كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۱۷ -


و در دعائم الاسلام مروى است كه حضرت سجاد (عليه‏السلام) نظر كرد به سوى كبوتران مكه پس فرمود: آيا مى‏دانيد سبب بودن اين كبوترها در حرم چيست گفتند: چيست اى فرزند رسول خدا، فرمود در زمان قديم مردى بود خانه‏اى داشت كه در آن خانه نخلى بود و كبوترى در شكاف شاخه آن آشيانه كرده بود، هرگاه جوجه مى‏گذاشت آن مرد بالا مى‏رفت و جوجه را مى‏گرفت و مى‏كشت و بر اين كار بود زمانى طولانى و نمى‏ماند براى آن كبوتر نسلى، پس آن كبوتر به خداوند شكايت كرد از آنچه از آن مرد به او مى‏رسيد، پس به او گفته شد كه اگر بعد از اين بالا شد به سوى تو و جوجه تو را گرفت از نخل مى‏افتد و مى‏ميرد و چون جوجه آن كبوتر بزرگ شد آن مرد بالا رفت و كبوتر ايستاده انتظار مى‏كشد كه چه به او مى‏كنند، چون بر شاخه بر آمد گدايى بر در خانه ايستاد پس فرود آمد و به او چيزى داد دوباره بالا رفت و جوجه را گرفت و پايين آمد و آن را كشت و آسيبى به او نرسيد. كبوتر گفت: خدايا اين چه بود، پس به او گفته شد كه اين مرد جان خود را به صدقه تدارك كرد، پس از او بلا دفع شد و به زودى خداوند نسل تو را زياد مى‏كند و قرار مى‏دهد تو را و آنها در جائى كه حركت داده نشود از آنها چيزى تا روز قيامت، يعنى نتوان آنها را از جاى خود حركت داد چه رسد به كشتن و آن كبوتر را آوردند و به حرم و در آنجا او را جاى دادند و بر اين مضمون اخبار بسيار است.
بيست و سوم: آن كه قصد كند به انفاق دفع ضرر را از عرض و ناموس چون حفظ آن مثل حفظ بدن واجب است، سيد فضل الله راوندى در كتاب دعوات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: هر نيكى حسنه است و آن كه به آن، عرض خود را نگاه دارد براى او صدقه نوشته مى‏شود و ابن شهر آشوب در مناقب از كتاب انس المجالس نقل كرده كه فرزدق آمد خدمت امام حسين (عليه‏السلام) هنگامى كه از مدينه بيرون رفت، پس حضرت چهارصد اشرفى به او داد عرض كردند كه او شاعرى است فاسق فرمود: بهترين مال تو آن است كه به او نگاه دارى عرض خود را حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كعب بن زهير را جزاى نيك داد و درباره عباس بن مرداس فرمود: زبان او را از جانب من، ببريد، يعنى آن قدر بدهيد كه ساكت شود و هر دو شاعر بودند و در تفسير امام (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر معروفى كه به آن ناموس خود را نگاه داريد و عرض خود را از زبان‏هاى سگان مردم، مانند شعراى بى‏شرمان و غيبت كنندگان حفظ كنيد، پس آن نيكى براى شما صدقات است.
بيست و چهارم: آن كه مقصود از انفاق دفع ضرر باشد از مال موجود و حفظ آن از ظالم و دزد و غرق شدن و آتش و گم شدن و غير آن از اسباب تلف و هلاكت؛ چنانچه گذشت در قصه جناب صادق (عليه‏السلام) و تجارى كه در سفر خدمت آن جناب بودند و از دزدان ترسيدند و به امر آن حضرت بعضى را صدقه كردند باقى محفوظ ماند و در تجارت ربح فراوان بردند و در مكارم الاخلاق و غيره از آن جناب مروى است كه فرمود: من ضامنم براى هر مالى كه هلاك مى‏شود در دريا و صحرا بعد از اداء حق خداوند و در آن مال از آن كه تلف شود و فرمود: صدقه بر مى‏گرداند قضاء محكم شده از آسمان را و مخفى نماند كه حق خداوند در مال منحصر به واجب، نيست چون زكات كفاره، بلكه هر مالى را كه به بنده داد حق صدقه در آن دارد؛ چنانچه شيخ كراچكى در كنزالفوائد از آن جناب روايت كرده كه فرمود: ملعون است، ملعون كسى است كه خداوند به او مالى را بخشيد پس از آن مال چيزى را، صدقه ندهد آن نشنيدى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يك درهم صدقه از نماز ده شب بهتر است و در قصص الانبياء از حضرت كاظم (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در بنى اسرائيل مردى صالح بود كه زن صالحه داشت، پس در خواب به او گفتند خداوند تبارك و تعالى معين كرده براى تو از عمر فلان مقدار از سال مقرر كرده كه نصف عمر تو در فراوانى و نصف ديگر در تنگى باشد، پس براى نفس خود، يا نصف اول را، يا نصف آخر را اختيار كن مرد گفت: مرا زن صالحه‏اى است كه در معاش شريك من است، پس با او مشورت مى‏كنم در اين امر و بار ديگر به نزد من بيا تا تو را خبر دهم، چون صبح شد مرد به زنش آنچه در خواب ديد گفت، زن گفت: اى مرد نصف اول را اختيار كن و درك عافيت را تعجيل كن شايد خداوند ما را رحم كند و نعمت را بر ما تمام كند و چون شب دوم شد همان شخص در خواب او آمد، پس گفت: چه اختيار كردى گفت: نصف اول را، گفت: اين براى تو باشد، پس دنيا از هر طرف به او رو كرد چون نعمت او فراوان شد، زن آن مرد گفت: خويشاوندان خود و پريشان‏ها را صله ده و نيكى كن همسايه و فلان برادرت را چيز ببخش، چون نصف عمر درگذشت و حد آن وقت معين تمام شد همان شخص سابق را در خواب ديد پس به او گفت: به درستى كه خداوند تبارك و تعالى در اين كار شكر تو را كرد و تتمه عمر تو مانند عمر گذشته در فراوانى خواهد بود.
