مقدمه
مسئله خودسازى در قرآن كريم با عنوان «تزكيه» و «تزكى» مطرح شده است. تزكيه و
تزكى به معناى لغوى عبارت است از پاك نمودن خود و يا پاك شدن از آنچه كه بايد ازآن
پاك شد. تعبير «تزكيه» و «تزكى» در مواردى ازآيات قرآنى به چشم مىخورد.
در سوره الشمس از آيه 8 تا 10 مىفرمايد: «و نفس و ما سويها، فألهمها فجورها و
تقويها، قد أفلح من زكيها ،و قد خاب من دسيها»يعنى (قسم به نفس و روح و حقيقت انسان
و آنكه نفس انسانى را تسويه نمود و فجور و تقواى آن رابه آن الهام كرد، كسى نجات
يافته و به فلاح مىرسد كه همين نفس را تزكيه كند (زكيها) و بى گمان كسى ضرر مىكند
و به خسران مىرسد كه نفس و يا روح خود را آلوده كرده و حقيقت خود را تضييع
بگرداند). و در سوره اعلى آيه 14 و 15 مىفرمايد: «قد أفلح من تزكى، و ذكر اسم ربه
فصلى»يعنى «كسى به فلاح نايل آمده و نجات مىيابد كه خود را تزكيه نموده و اسم رب
را ياد كند و نماز بخواند).
اينها دو مورد از آيات قرآن است كه ذكر كرديم. قبل از تشريح مسئله «تزكيه» و
حقيقت و راه و روش آن، مقدمتاً لازم است به مسائلى اشاره كنيم. اولاً: لازم است
منزلت اوليه و اصلى حقيقت انسان را بدانيم، يعنى بايد بدانيم كه اصل انسان و صورت
اصلى او چيست؟ و انسان در اصل چه بوده است؟ ثانياً: انسان در تنزل به حيات دنيوى در
چه منزلتى و كدام موقعيتى قرار گرفته است؟ ثالثاً: با دانستن اين امر روشن شود كه
انسان در مقام حركت و عبوديت و در مقام برگشت و صعود الى الله چه تحولاتى پيدا كرده
و چه مراحلى را طى نموده و چه منزلتهايى يافته و بالاخره چطور به موطن اصلى خود
مىرسد. تا بعد از اينكه به اين مسائل تا حدودى متوجه شديم، به تشريح راه و روش
تزكيه كه همان برگشت و صعود الى الله است، بپردازيم و ببينيم انسان در صعود خود
چگونه بايد خود راپاك بگرداند تا كمالات از دست رفته و يا زير حجاب قرار گرفته خود
را باز يابد و به حقيقت اصلى خود نايل گشته و به موطن حقيقى و قرب حق فايز گردد؟
در آيات و روايات بر اين موضوعت اكيد شده است كه انسان بايد خود را و «نفس» يا
«روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده؟ و چه شده؟ و چه مىتواند
باشد؟ درسوره مائده آيه 105 مىفرمايد: «يا أيها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم
من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جمعياً
فينبئكم بما كنتم تعملون» يعنى «اى كسانى كه ايمان آوردهايد به خود و
به حقيقت خود توجه داشته و خود و حقيقت خود را بيابيد، اگر شما به صراط
مستقيم هدايت يافتيد منحرف شدن ديگران به شما ضررى نمىرساند و برگشت
همه شما به سوى «الله» است و در آن روز خداوند تبارك و تعالى شما را از
اعمال و راه و روش شما آگاه خواهد كرد). (لازم به تذكر است كه جمله «لا
يضركم من ضل اذا اهتديتم» به معنى نفى مسئوليتهاى اجتماعى نيست و معنى
خاصى دارد كه بيان آن، احتياج به تفسير آيه شريفه به صورت مبسوط دارد
كه در اينجا امكان آن نيست و طالبين بايد به تفاسير مراجعه بكنند).
در اين آيه در مقام خطاب به صاحبان ايمان، با جمله «عليكم انفسكم»
كه تعبير خاص و داراى لحن به خصوصى است، به معرفت نفس و شناخت حقيقت
خود، توصيه مىنمايد و ذيل آيه شريفه هم ضمن تأكيد اين توصيه، معنى
خاصى به آن مىبخشد، يعنى جمله «الى الله مرجعكم جميعاً» و جمله
«فينبئكم بما كنتم تعملون» كه از برگشت همه به سوى حضرت حق، و از نايل
گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مىدهد،
به اين توصيه كه لازم است خود را بشناسيد و خود را بيابيد، معنى
عميقترى مىبخشد.
