خاطرات و حكايتها - جلد هشتم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۵ -


گروهها خودشان را رساندند تا ما را تهديد كنند 
در دوران رژيم ستمشاهى چون اين جا خطه ى سر سبز و با بركتى بود و آن را براى خودشان مى خواستند نه براى مردم انواع و اقسام جاذبه هايى را كه براى آنها جاذبه محسوب مى شد، در اين استان ايجاد كردند؛ شايد بتوانند دين را از اين مردم جدا كنند. من در آن سالها به گيلان آمدم و رشت و مناطق مختلف اين استان را از نزديك مشاهده كردم ؛ ديدم دستهاى استعمارى و مغرض ، با فكر و دل و جان اين مردم چه مى كند؛ شايد بتواند اينها را از دين و ديندارى جدا كند. اما بعد از اين كه شعله ى انقلاب بر خاست و انقلاب پيروز شد، همه ديدند يكى از نقاطى كه آن چنان پاى مردانگى و استقامت فشرد كه همه را متوجه خود كرد و هويت و شخصيت خود را نشان داد، منطقه ى شمال كشور، از جمله منطقه ى گيلان بود؛چه در انقلاب ، چه در جنگ ، چه در روزهاى قبل از جنگ در آغاز انقلاب ؛ آن وقتى كه هر كدام از گروهكهاى گوناگون مى خواستند يارگيرى و سربازگيرى كنند و از فضايى كه با خون مردم مسلمان و با همت جوانان مؤ من و تحت رهبرى امام بزرگوار پديد آمده بود، سوء استفاده كنند. من همان روزها وارد رشت شدم ، براى اين كه در محافل دانشگاهى و ميان جوانان سخنرانى كنم . فراموش نمى كنم ، در ميدان بزرگ شهر آن قدر پلاكارد و اعلاميه هاى بزرگ و پرده هاى عظيم از طرف گروهكها زده شده بود كه انسان متحير مى ماند. با مرحوم شهيد دكتر عضدى به قبرستان رفتيم تا بر مزار ميرزا كوچك خان فاتحه يى بخوانيم ؛ آن جا هم عناصر گروهكها خودشان را رساندند براى اين كه ما را تهديد كنند؛ براى اين كه ميرزا كوچك خان را تحقير كنند؛ براى اينكه حركت عظيم اسلامى مردم ايران را يك حركت مادى و جداى از انگيزه هاى معنوى بنمايانند، كه البته موفق نشدند. در آن شرايط، انسان گمان نمى كرد كه پنجه ى متجاوز اين بيگانه پرستها از اين شهر و از اين استان كنده شود؛ اما دين و ايمان و عشق و معنويت و جوهر ذاتى مردم اين منطقه ، دستها و انگشتان بيگانه را قطع كرد و اسلام انگيزه هاى ايمانى و خواست از دل و جان مردم مؤ من اين استان را بر هوسهاى فاسد و مفسد بيگانگان غلبه داد.(72)
من به هيچ وجه نپسنديدم  
همكارى بين سه قوه ، يكى از شرايط اصلى براى رفع مشكلات عمومى مردم است . ناهماهنگى هايى كه گاهى ديده مى شود، به ضرر مردم است . من به هيچ وجه نپسنديدم كه وقتى قوه ى قضاييه بر اساس احساس قانونى مساءله يى را تشخيص مى دهد و اقدام مى كند، قوه ى مقننه در مقابل او قد علم مى كند! معنى ندارد. ممكن است دستگاهى در كشور بر اساس ‍ مسؤ وليت خود تشخيص بدهد كه در امرى اقدام كند و دستگاه ديگرى نداند كه او بر اساس چه مصلحتى اين كار را كرده است ؛ اين كاملا ممكن است ؛ اما اين نبايد موجب شود كه هر دستگاهى اگر كار دستگاه ديگرى را درست نفهميد، آشكارا و علنى با آن دستگاه برخورد كند! اين كه معنى ندارد. اگر اين روال بخواهد در كشور ادامه پيدا كند، هماهنگى قوا مختل خواهد شد؛ قوا بايد با هم هماهنگ عمل كنند. مسائل سياسى نبايد جلوى چشم هايى را كه بايد در مسائل كشور دقيق باشند، بگيرد و آنها را از فهم و شناخت حقيقت غافل كند؛ همه بايد با هم همكارى كنند تا اقتدار ملت ايران تاءمين شود.(73)
مى خواستم قضيه فلسطين را در اينجا پياده كنند ولى به اسم مسيحيت !! 
شما جوانها بخصوص بايد روى اين نكته توجه كنيد و در نوشته هاى مورخين و گزارشگران مسايل ايران ، بايد اين نكته بيايد؛ كه متاءسفانه خيلى كمرنگ است يا نيست . آن نكته اين است كه توجه كنيد در جنگ بين الملل اول ، نمايندگان دو، سه كشور از كشورهاى مسيحى دنيا، در اين حول و حوش يك حضور ضعيفى داشتند. نمايندگان روسها، انگليسيها و امريكاييها هم در اين استان حضور داشتند. به اسم چى ؟ به اسم معلم ، به اسم پزشك و از اين قبيل چيزها! درست توجه كنيد. با اين كه اين كشورها در سياستهاى مختلف ، به شدت با يكديگر معارضه و دشمنى داشتند، اما در اين نقطه ى از دنيا، ناگهان به فكر افتادند كه به كمك يكديگر، يك پايگاه استعمارى در اين جاى دنيا، به مركزيت همين منطقه ى اروميه و خوى و ماكو و اينها به وجود بياورند. يعنى شبيه آن چيزى كه بعدها در فلسطين اشغالى به وجودآمد. منتها آن جا به اسم يهودى گرى ، اين جا به اسم مسيحيت !
مردم اين استان سالهاى متمادى ، در كنار جمعى از هم ميهنان مسيحى ما زندگى مى كردند؛ امروز هم زندگى مى كنند؛ در آينده هم زندگى خواهند كرد مثل برادر و خويشاوند با هم هيچ مشكلى هم ، نه آن روز داشتند، نه امروز دارند و نه در آينده خواهند داشت . يعنى در اين استان ، تعدادى از هم ميهنان ايرانى ما، از آشورى و ارمنى و مسيحيان كاتوليك و پروتستان ، حضور دارند؛ آن روز هم بودند. مسلمانها هم با آنها دوستانه ، آنها هم با مسلمانها برادرانه و دوستانه رفتار مى كردند. بين آنها هيچ مشكلى وجود نداشت . اما نكته ى عبرت آموز اين است كه نمايندگان كشورهاى خارجى و استعمار گر، چون ديدند تعدادى مسيحى در اين استان وجود دارد، به طمع افتادند كه شايد بتوانند با تحريكات مذهبى و فرقه يى و دينى ، پايگاهى از مسيحيت در اين بخش از ايران به وجود بياورند و اين بخش را از ايران جدا كنند.(74)