مؤلف گويد: مخفى نماند كه زنان از آنجا كه در عقل ناقصند و در راى ضعيف پس در دين نيز ناقص باشند، چه دين تابع عقل است؛ چنانچه در كافى از على (عليه‏السلام) مروى است كه جبرئيل نازل شد بر جناب آدم (عليه السلام) و گفت: اى آدم، من مامورم كه تو را مخير كنم يكى از اين سه را اختيار كنى و آن دو را بگذارى، پس آدم به جبرئيل گفت: كدامند آن سه، گفت: عقل و حيا و دين پس آدم گفت: من عقل را اختيار كردم، پس جبرئيل به حيا و دين گفت برگردند و عقل را واگذاريد گفتند: اى جبرئيل، ما ماموريم كه با عقل باشيم هر كجا كه باشد. گفت: پس به كار خود باشيد و عروج نمود و چون از دين و عقل ناقص باشند، قوه شهوت ايشان به هر چيز از اكل و شرب و مضاجعت و برترى و غير آن به حد كمال باشد، چه اين قوه را زجر نكند و نكاهاند، جز آن دو كه خود ناقصند، و چون زجرى ندارد لابد ترقى كند و زياد شود، پس باب بزرگ كه شيطان به آن بر بنى آدم مسلط شود، باب شهوت است چنان باز و بى مانع شود كه با تمام عساكر در آنجا در آيد و تمام حواس و قوى و اعضاى آنها را فرو گيرد، چنانچه اميرالمومنين (عليه‏السلام) فرمود: زينت حيات دنيا خواهد بود، بلكه خود آن جماعت جندى شوند از جنود او كه به دست ايشان كند آنچه كند؛ چنانچه خود گفته كه زنان تير زهرآلود منند كه هرگز خطا نمى‏كنند و دام منند و روشنايى چشم من و قوت پشت من و در تفسير آيه شريفه واجلب عليهم بخيلك و رجلك385 بتاز اى شيطان بر بنى آدم به سواران و پيادگان خود ذكرى از ايشان شده از اينجا معلوم مى‏شود جهت آن كه در شرع مقدس رياسات و سياسات دنيويه و دينيه به ايشان مفوض نشده، بلكه در آينده شريفه ولا تؤتوالسفها اموالكم386به بيخردان اموال خود را ندهيد وارد شده كه به زنان مال خود را ندهيد و او را داخل در سفهاء شمردند، پس اگر مال را نهى فرمود: ساير اموال به طريق اولى كه به ايشان ندهند و نسپرند و لذا فرمودند: طاعت زن شوم است يا پشيمانى آورد و براى تنبيه است، عمل حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چنان بود كه، در كارها از ايشان مشورت مى‏كرد آن گاه مخالفت مى‏نمود و در فقيه مروى است از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) كه فرمود: معاشر الناس: زنان را در هيچ حالت اطاعت نكنيد و ايشان را بر هيچ مالى امين نكنيد و مگذاريد ايشان را كه امور عيال را، تدبير كنند؛ زيرا كه اگر ايشان واگذاشته شوند به خيال خود، به هلاكت مياندازند و امر ممالك را تعدى مى‏كنند، زيرا كه ما يافتيم ايشان را كه ردعى بر ايشان نيست چون به چيزى حاجت دارند صبرى بر ايشان نيست چون شهوتشان به هيجان آيد، گردن كشى لازم ايشان است اگر چه پير شوند و خودبينى به ايشان چسبيده است هر چند عاجز شوند، خوشنوديشان در فروجشان است.
شكر نمى‏كنند مال‏هاى بسيار را كه به ايشان داده شده هرگاه از كمى ايشان را منع كنند؛ نيكى را كه به ايشان كنند، فراموش مى‏كنند و بدى را حفظ مى‏كنند. و پى در پى بهتان زنند و پيوسته در طغيان باشند و براى شيطان صيد نمايند، پس با ايشان مدارات كنيد در هر حال و در گفتار با ايشان نيكويى كنيد، شايد كارهاى خود را نيكو كنند و چون شهوتشان به غايت و دين و عقلشان ناقص و در تدبير كار و برآوردن حوائج و رفع آزار شهوات خود، عاجز و ضعيف هستند؛ لهذا سپرده شدند به مردان كه هم ضرورى حاجتشان را برآرند و هم از تعدى و طغيان حفظ نمايند و آن همه تاكيد و تشديد فرمودند در پنهان كردنشان در خانه و بيرون نرفتن به حمام و عروسى و گوش نكردن به خواهش‏هاى ايشان و اگر ساكت نشدند و وعده دروغ به ايشان دهند و بالجمله با اين همه معايب و منقصت و امر به نهايت تحرز از مكايدشان و ديدن و شنيدن آنكه هلاك اولاد آدم از اول خلقت تا انقراض دنيا غالبا به واسطه يا بلا واسطه از ايشان بوده و خواهد بود، نشود كه اين خبر را به ظاهر خود واگذاشت، بلكه ناچاريم از توجيهات و محاملى كه بتوان جمع كرد ميان او و اخبار گذشته و صريح عقل و وجدان و در احاديث بسيار وارد شده كه فرمودند: تباه نشده مالى در صحرا يا در دريا، جز به جهت ندادن زكات او، پس اموال خود را به زكات دادن حراست كنيد.
بيست و پنجم: آن كه قصد كند از انفاق دفع ضرر قلبى اخروى را؛ چنانچه خداوند تعالى مى‏فرمايد: الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لايتبعون ما انفقوا منا و لا اذى لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏387 آنان كه انفاق مى‏كنند اموال خويش را در راه و كار دين خدا، پس از پى در نمى‏آرند آن را كه داده‏اند منتى و نه رنجى مر ايشان راست، مزد ايشان نزد پروردگار ايشان و هيچ ترسى نيست بر ايشان و اندوهگين نشوند براى او ايمنى است، چنانچه سائل را از منت ايمن داشت و اندوهگين نشود؛ چنانچه سائل را اندوهگين نكرد به اذيت و اين خوف و حزن را دو ضرر قلبى و عقاب نفسانى است، كه از همه دردها و عقابها عظيم‏تر و مشكل‏تر و با دوام‏تر است و هيچ عقابى از آنها جدا نشود و باشد كه آنها باشند بى المى ديگر و به رفتن آنها همه عقابها و دردها برود و انفاق كنندگان، ترس ندارند كه ايمان از ايشان برود، يا شيطان بر ايشان مسلط شود، يا اعمال ايشان بكاهد يا داخل در جهنم شوند يا پيش از آن در برزخ و قيامت المى به ايشان رسد و اندوهگين نباشد به جهت رسيدن چيزى از مكروه به ايشان يا رفتن عطاهاى خداوندى و نعيم بهشتى از دستشان، يا كم شدن آنها يا گوارا نبودن آنها كه خانه آن سراى دارالسلام است از همه آفات مصون و محروس است و از آن همه شدايد و اهوال‏388 روز جزا، چيزى به ايشان نرسد، كه سبب حزنشان شود. چنان چه مى‏فرمايد: لا يحزنهم الفزع الاكبر389 و با اين وعده و بشارت در اينجا و در آنجا نيز ملائكه پيوسته به ايشان گويند الا تخافوا و لاتحزنوا390 در وقت مردن و در قبر و در قيامت وارد شده كه ملائكه به ايشان گويند، محزون نباشيد به جهت آنچه در دنيا و اهل و اولاد و اموال گذاشتيد.