در سوره التين آيه 4 مىفرمايد: «لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم
»يعنى (ما انسان را در صورتى زيبا و با قوام وجودى كاملترى خلق كرديم،
و صورت اصلى و حقيقت او را از جهاز وجودى برترى برخوردار كرديم) و سپس
در آيه بعدى مىفرمايد: «ثم رددناه أسفل سافلين»يعنى (و بعد انسان را
به اسفل السافلين آروده و در عالم پايينترى قرار داديم) اين دو آيه هم
داراى تعبيرات و اشارات خاصى بوده و براساس برداشت بعضى از ارباب ذوق
از اسرار و حقايق به خصوصى حكايت مىكند و در ضمن، انسانها را به توجه
داشتن به حقيقت اصلى خود و به منزلت حقيقى خود در نظام وجود دعوت
مىنمايد. آيه اول «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم» خبر از جمال و
كمال بالاتر حقيقت انسانى، و خبر از جامعيت صورت اصلى «روح» انسان
مىدهد و صورت اصلى آن را در بهترين قوام وجودى و در كاملترين جهاز
وجودى ارائه مىكند، و آيه دوم «ثم رددناه أسفل سافلين» حكايت از اين
معنى مىكند كه با قرار گرفتن «روح» در «بدن» مادى و با محجوب بودن آن
با حجاب «بدن» و با حجابهاى ديگر مادى، و با آلوده گشتن آن به تعلقها و
اسارتها و خصلتهاى ظلمانى و رذايل عقيدتى و خلقى، و خلاصه اينكه، با
محجوب شدن آن با حجابهاى متنوع و متراكم، صورت اصلى و حقيقت اوليه
«روح» انسانى از ميان مىرود و به فراموشى سپرده مىشود و انسان در
مرتبه نازلهاى از وجود و هستى قرار مىگيرد كه گويى اين همان حقيقت
نيست و سراپا ظلمت و جهل و ناتوانى و فقر و احتياج و اسارت و اضطراب
و... بوده و فاقد همه چيز است. انسان در صورت اصلى خود در عين فقر به
حضرت حق، از سعه وجودى و از حسن قوام و از كمالاتى كه فوق تصور است
برخوردار مىباشد و در صورت نازله خود كه محجوب به حجابها گشته و در
اسفل السافلين قرار گرفته، از همه آنچه كه داشته محروم بوده و در اسارت
و اضطراب و فقدان و تنگناى به خصوصى است. اگر انسان به حقيقت اصلى خود
نايل آيد و اگر انسان به منزلت اوليه خود برسد و اگر در مرحله احسن
التقويم خويش قرار بگيرد، از همه اين اسارتها و اضطرابها، و از همه اين
فقدآنهاو تنگناها، و از همه اين ناتوانيها و عجزها و حرمانها نجات
يافته و آنچه اندر وهم نيايد گشته و از هر حزن و غم رهايى مىيابد.
مولوى گويد:
هيچ محتاج مىگلگون نهاى |
|
ترك كن گلگونه تو گلگونهاى |
اى رخ گلگونهات شمس الضحى |
|
اى گداى رنگ تو گلگونهاى |
باده كاندر خم همى جوشد نهان |
|
ز اشتياق روى تو جوشد چنان |
اى همه دريا چه خواهى كردنم |
|
وى همه هستى چه مىجوئى عدم |
اى مه تابان چه خواهى كرد گرد |
|
اى كه خور در پيش رويت روى زرد |
تو خوشى و خوبى و كان هر خوشى |
|
تو چرا خود منت باده كشى |
تاج كرمناست بر فرق سرت |
|
طوق اعطيناك آويز برت |
جوهر است انسان و چرخ او را عرض |
|
جمله فرع و سايهاند و تو غرض |
علم جوئى از كتبهاى فسوس |
|
ذوقجوئى تو ز حلواى سبوس |
اى غلامت عقل و تدبيرات و هوش |
|
چون چنينى خويش را ارزان فروش |
خدمتت بر جمله هستى مفترض |
|
جوهرى چون عجز دارد با عرض |
بحر علمى در نمىپنهان شده |
|
در سه گز تن عالمى پنهان شده |
مى چه باشد يا جماع و يا سماع |
|
تا تو جوئى ز آن نشاط و انتفاع |
آفتاب از ذره كى شد و امخواه |
|
زهرهاى از خمره كى شد جامخواه |
جان بى كيفى شده محبوس كيف |
|
آفتابى حبس عقده اينت حيف [1] |
اين اشعار و گفتهها متوجه انسانى است كه شعور به حقيقت و چهره اصلى
خود ندارد و اصل خود را گم كرده و سعه وجودى و كمال و موجوديت حقيقى
خويش را با اسير بودن در حجاب بدن و حجب ديگر فاقد گشته و در نتيجه به
تنگناى فوقالعاده و فقدانهاو احتياجها و اضطرابها افتاده است. به هر
صورت، از اين مسئله بگذريم و به همين اشارات جزئى اكتفا كنيم والا
مثنوى هفتاد من كاغذ شود، و برگرديم و در آياتى كه بحث مىكرديم دقت
بيشترى بكنيم .
