كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۲۴ -


باب سيزدهم: در شمه‏اى از حاصل فضل صدقه به كلامى خوش و بيانى دلكش كه سبطش سهل و حفظش آسان و سزاوار است سپردن آن در سويداى مكنون جنان و نوشتنش بر رخسار حور جنان؛

1. در مناقب اجماليه صدقه.
2. صدقه با كلام و بيان.
3. در فضائل هشتگانه صدقه.
4. پرداخت صدقه به اندازه استعداد مالى.
5. در ذكر هدايا كه انسان بايد از اين دنيا با خود ببرد.
بدان كه خداوند كريم منان با عمل صدقه كارى كند، چنانچه وعده فرموده كه نكرده با هيچ كار نيك انسان. و آن هشت مرحله است از مراتب لطف و احسان كه با صدقه كند از روز دادن تا زمان رسيدن به جزاى آن اول اخذ دوم حفظ سوم تنميه چهارم تزكيه پنجم اعلان ششم مدح، هفتم مباهات هشتم مكافات.
اول: اخذ، يعنى گرفتن؛ چنانچه فرموده الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم‏566 آيا ندانستيد كه خداوند است كه قبول مى‏كند توبه را از بندگان و مى‏گيرد صدقات را و اين كه خداوند است پذيرنده مهربان و اين از فضائل خاصه صدقه است، چنانچه در تفسير عياشى مروى است كه حضرت سجاد (عليه‏السلام) چون به سائل عطا مى‏فرمود، دست سائل را مى‏بوسيدند، پس كسى پرسيد چرا چنين مى‏كنى فرمود: زيرا كه صدقه به دست خداوند پيش از اين كه به دست بنده بيافتد مى‏افتد و فرمود: نيست چيزى مگر آن كه موكل است به او ملكى مگر صدقه، پس به درستى آن به دست خدا مى‏افتد و نيز از آن جناب روايت كرده كه فرمود: من ضامنم بر پروردگار خود كه صدقه نمى‏رسد به دست بنده، تا آن كه به دست خداوند، برسد، پس آن آيه را خواند و نيز از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ چيز نيست مگر آن كه موكل شده براى او ملكى غير از صدقه، پس آن مى‏رسد به دست خدا و بر اين مضمون اخبار بسيار و پاره‏اى از آن سابقا ذكر شده و خواهد آمد.
دوم: حفظ، چه انسان بر هر چه ترسد از اموال از تطرق حوادث و وقوع در مهالك آسمانى و زمينى، چون به خداوندش دهد و به حضرت مقدسش بسپرد به دادن صدقه و انفاق بر اهلش آن مال را نگاه مى‏دارد و از آن مهالك نجات داده در روز حاجت به آن به او بر مى‏گرداند؛ چنانچه گذشت در شرط دهم از باب هشتم در خبر سفر جناب صادق (عليه‏السلام) با آن تجار و نيت دادن صدقه حفظ از اشرار، و در تفسير امام (عليه‏السلام) مذكور است كه چون انسان از دادن زكات كوتاهى كند، خداوند مى‏فرمايد: اى بنده من آيا مرا به بخل نسبت دادى يا مرا متهم دانستى يا گمان مى‏كنى كه من عاجزم، توانا نيستم بر آن كه به تو بدهم، زود است برگردد به تو روزى كه بوده باشى محتاج‏ترين محتاجها اگر زكات را بدهى و در تفسير شيخ ابوالفتوح و غيره مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هيچ مال به صدقه و زكات دادن نكاهد.
سوم: تمنيه، يعنى تربيت كردن و ترقى دادن، چنانچه خداوند مى‏فرمايد: يمحق الله الربا و يربى الصدقات567 زائل و تباه گرداند خداى مالى را كه از ربا حاصل آيد و زياد كند و افزونى دهد صدقات را و در تفسير عياشى از حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: خداوند مى‏فرمايد: نيست چيزى مگر آن كه موكل كردم به او كسى را كه قبض كند آن را غير از من، جز صدقه، پس به درستى كه به خوشى آن را به دو دست خود مى‏گيرم، حتى اين كه مرد يا زن صدقه مى‏دهد به خرماى يا پاره‏اى از خرمايى، پس تربيت مى‏كنم آن را براى او چنان چه كره اسب و كره شتر خود را تربيت مى‏كند، پس او را روز قيامت ملاقات مى‏كند و حال آن كه مانند كوه احد و بزرگتر از احد است.
ايضا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه خداوند تربيت مى‏كند براى يكى از شما صدقه را؛ چنانچه يكى از شما فرزند خود را تربيت مى‏كند تا آن كه او را روز قيامت ملاقات كند و او مثل احد است و در خبر ديگر بر اين مضمون نقل فرمود كه گذشت از تفسير شيخ ابوالفتوح كه ترازوى كسى را بسنجد از طاعت سبك باشد، پس چيزى چون كوه در كفه حسناتش نهند سنگين شود و بچربد آن را نشناسد و از حالش پرسد، خداى تعالى فرمايد: اين آن نيم خرما است كه تو فلان روز براى من به صدقه دادى، من آن را براى تو مى‏پرورانيدم تا به وقت درماندگى تو را فرياد رس باشد، و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: به آن خدائى كه جان من به امر او است كه هيچ بنده‏اى نباشد كه صدقه ندهد از كسبى حلال و خداى تعالى جز حلال نپذيرد و بر آسمان نشود الا صدقه پاك و الا آن صدقه در دست كرم خداى مى‏نهد خداى از او بستاند آن را و مى‏پروراند؛ چنانچه يكى از شما كره اسبى به پروراند يا يك لقمه كه از براى خداى داده باشد مانند كوه عظيمى شود آنگاه خواندند الم يعلموا ان الله568 الاية.
چهارم: تزكيه، و آن اگر چه به چند معنى است كه همه آنها در اينجا موجود است. چون تطهير چه خداوند پاك مى‏كند صدقه را از جميع ضرر و مفاسد و الم كه داراست، چون خواست كه رد كند و تنميه؛ چنانچه گذشت الا آن كه مقصود در اين عنوان با نتيجه كردن و ثمرات و فوائد غير متناهيه بيرون آوردن است از آن و اين غير تنميه است، چه مقصود از او ترقى دادن شخص صدقه است و به مقدار استعدادى كه دارا است و آبيارى كه از او مى‏شود، چون حبه كه درخت شود و لقمه كه كوهى گردد و غرض از اين بيرون آوردن درختان ديگر است، مثلا از شاخه و حبه آن درخت و همچنين درختان ديگر از نتايج آن، پس يك صدقه هزار صدقه شود، مثلا، چنانچه در آنجا يك مثقال هزار مثقال مى‏شد، پس تنميه بزرگ كردن، كوچك است و تزكيه زياد كردن، كم است و اين در صدقه علم و كلمه حق بسيار ظاهر باشد؛ چنانچه مكرر اشاره به آن شد؛ در تفسير عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است كه شخصى هديه آورد خدمت جناب مجتبى (عليه‏السلام) فرمود: كدام محبوبتر است نزد تو بدل او كه بيست ضعف، و بيست هزار درهم مى‏شود، يا مفتوح نمايم براى تو بابى از علم كه مقهور كنى به آن فلان ناصبى را كه در قريه توست و به آن ضعفاء اهل قريه خود را دريابى و نجات دهى و اگر بهترين اين دو را برگزيدى من هر دو را براى تو جمع مى‏كنم و اگر پست را اختيار كردى تو را مخير ميكنم و در گرفتن هر كدام كه خواستى، پس گفت: اى فرزند رسول خدا، ثواب من در مقهور كردن آن ناصبى و نجات دادن آن ضعفاء از دست او به اندازه بيست هزار درهم است، بلكه از دنيا بيست هزار هزار مرتبه بيشتر است، پس گفت: اى فرزند رسول خدا، چگونه پست‏تر را برگزينم؛ بلكه بهتر را كه، كلمه است، اختيار كنم، تا مقهور كنم به آن دشمن خدا را و او از اولياء خدا دور كنم پس حضرت فرمود: نيك برگزيدى و آن كلمه را به او آموخت و به او بيست هزار درهم داد، پس رفت و آن مرد را عاجز كرد از جواب و خبر او به آن جناب رسيد چون حاضر شد فرمود: اى بنده خدا، هيچ كس مانند تو نفع نبرده و احدى از دوستان مانند تجارت تو، تجارت نكرده كسب كردى مودت خداوند را اولا و مودت محمد و على (عليه‏السلام) را ثانيا و مودت طيبين از آل ايشان را ثالثا و مودت ملائكه را رابعا و مودت برادران مؤمن خود را خامسا، پس كسب كردى به عدد هر مومنى و كافرى چيزى را كه بهتر است از دنيا هزار مرتبه، پس باد تو را گوارا باد.
