خاطرات و حكايتها - جلد پنجم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۲ -


در ملاقات با من ، خوانين اميدى پيدا نكردند 
جمهورى اسلامى در آن جا (بلوچستان ) پيام آور يك عطيه بزرگ بود، و آن اين كه طبقه ى ستمگر - خونين - حذف شدند؛ هر چه هم آمدند و تلاش كردند، نشد، من خودم در سال 58 به بلوچستان رفتم ؛ همه ى انى خوانين درجه ى يك بلوچستان به ايرانشهر آمدند و با من ملاقات كردند، تا شايد بتوانند تقرب و تحبيبى پيدا كنند. من سياست جمهورى اسلامى را براى آنان روشن كردم . خوانين اميدى پيدا نكردند. البته كسانى بودند كه اين سياست را قبول نداشتند. ما نمى خواستيم در آن جا سياست اعمال كنم ؛ ما مى خواستيم حقيقت را در آن جا اعمال كنيم . حقيقت اين بود كه مردمى بودند و بايد زير سايه ى جمهورى اسلامى را براى آنان روشن كردم . خونين اميدى پيدا نكردند. البته كسانى بودند كه اين سياست را قبول نداشتند. ما نمى خواستيم در آن جا سياست اعمال كنيم ؛ ما مى خواستيم حقيقت را در آن جا اعمال كنيم . حقيقت اين بود كه مردمى بودند و بايد زير سايه ى جمهورى اسلامى زندگى مى كردند؛ الان هم آن مردم هستند بحمدالله خوانين دستانش كنده شد؛ هر چند جمهورى اسلامى سختيهاى زيادى كشيد.
شما كه حالا آن جا با روحانيون منطقه مواجه هستيد، بايد اولين نكته ى مورد نظرتان اين مطلب باشد كه مردم آن جا شهروند و موافقين ما هستند و ما مى خواهيم اينها در زير سايه ى جمهورى اسلامى ، خوب زندگى كنند. البته دفتر شما مسؤ ول آذوقه رساندن يا نفت رساندن به مردم و يا راه درست كردن نيست . اما اين هدف براى شما هم هست ؛ يعنى غايت مطلوب در آن منطقه اين است .
هدف ما، حركت در خط صحيح جمهورى اسلامى  
ما وقتى كه مى خواهيم يك ايرانى را - به عنوان يك ايرانى - به حقوق حقه ى خودش برسانيم ، از او سؤ ال نمى كنيم كه مذهب و يا حتى دين تو چيست ؛ نه ، مواطن ماست و از حقوق همشهرى گرى با ما دارد استفاده مى كند و در اين مملكت زندگى مى كند؛ چيزى بايد بپردازد، كارى بايد بكند و حقوق هم دارد؛ حق امنيت ، حق زندگى ، حق كار، حق تلاش ، حق تحصيل و فرهنگ دارد.
بنابراين ، آن جا مساءله ى مذهب ، مساءله ى اول نيست كه ما بگوييم مذهب چيست ؛ نه ، ما مى خواهيم آن روحانى كه در آن جا هستند، در خط صحيح جمهورى اسلامى حركت بكنند؛ اين هدف است . خط صحيح جمهورى اسلامى چيست ؟ اداره و هدايت صحيح مردم ، به رشد رساندن و به تكامل الهى رساندن ؛ تا آن حدى كه خداى متعال مقدوراتش را در اختيار ما گذاشته و ما مى توانيم انجام بدهيم ؛ اين مقصود اصلى است ؛ لذا بايستى با آقايان با اين ديد روبرو شد.
البته كسانى كه اينجا مى آيند، از جناب آقاى ربانى و دفتر ايشان تشكر مى كنند. علماى اهل سنت ، آقايان مولويها، كسانى كه اين جا مى آيند، مى بينم احساس كرده اند كه اين برايشان خوب است و اين دفتر در حقيقت مدافع حقوق و حيثيات آنهاست .
امروز انگيزه براى ايجاد نابرابرى زياد است  
امروز انگيزه براى ايجاد نابرابرى زياد است ، كه از خارج بيايند و اين برادرى را به نابرابرى تبديل كنند. همه با هم برادرند؛ انما المؤ منون اخوه . (42) خيليها انگيزه دارند كه به مناطقى از ايران - از جمله بلوچستان - بيايند و نابرابرى ايجاد كنند. شما بايستى مراقب اين توطئه ها باشيد و آن آقايان را هم مراقب اين توطئه ها بكنيد. مواظب باشند كه تحت تاءثير تبليغات و تلفينات و توطئه هاى دشمن قرار نگيرند؛ اين ، آن اصل قضيه است .
بسيارى از مردم آنجا، از لحاظ پوشش فرهنگى و مذهبى و دينى ، واقعا محرومند. بايستى تا آن جا كه مى توانيد، تلاش بكنيد، تا ان شاءالله در آينده با جزوات ، با نوشته اى ، با سخنرانى ، با وادار كردن بعضى از مولويهاى خوش بيان و خوش نيت و خوب - كه خيلى از آنان به حمدالله خوش نيت و خوب هستند - اين خلاء را پر كنيد و اين پوشش را برقرار نماييد؛ چه در مناطق شيعه نشين ، مثل زابل يا بعضى از مناطق بلوچستان ، و چه در مناطق سنتى نشين بلوچستان ، فرقى نمى كند، شما موظفيد كه براى هر دوى اينها به فكر باشيد.
آنچه را كه انجام مى دهيد، حسنه به حساب بياوريد، واقعا حسنه است ؛ انا الا نضيع اجر من احسن عملا. (43) شما داريد احساس مى كنيد و حسنه ايجاد مى كنيد؛ و خداى متعال آن را ضايع نخواهد كرد. (44)
آخوند مسيحى در ايران !!  
شما ببنيد در مناطقى از آفريقا و در دور دستها، كشيشهايى رفتند و سالها آن جا ماندند. براى چه ماندند؟ مسيحى كردن قبايل آفريقايى براى چه بود؟ كيست كه نداند آنها پيشاهنگان استعمار بودند رفتند مردم را مسيحى كنند، تا آن عنصر استعمارى بتواند به آن جا بيايد و كار خودش را انجام بدهد. كشيشها هم مى دانستند كه براى چه دارند كار مى كنند - اين طور نبود كه ندانند - اما ببيند براى خاطر همين هدف ، چه مصايبى را تحمل كردند؛ مصايبى را تحمل كردند؛ مصايبى كه اصلا با پول قابل جبران نيست ؛ مثلا يك نفر برود هفت سال در نقطه ى مجاور نقطه آدمخوارها زندگى بكند ! انسان اين چيزها را در كتابها مى خواند، در بعضى از گزارشها مى بيند، در بعضى از فيلمها و رمانها هم هست و من از اينها اطلاع دارم و مى دانم كه در اين سالهاى استعمار چه شده است .
