحث مى‏كرديم دقت بيشترى بكنيم .

آيه‏هاى «لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم »و «ثم رددناه أسفل سافلين» در عين اينكه حقيقت انسان و صورت اصلى او را در افق بالاترى ارائه مى‏كند، در عين حال، مى‏خواهد انسان را متوجه اصل خود نيز بگرداند و به عبارت ديگر، بالحن خاصى انسان را به تأمل و تعمق در حقيقت خويش، و به تحقيق و بررسى در منزلت اوليه وجودى خود، توصيه نموده و به سوى اين تأمل و تحقيق دعوت مى‏كند تا شايد به اندازه امكان - اگر چه خيلى كم باشد - به سعه وجودى و به مرتبت اصلى خود پى ببرد و در اين بين به حجابهايى كه روى حقيقت وى را گرفته و پر و بال او را شكسته و به فقدانهاو حرمانها و تنگناها و اضطرابها انداخته است، متوجه گردد و نظرى به اصل خود كند و نظرى هم به وضع و موقعيت فعلى خود بياندازد و سپس به حركت آيد و به فكر نجات خود افتاد و با هدايت حق به سوى اصل خود و يافتن خود و به سوى موطن اولى خود به راه افتد و باز به هدايت حق از آنچه بايد خلاص بشود، خود را خلاص كند و از آنچه بايد خود را پاك بگرداند، خود را تطهير و تجريد كند و بالاخره به آنجا كه بايد برسد، نايل آيد و فانى در وجه حق گشته و به قول حافظ، دولت ابدى يابد.

اين دو فقره از آياتى كه از سوره‏هاى مائده و التين آورديم، به عنوان نمونه بود و غير از اينها آيات ديگرى در قرآن كريم وجود دارد كه با صراحت و يا با اشارت به اين موضوع كه انسانها حقيقت خود را فراموش نكنند و در شناخت اصل و صورت اصلى خود بكوشند، توصيه و تأكيد كرده است. آيه خلافت و آيه امانت و آيات جنت آدم (ع) همه و هر انسانى را به سوى شناخت اصل و حقيقت خويش، و اينكه او در اصل و در مرتبت اصلى خود چه بوده؟ و با مجاهدت و عبوديت و تجريد خود چه مى‏تواند باشد؟ دعوت مى‏كنند. در روايات هم با لحنهاى مختلفى از جانب حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين و مخصوصاً از حضرت مولى الموحدين على بن ابيطالب سلام الله عليه، به مسئله معرفت نفس، و سعى و جديت در شناخت خود، تأكيد شده است .

در كتاب غررودرر آمدى، سلسله رواياتى را در همين زمينه از حضرت على سلام الله عليه آورده كه در هر كدام از آنها با لحن خاص و اشارتهاى ويژه‏اى به لزوم معرفت اصل و حقيقت انسان، و به اسرار و دقايق ديگرى اشاره شده است. اين روايات مى‏خواهد انسان را به صورتهاى مختلف متوجه حقيقت خودكرده و سپس به حركت و تزكيه و تجريد وا دارد. در اينجا چند روايت از اين سلسله روايات را ذكر مى‏كنيم:

1- «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة و خبط فى الضلال و الجهالات»يعنى (كسى كه خود را نشناسد از راه نجات دور افتاده و در ضلالت و جهالت سرگردان شده و دست و پا خواهد زد).

2- «عجبت لمن ينشد ضالته و قد أضل نفسه فلا يطلبها»يعنى (تعجب مى‏كنم از كسى كه هميشه گمشده‏هاى خود را جوياست در حالى كه خود را گم كرده و هيچ در طلبش نيست).

3- «من عرف نفسه جاهدها و من جهل نفسه أهملها»يعنى (هر كس خود را شناخت و اصل و حقيقت خود را درك نمود و دانست كه در اسارت نفس و در حجاب هواهاى خود است، براى نيل به اصل خويش با خود به جهاد و مجاهدت خواهد پرداخت و با نفس خود جهاد خواهد كرد و هر كس خود را نشناخت و به اصل خود جاهل بود، خودش را به حال خود گذاشته و حركتى نخواهد كرد).

4- «من عرف نفسه تجرد»يعنى (هر كس خود و حقيقت خود را بشناسد به تجرد و تجريد (تزكيه) مى‏پردازد).

5- «من عرف نفسه عرف ربه» يعنى (هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه رب خواهد بود).