بيست و ششم: آن كه غرض از انفاق دفع عقاب و ضرر جسمانى اخروى باشد؛ چنانچه در اخبار بسيار رسيده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بپرهيزيد از آتش جهنم هر چند به پاره يا نصف خرمايى باشد. و در تفسير على بن ابراهيم از آن جناب روايت كرده كه فرمود: صدقه افضل است از روزه و روزه سپرى است از دوزخ و شيخ كلينى و شيخ طوسى و غير ايشان از حضرت كاظم (عليه‏السلام) صورت وقف نامه كه حضرت اميرالمؤمنين به جهت مال ينبع خود و غيره نوشته بود روايت كردند و مشتمل است بر وقف و صدقه و عتق از اقسام بر و اول آن چنين است هذا ما اوصى و قضى فى ماله عبدالله على ابتغآء وجه الله ليولجنى به الجنة و يصرفنى به عن النار يوم تبيض وجوه و تسود وجوه‏391 الخ، اين چيزى است كه وصيت كرده به او و اجرا داشت در مالش بنده خدا على (عليه‏السلام) به جهت طلب رضاى خدا تا آن كه داخل كند مرا، به سبب اين كار در بهشت و برگرداند مرا به سبب او از آتش برگرداند آتش را از من، در روزى كه سپيد شود در او صورتها و سياه شود در او صورتها.
و در كتاب جعفر بن محمد شريح از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به تحقيق كه على (عليه‏السلام) با آن كه خدا را بندگى كرد و بهشت را واجب كرد براى او، قصد كرد، كردن چيزهائى را كه به آن نزديك شود به خداوند، پس آنها را صدقه ابدى كرد و گفت بار خدايا، به درستى كه من اين كار را كردم تا برگردانى روى مرا از آتش و برگردانى آتش را از روى من و نيز در آنجا مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ابن جذعان، عذابش از همه كس سبكتر است گفتند: چرا يا رسول الله، فرمود اطعام طعام مى‏كرد و شرح حال ابن جذعان در كتب سير مسطور است و كاسه‏اى كه در آن ثريد مى‏كرد چنان بزرگ بود كه سواره از آن غذا مى‏خورد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گاهى در گرما در سايه آن مى‏نشست و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: قسم به آن كه مرا به راستى به پيغمبرى مبعوث كرد به درستى كه بنده از بندگان خداوند مى‏ايستد در يكى از مواقف قيامت كه بيرون مى‏آيد بر او شعله آتشى كه بزرگتر است از جميع كوههاى دنيا تا آن كه نمى‏باشد ميان او و آتش حائلى در اين حال كه او متحير است، ناگاه پرواز كند از هوا گرده نانى يا حبه نقره كه مواسات كرده بود به آن برادر مؤمنى را در حالت شدت و تنگى، پس فرود مى‏آيند در حوالى او، پس مى‏گردند مانند بزرگترين كوهها به استداره در اطراف او و برمى گردد از او آن شعله آتش و نمى‏رسد به او از حرارت و دود آن به او چيزى، تا آن كه داخل بهشت شود و در كتاب جعفريات از آن حضرت مروى است كه فرمود: همه شما در روز قيامت با پروردگار خويش سخن مى‏گوئيد نيست ميان شما و ميان پروردگار ترجمانى، پس بنده به سوى پيش فرستاده خود، نگاه مى‏كند، پس نمى‏بيند جز آنچه پيش فرستاده، پس نظر مى‏كند به سمت چپ نظرش به آتش و دوزخ مى‏افتد، پس بپرهيزيد از آتش هر چند به نصف خرمايى باشد، پس اگر نيافت يكى از شما آن را، پس به سخنى نرم يعنى چون صدقه مالى نيست از آتش كناره كند به صدقه زبان و سخنان ملائم با اخوان و وسائل به قول نيك. و كرارا گذشت و خواهد آمد كه تعليم مسئله و كلمه حكمتى به جاهل و گمراه بهتر است از تله‏هاى طلا كه به دست خود انفاق كنى و گذشت در باب چهارم حديث حضرت فاطمه (عليهاالسلام) در جواب آن دختر كه از جانب مادر خود آمد و مسئله پرسيد و خواهد آمد در آخر مقام دوم خبرى طولانى از آن جناب كه فرمود: بر در ششم دوزخ سه كلمه نوشته؛ من حرامم بر سعى و كوشش كنندگان در عبادت؛ من حرامم بر روزه گيرندگان؛ من حرامم بر صدقه دهندگان.
در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه: مؤمنى در مملكت جبارى بود، پس آن جبار در اذيت او حريص شد، پس فرار كرد از او به سوى مملكت كفار و منزل كرد در خانه مردى مشرك، پس او را جاى داد و ملاطفت نمود و مهربانى كرد چون اجلش رسيد خداوند به او وحى كرد به عزت و جلال خودم قسم اگر در بهشت من براى تو جاى بود، هر آينه، تو را در آن جاى مى‏دادم وليكن بهشت حرام است بر آن كه بميرد در حالت شرك وليك اى آتش، او را حركت ده و بلرزان و اذيت مده و روزيش را در هر بامداد و پسين مى‏آورند راوى گفت: از بهشت، فرمود: از هر جا كه خداوند عزوجل مى‏خواهد.
بيست و هفتم: آن كه از انفاق دفع سائر عقوبات اخروى را، قصد كند چون ايمنى از افتضاح حساب و شرمندگى عتاب و اطفاء نائره غضب جبار و سلامتى از آتش قهر خداوند قهار، اگر چه آن را اختصاصى نيست به آن سراى وليكن چون بروز و ظهور آن براى كافه عباد در آنجا خواهد بود؛ لهذا در سلك مضرات آن سرا كشيده شد و هر سخت و شديدى كه به نظر آيد بالاتر از آن چيزى نيست كه از او سخت‏تر باشد، تا برسد خداوند قهار كه همه شدايد و سختى‏ها در جنب او بى قدر و ذليل بلكه مستهلك و نابودند.
