خاطرات و حكايتها - جلد اول

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۳ -


روزى در اين شهر بودم كه صدها گلوله خمپاره در آن فرو مى ريخت

من امروز در مقابل شما عزيزانم ، مردم شجاع و مؤ من و با اخلاص منطقه ى خوزستان و شهر اهواز و ديگر شهرهاى اين استان - كه بخشى از ملت بزرگ ايران هستيد، مى خواهم بگويم كه جمع بندى هشت سال جنگ و هشت سال تلاش بعد از جنگ اين است كه اگر ملت ايران متحد باشد- آن چنان كه هست - اگر پايبند به احكام اسلام باشد- آن چنان كه هست - اگر همت بر سازندگى كشور بگمارد- كه گمارده است - هيچ قدرت و نيرويى و حتى نيروى متحد استكبار و استعمار در سرتاسر عالم هم نخواهد توانست به اين ملت شجاع و مقاوم و با ايمان و مصمم و كارآمد و به اين كشور و اين نظام مقدس كوچكترين خدشه و ضربه يى وارد كند. اين ، نه شعار بى محتوا و نه فقط حرف است ؛ اين عمل است . صحنه ى عمل هم اين خوزستان است .
من روزى را در اين شهر ديدم كه در هر ساعتى ، صدها گلوله خمپاره ، از لوله هاى خمپاره انداز دشمن - كه در نزديكى اهواز موضع گرفته بودند- بر سر اين خيابانها فرو مى ريخت . آن روز، فقط رژيم بعثى نبود كه به ما حمله كرده بود. پشت سر رژيم بعثى ، مجموعه يى متشكل از امريكا و دولتهاى استكبارى و ارتجاعى منطقه و دست نشاندگان استعمار و همپيمانان پنهانى صهيونيستها بودند كه همتشان هم اين بود كه پرچم اسلام را در اين كشور فرو بخوابانند و از بين ببرند و نهضت اسلامى را نابود كنند و نگذارند كه ملت ايران متمسك به اسلام باشد. چرا؟ چون مى دانند كه اگر ملتى متمسك به اسلام شد، ديگر دشمنان - هر چه هم حسب به ظاهر و با ابزار مادى قدرتمند باشند- نخواهند توانست آن ملت را وادار به كارى كنند، يا از كارى باز بدارند و چيزى را به آن ملت تحميل نمايند. آن ملت به افكار بلند اسلامى ، راه خود را پيش خواهد برد؛ همچنان كه ملت ايران پيش برد و شما مردم عزيز خوزستان يك بار در ماجراى جنگ تحميلى و يك بار قبل از ماجراى جنگ تحميلى ، به دهها سال توانسته ايد از خود آزمايش بسيار درخشانى را در تاريخ به يادگار بگذاريد.
دوران جنگ تحميلى را همه مى دانند. هيچ كس نيست كه نداند مردم خرمشهر و آبادان و مردم شجاع و غيور و مؤ من اهواز يا دزفول و ديگر شهرهاى اين استان ، در مقابل دشمنى كه مى خواست ملت شهرها را خالى كنند، چه عكس العملى نشان دادند. جوانان و پيرمردان و مردان و زنان ايستادند و مبارزه كردند و جنگيدند. من در سوسنگرد، يك زن مسلمان شجاع را ديدم كه مردم سوسنگرد مى گفتند او در هنگام حضور نيروهاى متجاوز در اين شهر، با چوبدستى خود، چند متجاوز را به خاك انداخته و نابود كرده است . در سرتاسر اين استان ممتحن و مجرب ، مردان و زنان و خانواده ها، شهريها و روستاييها، عشاير عرب و لر و بختيارى و مردم فارس كه در اين استان هستند، همه و همه در كنار يكديگر و دست در دست هم ، در مقابل متجاوزان ايستادند.(29)

اگر غفلت كرديم دشمن ما را دور خواهد زد!

اگر چه جنگ احد در مقياس مسايل تاريخى و جهانى و مسايل جامعه ، يك حادثه كوتاه مدت و كوچك است ، اما درسى كه قرآن در باب جنگ احد به ما داد، درس بزرگى است و متعلق به هميشه است . خلاصه ى مطلب هم اين است كه خداى متعال به مسلمانان وعده مى كند كه ما شما را كمك خواهيم كرد، و اين وعده در جنگ احد عملى مى شود؛ ولقد صدقكم الله وعده (30). وعده ى كمك تحقق پيدا كرد و شما پيروز شديد و دشمن مجبور به عقب نشينى شد؛ تا اين كه مشكل به وسيله ى خود شما شروع گرديد.
طبق روايات ، پيامبر فرمود بود: لا تبر حوا هذا الكمال فانالا نزال غالبين ما ثبتم فى مكانكم (31). تا وقتى ايستاده ايد، شما پيروزيد. وقتى كه مشكل پيدا شد و ميل به مال دنيا و غفلت از وظيفه و چشم و همچشمى در تكالب بر حطام دنيوى ، بر احساس وظيفه و وجدان درونى و دينى فايق آمد، قضيه بعكس شد: حتى اذا فشلتم (32)؛ اول سست شديد، و تنازعتم فى الامر(33)؛ به درگيرى ميان خودتان پرداختيد، و عصيتم (34)؛ پستتان را ترك كرديد و آن جايى كه به شما گفته بودند باشيد و نگهبانى بدهيد، محل را رها كرديد؛ در نتيجه قضيه بعكس شد.ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعامها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (35). اين ، يك قانون است ؛ مثل قانون جاذبه ، مثل قوانين ديگر طبيعى و تاريخى .
خدا نعمت را برنمى گرداند؛ ما هستيم كه با رفتار خودمان ، با عقبگرد خودمان ، با سوء تدبير خودمان درباره ى امور خويش ، نعمت را بر مى گردانيم . لذا قرآن به ما ياد مى دهد كه از زياده رويهايتان به آنچه در امر خودتان انجام داده ايد، استغفار كنيد؛ ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا(36).
در جنگ احد قضيه برگشت ؛ من بعد ما اريكم تحبون (37)بعد از آن كه خداوند طليعه ى پيروزى را نشان داده بود، اشتباه كردند. البته چون مؤ منند، چون يك باره دست نشستند، چون هدفها را دوست دارند، چون در اينان به خدا صادقند، و لقد عفاعنكم (38)؛ خدا مى گذارد، يعنى جبران و كمك مى كند؛ و الله ذوفضل على المؤ منين (39). اين ، درس ماجراى احد است .
نگوييم كه آن چند ساعت به ما چه . الان همه ى ما در همان وضعيتيم . جامعه ى ما، نه امروز، بلكه از بعد از پيروزى انقلاب در همان وضعيت است . پيروزى مرحله يى انجام گرفته است . ما ماءموريم بر اين كه ثمره و شكاف و كمينگاه را حراست و محافظت بكنيم .
اگر غفلت كرديم ، دشمن ما را دور خواهد زد و ضايعه خواهد آفريد. از اول انقلاب تا حالا نگاه كنيد، هر جا دور خورديم ، بر اثر چنين غفلتى بوده است . اگر بگرديم ، غفلت را پيدا مى كنيم . همه اش دنبال مسايل تحليل سياسى نرويم . البته من منكر فعل و انفعالات بيرونى و واقعى و سياسى نيستم ؛ اما اس اساس قضيه در درون خود ماست .(40)

اگر يك چخ بكنى ، عقب مى زنند!!

