خصوصيات بارز شهيد چمران
براى من
جالب و هيجان انگيز است كه از اولين آشنايى هاى خودم با برادر
عزيز و شهيدمان سخن بگويم .
اسم او را قبلا شنيده بودم و در سال 56 در رابطه با مسائل
لبنان هم يك نوار چند ساعته از ايشان كه در آن نوار راجع به
درگيرى هاى لبنان صحبت كرده بود گوش كردم كه در آن نوار نشانه
ى شيفتگى فراوان به امام موسى صدر به وضوح مشاهده مى شد. و
اطلاع داشتم كه ايشان در لبنان دستيار و مشاور آقاى صدر و
همچنين فرمانده نظامى گروه امل است كه توسط امام موسى صدر
تشكيل شده بود. در مجموع اطلاعات من از شهيد چمران همين ها
بود، تا قبل از اين كه ايشان را در سال 58 براى اولين بار در
نخست وزيرى ديدم . اما مناسبت ديگر و طريقه ى آشنايى من با
ايشان اين بود:
كميته اى در نخست وزيرى تشكيل شد كه درباره ى مساءله ى ارتش
بحث و مشورت مى شد و در مواردى هم تصميم گيرى مى كرد كه من و
ايشان هر دو عضو اين كميته بوديم .
در بدو تشكيل اين كميته اولين روزى كه ايشان دعوت شده بودند،
من وارد شدم و قيافه ى مهربان و صميمى و متواضع و دوست داشتنى
چمران را اول بار در آن جا ديدم ، يعنى قيافه اى كه با ترسيم
ذهنى من از چمران بكلى متفاوت بود و در آن جا خيلى گرم از من و
يك برادر ديگرى كه با هم بوديم استقبال كرد. وقتى نشستيم ،
ديدم مثل اين كه او هم با من آشنا بوده و خيلى زود احساس كردم
كه يك انسان اهل ذوق و معنويت و علاقه مند به هنر و هنرمند است
، چنان كه در همه ى حركات و سكنات او اين حالات محسوس بود. به
هر حال كار ما شروع شد و اين همكارى در آن كميته و اين حالات
محسوس بود. به هر حال كار ما شروع شد و اين همكارى در آن كميته
و نخست وزيرى تقريبا تا هنگام منصوب شدن ايشان به وزارت دفاع
ادامه داشت و چند ماه طول كشيد و در اين مدت به همان اندازه كه
كارهاى معمولى داشتيم با هم دوست و رفيق هم بوديم ...
على اى حال ، آشنايى ما از اين شروع شد و خيلى زود با شهيد
چمران صميمى شديم . اين صميميت هم آن وقتى بيشتر مى شد مه من
آثار اين صميميت را در او مشاهده مى كردم و به طور كلى ايشان
طبيعتا يك آدم صميمى بود، يعنى آدم دروغگو و متظاهرى نبود.