و در كتاب غايات از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه عيسى (عليه السلام) به حواريين خود فرمود: اشد اشياء غضب خداوند است و از خواص صدقه خصوص در شب خاموش كردن شعله غضب الاهى است؛ چنانچه شيخ عياشى و صدوق از معلى بن خنيس روايت كردند كه گفت: بيرون رفت حضرت صادق (عليه‏السلام) در شبى كه آسمان باريده بود و قصد كرد ظله بنى ساعده را، يعنى سايبان بنى ساعده را، كه روز در گرما در آنجا جمع مى‏شدند و شب غربا و فقراء در او مى‏خوابيدند، پس در پى آن جناب رفتم ناگاه از او چيزى افتاد فرمود: بسم الله، بار خدايا آن را به ما برگردان، پس به خدمتش رسيدم و سلام كردم فرمود: معلى عرض كردم آرى فداى تو شوم فرمود: دست به مال هر كه يافتى به من ده معلى گفت پس ديدم نان‏هاى بسيارى پاشيده شده پس هرچه مى‏يافتم به آن جناب مى‏دادم، به روايتى يك نان و دو نان و با آن جناب انبانى پر از نان بود پس گفتم: فداى تو شوم، انبان را از جانب شما بردارم فرمود: نه من به اين از تو سزاوارترم وليكن با من بيا، گفت: پس آمديم به ظله بنى ساعده، و رسيديم به جماعتى كه در خواب بودند، و آن جناب پنهان كرد يك نان و دو نان را در زير جامه هر يك از آنها، تا آن كه به آخر رسيد برگشتيم. گفتم فداى تو شوم، عارفند اين جماعت به حق، يعنى از شيعيانند فرمود: اگر حق را مى‏شناختند هر آينه با ايشان به نمك مواسات مى‏كرديم؛ يعنى در هر چه داشتيم تا نمك ايشان را شريك مى‏كرديم؛ به درستى كه خلق نكرد خداوند چيزى را مگر آن كه براى او خزينه دارى مقرر فرمود، كه او آن چيز را در خزينه مى‏گذارد جز صدقه، پس به درستى كه خداوند مباشر مى‏شود آن را به نفس خود و چنين بود كه پدرم هرگاه تصدق مى‏كرد به چيزى آن را در دست سائل مى‏گذاشت، پس مى‏گرداند آن را و مى‏بوسيد و مى‏بوييد؛ آن گاه به سائل بر مى‏گرداند و مى‏فرمود: صدقه به دست قدرت خدا مى‏افتد پيش از آنكه بر دست سائل بيفتد؛ پس خوش داشتم كه بگيرم آن را كه خداوند آن را گرفته؛ زيرا كه خداوند است ولى صدقه به درستى كه صدقه شب، غضب پروردگار را خاموش مى‏كند و گناه بزرگ را محو مى‏كند و حساب را آسان مى‏كند و صدقه مال را روز با ثمر و عمر را زياد مى‏كند.
صدوق در خصال از حضرت باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: ابوذر در نزد كعبه ايستاد پس گفت: من جندب پسر سكنم، پس مردم دور او را گرفتند، پس گفت: اگر يكى از شما قصد سفرى كند، مهيا مى‏كند از توشه آن قدرى كه او را اصلاح كند، پس در سفر روز قيامت آيا چيزى را كه اصلاح كند براى شما، نمى‏خواهيد شخصى برخواست و گفت: ارشاد كن ما را گفت: روزه بگير روزى كه سخت گرم باشد به جهت روز نشور و حج به جاى آر، براى كارهاى بزرگ و دو ركعت نماز كن در تاريكى شب به جهت وحشت قبور؛ سخن خير را بگو و از سخن شر ساكت شو؛ يا بر مسكينى صدقه بده شايد به سبب آن صدقه نجات بيابى. از روزى كه سخت است، قرار ده دنيا را و دو درهم كه انفاق كنى يك درهم را بر عيال خود و يك درهم را براى آخرت خويش پيش بفرست و درهم سوم ضرر مى‏رساند و نفع نمى‏بخشد، پس آن را مخواه و بگردان دنيا را دو كلمه، كلمه‏اى براى طلب حلال و كلمه‏اى براى آخرت و سومى ضرر دارد و نفع نمى‏دهد آن را مخواه، پس گفت كشت مرا هم روزى كه او را درك نكردم و خواهد آمد كه غرض ابوذر (رحمه‏الله) مثال است و الا جميع خطرات و لحظات و خطورات و سكنات و حركات ايشان به تأييد جلال و علا بوده، براى، تحصيل نفعى از منافع محلله دنيا براى خود يا غير و يا براى آخرت، سومى نداشت و در امالى از حضرت على (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه بنده چون مى‏ميرد و ملائكه مى‏گويند: چه پيش فرستاده و مردم مى‏گويند: چه از پس او مانده، پس پيش بفرستيد زيادى مال خود را كه بماند به جهت شما و همه را نگذاريد كه ضرر آن بر شما است، به درستى كه محروم كسى است كه از خير مالش محروم شود و رشك برده شده كسى است، كه سنگين كند به خيرات و صدقات ميزانهاى خود را و نيكو كند به آن صدقات در بهشت خوابگاه خود را و پاكيزه كند.
بيست و هشتم: آن كه از انفاق، به خداوند سپردن را قصد كند كه آن مال در نزد حضرت مقدس محفوظ و به عنوان وديعه گذاشته شده كه در روز تنگى و احتياج به آن به او گرداند؛ چنانچه خداوند تعالى وعده داده كه ما عندكم ينفد و ما عندالله باق و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون‏392 آنچه در نزد شماست، سپرى و نابود مى شود و آنچه در نزد خداوند است باقى است، هر آينه جز اميد هم مزدشان را به بهتر از آنچه بود كه مى‏كردند و در كلمه (لنجزين) كه با لام و نون تاكيد فرموده وعده منجز صريح در تلف نشدن است، آنچه براى خداوند داده شده.
شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود روايت كرده كه: چون اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) از دفن صديقه طاهره (عليهاالسلام) فارغ شد به قبرستان رفت و فرمود: سلام بر شما اى اهل گورها، مالهايتان تقسيم شد و در سراهايتان نشستند و زنان شما شوهر كردند اين خبر آن است كه نزد ما است، خبر آن كه نزديك شما است، چيست، هاتفى آواز داد كه هر چه خورديم سود كرديم و آنچه از پيش فرستاديم يافتيم و آنچه باز گذاشتيم زيان كرديم و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: از مال تو تو را نصيبى نيست، الا آنچه خوردى و فانى كردى يا پوشيدى و كهنه كردى يا صدقه دادى و بگذرانيدى و در خبر است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گوسفندى را در حجره عايشه بكشت درويشان مدينه خبر يافتند مى‏آمدند و مى‏خواستند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏داد و چون شب در آمد از آن گوسفند هيچ نمانده بود، مگر گردنش، عايشه را پرسيد كه از اين ذبيحه چه مانده: گفت هيچ نماند مگر گردنش فرمود: بگو همه مانده مگر گردنش.
