اعتدال در زندگى
دامادى مى خواست مراسم جشن ازدواج خود را در هتلى گرانقيمت برگزار نمايد،با من
مشورت كرد، گفتم : دوست من ! از ابتدا زندگى را طورى شروع كن كه بتوانى تا پايان
راه ادامه دهى ، هيچ وقت از اعتدال خارج نشو.
دل ما را خون نكنيد
خانمى به دفتر نهضت تلفن كرد و گفت : آقاى قرائتى ! پسرم مفقودالاثر شده و پسر
ديگرى ندارم . هر وقت به خيابان مى روم و بدحجابى را مى بينم ، دلم خون مى شود. شما
در تلويزيون بگوئيد: اگر از قيامت نمى ترسيد، دل ما را خون نكنيد!
معجزه
به سر يكى از برادران رزمنده تركشى اصابت كرده بود كه پزشكان از بهبودى او قطع اميد
كرده بودند. بعضى از دوستان گفتند ببريد نزد امام تا ايشان دعايى بفرمايند شايد
فرجى حاصل شود.
وقتى خدمت امام رسيدند، ايشان با محبّت خاصى كه به رزمندگان داشتند به چند حبّه قند
دعائى خواندند. قند متبرّك شده را به برادر مجروح دادند، يكباره حالش عوض شد و روبه
بهبودى نهاد. هنگامى كه پزشكان دوباره او را معاينه كردند گفتند: اين به معجزه
بيشتر شبيه است و اسباب مادّى هميشه كارساز نيست .
عنايت به خانواده شهدا
همسر يكى از شهداى لبنان براى حضرت امام نامه اى نوشته بود و در نامه اش از حضرت
امام مهر كربلا خواسته بود، امام به محض اينكه به درخواست اين همسر شهيد رسيدند،
نامه را ناتمام گذاشته و مهرى آماده كردند تا براى او ارسال كنند.
سخت گيرى در بيت المال
يكى از نمايندگان حضرت امام قدرى بريز و بپاش مى كرد، امام فرمودند: به ايشان
بگويند تا ده روز ديگر بيايند و صورت حساب ها و هزينه هايى كه از وجوهات (خمس ، سهم
امام ) داشته اند را بياورند. بعد فرمودند: من در بيت المال با كسى شوخى ندارم به
ايشان بگوييد به من اطلاع داده اند زندگى ايشان معمولى نيست .
دقّت اسلام
وارد منزل يكى از آشنايان شدم كه از نظر مالى در شدّت فقر به سر مى برد. مقدارى سهم
امام پيشم بود، از بس هيجانى شده بودم ، سهم امام را به او دادم .
براى اجازه مصرف سهم امام ، در قم خدمت يكى از علما رسيدم . گفتند: سهم امام شامل
اين مورد نمى شود و نياز او بايد از طريق ديگرى حل شود.
گفتم : تاوان مى دهم . گفتند: نمى شود. بايد بروى پس بگيرى .
گفتم : در شهر ديگرى بوده ، شايد خرج كرده باشد!
گفتند: بايد پس بگيرى .
مجدّداً به كاشان برگشتم ، پول را پس گرفته و گفتم : اشتباهى رخ داده است و اين پول
را شما نمى توانى خرج كنى .
پيش خود گفتم : راستى اسلام چقدر دقيق است !
واللّه نترسيدم
پانزده خرداد 42 بود كه دو سرهنگ امام را از قم به تهران مى بردند، امام مى گويد:
سرهنگ ها دوطرف من نشسته بودند، اواسط راه احساس كردم مى خواهند مرا سر به نيست
كنند. به خودم مراجعه كردم ، واللّه نترسيدم .
آرى ، اين شجاعت را از پدر و مادرش به ارث برده بود. امام يك ماهه بود كه پدرش به
دست دژخيمان حكومت به شهادت رسيد و مادر امام ، بچه يك ماهه را به تهران آورد و
آنقدر در تهران ماند تا حكم اعدام قاتل را گرفته و به شهرستان خمين برگشت و او را
اعدام كرد.
گردنبند قيمتى
خانمى از ايتاليا گردنبندى قيمتى براى حضرت امام به رسم هديه فرستاده بود، گردنبند
روى ميز حضرت امام بود تا اينكه دختر شهيدى به ملاقات امام آمد، امام گردنبند را به
او هديه كرد.
سوخت گيرى با قرآن
از تلاوت قرآن حضرت امام خمينى قدّس سرّه بسيار شنيده ايم . يكى از فقهاى شوراى
نگهبان مى گفت : امام روزى چندبار قرآن مى خواند، وسط كارهاى اجتماعى اش مى نشست و
قرآن مى خواند.
آرى ، انسان تا بنزين گيرى نكند، قدرت حركت ندارد. اگر پيوسته براند بنزين تمام مى
شود و به روغن سوزى مى افتد.
شرط براى تفريح
حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كنار درس و بحث به تفريح هم علاقه داشت . در جوانى
روزهاى جمعه با طلاب براى تفريح از شهر خارج مى شدند، امّا قبل از حركت مى فرمود:
به چند شرط با شما بيرون مى آيم :
1- نماز را اوّل وقت بخوانيم .
2- در تفريح غيبت نشود.
باز اين سيّد نمازش را نخوانده
يكى از علماى قم مى گفت : در مدرسه دارالشفا نزد امام خمينى قدّس سرّه درس مى
خواندم ، اواسط درس متوجّه شدم كه نمازم را نخوانده ام ، نزديك غروب آفتاب بود. پيش
خود گفتم اگر وسط درس بلند شوم زشت است ، به نظرم رسيد دستمالى جلوى بينى ام بگيرم
و به بهانه خون دماغ جلسه را ترك كنم ، يكباره امام فرمود:
باز اين سيّد نمازش را نخوانده است !!
كجا بوديم ؟!
در زمان طاغوت مرا به دبيرستانى بردند تا سخنرانى كنم . به من گفتند: اينجا
دبيرستانى مذهبى است . وقتى وارد جلسه شدم وگفتم : ((بسم
اللّه الرّحمن الرّحيم )) سر و صدا كردند و هورا
كشيدند، قدرى آرام شدند گفتم : ((بسم اللّه الرّحمن
الرّحيم )) باز هورا كشيدند، مدّت زيادى طول كشيد هر چه
كردم حتّى موفّق نشدم يك بسم اللّه بگويم . شگفت زده بودم ، دوستان گفتند: حاج آقاى
قرائتى چرا تعجّب مى كنيد؟ آيا مى دانيد كه حدود 73 يهودى و 54 بهايى مسئوليّت
آموزش تعليمات دينى دانش آموزان را به عهده دارند.