مثلا من مى ديدم هر وقت با دوستان قديمى اش ملاقات مى كرد با
هم روبوسى مى كردند و اين براى من جالب بود كه آدم با دوستان
نزديك و صميميتش اكتفا نكند به اين كه فقط سلام و عليك كند يا
فقط دست بدهد؛ چنان كه بعدها با خود من هم همين طور بود و لذا
آن زمانى كه با هم اهواز بوديم وقتى از اهواز مثلا مى رفتيم
تهران و بر مى گشتم يك روز طول مى كشيد مرا كه مى ديد با يك
حالت تواءم با شعف بلند مى شد بغل مى گرفت و مى بوسيد يا اين
كه مثلا اگر من تهران بودم او هم مى آمد تهران ، مرا بغل مى
گرفت و مى بوسيد. يك چنين حالى در او بود و اين دوستى وجود
داشت تا اين كه ايشان وزير دفاع شد و از همان اول ، يعنى اولين
روزى كه ايشان به عنوان وزير آمدند به وزارت دفاع و شايد در
اولين ساعات وزارتش بود كه آمدند به ديدار من در حالى كه آن
وقت من در وزارت دفاع نماينده ى شوراى انقلاب بودم و مرا از
لحاظ سازمانى به آن وقت من در وزارت دفاع در امور انقلاب
گذاشته بودند، يعنى يك معاونت تازه به صورت معاونت وزير دفاع
در امور انقلاب گذاشته بودند، يعنى يك معاونت تاره به وجود
آمده بود، متناسب با اوضاع و احوال آن روز انقلاب و آمدن ايشان
به اتاق من به اين معنا بود كه مايل بود دوستى ما در وزارت
دفاع تبديل بشود به يك همكارى صميمى و نمى خواست برود در اتاقش
بنشيند تا من به عنوان معاون بروم به ديدن او؛ بلكه مايل بود
صميمانه برخورد كند، كه بسيار كار جالب و شنيدنيى بود و اين
آمدن ايشان در اتاق من براى اين بود كه حالا مثلا بايد چكار
بكنيم و تحت اين عنوان با هم مذاكراتى را انجام داديم و بعد هم
در شوراى عالى دفاع با هم همكارى داشتيم - كه وزير دفاع و رئيس
ستاد و دو نفر مشاور و من ، در آن وقت پنج نفر عضو اين شورا
بوديم ، نخست وزير هم عضو شوراى عالى دفاع بود؛ در حالى كه
رئيس جمهور هم نداشتيم و قانون اساسى هم هنوز تنظيم نشده بود
كه امام دو نفر نماينده بدهند، لكن دو نفر نماينده بودند، يعنى
دو نفر نظامى به عنوان مشاور آن جا بودند كه نماينده ى كسى
نبودند ولى انتخاب شده بودند و به هر حال آن جا ما به همديگر
همكارى داشتيم كه البته گاهى نظرات مخالف هم داشتيم ، اما
غالبا نظر تان نزديك به هم بود.
و ضمنا در وزارت دفاع كارهايى كه انجام مى شد كارهاى صد در صد
منطبق با هم نبود. يعنى ايشان جريان خاصى را تعقيب مى كرد و من
جريان ديگرى را تعقيب مى كردم . لذا دو نوع كار و گاهى دو نوع
سليقه داشتيم و حتى در بعضى از مسائل هم با همديگر اتفاق نظر
نداشتيم . اما با وجود اين كه مسائل نظامى و غير نظامى گاهى
اختلاف نظر با هم پيدا مى كرديم ، يا داشتيم دوستى و رفاقتمان
با هم محفوظ بود، كه اين ادامه داشت تا من از وزارت دفاع و
ارتش به كلى كناره گيرى كردم ؛ يعنى هنگامى كه بنى صدر رئيس
جمهور شد و بعد از مدت كوتاهى از طرف امام به فرماندهى كل قوا
منصوب شد، من ديگر از ارتش و از وزارت دفاع استعفا كردم و آمدم
بيرون ، اما با اين حال با هم برخورد كارى كمى داشتيم و
رفاقتمان محفوظ بود تا اين كه مجددا به فرمان امام شوراى عالى
دفاع تشكيل شد و من و آقاى دكتر چمران به عنوان دو نماينده ى
امام كه در قانون اساسى تعيين شده بود در شورا تعيين شديدم .
بعد از اندك مدتى جنگ شروع شد و شايد به فاصله ى يك هفته بعد
از شروع جنگ با رفتن هر دو نفرمان به اهواز كه آن هم تاريخچه ى
جالب و شيرينى دارد همكاريمان در ستاد جنگ هاى نا منظم شروع شد
و ادامه داشت تا اين كه ايشان به شهادت رسيدند.
ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى شهيد چمران
دكتر چمران را من در مجموع يك فرد ممتاز ديدم . و اين امتياز
به خاطر ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى زيبايى بود كه در شخصيت او
وجود داشت و داشتن همه ى اين ها با هم يك چهره ى خاصى از چمران
ساخته بود كه بعضى از اينها را از قبيل تواضع و صميميت و
مهربانى و غيره اشاره كردم و به اضافه ى اينها مردى هنرمند و
نقاش بود، عكاس ماهرى بود كه در محيط كار با زير دستانش يك
حالت مهربانى داشت و با دوستانش يك حالت صميمانه داشت و با
كسانى كه به آنها ارادت مى ورزيد يك حالت احترام آميز خيلى
زيادى داشت و لذا اهل پرخاشگرى با اين و آن نبود و از مهم ترين
خصوصياتش اين بود كه اهل تظاهر به معناى خود مطرح كردن در
جامعه هم نبود. كم مصاحبه مى كرد و كم خودش را مطرح مى كرد.
مثلا از اول كه آمده بود تا آن روزى كه من در نخست وزيرى ايشان
را ديدم خيلى كم اسمى از او شنيده بودم و تا مدت ها اصلا نمى
دانستم كه دكتر چمران در ايران است و با اين كه كسانى همعرض او
بلكه پايين تر از او بودند كه وقتى آمدند ايران با هياهو و
مصاحبه و با مطرح كردند خودشان مردم را در جريان قرار مى
دادند، اما او در سكوت زندگى مى كرد و شخص بسيار پركارى بود كه
غالب شبها را نخست وزيرى مى خوابيد و با اين كه خانه ى پدر و
مادرش گويا در خيابان رى بود خيلى كم خانه مى رفت ، يا اصلا
نمى رفت و در عين اين كه داراى ابعاد عرفانى و ذوقى و لطافت
هاى روحى بود، يك نظامى كامل هم بود. يعنى يك روحيه ى نظاميگرى
كامل داشت كه فرماندهى مى كرد و كار نظاميگرى مى كرد و با توجه
به اين كه كارهاى پارتيزانى را مى دانست و اهل سازماندهى بود
در عمليات نظامى شركت مى كرد و على رغم روحيه ى نظاميگرى اهل
مطالعه و دانشمند بود. دوره هاى عالى علمى را ديده بود و از
خصوصيات ويژه ى چمران كه اگر در افراد ديگر باشد ممكن است
انسان را منزجر كند، اما در رابطه ى با او اصلا اين حالت
انزجار به وجود نمى آمد، اين بود كه خودش امتيازات خودش را مى
دانست و حتى به زبان هم مى آورد، چنان كه بارها به من مى گفت
من يك دانشمند بزرگ هستم . در صورتى كه اين اظهار اگر از زبان
كس ديگرى بيرون بيايد آدم را منزجر مى كند ولى وقتى از او
شنيده مى شد، اصلا آدم را منزجر نمى كرد و در عين حال هم از
خصوصيات خودش كم صحبت مى كرد و اين كه گفتم ، اگر مطرح مى شد
مى گفت ، اما اين كه حالا بنشيند و بگويد فلان دوره را گذرانده
ام و مثلا فلان گواهى علمى را گرفته ام اين طور نبود، چنان كه
تا مدت ها من از زندگى شخصى او مطلع نبودم ، با اين كه دوست
نزديك و صميمى بوديم . تا اين اواخر كه در اهواز برگشت خودش
براى من نقل كرد و همسرى كه از امريكا گرفته بود و فرزندانش
كه آمدند به لبنان و ايشان را ترك كردند و رفتند به امريكا و
فرزندانى كه در امريكا دارد و همچنين قطع رابطه اش به فرزندانش
، همه ى اينها مسائل زندگى او بود و قاعدتا من كه دوست نزديك
او بودم بايد زودتر اينها را مى فهميدم ، ولى مطرح نمى كرد و
همين دوره هاى عليم و مراتب بالاى علمى كه گفتم ، اينها را من
تا مدت ها نمى دانستم تا اين كه به يك مناسبتى صحبت شد و به من
گفت ، و اصلا نقاش بودن و اهل هنر بودنش از رفتارش مشخص مى شد،
نه اين كه خودش مطرح كند و بگويد كه بخواهد از خودش صحبت كرده
باشد. در هر صورت خصوصيات زيادى داشت در عقايد خودش آدم