بيست و نهم: آن كه چنين قصد كند وليكن غرضش از سپردن بودن او است در خزانه الاهى كه بعد از مردنش به فرزندانش برسد، چه كثرت محبت به اولاد مقتضى رعايت و حفظ آنها است، از شدايد فقر و پريشانى و ذلت سؤال از مخلوق، به رساندن مالى، به ايشان، و هر چه جمع كند و بگذارد در عرصه تلف و فساد و خيانت ديگران است در آن به نحوى كه آن مقصود ابدا حاصل شود، چه بسيار ديده و شنيده شد كه مالها ذخيره كردند و اولاد خود را به آن سپردند و از آن مال جز وبال براى خود و حسرت براى وارث نتيجه نداد و وديعه الاهيه از تطرق حوادث محروس و از هلاكت و ضياع مصون، مدت نگاهدارى و زمان صلاح رد را بهتر داند و آنچه را خداوند دهد، از فساد اذيت عارى و هرگز ضررى به گيرنده نرساند و در عدةالداعى از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ بنده نيكو نمى‏كند صدقه خود را يا صدقه نيكو نمى‏دهد در دنيا مگر آن كه خداوند بر فرزندان او، پس از او به نيكويى جانشينى مى‏كند.
سى ام: آن كه قصد كند از صدقه بر زنده و مرده، تازه و گذشته و نزديك و دور، پيدا شدن حقى بر گردن آنها، تا آنكه در روز باز پسين هنگام شفاعت مؤمنين از پرتو انوار شفاعت ايشان نورى برده و به جهت آن حق او را در ذوى الحقوق خود شمرده؛ بلكه در دنيا از فيض دعا و اعمال صالحه آنها محروم نماند واز الطاف الاهيه و رحمت‏هاى خاصه كه بر ايشان نازل شود، او نيز شريك گردد و شيخ جليل سبط شيخ طبرسى صاحب تفسير، در مشكات الانوار از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه مؤمنين از شما مرور مى‏كند به او مردى كه امر شده كه او را به آتش اندازند، پس مى‏گويد: اى فلان درياب مرا كه من در دنيا به تو نيكى مى‏كردم، پس به ملك مى‏گويد او را واگذار؛ پس خداوند به ملك امر مى‏كند؛ پس او را، وامى‏گذارد و نيز از آن جناب روايت نموده كه فرمود: مى‏آورند شخصى را در روز قيامت كه يكى حسنه ندارد، پس به او مى‏گويند: به خاطر بيار آيا براى تو حسنه هست مى‏گويد مرا حسنه نيست جز آن كه فلان بنده مؤمن تو بر من گذشت و آبى خواست وضو گيرد و نماز كند من آب دادم، پس آن بنده را مى‏خوانند. مى‏گويد: آرى، پس خداوند مى‏فرمايد: تو را آمرزيدم بنده مرا داخل بهشت كنيد. و ايضا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: مى‏گويند به مؤمن در روز قيامت جستجو كن و نظر كن در رخسارهاى مردم، پس هر كه شربت آبى به تو داد يا لقمه خورانيد تو را چنين و چنان كرد به تو، پس دست او را گير، و داخل بهشت كن، پس او مى‏گذرد بر صراط و با او خلق بسيار است، پس ملائكه مى‏گويند به كجا اى بنده خدا، خداوند مى‏فرمايد: براى بنده من روا داريد، پس امضا مى‏كنند.
و ايضا روايت نمود كه جناب باقر (عليه‏السلام) به جابر، فرمود: اى جابر، اعانت مجوى براى كارى به دشمن ما و از او طعامى مخواه و شربت آبى نطلب آگاه باش كه او را در آتش مخلد مى‏سازند، پس مى‏گذرد به او مؤمن و مى‏گويد: اى مؤمن، آيا چنين و چنان به تو نكردم، پس حيا مى‏كند از او و او را از آتش نجات مى‏دهد.
و در امالى مفيد ثانى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: از فقراء شيعيان ما اعراض نكنيد، پس به درستى كه فقير از ايشان هر آينه شفاعت مى‏كند. در مثل ربيعه و مضر، ايشان دو طايفه بزرگى هستند از عرب كه در كثرت جمعيت به ايشان مثل مى‏زنند و مخفى نماند كه چون براى هر مؤمن مقامى است، معلوم و درجه‏اى است مخصوص، كه رسيده به آنجا به فطرات اصليه و اعمال شايسته و اخلاق پسنديده و معارف حقه خود و اگر كسى خواست از خوان نعمت ايشان چيزى خورد و از نسج خامه ايشان لباسى پوشد و در ناحيه قصورشان منزل گزيند با دست خالى از كردار و گفتار و سيرت نيك، پس كارى كند به ايشان كه، رشته در ميان پيوسته و از نهر عظيم قلوب آن جماعت جويى به دل خود جارى كند، تا آنچه از چشمه فيض الاهى در آن نهر ريزد، بهره به او رسد و به هر مقام كريم و محلى عالى كه ايشان را برند اين را با خود كشند.