در چنين فضايى وارد قم شديم  
در مشهد شنيده بوديم كه در قم مدرسى ، يك استاد بزرگى هست كه جوان پسند و برجسته است . طلبه ى جوانى كه در قم وارد مى شود، دنبال استاد مى گردد. در حوزه هاى علميه ، انتخاب استاد، اجبارى نيست ؛ هر كسى طبق پسند و سليقه ى خود، استاد را انتخاب مى كند. استادى كه طلاب جوان و مشتاق را در وهله ى اول به خود جلب مى كرد، همين مردى بود كه آن روز در ميان شاگردانش ، به عنون اول به خود جلب مى كرد، همين مردى بود كه آن روز در ميان شاگردانش ، به عنوان ((حاج آقا روح الله )) شناخته مى شد. مجموعه ى جوانان فاضل و درسخوان و پر شوق در محفل درس او جمع بودند؛ ما در چنين فضايى وارد قم شديم .
او مظهر نو آورى علمى و تبحر در فقه و اصول بود. بنده قبل از ايشان استاد بزرگى را در مشهد ديده بودم . يعنى مرحوم آية الله ميلانى كه از فقهاى برجسته بود. در قم هم همان وقت رئيس حوزه ى علميه ى قم كه استاد امام هم بود؛ يعنى مرحوم آية الله العظمى بروجردى بود؛ بزرگان ديگرى هم بودند؛ اما آن محفل درسى كه دلهاى جوان و مشتاق و كوشا و علاقه مند به استعدادهاى خوب را جذب مى كرد، درس فقه و اصول امام بود.يواش از قديمى ترها شنيديم كه اين مرد،فيلسوف بزرگى هم هست و در قم درس ‍ فلسفه ى او، درس اول فلسفه بوده است ؛ ليكن حالا ترجيح مى دهد كه فقه تدريس كند. شنيدم كه اين مرد، معلم اخلاق هم بوده است و كسانى در درس اخلاق او شركت مى كردند و او به تقويت فضايل اخلاقى در جوانان همت مى گماشته است . در خلال درس در طول سالها، اين را ما از نزديك هم مشاهده كرديم . (75)

 

حقيقتا دندان او كشيده شد! 
حركت ميرزاى شيرازى كه بر خلاف بسيارى از حوادث صد و پنجاه سال اخير، متاءسفانه هنوز كار درست و كاملى درباره ى آن نشده است يك حركت ذو ابعاد و پر معنا و بسيار پر بركت بوده است . آن يك سطرى كه ميرزاى شيرازى نوشت و آن روز بساط كمپانى انگليس را از ايران بر چيد و سلطه ى استعمارى را موقتا از كشور قطع كرد، يك مبارزه ى چند جانبه بود:
بعد اول فتواى ميرزاى شيرازى : مبارزه با دستگاه استبداد

اولا، مبارزه با دستگاه استبدادى سلطنت مطلقه ى ناصرالدين شاهى بود كه در اوج خود هم بود؛ يعنى تا آن روز چهل و چند سال بود كه آن پادشاه ظالم بر ايران حكومت مطلقه مى كرد و حقيقتا هيچ چيز هم جلو دار او نبود. مفاسد حكومت ناصرالدين شاهى ، هم دامنه ى سياسى داشت ، هم دامنه ى معارفى و دينى داشت ؛ مثلا يكى از اهداف ناصرالدين شاه طبق اسنادى كه امروز در اختيار هست اين بود كه نفوذ علما را در جامعه كم كند. بعضى از غربزده ها و قدرتزده هاى زمان ما مى خواستند مبارزه ى رضاخان با روحانيت را به حساب جريانات روشنفكرى بگذارند؛ كه بله ، رضاخان مى ديد كه علما مرتجعند، و چون مى خواست كشور را نوسازى كند، لذا با علما مبارزه ى مى كرد! معلوم مى شود كه اين قضيه اين طورها نيست ؛ مساءله ى مبارزه با علما، در دستور كار همه ى سلاطين مستبد بود؛ نمى توانستند در كنار و روبه روى خود كانون قدرتى را تحمل كنند كه تا اعماق دل مردم نفوذ دارد. رضاخان با همان انگيزه يى با علما برخورد مى كرد كه ناصر الدين شاه مى خواست برخورد كند. در همين قضيه ، ميرزاى بزرگ (رضوان الله عليه ) قبلا يكى ، دو نامه به ناصرالدين شاه نوشت و او را از اين كار نهى كرد؛(76) اما او با تعبيرات توهين آميز و سبكى به ميرزا جواب داد: شما مشغول درس و كار خودتان باشيد؛ به اين كارها كارى نداشته باشيد! مى بينيد كه اين عبارت هم عبارت آشنايى است و در طول اين صد و چند سال ، طرفداران قدرت مطلقه ى شخصى ، بارها ان را به علما گفتند: برويد مشغول مدرسه و مسجد خودتان باشيد؛ به سياست چه كار داريد؟! پس ناصرالدين شاه داراى يك حكومت مطلقه و مستبده ى فردى بود كه با اخلاق و اقتصاد و دين و روحانيت محبوب مردم معارضه و ناسازگارى داشت . بنابر اين ، يك بعد فتواى ميرزاى شيرازى ، مبارزه با اين خودكامه و كشيدن دندان قدرتمند اين پلنگ تيز دندان بود؛ و حقيقتا دندان او كشيده شد و قدرت او كم شد. اين قضيه مربوط به سال 1308 هجرى است ؛ تنها چهار سال پيش از رحلت ميرزا، و تقريبا پنج سال پيش از مرگ ناصر الدين شاه .
بعد دوم فتواى ميرزاى شيرازى : مبارزه با استعمار
ثانيا، مبارزه ى با استعمار و نفوذ خارجيها در اين كشور بود. در چند سال آخر عمر ناصر الدين شاه سالهاى اول قرن چهاردهم ؛ يعنى از سال 1300 به بعد كار دربار ناصرالدين شاه ، امتياز دادن به اين دولت و آن دولت ، اين كمپانى و آن كمپانى ، و گرفتن پول و فروختن مملكت شده بود؛ مثل امتياز رويتر(77) و همين امتياز تنباكو(78) و غيره !(79) با آن حركت عظيم ميرزا و آن فتواى كوبنده ، جلوى اين انحصارها و امتيازها و دخالتهاى خارجى هم گرفته شد.
بعد سوم فتواى ميرزاى شيرازى : مبارزه با غربزدگان
ثالثا، مبارزه ى با غربزدگانى بود كه در همان ايام ، تازه شروع به ايجاد جريانهاى فكرى در داخل كشور كرده بودند و روى خودشان نام ((روشنفكر)) گذاشته بود؛ از قبيل ميرزا ملكم خان (80) و امثال او؛ كه اينها نه فقط با اين حركت خيانت بار ناصر الدين شاه مبارزه نكردند، بلكه همين شخص نامبرده كه او را به اصطاح بنيانگذار و پدر روشنفكرى در ايران دانسته اند حتى خود دلال انحصارات خارجى خارجى هم بود! آنهايى كه دم از روشنفكرى و دفاع از منافع ملت مى زدند، آن طور برخورد كردند؛ اما روحانيت و در راءس آن ميرزاى بزرگ ، اين گونه قاطع و كوبنده با همه ى اينها مبارزه كرد؛ اين پرچم پر افتخارى است كه ميرزاى شيرازى آن را بلند كرد و بعد از او پرچم نخوابيد. اگر چه قبل از ميرزا هم از اين گونه قضايا بود زمان ميرزاى قمى ،(81) زمان كاشف الغطاء(82) و ديگران و ديگران ، كه در دفاع از منافع ملت اسلامى و اسلام و مسلمين و ورود در مسائل اجتماعى سعى وافر داشتند ليكن نمونه ى كامل آن ، اين حركت بود. بعد از ميرزا نيز شاگردان او و بزرگان حوزه ى علميه ى نجف و كربلا و سامرا و قم و بقيه ى مراكز اسلامى ، هر جا كه محل حضور يك رهبر اسلامى و حضور قدرتمندانه ى اسلام بود، اينها حضور داشتند؛ و اين يكى از عجايب تاريخ ايران است ؛ و عجيب تر اين است كه اين حادثه براى مردم ما شناخته شده نيست ! مردم ما نمى دانند كه وقتى ايتالياييها وارد ليبى شدند و آن كشور را اشغال كردند، مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى (83) صاحب عروه و بعضى ديگر از مراجع قم ، به نفع مردم مسلمان ليبى و عليه ايتالياييها فتواى جهاد دادند. مردم نمى دانند كه وقتى انگليسيها در بوشهر نيرو پياده كردند، مرحوم آية الله العظمى سيد عبدالحسين لارى (84)- آن ملاى مجاهد طراز اول اعلام جهاد داد و مردم را مسلح كرد و خودش نيز مسلح شد و پيشاپيش مردم حركت و جهاد كرد. مردم ايران نمى دانند كه مرحوم شيخ الشريعه ى اصفهانى (85) - مرجع تقليد بزرگ ساكن نجف فتوا داد كه استعمال اجناس مصنوعه ى در داخل كشور لازم است و مردم بايد از استفاده از مصنوعات خارجى اجتناب كنند، تا به اين ترتيب ديگران در داخل كشور نفوذ نكنند. همه مى دانند كه در ژاپن ، حدود صد سال پيش از اين گفتند كه مردم حق ندارند از مصنوعات خارجى استفاده كنند، تا در داخل آن كشور چرخ اقتصاد به كار بيفتد؛ اما