پايدارى بود و آنچه را مى فهميد صريح بيان مى كرد كه من دو
مورد از صراحت ايشان را به دو نكته جالب و برجسته مى توانم
بگويم :
يكى در رابطه با مهندس بازرگان است كه ايشان رفته بود پاوه در
جريان كردستان با ضد انقلاب مى جنگيد در حالى كه نيروهايشان از
نيروى ضد انقلاب كمتر بود، يعنى دكتر چمران و عده ى معدودى از
نيروهاى محلى آن جا در محاصره ى دشمن قرار گرفتند و پاوه نزديك
به سقوط بود، چون اگر اينها كشته و يا دستگير مى شدند مطمئنا
پاوه سقوط مى كرد و اين در همان وقت بود كه امام آن حكم معروف
خودشان را دادند و همه ى نيروها را بسيج كردند كه بروند تا
كردستان و پاوه را نجات دهند و اين حكم از راديو پخش شد كه شهر
تهران و بسيارى از شهرهاى ايران به حركت در آمد و به طور عجيبى
نيروها راه افتادند، حتى بعضى از نيروهاى نظامى هم بدون اطلاع
فرماندهانشان حركت كردند به طرف پاوه ، براى اين كه پاوه را
نجات دهند و از محاصره در بياورند. و لذا پاوه سقوط نكرد و ضد
انقلاب مجبور شد به خاطر همان فرمان امام از پاوه خارج شود.
اما آقاى مهندس بازرگان همان روزها مصاحبه اى در راديو و
تلويزيون كرد كه گزارش پاوه را داد و از آن گزارش اين جور بر
مى آمد كه عدم سقوط پاوه به خاطر اين بوده كه آقاى مهندس
بازرگان فلان نيروى نظامى و يا فلان شخصيت مثلا نظامى را وادار
كرده بودند از سقوط پاوه جلوگيرى كنند و اين اقدام مهندس
بازرگان بود كه در اين رابطه تاءثير داشت نه فرمان امام !
منتها مهندس بازرگان در اين مصاحبه چيز زننده اى نگفت ليكن
مفهوم و ماحصل آن مصاحبه اين بود كه حكم امام يا اثرى نداشته و
يا چندان اثرى نداشته ! اما بعد از چند روزى كه دكتر چمران از
جبهه برگشت ، و براى ما خيلى جالب بود كه چمران از جبهه برگشته
، براى اين كه ما احتمال مى داديم كشته شده باشد، و لذا فورا
رفتيم در نخست وزيرى جمع شديم و همان كميته اى را كه گفتم
تشكيل شده بود جلسه اى تشكيل داد و آقاى مهندس بازرگان آمد در
آن جلسه كه ماجراى پاوه را از دكتر چمران سؤ ال كرديم ، و دكتر
چمران شروع كرد ماجرا را به تفصيل شرح دادن و در اولين جمله
گفت كه ما در نهايت ضعف بوديم و چيزى نمانده بود نيروهايمان از
بين برود، تا اين كه راديو حكم امام را پخش كرد. اما به مجرد
اين كه حكم اما پخش شد و هنوز يك نفر نيرو به كمك ما نيامده
بود ناگهان وضع عوض شد و ماجرا به عكس شد. يعنى ما در موضع
قدرت قرار گرفتيم و دشمن در موضع ضعف قرار گرفت . و لذا فتوا و
حكم امام يك چنين اثر روانى داشت ولى با اين وجود باز بعد از
حرف دكتر چمران مهندس بازرگان همان شرح و تفصيل قبلى كه در
مصاحبه گفته بود، اين جا هم بيان كرد و بعد از آن مهندس
بازرگان اين حرف را زد مجددا آقاى چمران بعد از حرف مهندس
بازرگان گفت آن چيزى كه مؤ ثر بود در نجات پاوه و نجات شخص من
و در نجات نيروهاى ما، حكم امام بود. و بعد هم دكتر چمران
مصاحبه اى كرد و برخلاف نظر و عقيده ى آقاى مهندس بازرگان نظر
خودش را صريحا اعلام كرد كه اين با توجه به ارتباطات نزديك
ايشان با مهندس بازرگان بود و نشان دهنده ى وجود دو جريانى بود
كه در ميان خط امام و خط دولت وجود داشت و اين مطلب خيلى چيز
مهمى به نظر من آمد كه ديدم اين آدم شجاعانه ايستاده و آن
اعتقادى را كه نسبت به تاءثير حكم امام دارد، اين جا اعلام مى
كند، ولو آن كه آقاى مهندس دوست و استادش باشد و از او ناراحت
بشود.