مظلوميّت دينداران
در رژيم طاغوت ، وزير آموزش و پرورش به مدير يكى از دبيرستان هاى دخترانه به اعتراض
گفته بود: چرا دانش آموزان شما با چادر تردّد مى كنند؟
مدير گفته بود: آقاى وزير! فرض كنيد ما هم يك اقلّيت مذهبى هستيم ، آنها در دين خود
آزاد هستند، لااقل به اندازه يهودى ها به ما آزادى بدهيد!
ذلّت يك ملّت
در سفرى كه سال 58 به خوزستان داشتم از دادستان خوزستان پرسيدم : چه خبر؟ ايشان
فرمودند: چند ماهى از حركت انقلابى ملّت مسلمان ايران نگذشته بود كه مستشاران
آمريكايى احساس خطر كرده يكى پس از ديگرى ايران را ترك مى كردند، يكى از مهره هاى
آمريكايى نيز كه كارشناس مسائل ايران در مسجد سليمان بود، تصميم به بازگشت گرفت .
از تهران سفارش شده بود كه از او احترام شود و با بدرقه رسمى او را تا پاى پلكان
هواپيما همراهى كنيد. ضمناً يك تخته قالى قيمتى توسط استاندار خوزستان به عنوان
هديه شخص اعليحضرت به او داده شود.
مستشار آمريكايى هم به هنگام خداحافظى جعبه اى كادوپيچى شده را به استاندار داد تا
به شخص شاه بدهد.
بعد از پرواز هواپيما خبر دادند كه كادويى توسط مستشار آمريكايى داده شده است
گفتند: باز كنيد و ببينيد چيست ؟ وقتى كادو را باز كردند ديدند مقدارى دستمال كاغذى
است كه مستشار آمريكايى در مستراح از آن استفاده كرده است .
ملاحظه كنيد ذلّت يك ملّت را و تماشا كنيد عزّت همين ملّت بيدار را. چند ماه پس از
پيروزى انقلاب نخست وزير وقت شهيد رجايى به سازمان ملل رفت ، رئيس جمهور امريكا از
او وقت ملاقات خواست ، ايشان فرمود:
از طرف ملّتم اجازه ندارم با كسى كه اين همه به ما ظلم كرده ملاقات كنم .
وقت ورزش
عده اى از سران كشور خدمت حضرت امام بودند كه يكمرتبه امام ساعتشان را نگاه كرده
فرمودند: دير شد، پرسيدند: آقا چى شده ؟! فرمود: وقت ورزش است .
استفاده از فرصت
وقتى كه امام خمينى قدّس سرّه را به تركيه تبعيد كردند، با هواپيماى مسافربرى
نبردند چون مى ترسيدند امام مسافران را به شورش وادارد، لذا با هواپيماى بارى
بردند. ايشان از فرصت استفاده كرده وباب سخن را با خلبان باز مى كند.
وقتى به تركيه رسيدند، امام را در اتاقى محبوس كردند حتّى اجازه نمى دادند ايشان
پرده اتاق را كنار بزند و بيرون را ببيند و نگهبانى را براى ايشان گماشتند. امام
عزيز از اين فرصت هم استفاده كرد و باب گفتگو را با نگهبان ترك زبان باز كرده و
مرتّب از كلمات تركى مى پرسيد. و آنگاه كه در محلّ تبعيد مستقر شد به تاليف كتاب
گرانقدر تحريرالوسيله پرداخت .
عزّت مسلمين
كانون پرورش فكرى كودكان ونوجوانان از حضرت امام سؤ ال كردند كه مى خواهيم بعضى از
كتاب هاى كودكان را از خارج تهيه و به زبان فارسى ترجمه كنيم ، تكليف چيست ؟ ايشان
فرمودند: به شرطى اينكار را بكنيد كه كافر را براى بچه مسلمان ها قهرمان نكنيد!
استفاده از عمر
يكى از پزشكان امام خمينى قدّس سرّه به ايشان گفته بود: شما بايد به پشت دراز بكشيد
و پاهايتان را به صورت دوچرخه حركت دهيد.
يكى از همراهان امام مى گفت : وارد اتاق شدم و ديدم امام مشغول انجام دستورات پزشك
است ، نوه اش را روى سينه اش نشانده ، تلويزيون را هم روشن كرده ولى صدايش را بسته
و به صداى راديو گوش مى دهد و ذكر هم مى گويد. با خود گفتم : اين را مى گويند
استفاده مفيد از عمر.
قهر با ظالم
در طول 14 سالى كه حضرت امام در نجف بودند، هر شب به حرم حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام مى رفتند. يك شب امام به حرم نرفتند، بعداً معلوم شد كه در آن شب سفير ايران
يعنى نماينده شاه به حرم آمده و فيلمبردارى مى شده است .
احترام به اموال عمومى
شهيد حاج آقا مصطفى خمينى مى فرمودند: در خدمت حضرت امام در شهر همدان قدم مى زديم
، به پاركى رسيديم كه چمن بود. حضرت امام مسافت بسيار طولانى را طى كرد تا پايش را
روى چمن نگذارد و فرمود: ما رژيم طاغوت را قبول نداريم ، ولى اين چمن ها با پول
مردم درست شده و من پا روى آن نمى گذارم .
عزّت نفس
زمانى كه حضرت امام در نجف بودند، در جلسه اى كه علما همه بودند، نماينده صدام وارد
شد، (در آن زمان كسى نمى دانست كه صدام چه جرثومه اى است ) عدّه اى جلو پاى نماينده
صدام بلند شدند، امّا امام بلند نشد!!
تواضع عالم
شور و شوق انقلابى ، همه شهرها را فراگرفته بود. جوانان انقلابى جهرم نيز انتظار
داشتند حضرت آية اللّه حق شناس - يكى از علماى وارسته ديار فارس واز عاشقان امام
خمينى با حرارت بيشتر وارد صحنه شود، ايشان هم مى فرمود: بايد از طرف امام دستور
برسد تا ما با شدّت حركت كنيم .
جوانان انقلابى گفتند: بايد حال اين پيرمرد را بگيريم ، به در خانه او رفتند و
گفتند: شما آخوند انقلابى نيستى ، شما آخوند عصر ناصرالدين شاه هستى ، شما بدرد صد
سال پيش مى خورى . ايشان در جواب آنان با خوشرويى فرمود: به جدّم قسم بدرد صد سال
پيش هم نمى خورم ، حالا بيائيد تو با هم يك چايى بخوريم .
جوانها به هم نگاهى كرده و خود را خلع سلاح ديدند.