آيههاى «لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم »و «ثم رددناه أسفل
سافلين» در عين اينكه حقيقت انسان و صورت اصلى او را در افق بالاترى
ارائه مىكند، در عين حال، مىخواهد انسان را متوجه اصل خود نيز
بگرداند و به عبارت ديگر، بالحن خاصى انسان را به تأمل و تعمق در حقيقت
خويش، و به تحقيق و بررسى در منزلت اوليه وجودى خود، توصيه نموده و به
سوى اين تأمل و تحقيق دعوت مىكند تا شايد به اندازه امكان - اگر چه
خيلى كم باشد - به سعه وجودى و به مرتبت اصلى خود پى ببرد و در اين بين
به حجابهايى كه روى حقيقت وى را گرفته و پر و بال او را شكسته و به
فقدانهاو حرمانها و تنگناها و اضطرابها انداخته است، متوجه گردد و نظرى
به اصل خود كند و نظرى هم به وضع و موقعيت فعلى خود بياندازد و سپس به
حركت آيد و به فكر نجات خود افتاد و با هدايت حق به سوى اصل خود و
يافتن خود و به سوى موطن اولى خود به راه افتد و باز به هدايت حق از
آنچه بايد خلاص بشود، خود را خلاص كند و از آنچه بايد خود را پاك
بگرداند، خود را تطهير و تجريد كند و بالاخره به آنجا كه بايد برسد،
نايل آيد و فانى در وجه حق گشته و به
قول حافظ، دولت ابدى يابد.
اين دو فقره از آياتى كه از سورههاى مائده و التين آورديم، به
عنوان نمونه بود و غير از اينها آيات ديگرى در قرآن كريم وجود دارد كه
با صراحت و يا با اشارت به اين موضوع كه انسانها حقيقت خود را فراموش
نكنند و در شناخت اصل و صورت اصلى خود بكوشند، توصيه و تأكيد كرده است.
آيه خلافت و آيه امانت و آيات جنت آدم (ع) همه و هر انسانى را به سوى
شناخت اصل و حقيقت خويش، و اينكه او در اصل و در مرتبت اصلى خود چه
بوده؟ و با مجاهدت و عبوديت و تجريد خود چه مىتواند باشد؟ دعوت
مىكنند. در روايات هم با لحنهاى مختلفى از جانب حضرات معصومين صلوات
الله و سلامه عليهم اجمعين و مخصوصاً از حضرت مولى الموحدين على بن
ابيطالب سلام الله عليه، به مسئله معرفت نفس، و سعى و جديت در شناخت
خود، تأكيد شده است .
در كتاب غررودرر آمدى، سلسله رواياتى را در همين زمينه از حضرت على
سلام الله عليه آورده كه در هر كدام از آنها با لحن خاص و اشارتهاى
ويژهاى به لزوم معرفت اصل و حقيقت انسان، و به اسرار و دقايق ديگرى
اشاره شده است. اين روايات مىخواهد انسان را به صورتهاى مختلف متوجه
حقيقت خودكرده و سپس به حركت و تزكيه و تجريد وا دارد. در اينجا چند
روايت از اين سلسله روايات را ذكر مىكنيم:
1- «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة و
خبط فى الضلال و الجهالات»يعنى (كسى كه خود را نشناسد از راه نجات دور
افتاده و در ضلالت و جهالت سرگردان شده و دست و پا خواهد زد).
2- «عجبت لمن ينشد ضالته و قد أضل نفسه فلا
يطلبها»يعنى (تعجب مىكنم از كسى كه هميشه گمشدههاى خود را جوياست در
حالى كه خود را گم كرده و هيچ در طلبش نيست).
3- «من عرف نفسه جاهدها و من جهل نفسه
أهملها»يعنى (هر كس خود را شناخت و اصل و حقيقت خود را درك نمود و
دانست كه در اسارت نفس و در حجاب هواهاى خود است، براى نيل به اصل خويش
با خود به جهاد و مجاهدت خواهد پرداخت و با نفس خود جهاد خواهد كرد و
هر كس خود را نشناخت و به اصل خود جاهل بود، خودش را به حال خود گذاشته
و حركتى نخواهد كرد).
4- «من عرف نفسه تجرد»يعنى (هر كس خود و
حقيقت خود را بشناسد به تجرد و تجريد (تزكيه) مىپردازد).
5- «من عرف نفسه عرف ربه» يعنى (هر كس خود
را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را
خواهد شناخت و ناظر وجه رب خواهد بود).