اما مورد ديگر در رابطه با بنى صدر است كه در شوراى عالى دفاع
وقتى بنى صدر فرمانده نيروها شد، به شهيد چمران خيلى بى
اعتنايى كرد، ولى بعد كه ديد نبايد بى اعتنايى كند و ممكن است
چمران به دردش بخورد سياستش را عوض كرد و چون دكتر چمران
اطلاعات نظامى داشت و كسى بود كه به درد هر كسى كه در راءس كار
بود مى خورد بنابر اين دل چمران را به دست مى آورد، چنان كه
وقتى جنگ شروع شده بود همين جور بود. يعنى با دكتر چمران روابط
دوستانه برقرار كرده بود و او را احترام مى كرد و به او بها مى
داد، به نحوى كه هر چه از او مى خواست برايش انجام مى داد؛
براى اين كه در حقيقت مى خواست چمران را در مقابل بعضى ديگر
قرار بدهد، چه در شوراى عالى دفاع و چه جاهاى ديگر. و لذا
قاعدتا لازمه ى چنين وضعيتى اين بود كه چمران هم متقابلا هر چه
بنى صدر مى خواهد همان را انجام بدهد. البته گاهى ممكن بود با
يكديگر همفكرى داشته باشند، لكن نه تنها در موارد متعدد درست
مخالف آنچه كه بنى صدر را استيضاح هم مى كرد و اين از خصوصيات
بارزى بود كه شجاعت اخلاقى اين شهيد عزيز را نشان مى داد. و از
ديگر خصوصيات او شجاعتش در ميدان هاى جنگ بود كه اين را من
خودم از نزديك ديده ام .