پيوند دلها
ايامى كه امام خمينى قدّس سرّه در نوفل لوشاتو فرانسه بودند، با تولّد حضرت مسيح
عليه السلام مقارن شد، امام فرمودند: هدايا و آجيل و شيرينى هايى كه دوستان براى ما
آورده اند همه را بسته بندى كنيد و به همسايه ها هديه دهيد. امام با اين ابتكارش
آنچنان دلهاى همسايه هاى مسيحى را جذب كرد كه شبى كه نوفل لوشاتو را ترك مى كرد، با
بدرقه پرشكوه و بسيار عاطفى آنان روبرو گشت .
خطيب زيرك
شهيد هاشمى نژاد مى فرمود: زمان طاغوت براى سخنرانى بر فراز منبر رفتم ، در بين
جمعيّت يكنفر ساواكى گفت : براى سلامتى شاهنشاه صلوات ختم كنيد. با توجه به حساسيت
رژيم نسبت به من و اينكه دستگاه ضبط و صوتى صداى مرا ضبط مى كرد، مانده بودم چه كنم
؟ و چگونه با اين منكر بزرگ برخورد كنم .
روى منبر نشستم و مدّتى با قيافه عبوس و معنادار به شخص ساواكى خيره شدم ، با اين
كار او خجالت زده و شرمنده شد و بعد شروع به سخنرانى نمودم . مطلبى از من ضبط نشد،
امّا تنبيه صورت گرفت .
سكوت معنادار
در زمان ستم شاهى پهلوى در ماه محرم ، هيئت عزادارى در اهواز براه افتاد، بدون
اينكه نوحه اى بر زبان داشته باشند با سكوت محض حركت مى كردند.
ساواك آنها را دستگير كرد گفتند: ما كه جرم وگناهى انجام نداده ايم و حرفى نزده ايم
! ماموران گفتند: سكوت شما پدر ما را درآورده ، اگر شعار تند مى داديد از اين سكوت
بهتر بود، ما از سكوت شما سوختيم .
حدّ انتظار
شاگرد شوفرى را آوردند براى گزينش ، گفت : من ايدئولوژى ميدولوژى سرم نميشه آدم
تشنه را بايد آب داد، حالا استخدام مى كنيد يا نه ؟ دوستان آمدند نزد من كه چه كنيم
؟ گفتم : ايدئولوژى يك شاگرد شوفر همينه . از او بيش از اين انتظار نيست .
تاثير اذان
يكى از بستگان تهرانى ، وقت اذان كه مى رسيد كنار خيابان يا هر جاى ديگرى اذان مى
گفت . ايشان مى گفت : وقتى من اذان مى گويم ، خانم هاى بدحجاب كه رد مى شوند به
احترام اللّه اكبر روسرى خود را جلو مى كشند. بعضى هم كه مى خواهند احترام بگذارند
و نمى خواهند حجابشان را درست كنند، مسير خود را تغيير داده از آن طرف خيابان رد مى
شوند. راستى چه سرمايه هايى را ما مفت از دست مى دهيم ، اگر به هنگام اذان همه مردم
اذان بگويند چه جوّى از معنويّت ايجاد مى شود!
تعصّب بى جا
جوانى به من گفت : آقاى قرائتى ! شما خيلى به گردن من حق دارى ! من فكر كردم دليلش
اين است كه او از برنامه هاى من حديث ياد گرفته بعد گفت : شما حقّى دارى كه هيچ كس
ندارد. گفتم : موضوع چيست ؟
گفت : نامزدى داشتم پدرزنم به خاطر تعصّب بى جا اجازه نمى داد ما همديگر را ببينيم
و مى گفت : در زمان عقد نبايد داماد به خانه ما بيايد. ما مى خواستيم همديگر را
ببينيم ، امّا پدر نمى گذاشت . نقشه اى كشيديم ، عروس خانم به پدرش مى گفت : به
كلاس آقاى قرائتى مى روم ، من هم به همين بهانه از خانه بيرون مى آمدم .
عالِم دلسوز
عالمى فرزانه در مجلسى نشسته بود. مردم گفتند: صلوات بفرستيد تا آقا منبر تشريف
ببرند، آقا گفت : من مطالعه نكرده ام و آمادگى ندارم .
گفتند: هر كس مى خواهد آقا صحبت كند صلوات بلندتر ختم كند. آقا گفت : من مطالعه
ندارم .
بالاخره با صلوات سوّم به زور ايشان را بالاى منبر فرستادند. ايشان هم گفت :
((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم )) حالا كه با
زورِ صلوات مرا بالاى منبر فرستاديد، پس خوب گوش كنيد تا مطلبى برايتان بگويم . بى
مطالعه حرف زدن ظلم به افكار مردم است . والسلام عليكم ورحمة اللّه و بركاته . از
منبر پايين آمد.
فكر بلند
بعضى ها فكرشان خيلى بلند است ، مردى مزرعه اى را وقف كرد و گفت : درآمد اين مزرعه
را هديه بخريد و روزهاى جمعه به بيمارستان برويد و از كسانى كه عيادت كننده ندارند،
عيادت كنيد.
پاسخ بدى با خوبى
در بحبوحه انقلاب به ارتش شاه آماده باش و دستور تيراندازى داده شد و در برابر آنان
امام به مردم گفت : به برادران ارتشى گل بدهيد. يك مرتبه انقلابى فرهنگى در درون
ارتش ايجاد شد، او مى خواست تيراندازى كند، ولى گل دريافت مى كرد، و اين باعث
پيوستن بسيارى از نيروهاى ارتشى به جمع مردم شد.
درس اخلاق
پس از اينكه مرحوم شهيد رجائى با راءى ملّت به رياست جمهورى انتخاب شد، خدمت حضرت
امام قدّس سرّه رسيد. امام به ايشان فرمود: شما رئيس جمهور ايران شدى ، ولى بايد
بدانى كه ايران گوشه اى از آسياست ، آسيا گوشه اى از زمين ، كره زمين گوشه اى از
منظومه شمسى ، منظومه شمسى گوشه اى از كهكشان و كهكشان گوشه اى از ...
يعنى رياست تو را فريب ندهد و مغرور نكند.
آرزوى شهادت
يكى از شاگردان شهيد مطهرى براى من تعريف مى كرد كه حدود بيست سال قبل از انقلاب ،
شهيد مطهرى نهج البلاغه تدريس مى كرد، روزى رسيدند به خطبه 27 كه با اين فراز شروع
مى شود: ((امّا بعد فانّ الجهاد باب من ابواب الجنة
فتحه اللّه لخاصة اوليائه )) يعنى جهاد درى است از
درهاى بهشت كه خداوند به روى دوستان برگزيده خود گشوده است . استاد وقتى به اين
جمله رسيد، كتاب را كنار گذاشت و گفت : من يك دعا مى كنم شما آمين بگوئيد، گفت :
خدايا! به من توفيق بده تا در راه تو به شهادت برسم .