6- «العارف من عرف نفسه فأعتقها و نزهها عن
كل ما يبعدها»يعنى (عارف كسى است كه اولا خود را بشناسد و بداند چه
بوده؟ و چه شده؟ و چه مىتواند باشد؟ و سپس خود را از آنچه او را از
خدا دور مىكند و حاجب بين او و حضرت حق است آزاد نموده و تجريد و
تزكيه كند).
در اين روايات به شناخت حقيقت انسانى و صورت اصلى انسان تأكيد شده
است. در روايات 3 و 4 و 6 علاوه بر تأكيد به اصل مسئله، به اين حقيقت
هم اشاره شده است كه شناخت صورت اصلى خود، بهترين انگيزه و محرك است كه
انسان به منظور تزكيه خود از حجابهايى كه روى چهره اصلى وى را گرفته و
او را به اسفل السافلين كشيده و محجوب از وجه الله و شهود جمال او
نموده است، به مجاهدت پرداخته و سختيهاى اين مجاهدت و هجرت را تحمل
كند. پيداست كه اشتياق به يافتن حقيقت خود، و اشتياق به نيل
به صورت اصلى خود، و اشتياق به نايل گشتن به منزلت و مرتبت اوليّه خود،
از اشتياق به لقاء الله و شهود جمال وجه او، و از اشتياق به فناء در
وجه حق و بقاء به بقاء او سرچشمه مىگيرد. يعنى سالك الى الله كه مشتاق
لقاء او و نظر به وجه كريم اوست و اين فيض را فوز عظيم مىداند و دواى
درد خويش را در وصال به قرب او و لحوق به عزنور او مىبيند، به اين
نكته پى مىبرد كه اگر حجابها را كنار بزند، و اگر از اسارتها آزاد
گردد، و اگر منقطع از اغيار باشد، و اگر از مرتبه اسفل السافلينى خود
هجرت كند، و اگر حجب نورى را هم خرق بنمايد، و بالاخره به منزلت اوليه
خود كه در تنزلات آن را از دست داده است نايل آيد، د رجوار حضرت حق
قرار گرفته و ناظر وجه او وفانى در وجه او و باقى به بقاء او خوهد بود،
زيرا كه صورت اصلى و منزلت اوليه انسان، موطنى جز جوار حق ندارد و آن
موطن ،مقصدى جز نظر به وجه كريم و غرق بودن در شهود جمال او ندارد و
عشقى جز به او و سير در وجه كريم او در وجود وى نيست .
نتيجهاى كه از مطالب گذشته گرفتيم اين است كه براى سالك الى الله و
براى آنانى كه مىخواهند به تزكيه نفس پرداخته و با تزكيه خود از
اسارتها و تعلقها و حجابها، و با پشت سر گذاشتن مدارج و منازل يكى پس
از ديگرى، به سوى حضرت حق و لقاء وجه كريم او سفر كنند، لازم است كه به
اندازه امكان از سه مسئله اساسى زير با خبر باشند:
مسئله اول اينكه چهره اصلى و منزل اوليه و قبل از تنزيل خويش را تا
حدودى بشناسد .
مسئله دوم اينكه چگونگى تنزل خويش و منزلتى را كه بعد از تنزل به
حيات دنيوى و بعد از محجوب گشتن با حجابها دارند، اجمالا بدانند.
مسئله سوم اينكه تحولات و منازلى را كه در مقام برگشت و تزكيه و سير
الى الله پيش مىآيد و منتهى به نيل به منزلت اوليه و شهود و فناء فى
وجه الله مىگردد، به صورت خلاصه و فشرده متوجه باشند.
به عبارت ديگر، براى آنانكه مىخواهند با امر مهم تزكيه و سفر الى
الله بپردازند، لازم است تا حدودى بدانند كه چه بودهاند؟ و چه
گشتهاند؟ و چه مىتوانند باشند؟ تا در نتيجه در مقام عمل و در مقام
سلوك الى الله در اينكه چه بايد بكنند؟ و چگونه بايد به عبوديت و سلوك
بپردازند؟ از بصيرت لازم برخوردار بوده و با معرفت به طريق الى الله
قدم بگذارند. لذا ما قبل از تشريح كيفيت عملى تزكيه و قبل از بيان نحوه
آن به يك بحث اجمالى در مسائل سه گانه مزبور مىپردازيم و سپس به بيان
كيفيت تزكيه پرداخته و راه عملى آن را به استفاده از متون اسلامى و از
راهنماييهاى علماى اخلاق و ارباب باطن، بيان مىكنيم از اين رو، اين
جزء از كتاب مقالات را كه جزء اول مىباشد، به بحث در اين مسائل سه
گانه اختصاص مىدهيم.