آن طور كه من احساس كرده ام و از مجموع كارهايى كه دارد مى شود، فهميده ام ، اين است كه حمله ى همه جانبه يى سازماندهى شده است . طبيعى بود كه انقلاب در آغاز، روشنفكر جماعت اهل هنر اهل كارهاى روشنفكرى يى را كه با دين و ايمان و روحانيت و تقوا و امثال اينها سر و كارى نداشتند، نتواند جذب كند. البته بعضيشان جذب انقلاب شدند؛ چون وجدانهاى بيدارى داشتند كه آنها را جذب انقلاب كرد؛ عده يى هم كنار ماندند و انقلاب نتوانست آنها را جذب كند.
در سالهاى اول انقلاب ، اينها جراءت نفس كشيده نداشتند. اين جماعت - كه من از پيش از انقلاب هم از نزديك آنها را خيلى مى شناختم و از روحيات و خصلتهايشان آگاه بودم - طبيعتشان اين است كه اهل خطر واهل واردشدن به صحنه هاى سخت و دشوار و خطرناك نيستند. اوايل انقلاب ، آن طوفان انقلاب اينها را وادار كرده بود كه به خانه هايشان بروند؛ حداكثر در پشت درهاى بسته درد دلى با همديگر بكنند. تدريجا كه نشريه يى راه انداختند، قلمى زدند؛ در جايى كه حرف زدند، كسى كه به نفعشان چيزى گفت ، يك جا شعرى در آوردند و كسى اعتراض نكرد، اينها ديدند مثل اين كه در اين فضا مى شود سازماندهى كرد و كارى انجام داد.
آن كارى كه مى خواهند بكنند، اين است كه پشت جبهه ى انقلاب را كلا در بازوهاى خودشان بگيرند. پشت جبهه انقلاب ، مردمند. خط مقدم مسؤ ولانند، بيندازيم و اينها را در اختيار بگيريم ، همه چيز حل خواهد شد.


البته اين درست كه اگر چنين چيزى را بتوانند، ضربه ى محكمى به انقلاب خواهد خورد. اگر بتوانند فكر و ذكر و دل و هوى و هوس و احيانا تشخيص عقلانى آن كسانى كه پشت جبهه هستند، به سمتى جذب كنند، اينها را در بين دو بازوى خودشان گرفته اند. اين درست است ؛ اما اين كه آيا مى توانند يا نه ، به نظر ما برآوردشان ، برآورد ساده لوحانه يى است . خيال كردند كه مى توانند و شروع كردند؛ هدف اين است .
احساس مى شود كه در سينما؛ در مطبوعات ، حتى در راديو تلويزيون - كه متعلق به دولت است ، اما بالاخره عناصر آن طورى در آن جا حضور دارند- در سالنهاى فرهنگى ، در جشنواره ها و در جا به جاى مناطق فرهنگى ، يك بخش يا يك مهره از آن مجموعه در آن جا حاضر است و دارند كار مى كنند. اول هم فرهنگى محض حركت كردند، اما حالا سياسيش هم كرده اند. به دولت انتقاد بكنند، به نظام انتقاد بكنند روى گذشته ى نظام علامت سؤ ال بگذارند. اين كار انجام شده است . اين كار، كار بسيار خطرناكى است .
البته خطرناك كه مى گوييم ، نه اين كه بى علاج يا صعب العلاج است ؛ نه ، بسيار سهل العلاج است ؛ به شرط اين كه بيمار و همچنين طبيب احساس كنند كه بيمار هست . اگر احساس ‍ كردند بيمارى هست ، آن وقت ديگر صعب العلاج نيست ؛ خيلى سهل العلاج است . خطر آن جاست كه من و شما نفهميم كه چنين چيزى وجود دارد؛ و من دارم الان عرض ‍ مى كنم .
ما فرهنگى هستيم ، ما اهل تشخيص فرهنگى هستيم . انسانى كه در يك فضاى فرهنگى استشمام مى كند، لازم نيست دست بزند يا ببيند، تا چيزى را بفهمند. امروز براى من كاملا محسوس است . اين را هم روزنامه نگاران ما، هم راديو تلويزيون ما، و هم دستگاههاى تبليغاتى ما- مثل وزارت ارشاد و سازمان تبليغات اسلامى و آموزش و پرورش و ديگران - بدانند. امروز مساءله اين است .
البته عرض كردم كه طبيعتشان ، طبيعتى است كه اگر يك چخ بكنى ، عقب مى زنند؛ طبيعت مؤ منى نيست ، از روى ايمان و اعتقاد نيست ؛ حرف كه مى زنند، يعجبك قوله فى الحياة الدنيا(41)است . حرف ، حرف زيباست . طبيعت اهل قلم و آن روشنفكر جماعت مادى مسلك همين است . حرف كه مى زنند، زمين و آسمان را به هم مى دوزند. آدم مى شنود، خيال مى كند كه اين سوخته جانى است كه دارد از اعماق جانش حرف مى زند؛ نزديكش كه رفتى ، مى بينى كه نخير، هيچ چيز نيست ؛ از زبان يك ذره فراتر نيست ! لذا بسيارى از اينها راجع به استعمار و صهيونيسم و ظلم و اين قبيل چيزها خيلى اوقات هم قلم زده بودند، اما يك قدم حاضر نشدند در ميدانى كه مردم وارد شده اند، وارد بشوند؛ حتى به مردم پشت كردند. اينها به شدت اسير پول و اسير هوسها و خواسته هاى نفسانى هستند. دستگاههاى تبليغاتى بايد مراقبت كنند و نگذارند؛ بنشيند روى اين مساءله فكر كنند؛ سليقه يى هم نيست . اين طور هم نباشد كه دستگاهى پيش خود، يك كار تند ناسنجيده ى نا مناسب با مجموعه ى توطئه بكند.
كار سلبى و ايجاد در مقابله با تو طئه ى فرهنگى
البته دو گونه مى شود كار كرد: يكى كار سلبى ، ديگرى كار ايجابى . كار سلبى ، مقابه ى با آنها و جلوگيرى از توطئه ى آنهاست . كار ايجابى ، كار فرهنگى صحيح است ؛ منبرى خوب ، منبر خوب ، موعظه ى مردم و توجيه فكرى آنها. اين روزنامه هاى ما، اين مجلات ما، اين گويندگان ما، اين آقايان مسؤ ولان كه مرتب در اين جا و آن جا و در مسجدها و پشت تريبونها و اين شهر و آن شهر حرف مى زنند، حرف اصليشان اين باشد. از انقلاب و بركات انقلاب و قدرت انقلاب و ارزش ارزشهاى انقلاب و لزوم پاى بندى به اين ارزشها به جاى پريدن به اين و آن بگوييد؛ اين هم مساءله ى فرهنگى است .(42)