رفتار استاد
مرحوم شهيد مطهرى فرمود: شبى مهمان يكى از اساتيدم بودم ، شب كه به نيمه رسيد براى
نماز شب برخاست . در نماز سوره فجر را مى خواند، همين كه به اين آيه رسيد كه
((و جى ء يومئذ بجهنّم يومئذ يتذكّر الانسان و انّى له
الذّكرى ))(22)
در قيامت وقتى انسان مى بيند كه به جهنّم آورده مى شود يك مرتبه تكان مى خورد و
بيدار مى شود، امّا ديگر فايده ندارد. استادم مثل مرغ پركنده شانه هايش تكان مى
خورد.
احترام پدر
در ايام عيد يكى از وزرا براى عيد ديدنى و زيارت امام خدمت ايشان رسيدند. امام
پرسيدند: اين پيرمردى كه پشت سر شماست كيست ؟ گفت : ايشان پدرم هستند. در حالى كه
آثار ناراحتى در چهره حضرت امام نمايان شده بود فرمودند: پدرت را پشت سرت انداخته
اى ؟ درست است كه وزير هستى ، امّا هر چه باشى فرزند اويى .
دعاى پدر
نيمه شبى پدر علامه مجلسى قدّس سرّه براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به
او دست مى دهد، اشك در چشمانش حلقه زده فكر مى كند كه چه دعايى بكند، يك مرتبه صداى
گريه نوزاد در گهواره افكارش را متوجّه بچه مى كند و مى گويد: خدايا! اين بچه را
مروّج دين قرار بده .
دعاى پدر مستجاب مى شود و در آينده اين طفل علامه مجلسى مى شود كه حدود 200 كتاب
تاءليف مى كند.
تواضع در برابر والدين
آية اللهى را سراغ دارم كه دست پدرش را مى بوسيد، همچنين در حالات شهيد آية اللّه
صدر شنيده ام كه ايشان مرتّب دست مادرش را مى بوسيده است .
افتخار به بندگى خدا
به برادر عزيز، رسول خادم قهرمان كشتى ايران گفتم : بعد از اينكه در امريكا بر حريف
خود پيروز شدى حاضرى يك سجده شكر بجا آورى ، گفت : ريا نمى شود؟ گفتم : بعضى عبادت
ها با تظاهر همراه است ، مثل اذان و نماز جماعت ، از طرفى آن ريايى حرام است كه
خودت را مطرح كنى ، امّا اگر ضعف و بندگى خود وبزرگى خدا را نشان دادى ، آن هم بعد
از پيروزى بر حريف خود و در كشور كفر، اين ديگر ريا نيست .
درد دين
يكى از نويسندگان مصرى در مقاله اى نوشته بود: شيعه سابقه فرهنگى قوى ندارد! چند تن
از علماى شيعه كمر بستند تا جواب دندان شكنى به او بدهند از جمله شيخ آقا بزرگ
تهرانى تصميم گرفت كتاب الذريعه را بنگارد. آن مرد بزرگ فهرستى از تاءليفات شيعه را
در 27 جلد تدوين كرد و بخاطر اينكه درد دين داشت ، تصويرى پر افتخار از تاريخ
ادبيات شيعه را پيش روى مردم دنيا گذاشت .
فردا دير است !
يكى از علما و نويسندگان معاصر تعريف مى كرد: در نجف خدمت آيت اللّه شيخ آقا بزرگ
تهرانى رسيدم ، در حالى كه از پيرى كمرش خميده بود و دائما در حال نوشتن بود، به
ايشان عرض كردم كتابى در حالات حضرت عبدالعظيم نوشته ام ، ولى اكنون همراهم نيست ،
فردا تقديم شما مى كنم .
ايشان كه به سختى حرف مى زدند فرمودند: فردا دير است ، اكنون بگوئيد بياورند تا آن
را مطالعه كنم !
تلاش در تحقيق
آية اللّه صافى مى فرمود:
براى دسترسى به متن و سند يك روايت ، تمام شانزده جلد كتاب تاريخ بغداد را از ابتدا
تا آخر آن مطالعه كردم !!
غيرت دينى
پس از صدور فرمان قتل سلمان رشدى ، مسئولان سياست خارجى كشور خدمت حضرت امام رسيده
عرض كردند: آقا اين فتواى شما با قوانين ديپلماسى و موازين بين المللى سازگار نيست
. امام فرمود: به درَك ، آبروى رسول اللّه رفت ، هر چه مى خواهد به هم بخورد. اى
كاش خودم جوان بودم و مى رفتم او را مى كشتم !
مسئوليّت علما
پيرزنى در قم با نخ ريسى خود، خمس وسهم امامش را نزد آيت اللّه حجّت مى آورد، وقتى
مى خواست از اتاق بيرون رود عقب عقب مى رفت و خيره خيره به آقا نگاه مى كرد، آقا
دليلش را پرسيد؟
پيرزن گفت : مى خواهم خوب قيافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قيامت شما را تحويل
خدا بدهم و بگويم : خدايا! من جان كندم و خمس و سهم امامم را به اين آقا دادم تا از
دينم حفاظت كند، اگر كم گذاشته او را مؤ اخذه كن .
مرحوم آيت اللّه حجّت خمس را زمين گذاشت و زار زار گريه كرد.
بى اعتنايى به دنيا
انتخابات مجلس خبرگان بود، يكى از نامزدها مرحوم آيت اللّه خاتمى از استان يزد بود،
ايشان در تلويزيون ظاهر شده در نطق انتخاباتى خود گفتند: من كه حوصله اى ندارم ،
گفته اند كانديد باش من هم شده ام ، حالا اگر خواستيد به من راءى بدهيد و اگر
نخواستيد چه بهتر. چنان گفت چه بهتر كه هنوز قيافه اش در خاطر من مانده است .
وارستگى
يكى از روحانيون مى گفت : پشت سر مرحوم حاج شيخ عباس قمى در مسجد گوهرشاد نماز مى
خواندم ، نماز اوّل را كه خواند از مسجد بيرون رفت هرچه نشستم نيامد. پس از مدتى از
ايشان پرسيدم : آقا! چرا آن روز يك نماز خوانديد؟
فرمود: در نماز اوّل چون جمعيّت زياد بود وقتى به ركوع رفتم يك نفر از عقب جمعيّت
گفت : يااللّه ... چنان يااللّه گفت كه من به ذهنم خطور كرد كه راستى چقدر جمعيّت
پشت سرم ايستاده ، ديدم غرور مرا گرفت با خود گفتم : آدمى كه غرور دارد بدرد
پيشنمازى نمى خورد و پس از پايان نماز مسجد را ترك كردم .