در همين كشور ما، يك نفر كشيش را از يك كشور اروپايى به اصفهان و مناطق ديگر كشور آوردند. سالهاى متمادى يك آخوند مسيحى دور از وطن در اين جا با سختى زندگى كرده و با سوء ظن مردم مواجه بوده است : اين كافر است ، اين نجس است . در دورانى كه مردم نسبت به اين گونه مسائل حساسيت بيشترى داشتند - دوران تعصبات ، دوران آن استحكام اعتقاد دينى مردم - به اين جا آمدند و زندگى كردند؛ به اميد اين كه بتوانند چهار نفر را مسيحى كنند، و همان كارى كه در آفريقا كردند - خيال باطل - بتوانند در اين جا هم بكنند. البته نتوانستند بكنند، اما سالها ماندند.
تاريخچه ى قاجاريه را بخوانيد؛ مستشرقى (45) بوده كه سالها در ايران زندگى كرده و دو جلد كتاب (46) به عنوان تاريخ ايران نوشته است . او مدتهاى متمادى در منطقه ى جنوب خراسان و بيروجند و زابل و همين جاها زندگى كرده و كتاب خود را نوشته است . ببينيد او از كشيشهاى خودشان كه در اين جا بودند، چه چيزها نقل مى كند.
راه دورى نرويم ؛ در همين منطقه بلوچستان كه شما الان هستيد، سالها قبل از شما، علما و طلاب و روحانيونى از مناطق سنى نشين به اين جا آمدند و در همين مساجد و در اين روستاها زندگى كردند و على المنقول - كه ظاهرا درست هم همين است - مردم شيعه ى آن جا را سنى كردند ! حالا ما نمى گوييم شما برويد مردم را شيعه كنيد. قصد ما از ايجاد اين دفتر، اين نيست كه ما برويم سنى بلوچستان را شيعه كنيم ؛ اصلا اين جزو مقاصد ما نيست ؛ حالا جزو نتايج باشد، آن بسته به اين است كه چه پيش بايد. ما اين كار را نمى خواهيم و به قصد آن نرفته ايم ؛ ما به قصد كار ديگرى رفته ايم : هدايت اسلامى مردم ، هدايت فكرى مردم ، استحكام بنيه ى انقلاب مردم . شما هر چه سختى بكشيد، براى خدا و در راه خداست . خداوند ان شاء الله از شما قبول كند، و قبول خواهد كرد و توفيقانى به شما خواهد داد. (47)
آره توبميرى ، خودتى !! 
در دوران مبارزات طولانى در آن سالهاى اختناق - كه شماها در دنياى مخصوص آخوندى و طلبگى ماها نبوديد - يك از كارهايى كه معمولى بود. اين بود كه روحانيون مبارز را به بى سوادى رمى كنند. در صورتى كه اينها از خيلى از آنها با سوادتر بودند ! ما در مشهد مسجدى به نام مسجد كرامت داشتيم ، كه اجتماع عظيمى از جوانان و نوجوانان در آن جا گرد مى آمدند. من يك وقت در آن جا در خلال صحبت ، به يك از اين حرفهايى كه درباره ى ما گفته شده بود، اشاره مى كردند، اين شعر - كه ظاهرا متعلق به ميرزا حبيب (48) است به زبانم آمد:

زين علم كه رسمى است پى بحث و جدل نيز
افزون ز تو چندين ورق باطله داريم
بعد گفتم اگر نوشته هاى علمى و نوشته هاى فقه و اصوليم را به سر هر كدامتان بزنم ، سرتان مى شكند؛ اين قدر زياد است !
ببينيد، يك وقت هست كه من احساس مى كنم كه اى داد، من سرگرم مبارزه شدم ، آنها درس را خواندند و بردند و من ماندم . اگر اين احساس وارد ذهن من شد، انى خورده است ؛ اين همان حل سياسى است - يعنى در مبارزه حل شده است - بايد مواظب بود كه اين پيش نيايد.
وقتى او به شما مى گويد اصلا نمى فهميد كه هنر چيست ، اگر هم به زبان نمى شود گفت ، بايد در دل گفت كه آره تو بميرى ، خودتى ! مى فهمم كه قضيه چيست . نخير، تو هم مى دانى كه من هنرمندم و اهل هنرم و هنر پيش من است . اصلا هنر اصيل پيش شماست . من اين را به صورت شعار نيم گويم ؛ اين استدلال من است ؛ اين يك امر منطقى است .
من در مقوله هاى سينمايى و هنرهاى تجسمى و تصويرى و امثال اينها ورود ندارم يعنى يك مستمع عامى هستيم - اما در مورد شعر و رمان نه ، آدم عامى يى نيستم ؛ از اين آثارى كه وجود دارد، زياد خوانده ام . اگر همين الان شما ادبيات شوروى را نگاه كنيد. ناگهان مى بينيد كه پرده يى وسطش وصل است ؛ يعنى حصارى وجود دارد. در من دو طرف اين حصار، كارهاى عظيمى هست و متعلق به دو طرف است ؛ اما وقتى شما كار مثلا شولوخف (49) يا آلكسى تولستوى (50) را نگاه مى كنيد، مى بينيد كه طعم ديگرى دارد. اين اآلكس تولستوى يك نويسنده ى بسيار قوى است و رمانهاى بسيار خوبى دارد و از نويسندگان انقلاب شوروى است و طعم دوران جديد در نوشته ى اوست ؛ والا شما در كتاب جنگ وصلح لئو تولستوى (51) آثار مليت روسى را مى بينيد، اما آثار دروان شصت ساله ى اخير را نمى بينيد؛ آن يك دوره و يك اثر ديگر است و اصلا متعلق به جاى ديگر است . آن چيزى كه نشاندهنده ى شخصيت امروز روسيه است ، كدام است ؟ اثر شولوخف و اثر همين آلكسى تولستوى و امثال اينهاست . بنابراين ، هنرمند هر دوره ، آن كسى است كه متعلق به آن دوره و ساخته و پرداخته ى آن دوره و سراينده ى آن دوره است ؛ والا آن كسى كه از دوره ى قبل مانده و به ياد آن دوره قلم مى زند، متعلق به اين دوره و ادبيات اين دوره كه نيست .