نمى دانند كه در همان زمان ، بلكه زودتر از آن ، عين همين پيشنهاد و همين فتوا، از طرف مراجع و علماى شيعه صادر شد؛ منتها متاءسفانه در داخل كشور، هيچ كس از سر جنبانها و اهل قلم و سياست و روشنفكران كمكشان نكرد! فتواى ميرزاى شيرازى دوم مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى (86) در مقابله ى با انگليسيها، و فتواى تحريم انتخابات قلابى انگليسيها در عراق ، نمونه يى ديگر از حضور علما در صحنه ى سياست است . آن روز مرحوم شريعت اصفهانى فتوا داد كه شركت در انتخابات قلابى انگليسيها حرام است ؛ كار سياسى از اين روشن تر، از اين قوى تر، از اين روشن بينانه تر؟ امروز مساءله ى آن انتخابات يواش يواش دارد از لابلاى كتابها خارج مى شود! آن علما و مراجع ، سلف صالح شما هستند. اين است معناى ان مطلبى كه امام بزرگوار ما مكرر مى فرمودند كه علما پيشوايان نهضت مردم عليه ظلم و استبداد در طول ساليان متمادى بوده اند؛ و اينهاست كه به شخصيتهايى مثل مرحوم سيد حسن مدرس (87) و مرحوم آية الله كاشانى (88) منتهى شد؛ اينها طلبه هاى همان مدرسه و شاگردان همان اساتيد بودند كه اين طور در ايران درخشيدند.(89)

 