شجاعت دكتر چمران
در فتح سوسنگرد چمران و گروه همراهش جلوتر از نيروهاى رزمنده
بودند و نيروهاى رزمنده ى ما در آن روزى كه سوسنگرد فتح مى شد
يعنى در عاشوراى سال 1359 ارتش و سپاه براى اولين بار با هم
تركيب شده بودند و كار مى كردند، كه تركيب جالبى نبودند، اما
يك تركيب نسبى بود و چمران هم با يك عده نيروهاى منسوب به خودش
جلوتر از همه مى جنگيدند و زودتر از همه به سوسنگرد رسيد اما
در كام خطر رفت ، يعنى در ماجراى چمران و دو سه نفرى كه در
مقدم با او بودند به محاصره ى چند تا تانك در آمدند و يكى از
همراهانش جوان بسيار شجاع و برازنده اى بود كه شهيد شد و من
خوبى هاى آن جوان را فراموش نمى كنم و خود چمران هم در آن
ماجرا يا در جريان ديگرى بود كه پايش مجروح شد و ايشان را
آورند اهواز و ما آن زمان وضعمان در اهواز خيلى بد بود كه دكتر
چمران شب ها در قالب جنگ هاى نامنظم گروهها نفوذى بيست نفرى
تشكيل مى داد و مى فرستاد به طرف دشمن تا يكى دو تا و هر چه مى
توانند تانك بزنند و برگردند، به اصطلاح شكار تانك مى رفتند كه
البته حركت بسيار ضعيف و غير قابل ذكر در مقابل نيروهاى دشمن
بود. اما اين كار شجاعت ها و حماسه ها و درخشندگى هاى عجيبى
داشت با توجه به اين كه خود چمران هم در اين عمليات شركت مى
كرد و عمليات را با فرماندهى خودش انجام مى داد چنان كه در
عملياتى شب رفتند و صبح برگشتند، در حالى كه شب را با كمال
زحمت و ناراحتى گذرانده بودند و چمران در بالاى سر تانك ها
قرار گرفته بود و آن شب چند تانك را زده بود و با يك وضع عجيبى
توانسته بودند نجات پيدا كنند و به هر حال در جنگ مرد شجاعى
بود كه اصلا از دشمن و نيروهاى دشمن نمى ترسيد. و خلاصه اين كه
خصوصيات جالبى داشت كه اگر بخواهم همه ى آنها را بيان كنم ،
مطلب به درازا خواهد كشيد. مضافا بر اين كه خيلى از آنها را هم
به خاطر ندارم .
از خصوصيات ديگرش اين بود كه مرد بسيار باوفايى بود و دوستى
هاى قديمى را گرامى مى داشت و همچنين داراى نقاط برجسته ى
ديگرى هم بود.
تاريخچه ى ستاد جنگهاى نامنظم
روزهاى اول مرتب خبر مى رسيد كه عراقى ها فلان جا را گرفته اند
و تا فلان جا پيشروى كرده اند و اين قدر نيرو آورده اند يا
فلان شهر تهديد مى شود، و از جمله شهرهايى كه به شدت تهديد مى
شد دزفول بود، در حالى كه ما آن جا نيرو كم داشتيم و وقتى هم
به فرماندهان ارتش مى گفتيم ، مى گفتند نيرو كم داريم و يا
نيرو و تجهيزات هر دو را با هم نداريم . و راست هم بود؛ به اين
معنا كه آمدگى هاى لازم را براى خودشان در اين جنگ تهيه نديده
بودند در صورتى كه ابزارهاى زيادى داشتيم ولى از كار افتاده
بود و مهمات زيادى داشتيم كه اينها از وجودش خبر نداشتند.
افراد زيادى هم داشتيم كه اينها در پادگان ها حضور نداشتند و
لذا وضعمان خيلى بد بود. سپاه هم آن آمادگى را كه حالا دارد آن
روز نداشت . بنابراين من به نظرم رسيد كه از امام اجازه بگيرم
و بروم دزفول تا آن جا مردم را با سخنرانى تشويق كنم كه
نيروهاى داوطلب و هسته هاى مقاومت تشكيل بدهند و بروند به ارتش
و سپاه بپيوندند.