پنجم: اعلان، يعنى ظاهر كردن، خداوند آنچه را انفاق كرده در نهانى براى ملاء اعلى از ملائكه و انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) و مؤمنين و آن اعلان علاوه بر تشريف و احترام سبب شود براى محبت آن جماعت و دعا و استغفار و شفاعت و در آن عصر كه وحى منقطع نبود بسيار شد كه كسى به راستى و خلوص نيت صدقه داد و احسانى كرد، پس خداوند ظاهر نمود و آيه در حقش نازل فرمود كه تا روز قيامت آن را خوانند و آن نيكى را ياد كنند.
ششم: مدح، و ستايش خداوند بنده ضعيف را به جهت دادن چيزى از مال او به بندگانش و اين خود كافى است در فصل صدقه؛ بلكه هر چه غير از او باشد مرتبه‏اش پست‏تر است است چه مدح بى رضايت نشود و بعد از مقام رضا چيزى نباشد و در آيات شريفه آن قدر از انفاق كننده و صدقه دهنده مدح فرموده و به اسامى مختلفه و اوصاف شريفه ذكر فرموده كه عقول حيران است، ايشان را متقين شمرده.
و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين الذين ينفقون فى السرآء و الضرآء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس‏569 و در صفات متقين فرموده و مما رزقناهم ينفقون570 و صادقين و بارين دانسته ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن‏571 تا اينكه فرمود و اتلى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب‏572 در آخر آيه است اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون‏573 محسنين نام نهاده انهم كانوا قبل ذلك محسنين كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالاسحارهم يستغفرون و فى اموالهم حق للسائل و المحروم‏574 و مفلحين قلب داده فات ذالقربى حقه و المسكين و ابن السبيل ذلك خير للذين يريدون وجه الله و اولئك هم المفلحون‏575 و صالحين دانسته و أنفقوا من ما رزقنكم من قبل ان يأتى احدكم الموت فيقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق واكن من الصالحين‏576 و به اولو الالباب نسبت داده انما يتذكر اولوا الالباب: الذين يوفون بعهد الله‏577 تا آنجا فرموده و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية578
هفتم: مباهات خداوند به شخص صدقه دهنده بر ملائكه و ساير عباد مباهات مى‏كند؛ چنانچه محمد بن صدقه روايت كرده كه حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: به شخصى از اهل ارمنيه در ضمن خبرى كه گذشت و هر كس به جاى آورد آنچه بر او لازم است، يعنى از تفرقه نگذاشتن ميان خود و برادران مؤمن در جان و مال مباهات مى‏كند خداوند به سبب او ملائكه خود بر او بهشت خود را مباح مى‏كند و مباهات در اينجا به همان معنى است كه شايسته ذات مقدس حضرت بارى تعالى است و در جاهاى بسيار استعمال فرموده‏اند، چنانچه در مواعظ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است به ابوذر، به درستى كه پروردگار تو مباهات مى‏كند. ملائكه را به سه نفر مردى كه صبح كند در بيابان بى آب و گياهى، پس اذان و اقامه گويد و نماز كند، پس مى‏فرمايد: خداوند به ملائكه نظر مى‏كند و به سوى بنده من نماز مى‏كند و نمى‏بيند او را غير از من كسى، پس فرود مى‏آيند هفتاد هزار ملك و نماز مى‏كنند در عقب او و استغفار مى‏كنند، براى او تا فرداى آن روز و مردى كه برخيزد در شب و تنها نماز كند، پس به سجده رود در سجده بخوابد، پس خداوند مى‏فرمايد نظر كنيد به سوى بنده من روح او نزد من است و جسد او در طاعت من در سجده و مردى كه در جهادى باشد و رفقاى او فرار كنند و او ثابت بماند و مقاتله كند كه تا كشته شود و در وصاياى آن جناب به عبدالله بن مسعود است كه اى پسر مسعود، دوزخ براى كسى است كه مرتكب حرامى شده و بهشت براى آن كه واگذاشته حلال را و بر تو باد به زهد به درستى كه اين زهد چيزى است كه خداوند به او مباهات مى‏كند ملائكه بر تو و صلوات مى‏فرستد و بالجمله اصل مباهات غلبه كردن بر ديگرى است، به شمردن چيزى كه از محاسن و مفاخر باشد و خداوند به قسمى با ملائكه درباره او سخن مى‏گويد و مدح و ستايش مى‏نمايند، كه پندارى ملائكه در مقام مبالغه و مخاصمه و خداوند بى چون در مقام جواب و تعداد محاسن و مفاخر خود يا آنچه بستگى دارند به آن ذات مقدس تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.
هشتم: مكافات، در دنيا و برزخ و قيامت و بهشت به اقسام و مراتب و درجات و انواع منافع دنيويه و اخرويه از جاه و شرف و نيكنامى و محبت در قلوب بندگان و توجه ايشان به سوى او و از ايشان كسب كمالات كردن به قول و فعل و حال و كثرت اعتبار به بى اعتبارى دنيا و عظم نعم عظيمه حضرت واهب العطايا و غير اينها كه بگذرد و از هفتاد؛ بلكه هفتصد و شايد در آيه شريفه مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة579 اشاره به اين مطلب و ذكر جمله از آنها مشروحا گذشت و خداى تعالى مكافات كند بى ملاحظه كمى و بى قابليتى و پستى آن چه در عوض سه قرص نان به مسكين و يتيم و اسير مدح نمايد به سوره چون هل اتى كه ورد زبان تمام ملائكه و مؤمنين است. و مكافات كند به آنچه ذكر فرموده از اقسام نعمت و دفع كبريت و در آخر باز اشاره نمود كه اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا580 و گذشت به روايت شيخ طبرسى كه اين آيات درباره هر مؤمنى كه اين كار را بكند براى خداوند عزوجل جارى است و مناسب است ختم اين باب به ذكر خبرى كه در اوست فائده لطيفه براى بسيارى از اقسام صدقه، سيد محمد شيهر به ابن قاسم حسينى عاملى جزينى در كتاب اثنا عشريه روايت كرده از كتاب لب اللباب كه شخصى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد، پس گفت: آيا رخصت مى‏دهى مرا كه آرزو كنم مرگ را، مرگ چيزى است كه چاره از آن نيست و سفرى است دراز كه سزاوار است براى آن كه آهنگ او كرده بردارد با خود ده هديه گفت: چيست آن هديه به او فرمود: هديه عزرائيل و هديه قبر و هديه منكر و نكير و هديه ميزان هديه صراط و هديه مالك و هديه رضوان و هديه پيغمبر و هديه جبرئيل و هديه خداى تعالى، اما هديه عزرائيل، پس چهار چيز است: راضى كردن خصمان و قضاى نمازهاى فوت شده و شوق به سوى خداى تعالى و آرزوى مردن و هديه قبر چهار چيز است: تركه نميمه و استبراء از بول و قرائت قرآن و نماز شب؛ و هديه منكر و نكير چهار چيز است: راستى گفتار و ترك غيبت و حق گفتن و فروتنى براى هر كسى، و هديه ميزان چهار چيز است: خاموش كردن و ورع راست و رفتن به جماعت و خواندن يكديگر به سوى مغفرت خداوند؛ و هديه صراط چهار چيز است: اخلاص عمل و حسن خلق و كثرت ذكر خداوند و تحمل آزار؛ و هديه مالك چهار چيز است: گريه از ترس خدا و صدقه نهانى و ترك معاصى و نيكى به والدين؛ و هديه رضوان چهار چيز است: صبر بر مكاره و شكر نعمت و انفاق مال در طاعت خداوند و حفظ امانت در وقت؛ يعنى نماز كه - امانت بزرگ خداوند است - در وقت خودش ادا كردن؛ و هديه پيغمبر خدا چهار چيز است محبت آن جناب و پيروى سنتش و محبت اهل بيتش (عليهم‏السلام) و حفظ زبان از ناسزا و بيهوده گفتن؛ و هديه جبرئيل چهار چيز است كم خوردن، كم گفتن و مداومت حمد581 و هديه خداى تعالى چهار چيز است: امر به معروف و نهى از منكر و نصيحت خلق و با خلق خدا مهربانى كردن.