چرا بايد در همه جاى تهران نغمه ى اذان شنيده نشود؟! 
چرا بنده بايد بشنوم كه در تهران با اين عظمت ، براى نماز صبح در اول اذان ، چندان مسجدى باز نيست و چندان نماز جماعتى برقرار نمى شود؟! ما بايد صبحها و ظهرها و شبها برويم و با مردم نماز بخوانيم ؛ اين اوّلى ترين و ضرورى ترين كار مردم در مساجد است . چرا بايد در اين شهر با يان عظمت ، با اين همه هياهوهاى گوناگون از اطراف و اكناف ، نغمه ى اذان در همه جاى شهر شنيده نشدد؟! اذان ، علامت مسلمانى است . چه كسى گفته بايد در پشت بام مساجد بزرگ و عمده ، حتّى در سحرها ظهر و شب كه جاى خود را دارد از اين طريق بلندگو اذان نگويند؟ وقت اذان كه مى شود، بايد تهران يكسره صداى اذان باشد. مگر اين جا قبة الاسلام نيست ؟ مگر ما اين حرف را نمى گوييم ؟ اين كه بشود، از ظهر يك ساعت هم بگذرد، كسى در خيابان راه برود، اما حساس نكند كه ظهر شده است ، آيا اين قضيه با آن ادعا مى سازد؟! اگر ما مسجد را گرم نگه نداريم ، در مساجد حضور نداشته باشيم و در حد توان و امكان يك روحانى و پيشنماز به مسجد نرسيم ، چه طور مى توانيم توقع كنيم كه به هنگام اذان ظهر مردم دكانهاشان را ببندند و بيايند پشت سر ما نماز بخوانند؟! ما بايد آن جا باشيم تا زمينه براى آن مردم فراهم بشود. البته آمدن مردم هم تبليغات و گفتن مى خواهد؛ اما زمينه و متقضى آن ، عبارت از حضور ما در آن جاست ، كه متاءسفانه ضعيف شده است ؛ ما بايد اينها را علاج كنيم .(90)
اين طور روحانى ، ديگر روحانى نيست ! 
ما در زمان رياست جمهورى به يكى از كشورهاى اروپايى رفتيم و در آن جا دوستان را سراغ روحانيون فرستاديم . آنها به مسجدى رفتند نمى دانم روز جمعه بود يا روز ديگر جمعيتى به مسجد آمده بودند و امام جماعت هم با خانمش ده ايستاده بودند. بعد از مراسم نماز، هر كس بيرون مى آمد، با امام جماعت هم با خانمش دم در ايستاده بودند. بعد از مراسم نماز، هر كس بيرون مى آمد، با جماعت و خانم او دست مى داد! بعضيها هم كه با امام جماعت خيلى خصوصى بودند يعنى ان مريدهاى مخصوص با آقا دست مى دادند و بعد خانم را مى بوسيدند و بيرون مى آمدند! روحانى مسلمان ! بله ، اين طور روحانى ، ديگر روحانى نيست ؛ اين مثل فسنجانى است كه گفت جانش رفته ، فسش مانده ! اما اگر قرار باشد كه روحانى به معناى واقعى روحانى باشد و متعبد و پايبند به اصول باشد يعنى همان بنيادگرايى يى كه مى گويند؛ البته بنيادگرايى به اين معنا از نظر ما مدح است ؛ آنها چيزهايى همراه آن مى كنند كه از نظر آنها مى شود ذم هر جا باشد، با او بدند. پس روحانيت همچنان كه تاءثير حسن گذاشته است ، دشمن هم براى انقلاب تراشيده است ؛ چرا؟ به خاطر پايبندى و اين كه مى گويد تكليف دينى من اين است .(91)
ما چنين چيزى نفهميديم ! 
يك روز بود كه آوردن اسم مسائل سياسى و ورود در ميدان سياست براى معممان محظور و ممنوع و عيب بود؛ زمينه سازى براى آشنا با مسائل سياسى مثل ارتباط با راديو و تلويزيون و روزنامه ها و امثال اينها هم همين طور بود. در مشهد مرحوم آية الله حاج شيخ هاشم قزوينى (رحمة الله عليه ) ملاى محترم و معتبرى بود. ايشان وقتى از حرم به مدرسه ى نواب صفوى مى آمد يا به منزل مى رفت ، مجله مى خريد و در جيبش مى گذاشت ، كه از زير عبا ديده مى شد. ايشان در بين روحانيون مشهد آنهايى كه مى دانستند انگشت نما بود؛ مى گفتند آشيخ هاشم مجله مى خواند! اين فرهنگ عجيبى است . ببينيد يك قشر و يك جامعه ، چقدر از حوادث دنيا بر كنار مى ماند. نتيجه اين بود كه وقتى در سال 42 امام براى آقايان مشهد پيغام فرستادند كه صهيونيستها دارند در مسائل ايران دخالت مى كنند،(92) يكى از ملاهاى معروف مشهد قرص و محكم ايستاد كه نه آقا، چنين چيزى نيست ؛ ما چنين چيزى نفهميديم ! چيزى را كه مثل صفحه روشنى در مقابل خود مى ديد، آن آقا بعد از بيان و استدلال نمى توانست بفهمد؛ چرا؟ به خاطر انقطاع از حوادث عالم . انقلاب ، روحانيون را به ميدان زندگى و آشنايى آورد.(93)
چگونه مى شود در قلب اروپا، گروهى با شعار دين عليه كمونيستها بپاخيزند، آن هم از كارگرها؟!
همين ((جنبش همبستگى )) كه در لهستان به وجود آمد و اولين حركت ضد دنياى كمونيسم و ماركسيسم را در اين كشور انجام داد، يك نهضت كارگرى و روشنفكرى با گرايش دينى بود. اينها سالها در كشور لهستان بودند، اما شعار و حركتى نداشتند؛ اوايل پيروزى انقلاب بود كه اين ها ناگهان شعار دادند و گفتند ما مى خواهيم مراسم كليسايى را برگزار كنيم ؛ اما دولت كمونيستى لهستان نمى گذاشت . ما آن موقع در شوراى انقلاب بوديم سال 59 بود و همين قضايا بحث مى شد و در آن جا گفته مى شد كه الان جنبش همبستگى لهستان به يك داعى دينى تمسك كرده است . چگونه مى شود در قلب اروپا گروهى با شعار دين عليه كمونيستها به پا خيزند؛ آن هم از كارگرها؟ كه البته كمونيستها مى گفتند ما طرفدار كارگريم و دولت كارگرى هستيم ! اين به خاطر تاءثير انقلاب اسلامى بود.(94)
بايد افكار را توجيه كرد. 
يك وقت سالها پيش تواريخ زندگى اميرالمؤ منين (عليه الصلاة و السلام ) را نگاه مى كردم ؛ چيز عجيبى ديدم : آن مقدارى كه در جنگ صفين و همچنين جمل بيشترش صفين تبيين وجود دارد، انسان در جنگهاى پيغمبر چنين چيزى را نمى بيند. در جنگ هاى پيغمبر، مى رفتند شعارى مى دادند؛ بعد هم دستور حمله بود؛ يا پيروز مى شدند، يا شكست مى خوردند و عقب نشينى مى كردند. بحث اين نبود ك بروند بنشينند با تك تك مردم حرف بزنند و گرههاى دهن آنها را باز كنند؛ اما جنگ صفين اين طورى بود. شمابه تاريخ جنگ صفين نگاه كنيد؛ خود اميرالمؤ منين نقش ‍ مهمى ايفا مى كند؛ عمار ياسر بخصوص در جنگ صفين نقش آفرين عجيبى است ؛ هر جا جنجالى به وجود مى آيد، فورا عمار در آن جا حاضر است ؛ بيان مى كند، حرف مى زند و توجيه مى كند. نمى شود بدون توجيه جنگيد و مبارزه كرد؛ نه جنگ نظامى ، نه مبارزه ى اقتصادى ، نه مبارزه ى فرهنگى ، نه مبارزه به عنوان نظام جمهورى اسلامى ؛ اين افكار توجيه مى خواهد.
البته وسيله ى توجيه ، فقط روحانيون نيستند؛ دستگاه بايد بتوانند توجيه كند؛ اما علما، امين ترين حنجره ها و رساترين زبانها را براى تبيين دارند. وقتى مى گوييم توجيه مى كنند، نه اين كه چيز غلطى را وانمود كنند درست است ؛ نخير، همان واقع قضيه را براى مردم تبيين كنند؛ نشان بدهند كه جمهورى اسلامى چه عظمتى براى اسلام ايجاد كرده است ؛ چه اميدى براى مسلمين به وجود آورده است ؛ چه آفاقى را در مقابل چشم مسلمانها قرار داده است . بى خود نيست مردم مصر هر روز دارند دچار يك حادثه مى شوند؛ مبارزه مى كنند و به زندان مى افتند. دخترهاى مصرى حجاب اسلامى را مراعات مى كنند. كار به جايى رسيده است كه الان در بعضى از كشورهاى اسلامى كه مسلمانهاى آن جا زيادند، يكى از اهتمام هاى دولتها اين است كه حجاب را در آن كشورها بين جوانها ممنوع كنند؛ از بس اقبال به حجاب وجود دارد. همه ى اينها بركات جمهورى اسلامى است كه در دل مسلمانان اميد به وجود آورده است .(95)