6- «العارف من عرف نفسه فأعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها»يعنى (عارف كسى است كه اولا خود را بشناسد و بداند چه بوده؟ و چه شده؟ و چه مى‏تواند باشد؟ و سپس خود را از آنچه او را از خدا دور مى‏كند و حاجب بين او و حضرت حق است آزاد نموده و تجريد و تزكيه كند).

در اين روايات به شناخت حقيقت انسانى و صورت اصلى انسان تأكيد شده است. در روايات 3 و 4 و 6 علاوه بر تأكيد به اصل مسئله، به اين حقيقت هم اشاره شده است كه شناخت صورت اصلى خود، بهترين انگيزه و محرك است كه انسان به منظور تزكيه خود از حجابهايى كه روى چهره اصلى وى را گرفته و او را به اسفل السافلين كشيده و محجوب از وجه الله و شهود جمال او نموده است، به مجاهدت پرداخته و سختيهاى اين مجاهدت و هجرت را تحمل كند. پيداست كه اشتياق به يافتن حقيقت خود، و اشتياق به نيل

به صورت اصلى خود، و اشتياق به نايل گشتن به منزلت و مرتبت اوليّه خود، از اشتياق به لقاء الله و شهود جمال وجه او، و از اشتياق به فناء در وجه حق و بقاء به بقاء او سرچشمه مى‏گيرد. يعنى سالك الى الله كه مشتاق لقاء او و نظر به وجه كريم اوست و اين فيض را فوز عظيم مى‏داند و دواى درد خويش را در وصال به قرب او و لحوق به عزنور او مى‏بيند، به اين نكته پى مى‏برد كه اگر حجابها را كنار بزند، و اگر از اسارتها آزاد گردد، و اگر منقطع از اغيار باشد، و اگر از مرتبه اسفل السافلينى خود هجرت كند، و اگر حجب نورى را هم خرق بنمايد، و بالاخره به منزلت اوليه خود كه در تنزلات آن را از دست داده است نايل آيد، د رجوار حضرت حق قرار گرفته و ناظر وجه او وفانى در وجه او و باقى به بقاء او خوهد بود، زيرا كه صورت اصلى و منزلت اوليه انسان، موطنى جز جوار حق ندارد و آن موطن ،مقصدى جز نظر به وجه كريم و غرق بودن در شهود جمال او ندارد و عشقى جز به او و سير در وجه كريم او در وجود وى نيست .

نتيجه‏اى كه از مطالب گذشته گرفتيم اين است كه براى سالك الى الله و براى آنانى كه مى‏خواهند به تزكيه نفس پرداخته و با تزكيه خود از اسارتها و تعلقها و حجابها، و با پشت سر گذاشتن مدارج و منازل يكى پس از ديگرى، به سوى حضرت حق و لقاء وجه كريم او سفر كنند، لازم است كه به اندازه امكان از سه مسئله اساسى زير با خبر باشند:

مسئله اول اينكه چهره اصلى و منزل اوليه و قبل از تنزيل خويش را تا حدودى بشناسد .

مسئله دوم اينكه چگونگى تنزل خويش و منزلتى را كه بعد از تنزل به حيات دنيوى و بعد از محجوب گشتن با حجابها دارند، اجمالا بدانند.

مسئله سوم اينكه تحولات و منازلى را كه در مقام برگشت و تزكيه و سير الى الله پيش مى‏آيد و منتهى به نيل به منزلت اوليه و شهود و فناء فى وجه الله مى‏گردد، به صورت خلاصه و فشرده متوجه باشند.

به عبارت ديگر، براى آنانكه مى‏خواهند با امر مهم تزكيه و سفر الى الله بپردازند، لازم است تا حدودى بدانند كه چه بوده‏اند؟ و چه گشته‏اند؟ و چه مى‏توانند باشند؟ تا در نتيجه در مقام عمل و در مقام سلوك الى الله در اينكه چه بايد بكنند؟ و چگونه بايد به عبوديت و سلوك بپردازند؟ از بصيرت لازم برخوردار بوده و با معرفت به طريق الى الله قدم بگذارند. لذا ما قبل از تشريح كيفيت عملى تزكيه و قبل از بيان نحوه آن به يك بحث اجمالى در مسائل سه گانه مزبور مى‏پردازيم و سپس به بيان كيفيت تزكيه پرداخته و راه عملى آن را به استفاده از متون اسلامى و از راهنماييهاى علماى اخلاق و ارباب باطن، بيان مى‏كنيم از اين رو، اين جزء از كتاب مقالات را كه جزء اول مى‏باشد، به بحث در اين مسائل سه گانه اختصاص مى‏دهيم.