باب چهاردهم‏

1. در ترغيب بر اعانت ذريه طيبه.
2. در تفصيل احسان بر سادات.
3. در فصل رعايت سلسل جليله.
4. ديدن خير بزرگ از اعانت بر علويين.
5. حكايت على بن عيسى و رد علوى.
6. معجزه صديقه طاهره (س) در خواب.
7. حكايت علويه كه به بلخ رفته بود.
8. كرامت سيد ابوالحسن طاهربن الحسين.
9. فضيلت سيد مهنائى مدنى.
10. در ديدن خير و احسان به ذريه طاهره و حكايت مجوسى.
11. در تهديد بر اهانت سادات و داستان ميرزا خليل تهرانى.
12. در فضل اعانت بر سادات.
13. حكايت علويه در بصره.
در فضل اعانت به سلسله جليله سادات است اگر چه عنوان اين بابها و فصول مقامات آن شرح منافع و شروط و اقسام صدقه بود كه واجب آن بر سادات عظيم الشان حرام، و بعضى اقسام مستحبه بر همه، يا بعضى از ايشان مكروه و باقى جايز؛ پس محذورى در ذكر ايشان در سلك گذشتگان نبود جز احترام آن سلسله عليه از گذاشتن اسم صدقه بر احسان و اكرام كه به ايشان شود، چه اين لفظ در مقابل خمس كه مختص به ايشان است ذكر شده و در مقام ذكر اعانت به ايشان كمتر اين كلمه را استعمال فرمودند، بلكه در بسيارى از اخبار صدقه زكاتى وارد شده كه صدقه چركهاى مردم است و فرمودند خداوند نفس خود و رسولش و اهل بيت رسولش را از آن منزه فرمود، پس فرمود: صدقات از آن فقراء و مساكين و ساير اصناف است كه در قرآن است، بلكه نهى فرمودند: از صدقه بر مؤمن كه آنچه را به مومن مى‏دهند صدقه نباشد. چنانچه در تفسير عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است كه كسى عرض كرد يا رسول الله، كيست مستحق زكات فرمود: مستضعفين از شيعه محمد و آل او (عليه‏السلام) كه قوت نگرفته بصيرتشان در دين و اما آن كه قوت گرفته بصيرتش در دين و نيكو شد معرفتش در دوستى اولياء خدا و دشمنى دشمنان او، پس اين برادر شما است در دين و چسبيده به راستت به شما از پدران و مادران مخالفين، پس به او زكات و صدقه ندهيد؛ زيرا كه دوستان ما و شيعيان ما از مايند مانند يك جسم و حرام است بر جماعت ما زكات و صدقه وليكن هر چه مى‏دهيد به برادران با بصيرت خود همان نيكى است و بلند داريد قدر ايشان را از زكات و صدقات و منزه داريد ايشان را از آن كه به ايشان چركهاى شما، برسد آيا دوست مى‏داريد يكى از شما كه بشويد چرك بدن خود را آن گاه بريزيد آن را بر بدن برادر مومن خود، به درستى كه چرك گناهان بزرگتر است از چرك بدن، پس به آن برادران مؤمن خود را چركين نكنيد و بالجمله فضل رعايت و احسان بر اين طايفه بزرگ و عظيم و ثواب آن جسيم و اخبار وارده در تاكيد و ترغيب به آن بسيار و حكايت ديدن خيرات بزرگ از اعانت كردن به ايشان بى شمار و تبركا به ذكر چهل عدد از هر دو صنف قناعت مى‏كنيم.
اول: در كتاب شريف صحيفه الرضا (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چهار نفرند كه من براى ايشان روز قيامت شفيعم، هر چند بيايند با گناههاى اهل زمين، اكرام كننده ذريه من و بر دارنده حاجتهاى ايشان و كوشش كننده در كارهاى ايشان چون ناچار شوند به آنها و دوست دار ايشان به دل و زبان.
دوم: در آنجا اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هر كه كار نيكى كند به يكى از فرزندان عبدالمطلب و او آن شخص را به آن كار در دنيا مكافات نكند، پس من او را فردا مكافات مى‏كنم چون مرا روز قيامت ملاقات كند.
سوم: در تفسير امام (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه رعايت حق خويشان پدرى و مادرى خود را كند داده مى‏شود به او در بهشت هزار درجه، كه دورى مابين هر درجه به قدر و دويدن اسب خوب لاغر ميان مكملى است كه صد سال بدود و يك درجه آن از نقره باشد و درجه ديگر از طلا و درجه ديگر از لؤلؤ و درجه ديگر از زمرد و درجه ديگر از زبرجد و درجه ديگر از مشك و درجه ديگر از عنبر و درجه ديگر از كافور بهشت و اين درجات از اين اصناف‏اند. و فرمود كه كسى كه رعايت حق قرابت خويشان محمد و على (عليهماالسلام) نمايد داده مى‏شود او را از فضل و مراتب درجات و زيادتى اجرها بر قدر زيادتى فضل محمد و على (عليهماالسلام) بر ابوين نسبى او و امام حسن و در نسخه امام حسين (عليه السلام) فرمود: بر تو باد و به احسان بر خويشان ابوين دينى خود، محمد و على اگر چه ضايع نموده باشى رعايت خويشهاى پدر و مادر نسبى خود را و بپرهيزيد و اجتناب كنيد از ضايع نمودن خويشان دينى خود به تدارك كردن خويشهاى پدر و مادر نسبت خود از جهت آنكه شكر كردن اقارب آن حضرت به سوى ابوين دينى تو، محمد و على (عليهماالسلام) نفع به تو بيشتر دارد، از شكر كردن اقارب نسبى نزد پدر و مادر تو به جهت آنكه خويشان ابوينى تو هر گاه شكر كنند تو را نزد محمد و على (عليهماالسلام) به اندكى از قليل نظر توجهى كه ظاهر كنند. آن ابوين دينى براى تو برطرف مى‏كند از تو گناهان تو را هر چند پرى ما بين زمين باشد تا عرش و به درستى كه اقارب ابوين نسبى تو چون شكر تو را كنند، نزد ايشان و حال آن كه تو ضايع نموده باشى حق خويشان ابوين دينى خود را نفع ندهند و دفع عذاب از تو نكنند به قدر فتيلى كه مثل است ميان عرب در حقارت و آن پوست رقيقى است كه ميان شكافى هسته خرما است و حق ابوين دينى ما كه محمد و على (عليه‏السلام) است - از حق پدر و مادر نسبى مهم‏تر است، چون راضى نمودن پدر و مادر نسبى آسان است و اكرام ابوين دينى افضل است در نزد خداوند تا ابوين نسبى و لذا اختيار كردن ابوين دينى كه همانا محمد و على (عليه‏السلام) است اولى است؛ و خداوند به حق خويشتن قسم مى‏خورد هر كسى ابوين دينى را انتخاب كند در دار قرار او با اوليا هم صحبت خواهم كرد، و جعفر بن محمد (عليه‏السلام) فرمود: كه هر كس كه مقدورش نباشد كه قضاى حق قرابات ابوين دينى و ابوين نسبى خود هر دو بكند به جهت آن كه قضاى حق قرابت هر يك مانع باشد از قضاى حق ديگرى، پس حق قرابت ابوين دينى خود را مقدم دارد. خداى عزوجل در روز قيامت فرمايد: چنانچه مقدم داشت قرابات ابوين دينى خود را، او را به سوى جنات من مقدم داريد، پس زياد مى‏شود فوق آنچه آماده شده بود براى او از درجات هزار هزار ضعف او و موسى بن جعفر (عليه‏السلام) فرمود: در حالى كه به آن حضرت عرض نمودند كه براى فلان كس هزار درهم بود، پس دو مال به او عرض شد كه هر دو را مى‏خواست سرمايه او گنجايش هر دو را نداشت، پس گفت كه كدام يك از اين دو متاع انفع است براى من گفتند: مر او را كه اين متاع ربحش بر آن متاع به هزار چندان زيادتى دارد. حضرت فرمودند: آيا چنين نيست كه لازم است در اين صورت آن مرد را بنا بر مقتضاى عقل خود كه افضل را اختيار نمايد گفتند آرى فرمود: پس چنين است برگزيدن قربت ابوين دينى تو، يعنى محمد و على (عليه‏السلام) بر ابوين نسبى او و كسى به جناب رضا (عليه‏السلام) عرض كرد كه آيا خبر ندهم تو را، به زيان كار كه از نفع و سرمايه دور مانده فرمود: آن كس كيست؟ عرض كردند: فلان كس كه فروخت دينارهاى خود را به دراهم كه به عوض آن گرفت، پس برگرداند مال خود را از ده هزار دينار بده هزار درهم‏582 حضرت فرمود: به من بگوئيد كه اين مرد ده هزار اشرفى خود را مى‏فروخت به هزار درهم، آيا چنين نبود كه تخلف نمودن او از نفع و حسرت او اعظم بود. گفتند: آرى، فرمود: آيا خبر ندهم شما را، به كسى كه تخلف از رنج و حسرت او اعظم از اين باشد. گفتند: آرى، فرمود: به من بگوئيد اگر اين مرد هزار كوه از طلا مى‏داشت و به هزار حبه از درهم مغشوش مى‏فروخت آيا نه چنين بود كه تخلف نفع او عظيم‏تر و حسرت او اعظم از اين خواهد بود گفتند: آرى، فرمود: آيا خبر ندهم شما را به سخت‏تر از اين در تخلف و بزرگتر از اين در حسرت گفتند: آرى فرمود: كسى كه مقدم دارد در نيكى و احسان قرابت ابوين نسبى خود را بر قرابت ابوين دينى خود، محمد و على (عليهم‏السلام) زيرا كه فضل خويشان محمد و على (عليهم‏السلام) كه ابوين دينى اويند و بر خويشهاى پدر و مادر نسب او افضل است از فضل هزار كوه طلا بر هزار درهم مغشوش و محمد بن على (عليهم‏السلام) فرمود: كسى كه اختيار كند قرابت ابوين دينى خود محمد و على (عليهم‏السلام) را بر قرابات ابوين نسبى خود خداى تعالى اختيار نمايد او را در روز قيامت در حضور خلايق و مشهور سازد او را به، خلقتهاى كرامت خود و شرف او را ظاهر سازد بر بندگان جز كسى كه مساوى باشد با او در فضائل به افضل او و على بن محمد (عليهم‏السلام) فرمود: به درستى كه از جمله تعظيم جلال خداونديست برگزيدن قرابت ابوين دينى خود كه محمد و على (عليهم‏السلام) اند، بر قرابات ابوين نسبى خود و به درستى كه از جمله استخفاف به جلال خدا است برگزيدن قرابات ابوين نسبى خود و بر قرابات ابوين دين خود كه محمد و على (عليهم‏السلام) اند، و حسن بن على (عليه‏السلام) فرمود: مردى عيالش گرسنه بودند، پس از خانه در آمد كه چيزى بيابد و قوتى بر ايشان تواند خريد، پس درهمى تحصيل كرد و به آن نان و خورشى خريد در اثناى راه گذشت به مردى و زنى از خويشان محمد و على (عليهمالسلام) برخورد و يافت ايشان را كه گرسنه بودند، پس گفت: ايشان سزاوارترند به اين درهم از خويشان من، نان و خورش را به ايشان داد و ندانست كه چه عذرى براى اهلش آورد، پس آهسته راه مى‏رفت و فكر مى‏كرد كه ناگاه قاصدى را ديد كه در تفحص او است و او را مى‏طلبد، پس او را نشان دادند نزد او آمد و نامه به او داد كه از مصر آورده بود با پانصد اشرفى در كيسه و گفت اين بقيه مال پسر عم تو است كه در مصر متوفى شده و از او صد هزار اشرفى مانده كه بر تجار مكه و مدينه است و عقار بسيار و اضعاف اين مال در مصر دارد، پس آن پانصد اشرفى را از او گرفت و بر عيال خود توسعه داد و در همان شب كه به خواب رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را در خواب ديد كه به او گفتند: چگونه ديدى توانگر ساختن ما تو را، چون برگزيدى قرابت ما را بر قرابت خود و بعد از آن نماند احدى در مكه و نه در مدينه از آنها كه پسر عم او از آنها طلب داشت از وجه صد هزار اشرفى، مگر آن كه محمد و على (عليهم‏السلام) به خواب او آمدند و به او گفتند كه اگر صبح زودى حق فلان را كه از ميراث پسر عم او مانده به او مى‏رسانى، فبها، والا ما در همان وقت تو را هلاك مى‏نمائيم و مستأصل كنيم و ازاله نمائيم نعمتهائى را كه خداى تعالى به تو داده و تو را از حشمت و بزرگيت مى‏اندازيم، پس آن قرض داران على الصباح آنچه بر ذمتشان بود برداشته به نزد او آوردند، تا آنكه جمع شد در نزد او تمام آن صد هزار اشرفى و نماند در مصر احدى از آن جماعت كه در نزد او مالى بود از آن شخص، مگر آن كه حضرت محمد و على (عليهم‏السلام) در خواب او آمدند و به تهديد او را امر نمودند كه به هر نحو تعجيل كه او را مقدور باشد مال را ادا نمايند، آن گاه محمد و على (عليهم‏السلام) به خواب آن مردى كه ايثار قرابت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كرد آمدند، پس به او فرمودند: چگونه ديدى احسان خداوند را نسبت به خود به تحقيق كه ما امر كرديم كسانى را كه در مصر مى‏باشند كه به زودى مال تو را به تو رسانند. آيا مى‏خواهى كه بفرمائيم حاكم آن شهر را كه عقار و املاك تو را بفروشد و قيمت‏هاى آنها را از مال خود و حواله كند كه در مدينه بگيرى و بدل آن هر چه خواهى در اين موضع خريدارى نمائى گفت: بلى مى‏خواهم؛ پس محمد و على (عليهم‏السلام) بخواب حاكم مصر آمدند و امر نمودند كه عقار او را بفروشد و قيمت آن را به طرق سابقه به او برساند، پس آورند براى او از آن مال سيصد هزار اشرفى و چنان شد آن مرد در تمول ترى از او در مدينه نبود، پس باز رسول خدا در خواب او آمد و فرمود: اى بنده، آنچه شد جزاى تو بود در دنيا بر برگزيدن تو قرابت من را بر قرابت خود و هر آينه عطا مى‏كنم به تو در آخرت و به عوض هر حبه از اين مال هزار قصر در بهشت كه كوچكترين آن قصرها بزرگتر است از دنيا. و اما در فضل پس جاى فرو رفتن يك گوزن آن بهتر است از دنيا و آنچه در او است.
چهارم: كلينى و شيخ طوسى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كردند كه فرمودند: كسى كه به يكى از اهل بيت من نيكى كند من جزا و پاداش او را در روز قيامت مى‏دهم.583
پنجم: صدوق از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت شد منادى ندا كند كه اى خلايق، ساكت شويد؛ زيرا كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) با شما سخن مى‏گويد، پس خلايق ساكت مى‏شوند؛ پس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر مى‏خيزد مى‏گويد: اى گروه خلايق، هر كس كه از او در نزد من نعمتى يا منتى يا نيكى باشد، پس برخيزد تا او را مكافات كنم، پس مى‏گويند مر خداى راست و رسول او بر جميع خلايق پس، به ايشان مى‏فرمايد بلى هر كس جاى داده يكى از اهل بيت مرا يا به او نيكى كرده و يا پوشانيده او را از برهنگى يا سير كرده گرسنه ايشان را، پس برخيزد تا او را مكافات كنم، پس بر مى‏خيزند مردمانى كه چنين كردند، پس ندا مى‏آيد از جانب خداوند تبارك و تعالى، كه اى محمد، اى حبيب من، قرار دادم مكافات ايشان را براى تو؛ پس جاى ده ايشان را در بهشت هر جا كه مى‏خواهى، پس جاى مى‏دهد ايشان را در وسيله محلى كه از محمد و اهل بيت او (عليهم‏السلام) محبوب نباشد.