تقاضاى قصاص
به كسى سيلى زده بودم ، رفتم براى معذرت خواهى . او گفت : بايد سيلى را پس بزنم
گفتم يعنى مى زنى ؟ گفت : بله ، گفتم : بزن ، او هم حسابى زد! ديدم تسويه حساب در
اينجا آسانتر از تسويه حساب در قيامت است .
كى به كيه
يكى از شهرداران بطور ناشناس به مغازه بقالى مراجعه كرده و به او گفته بود، برادر
اين جوى آب متعلّق به همه مردم است ، شما كه آشغالها را در جوى آب مى ريزى ، جوى
مسدود و اسباب زحمت مردم مى شود. مرد بقّال گفته بود: برو بابا، كى به كيه . شهردار
دستور داد شبانه مغازه او را بسته وپلمپ كنند.
فردا صبح بقّال به شهردارى مراجعه مى كند و مى گويد: من پروانه و جواز دارم ، چرا
مغازه مرا بسته ايد؟ شهردار در جواب اعتراض او مى گويد: برو بابا، كى به كيه .
پرتگاه آتش
به روستايى رفتم كه مردم آن اختلاف داشتند و دو دسته شده بودند و بطور كلّى روابط
ميان آنان قطع بود، حتّى مينى بوس اين محلّه با آن محلّه جدا بود و كسى از اين
محلّه با آن محل ازدواج نمى كرد.حتّى يكنفر قطعه زمينى داده بود براى ساخت حمام ،
ولى گفته بود راضى نيستم كسى از آن محلّه به اين حمام بيايد!
به ياد اين آيه قرآن افتادم كه قرآن اختلاف مردم را آنقدر خطرناك مى داند كه مى
فرمايد: شما بر لبه پرتگاه آتش قرار داشتيد، امّا خداوند شما را نجات داد و با هم
متّحد و برادر شديد. آرى تفرقه و اختلاف زمينه سقوط و هلاكت است .
تلخ يا شيرين
در دوران جنگ وبمباران هوايى ، بمبى افتاد روى يكى از كلاس هاى نهضت سوادآموزى و
همه نوسوادان شهيد شدند و خانم آموزشيار نيز دو پايش قطع شد، واقعه دلخراشى بود.
خدمت حضرت امام رسيدم تا گزارشى از اين واقعه عرض كنم ، امّا قبل از من نماينده
امام ، مرحوم شهيد محلاتى گزارش عمليات كربلاى پنج را داد و گفت : در اين عمليات
دويست طلبه شهيد شدند. امام فرمود: به سعادت رسيدند.
وقتى اين صحنه را ديدم ديگر هيچ نگفتم واحساس كردم شهادت نزد اولياى خدا شيرين و
لذّت بخش است ، نه تلخ .
نظامى نمونه
اوّلين نظامى كه نماينده امام شد، تيمسار شهيد نامجو بود، او اعتقاد داشت كه حزب
اللهى خسته نمى شود، وتا يك هفته قبل از شهادتش در منزل اجاره اى زندگى مى كرد.
هنگام اخذ درجه بالاتر گفته بود: من با همين درجه اى كه دارم مى توانم كار كنم و
درجه را قبول نكرد.
حج يا جهاد
تيمسار بابائى هنگام سفر حج ، به اتّفاق همسرش تا پاى پلكان هواپيما آمد، امّا
همسرش را فرستاد و خودش برگشت . همسرش گفت : شما هم واجب الحج هستى . گفت : حج واجب
است ، جهاد هم واجب است ، امّا در شرائط كنونى تكليف من جهاد است ، به جبهه برگشت و
در روز عيد قربان به شهادت رسيد.
سيره سليمانى
شخصى از روى انتقاد به من گفت : بعد از شاه چشمم به شما روشن ، شاه از ارتش سان مى
ديد شما هم سان مى بينيد اين سيره اى شاهانه است . گفتم : نه خير، اين سيره اى
سليمانى است ، چرا كه قرآن در آيه 17 سوره نمل مى فرمايد:
((و حُشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطير فهم
يُوزعون )) حضرت سليمان هرروز از لشگريانش سان مى ديد و
حضور و غياب مى كرد.
امداد الهى
غالبا برنامه درسهايى از قرآن حدود يك ماه قبل از پخش ، تهيه و تدوين و ضبط مى شود.
وقتى فتواى حضرت امام در مورد قتل سلمان رشدى صادر شد گفتم بايد برنامه اى ويژه
تهيه كنم ، امّا وقتى براى تحقيق نبود، هر چه فكر كردم مطلبى بيادم نيامد با
همكاران و دوستان تماس گرفتم يكى گفت : مريضم ، يكى مسافر، يكى ...
حالتى خاص به من دست داده بود، وارد كتابخانه شدم و گفتم : خدايا! صحبت از حمايت از
رسول توست ، من هم هيچى بلد نيستم ، خودت كمكم كن .
قسم ياد مى كنم كه آن شب به سراغ هر كتابى رفتم و باز كردم همان صفحه و مطلبى مى
آمد كه مى خواستم (مثل اينكه خداوند فرشته ها را به كمك من فرستاده بود).
مساجد پرجوان
هنگامى كه در مسجدى حضور جوانان را مى بينم خوشحال مى شوم و بدنبال دليل آن مى روم
. گذرم افتاد به مسجدى پرجوان در شميران ، وقتى پيگيرى كردم ديدم امام جماعت مسجد
سالى چند بار عكس شاگردان ممتاز را تهيه و در تابلويى خارج از مسجد در معرض ديد
عموم به نمايش مى گذارد. دانش آموزان جذب اين تقدير شده به مسجد مى آمدند.
نصيحت شهيد بهشتى
اوئل كارم بود كه پاى تخته سياه براى جوانهابرنامه اجرا مى كردم . شهيد بهشتى از
آلمان آمده بودند، به همراه دوستان وجمعى از فضلاى قم به زيارت ايشان رفته بوديم .
به ايشان عرض كردم : شما براى جوانهاى آلمان چه مى گفتيد تا من نيز براى جوانان
كاشان بگويم ؟
همه حضّار خنديدند غير از خود ايشان كه با چهره اى جدّى فرمود: جوانان با هم فرقى
ندارند همه در داشتن فطرت مشترك هستند. آنچه باعث هدايت جوانهاى آلمان است ، باعث
هدايت جوانان كاشان نيز هست .
آنگاه به من نصيحتى كرده و فرمودند:
آقاى قرائتى ! اگر بتوانيد در تبليغات خرافات را از دين جدا كنيد، كار مهمّى انجام
داده ايد.
مظلوميّت امام حسين عليه السلام
در زمان ستمشاهى رضاخان ، روضه خوانى ممنوع بود، پدران ما از مجالس روضه خوانى
مخفى ومحرمانه خاطرات جالبى تعريف مى كردند.