تولد بيمار گونه روشنفكران در ايران

مقام معظم رهبرى با حضور بدون اطلاع قبلى در دانشگاه تهران و بازديد از كلاسهاى درى و سخنرانى و پاسخ به سئوالات دانشجويان در مسجد دانشگاه ، به اهميت اين مكان و عنايتى كه به جوانان دانشجو دارند عملا تاءكيد نمودند. بيانات معظم له در جمع دانشجويان در زمينه روشنفكرى و خصوصيات آن در قبل از انقلاب و تغييراتى كه در اين قشر بواسطه انقلاب اسلامى ايجاد شده و حركتهايى كه دوباره رجعت روشنفكرى را به ويژه گيهاى بيمار گونه قبل از انقلاب در دستور كار خود قرار داده است بسيار مهم بوده و حاوى برخى خاطرات معظم له نيز مى باشد كه به خاطر ويژه گى اين بيانات و خاطرات ، قسمت هاى اصلى آن از نظرتان مى گذرد.
دلال معاملات استعمارى !!
من بارها گفته ام كه روشنفكرى در ايران ، بيمار متولد شد. مقوله ى روشنفكرى ، با خصوصياتى كه در عالم تحقق و واقعيت دارد - كه در آن ، فكر علمى ، نگاه به آينده ، فرزانگى ، هوشمندى ، احساس درد در مسايل اجتماعى ؛ بخصوص آنچه كه مربوط به فرهنگ است - در كشور ما بيمار و ناسالم و معيوب متولد شد. چرا؟ چون كسانى كه روشنفكران اول تاريخ ما هستند، آدمهاى ناسالمند. حالا من چند نفر از اين شخصيتها و پيشروان روشنفكرى در ايران را اسم مى آورم : ميرزا ملكم خان ارمنى ، ميرزا فتحعلى آخوند زاده ، حاج سياح محلاتى . اين كسانى كه اولين نشانه ها و پيامهاى روشنفكرى قرن نوزدهمى اروپا را وارد ايران كردند، بشدت نامطمئن بودند. مثلا ميرزا ملكم خان كه داعيه ى روشنفكرى داشت و مى خواست عليه دستگاه استبداد ناصر الدين شاهى روشنفكرى بكند، خود او دلال معامله ى بسيار استعمارى و زيانبار رويتر بود!
مى دانيد كه در بيست سال آخر زندگى ناصرالدين شاه ، انحصارات خارجى پدر اين مملكت را در آورد. انگليسيها مى آمدند انحصارى مى گرفتند - انحصار گمركات ، انحصار دخانيات ، انحصارات راه آهن و ... باز روسها از آن طرف مى آمدند و مى گفتند شما به رقيب ما امتياز اين معامله انحصارى و اين به اصطلاح تجارت را داديد، بايد به ما هم بدهيد؛ به او هم چيزى مى دادند!بعدها اسم اين را موازنه مثبت گذاشتند؛ موازنه ى بين روس و انگليس در سياست خارجى و ارتباطات اقتصادى ؛ منتها برمبناى مسابقه ! يك چيزى به اين قدرت بدهند، ديگرى فردا بگويد چرا به من نداديد؛ آنها هم بگويند بگير اين هم مال تو! باز او بگويد مال من كم شد، بگويند اين هم مال تو! ايران را داشتند به نفع خاندان سلطنت - يعنى همان ناصرالدين شاه و درباريها و هر كسى كه بتواند از اين سفره ى يغما لقمه يى ببرد - غارت مى كردند.
اين آقاى روشنفكرى كه به عنوان معروفترين پيام آور روشنفكرى و روشنگرى در ايران مطرح بود - يعنى همين ميرزا ملكم خان - خودش دلال قضيه ى رويتر بود! در همين انحصار معروف تنباكو - كه ميرزاى شيرازى ، مرجع تقليد وقت آن را تحريم كرد و جلوى اين معامله ى زيانبار را گرفت - ميرزا ملكم خان خودش دلال آن بود! واقعا يكى از دلالهاى عمده ى ميرزا ملكم ارمنى ، همين قضيه ى دژى بود، كه دربار هم آن را قبول كرد. اين آدم مى خواهد در ايران پيام آور روشنفكرى باشد؛ يعنى مردم را به آينده ، به تجدد و نوگرايى دعوت كند؛ ببيند مردم چه از آب در مى آيند!(43)



من نمى دانم شما چه قدر از تاريخ معاصر اطلاع داريد و چه قدر آن را خوانده ايد. چه قدر خوب است كه شماها در تابستان كه قدرى فراغت پيدا مى كنيد، واقعا برنامه ريزى كنيد و قدرى از تاريخ معاصر، از جمله همين قضيه ى تنباكو را مطالعه كنيد. كتابهاى هم درباره ى اين موضوع اين موضوع نوشته شد، كه مناسبت است آنها را بخوانيد. البته مطالعه ى كتابهاى امين را مى گويم . بعضيها هستند كه چون پاى روحانيت و دين در ميان است ، از عنادى كه با دين دارند، حاضر نيستند به افتخار به اين بزرگى اعتراف كنند و آن را مطرح نمايند.
از يك بعد ديگر، ميرزا فتحعلى آخوند زاده شبيه ميرزا ملكم خان است . اين آخوند زاده ، از خامنه است . من از خامنه ييهاى قديمى و بعضى از خويشاوندان خودمان چيزهاى زيادى نسبت به او شنيده ام و مى دانم . ايشان قبل از انقلاب اكتبر به قفقاز رفت و در روسيه سر سفره ى تزارها نشست و با كمك تزارها و زير سايه ى آنها، به خيال خودش بنا كرد عليه دستگاه استبداد ايران مبارزه كردن ! اين مبارزه ، مبارزه ى نامطمئنى بود؛ اين قابل قبول نبود.(44)اولين چيزى را هم كه اينها هدف قرار مى دادند، به جاى اين كه بيشتر به استبداد و جهات سياسى بپردازند، به دين و اعتقادات مردم و سنتهاى اصيل بومى مى پرداختند، كه آن را بعدا خواهيم گفت .
كتمان روحانيون آزاده ى بزرگ
حاج سياح هم يك نمونه ى سوم است . او شرح حال زندگى خودش را در سفر اروپايى نوشته است . كسى كه اين كتاب را بخواند، شك نمى كند كه در اين كتاب ، به صورت سفارش ‍ شده يى سعى شده ، با هر جايى كه پاى يك روحانى آزاده ى بزرگ در ميان است ، برخورد شود؛ عملا نام او كتمان شود و ماجراى او مطرح نگردد. روشنفكرى در ايران ، اين گونه متولد شد.



طبقات بعدى روشنفكرى هم در ايران ، طبقات مطمئنى نبودند؛ بيشتر شاهزاده ها و اشراف و اعيان زاده ها بودند. شما شرح سه جلدى عبدالله مستوفى را نگاه كنيد، كه خودش آن را نوشته است . خود او هم از همان روشنفكران است ؛ ضمنا از اعيان زاده ها و خان زاده هاى دستگاه قاجار است . البته او شخصيت متعادلى است ؛ شخصيت منفى به نظر نمى رسد. اگر شما به آن كتاب نگاه كنيد، خواهيد ديد كه آن افرادى كه اولين پرچمها و پيامهاى روشنفكرى ، با آنها ديده و شنيده و شناخته مى شد، چه كسانى بودند. دوره ى قاجار به اين ترتيب گذشت ؛ يعنى يك روشنفكر و طنى ميهنى بى غرض دلسوز علاقه مند، در بين مجموعه ى روشنفكران ايران كمتر ديده شد.
روشنفكران در دوره رضاخان
بعد دوره رضا خان آمد. در اين دوره ، روشنفكران درجه ى يك كشور، از اساتيد، از نويسندگان ، از متفكرانى كه جزو زبدگان روشنفكرى بودند، در خدمت رضاخان قرار گرفتند؛ رضاخانى كه از فرهنگ و معرفت بويى نبرده بود و دفاع اينها از رضاخان ، هيچ وجهى نداشت ؛ نه باسواد بود، نه فرهنگى بود، نه ملى بود؛ همه مى دانستند كه سياستهاى انگليسيهاست كه اجرا مى شود. خود روشنفكران مى ديدند كه انگليسيها رضاخان را آوردند، بركشيدند، به قدرت رساندند، سلطنت او را تقويت كردند، مقدماتش را فراهم كردند، موانعش را نابود كردند و جاده را براى او صاف نمودند. در آن موقع ، روشنفكران ، ايدئولوژى و زيربناى فكريش را فراهم مى كردند و برايش مجوز درست مى نمودند.(45)



من دوست دارم اين بحث را، نه به عنوان يك مسؤ ول ، بلكه به عنوان يك روحانى و يك طلبه ، و به عنوان كسى كه تقريبا همه ى جوانيم را در فضاى روشنفكرى زمان خودم گذرانده ام و با خيلى از اين چهره هاى معروف روشنفكرى ايران ، يا از نزديك آشنا بوده ام ، يا با آثار شان آشنا بوده ام و درست آنها را مى شناسم - از شاعراشان ، نويسنده شان ، هنرمند شان - مطرح كنم و باشما حرف بزنم . دام مى خواهد شما جوانان اين دوره ، قدرى فضاى فرهنگ كشورتان را بشناسيد؛ چون شماها جزو قشرهاى روشنفكر هستيد. ببينيد كجا قرار داريد، چه بوده و چه شده ، و مى خواهند چه بشود؛ مايلم شما اين نكته را توجه كنيد.
در دوره ى بعد از رفتن رضاخان و بعد از شهريور 20 - كه حكومت عجيب و غريبى در آن وقت تشكيل شده بود - بخشى از روشنفكران در آن موقع به حزب توده پيوستند، كه اتفاقا بعضى از صادقترين روشنفكران از اينها بودند كه به حزب توده پيوستند؛ اگر چه به شوروى وابسته بودند. آن وقت ، خودشان هم اعتراف داشتند؛ همه شان هم قبول داشتند كه به شوروى وابسته بودند؛ و شورويها در ايجاد و پشتيبانى اينها نقش داشتند، و اينها مثل ستون پنجم شورويها در ايران عمل مى كردند.
شما به خاطرات همين كيانورى و ديگر رؤ ساى توده اينها كه در جمهورى اسلامى گير افتاده اند، نگاه كنيد. خاطرات آنها چاپ شده است ؛ از پنجاه سال قبل ، شصت سال قبل صحبت مى كنند. با آن كه اينها شايد همه ى حقايق را هم نمى خواستند بگويند، اما كاملا از گوشه و كنار حرفهايشان مشخص مى شود كه آن روز حقيقت حزب توده چه بود. در عين حال ، باز صادقترين و مخلصترين روشنفكران در همين مجموعه جمع شده بودند؛ يكى از آنها خود جلال آل محمد، جزو حزب توده بود.
خليل ملكى و ديگران ، اول در حزب توده بودند.
اين جا مسكو نيست !!