ششم: مفيد ثانى پسر شيخ طوسى در امالى روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس كار نيكوئى به مردى از فرزندان من كرده، پس او را مكافات نكرد، پس منم مكافات كننده مر او را بر آن صله نيك كه كرده است.
هفتم: ايضا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هر كس اراده كرده كه توسل جويد به سوى من و اين كه بوده باشد از او در نزد من نعمتى كه به جهت آن، او را روز قيامت شفاعت كنم، پس به اهل بيت من احسان كند.
هشتم: ايضا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هر كس به يكى از اهل بيت من صله دهد به قيراطى من او را به قيراطى مكافات مى‏كنم و صدوق در امالى چنين نقل كرده كه فرمود: كسى كه برساند به يكى از اهل بيت من در اين دنيا قيراطى‏584 را، پاداش و جزا او در روز قيامت به قنطارى مى‏دهم.
نهم: قطب راوندى در خرائج و ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده‏اند از هشام بن الحكم كه گفت: مردى بود از ملوك اهل جبل و هر سال در موسم حج خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) مى‏رسيد، پس حضرت او را در يكى از خانه‏هاى خود در مدينه فرود مى‏آورد و آمدنش به حج و منزل كردنش در خانه آن جناب طولى كشيد، پس ده هزار درهم به آن جناب داد كه براى او خانه بخرد و به سوى حج رفت، چون برگشت، گفت: فداى تو شوم براى من خانه خريدى، فرمود: آرى، و قباله او را آورد كه در آن نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم اين چيزى است كه خريده آن را جعفر بن محمد براى فلان، پس فلان جبلى، براى او خانه در فردوس حد اول آن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و حد دوم اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و حد سوم حسن بن على (عليه‏السلام) و حد چهارم حسين بن على (عليه‏السلام) چون آن مرد خواند آن را گفت: راضى شدم و خداوند مرا فداى تو كند، پس حضرت فرمود: من گرفتم آن مال را و متفرق كردم در اولاد حسن و حسين (عليهم‏السلام) و اميدوارم اين كه خداوند اين را قبول كند و به تو بهشت را جزا دهد، پس آن مرد به خانه‏اش برگشت و آن قباله با او بود، پس مريض شد به مرض موت چون وفاتش نزديك شد جمع كرد اهل خود را، و قسم داد ايشان را كه آن قباله با او به قبر بگذارند، پس چنين كردند بامدادان كه قوم بر سر قبرش رفتند ديدند قباله را بر روى قبر كه نوشته بود در او وفا كرد براى من والله، جعفر بن محمد به آنچه گفت و در بعضى نسخ وفا كرد ولى الله جعفر بن محمد به آنچه گفت.
دهم: شيخ صدوق در امالى روايت كرده از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: چون روز قيامت شود خداوند خلق، اولين و آخرين را در يك مكانى، جمع كند، پس فرو مى‏گيرد ايشان را تاريكى شديدى، پس به سوى پروردگار خود تضرع و زارى مى‏كنند مى‏گويند پروردگارا، از ما اين تاريكى را بردار حضرت فرمود: پس بيايند گروهى كه برود نور روشنائى پيشاپيش ايشان؛ چنانچه زمين محشر را روشن كند پس مى‏گويند اهل محشر ايشان پيامبرانند، پس نداى از جانب خداوند مى‏آيد كه ايشان پيامبران نيستند، پس مى‏گويند اهل محشر كه ايشان ملائكه‏اند، پس بيايد به ايشان ندائى از جانب خداوند، كه ايشان ملائكه نيستند. پس اهل محشر مى‏گويند كه ايشان شهدايند، پس مى‏آيند ندائى از جانب خداوند كه ايشان شهداء نيستند، پس اهل محشر مى‏گويند، شما چه كسانيد؟ پس مى‏گويند مائيم علويون، ما ذريه محمديم، ما اولاد على بن ابيطالبيم، كه ولى خدا است، مائيم مخصوصان به كرامت خداوندى، مائيم ايمن از عذاب و مطمئن كه اهل بهشتيم، پس بيايد ايشان را ندائى از جانب خداوند عزوجل كه در حق دوستان خود و اهل مودت خود و شيعيان خود شفاعت كنيد، پس ايشان شفاعت كنند و شفاعت ايشان را مى‏پذيرند.
يازدهم: شيخ منتخب الدين على بن عبيدالله بن حسن بن حسين بن حسن بن حسين بن‏585 على بن بابويه قمى، در آخر اربعين و شيخ شاذان بن جبرئيل در كتاب فضائل و سيد ضامن مدنى در تحفةالازهار و صاحب وسيلةالمآل به اسانيد متعدده روايت كردند از ابراهيم بن مهران كه گفت: در همسايگى ما در كوفه مردى بود فامى، كنيه ابوجعفر و او در سوداء خوش معامله بود هرگاه شخصى علوى نزد او مى‏رفت و چيزى مى‏خواست منع نمى‏كرد اگر قيمت آن را داشت مى‏گرفت و گرنه به غلامش مى‏گفت: بنويس اين مبلغى است كه گرفته آن را على بن ابى طالب (عليه السلام) و به روايتى بنويس چيزى را كه على (عليه‏السلام) گرفته و باقى ماند آن مرد بر اين حال مدتى مديد تا آن كه فقير و معسر شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى‏كرد، پس اگر مى‏يافت يكى از بدهكاران خود را زنده است كسى نزد او مى‏فرستاد كه آن مال را از او بگيرد و اگر مى‏ديد كه وفات كرده و چيزى ندارد خطى بر اسمش مى‏كشيد، پس در اين ايام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر نظر مى‏كرد كه گذشت بر او مردى از ناصبيان، پس به طرق استهزاء و طعنه به او گفت چه كرد بدهكار بزرگ تو على بن ابيطالب (عليه‏السلام)، پس مرد فامى به جهت سخن او غمگين شد و برخواست و داخل خانه خود شد، چون شب در آمد در خواب ديد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه با او بود، حسن و حسين (عليهم‏السلام) كه در پيش روى آن حضرت راه مى‏رفتند، پس حضرت به ايشان فرمود: پدر شما كجا است، پس اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) جواب داد كه اينك حاضرم يا رسول الله، و در پشت سر آن حضرت بود، پس حضرت به او فرمود: چه شود تو را كه حق اين مرد را نمى‏دهى، گفت: يا رسول الله، اين حق او است در دنيا كه آورده‏ام فرمود: بده به او، پس داد به آن مرد كيسه از صوف سفيد، فرمود: اين حق تو است، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بگير اين را و رد مكن هر كس كه بيايد نزد تو از فرزندان او و بخواهد چيزى را كه نزد تو است برو كه نيست بر تو فقرى بعد از امروز، آن مرد گفت: بيدار شدم و حال آن كه كيسه در دستم بود و زوجه خود را بيدار كردم، گفتم: بيدارى يا در خواب گفت: بيدارم، گفتم: چراغ را روشن كن، پس روشن كرد، چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود، پس آن زن گفت: اى مرد از خدا بترس فقر تو را وا نداشته باشد كه فريب داده باشى بعضى تجار را و مالش را گرفته باشى، گفتم: نه والله، وليكن قصه چنين است، پس خواست دفترى را كه حساب در آن بود، پس ديد كه نيست در آن آنچه نوشته بود بر على بن ابيطالب (عليه‏السلام) نه كمى و نه زيادى و در روايت اختلافى بود در كلمات به يكى از آنها اكتفا نموديم.