من اگر خواهيم يك نمونه ى كامل اين موضوع را براى شما مطرح كنم ، بايد از يك رمان نام ببرم . من رمانى به نام دل سگ خواندم ، كه نويسنده اش روسى است (52). اين رمان ، داستانى علمى ، تخيلى است و يك نمونه براى كار افرادى مثل ... (53) در امروز است كه ممكن است آن گونه فيلم هم بسازند؛ اما اصلا هنر امروز نيست ؛ اصلا غلط است ، دروغ است ، آن كپيه ى هنر قبل است . گيرم كه كپيه ى كار امريكا و انگليس و فرانسه نباشد، اما كپيه كار امريكا و انگليس و فرانسه نباشد، اما كپيه ى هنر دوران قبل از انقلاب اكتبر است و هنرمندان است . اين رمان در ايران هم ترجمه شده و چاپ گرديده است ؛ ولى شماها اسمش را هم نشنيده ايد. رمان دل سگ ، يك رمان ضد انقلابى است كه در حدود سالهاى 1925 يا 1926 - يعنى همان اوايل انقلاب روسيه نوشته شده و نويسنده اش ‍ به انقلاب و به بعضى از كارها معترض است و آنها را مسخره كرده است ؛ مثل همين كارهايى كه در اين جا هم نظيرش را ديده بوديم . اين اثر، اصلا جزو ادبيات روسيه نيست . اين رمان مى توانست در دنيا پخش بشود. نمى شود گفت كه آن جا پشت پرده ى آهنين بود، يا در زمان استالين بود، نه چرا در دنيا پخش نشد؟ چرا به عنوان يك اثر برجسته در دنيا ظهور پيدا نكرد، در حالى كه دن آرام در دنيا به عنوان يك اثر برجسته مطرح است - بحث روسيه نيست - و به زبانهاى زنده ى دنيا هم ترجمه شده است ؛ يعنى اثر انقلاب است .
هنرمندان ما در طول اين ده سال خيلى رشد كردند 
من مى خواهم به شماها اين را بگويم ، آن كسى كه مى گويد شماها هنرمند نيستيد، او اشتباه مى كند، ممكن است غرض هم نداشته باشد. او اصلا طعم هنر زمان را نمى شناسد. هنر زمان ، هنرى است كه در فضاى انقلاب و از زمين انقلاب برويد، و او شما هستيد، غير از شما كس ديگرى نيست .
من مى خواهم عرض كنم كه بچه هاى ما خوشبختانه در طول اين ده سال خيلى رشد كردند. من وقتى كارهاى اين آقايان را كه در سينما در تلويزيون نشان مى دهند، مشاهده مى كنم ، مى بينم كه هر كدام از آنها كه يك ذره به بچه هاى انقلاب وصل است ، لطفى دارد. اين نه از جهت وابستگى انقلابى است ، نه ، من اصلا وقتى اين فيلم را نگاه مى كنم ، نمى خواهم روى اين خيلى تكيه كنم كه در سليقه من اثر بگذارد؛ خير، آن چيزى كه با انقلاب سر و كار ندارد و دربست دست آن مجموعه ى بسته است ، حتى از لحاظ هنرى هم سطحش پايين است ؛ در آن تصنع و دروغ و چيزهاى بى هنرانه هست ، كه من الان نمونه هايى از همين فيلمها و سريالهايى كه متاءسفانه تلويزيون خودمان هم نشان داده ، يادم هست ، يكى از آنها همان سريال است كه پارسال در ايام نوروز نشان مى دادند - ميهمان - چيزى كه از اول تا آخرش هجو و چرند بود. با اين كه برخى از بازيگرانش خوب بودند، اما اصلا هيچ چيز نداشت ؛ يك چيز بى مصمون و بدمضون و بى مزه و واقعا چرند، كه مهارج زيادى هم برايش صرف شده بود. اين به خاطر آن است كه پاى بچه هاى انقلاب به اين جاها نرسيده بود. آن جايى كه در سناريو يا در بازيگرى ، يك ذره به بچه هاى انقلاب به اين جاها نرسيده بود. آن جايى كه در سناريو يا در بازيگرى ، يك ذره به بچه هاى ماست ، نه در آن گذشته ها. طبيعى است كه آنها تخطئه كنند؛ كه حالا نمى خواهيم وارد اين جزئيات بشويم . (54)
امام تبسمى كردند و هيچ چيز نگفتند ! 
در دوران انقلاب هم اگر كسى دچار يك سختى شد، بايد به ياد بياورد كه نگهداشتن ايمان ، مثل نگهداشتن آهن تفتيده در دست است ؛ يعنى واقعا سختى دارد. حلا اگر اين ختى داشت ، اعتراض بر آن كه اين سختى را به وجود آورده ، وارد است ؛ اما اگر من تسليم اين سختى بشوم ، بر من هم اعتراض وارد خواهد بود؛ اين را واقعا قبول كنيد.
در زمان رياست جمهورى بنى صدر، وقتى ماءيوس شديم از اين كه امام حرف ما را درباره ى آقاى بنى صدر قبول بكنند، خدمت ايشان رفتيم . ما يكى يكى مى رفتيم زبانى گفتيم . من يك بار خدمت امام رفتم و صريحا گفتم من به اين نتيجه رسيده ام كه چون ديگر نمى شود با آقاى بين صدر برخورد بكنيم ، من به همان روش قبل از انقلاب بايد عمل بكنم . ما قبل از انقلاب حرفهايى مى زديم ، كه وقتى كسى در آن حرفها مى انديشيد، موضعى نسبت به آن دستگاه پيدا مى كرد. من به ايشان گفتم مجبورم الان حرفهايى بزنم ، كه وقتى كسى درباره ى آنها انديشيد، موضعى عليه آقاى بنى صدر بگيرد، امام نگاه كردند و تبسمى كردند و هيچ چيز نگفتند.
در آن زمانها، گاهى مى شد كه من با دل پر خدمت امام مى رفتم ؛ اما وقتى مى آمدم ، به رفقا مى گفتم كه امام دستى به سر و صورت ما كشيدند و لقمه ى حلوايى با لطف و نگاه خوبشان در دهان ما گذاشتند، ما را رها كردند؛ بعد كه مى آمديم ، باز در سخنرانى خودشان مى گفتند: آقاى رئيس جمهور، آقاى بنى صدر ! يعنى همان ، همان بود ! ايشان مصلحت مى ديدند، چون بالاخره ايشان حكيم بودند. امام يك حكيم به معناى واقعى بود؛ يعنى واقعا پشت ديوار و پشت حجاب را مى ديد، كه ماها قادر نبوديم آن را ببينى . ايشان چيزهايى خيلى ريزترى از آنچه كه در حد ديد ما بود و هست مى ديد.