شيخ صدوق در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: بعد از ذكر حقوق واجبه مؤمن، پر هرگاه به جا آوردى، آن را وصل كردى ولايت خود را به ولايت، او و ولايت او متصل است به ولايت خداوند و اين رقم آثار و خواص از صدقه و انفاق مستبعد نباشد، چه هرگاه بذل مال در جمادات اثر كند و آنها را مهربان و با اثر كند پس آدمى سزاوراتر به اين تاثر است. شيخ حميرى در قرب الاسناد و از آن جناب روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به قبرى كه مى‏كندند گذشت و از سختى زمين و تعب كندن: نفس آنكه مى‏كند، پى در پى شده بود فرمود: اين قبر را براى كه مى‏كنى گفت: براى فلان، پسر فلان، پس فرمود: زمين سخت نمى‏شود بر تو، زيرا كه دانسته‏ام آن شخص نرم و خوش خلق بود، پس زمين نرم شد تا آن كه او را با كف دست مى‏كندند پس فرمود: به تحقيق كه اين شخص دوست مى‏داشت ميزبانى و نيكويى كردن با مهمان را و ميزبانى و اكرام نمى‏كند مهمان را جز مؤمن پرهيزكار و شواهد اين مدعى در اخبار اهل بيت (عليهم‏السلام) بسيار است، پوشيده نماند كه بيشتر مردم تباه روزگار به مضمون آيه شريفه: ولكن الناس انفسهم يظلمون393نامشان در دفتر ظالمين ثبت و در زمره ستمكاران محشور خواهد بود. و ظالمين از فيض شفعاء محروم، چنانچه خداوند فرموده: ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع394 ستمكاران را در قيامت از خويشى و شفيع مطاع نباشد، كه دستشان را گيرد و بى حميم و شفيع و صديق كار در آن سرا پيش نرود و راهى به جنت و رضاى ايزد باز نشود و لذا اهل دوزخ در مقام حسرت به يكديگر گويند: فما لنا من شافعين و لا صديق‏395 حميم از اين بلا ما را فرجى و از اين تنگى ما را مخرجى نباشد، چه نه شافعى داريم و نه صديقى و نه خويشى و اين قرابت و خويشى كه خداوند خبر داده كه براى ظالمين نيست و دوزخيان آرزويش كنند، پيوند نسبى با اهل تقوا است كه از كثرت عصيان و سركشى و خلاف با ايشان رشته نسبت را نبريده باشد و فرمان همايون انه ليس من اهلك396اى نوح، اين پسر عاصى از اهليت تو افتاده در حق او نرسيده باشد كه اگر رسيده آن قرابت به مبانيت متبدل شود چنانچه هر صداقت و رفاقت كه از روى تقوى نباشد، در آن سرا به عداوت برگردد. الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين397تمامى رفقا و دوستان در قيامت با يكديگر دشمن شوند، مگر آنان كه دوستى شان از راه تقوا باشد، چه دوستى بى تقوا و مجالست و مصاحبت بى ملاحظه قانون پرهيزكارى سبب شود براى ارتكاب معاصى بسيار؛ چنانچه مشاهده شده است كه بيشتر معاصى جوارحيه از مجالست عاصيان برخيزد و از يكديگر ياد گيرند و از ديدن عظم گناه را از نظر يكديگر ببرند و ملتفت نشوند، تا در آن سراى كه پرده برداشته شود دانند و بينند كه، چه اندازه ضرر خسران ابدى به يكديگر رساندند و از خيرات دائمى محروم ساختند، پس لابد با يكديگر دشمن شوند چه هيچ ضرر مالى و جانى و عرضى كه در دنيا به سبب عداوت است به هزار و يك اين ضرر نرسد و علاوه بر عداوت با يكديگر مخاصمه و ملاعنه بسيار كنند، كه خداوند در چند جا خبر داده و قبل از آيه سابقه فما لنا من شافعين398مى‏فرمايد:
فكبكبوا فيها هم و الغاون، و جنود ابليس اجمعون، قالوا و هم فيها يختصمون، تالله ان كنا لفى ضلال مبين، اذ نسويكم برب العالمين، و ما أضلنا الا المجرمون‏399
الخ، پس به روى در افكنده شود در دوزخ گمراه كنندگان از بتان و غير آن و گمراهان و تمام لشكر شيطان و گويند در حالى كه در جهنم با يكديگر مخاصمه كنند، به خدا قسم كه بوديم ما در گمراهى آشكار هنگامى كه برابر مى‏كرديم و مى‏دانستيم شما را با پروردگار جهانيان، و ما را گمراه نكرد مگر گناهكاران و چنانچه هر صديق و خويش به كار نيايد؛ بلكه اگر صداقت؛ بى رشته ديانت باشد، مضر شود و با عصيان خويشاوند مقرب، تبرى از نسبت كند. شفيع مطاع از سلسله انبياء و اوصياء و ملائكه مقربين نيز آنگاه در مقام شفاعت به زبان حال يا مقام در آيند كه كثرت جرايم رشته نسبت پيروى و متابعت از هم نگسسته و نام امت و مشايعت برداشته نشده باشد و از روى درع و سداد و تشبه در مقدارى از كردار و رفتار در دفتر تابعين و حواشى ثبت شده، كه فى الحقيقه اهانت به ايشان و اهانت به آن جماعت و از لوازم تشريف و احترام ايشان اكرام و احسان به اينها باشد؛ چنانچه مكرر در اخبار رسيده كه فرمودند ما را اعانت كنيد، يعنى در شفاعت به ورع و سداد و عفت و كوشش در عبادت و فرمودند: آن قدر بكنيد كه خود را در قيامت به ما برسانيد كار به انجام خواهد رسيد و چون شفيع نشدند، لابد خصم شوند، پس واى بر آن كه شفيع او خصم شود، پس تمام همت خردمند عاقبت بين، در اين سراى بايستى مصروف باشد در ذخيره كردن و مهيا نمودن اين سه طايفه از براى روز تنگى؛ پس تا تواند از اهل ديانت و فقراء مؤمنين صديق و رفيق گيرد و به احسان و اكرام و اعانت و مواسات و ايثار به مال و جاه و بدن، در هر حال براى مرده و زنده آنها در حيات و بعد از مردن خود به وصيت كردن صدقات جاريه و خيرات باقيه تا بر تمامى ايشان صاحب حق شده در آن روز رستاخيز آن حقوق ادا شود به بهتر و بيشتر از آنچه كرده بود و از اين جهت اهل بيت عصمت (عليهم‏السلام) ترغيب و تحريص فرمودند بر گرفتن اصدقاء به قدر قوت؛ چنانچه در ثواب الاعمال و غيره مروى است از جناب رضا (عليه‏السلام) كه هر كه بگيرد، براى فايده برادرى، در راه خدا بهشت را براى خود گرفته است و در كتاب اخوان صدوق مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: داخل بهشت نمى‏شود آن كه پيش فرستاده ندارد. گفتند: يا رسول الله، براى هر كسى پيش فرستاده‏اى است فرمود: آرى به درستى كه پيش فرستاده مرد برادر اوست در راه خداوند و در ثواب الاعمال مروى است از جناب صادق (عليه السلام) كه زياد كنيد يا گيريد از برادران؛ زيرا كه براى هر مؤمنى دعاى مستجابات است و فرمود: زياد گيريد از برادران؛ زيرا كه براى هر مؤمنى شفاعتى است و فرمود زياد كنيد از برادرى گرفتن مؤمنين زيرا كه براى ايشان نزد خداوند نعمت و قدرتى است كه روز قيامت به آن مكافات مى‏كنند، يعنى هر احسانى كه به ايشان كرده شده كه به آن مقام برادرى رساندند يا برادرى باطنى ظاهرى شد در روز قيامت، تلافى خواهند كرد.