من يادم نيست كه اين حرف را از خودش شنيدم ، يا دوستى براى من نقل مى كرد سال 47 ايشان به مشهد آمده بود. در جلسه يى كه با آن مرحوم بوديم ، از اين حرفها خيلى گذشت . احتمال مى دهم خودم شنيده باشم ، احتمال هم مى دهم كسى از او شنيده بود و براى من نقل مى كرد. مى گفت : ما در اتاقهاى حزب توده ، مرتب از اين اتاق به آن اتاق جلو رفتيم - منظورش اين بود كه مراحل حزبى را طى مى كرديم - به جايى رسيديم ، ديدم كه از پشت ديوار صدا مى آيد؛ گفتم آن جا كجاست ، گفتند اين جا مسكو است ؛ گفتيم ما نيستيم ؛ برگشتيم . يعنى به مجرد اين كه در سلسله مراتب حزبى احساس كردند كه اين وابسته ى به خارج است ، گفتند كه ما ديگر نيستيم ؛ بيرون آمدند، و با خليل ملكى و جماعتى ديگر، نيروى سوم را درست كردند؛ مخلصها آن جا بودند. اين دوره ، تا حدود دكتر مصدق و بعد 28 مرداد 1332 ادامه يافت .
روشنفكران در 28 مرداد و پس از آن بعد از 28 مرداد(46)، از لحاظ نشان دادن انگيزه هاى يك روشنفكر در مقابل يك دستگاه فاسد، سكوت عجيبى در فضاى روشنفكرى هست . خيلى از كسانى كه در دهه ى 20 مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه ى 30 به همكاران مطيع دستگاه تبديل شدند!آل احمد در كتاب خدمت و خيانت روشنفكران ، از همين روشنفكرى دهه ى 30 حرف مى زند. آل احمد اين كتاب را در سال 43 شروع كرده ، كه تا سال 47 ادامه داشت . سال 47 كه آل احمد به مشهد آمد، ما ايشان را ديديم . به مناسبتى صحبت از اين كتاب شد، گفت مدتى است به كارى مشغولم ؛ بعد فهميدم كه از سال 43 مشغول اين كتاب بوده است . او از ما در زمينه هاى خاصى مطالبى مى خواست ، كه فكر مى كرد ما از آنها اطلاع داريم . آن جا بود كه ما فهميديم او اين كتاب را دارد مى نويسد. اين كتاب بعد از فوتش منتشر شد. آن كتاب ، كتابى نبود كه در رژيم گذشته اجازه ى پخش داشته باشد؛ كتاب صد در صد ممنوعى محسوب مى شد و امكان نداشت پخش بشود.
البته در اين جا آل احمد مواضع خيلى خوبى را اتخاذ مى كند؛ اما در عين حال شما مى بينيد كه همين آل احمد معتقد به مذهب و معتقد به سنتهاى ايرانى و بومى و شديدا پابند به اين سنتها، و معتقد به زبان و ادب فارسى ، و بيگانه ى از غرب و دشمن غربزدگى ، باز درباره ى مسايل روشنفكرى ، در همان فضاى روشنفكرى غربى فكر كرده ، تاءمل كرده ، حرف زده و قضاوت نموده است . اين كه مى گويم روشنفكرى در ايران بيمار متولد شد، معنايش همين است . تا هر جا هم ادامه پيدا كرده ، تيمارى ادامه پيدا كرده است .
مشخصه هاى روشنفكرى بيمار!
حالا اين بيمارى چه بود؛ يعنى كجا بروز مى كرد؟ اين را از زبان آل احمد براى شما ذكر مى كنم . آل احمد در مشخصات روشنفكر مى گويد: يك مشخصات ، مشخصات عوامانه ى روشنفكر است . او مى گويد معناى عوامانه اين نيست كه عوام ، روشنفكر را اين خصوصيات سه تاست : اول ، مخالف با مذهب و دين - يعنى روشنفكر لزوما بايستى با دين مخالف باشد!- دوم ، علاقه مندى به سنن غربى و اروپا رفتگى و اين طور چيزها؛ سوم هم در سخاوتمندى . اين ديگر برداشتهاى عاميانه از روشنفكرى است ؛ مميزات روشنفكر اين است . يعنى اگر كسى متدين شد، چنانچه علامه ى دهر باشد، اول هنرمند باشد، بزرگترين فيلسوف باشد؛ روشنفكر نيست !بعد مى گويد اين سه
خصوصيتى كه برداشت عاميانه و خصوصيات عاميانه ى روشنفكرى است ، در حقيقت ساده شده ى دو خصوصيت ديگرى است كه با زبان عالمانه يا زبان روشنفكرى مى شود آنها را بيان كرد. يكى از آن دو خصوصيت ، عبارت است از بى اعتنايى به سنتهاى بومى و فرهنگ خودى - كه اين ديگر بحث عوامانه نيست ؛ اين حتمى است -ديگرى ، اعتقاد به جهان بينى علمى ، رابطه ى علمى ، دانش و قضا و قدرى نبودن اينها؛ مثالهايى هم مى زند.
اين در حالى است كه معناى روشنفكرى ساخته و پرداخته ى فرهنگ - كه اينها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - به هيچ وجه اين مفهوم و اين خط و جهت و اين معنا نيست !يعنى چرا بايد يك روشنفكر حتما به سنتهاى بوميش بى اعتنا باشد؛ علت چيست ؟ روشنفكرى ، عبارت است از آن حركتى ، شغلى ، كار و وضعيتى كه با فعاليت فكر سر و كار دارد. روشنفكر، كسى است كه بيشتر با مغز خودش كار مى كند، تا با بازويش ؛ با اعصاب خودش كار مى كند، تا با عضلاتش ؛ اين روشنفكر است . لذا در طبقات روشنفكرى كه سپس در فصلهاى بعدى كتابش ذكر مى كند، از شاعر و نويسنده و متفكر و امثال اينها شروع مى كند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبير و معلم و روزنامه نگار - كه آخرين آنها روزنانه نگار و خبر نگار است مى رسد.
اشتباه روشنفكران اوليه
چرا بايد كسى كه با تفكر خودش كار مى كند، لزوما به سنتهاى زادگاه و كشور ميهن و تاريخ خودش بيگانه باشد، حتى با آنها دشمن باشد، يا بايستى با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ اين سؤ ال در خلال حرفهاى خود اين مرحوم ، يا بعضى حرفهاى ديگرى كه در اين زمينه ها زده شده ، به دست مى آيد. علت اين است كه آن روزى كه مقوله ى روشنفكرى - مقوله ى انتلكتوئل - اول بار در فرانسه به وجود آمد، اوقات بود كه ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطى خارج شده بودند؛ مذهب كليسايى سياه خشن حرافى مسيحيت را پشت سر انداخته و طرد كرده بودند. دانشمند را مى كشد، مكتشف و مخترع را محاكمه مى كند، تبعيد مى كند، نابود مى كند، كتاب علمى را از بين مى برد. اين بديهى است كه يك عده انسانهاى فرزانه پيدا شوند و آن مذهبى كه اين خصوصيت را داشت و از خرافات و حرفهايى كه هيچ انسان خرد پسندى آن را قبول نمى كند، پر بود، به كنارى بيندازند و به كارهاى جديد رو بياورند و دائرة المعارف جديد فرانسه را بنويسند و كارهاى بزرگ علمى را شروع كنند. بديهى است كه اينها طبيعت كارشان پشت كردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفكر مقلد ايرانى در دوره ى قاجار، كه اول بار مقوله ى نتلكتوئل را وارد كشور كرد و اسم منور الفكر به آن داد و بعد به روشنفكر- با همان خصوصيت ضد مذهبش - تبديل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامى كه منطقى ترين تفكرات ، روشنترين معرف ، محكمترين استدلالها و شفافترين اخلاقيات را داشت ؛ اسلامى كه همان وقت در ايران همان كارى را مى كرد، كه روشنفكران غربى مى خواستند در غرب انجام بدهند؛ يعنى در برهه يى از دوران استعمار، روشنفكران غربى ، با مردم مناطق استعمار زده ى غرب به صدا شدند. مثلا اگر كشور اسپانيا، كوبا را استعمار كرده بود و ثروت آن جا - شكر كوبا - را در اختيار گرفته بود، ژان پل سارتر فرانسوى از مردم كوبا و از فيدل كسترو و از چه گوارا، عليه دولت استعمارى فرانسه دفاع مى كرد و كتاب مى نوشت : جنگ شكر در كوبا.
به عبارت ديگر، روشنفكر غربى در برهنه يى از زمان ، با دولت و با نظام حاكم بر خودش ، به نفع ملتهاى ضعيف مبارزه مى كرد. اين كار در ايران به وسيله ى چه كسى انجام مى گرفت ؟ به وسيله ى چه كسى انجام مى گرفت ؟ به وسيله ى ميرزاى شيرازى ؛ به وسيله ى ميرزاى آشتيانى در تهران ؛ به وسيله ى سيد عبدالحسين لارى در فارس . اينها با نفوذ استعمار مبارزه مى كردند؛ اما چه كسى به انعقاد قراردادهاى استعمارى و دخالت استعمار كمك مى كرد؟ ميرزا ملكم خان و امثال او، و بسيارى از رجال قاجار كه جزو روشنفكران بودند(47). يعنى درست مواضع جابه جا شده بود؛ اما در عين حال مبارزه ى با دين خرافى مسيحيت در روشنفكرى ايران ، جاى خودش را به مبارزه ى با اسلام داد! بنابراين ، يكى از خصوصيات روشنفكر اين شد كه با اسلام ، دشمن و مخالف باشد.
نقطه ى مشترك حكومت تزارى و كمونيستى !!
البته هنوز هم كه هنوز است ، دنباله هاى همان خيل روشنفكران دوره ى پهلوى ، از كتاب نويسشان گرفته ، تا شاعرشان ، تا محققشان ، تا مصححشان ، تا بيوگراف نويسشان ، گاهى با صراحت همان خط را دنبال مى كنند و از مثل ميرزا فتحعلى آخوند زاده يى ، آن چنان تجليل مى كنند، مثل اين كه از پيامبرى دارند تجليل مى كنند! براى اين كه ميرزا فتحعلى به بركت ضديتش با دين و مبارزه اش با اسلام ، هم رفت سر سفره ى تزارها نشست و نان آنها را خورد و كمك آنها را قبول كرد، و هم بعدا وقتى كه بلشويكها و كمونيستها به خامنه ى ما آمدند، به نام ميرزا فتحعلى آخوند زاده كنسرت راه انداختند!
من خودم چون در آن دوران ، كودكى را نگذراندم ، آنهايى كه كودكيشان را در آن جا گذرانده بودند و يادشان بود سالها پيش اين ماجرا را براى من نقل مى كردند. مى گفتند وقتى در زمان پيشه ورى - سال 1324 و 1325 - تبريز و بخشى از آذربايجان در اختيار نيروهاى پيشكرده ى شوروى قرار گرفت و اشغال شد و حكومت به اصطلاح محلى تشكيل شد و بعد هم تار و مار گرديدند، در آن وقت بلشويكها به تبريز آمدند و به خامنه رفتند و كنسرتى به نام ميرزا فتحعلى آخوند زاده راه انداختند!يعنى يك نفر، هم در حكومت تزارى طرفدار دارد، هم در حكومت بلشويكها كه حكومت تزارى و حكومت كمونيستى چيست ؟ ضديت با مذهب ، ضديت با اسلام ؛ ايشان منادى ضديت با اسلام بوده است .
روشنفكرى در معناى حقيقى
البته به نظر ما، در روشنفكرى به معناى حقيقى كلمه ، نه ضديت با مذهب هست ، و نه ضديت با تعبد؛ يك انسان مى تواند هم روشنفكر باشد؛ به همان معنايى كه همه روشنفكر را تعريف كرده اند - كسى كه به آينده نگاه مى كند، كار فكرى مى كند، رو به پيشرفت دارد - و هم مى تواند مذهبى باشد، مى تواند متعبد باشد، مى تواند مرحوم دكتر بهشتى باشد، مى تواند شهيد مطهرى باشد، مى تواند بسيارى از شخصيتهاى روشنفكر مذهبى كاملا مؤ من ما باشد، كه ما ديده ايم ؛ هيچ لزومى ندارد كه مخالف مذهب باشد.