ما وقتى در آن شرايط قرار مى گفتيم ، چه كار مى توانستيم بكنيم ؟ نمى شد كه ول كرد. بعضيها بريدند. اين اسمش برديدن است . آدم كه نبايد ببرد؛ بايد بالخره بايستد. دشمن دارم ما را مى برند؛ از انواع و اقسام وسايل هم استفاده مى كند. اگر ما هم بريديم ، به دشمن كمك كرده ايم . (55)
امتزاج حق و باطل ، دوران دشوار هر انقلاب 
دوران دشوار هر انقلابى ، آن دورانى است كه حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببينيد اميرالمؤ منين از اين مى نالد: ولكن يؤ خذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه (56) در دوران پيامبر، اين طورى نبود. در دوران پيامبر، صفوف ، صفوف صريح و روشنى بود. آن طرف ، كفار و مشركان و اهال مكه بودند؛ كسانى بودند كه يكى يكى مهاجرين از اينها خاطره داشتند: او من را در فلان تاريخ زد، او من را زندانى كرد، او اموال من را غارت كرد؛ بنابراين شبهه يى نبود. يهود بودند؛ توطئه گرانى كه همه ى اهل مدينه - از مهاجر و انصار - با توطئه هاى آنها آشنا بودند. جنگ بنى قريظه اتفاق افتاد، پيامبر دستور داد عده ى كثيرى آدم را سربريدند؛ خم به ابروى كسى نيامد اين طور جايى ، جنگ آسان است ؛ حفظ ايمان هم آسان است . اما در دوران اميرالمؤ منين ، چه كانى در مقابل على (عليه السلام ) قرار گرفتند - بنا به نقل عده يى - جزو پابندهاى به ولايت اميرالمؤ منين نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همين ربيع بن خثيم و آنهايى كه در جنگ صفين آمدند گفتند ما از اين قتال ناراحتيم ، اجازه بده به مرزها برويم و در جنگ وارد نشويم ، در روايت دارد كه من اصحاب عبدالله بن مسعود (57) اين جاست كه قضيه سخت است .
وقتى غبار غليظتر مى گردد، مى شود دوران امام حسن ، و شما مى بينيد كه چه اتفاقى افتاد. باز در دوران اميرالمؤ منين ، قدرى غبار رفيقتر بود؛ كسانى مثل عمارياسر - آن افشاگر بزرگ دستگاه اميرالمؤ منين بودند. هر جا حادثه يى اتفاق مى افتاد، عمارياسر و بزرگانى از صحابه ى پيامبر بودند كه مى رفتند حرف مى زند، توجيه مى كردند و لااقل براى عده يى غبارها زدود مى شد؛ اما در دوران امام حسن ، همان هم نبود، در دوران شبهه و در دوران جنگ با كافر غير صريح ، جنگ با كسانى كه مى توانند شعارها را بر هدفهاى خودشان منطبق كنند، بسيار بسيار دشوار است ، بايد هوشيار بود.
البته بحمدالله ما هنوز در چنان دورانى نيستيم . هنوز صفوت روشن است ؛ هنوز خيلى از اصول و حقايق ، واضح و نمايان است ، اما مطمئن نباشيد كه هميشه اين گونه خواهد بود. شما بايد آگاه باشيد. شما بايد چشم بصيرت داشته باشيد.. شما بايد بدانيد بازويتان در اختيار خداست يا نه . اين بصيرت مى خواهد؛ اين را دست كم نگيريد.
ضعف تحليلسياسى مردم ، مشكل بزرگ دوران اميرالمؤ منين
من يك وقت در دوران زندگى تقريبا پنجساله ى حكومت اميرالمؤ منين (عليه الصلاة و السلام ) و آنچه كه پيش آمد، مطالعات وسيعى داشتم . آنچه من توانستم به عنوان جمع بندى به دست بياورم ، اين است كه تحليل سياسى ضعيف بود. البته در درجه بعد، عوامل ديگرى هم بود، اما مهمترين مساءله اين بود. والا خيلى از مردم هنوز مؤ من بودند؛ اما مؤ منانه در پاى هودج اميرالمؤ منين در مقابل على (عليه السلام ) جنگيدند و كشته شدند ! بنابراين ، تحليل غلط بود.
موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن ، هوشيارى سياسى ، شم سياسى و قدرت تحليل سياسى - البته به دور از ورود در دسته بنديهاى سياسى - خودش يكى از آن خطوط ظريفى است كه من در پيام هم به شما عرض كردم ؛ امام هم كه مكرر در مكرر فرموده بودند. (58)
عده يى در جامعه مرتب توى دلها را خالى مى كنند !! 
قرآن با آن حكمت ، پيامبر با آن گذشت ، خداى متعال به پيامبر مى گويد:
لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم (59) يعنى كسانى كه از زير مى خواهند ضربه بزنند، مى خواهند انفجار ايجاد كنند: مى خواهند مردم را بترسانند، مى خواهند دل مردم را خالى كنند، مى خواهند انفجار ايجاد كنند، مى خواهند مردم را بترسانند، مى خواهند دل مردم را خالى كنند، مى خواهند اميدها را از دلها بگيرند، اگر اينها بس ‍ نكنند لنغرينك بهم ، ما - يعنى خداى متعال - تو - يعنى پيامبر - را به جان اينها مى اندازيم . ببينيد لحن قرآن ، چه طور لحن خشن و غليظى مى شود.
البته عده يى متاءسفانه اين كار را در سطح جامعه مى كنند، مرتب توى دلها را خالى كردند: آقا تمام شد، آقا بردند، آقا دشمن چنين شد، آقا ارزشها فلان شد !
در دوران رياست جمهورى و زمان حضور امام - آن هم حضور درتمندانه ايشان خيلى از اوقات خلاصه ى ملاقاتهايى كه با من مى شد، مى نوشتم . الان كه نگاه مى كنم ، مى بينم خيلى از حرفهايى كه حالا بعضيها مى زنند كه آقا چنين شد، چنان شد، آن وقت مى آمدند به ما مى گفتند كه چنين شد، چنان شد !
اصلا عده يى هستند كه خوششان مى آيد بگويند آقا بردند، غارت كردند، چنين كردند، دشمن پيروز شد، دشمن مسلط شد ! دشمن غلط مى كند كه پيروز بشود. پيروزى دشمن به اين است كه دلهاى مؤ منين را از جا بكند. پيروزى دشمن به اين است كه بهترين جوانان اين مملكت ، در ناصيه ى اين كشتى ، نور رستگارى نبينند. (60)
عدم الفتح بود ! 