در نهج است كه: عاجزترين مردم كسى است كه عاجز باشد از كسب كردن اخوان كه براى خود برادران دينى پيدا كنند و از او عاجزتر آن كه ضايع كند آن را كه جسته، از ايشان، يعنى وفا نكند؛ به حقوقشان و در مصباح از كلام حضرت صادق (عليه‏السلام) است كه طلب كن برادرى كردن با اتقيا را هر چند در ظلمات ارض باشند، اگر چه عمر خود را در طلب ايشان تمام كنى؛ زيرا كه خداى عزوجل نيافريده بر روى زمين بهتر از ايشان بعد از پيمبران و هيچ نعمتى نداده خداى بر بنده مانند آنچه به ايشان داده از توفيق مصاحبت ايشان، خداى فرموده: الاخلاء يؤمئذ يعضهم لبعض عدو الا المتقين‏400
و در امالى شيخ ابوعلى است كه رسول خدا فرموده: استفاده نكرده مرد مسلم فائده را بعد از اسلام مانند برادرى كه استفاده كرده او را در راه خدا و در جعفريات از آن جناب مروى است: كه فرمود هر كس برادرى گيرد در راه خدا تزويج مى‏كند به او حوريه، گفتند: يا رسول الله، هر چند برادرى كند در روز با هفتاد نفر، يعنى هفتاد برادر در روز تحصيل كند فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است اگر هزار برادر گيرد خداوند به او هزار حوريه تزويج مى‏كند.
و در تحف‏العقول از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هر كس استفاده كند برادرى در راه خدا با داشتن ايمان به خدا و وفا به برادرى او و طلب خشنودى خداوند، پس به تحقيق كه استفاده كرده پرتوى از نور خدا را و امانى از عذاب خداوند و مستمسكى كه رستگار مى‏شود به آن روز قيامت و عزتى دائمى و ذكرى نامى؛ و در غرر مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: كسى كه برادرى ندارد خيرى در او نيست كسى كه برادرى ندارد، املى ندارد، كسى كه صديقى ندارد، ذخيره ندارد. كسى كه فاقد شد برادر در راه خدا را، پس به تحقيق كه فاقد اشرف اعضاى خود را شده است.و در عدةالداعى مروى است از جناب باقر (عليه‏السلام) كه دو مؤمن كه در راه خدا برادرى كند هر آينه مى‏شود در بهشت كه يكى از ايشان رتبه‏اش به يك درجه، بالاى ديگرى باشد، پس مى‏گويد اى پروردگار من، او برادر من و رفيق من بود مرا به طاعت تو امر مى‏كرد و مرا از معصيت تو باز مى‏داشت و مرا شايق مى‏كرد به آنچه در نزد تو است آن كه بالاتر است از اين دو اين را مى‏گويد، پس جمع كن ميان من و او در اين درجه، پس خداوند جمع مى‏كند ميان ايشان و از اين خبر معلوم مى‏شود كه، پيدا كردن حق بر اخوان منحصر به دادن مال نيست، بلكه به كلامى حق كه در آن هدايتى باشد، صاحب حق شود و خواهد آمد كه آن بهترين صدقات و انفاقات است بلى برادرى با منع از مال دنيا با اطلاع بر حاجت برادر چه رسد به سؤال از او، هرگز با هم جمع نشود. در كافى مروى است كه: چون ابان بن تغلب از حضرت صادق (عليه‏السلام) سؤال كرد از حق مؤمن، بر مؤمن و حضرت از گفتن امتناع فرمود: و او اصرار كرد، پس فرمود: اين كه تقسيم كنى با او نصف مال خود را، پس حالت ابان، از شنيدن اين تكليف شاق متغير شد، پس حضرت فرمود: كه خداوند ذكر فرمود: مؤثرين على انفسهم401 را، يعنى مدح فرموده آنانى را كه مومن را بر نفس خود مقدم مى‏دارند و او را بر خود مى‏گزينند و چون تو با او مال خود را تقسيم كردى ايثار ننمودى. ايثار در آن گاه كنى كه از آن نصف ديگرى چيزى به او دهى و اگر انسان با سلسله، عليه سادات اين كار را بر شفعاء خود كند، يعنى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه انام (عليهم‏السلام) صاحب حق شود؛ چنانچه خواهد آمد كه از جانب آن جناب در قيامت ندا كنند كه، كه هر كه را بر آن جناب حقى است برخيزد و با خود گويد، پس همه گويند كه نعمت و منت از آن خدا و رسول او است پس به ايشان گويند كه هر كه سادات را اكرام و اعانتى كرده صاحب حق بر آن جناب است بيايد و حق خود را بگيرد.
سى و يكم: آن كه قصد كند از انفاق تحبب و تودد، يعنى محبوب شدن در نزد برادران ايمانى و منزل گرفتن در دلهاى ايشان، چه انسان؛ چنانچه مكلف است به دوست داشتن مؤمنين و تحصيل اسبابش و بيرون كردن بغض و كينه و حسد ايشان را از دل، همچنين مكلف است كه خود را محبوب ايشان كند و اسباب اين كار را فراهم آورد و اگر از او چيزى در دل دارند بيرون كند و بهترين اسباب آن انفاق و احسان و ايثار بر ايشان؛ بلكه اداء آنچه ممكن شود از حقوق لازمه ايشان، چنانچه در كلام مجيد است ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم‏402 و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: فطرى دلها است دوست داشتن آنكس، كه با ايشان احسان كند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: اعرابى از بنى تميم خدمت آن جناب آمد و عرض كرد مرا وصيت كن، پس از جمله وصاياى آن جناب اين بود كه، دوستى كن با مردم كه تو را دوست دارند و بر اين مضمون اخبار بسيار است و ما بيشتر آنها را با شرح مطالب سابقه در جلد دوم دارالسلام ذكر كرديم هر كه به آنجا رجوع كند فوائدى بسيار به دستش آيد و ما ختم مى‏كنيم اين مقام را به ذكر چند حكايت كه مشتمل است بر ديدن انفاق كنندگان ثمره انفاق و صدقه خود را، يا شنيدن از معصومى، تأثير كردن آن را تا باعث قوت يقين مؤمنين و پاك شدن قلوب جاهلين از زيع شياطين گردد بعون الله و توفيقه.