خاطرات گذشته ذهنم بيدار شد 
بنده امروز و بخصوص امشب كه به محوطه ى طالبيه قدم گذاشتم ، خاطرات گذشته در ذهنم بيدار شد؛نه آن خاطراتى كه خود من شاهد آن بودم ، بلكه آنچه را كه از گذشتگان و پدران و بزرگتران شنيدم . به ياد آوردم سالهاى 1315 و 1316 قمرى يعنى تقريبا صد سال پيش را كه مرحوم جد ما از نجف به تبريز آمدند. در همين مسجد جامع ، يكى از علماى معروف تبريز، از خانواده ى مجتهد، ظاهرا پسر مرحوم حاج ميرزا جواد، نماز جماعت مى خواندند. بمجرد ورود مرحوم حاج سيد حسين خامنه اى به تبريز، طلبه ها و فضلاى تبريزى كه در طول اقامت او در نجف ، پيش او درس خوانده بودند و او حق استادى به گردن انها داشت از جمله همين آقازاده يى كه در اين مسجد نماز مى خواند به اصرار، ايشان را آوردند و در اين مسجد جوامع ، ايشان امام جماعت شد، كه شنيده ايد و كتابها نوشته اند. مرحوم شيخ محمد خيابانى قبل از اين كه وارد مبارزات مشروطيت شود، گاهى نايب پدر زن خود يعنى مرحوم حاج سيد حسين بود و در همين شبستان مسجد جامع ، به جاى ابوالزوجه ى خود نماز مى خواند و از همين جا شهرت خود را به تدريج به دست آورد.
چه قضايا و حوادثى در آن روز به وجود آمد و چه بزرگانى در تبريز بودند، مرحوم آقا ميرزا ابوالحسن انگجى ، مرحوم آقا ميرزا حسن مجتهد، بعدا مرحوم آقا ميرزا صادق تبريزى ، آقا ميرزا محسن تبريزى و ديگر علماى معروف بزرگ تبريز كه علم و تقوا و عبادت و حوزه هاى درس و بقيه ى مسائلشان ، و بعد هم مسائل سياسى در اين شهر بزرگ ، داستانها و ماجراهايى دارد. علماى تبريز، يك عده در طرف مشروطه ، يك عده در طرف ضد مشروطه ؛ هر دو دسته هم از علما و داراى مريد و دوستان و علاقه مندان ؛ هر دو دسته هم عالم و مجتهد و فقيه . شهر با عظمت تبريز، با آن جمعيت زياد و آن فضاى وسيع كه در آن وقتها شايد در ايران از اين نظر اولين شهر بوده است ؛ شايد از تهران آن زمان بزرگتر بوده است محل قضاياى گوناگون و اختلافات فراوان در قضاياى مشروطيت بوده است ، كه بخش مهمى از آن به خاطر اختلافات علماى بزرگ و همين شخصيتهاى معروف بوده است . يك طرف ، امام جمعه و شيخ سليم و شيخ الاسلام وثقة الاسلام و ديگران ، يك طرف هم آقا ميرزا حسن مجتهد و بقيه ى علما. قبل از آنها يك طور، بعد از آنها يك طور. البته به نظر اين بنده ى حقير، سعى همه ى آنها مشكور است ؛ زيرا فقيه بودند و به وظايف خود عمل مى كردند؛ ملاهاى تبريز هم در اين جهت بشدت مواظب و مقيد بودند. روزگار بر آن مردم ، آن گونه گذشت . اگر عالم بودند؛ اگر پيشنماز بودند، اگر آقا زاده و ملاك بودند مثل بعضى از آقايانى كه در تبريز جزو مالكان بزرگ بودند، اما عالم هم بودند اگر مردمى بودند و علاقه مندانى از توده ى مردم داشتند؛ هر كدام كارى كردند و حركتى انجام دادند و آن دوران سپرى شد.(96)

آرزوى هزار ساله  
شما ملاحظه بفرماييد، بعد از سال 41 يعنى سال صلح امام مجتبى (عليه الصلاة والسلام ) تا دوران تشكيل نظام جمهورى اسلامى ، يك روز حكومتى بر پايه ى قرآن ، در حالى كه شخص عادلى هم در راءس آن حكومت باشد، تشكيل نشده بود. اين شوخى است ؟ همت امام صادق و امام باقر و امام موسى بن جعفر و ائمه ى بعد از عاشورا (عليهم السلام الله )، بر طبق آنچه انسان از مجموع حالات اينها به دست مى آورد، اين بوده است كه يك نظام اسلامى را به وجود آورند؛ حالا يا بعضى بالمباشره ، يا بعضى بالتسبيب و براى دورانهاى نزديك به زمان خودشان ، كه در اين زمينه رواياتى داريم . از امام صادق (عليه الصلاة و السلام ) روايتى وجود دارد كه خداى متعال امر خلافت و ولايت الهى را براى سال 70 معين كرده بود؛ اما ((فلما قتل الحسين اشتد غضب الله على اهل الارض ))؛ خدا آن را تا سال 160 تاءخير انداخت . اگر بر همين روالى كه عمر مبارك ائمه طى شده است ، طى شود، سال 148 رحلت فرمودند. بنابر اين حركت ائمه براى تشكيل نظامى بود كه بر اساس قرآن به وجود بيايد.
از ائمه (ع ) كه بگذريد، امام زاده ها جناب زيد بن على ، جناب حسين به على (شهيد فخّ)، جناب محمد بن عبدالله (صاحب نفس زكيه )، جناب ابراهيم بن عبدالله و ديگران نيز براى تشكيل حكومت عدل علوى تلاش ‍ مى كردند. بعد از دوران آنها هم همين طور بود. البته من به مبارزات تواءم با خودپرستى و سياست بازى و هواى نفس كارى ندارم . خلفاى فاطمى ، خلفاى عباسى ، سلاطين سلسله هاى مختلف در ايران و عراق و شامات و بقيه ى جاها را نمى گويم ؛ اينها دنبال دنياى خود بودند؛ ولو در دنياى اسلام زندگى مى كردند؛ اما نهضتهاى صحيحى كه به وجود آمدند، براى اين بود كه شايد بتوانند حكومتى تشكيل بدهند كه بر پايه ى قرآن باشد؛ يعنى اولا قوانين و مقررات و عمل نظام عمومى و جمعى در آن جامعه ، بر اساس ‍ حكم دينى باشد؛ ثانيا آن كسى كه در راءس حكومت قرار مى گيرد، با معيارهاى دينى براى حكومت منطبق باشد. البته مراتب دارد؛ يك وقت كسى كه در راءس حكومت قرار مى گيرد، شخصى درحد معصوم يا درون معصوم است ؛ يك وقت هم نوبت به روسياه هاى امثال بنده مى رسد. به هر حال تركيب و قواره ى كلى نظام ، همان است ؛ البته اشخاص ، كم و زياد و كوچك و بزرگ دارند.
حتى بنده در حالات بعضى از علماى بزرگ ديده ام كه آرزو و اميد تشكيل حكومت ، در آنها هم بوده است ؛ از جمله مرحوم سيد رضى (رضوان الله تعالى عليه ) كه از بعضى از اشعار و از منافثات او با خليفه ى عباسى ، اين معنى را به دست مى آيد و معلوم مى شود كه آن بزرگوار آرزو و طموح حكومت و خلافت را داشته است ؛ اما در جوانى سال 406 تقريبا سى سال قبل از برادر بزرگش علم الهدى ، از دنيا مى رود. همچنين من در يكى از كتابهاى ابن طاووس ديدم الان بعيد العهدم ؛ احتمال مى دهم ((كشف لثمرة المهجه )) باشد، كه از كتابهاى ابن طاووس است كه براى كه براى پسرش نوشته است كه مى گويد كه من از اخبار اهل بيت فهميده ام كه كسى از خاندان بنى هاشم در دوران غيبت به حكومت مى رسد و تشكيل حكومت مى دهد و من اميدوار بودم كه او، من باشم . گويا آن بزرگوار شرايطش را در خود جمع مى ديده است ؛ كه لابد در كسى مثل ابن طاووس ‍ جمع هم بوده است .
آرزوى ائمه ى معصومين ، آرزوى علماى بزرگ و در نزديك به زمان خود ما، علماى بزرگى كه مشروطيت را امضاء كردند مثل مرحوم آخوند خراسانى ، مرحوم آقا شيخ عبدالله مازندرانى ، مرحوم آقا سيد اسماعيل صدر و ديگرانى كه مشروطيت را امضاء كردند اين بود كه يك قدم به حكومت اسلامى نزديكتر شوند.وقتى در دوران مشروطه ، در متمم قانون اساسى آن اصل را گذاشتند، مرحوم شيخ فضل الله نورى و ديگران به نظرشان مى رسيد كه كار بسيار بزرگى كرده اند، واقعا هم كار بزرگى بود.
شما آن آرزوهاى هزار ساله و اميدهاى انباشته را مقايسه كنيد با آنچه كه در يك برهه ى زمان و در يك فرصت رحمانى و در حال نفحه يى از نفحات ربوبى ، به دست يك مرد الهى اتفاق افتاد. اگر خداى متعال امام را براى زمان ما ذخيره نكرده بود، همه ى اين شرايط باز هم به اين قضيه منتهى نمى شد. ماكه از نزديك قضايا را شاهد بوديم ، به اين معنا شهادت مى دهيم . خيلى بودند؛ علما بودند، فضلا بودند، بزرگان بودند؛ اما اگر شخص امام نمى بود و آن استقامت و توكل و اميد به خدا و اميد به مردم و خوشبينى به آحاد ملت وجود نمى داشت ،اين قضيه اتفاق نمى افتاد؛ ممكن بود چيز ديگرى بشود. اين حالتها در شخص امام بود و ما در احدى غير از ايشان نديديم . بنده عمرم با علما و بزرگان و قشرهاى مختلف روحانى گذاشته است ؛ احدى را نديدم كه به اندازه ى امام ، اين قدر به مردم خوشبين باشد و در آنها جوهر رشد سراغ داشته باشد. آن ايمانش به خدا، آن ايمانش به مردم يؤ من بالله و يؤ من بالمؤ منين آن توكلش ، آن شجاعت و نترسيدنش ‍ از مرگ ، آن بى علاقه گى اش به زخارف دنيايى .(97)