يكى از بزرگان مى گفت : در قم زيرزمين هاى خانه ها را بهم متّصل كرده بودند و
مخفيانه در ساعتى خاص جمع مى شدند و روضه مى خواندند. روزى آيت اللّه خوانسارى در
راهرو يكى از زيرزمين ها آنقدر گريه كرد كه غش كرد ومى فرمود: چقدر امام حسين عليه
السلام مظلوم است كه ما نمى توانيم حتّى علنى برايش اشك بريزيم !
ارزش يك شعر
صاحب كتاب جواهر الكلام از عالمان كم نظير شيعه ، به در خانه شاعرى آمد و به او گفت
:
ثواب كتاب جواهرم از آنِ تو، در عوض ثواب شعرى
(23) كه براى امام حسين عليه السلام گفته اى براى من .
استجابت دعا
شخصى دعا مى كرد: خدايا! قسمت كن بروم كربلا و در كربلا بميرم .
صنعتگران اصفهان ضريحى براى مرقد مطهر حضرت ابوالفضل ساختند، اين شخص هم همراه آنان
به كربلا رفت ، در كربلا به خود آمد و گفت : نصف دعايم مستجاب شد، نكند نصف ديگر هم
مستجاب شود و اينجا بميرم !!
تعظيم شعائر
خداوند توفيق داد چند سال روز عاشورا در كربلا بودم . در آنجا رسم بود در روز
عاشورا خيمه هايى بپا مى كردند و غروب عاشورا آتش مى زدند. پرسيدم : آيا اين كار
اسراف نيست ؟ گفتند: اگر بخواهيم خاطرات وحشى گرى بنى اميه و مظلوميت اباعبداللّه
الحسين عليه السلام را به خوبى نمايش دهيم ، خرج دارد و اين تعظيم شعائر است .
عجب شباهتى
كامل حسين ، معاون صدام حسين به سربازان خود دستور داده بود كه به اوّلين كسى كه
گلوله اى به سمت حرم امام حسين عليه السلام شليك كند 1000 دينار جايزه مى دهم !!
بياد سخن عمر سعد افتادم كه گفت : به اوّلين كسى كه به سوى حسين تير بيندازد 1000
دينار جايزه مى دهم .
عوامى گرى
مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى به عزاداران هيئتى فرمودند: بعضى از كارهاى شما
هنگام عزادارى خلاف شرع است ، انجام ندهيد. آنها گفتند: سالى 360 روز ما مقلّد شما
هستيم ، سالى چند روز هم شما مقلّد ما باش !
مرجع منصف
در منزل آيت اللّه العظمى بروجردى جلسه اى بود و علما جمع شده بودند. يكى از علماى
تهران هم مهمان جلسه بود، موضوعى علمى مطرح شد، علماى قم و آيت اللّه بروجردى يك
نظر داشتند و اين عالم تهرانى نظرى خلاف آنها، جلسه تمام شد پس از چند روز مرجع
بزرگوار متوجّه شد كه حق با عالم تهرانى است ، لذا در نامه اى به او نوشت : حق با
شما بوده است .
اوج تواضع
جوانى قارى قرآن از مصر مهمان جمهورى اسلامى ايران بود، وقتى به زيارت آيت اللّه
العظمى گلپايگانى قدّس سرّه در قم نائل شد. حضرت آيت اللّه گلپايگانى به او فرمود:
ممكن است من حمد و سوره ام را براى شما بخوانم تا ببينيد چطور است ؟
اوج تواضع را ببينيد، عالم و مرجعى نود ساله حمد و سوره اش را نزد جوانى كم سن و
سال مى خواند.
ساده زيستى مراجع شيعه
آيت اللّه العظمى بروجردى قدّس سرّه مريض شده بود، شاه براى تظاهر دستور داد پزشكى
از خارج آوردند و به اتّفاق هيئتى از پزشكان ايرانى وارد منزل آقا شده به او گفته
بودند كه ايشان رهبر شيعيان جهان است ، پزشك غربى گفت : من محلّ سكونت پاپ را ديده
ام ، امّا سادگى زندگى رهبر شما مرا متحوّل كرد.
دِين كتاب ها
به منزل استاد بزرگوارم آيت اللّه ستوده قدّس سرّه رفته بودم . به ايشان گفتم : چرا
اينقدر تعداد كتاب هاى شما كم است (شايد از پنجاه جلد كمتر كتاب داشت ) فرمود: به
آقا ضياء عراقى گفتند: كتاب هاى شما همين چند تاست ؟ گفت : بله ، از همين چند تا هم
شرمنده هستم .
پسر نوح
به جوانى گفتم : چرا داماد نمى شوى ؟ دوستش گفت : مدّتى است كه دنبال دخترى مى گردد
كه پدرش ثروتمند باشد و دو دفعه هم سكته كرده باشد تا به ثروت او اتكا كند و زندگى
مرفّهى داشته باشد! گفتم : جوانى كه به ثروت پدرزن چشم دوخته باشد، مثل پسر نوح است
. چرا كه خداوند به حضرت نوح عليه السلام فرمود: ((انّه
ليس من اهلك ))(24)
يعنى فضايل تو به پسرت نمى رسد.
حقّاً كه تو محقّقى
عالم بزرگوار شيعه مرحوم محقّق در خواب ديد كه كسى به او مى گويد: فردا صبح برو و
اوّلين كسى كه وارد مسجد مى شود احترام كن .
از خواب برخاسته هنگام صبح به مسجد رفت ، ديد سگى وارد شد. آقا، سگ را از مسجد
بيرون راند. شب بعد مجدداً در خواب به او گفتند: مگر به تو نگفتيم اوّلين موجودى كه
وارد مسجد مى شود احترام كن ؟ روز دوّم كه وارد مسجد شد باز سگى آمد او هم سگ را از
مسجد راند. تا چند روز اين واقعه تكرار شد و محقّق به وظيفه اش عمل مى كرد و مى
فرمود: من بيدارى را فداى خواب نمى كنم ، از نظر فقهى سگ نجس است و نبايد گذاشت
وارد مسجد شود. به او گفتند: حقّا كه تو محققى .
ازدواج در هشتاد سالگى
پيرمردى بود هشتاد ساله و زشت ، بينى بزرگ با لب هاى برگشته ، با اين احوال در سن
پيرى ازدواج كرد، از عروس پرسيدند راضى هستى گفت : خيلى ، هم من به او احترام مى
گذارم هم او به من ، گفتند: چطور؟ گفت : من به او احترام مى گذارم چون احترام
بزرگتر واجب است ، او به من احترام مى گذارد چون من از او زيباترم !!