جالب اين جاست كه وقتى قيد عدم تعبد را جزو قيود حتمى و اصلى روشنفكرى ذكر مى كنند، نتيجه اين مى شود كه علامه ى طباطبايى ، بزرگترين فيلسوف زمان ما، كه از فرانسه فلاسفه و شخصيتهاى برجسته يى مثل هانرى كربن به اين جا مى آيند و چند سال مى مانند تا از او استفاده كنند، روشنفكر نيست ؛ اما مثلا فلان جوجه شاعرى كه به مبانى مذهب و مبانى سنت و مبانى ايرانگرى اعتقادى ندارد، و چند صباحى هم در اروپا يا امريكا گذرانده ، روشنفكر است ؛ و هر چه در اروپا بيشتر مانده باشد، روشنفكرتر است ! ببينيد چه تعريف غلط و چه جريان زشت و نامناسبى به نام روشنفكر در ايران ايجاد شده بود.
در جريان مسايل عظيم كشور، روشنفكران با همين خصوصيات حضور داشتند؛ اما در حاشيه . در قضيه ى 28 مرداد، هيچ مبارزه ى حقيقى از جانب روشنفكران صورت نگرفت . البته 28 مرداد نسبت به زمان ما، خيلى قديمى و دور از دسترس است ؛ ليكن شدت عمل رژيم پهلوى در قضيه ى 28 مرداد، با روشنفكرانى كه احيانا به دكتر مصدق يا نهضت ملى علاقه يى هم داشتند، كارى كرد كه كنار رفتند و هيچ مبارزه ى حقيقى از طرف مجموعه ى روشنفكر صورت نگرفت ؛ در حالى كه وظيفه ى روشنفكرى ايجاب مى كرد كه به نفع مردم و به نفع آينده ى آنها وارد ميدان بشوند، شعر بگويند، بنويسند، حرف بزنند و مردم را روشن كنند؛ اما اين كارها انجام نگرفت .
روشنفكران و قضيه ى 15 خرداد!
بعد به قضيه ى پانزده خرداد مى رسيم ، كه بزرگترين حادثه يى بود كه در قرن حاضر در كشور ما، ميان مردم و رژيم حاكم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنرانى امام (رضوان الله عليه ) در قم و در روز عاشورا، آن چنان و لوله يى ايجاد كرد كه يك شورش عظيم مردمى ، بدون هيچ گونه رهبرى مشخصى در تهران ، فردا و پس فرداى آن روز به راه افتاد. اسنادى هم چاپ شده ، كه نشانده ى مذاكرات هياءت دولت براى مقابله ى با اين حادثه در همان روزهاست . شما ببينيد، آن سخنرانى و آن حضور مردم ، چه زلزله يى به وجود آورده بود. حركت امام ، به قويترين شكلى كه ممكن بود انجام بگيرد، انجام گرفت و مردم را به حركت در آورد. بعد هم سربازان رژيم به خيابانها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر - كه البته آمار دقيقش را هرگز ما نتوانستيم بفهميم - در اين ماجرا كشته شدند و خونها ريخته شد.
آل احمد در همين كتاب خدمت و خيانت روشنفكران مى گويد: روشنفكران ايرانى ما - به نظرم چنين تعبيرى دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! يعنى لب تر نكردند!همين روشنفكران معروف ؛ همينهايى كه شعر مى گفتند، قصه مى نوشتند؛ همينهايى كه عقيده داشتند در هر قضيه از قضاياى اجتماعى ، وقتى آنها در يك روزنامه يا يك مقاله اظهار نظرى مى كنند، همه بايد قبول كنند، اينها سكوت كردند! اين قدر اينها از متن مردم دور بودند؛ و اين دورى همچنان ادامه پيدا كرد.
آقاى بالاى ايوان !!
گاهى نشانه هاى خيلى كوچكى از آنها پيدا مى شد؛ اما وقتى كه دستگاه يك تشر مى زد، برمى گشتند مى رفتند!يكى از نمونه هاى جالبش ، آدم معروفى بود، كه چند سالى هست كه فوت شده است ؛ حالا نمى خواهم اسمش را بياورم ؛ كتابش را مى گويم ؛ هر كس فهميد، كه فهميد. اين شخص ، قبل از انقلاب نمايشنامه يى نوشته بود به نام : آباكلاه ، آبى كلاه آن وقتها ما اين نمايشنامه را مى خوانديم . او نقش روشنفكر را در اين نمايشنامه مشخص كرده بود. در آن بيان سمبليك ، منظور از آبى كلاه انگليسيها بودند، و منظور از آباد كلاه امريكاييها بودند. در پرده ى اول ، نمايشنامه نشاندهنده ى دوره ى نفوذ انگليسيها بود؛ و در پرده ى دوم ، نشاندهنده ى دوره ى نفوذ آمريكاييها؛ و در دو دوره ، قشرهاى مردم به حسب موقعيت خودشان ، حركت و تلاش دارند؛ اما روشنفكر - كه در آن نمايشنامه ، آقاى بالاى ايوان نام دارد - به كل بر كنار مى ماند! مى بيند، احيانا كلمه يى هم مى گويد، اما مطلقا خطر نمى كند و وارد نمى شود. اين نمايشنامه را آن آقا نوشت ، و من همان وقت در مشهد بعد از نماز براى دانشجويان و براى جوانان صحبت مى كردم . اين كتاب به دست ما رسيد، من گفتم كه خود اين آقاى نويسنده ى اين كتاب هم ، همان آقاى بالاى ايوان است ؛ در حقيقت خودش را تصوير و توصيف كرده است ؛ بكلى بر كنار!
بنابراين ، بدترين كارى كه ممكن بود يك مجموعه ى روشنفكرى در ايران بكند، كارهايى بود كه روشنفكران ما در دوره ى پانزده ساله ى نهضت اسلامى انجام دادند؛ بكل كنار رفتند! نتيجه همه معلوم شد: مردم مطلقا از آنها بريدند. البته تا حدودى ، تعداد خيلى معدودى وسط ميدان بودند؛ از جمله خود مرحوم آل احمد بود؛ حتى شاگردان و دوستان و علاقه مندانش وارد اين ميدان نشدند؛ خيلى دورادور حركتى كردند.
زندانها از مردم ، از روحانيون ، از دانشجويان ، از طلبه ها، از آحاد مردم ، از كارگرت از كاسب پر بود. تمام طول اين سالهاى متمادى ، بيشترين تعداد زندانيها را، زندانيهاى مربوط به نهضت امام تشكيل مى دادند؛ چون تلاششان ، تلاشى بود كه دستگاه را به ستوه مى آورد. اين چهره هاى معروفى كه همه مى شناسيد، زندان رفتند و ساعتهاى متمادى زير شكنجه فرياد كشيدند؛ اما آن آقايان نه !
البته بعضى از اينها كه به خاطر چيز مختصرى به زندان مى افتادند، تقريبا به فوريت به توجه ما مى رسيدند! الان در ميان همين چهره هاى معروفى كه مى خواهند عامل ارتجاع روشنفكرى در زمان ما بشوند - كه عرض مى كنم - كسانى بودند كه در زندان نامه مى نوشتند و التماس و گريه مى كردند!ما اينها را كاملا از نزديك مى شناسيم ؛ خودشان هم مى دانند كه ما آنها را مى شناسيم ؛ اما جوانان اينها را نمى شناسند. آن مجموعه ى آن روز،تا زمان انقلاب نشان دادند كه يك قشر غير قابل اعتماد براى رهبرى فكرى مردمند.
البته يكى ، دو سال به انقلاب ، حركتى به وجود آمد. اين حركت هم به اين شكل بود كه موج نهضت ، با باز معرفتى و اعتقادى خودش ، وارد محافل گوناگون شد. خيليها بودند كه به اسلام اعتقاد نداشتند؛ اما به بركت نهضت ، به اسلام اعتقاد پيدا كردند. خيلى از دختران بودند كه به حجاب هيچ اعتقادى نداشتند؛ اما در دوران نهضت ، بدون اين كه كسى به آنها حتى يك كلمه بگويد، خودشان با حجاب شده بودند؛ يعنى نهضت امام ، نهضت اسلامى ، با گسترش خودش ، با اوج خودش ، با كربلايى شدن خودش ، هر چه بيشتر تلفات مى داد، هر چه بيشتر شهيد مى داد، هر چه بيشتر فدايى مى داد، طرفداران بيشتر و پيام گسترده ترى پيدا مى كرد. هر چه پيام انقلاب پيش مى رفت ، پيام نهضت هم - كه همان پيام دين و پايبندى به اصول اسلامى و معارف اسلامى بود - گسترش پيدا مى كرد، و البته مجموعه يى را هم شامل شد. اينها - اشخاص كه البته من نمى خواهم اسم بياورم - وارد ميدان شدند، تا انقلاب شد.