اگر احمد را بگيرند، من متاءثر نمى شوم ! 
اول پيروزى انقلاب وقتى آقازاده ى يكى از علماى معروف و مبارز چند صباح بازداشت شده بود و آن آقا خيلى متاءثر و ناراخت بود،(98) ما در قم خدمت امام رفتيم ؛ ايشان گفتند اگر احمد را بگيرند شايد فرمودند ((و بكشند))؛ درست يادم نيست - من در باطن قلبم هم متاءثر نمى شوم ؛ در حالى كه ايشان به فرزندشان بسيار علاقه داشتند.(99) بنابراين ، تشكيل نظام اسلامى ، يك فرصت الهى بود و خداى متعال اسباب آن را فراهم آورد؛ حتى كسى مثل امام را براى اين كار ذخيره كرد؛((و ان الله اذا اراد شيئا هيّئا اسبابه )).
اين خواست خدا بود. من و شما در مقابل چنين وضعى قرار داريم . اين شوخى است ؟ آيا اين كم است كه تا در گوشه يى ، به عقيده وسيله ى كسى مختصر نابسامانى پيدا مى شود، ريش بجنباند و بنا كند به اعتراض كردن و اشكال گرفتن ؟ تا در اداره يى براى او مشكلى پيدا شد و يك ماءمور دولتى به او چپ نگاه كرد، ياوه بسرايد كه حالا هم مثل زمان فلان است ؟ آيا اين ناشى از نفهميدن آنچه كه واقع شده است ، نيست ؟ اين ناشى از عدم معرفت نعمت خدا نيست ؟ يا خداى نكرده ناشى از انكار نعمت خداست ؟((يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها)). آيا اين ، جفا به اين حركت با اين عظمت نيست ؟ مگر وقتى موازين حكومت ، صحيح و كامل شد، در سراسر اين حكومت همه ى كارها دست خواهد بود؟ از كجا چنين چيزى ثابت شده است ؟ زمان اميرالمؤ منين كه مثال عدل و تقواست شما از اميرالمؤ منين كسى را اعدل و اتقى فى احكام الله و اخشن فى ذات الله مى شناسيد؟ حكامى كه بر ولايات مسلط بودند و خود اميرالمؤ منين آنها را فرستاده بود، آيا همه ابوذر و سلمان بودند؟ نه ، چهار نفر مثل ابوذر و سلمان و عمار داشت ؛ ما بقى آدمهاى عوضى بودند. تاريخ را برداريد نگاه كنيد. يكى از استاندارهاى اميرالمؤ منين ، زياد بن ابيه بود كه بر منطقه ى وسيعى حاكم بود.بسيارى از قبيل او، عبيدالله بن عباس بود كه مى دانيد چه كار كرد. عبيدالله بن عباس شبانه رفت و به دشمن پناهنده شد؛ از معاويه پول گرفت و لشكر گاه خود را ترك كرد! شبانه رفت وو به دشمن پناهنده شد، شما چگونه درباره ى او قضاوت مى كنيد؟ فرمانده كل نيروهاى امام حسن (عليه الصلاة و السلام ) در مقابل معاويه ؛ شب خوابيدند، صبح بلند شدند، ديدند از خيمه بيرون نمى آيد؛ يك ساعت ، دو ساعت ، بعد داخل خيمه رفتند و ديدند نيست ؛ دقت كردند، ديدند آن طرف خيمه شكافته است ؛ بعد قضيه روشن شد.
اين چه كار بيجايى است كه اگر رئيسى ، مرئوسى ، ادارى يى ، قاضى يى و يا مسؤ ول بخش خاصى از تشكيلات حكومت اسلامى ، پايش را كج بگذراند، آن آقايى كه با او مواجه مى شود، فورا شروع به اصل نظام اسلامى ، اصل جمهورى اسلامى ، اصل حكومت اسلامى ، اهانت كردن ؟! البته به فضل الهى ، مثل هميشه از اول انقلاب تا كنون ، اكثر مردم و اغلب علما و روحانيون ، خوب و با انصاف و متوجه حقايق بوده اند؛ اما در گوشه و كنار، كسانى آن طورى پيدا مى شوند. اين ناشى از چيست ؟ ناشى از نشناختن قدر جمهورى اسلامى است . هر كس امروز با جمهورى اسلامى سرسنگين باشد، كافر به نعمت الله است . البته كافر به نعمت الله ، به معناى كافر بالله نيست . كفر نعمت ، در مقابل ذات مقدس بارى تعالى ، يكى از گناهان بزرگ است و خدا كند ما دچار چنين گناهى نشويم .(100)