دوازدهم: احمد بن الفضل بن كثير، در كتاب وسيلةالمآل نقل كرده از كتاب توثيق عرب الايمان كه او را روايت نمود از ابى الحسن على بن ابراهيم بن عثمان دقاق رقى كه گفت: وارد شد بر من روزى فقيرى علوى از فرزندان حسين بن على (عليه‏السلام) گفت: صد من آرد به من بده گفتم: قيمت آن را حاضر كن گفت: با من چيزى نيست بنويس، بر جدم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس آنچه خواست دادم و نوشتم قيمت آن را بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس علويين اين قضيه را شنيدند، پس مى‏آمدند و سوآل مى‏كردند و من مى‏دادم، پس مى‏گفتند: بنويس بر جد ما رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) من پيوسته به ايشان مى‏دادم تا آن كه نماند براى من چيزى، من روزگارى با سختى و تنگى به سر بردم آن گاه رفتم خدمت سيد عمر بن يحيى العلوى و عرضه داشتم آن خطوط را بر ايشان و شكايت نمودم به او از پريشانى و سختى، پس جواب نداد و چون شب شد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم و با او بود على بن ابيطالب (عليه‏السلام)، پس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: اى ابوالحسن، مرا مى‏شناسى، گفتم: آرى، توئى محمد رسول الله عليك و سلم فرمود: پس چرا از من شكايت كردى و تو با من معامله كردى، گفتم: يا رسول الله، فقير شدم، پس حضرت فرمود: اگر با من در دنيا معامله كردى به تو ندهم و اگر با من در آخرت معامله كردى، پس صبر كن كه من نيكو بدهكارى هستم، مرد سخت جزع كرد و از خواب بيدار شد و گريه مى‏كرد، بيرون رفت و به سوى كوهها و صحراها و چند روزى گذشت كه او را در غار كوهى مرده يافتند و او را برداشتند و دفن كردند. در آن شب هفت نفر از صلحاى كوفه او را در خواب ديدند كه بر او بود و حله‏ها از استبرق و او در باغستان بهشت راه مى‏رفت، به او گفتند: توئى ابوالحسن، گفت: آرى، گفتند: چگونه به اين نعمت رسيدى گفت: هر كه معامله كند با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏رسد به آنچه من رسيدم بدانيد كه من رفيق رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) شده‏ام اين نعمت را به من دادن به جهت صبر من.
سيزدهم: باز در آنجا از كتاب مذكور نقل كرده كه گفت: على بن عيسى وزير كه من، احسان به علويه مى‏كردم و اجرا مى‏داشتم براى هر يك در سال در مدينه طيبه آن مقدار كه طعام و لباس او را كفايت كند و كفايت كند عيالش را و اين كار در وقت آمدن ماه رمضان مى‏كردم تا سلخ او و از جمله ايشان شيخى بود از اولاد موسى بن جعفر (عليهماالسلام) و من مقرر داشته بودم براى او در هر سال پنج هزار درهم و چنين اتفاق افتاد كه من روزى در زمستان عبور مى‏كردم، پس ديدم او را كه مست افتاده و قى كرده و به گل آلوده شده و در بدترين حالى در شارع عام بود، پس در نفس خود گفتم من مى‏دهم مثل اين را در سال پنج هزار درهم كه آن را در معصيت خداوند صرف كند هر آينه منع مى‏كنم مقررى امسال او را چون ماه مبارك داخل شد، حاضر شد آن شيخ در نزد من و ايستاد بر در خانه چون رسيدم به او سلام كرد و مرسوم خود را مطالبه نمود گفتم: نه و اكرامى براى تو نيست مال خود را به تو نمى‏دهم كه در معصيت خداوند صرف كنى آيا نديدم تو را در زمستان كه مست بودى برگرد منزلت و ديگر نزد من ميا، چون شب شد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم كه مردم در نزدش مجتمع بودند، پس پيش رفتم از من اعراض نمود، پس بر من دشوار آمد و مرا بد گذشت، پس گفتم: يا رسول الله، چرا به من با كثرت احسان چنين مى‏كنى من به فرزندانت و نيكى من به ايشان و وفور انعام من بر ايشان، پس مكافات كردى مرا كه از من اعراض نمودى فرمود: آرى، چرا فلان فرزند مرا از در خانه‏ات به بدترين حالى برگرداندى و نااميد كردى او را و جائزه هر ساله‏اش را بريدى، پس گفتم چون او را بر معصيتى قبيح ديدم و قضيه را نقل كردم و گفتم جائزه خود را منع كردم تا او را در معصيت خداى تعالى اعانت نكرده باشم پس فرمود: تو آن را به جهت خاطر او مى‏دادى، يا براى من، گفتم: بلكه براى تو فرمود: پس مى‏خواستى بپوشانى بر او آنچه از او سر زد به خاطر من، و اين كه از احفاد من است. گفتم: چنين خواهم كرد با او، به اكرام و اعزاز؛ پس از خواب بيدار شدم چون صبح شد فرستادم از پى آن شيخ چون از ديوان مراجعت كردم و داخل خانه شدم امر كردم كه او را داخل كردند و حكم كردم به غلام كه بياورند نزد او ده هزار درهم در دو كيسه و گفتم با او اگر به جهت چيزى آمد مرا خبر كن و او را خشنود برگرداندم و چون به صحن خانه رسيد برگشت نزد من و گفت: اى وزير، چه بود به راندن ديروز و مهربانى امروز تو و مضاعف كردن عطيه من، گفتم: جز خيرى چيزى نبود بر گرد به خوشى كه گفت: والله بر نمى‏گردم تا از قصه مطلع نشوم، پس آنچه در خواب ديدم به او گفتم، پس اشك از چشمش ريخت و گفت: نذر كردم نذر واجبى كه ديگر عود نكنم به مثل آنچه ديدى و هرگز پيرامون معصيتى نگردم و محتاج نكنم جد خود را كه با تو محاجه كند، پس توبه كرد و توبه‏اش نيكو شد.
چهاردهم: نيز در آنجا حكايت كرده از مقريزى از علامه سراج بن فهد مكى كه جمال محمد بن الحسن بن خالد مكى نقل كرد از بعضى قراء كه قرائت مى‏كرد بر سر قبر امير تيمور لنگ بعد از مردنش در شيراز، كه من هر وقت با قراء حاضر مى‏شدم قرائت قرآن مى‏كردم، چون خلوت مى‏شد مى‏خواندم خذوه فغلوه ثم الحجيم صلوه586 تا آخر آيات و بسيار تلاوت مى‏كردم اين آيات را تا اين كه شبى در خواب ديدم، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه نشسته و تيمور لنگ در پهلوى آن جناب است پس راندم او را، و گفتم رسيدى تا اينجا، اى دشمن خدا، و خواستم دستش را بگيرم و از پهلوى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر خيزانم، پس حضرت فرمود بگذار او را، كه ذريه مرا دوست مى‏داشت پس ترسان برخواستم و ترك كردم آنچه را كه در خلوت مى‏خواندم.