موج انقلاب و روشنفكران
بعد از پيروزى انقلاب ، روشنفكرى در ايران برنيفتاد - روشنفكرى وجود داشت - اما در واقع يك روشنفكرى نوين به وجود آمد. در دوره ى انقلاب ، شاعر، نويسنده منتقد، محقق ، كارگردان ، سينماگر، نمايشنامه نويس ، نقاش ، از دو قشر پديد آمد: يكى از عناصرى كه انقلاب اينها را به وجود آورده بود، و دوم عناصرى كه از دوره قبل بودند و انقلاب اينها را بكلى قلب ماهيت كرده بود. براى اولين بار بعد از گذشت تقريبا صد سال از آغاز تحرك روشنفكرى در ايران ، روشنفكرى بومى شد. آن كسانى كه در مقوله هاى روشنفكرى فعالترند و در مركز دايره ى روشنفكرى قرار دارند - يعنى نويسندگان و شعرا - تا برسد به قشرهاى گوناگون ، مثل هنرمندان و نقاشان و...، اينها براى اولين بار در اين كشور مثل يك ايرانى فكر كردند، مثل يك مسلمان حرف زدند؛ محصول روشنفكرى و هنرى و ادبى توليد كردند؛ اين شد يك دوران جديد.
البته مقاومتهايى بود، ليكن حركت عظيم انقلابى ، كه همه چيز مقدمه ى چنين حركتى است - اين را شما بدانيد كه هر فكرى ، هر قلم زدنى ، هر كار كردنى ، مقدمه ى چنين حركتى است -؛ مثل حركتى كه در انقلاب براى كشور پديد آمد - بزرگترين بركات را براى كشور دارد؛ لذا موج حركت خودى و اسلامى و بومى روشنفكرى ، با شعبه هاى گوناگونش در كشور، همه چيز را تحت الشعاع قرار داد؛ از آهنگساز گرفته ، تا موسيقيدان ، تا هنرمند، تا اديب ، تا شاعر، اسلامى فكر كردند، اسلامى كار كردند؛ لااقل تلاش كردند كه اين گونه باشند. اين ، چيز بسيار نو و مباركى بود؛ و اين ادامه پيدا كرد.
جنگ ، ميدانى براى بروز استعدادها در اين زمينه شد. مى دانيد يكى از چيزهايى كه هنر و ادبيات را در هر كشورى به شكوفايى مى رساند، حوادث سخت ، از جمله جنگ است . زيباترين رمانها، بهترين فيلمها، شايد بلندترين شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها سروده شده و گفته شده و توليد شده و به وجود آمده است ؛ در جنگ ما هم همين طور بود.
ما در جنگ مظلوم بوديم . ما در جنگ ملتت بوديم يكجا مظلوم و مورد ستم . ما كه تجاوزى به كسى نكرده بوديم ؛ ما هيچ بهانه يى دست كسى نداده بوديم ؛ ما حتى يك تير هم به داخل مرزهاى عراق پرتاب نكرده بوديم ؛ اما طبيعت انقلاب اين بود كه به ما حمله ى نظامى بشود.