من خودم ، در اين درسها، در اصفهان شركت كردم  
جامعه ى محيط به حوزه ى علميه اگر حوزه ى علميه زنده و شاداب و پويايى را در درون خود ببيند، با آن رابطه برقرار مى كند و بر پيرامون خود اثر مى گذارد؛ و حوزه ى علميه ى اصفهان اين گونه بود، كه بعد از گذشت مدت نه چندان طولانى ، مثل چشمه يى شد كه سرزير مى شود و خير و بركت آن به تمام بلاد مى رسد. از اصفهان ، قبل از ان قزوين تا اقصاى خراسان ، علما و فقها و مبلغان و شيخ الاسلام ها به وسيله ى همين مركزيت علمى و فقهى گسيل شدند. پدر شيخ بهايى و خود شيخ بهايى سالها در هرات زندگى كردند. آنها براى تبيين دين و فقه شيعه به مردم ، به هرات فرستاده شده بودند. اين حوزه گسترش خود را پيدا كرد و در واقع اصفهان گل سر سبد مجموعه ى تلاشهاى علمى يى شد كه در قرن اول و دوم دوران صفوى از طرف علماى بزرگ شيعه مبذول شده بود.
اين حوزه هيچ وقت متوقف نشد و لنگ نماند. شما ببينيد بزرگانى كه از خود اصفهان بودند، اينها نه فقط اصفهان و شهرهاى نزديك آن را در وقتى كه ارتباطات دشوار بود، آباد كردند؛بلكه نجف را هم آباد كردند. مرحوم وحيد بهبهانى ، اصفهانى است و شما مى دانيد كه ايشان چه حق عظيمى بر طريقه ى مجتهدان و فقه مرسوم و متداول امروز ما دارد. بزرگترين فقهاى دو قرن پيش و شاگردان آنها تا زمان شيخ انصارى و بعد شيخ انصارى ، آفريده ى مكتب علمى محققانه ى وحيد بهبهانى هستند. يك طلبه ى اصفهانى به مراحل عالى علمى مى رسد؛ آنها حوزه ى كربلا، و زير نظر حوزه ى كربلا، حوزه نجف را چون در زمان وحيد بهبهانى ، كربلا محور بود رونق مى بخشد و افرادى مثل شيخ جعفر شوشترى ، كاشف الغطاء و علامه ى بحر العلوم ، تا برسد به زمان صاحب جواهر و شيخ انصارى و ديگران ، از اين سرچشمه بهره مى گيرند. يا مرحوم كلباسى كه اصفهانى است ، يا مرحوم شيخ محمد تقى كه اصفهانى است ، و همچنين بزرگان و خانواده هاى عظيم علمى ديگرى كه اگر انسان بخواند از خاندانهاى علمى اصفهان اسم بياورد، بايد يك فهرست طولانى را ذكر كند. اينها نه فقط اشخاص عالمند، بلكه خاندانهاى علمى اند. يك دسته اينهايند، يك دسته هم پرورش يافتگان اصفهان اند. ميرداماد، استرآبادى است ؛ اما ساخته و پرداخته ى اصفهان است . سيد شفتى ، رشتى است ؛ اما توليد شده ى اصفهان است . بزرگانى كه در تاريخ فقه و فلسفه و عرفان و حديث ما براى آنها نظيرى نمى شود يافت كمتر مى شود يافت ، در آن دوره ، همه پرورش ‍ يافتگان اصفهان بودند. امثال مجلسى اول و مجلسى دوم هم كه معلوم است اصفهانى هستند. حتى مكتب فلسفى اصفهان به تهران منقل شد، كه فلاسفه يى كه در قرن اخير هجرى در اصفهان بودند، شاگردان آنها هستند. براى حوزه ى اصفهان در طول تاريخ ، چنين ارزشگذارى يى مى شود كرد. ببينيد چقدر پايگاه بلندى است .

در دوره ى اخير يعنى زمانى كه اساتيد ما در آن تحصيل مى كردند باز اصفهان مركز است . مرحوم آية الله بروجردى ، مرحوم نائينى ، مرحوم آية الله آسيد ابوالحسن اصفهانى ، مرحوم آقا ضياء عراقى ، فرآورده ها و پرورش ‍ يافتگان اين حوزه اند، كه بعد به نجف رفته اند و مراتب عالى علمى شان به آن جا رسيده است كه هر كدام يك ستاره ى درخشان و يك اسم ماندگار شده اند.
البته در زمان مرحوم آية الله بروجردى كه قم اوج تحصيلى پيدا كردند؛ اما همان وقت هم باز اصفهان مشغول بود. من خودم در سالهاى 37 و 38 به اصفهان آمدم و ديدم كه در همين مدرسه ى چهار باغ ، حد اقل دو درس ‍ خارج گفته مى شد، كه من چند روزى در اصفهان ماندم و در اين درسها شركت كردم . مرحوم آسيد محمد رضاى خراسانى بود كه در آن ايوان زير گنبد مسجد چهار باغ درس مى گفت ؛ در ايوان رو به روى او هم عصرها مرحوم مفيد درس مى گفت . در همان مدرسه ، مرحوم مفيد، هم درس ‍ خارج فقه مى گفت ؛ هم درس اسفار. امروز هم بحمدالله حوزه ى علميه ى اصفهان بخصوص بعد از حضور حضرت آقاى مظاهرى (دامت بركاته ) جلوه ى ديگرى پيدا كرده است و از لحاظ تعداد طلاب و رشته هاى تحصيلى و پيگيرى كار، رونق ويژه يى دارد. پس اين جا يك حوزه ى اساسى ، عميق و داراى مفاخر و افتخارات تاريخى است .(101)