در سخت ترين اوقاتى كه در جنگ به ما ضربه وارد مى شد، امام با آن دل بزرگ و با آن ناصيه ى منور الهى اميد مى داد. در ماجرايى ضربه ى سختى خورديم . خدمت امام آمدند و گفتند كه ما شكست خورده ايم . فرمود: شكست نبود، عدم الفتح بود. عدم الفتح يعنى پيروز نشديم .
شما ببينيد يك حادثه را دوگونه مى شود معنا كرد. هزار نفر از ما كشته شدند، پنج هزار نفر كشته شدند، اما دو گونه مى شود اين را تفسير كرد: تفسير شكست ، تفسير عدم الفتح ، معناى فرمايش امام اين بود كه طورى نشده است ، مى خواستيد پيروز بشويد، اما هنوز نشده ايد. هميشه اين طور به ما اميد مى داد، اين طور جامعه و كشور را حركت مى داد؛ حالا عده يى همه ى هم و غمشان اين است كه درست بعكس عمل كنند (61)
صداى شكست امپراتورى زرو روز از دور به گوش مى رسد 
با اين كه با زايل كشدن امپراتورى شرق ، امريكا به حسب ظاهر قدرتمندتر شده ، من الان هم با تمام قوت قلب و به قوت قلب و به فضل پروردگار و با اتكاء به حول قوه ى الهى ، از بن دندان اعتقادم اين است كه اگر امريكا تمام نيروهايش را براى ضربه زدن به اين انقلاب بسيج كند، نخواهد توانست هيچ غلطى بكند. تلاش مى كنند، زحمت مى كشند، مى خواهند كارهايى بكنند؛ اما اوج غرورشان ، نقطه ى ضعفشان است . من الان نقاط ضعف اين قدرتمندان ظاهرى و پوشالى را حساس مى كنم ؛ تضادهايشان بتدريج روشن خواهد شد.
بله ، در مقابل جبهه ى اسلامى خواهند ايستاد؛ اما جبهه ى اسلامى ، با آن جناح امپراتورى ماركسيتى چپ كه توانسته بودند با ترساندند مردم خودشان از آن ، آن اتحاد و وحدت را بين خودشان به وجود بياورند، فرق مى كند تمام شد؛ صداى شكست امپراتورى زر و زور از دور به گوش مى رسد.
ما بايد بدانيم كه قوى هستيم  
ما بايد هواى خودمان را داشته باشيم . ما بايد بدانيم كه قوى هستيم . ما بايد ايمانها و عشقها را در خدمت هدفهاى والا هدايت كنيم . مردم ما مؤ منند. مردم عاشق اسلام هستند. مردم ما از همه چيزشان براى خاطر اسلام گذشتند. كافى است ما مسلمان باشيم و به آرمانهايى اسلامى و فادار بمانيم ، اين مردم در صحنه اند. (62)


سه صحنه ، از زندگى پيامبر اكرم 
خطبه ى اول (63) را به بيان جملاتى از زندگى نبى اكرم اختصاص ‍ مى دهم . خداى متعال به ما مسلمانان دستور داده است كه پيامبر تبعيت كنيم . اين تبعيت ، در همه چيز زندگى است . آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلكه در رفتار خود، در هياءت زندگى خود، در چگونگى معاشرت خود با مردم و با خانواده ، در برخوردش با دوستان ، در معامله اش با دشمنان و بيگانگان ، در رفتارش با ضعفا و با اقويا، در همه چيز اسوه و الگوست . جامعه اسلامى ما آن وقتى به معناى واقعى كلمه جامعهى اسلامى كامل است ، كه خود را بر رفتار پيامبر منطبق كند. اگر به طور صددرصد مثل رفتار آن حضرت عملى نيست كه نيست - الااقل شباهت به آن بزرگوار باشد؛ عكس جريان زندگى نبى اكرم بر زندگى ما حاكم نباشد؛ در آن خط حركت بكنيم .
صحنه ى اول از زندگى پيامبر، صحنه ى دعوت و جهاد  
در سه صحنه ازصحنههاى مهم زندگى ، جملات مختصرى از آن بزرگوار عرض مى كنم . البته در اين باب كتابهاى مفصل نوشته شده است و سخن ، طولانى تر و مبسوط تر از آن است كه در گفتارهايى از اين قبيل بشود حق آن را ادا كرد. از هر خرمن گلى ، خوشه يى بايد چيد؛ براى اين كه در ذهن ما ياد آن بزرگوار هميشه زنده باشد.
صحنه ى اول از زندگى پيامبر، صحنه دعوت به جهاد بود. كار مهم پيامبر خدا، دعوت به حق و حقيقت ، و جهاد در راه اين دعوت بود. در مقابل دنياى ظلمانى زمان خود، پيامبر اكرم دچار تشويش نشد. چه آن روزى كه در مكه تنها بود، يا جمع كوچكى از مسلمين او را احاطه كرده بودند و در مقابلش سران متكبر عرب ، صنايد قريش و گردنكشان ، با اخلاقهاى خشن و با دستهاى قدرتمند قرار گرفته بودند، و يا عامه ى مردم كه از معرفت نصيبى نبرده بودند، وحشت نكرد؛ سخن حق خود را گفت ، تكرار كرد، تعبيين كرد، اهانتها راتحمل كرد، سختيها و رنجها را به جان خريد، تا توانست جمع كثيرى را مسلمان كند؛ و چه آن وقتى كه حكومت اسلامى تشكيل داد و خود در موضع رئيس اين حكومت ، قدرت را به دست گرفت . آن روز هم دشمنان و معرضان گوناگونى در مقابل پيامبر بودند؛ چه گروههاى مسلح عرب - وحشيهايى كه در بيابانهايى حجاز و يمامه ، همه جا پراكنده بودند و دعوت اسلام بايد آنها را اصلاح مى كرد و آنها مقاومت مى كردند - و چه پادشاهان بزرگ دنياى آن روز - دو ابر قدرت آن روز عالم ؛ يعنى ايران و امپراتورى روم - كه پيامبر نامه ها نوشت ، مجادله ها كرد، سخنها گفت ، لشكركشيها كرد، سختيها كشيد، در چ اقتصادى افتاد و كار به جايى رسيد كه مردم مدينه گاهى دو روز و سه روز، نان براى خوردن پيدا نمى كردند. تهديدهاى فراوان از همه طرف پيامبر را احاطه كرد. بعضى از مردم نگران مى شدند، بعضى متزلزل مى شدند، بعضى نق مى زدند، بعضى پيامبر را به ملايمت و سازش تشويق مى كردند؛ اما پيامبر در اين صحنه ى دعوت و جهاد، يك لحظه دچار سستى نشد و با قدرت ، جامعه ى اسلامى را پيش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود كه به بركت ايستادگى پيامبر در ميدانهاى نبرد و دعوت در سالهاى بعد توانست به قدرت اول دنيا تبديل شود.