يكى از رهبران ملى آفريقا احمد سكوتر رئيس جمهور گينه ى كوناكرى بود. او در دوران رياست جمهورى من ، چند بار به ايران آمد. يكى از دفعاتى كه آمد، زمان جنگ بود. گفت از اين جنگى كه بر شما تحميل شده ، تعجب نكنيد. هر انقلابى كه عليه دستگاههاى استعمارى و استكبارى و قدرتهاى متنافذ جهانى باشد، وقتى به وجود بيايد، يكى از اولين كارهايى كه عليه آن مى شود، اين است كه يكى از همسايگانش را به جانش مى اندازد؛ شما هم مشمول اى قانون كلى شده ايد؛ تعجب نكنيد. او به من گفت : به شما از يك مرز حمله كرده اند! چون كشور كوچكى است و اطرافش كشورهاى متعددى هست . او هم چون يك فرد انقلابى بود و با يك انقلاب سر كار آمده بود، مورد حمله قرار گرفته بود.
همه مردم در جنگ شركت داشتند. در حادثه ى جنگ ، نقش رهبرى ، نقش طراز اول بود. رهبرى با خودش ، حضور يكپارچه ى مردم را آورد. اين بسيج ، تشكيل سپاه تحريك عظيم ارتش ، كارها فراوانى كه انجام گرفت ، كمك مردم ، همراهى مردم و... هم ، آن فضايى را كه روشنفكرى براى رشد و شكوفايى خودش لازم داشت ، در همان جهت درست تشديد كرد.
البته اينهايى كه مى گويم ، مساءله ى اغلب است - نه عمومى - استثناهايى دارد. در همان دوران جنگ ، نويسنده و داستان نويسى ، داستانى درباره ى جنگ نوشت ؛ ليكن داستانى كه ايران را در اين جنگ محكوم مى كند! ببنيد، وقتى كسى حاضر نيست به هيچ قيمتى از مواضع غلط خودش منصرف بشود، اين طورى در مى آيد. ايرانى كه اهواز و آبادان و خرمشهرش ، بدون اراده و بدون اختيار او، مورد هجوم نظامى دشمن قرار گرفته ، و جمهورى اسلامى - از رهبرى ، از دولت ، از نيروهاى مسلح و از مردم - با همه ى وجود وارد ميدان شده است ، چه ايرادى بايد به اين گرفت ؟ اين رمان ، اول تا آخر، ايراد به مردم و مسؤ ولان آن منطقه ، و تمسخر و اهانت به آنهاست . از اين چيزها، از بعضى از آن قديميها صادر شد؛ ليكن روال عمومى اين طورى نبود؛ تا بعد از جنگ و تا بعدها، روال عمومى در جهت صحيح بود.
در عالم حركت روشنفكرى بود؛ چون روشنفكرى طبيعتش پيشروى است ؛ و درستش همين بود كه از آن اشتباه و از آن بيمارى نجات پيدا كند؛ اما در شرايط قبل از انقلاب امكان نداشت ؛ شرايط انقلاب اين تحول را ممكن و عملى كرد.
رجعت روشنفكرى به همان حالت بيمارى !!
يك كلمه از بحث من باقى مانده ؛ و آن يك كلمه ، همه ى آن مطلبى است كه اسم اين بحث به مناسبت آن است . آن يك كلمه اين است : از بعد از جنگ تلاشهاى جدى شروع شد، براى اينكه روشنفكرى ايران را به همان حالت بيمارى قبل از انقلاب برگردانند - برگشت به عقب ، ارتجاع - يعنى باز قهر كردن با مذهب ، قهر كردن با بنيانيهاى بومى ، رو كردن به غرب ، دلبستگى و وابستگى بى قيد و شرط به غرب ، پذيرفتن هر چه كه از غرب - از اروپا، از امريكا - مى آيد، بزرگ شمردن هر آنچه كه متعلق به بيگانه است ، و حقير شمردن هر آنچه كه مربوط به خودى است ؛ كه در باطن خودش ، تحقير ملت ايران و تحقير بنيانهايش را همراه دارد؛ من اين را دارم مشاهده مى كنم .
آنها چه كسانى هستند؟ البته مى شود حدس زد؛ من اين جا ديگر خبر يقينى نمى توانم بگويم . يك عده كسانى هستند كه لم يؤ منوا بالله طرفة عين . اينها هرگز نه به اسلام و نه به ايران ، ايمانى نياورده اند. آن چند سالى هم كه اين جريانات روشنفكرى الهى ، اسلامى ، مذهبى ، حقيقى ، ايرانى - هر چه مى خواهيد اسمش را بگذاريد - در ايران وجود داشت ، اينها حاضر نشدند، حتى سر بلند كنند! به گوشه يى رفتند، يا به خارج از كشور سفر كردند و معبود خودشان ، قبله ى خودشان ، معشوق خودشان را آن جا يافتند. اين ملت ، آن سنتها، اين تاريخ ، اين فرهنگ ، برايشان اهميتى نداشت ؛ طبعا آينده ى اين ملت هم برايشان اهميتى ندارد. ممكن است حرف بزنند، ممكن است ادعا بكنند؛ اما گذشته نشان نمى دهد كه اينها صادقند. اينها به فكر مردم نيستند؛ به فكر خودشانند.
بعضى ها هم كسانى هستند كه ممكن است تحت تاءثير اينها قرار بگيرد؛ عنوانهاى پر طمطراق روى ذهنها اثر بگذارد. بعضى هم احتمالا - نمى توانم يقينا بگويم - كسانى كه اجير باشند. بالاخره يكى از چيزهايى كه راحت در خدمت پول قرار مى گيرند، ادبيات و قلم و هنر و شعر است ؛ تعجبى ندارد! ما شعراى بزرگى را داشتيم كه براى فلان پاداشاه شعر گفتند و او را ستودند؛ در حالى كه در خور لعن و نفرين بودند. ما كسان زيادى را داشيم كه به خاطر پول ، به خاطر دنيا، به خاطر شهوات ، از بنيانهاى پليد و زشت حمايت كردند؛ در حالى كه بايد از آنها تبرى مى جستند؛ هيچ بعدى ندارد. البته عرض كردم كه اين اطلاع نيست ؛ اين حدس است ؛ مى خواهند روال را به عقب برگردانند؛ نبايد روشنفكران مسلمان ما اين را اجازه بدهند.
نحوه مقابله با روشنفكران بيمار و رجعت روشنفكرى
اين كه مى گويم نبايد اجازه بدهند، مقصودم اين نيست كه حالا بلند شوند دعوا كنند؛ نخير، ميدان روشنفكرى ، ميدان مشت و امثال نيست . ميدان فرهنگ و روشنفكرى ، ميدان همان فرهنگ است ؛ ابزارهايش ، ابزارهاى فرهنگى است . جوانانى كه اهل مقولات روشنفكريند، بايد در ميدان فعال بشوند. جوانان ! خودتان را بسازيد. يك ملت اگر بخواهد راه رشد و كمال و پيشرفت را طى بكند، بايد از لحاظ ايمان فكرى ، به جاى محكمى متكى باشد. آن ملتى ، آن نسلى ، آن جوانى كه بخواهد به يك مجموعه ى هر هرى مذهب ، بى ايمان ، بى اعتقاد به بنيانهاى اخلاقى و دينى و معنوى دل بسپارد و با حرف آنها پيش برود، زير پايش سست خواهد شد؛ نسل جوان ؛ همانى خواهد شد كه در دوران رژيم پهلوى بود؛ ياءس آور، بى فايده ، مايل به فاسد، آماده ى براى كجروى . آن وقت براى آن كه كسى آنها را باز از آن راه ، به راه راست حركت بدهد، معنونه ى زيادى لازم است ؛ حركتى مثل انقلاب اسلامى لازم است ، كه به آسانى در قرنى - بلكه قرنهايى - در اين كشور پيش نمى آيد.