پانزدهم: در آن كتاب و كتاب عمدةالطالب، تاليف سيد جليل نسابه ابى العباس احمد بن على بن الحسين الحسنى نقل كردند از ابى الحسن نصر الله بن عنين، شاعر دمشقى مشهور كه او با مالى و قماشى به سمت مكه معظمه مى‏رفت، پس بعضى از سادات اشراف از بنى داوود كه در وادى صفراء منزل دارند بيرون آمدند و آنچه داشت از او گرفتند و او را زخم زدند و پس نوشت قصيده به سوى ملك عزيز طغتكن پسر ايوب كه والى يمن بود و برادرش ناصر كه سلطان بود، در شام اقامت داشت و او را طلبيده بود به جهت اقامت در سواحل كه در دست فرنگيان بود و او فتح كرد و آنها را گرفت و در آن قصيده ابن عنين او را بى رغبت كرده از سواحل و ترغيب نموده او را در يمن و تحريص كرده بر آن اشراف گذشته و اول آن قصيده اين است:

اعيت صفات نداك المصقع اللسنا و ما تريد بجسم لا حياة له   من خلص الزبد ما ابقى لك البنا و جزت فى الجود حد الحسن و الحسنا

‏ تا اينكه گفته:

و لاتقل ساحل الا فرنج افتحه و ان اردت جهادا افارو سيفك من طهر587 بسيفك بيت الله من دنس و لا تقل انهم اولاد فاطمة   فما يساوى اذا قايسته عدنا قوم اضاعوا فروض الله و السننا و ما احاط به من خسة و خنا لو ادركوا ال حرب حار الحسنا

‏ حاصل اين ابيات اگر مقايسه شود سواحل فرنگيان برابرى نكند با عدن و اگر ميل به جهاد دارى، پس سيراب كن شمشير خود را از قومى كه ضايع كردند فرايض و سنن خداى را و پاك كن به شمشير خود خانه خدا را از كثافت و نائت و لغو و مگو كه ايشان فرزند فاطمه (عليهاالسلام) اند چه اگر آل حرب را درك مى‏كردند با امام حسن (عليه‏السلام) جنگ مى‏كردند، چون قصيده را تمام كرد در خواب صديقه طاهره (عليهاالسلام) را ديد كه دور خانه كعبه طواف مى‏كرد، پس سلام كرد بر آن حضرت جواب نداد او را، پس تضرع نمود و تذلل كرد و از گناه خود كه مستحق اين اعراض شد سؤال كرد پس حضرت اين ابيات را انشا و فرمود:

حاشا بنى فاطمة كلهم و انما الايام فى غدرها فتب الى الله و من يقترف اين أسا من ولدى واحد فاكرم العين المصطفى احمد فكل ما نالك منهم غدا   من خسبة588 تعرض او من 589 خنا و فعلها السؤ اسائت بنا اثما بنا يأمن ممن جنا تجعل كل السب عمدا لنا و لا تهن من اله اعينا تلق به فى الحشر منا منا

‏ ابن عنين مى‏گويد: از خواب بيدار شدم ترسان و هولناك و عافيت يافته بودم از تمام زخم و مرضى كه داشتم، پس آن ابيات را نوشتم و حفظ كردم و توبه كردم به سوى خداوند از آنچه گفته بودم و قطع كردم آن قصيده را و در مقام معذرت بر آمدم و اين بيتها را گفتم:

عذرا الى بنت نبى الهدى و توبة تقبلها من اخى و الله لو قطعنى واحد لم ارما يفعله سيئا   تصفح عن ذنب محب جنا مقالة توقعه فى العنا منهم به سيف البغى او بالقنا بل انه فى الفعل قد احسنا

‏ و اين قصيده مشهور و مسطور است در ديوان ابن عنين و ذكر كرده آن را بادراى در كتاب درالنظيم.
شانزدهم: در تذكرة الخواص سبط ابن جوزى نقل كرده از كتاب ملتفط جدش و نيز در كتاب وسيلةالمآل منقول است كه در شهر بلخ مردى بود علوى و او را چند دختر و زنى بود، پس آن مرد، وفات كرد. عيالش از خوف شماتت دشمنان پياده به سمت سمرقند به راه افتاد پس از مدتى شدت گرسنگى و كثرت سرما عاجز شدند، پس داخل مسجدى شدند و دخترها ماندند و مادرشان به جهت تحصيل قوت بيرون رفت، پس ديد رئيس بلد را كه نشسته و جمعيتى در دور او گرد آمده پيش رفت و شرح كرد براى او بدى كار خودشان را، و اين كه ايشان از علويانند. رئيس گفت گواه بياور كه شما به راستى علويانيد علويه گفت: من در اين بلد غريبم و شاهدى ندارم و خداى تعالى و رسولش آگاهند كه من راست مى‏گويم، پس ملتفت او نشد و علويه از نزد او بر مى‏گشت و مى‏گفت: يا جداه يا رسول الله، پس در عبورش پيرى را ديد نشسته بر دكه و گرد او جماعتى، بودند علويه پرسيد اين كيست؟ گفتند داروغه بلد و او مجوسى است گفت: شايد براى ما نزد او گشايشى باشد، پس پيش رفت و خبر داد او را از حال خود و دختران و آنچه ميان او و رئيس بلد گذشت و اين كه دختران در مسجد و چيزى ندارند كه قوت كنند، پس خادم خود را آواز كرد و گفت به خاتون خود بگو كه جامه خود را بپوشد، پس بيرون آمد و آن زن و با او بود كنيزانش، پس به او گفت با اين زن برو به فلان مسجد و بردار دختران او را و به خانه بياور، پس با او آمد و دخترانش را آورد و بر ايشان اطاقى تنها مهيا كرد و ايشان را به حمام فرستاد و از بهترين جامه‏ها به ايشان پوشانيد و از فاخرترين فرش‏ها بر ايشان فرش كرد و از لذيذترين طعامهاى نيكو بر ايشان حاضر كرد، پس نشستند علويات با آن زن صحبت مى‏كردند و به خواب نرفتند تا آن كه با مردان خود مسلمان شدند چون نصف شب شد رئيس بلد كه مسلم بود، در خواب ديد كه گويا قيامت بر پا شده علمى وا داشته شده بر سر رسول خدا و در آن هنگام قصرى ديد از زبرجد سبز و زمرد و لعل و در و ياقوت سرخ گفت پس گفتم: يا رسول الله، اين قصر براى كيست؟ پس از من اعراض فرمود گفتم: يا رسول الله، چرا از من اعراض نمودى آيا من مسلم موحد از امت تو نيستم فرمود: شاهد حاضر كن. گفتم: خدا و رسولش داناترند، پس فرمود: آيا تو به فرزندم نگفتى شاهد بياور اين قصر مال آن مرد است كه علويات دختران در خانه اويند، پس گفتم او مجوسى است فرمود: او نخوابيد مگر آن كه با اهل بيتش مسلمان شدند گفت: پس بيدار شدم ترسان و هراسان گريه مى‏كردم و بر رخسار خود طپانچه مى‏زدم و بيرون آمدم جستجو مى‏كردم از خانه مردى كه علويات در او بودند تا اين كه رسيدم به آنجا، پس يافتم ايشان را نزد او پس قصد كردم كه بگيرم ايشان را از نزد او گفت: واى بر تو، تو را با اين راهى نيست مرا به اسلام خود نترسان قسم به خدا كه من و اهل بيتم نخوابيديم و مگر آن كه بر دست ايشان مسلمان شديم، پس مكرر التماس كردم و هزار اشرفى به او دادم گفت: والله نمى‏شود به صد هزار هزار اشرفى و نه مثل آن از دراهم؛ بلكه اگر اين اشرفيها قبول كنم تو ايشان را به چشم خود نخواهى ديد، پس پيوسته خضوع و خشوع تذلل مى‏كردم و دست و پايش را مى‏بوسيدم گفت: هيهات آن كس كه تو او را در خواب ديدى و تو را به سوى من فرستاد من او را ديدم و خداوند بر من منت گذاشت به بركت قدوم دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ديدم جد ايشان را در خواب و او مى‏گفت اى فلان، اين قصر از آن تو و اهل بيت تو است به جهت آنچه با فرزندان من كردى و شما در بهشت خواهيد بود و خداوند شما را مؤمن از روز ازل آفريده بود.
مؤلف گويد: كه آيت‏الله علامه، در كشف اليقين اين حكايت را به نحو ديگر نقل كرده كه ابسط از اين و اختلاف در مواضع بسيار دارد چون ظاهر اتحاد واقعه و مال هر دو يكى بود از ذكر آن اعراض كرديم.