صحنه دوم از زندگى پيامبر، صحنه رفتار با مردم  
صحنه دوم از زندگى پيامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوى مردمى و محبت و رفق به مردم وسعى در استقرار عدالت در ميان مردم را فراموش نكرد، مانند خود مردم و متن مردم زندگى كرد؛ باآنها نشست و برخاست كرد؛ با غلامان و طبقات پايين جامعه ، دوستى و رفاقت كرد؛ با آنها غذا مى خورد؛ با آنها مى نشست ؛ با آنها محبت و مدارا مى كرد؛ قدرت او را عوض نكرد؛ ثورت ملى ، او را تغيير نداد؛ رفتار او در دوران سختى و در دوران كه سختى بر طرف شده بود. فرقى نكرد، در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفق به مردم مى كرد و براى مدرم عدالت مى خواست .
در جنگ خندق ، وقتى كه مسلمين در مدينه از همه طرف تقريبا محاصره بودند و غذا به مدينه نمى آمد و آذوقه ى مردم تمام شده بود، به طورى كه گاهى دو روز، سه روز كسى غذا گيرش نمى آمد كه بخورد، در همان حال پيامبر اكرم خودش در خندق كندن در برابر دشمن ، با مردم مشاركت مى كند و مانند مردم گرسنگى مى كشيد.
در روايت دارد، فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) كه براى حسن و حسين - كه كودكانى خردسالى بودند - مقدارى آرد دست و پاكرده بود و نانى مختصرى پخته بود، دلش نيامد كه 1در خود را گرسنه بگذارد. تكه يى از آن نانى كه براى بچه ها پخته بود، براى پدرش برد. پيامبر فرمود: دخترم ! از كجا آورده اى ، گفت : مال بچه هاست . پيامبر لقمه يى در دهانشان گذاشتند و خوردند طبق روايت - كه گمان مى كنم سند روايت هم سند معتبرى است پيامبر فرمود: من سه روز است كه هيچ چيز نخورده ام ! بنابراين ، او مثل خود مردم و در كنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا مى كرد؛ چه در اين حالت ، و چه در دورانى كه سختيها بر طرف شده بود، مكه فتح شده بود، دشمنان منكوب شده بودند و همه سر جاى خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف ، غنائم زيادى به دست پيامبر رسيد و او آنها را بين مسلمين تقسيم مى كرد. عده يى از مسلمانان ايمانهاى راسخ داشتند كه آنها كنار بودند، عده يى هم از اين تازه مسلمانان و قبايل اطراف مكه و طائف بودن ، كه بر سر پيامبر ريختند و غنيمت خواستند؛ پيامبر را اذيت كردند، محاصره كردند؛ پيامبر هم به دست اين عربهاى تازه مسلمان ناهموار و خشن افتاد ! اين جا هم كه در اوج عزت و قدرت بود، پيامبر باز با مردم با هما رفق ، با همان خوشرويى رفتار كرد، با خوش اخلاقى و خوش خلقى صدايش را بلند كرد و گفت : ايها الناس ردوا على بردى (64) اى مردم ! عبايم را به من برگردانيد ! اين وضع معاشرت پيامبر با مردم بود.
پيامبر با غلامان نشست و برخاست مى كرد و با آنها غذا مى خورد. او بر روى زمين نشسته بود و با عده يى از مردمان فقر غذا مى خورد. زن بيابان نشينى عبور كرد و با تعجب پرسيد: يا رسول الله ! تو مثل بندگان غذا مى خوردى ؟ ! پيامبر تبسمى كردند و فرمودند: ويحك اى عبد اعبد منى (65) از من بنده تر كيست ؟
او لباس ساده مى پوشيد. هر غذايى كه در مقابل او بود و فراهم مى شد، مى خورد، غذاى خاصى نمى خواست ؛ غذايى را به عنوان نامطلوب رد نمى كرد. در همه ى تاريخ بشريت ، اين خلقيات بى نظير است . در عين معاشرت ، او در كمال نظافت و اطهارت ظاهرى و معنوى بود، كه عبدالله بن عمر گفت : ما راءيت احدا اجود و لا انجد و لا اشجع و لااوضاء من رسول الله (66) از او بخشنده تر و يارى كننده تر و شجاعتر و درخشانتر كسى نديدم . اين رفتار پيامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانى ، معاشرت حسن ، معاشرت مانند خود مردم ، بدون تكبر، بدون جبروت ، با اين كه پيامبر هيبت الهى و طبيعى داشت و در حضور او مردم دست و پاى خودشان را گم يم كردند، اما او با مردم ملاطفت و خوش اخلاقى مى كرد. وقتى در جمعى نشسته بود؛ شناخته نمى شد كه او پيامبر و فرمانده و بزرگ اين جمعيت است . مديريت اجتماعى و نظامى او در حد اعلى بود و به همه كار سر مى كشيد. البته جامعه ، جامعه ى كوچك بود؛ مدينه بود و اطراف مدينه و بعد هم مكه و يكى ، دو شهر ديگر، اما به كار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعه ى بدوى ، مديريت و دفتر و حساب و محاسبه و تشويق و تنبيه را در ميان مردم باب كرد. اين هم زندگى معارشرتى پيامبر بود. كه بايد براى همه ى ما - هم براى مسؤ ولان كشور، هم براى آحاد مردم - اسوه و الگو باشد.