مسلمان واقعى
در سفرى كه در محضر رئيس جمهورِ وقت ، حضرت آيت اللّه خامنه اى بودم ، ايشان به چند
كشور آفريقايى وارد شد و شرط هم اين بود كه سر سفره نبايد شراب باشد. در يكى از
مساجدى كه براى من برنامه سخنرانى گذاشته بودند، قبل از شروع سخنرانى شخصى بلند شد
و گفت : مسلمان واقعى ايرانى ها هستند. گفتم : چطور؟ گفت : چون ما بياد داريم بارها
رهبران كشورهاى اسلامى به كشور ما آمده اند، امّا جراءت نكرده اند با قاطعيّت
بگويند نبايد شراب باشد، امّا مسئولين ايرانى اين كار را كردند.
پُز عالى ، جيب خالى
عازم تهران بودم ، قباى نوى پوشيدم و فراموش كردم پولهايم را از لباس قبلى بردارم .
در اتوبوس نشستم و بسوى تهران حركت كردم . اواسط راه شاگرد شوفر آمد كه كرايه ها را
جمع كند كه متوجّه شدم جيبم خالى است ، به راننده گفتم واقع قصه اين است كه من
لباسم را عوض كرده ام و پول همراهم نياورده ام . راننده گفت : مهمان من باشيد گفتم
: فايده ندارد چون به تهران هم برسم پولى ندارم ! لطفاً همين جا مرا پياده كنيد.
راننده بامعرفت گفت : خرج تهرانت هم با من .
شعور پرنده ها
از يكى از محلات تهران مى گذشتم كه به حجله شهيدى برخوردم ، به دوستان گفتم : بدون
اطلاع قبلى برويم به خانه اين شهيد.
پس از اجازه وارد شديم ، پدر شهيد گفت : شما آقاى قرائتى هستى ؟ گفتم : بله ، دويد
خانمش را صدا زد و گفت : بيا قصّه را براى حاج آقا تعريف كن !
مادر گفت : فرزندم به دليل علاقه اش به كبوتر، تعدادى كبوتر داشت . يك روز گفت :
چرا من كبوترها را در قفس نگه داشته ام ، بايد آزادشان كنم . او كبوترهاى رنگ كرده
و علامت دار خود را آزاد كرد و پس از چند روز در بسيج ثبت نام كرد و راهى جبهه شد.
مدّتى گذشت روزى يكى از كبوترها وارد خانه ما شد، داخل اتاق شده كنار قاب عكس پسرم
نشست و بالهاى خود را به عكس او مى ماليد. همان ساعت به دل من گذشت كه فرزندم شهيد
شده است ، پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرس وجو معلوم شد كه در
همان روز و همان ساعت ، پسرم به شهادت رسيده است .
طبابت
رفتم دكتر، آقاى دكتر نوشته بود: شما بايد صبحها زرده تخم مرغ ، ظهرها كباب برگ و
شب ها كره عسل بخوريد. گفتم : آقاى دكتر لطفاً آدرس منزلتان را بنويسيد. با تحيّر
آدرس را نوشت و نمى دانست قصّه چيست ؟ به او گفتم : چون اين رژيمِ غذايى در خانه
شما پيدا مى شود. گفت : بخدا در خانه ما هم اين خبرها نيست .
بى سواد حكيم
يكى از دوستان روحانى مى گفت : با اتوبوس در حال مسافرت بودم ، افكار گوناگون به من
هجوم آورده بود، با حالتى خاص اين شعر را زمزمه كردم :
الهى جسم و جانم خسته گشته
|
دَرِ رحمت به رويم بسته گشته
|
فرد به ظاهر بى سوادى كه در كنارم نشسته بود رو كرد به من وگفت : جسم وجانت خسته
شده برو بخواب ، ضمناً درِ رحمت هم بر كسى بسته نيست . از حرف خود خجالت كشيدم .
اخلاص
مدّتى در درس آيت اللّه حاج مرتضى حائرى يزدى فرزند مؤ سّس حوزه علميه قم شركت مى
كردم ، روزى استاد به من فرمود: اگر كارت براى خدا نباشد، روز قيامت خواهى گفت : اى
كاش خوابيده بودم .
خادم مردم
در يكى از شهرها در ايام انتخابات خربزه فروشى با بلندگوى خود براى يكى از نامزدهاى
مجلس تبليغ مى كرد. گفتند: تو برو خربزه ات را بفروش ، چكارت به اين كارها. گفت :
اگر من ماشينم را هم بفروشم بايد او به مجلس برود! گفتند: آيا ايشان از اقوام شماست
و يا وعده اى به شما داده است ؟ گفت : هيچكدام ، فرزندم به جبهه رفت و مجروح شد و
الا ن در خانه بسترى است و اين نامزد مجلس ، معلّمى است كه هفته اى دو روز به عيادت
فرزندم مى آيد و درسهاى عقب افتاده اش را جبران مى كند.
سعه صدر
به يكى از مراجع تقليد گفتند: فلان طلبه كه از شما شهريه مى گيرد، شما را دوست
ندارد! گفت : مى دانم و باز به او شهريه مى دهم ، چون يكى از شرائط سهم امام دوست
داشتن نيست ، بلكه شرطش فقر است .
صفاى باطن
مرحوم آيت اللّه آقاسيد ابوالحسن اصفهانى شنيد كه يكى از علما از او ناراحت است .
شبى به در خانه او رفت و گفت : اگر از من ناراحتى چرا قهر مى كنى بيا عيب مرا بگو
تا من عيبم را رفع كنم . آن عالم بزرگوار گفت : با اين روحيه اى كه شما داريد حقّاً
شما شايسته مرجعيّت هستيد.
حساب قيامت
روزى از دوست مهندسم پرسيدم : براى قيامتت چه مى كنى ؟ چيزى گفت كه به حال او غبطه
خوردم او گفت : هر پانزده روز يكمرتبه ماشينى كرايه مى كنم و بچّه هاى يتيم را به
پاركِ بازى مى برم و برايشان بستنى مى خرم و پس از تفريحى چند ساعته برمى گرديم ،
من اين كار را به حساب قيامتم گذاشته ام .
غفلت هاى ما
به نمازجماعت بسيار با شكوه وشلوغى در مشهد رفته بودم . با خود گفتم : الا ن بهترين
موقعيّت براى تبليغ است ببينم چگونه از آن استفاده مى كنند. نماز كه تمام شد ديدم
يك نفر از پشت بلندگو اعلام كرد كه : توجّه ! توجّه ! ديشب بعد از نماز يك لنگه كفش
گمشده است هر كس ... تاءسف خوردم بر غفلت هاى خودمان .