با همه ى قوا بايد موجودى فعلى را حفظ كرد. نبايد اجازه بدهند يك عده افرادى كه سالهاى متمادى در اين كشور با ابزارهاى روشنفكرى و با ابزارهاى فرهنگى ، هيچ مشكل و مساءله ى مهمى نتوانستند با اين مردم همراه باشند و به پاى مردم برسند؛ حتى نتوانستند پا به پاى مردم برسند، چه برسد بخواهند جلو در و پيشرو و رهبر مردم باشند؛ هميشه عقب ماندند، هميشه در انزوا ماندند؛ اينها مجددا به اين كشور بيايند و سايه ى فكر و فرهنگ خودشان را حاكم بكنند. اين كه مى بينيم در بعضى از مطبوعات و مجلات و منشورات فرهنگى ، چيزهايى نشان داده مى شود، دنبال رجعت به گذشته اند؛ دنبال برگشتن به حالت بيمارى روشنفكريند. اين مقوله روز است . اين مقوله بسيار اساسى و مهمى است .
ادعاهاى روشنفكران و اشتباه جلال آل احمد
البته روشنفكران جماعت وقتى بخواهند در اين زمينه ها حرف بزنند، مى توانند بنشينند ببافند، حرف بزنند، كه آقا نمى شود، روشنفكرى با دين نمى سازد؛ دين اگر به كشور آمد، همه چيز را تحت الشعاع قرار مى دهد؛ كما اين كه متاءسفانه در يك پاورقى مرحوم آل احمد هم يك جمله ى اين طورى دارد، كه خطاى تاريخى است .به نظر من ، ايشان در اين جا دچار خطاى تاريخى شده است .
مى گويد در زمان صفويه ، چون دين ، منشيگرى ، اديبى و دبيرى ، در كنار دستگاههاى حكومتى قرار گرفت - يعنى مثلا ميرداماد رفت كنار شاه عباس - لذا در دوران صفويه ، فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر تنزل كرد! اين اشتباه است .مثل دوره ى صفويه ، دوره يى در طول ادبيات نيست . مرحوم آل احمد اهل شعر نبوده ؛ به نظر من ، از روى بى اطلاعى اظهار نظر كرده است .شعراى مخالف سبك هندى ، حرف معروف غلطى را در دهنها انداختند.سبك هندى ، در دوره ى صفويه رايج شد و تا دوره ى زنديه و اوايل قاجاريه هم ادامه داشت ؛ بعد گروه ديگرى پديد آمدند، كه به آنها به اصطلاح متحدان و انجمن ادبى اصفهان مى گفتند.اينها با سبك هندى خيلى مخالف بودند.البته شعرهايشان هرگز به پايه ى شعراى سبك هندى هم نمى رسد - فاصله خيلى زياد است - ليكن مخالف بودند.از آن زمان ترويج شد كه دوره ى صفويه ، دوره ى انحطاط شعر است ! نه ، شاعر بزرگى مثل صائب ، متعلق به دروران صفويه است .شعرايى مثل كليم ، مثل عرفى ، مثل طالب آملى ، متعلق به دوران صفويه اند.شعرايى كه در همه ى طول تاريخ شعر، ما نظيرشان را كم داريم ، در دوره ى صفويه بوده اند.نصر آبادى در تذكره ى نصر آبادى ، در زمان خودش در اصفهان ، نزديك به هزار شاعر را اسم مى آورد و شرح حالشان را مى نويسد.شهرى مثل شهر اصفهان ، هزار شاعر! البته شعراى خوب ، نه شاعر جفنگ گو! شعرهايشان هست ، تذكره ى نصر آبادى هم موجود است .ما كى و كجا چنين چيزى داشتيم ؟
در فلسفه ، ملاصدرا، بزرگترين فيلسوف همه ى تاريخ فلسفه ى اسلامى ، متعلق به زمان صفويه است . ميرداماد، مربوط به زمان صفويه است .فيض كاشانى - عارف معروف - مربوط به زمان صفويه است .لاهيجى - متكلم و فيلسوف معروف - متعلق به زمان صفويه است .اين چه حرفى است كه زمان صفويه ، دوره ى انحطاط شعر است ؟ نخير، اتفاقا دوران صفويه ، دوران شكوه و اوج ادب و هنر است .البته ادب به معناى شعر، نه نثر هم خوب است ، اما آن چنان اوجى ندارد.بهترين كاشيكاريها و بهترين معماريها، متفلق به دوزان صفويه است .شما در طول تاريخ ، مثل مسجد شيخ لطف الله - در يك مقوله - مثل ميدان نقش جهان اصفهان - در يك مقوله - مثل آن ساختمانها - در مقولات ديگر - نمى توانيد پيدا كنيد؛ مگر خيلى كم .اينها متعلق به دوران صفويه است .
البته صفويه شعرا را به دربار نمى بردند، تا به آنها پول بدهند؛ ولى واقعا نمى خواهم از صفويه دفاع هم بكنم .ما به همه ى شاهها بديم .شاه بد است .اصلا شاه نمى تواند خوب باشد.ملوكيت بد است ملوكيت ، به معناى مالكيت است .آن كسى كه خودش را ملك مى نامد - يعنى پادشاه - مالكيتى نسبت به مردم و به اصطلاح رعيت خودش براى خود قايل است .در اسلام اصلا ملوكيت مردود است .آن روز در نماز جمعه هم گفتم كه خلافت و ولايت ، نقطه ى مقابل ملوكيت است .پادشاهان صفويه هم پادشاه بودند و ما اصلا نمى توانيم از آنها دفاع بكنيم ؛ اما از لحاظ تاريخى ، اين حرف ، حرف غلطى است كه ما بگوييم در دوره ى صفويه ، شعر و ادبيات ، تنزل و انحطاط پيدا كرده است .من مى بينم كه هنوز هم به تبع همان دوران ، در تلويزيون و راديو و اين جا و آن جا، گاهى همين مطالب را مى گويند.نخير، دوران صفويه ، دوران انحطاط نيست .بعد از حافظ، هيچ غزلسرايى به عظمت صائب نيامده است .بعد از رودكى ، هيچ شاعرى به تعداد صائب شعر نگفته است ؛ دويست هزار شعر دارد.البته شاعر حسابى كه بشود روى شعرش ايستاد و از شعرش دفاع كرد، مورد نظر است ، والا شاعران جفنگ گو هر چه بخواهيد؛ مى گويند.هيچ شهرى به قدر اصفهان ، در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فيلسوف و فقيه نداشته است ؛ اين چه حرفى است ؟!
على اى حال ، ارتجاع روشنفكرى اين است ؛ يعنى برگشتن به دوران بيمارى روشنفكرى ؛ برگشتن به دوران بى غمى روشنفكران ؛ برگشتن به دوران بى اعتنايى دستگاه روشنفكرى و جريان روشنفكرى به همه ى سنتهاى اصيل و بومى و تاريخ و فرهنگ اين ملت .امروز هر كس اين پرچم را بلند كند، مرتجع است ؛ ولو اسمش روشنفكر و شاعر و نويسنده و محقق و منتقد باشد.اگر اين پرچم را بلند كرد - پرچم بازگشت به روشنفكرى دوران قبل از انقلاب ، با همان خصوصيات ، و با جهتگيرى ضد مذهبى و ضد سنتى - اين مرتجع است ؛ اين اسمش ارتجاع روشنفكرى است .(48)