صحنه ى سوم از زندگى پيامبر، صحنه ى ذكر و عبادت الهى  
و بالاخره صحنه ى سوم از زندگى پيامبر، ذكر و عبادت الهى آن حضرت بود پيامبر با آن مقام و با آن شاءن و عظمت از عبادت خود غافل نمى شد؛ نيمه اى شب مى گريست و دعا و استغفار مى كرد. اما سلمه يك شب ديد پيامبر نيست ؛ رفت ديد مشغول دعا كردن است و اشك مى ريزد و استغفار مى كند و عرض مى كند الهم و لا تكلنى الا نفسى طرفة عين (67) ام سلمه گريه اش گرفت . پيامبر از گريه ى او برگشت و گفت : اين جا چه مى كنى ؟ عرض كرد: يا رسول الله تو كه خداى متعال اين قدر عزيزت مى دارد و گناهانت را آمرزيده است - ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر (68) چرا گريه مى كنى و مى گويى خدايا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود و ما يؤ منين (69)؛ اگر از خدا غافل بشوم ، چه چيزى من را نگه خواهد داشت ؟ اين براى ما درس است . در روز عزت در روز ذلت ، در روز سختى ، در روز راحتى ، در روزى كه دشمن انسان را محاصره كرده است ، در روزى كه دشمن با همه ى عظمت ، خودش را بر چشم و وجود انسان تحميل مى كند، و در همه ى حالات خدا را به ياد داشتن ، خدا را فراموش نكردن ، به خدا تكيه نكردن ، از خدا خواستن ، اين آن درس بزرگ پيامبر به ماست .
انقلاب براى اين است كه ارزشها در جامعه تغيير كند  
خداى متعال در همه ى صحنه ها به ياد پيامبر بود، و رسول اكرم در همه ى صحنه ها از خدا استمداد كرد، از خدا خواست و از غير خدا نترسيد و نهراسيد، راز اصلى عبوديت پيامبر در مقابل خدا اين است ؛ هيچ قدرتى را در مقابل خدا به حساب نياوردن ، از او واهمه نكردن ، راه خدا را به خاطر اهواى ديگران قطع نكردن . جامعه ى ما با درس گرفتن از اين اخلاق نبوى ، بايد به يك جامعه ى اسلامى منقلب شود.
انقلاب براى اين نيست كه كسانى بروند و كسانى ديگرى بيايند؛ انقلاب براى اين است كه ارزشها در جامعه تغيير كند؛ اعتبار و ارزش ‍ انسان به عبوديت خدا باشد؛ انسان بنده ى خدا باشد؛ براى خدا كار كند، از خدا بترسد، از غير خدا نترسد، از خدا بخواهد، در راه خدا كار و تلاش كند، در آيات خدا تدبر كند، عالم را درست بشناسد، كمر به اصلاح مفاسد جانى و بشرى ببندد و از خود شروع كند، هر كدام ما ازخودمان شروع كنيم .
پروردگارا ! تو را به حق حرمت مقام پيامبر سوگند مى دهيم ، در درون و دل و جان ما تحولى عميق و اسلامى پديد بياور. پروردگار ! ما را شايسته ى نام امت پيامبر قرار بده . پروردگار ! اما زمانمان را جانشين پيامبر و حجت خدا در زمان ماست . از ما راضى كن ، پروردگار ! ما را در ميدان جهاد و مقاومت همواره سرافراز بدار. (70)
ماجراى سه پيامبر مبعوث ده به شهر انطاكيه و گفتگوى آنان با تمدنها پاسخ تمدنهابه پيامبران ! !
شما خيال مى كنيد قدرتهايى كه آن روز بر دنيا مسلط بودند، كمتر از قدرت استكبارى امريكاى امروز احساس قدرت مى كردند؛ نه آنها هم همين طور احساس قدرت مى كردند. ببينيد با پيامبران چگونه حرف مى زندند. ببينيد برخورد تمدنها با كسانى كه بر خلاف هوى ها و هوسهاى آنها حرف مى زندند، چه قدر تحقيرآميز بود.
به اين ماجراى سه نفر پيامبرى كه به سهر انطاكيه مبعوث شدند، توجه كنيد؛ و اضرب لهم مثلا احاب القرية اذجائها المرسلون . اصحيفه سجاديه ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون (71)
اين سه پيامبر، به سردمداران يك تمدن گفتند كه ما هدفى داريم ، پيامى داريم ، و آمده ايم با شما حرف بزنيم . مساءله مساءله ى كوه نشينى و سنگ تراشى نيست ، مساءله ى تمدن امپراتورى كذايى روم با آن جاه و جلال و با آن اآثار عظيم تاريخى است . اين انا اليكم مرسلون ت در بيان قرآن كه مبنى بر ايجاز است ، يك كلمه است ، پيامبران يك كلمه گفتند كه ما به سوى شما فرستاده شده ايم . اين طور نبوده كه همه مردم انطاكيه را يك جا جمع كردند و اين سه نفر رفتند سخنرانى كردند و گفتند: انا اليكم مرسلون ؛ نه انا اليكم مرسلون همان طورى گفته شد كه امام در طول اين ده سال به دنيا گفت . امام همين را مى گفت ديگر انا اليكم مرسلون . اى بشر غافل ! اى انسان اسير دست چند فاميل سياسى و صنعتى عالم ؟ اى ملتهاى تحقير شده ! ما آمده ايم شما را نجات بدهيم ، ما آمده ايم با شما حرف بزنيم . امام ده سال اين را مى گفت : انا اليكم مرسلون . شايد آن پيامبر هم در طول مدتى اين حرف را زندند.
قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون (72) از طرف مقابل ، تكذيب و تحقير: نه آقا، شما چه مى گوييد؟ شما چه حرف تازه يى براى بشريت داريد؟ شما هم مثل بقيه ى مردميد؛ اسلام مخصوص خودتان را آورده ايد و حرف مخصوص خودتان را مى زنيد؛ همين لحنى كه سردمداران ماديگران مظلم و منحسوس دنيا، با انقلاب و با امام و با داعيان حق و پرچمداران حق ، حرف زندند و امروز حرف مى زنند.
قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون . و ما علينا الا البلاغ المبين (73) حمله ى مجدد، از طرف پيامبران است : نه مقدسات را به شهادت مى گيريم كه ما به خير شما حرف مى زنيم . ما فرستاده ايم ، ما رسالت داريم ، ما با ما حرف داريم . به وجدانتان مراجعه كنيد، به اديانتان مراجعه كنيد، به انديشمندان پاكنهادتان - اگر داريد - مراجعه كنيد. ما مى خواهمى حرفمان را به شما برسانيم البلاغ المبين نمى خواهيم به دست خودمان در هر نقطه يى ، خشتى را از اين رو به آن رو برگردانيم . ما مى خواهيم انگيزش را در شما به وجود بياوريم ؛ صادر كردن انديشه و فكر و انقلاب و فرهنگ ، همانى كه بيش از همه چيز دشمن از آن خائف است .