هفدهم: در كتاب عوالى اللئالى ابن ابى جمهور احسائى و تحفةالازهار سيد ضامن بن شدقم بن على بن الحسين النقيب مدنى، از سيد على سمهودى داودى و در تذكرة الخواص سبط ابن الجوزى و وسيلةالمآل احمد بن فضل مكى و كشف اليقين علامه حلى اعلى الله مقامه منقول است: كه عبدالله بن مبارك پيوسته حج مى‏كرد در سالى و سال ديگر جهاد مى‏نمود و پنجاه سال بر اين كار مواظبت داشت پس بيرون رفت در بعضى سالها كه نوبت حج بود براى خريدن متاع سفر و تدارك حج با او بود پانصد اشرفى و متوجه بازار شتر فروشان كوفه شد، كه شترى براى سفر حج بخرد و پس در راه علويه را ديد كه در مزبله مشغول به كندن پرهاى مرغ‏آبى مرده است و آن را پاك مى‏كرد عبدالله مى‏گفت: نزد او آمدم و پرسيدم چرا چنين مى‏كنى، گفت: اى مرد، آيا نخوانده‏اى، قول خداوند را كه مى‏فرمايد: و لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم590 نپرسيد از بعضى چيزها كه اگر ظاهر شود براى شما اندوهگين كند شما را، تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه از من بگذر و برو به سوى آنچه نفع تو را مى‏دهد و بگذار آنچه را كه تو را نفع نمى‏دهد پس تعجب كردم از حسن استحضار و نيكى گفتارش، گفتم: به حق خدا و جدت محمد و على (عليهم‏السلام) كه مرا مطلع كن و حقيقت امر را بگو گفت: مرا معاف دار از قسم خود به جهت كشف كردن سرم براى تو؛ زيرا كه نمى‏داند آن را جز علام الغيوب و ستار العيوب و كشاف الكروب و غفارالذنوب، پس گفتم: تو را قسم دادم و از تو نمى‏گذرم مگر آن كه راستى خبر خود را به من بگوئى گفت: اى عبدالله، ملجاء و لاعلاج گردانيدى مرا كه حال پنهان خود را نزد تو، ظاهر كنم بدان كه من زن سيده علويه‏ام و چهار دختر كوچك سيده يتيم دارم و پدرشان در اين نزديكى وفات كرده و اين روز چهارم است كه بر ايشان مى‏گذرد كه چيزى نخوردند، چون كار به اضطرار رسيد خوردن ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى ديگر نيافتم، مى‏خواهم كه اين را پاك كنم و بر ايشان ببرم كه بخورند اين را و دفع گرسنگى ايشان بشود عبدالله گفت: پس با خود گفتم واى بر تو اى پسر مبارك، كجا است آن كه بيفتد در دستش چنين فرصت و فائده كه برساند و به شفاعت جد او سيد مخلوقات و هنگام سؤال نزد صراط روزى كه فرار كند مرد از پدرش و مادرش و برادرش و رفيقش. روزى كه نفع ندهد مال و نه اولاد مگر آنكه نزد خداوند با قلب سالم از معائب؛ اى علويه؛ دامن باز كن بگير آنچه خداوند به تو داده. چنين كرد، پس سر كيسه زر گشادم و مجموع آن زرها را در دامنش ريختم، پس علويه سر در پيش افكنده بود ملتفت من نمى‏شد و من رفتم به منزل خود و نديدم در خود هيچ حالت شوقى به سوى حج در اين سال و مراجعت نموده آماده كار خود شدم و در شهر خود و نشستم در خانه خود تا اين كه حج كردند مردم و مراجعت نمودند، پس به جهت استقبال حاجيان و همسايگان و مصاحبان خود از شهر بيرون رفتم پس هر كس از ايشان كه ملاقات مى‏كردم و مى‏گفتم كه خدايتعالى قبول كند حج تو را و پسنديده نمايند سعى تو را او نيز به من همين دعا مى‏نمود و مى‏گفت اى عبدالله، آيا به خاطر ندارى كه همراه ما بودى در فلان محل و فلان موضع و بسيار شد گفتن مردمان اين را، پس متفكر شدم در كار خود از سخن ايشان و حج نكردن خودم و تمام شب در اين فكر بودم، پس حضرت رسالت پناه را در خواب ديدم كه به من فرمود: اى عبدالله، عجب مدار كه تو رسيدى به فرياد درماندگان و اصلاح آوردى سختى فرزندان مرا، پس خواستم از خداى تعالى كه خلق كند به صورت تو فرشته‏اى را كه حج كند براى تو هر سال تا روز قيامت، پس اگر خواهى حج كن و اگر خواهى مكن كه او براى تو حج خواهد كرد.591

پى‏نوشتها:‌


566) سوره توبه‏9 آيه 104
567) سوره بقره 2 آيه 276
568) سوره توبه‏9 آيه 104
569) سوره آل عمران 3 آيه 133 و 134
570) سوره بقره 2 آيه 3
571) سوره بقره 2 آيه 177
572) سوره بقره 2 آيه 177.
573) سوره بقره 2 آيه 177.
574) سوره الذريات 51 آيه 18-16
575) سوره روم: 30 آيه 38
576) سوره منافقون 63 آيه 10
577) سوره رعد 13 آيه 19-20
578) سوره الرعد 13 آيه 22
579) سوره بقره 2 آيه 261
580) سوره انسان 76 آيه 20
581) در نسخه يكى از چهار مورد هديه جبرئيل افتاده است. منه‏
582) دينار يك اشرفى است و درهم قريب به نيم قران است (منه نوره قلبه)
583) و شيخ برقى اين خبر را در كتاب محاسن چنين نقل نموده كه چون قيامت شد جمع كند خداوند اولين و آخرين را، پس منادى ندا كند كه هر كس را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حق نعمتى است، پس برخيزد، پس بر مى‏خيزد جماعتى از مردم، پس مى‏گويد چه بوده حق نعمتهاى شما نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس مى‏گويند ما نيكى كرديم با اهل بيت او، بعد از او، پس به ايشان مى‏گويند برويد در ميان مردم بگرديد، پس هر كسى را كه بوده باشد از براى او نزد شما حقى، پس بگيريد او را و داخل بهشت كنيد. منه‏
584) قيراط نيم دانگ است و در قاموس گفته قيراط و قراط به كسر قاف به حسب بلاد مختلف است در مكه ربع سدس دينار و در عراق نصف عشر و ابن اثير در نهاية روايت كرده كه قنطار هزار و صد اوقيه است، و اوقيه ما بين سما و ارض است و از بعضى نقل كرده كه قنطار مثل پوست گاوى است كه پر از اشرفى باشد در جمله از كتب است كه قيراط يك جزو از بيست و چهار جزو او مثقال است و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: قنطار عبارت است از پنجاه هزار مثقال و هر مثقالى بيست و چهار قيراط و كوچك‏ترين قناطير يا كوچكترين قراريط كه عطا مى‏شود. در روز جزا مانند كوه احد است و بزرگترين آنها مقدارش ميانه آسمان و زمين است و در معنى قناطر و قيراط مفسرين و غير ايشان را اختلاف بسيار است. منه‏
585) مراد از اين حسين بردار شيخ صدوق است.
586) تفسير على بن قمى ج 2 ص 384 و تاويل الايآت ص 692 و مجموعه ورام ص 298 و اعلام الدين ص 250.
587) در بعضى از نسخ طمه آمده است. م‏
588) در بعضى از نسخ (خسبة و حستة و خسة) آمده است م‏
589) ممن) نسخه بدل.
590) سوره مائده 5 آيه 101
591) - در كتاب فضائل السادات بعد از نقل اين حكايت مسطور است كه عبدالله گفت چون از خواب بيدار شدم ثناى پروردگار به جاى آوردم و به جهت اين صله‏اى كه نسبت به آن علويه كرده بودم و عمل من نزد حق تعالى و رسول او درجه قبول يافته بود و راوى نقل مى‏كند كه شنيدم از بسيارى از محدثان و روايان كه مى‏گفتند كه در هر سال حاجيان و زائران بيت الله الحرام عبدالله مبارك را در راه حج مى‏ديدند كه به مناسك و اعمال مشغولى داشت و حال آنكه او در عراق نواحى بغداد مقيم بود و در تذكرةالخواص حكايت عبدالله را به نحو ديگر نقل كرده كه او را پسرى صغير بود و او در خانه شد، در خانه بعضى سادات، پس ايشان را كه گوشتى مى‏خوردند پس او را از آن نخوراندند، پس به نزد پدرش آمد گريان، پس از او پرسيد كه گفت داخل شدم در خانه فلان؛ مطبوخى مى‏خوردند به من ندادند و آنها همسايه او بودند، پس عبدالله كسى را نزد ايشان فرستاد و ايشان را ملامت كرد آنها پيره زنى را نزد او فرستادند كه به او گفت: كه تو ما را ملجأ كردى‏كه كشف حال صاحب خانه فوت شده و ايتامى از او مانده و پنج روز است كه ما طعامى نخورديم و من به منزله رفتم مرغابى مردارى يافتم او را گرفتم و اصلاح كردم پسر تو آمد در حالى كه ما مى‏خورديم، پس روا نبود براى ما كه او را از آن بخورانيم و حال آنكه او را حلال ميسر بود، پس عبدالله گريست و آن پانصد اشرفى را بر ايشان فرستاد و حج نكرد و آن خواب را ديد منه.