اى فرشته در لباس انسان ، تو با چشم خود چه مى بينى ؟ 
شهيد خرازى به رفقايش گفته بود من اهميت نمى دهم درباره ى ما چه مى گويند؛ من مى خواهم دل ولايت را راضى كنم . مى دانست كه آن دل آگاه و بصير، فقط به ايران ، به جماران ، به تهران و به مجموعه ى يك ملت مى انديشد؛ به دنياى اسلام مى انديشد و در وراى دنياى اسلام به بشريت .
اين كه گفتند در وصيت نامه ى جوانها تاءمل كنيد، به خاطر همين است . در لابلاى سطور همين وصيت نامه هايى كه گاهى با خط بد و با سطح سواد پايين نوشته شده ، انسان نفوذ نگاه هوشمندانه ى يك آدم سياست شناس را مشاهده مى كند. بعضى از آنها به معناى واقعى بچه و نوجوان بودند پانزده سال ، شانزده سال داشتند اما طورى حرف مى زدند كه گويى بر منبر بلند منطقه ى اسلامى و بر فراز تمام قضاياى جارى در اين منطقه قرار گرفته اند و قضايا را از آن جا دارند نگاه مى كنند. ما اين هوشيارى و آگاهى به شاءن و مسؤ وليت را در خيل انبوه مجاهدان و شهيدان طول تاريخ مشاهده نمى كنيم ؛ يعنى ما خبر نداريم ؛ شايد ان وقت هم كسانى اين طور بوده اند؛ اما منعكس نيست .
خصوصيت مردم ، خصوصيت عرفانى و رقت آنهاست . يكى از فرماندهان يكى از گردانهاى لشكر امام حسين ، در عمليات فاو به رفيقش مى گويد به آسمان نگاه كن ؛ آيات قرآنى كه در آسمان نوشته است ، خبر از پيروزى ما مى دهد! كدام آيات قرآن ؟ اى چشم بصير! اى فرشته در لباس انسان ! تو با چشم خود چه مى بينى ؟! تو به كجا رسيده اى ؟! مثل يك عارف نود سال عبادت كرده و زهد ورزيده ، حقايق اين عالم را حكيمانه مشاهده مى كنند و وراى پرده ى مادى جسمانى را مى بينند.
عزيزان من ! اين بصيرت چگونه حاصل مى شود؟ بر اثر گداشتن از خود؛ همين يك كلمه ى آسان ، اما در عمل ، آن قدر مشكل ، كه اكثر انسانها در همين دو قدم اين يك كلمه ، در جا زده اند و مانده اند. بيچاره ما گرفتاران ((خود)) و ((من )). وقتى به پشت سرت نگاه نكردى ، وقتى به حرف اين و آن توجه نكردى ، وقتى نور هدايت الهى را دنبال كردى و با همه ى خطراتش ‍ به راه افتادى ، دريچه ى دل باز مى شود. جوان ، خانواده ى خود را رها مى كرد؛ يخچال خنك تابستان و بخارى گرم زمستان را رها مى كرد و زير آفتاب پنجاه درجه ى خوزستان يا در برفهاى بيست درجه زير صفر كردستان مى رفت ؛ بدون اين كه نامى از خودش بگذارد. نام آورانى كه امروز نامشان فضاى زندگى ما را پر كرده ، خودشان نام نمى خواستند. اگر صد عمليات بود و اين جوانان مؤ من امثال شهيد همت و شهيد خرازى و شهيد ميثمى و شهيد ردانى پور و بقيه ى سرداران بزرگ و شهداى عزيز اصفهان و ديگر مناطق آن عملياتها را انجام مى دادند و اثرى از آنها نبود، نمى گفتند چرا. اين جاست كه دريچه ى دل باز مى شود و نور معنويت به آن مى تابد.

من يك وقت در دوران جنگ وصيت نامه ى جوانى را بعد از شهادتش ‍ ديدم ؛ خيلى عرفانى بود و من را خيلى منقلب كرد. پدر بزرگ اين جوان ، يكى از مراجع معروف عارف و سالك بود. من به آن جايى رسيد كه پدر بزرگ او با پنجاه سال سلوك عرفانى و علمى نتوانسته بود به آن جا برسد. اينها براى يك كشور نعمت و ذخيره است . اين شهيدان براى آرمان اسلام به شهادت رسيدند؛ اسلامى كه در همه ى زندگى پياده شود؛اسلامى كه عدالت را به دنبال آورد؛ اسلامى كه طرفدار خود را عزيز كند؛ اسلامى كه ملت ايران را با ملت فلان كشورى كه رؤ سايش براى خاطر چهار روز بيشتر حكومت كردن ، حاضرند بروند پاى تخت حكومت فلان مستكبر را ببوسند، متفاوت كند؛ اسلامى كه مسؤ ولانش در كشور، دنبال اداى تكليف باشند، نه دنيا زده و رفاه زده .(102)
مثالهاى روشنى از دخالتهاى آمريكا 
به من آمارى دادند كه دولت امريكا از سال 1945 تا امروز در سرنگونى چهل دولت مستقل ، كه تابع امريكا نبودند، نقش ايفاكرده و در بيست و چند مورد دخالت نظامى داشته است . اين دخالتها بدون استثناء با كشتار عمومى و با فجايع بزرگ ، همراه بوده است . البته در مواردى ، موفق شده و در مواردى هم ناكام مانده و موردى هم ناكام مانده و موفق نشده است . آنچه كه در ذهن خود ماست و از ياد ماها دور نيست ، مثالهاى روشنى است ؛ از جمله بمباران اتمى ژاپن در پايان جنگ جهانى دوم ، كه آقاى رئيس جمهور اشاره كردند؛ مثال ويتنام ، آن جنگهاى خونين ، آن فجايع فراموش نشدنى كه بالاخره هم با ناكامى امريكا تمام شد؛ مثال شيلى ؛ مثال خود ايران در كودتاى 28 مرداد كه ماءمور امريكايى به تهران آمد و مشغول برنامه ريزى و اقدام شد؛ و بعد هم خودشا اين موضوع را اعلام كردند و اسنادش نيز منتشر شد كه الان در دسترس همه است و همچنين در جاهاى متعدد ديگر. عامل همه ى اينها، كمپانيهاى بزرگ اقتصادى ، سردمداران مالى بزرگ امريكا، احزاب اقتدار طلب ، دستجات پر نفوذ صهيونيستى ، شخصيتهاى معيوب از لحاظ فكرى و اخلاقى كه در راءس ‍ كارها هستند مى باشند. اين پرونده ى بسيار سنگينى است ؛ اين گذشته ى بسيار ننگينى است ؛ اينها چيزهاى كوچكى نيست . براى اينها نابودى انسانها مهم نيست ، نابودى ثروتها مهم نيست ، نابودى عدالت مهم نيست ، فاجعه هاى بشرى مهم نيست ، اين مسايل هيچ كدام مانع سر راه اينها محسوب نمى شوند. البته براى حفظ ظاهر امكانات فراوان تبليغى و رسانه يى را هم در اختيار دارند. تعبير كردند به ((صداى بلندتر))، تعبير درستى است . سعى مى كنند با هم صداى بلندتر فضاى دنيا را آن طور تنظيم كنند كه اين فاجعه آفرينى را بپوشانند؛ چهره ى آنها را باز هم طرفدار صلح ، طرفدار مردم سالارى و دموكراسى ، طرفدار حقوق بشر نشان بدهد.(103)