تا صحبت بلاغ مبين در ميان مى آمد، طرف مقابل جبهه اش خشن تر مى شود. اين جا ديگر صحبت تحقير نيست ؛ قالوا انا تطير نا بكم لئن لم تنتهوا لنزجمنكم و ليسنكم منا غذاب اليم (74) اين جا ديگر صحبت اين نيست كه در تبليغات خود لبخند تمسخر بزنند و بگويند حرف نو آوردند، لكن مبانى كهنه را ترويج مى كنند، نخير صفت بندى است ، او مى كويند اگر شما از اين رسالت و از اين حروف دست برنداريد، تهديد مى شويد ليسنكم منا عذاب اليم آن وقت اين جاست كه پيامبر در مقابله ى با اين روش ، باز به يك ضربه ى متقابل مضاعف دست مى زند؛ قالوا طائر كم معكم اءئن ذكر تم بل انتم قوم مسرفون (75)
تفسير الهى از تكامل تاريخ و نقطه ى عطف  
اين حادثه هميشه بوده ، امروز هم هست ، آن روز هم دنيا و دنياداران در مقابل حركت پيامبر، با چهره ى خشن و سرد و با كمال خشونت رفتار مى كردند؛ مخصوص امروز نيست ؛ اما در همه موارد هم آن جبهه يى كه در نهايت عقب نشينى كرده ، همان جبهه متكبر و مستكبر بوده است تم اين جاست كه تاريخ روز به روز تكامل پيدا كرده است . تفسير الهى تاريخ ، اين است تكامل تاريخ ، يعنى اين .
اين ماركسيستهاى غافل و بيچاره كه چوب كج فهميهاى خودشان را خوردند، اينها تكامل را پيچيدگى معنا مى كردند. جامعه تكامل ، يعنى جامعه ى تكامل ، يعنى جامعه ى تكامل ، يعنى جامعهى پيچيده ؟ هر چه جامعه پيچيده تر باشد. از لحاظ ارتباطات اجتماعى و اقتصادى و بعد هم تكنولوژى ، متكاملتر باشد، از لحاظ ارتباطات اجتماعى و اقتصادى و بعد هم تكنولوژى متكاملتر است معناى تكامل اين نيست . تكامل يعنى مفاهيم عالى را بهتر درك كردند تخلف به اخلاق عالى را بيشتر پيدا كردند، و يك قدم به سوى يك معرفت صحيح جلو رفتن . به اين ترتيب ، بشريت قدم به قدم جلو آمده ، تا به دوران نبوت خاتم رسيده ؛ و امروز هم همان حركت به سمت پيش ادامه دارد.
مگر مى شود دنيا در همين جهالت باقى بماند؟ مگر ممكن است كه اكثريت قاطع بشر، دستخوش هوسهاى خيانت آميز و همواره با برنده ترين ابزارهاى بشرى در خدمت قلدرهاى روزگار باشد؟ اين نقطه عطف است ، و ما پيش خواهيم رفت ؛ البته شرط هم دارد.
مواجهه و مقابله در جناح حق ، به پايدارى و هوشيارى احتياج دارد  
نكته ى اساسى آن است كه اين مواجهه و مقابله و جناح حق ، به پايدارى و هوشيارى و مقاومت و همان از منيت خارج شدنى كه امام هميشه مى گفتند، احتياج دارد. بايد مجموعه ى قابل توجهى از انسانها در جامعه ى انقلابى و حق باشد، كه اين زد و زيورهاى دنيو برايش ارزشى نداشته باشد. اگر ما اين مجموعه را داشته باشيم ، با تحمل مشاق ، پيشرفت قطعى داشت .
مشاقى كه انسان به قيمت ترقى بشريت به يك قدم بالاتر مى خواهد آن را تحمل بكند، با ارزش است ؛ همان هدفى كه به خاطرش حسين به على (عليه السلام ) به شهادت مى رسد؛ ديگر از اين كه بالاتر نيست . آن همه امام حسين رنج كشيد. مگر امام حسين نمى توانست در خانه ى خودش بنشيند؟(76)


دوران سياه و نكبت بار پادشاهى ، پشتيبانان رژيم ستم شاهى بركات انقلاب اسلامىايران و جريان شيطانى دشمنى با انقلاب
رهبر معظم انقلاب اسلامى در آستانه فرا رسيدن بيست و يكمين بهار انقلاب اسلامى پيام مهمى خطاب به مردم و مسؤ ولان صادر فرمودند. بخش اول اين پيام
در باره ريشه هاى انقلاب اسلامى و جريانات بعد از پيروزى آن است و از آنجا كه هدف اصلى اين مجموعه تبيين صحيح تاريخ مخصوصا تاريخ انقلاب اسلامى و بويژه براى نوجوانان و جوانان است لذا درج اين بخش از پيام را بسيار ضرورى مى دانيم .
ملت سرافراز ايران !
هر ملتى و كشورى در طول زندگانى ممتد خويش ، دورانهايى و حوادثى را مى گذراند كه تاءثير آن در سرنوشت تاريخى او بسى تعيين كنند و ماندگار است و مى تواند او را به نيكبختى و عزت و اقتدار، يا سيه روزى و ذلت و حقارت بكشاند. اين حوادث هر چند سال ها به طول انجامد در مقايسه با عمر ملتها، در حكم لحاظيى زودگذر ايمان و استقامت نشان دهد قله هاى شرف و بهروزى را فتح مى كند و قدم در جاده ى پيشرفت و تعالى مى گذارد و با هر گردنه ى دشوار و سنگلاخى مواجعه شود از آن عبور مى كند و خود را به هدف مى رساند. ولى اگر ضعف و تن پرورى و دل سپردن به لذت و راحت موقت و ناهوشمندى و بى ارادگى و بى ايمانى گريبانگير او شود آينده ى خود را تباه مى كند و دستخوش ذلت و اسارت و وابستگى مى شود، و همه ى سختى ها و گرفتاريها ملل عالم كه ناشى از وابستگى و اسارت است پى در پى به بتدريج بر او مى تند و او را دچار بدبختى دنيا و آخرت مى كند.


ملتهاى پيشرو و موفق جهان در همه ى دوران ها، ملتهايى هستند كه در يكى از چنين لحظه هاى تاريخى تصميمى شرافتمندانه و شجاعانه گرفته و سختى هاى مجاهدات و پايدارى را با شوق و شور، تحمل كرده اند و خود را با تلاش و هوشمندى به نقطه ى امن و عزت و استقلال رسانده اند.
ملت بزرگ ايران در انقلاب اسلامى كبير خود كه در چنين روزهايى در سال 1357 به اولين پيروزى تاريخى خود رسيد يكى از زيباترين و شگفت انگيزترين نمايش ها را از اينگونه در صحنه ى تاريخ اجراءكرد.