مراسم استقبال
در خدمت رئيس جمهورِ وقت حضرت آيت اللّه خامنه اى وارد يكى از كشورهاى آفريقايى
شديم در مراسم استقبال ، توپ شليك شد. گفتم : صداى توپ براى چيست ؟ گفتند: علامت
احترام است ، گفتم : چند تا؟ گفتند: براى رئيس جمهور 21 گلوله توپ ، براى نخست وزير
19 گلوله و... گفتم : براى من چند تا؟ دوستان گفتند: براى تو يك تيركمان !!
چند منظوره
به نجّارى گفتم : يك چيزى برايم بساز كه هم ميز پذيرايى باشد، هم چهارپايه براى
برداشتن كتاب از كتابخانه و هم كرسى فصل زمستان . نجّار خنديد و گفت : مگر مى شود؟
گفتم : بله . و او ساخت .
مرجع خبير
يكى از تجّار تهران فرزند نابابى داشت . چون سنّى از او گذشته بود به قم آمد و خدمت
آية اللّه العظمى بروجردى قدّس سرّه رسيد و تمام اموالش را به آقا داد و گفت : پسرى
دارم هرزه و نمى خواهم عصاره عمرم يعنى اين اموال بدست آدم فاسدى مثل او بيفتد.
پس از مدتى از دنيا رفت . فرزند او به قم آمده خدمت آية اللّه بروجردى رسيد و گفت :
پدرم اموالش را به شما سپرده تا بدست من نرسد، درست است كه من گذشته بدى داشته ام ،
ولى اگر پولها را به من بدهيد من رفتارم را عوض مى كنم . آقا دستور دادند پولها را
به او بدهند. بعضى از اطرافيان از اين كار ناراحت شدند، آقا فرمودند: شما مى گوئيد
من با اين پولها حوزه علميه بسازم ، طلبه تربيت كنم و در بين طلبه ها بعضى برجسته
تر و مبلّغ و اثرگذار شوند و به تبليغ بروند و براى مردم سخنرانى كنند تا بعضى عوض
شوند، خوب اين آقا از همين الا ن مى گويد من مى خواهم عوض شوم .
قضاوت عجولانه
در دوران جنگ يكى از برادران رزمنده مرخصى گرفته وارد شهر خود شد. همين كه به منزلش
نزديك شد ديد همسرش بدون حجاب داخل كوچه است ، نزديكتر شد ديد مردى داخل خانه است !
خشمگين شده به او حمله كرد. غافل از اينكه در خانه مارى پيدا شده و همسرش وحشت زده
از خانه بيرون دويده و مرد همسايه داخل خانه رفته تا مار را بگيرد.
مبارزه با شيطان
كاسبى بود در بازار كاشان ، به شاگرد خود گفت : اگر مشترى آمد و قيمت جنس را
پرسيد و من دروغ گفتم ، تو تف بينداز به صورت من . قرار ما اين است اگر اينكار را
كردى نصف مغازه ام را به تو مى دهم و اگر سكوت كنى اخراجت مى كنم .
انصاف
در يكى از شهرهاى استان خراسان سخنرانى مى كردم ، پس از سخنرانى يكى از مستمعين گفت
: آفرين چقدر بحثت زيبا بود گفتم : آفرين به پيرمردهاى حوزه كه به ما درس داده اند.
آزمايش خودخواهى
شب از نيمه گذشته بود كه وارد حرم امام رضا عليه السلام شدم ، يكى از خادمان حرم به
من گفت : امشب كشيك من است مى خواهى بعد از اينكه دربهاى حرم را بستند تو داخل حرم
بمانى ؟ گفتم : آرزو دارم . حرم خلوت شد كنار ضريح مطهر نشستم و شروع به دعا خواندن
كردم ، همين كه مشغول راز و نياز شدم به خود گفتم : آيا دوست دارى دربهاى حرم باز
شود و ديگران هم وارد شوند؟ گفتم : نه !
در فكر فرو رفتم كه اين هم نوعى خودخواهى است .
يادداشت بردارى
زمان شاه به ملاقات يكى از علماى قم كه در زندان بود رفتم ، از پشت ميله هاى زندان
از ايشان تقاضا كردم مرا نصيحتى بفرمايند. ايشان هر چه فكر كرد چيزى بيادش نيامد،
اصرار كردم فرمود: از همين ناتوانى من الهام بگيريد و دانستنى هاى خود را يادداشت
كنيد، از اينجا كه رفتيد تعدادى دفتر تهيه كنيد و به صورت موضوعى مطالب خود را در
دفترها يادداشت كنيد.
اين موعظه در موفقيّت من بسيار مؤ ثر بود.
حافظ قرآن يا محافظ قرآن
در سرزمين حجاز از يكى از شخصيّت هاى ايران پرسيدند: شما در ايران چند نفر حافظ
قرآن داريد؟ گفته بود: ما حافظ قرآن كم داريم ، امّا محافظ قرآن زياد!!
طرّاحى خدا
عبدالفتاح عبدالمقصود از دانشمندان بزرگ اهل تسنن در مصر است ، مرحوم شهيد مفتح قبل
از انقلاب ايشان را به ايران دعوت كرد. يك روز ايشان را به قم آورد تا در جمع فضلا
صحبت كند. از جمله مطالب جالبى كه اين عالم سنّى در جمع علماى شيعه گفت اين بود كه
: آيا مى دانيد چرا على در كعبه بدنيا آمد؟ به نظر من چون مردم به سوى كعبه نماز مى
خوانند خداوند طرحى ريخت تا هر كس كه به كعبه توجه مى كند به علىّ عليه السلام نيز
توجّه كند و به اين دليل زايشگاه على كعبه بود.
لحظه امتحان
يكى از دوستان مى گفت : فكر مى كردم به مراحلى از خودسازى رسيده ام ، امّا امتحانى
پيش آمد كه از خود خجالت كشيدم .
در حال مسافرت بودم كه چمدانى از بالاى اتوبوس افتاد، فرياد زدم : آقاى راننده
چمدان ! چمدان ! بعد ديدم چمدان مال ديگرى است گفتم : الحمدللّه !!
آثار باستانى
در سفرى كه به رومانى داشتم صحنه عجيبى را ديدم ، كليسايى بسيار قديمى كه از آثار
باستانى رومانى است داخل طرح تعريض خيابان قرار گرفته بود، بدليل عظمت كليسا تصميم
گرفتند كارى كنند كه اين ساختمان آسيب نبيند. لذا مهندسان در قسمت هاى مختلف
ساختمان چاه هايى حفر كرده و زير ساختمان را بطور كلى تخليه كرده و با قراردادن
بلبرينگ هاى بزرگ بدون اينكه به ساختمان آسيبى برسد، كلّ ساختمان را چند صد متر به
عقب تر برده بودند.