اما با اين كه فكر مى كردم امام اجازه ندهند، گفتم اگر امام
اجازه داد مى روم و اگر نداد نمى روم . بنابراين ، يك روز رفتم
خدمت امام و آن روز همه ى فرماندهان و مسؤ ولان ارتش هم بودند،
كه براى كارگيرى رفته بوديم ، يعنى مى خواستيم گزارشى خدمت
امام بدهيم و امام هم كارهايى با ما داشت . لذا وقتى رفتيم و
بعد كارها تمام شد، من اين مطلب را مطرح كردم و گفتم اگر اجازه
بدهيد من مى خواهم بروم خوزستان . امام برخلاف تصور من ناگهان
با گشاده رويى اجازه دادند و من موفق شدم ، كه شهيد چمران هم
آن جا نشسته بودند و بلافاصله به امام گفتند به من هم اجازه
بدهيد بروم و برداشت من اين است كه شايد شهيد چمران در اين فكر
نبود، ولى بعد از اين پيشنهاد من او هم در ذهنش رسيد كه
پيشنهاد خوبى است . و امام گفت شما هم برويد، كه ما آمديم
بيرون چمران گفت با هم برويم ، كه قرار شد همان ساعت حركت كنيم
اما ايشان گفت من بروم دوستانم را هم اگر مى آيند آماده كنم ،
كه قرار شد مثلا ساعت 3 الى 4 بعدالظهر حركت كنيم و در راءس
ساعت با پنجاه الى شصت نفر آدم آمد فرودگاه . من هم با خودم
چند نفر از دوستان را بردم و به پيشنهاد آقاى چمران رفتيم
اهواز پياده شديم ، كه شب بود و از همان ساعت و به محض ورود
رفتيم پادگان لشگر 92 و اتاق جنگ را ديدم . فرماندهان و
استاندار و سپاهيان آن جا بودند و ما احساس كرديم كه بايد از
همين الان شروع كنيم . لذا همان شب ساعت 12 يا يك بعد از نيمه
شب بود كه با شهيد چمران و عده اى حدود چهل - پنجاه نفر ديگر
كه آرپى چى داشتند يك گروه تشكيل داديم و رفتيم جبهه به طرف دب
گردان به عنوان نفوذ در دشمن كه البته آن شب را هيچ كارى
نتوانستيم بكنيم و ساعت 4 يا 5 صبح بود كه دست خالى برگشتيم .
قبل از ما هم يك گروه سپاهى رفته بودند داخل جنگل كه آنها از
وجود ما خبر نداشتند. لذا ما ديديم اگر ما هم برويم داخل جنگل
ممكن است چون همديگر را نمى شناسيم بينمان درگيرى شود و يكديگر
را بزنيم . اين بود كه برگشتيم و مقصود اين است كه ما از همان
ساعت اول ورود شروع كرديم . بعد هم رفتيم دانشگاه اهواز را
گرفتيم (دانشگاه جندى شاپور را) و بالاخره آمديم كاخ استاندارى
و آن جا را مقر خودمان قرار داديم . شروع كرديم به كار و چمران
با داشتن افراد زيادى كه همراه خودش بودند با توافق من و خودش
فرمانده ى ستاد شد. بنابراين ، ايشان مسؤ وليت ستاد را عهده
گرفت ، من هم كه فرماندهى نمى دانستم و حتى اگر يك وقتى مى
خواستم در عمليات شركت كنم زير او بودم و با فرماندهى او مى
رفتم . به هر حال ايشان شروع كرد به كار و آن جا را به صورت
ستاد كاملى كه داراى اركان يك ستاد و عناصر نظامى داوطلب و
داشتن ابزارهاى جنگى از همه نوع بود در آورد و اداره مى كرد.
البته بنده هم چند ماهى آن جا بودم كه كمك هايى هم مى كردم و
يك مقدار كارهايى را انجام مى دادم . لكن تشكيلات از لحاظ
نظامى براساس محور شهيد چمران بود و بنابراين ستاد جنگ هاى
منظم داشت . لذا هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه وجود و عدم دكتر
چمران يكسان بود، بلكه به عكس ، آن اوايل و جودش يك ضرورت بود
و بعدا هم وجودش يك چيز مفيدى بود. البته بعد از آن كه سپاه
قوى شد و توانست خودش را جمع و جور كند و نيرو جذب كند از اين
لحاظ ما هم به اين نتيجه رسيديم كه ستاد ديگر مفهوم وجودى
ندارد و خود شهيد چمران هم در صدد بود كه ستاد را به تدريج جمع
كند، اما ايشان شهيد شد و ديگر بعد از شهادتش ستاد جمع شد.
(68)