اول: در كتاب اختصاص از ابى حمزه ثمالى روايت كرده كه گفت: مردى بود از فرزندان پيمبران كه مال انبوهى داشت و انفاق مى‏كرد بر اهل ضعف و مسكنت و اصحاب حاجت؛ پس درنگ نكرد زمانى كه مرد، پس زنش كرد در مالش آنچه او مى‏كرد پس مال درنگى نكرد كه تمام شد و پسرى داشت كه نشو و نما كرد و بر كسى نمى‏گذشت جز آن كه بر پدرش رحمت مى‏فرستاد و از خداوند مسئلت مى‏كرد كه او را از نيكان قرار دهد، پس به نزد مادرش آمد و گفت: چگونه بود حال پدرم، پس به درستى كه من نمى‏گذرم بر احدى جز آن كه بر پدرم رحمت مى‏فرستد و از خداوند درخواست مى‏كنند كه مرا از نيكان قرار دهد. گفت پدرت مردى صالح بود و او را مال بسيارى بود و بر ضعفاء و مساكين و ارباب حاجت انفاق مى‏كرد، پس چون مرد، من كردم در مالش آنچه او مى‏كرد، پس مال درنگى نكرد تمام شد گفت: اى مادر به درستى كه پدرم انفاق مى‏كرد مال خود را و تو انفاق مى‏كردى مال ديگران را، گفت: راست گفتى اى پسرك من و گمان ندارم تو را كه بر من تنگ بگيرى گفت: تو را حلال باد و در وسعت باش آيا در نزد تو چيزى هست كه طلب كنم به آن از فضل خداوند، گفت: نزد من صد درهم است، پس گفت: به درستى كه خداوند هرگاه خواست كه بركت قرار دهد در چيزى بركت خواهد داد، پس آن صد درهم را به او داد، پس گرفت و بيرون رفت و فضل خداوندى را طلب مى‏كرد، گذشت به مردى مرده در ميان راه كه به غايت هيأت نيكو داشت، پس گفت: تجارتى مى‏كنم بعد از اين كه او را بگيرم و غسل دهم و كفن كنم و بر او نماز بگذارم و او را دفن نمايم، پس چنين كرد و خرج كرد بر او هشتاد درهم را و با او ماند بيست درهم، پس روانه شد به طلب فضل و روزى خداوند، پس مردى به او رسيد و گفت: كجا را قصد كردى اى بنده خدا، گفت: مى‏خواهم طلب كنم فضل و نعمت خداوند را، گفت: آيا نيست با تو چيزى كه طلب كنى به او از فضل خداوند گفت: آرى بيست درهم گفت: چه نفع مى‏دهد: تو را بيست درهم گفت: به درستى كه خداوند اگر خواست كه بركت گذارد در چيزى بركت خواهد گذاشت و او گفت: راست گفتى آن گاه گفت: تو را به امرى دلالت مى‏كنم مرا شريك مى‏كنى گفت: آرى، گفت: به اين راه كه مى‏روى به خانه‏اى مى‏رسى اهل آن خانه تو را تكليف ضيافت مى‏كنند، پس قبول كن و مهمان ايشان شو چون به خانه ايشان داخل شوى مى‏نشينى خادم مى‏آيد و براى تو طعام مى‏آورد و با او گربه سياهى مى‏آيد، پس به آن خادم بگو گربه را به من بفروش او مضايقه كند تو الحاح كن، پس او دلتنگ مى‏شود و مى‏گويد مى‏فروشم او را به تو به بيست درهم، پس چون او را فروخت بيست درهم را بده و او را بگير و بكش و سرش را بگير و بسوزان و مغز آن را بگير و برو به فلان شهر پادشاه او كور است و بگو كه من معالجه پادشاه را مى‏كنم و نترساند تو را آنچه خواهى ديد از كشته‏ها و بردار كشيده‏ها؛ زيرا كه آنها كسانيند كه مدعى علاج بودند و ايشان را امتحان كردند، پس چون فائده نديدند ايشان را كشتند، پس تو را نترساند پس خبر ده كه تو او را معالجه مى‏كنى و هر چه خواهى بر او شرط كن، روز اول از يك ميل از سرمه مغز كله گربه بر چشم پادشاه بيش مكش، او به تو خواهد گفت زيادتر بكش قبول نكن در روز دوم نيز يك ميل بكش، پس خواهى ديد چيزى را كه مى‏خواهى؛ پس به تو مى‏گويد زياد كن قبول مكن؛ پس چون روز سوم شد سرمه را بكش كه خواهى ديد چيزى را كه آن را دوست دارى، پس به تو مى‏گويد زياد كن زياد مكن پس آن جوان رفت و مهمان آن جماعت شد و گربه را به بيست درهم خريد و به آن شهر داخل شد اظهار معالجه پادشاه كرد؛ در روز اول يك ميل از مغز گربه در چشم پادشاه كشيد اثر نفع ظاهر شد، در روز دوم اندكى مى‏ديد در روز سوم بينا شد و چشمش به حالت اول برگشت، پس پادشاه به او گفت: كه حق بسيارى بر من دارى و پادشاهى مرا به من برگرداندى من دختر خود را به تو تزويج كردم. گفت: من مادرى دارم از او جدا نمى‏توانم شد، پادشاه گفت: دخترم را بگير و هر قدر كه خواهى نزد ما بمان آن گاه كه اراده رفتن كنى دختر مرا با خود ببر؛ پس دختر را به عقد او درآوردند و يك سال در نهايت عزت و شوكت و رفاهيت در ملك آن پادشاه ماند. چون بعد از يك سال اراده رفتن كرد پادشاه از همه چيز همراه او كرد از اسب و شتر و گاو و گوسفند و ظروف و امتعه و اموال و اسباب و زر بسيار و بيرون آمد با زوجه و اموال روانه ديار خود شد، تا رسيد به آن موضع كه آن مرد را در آنجا ديده بود، پس ديد كه آن مرد باز آنجا نشسته چون آن مرد او را ديد گفت: چرا به عهد خود وفا نكردى جوان گفت: گذشته‏ها را بر من حلال كن حال آنچه دارم با تو قسمت مى‏كنم، پس آنچه داشت به دو حصه كرد و گفت هر حصه را كه مى‏خواهى اختيار كن، پس يك حصه را اختيار كرد، پس آن جوان گفت كه وفا كردم به عهد خود، گفت: نه، گفت: زيرا كه زن نيز كه در اين سفر به هم رسانده و من در آن شريكم جوان گفت: راست گفتى همه مال را بگير و زن را براى من بگذار گفت: نمى‏خواهم چيزى را كه از من نيست، پس اره بر سر آن زن گذاشت كه دو حصه كند و گفت: اختيار نما، پس آن مرد گفت: وفا كردى به عهد خود و آنچه آوردى و آنچه با توست و همه از آن تو من ملكم خداوند مرا فرستاده كه تو را جزا دهم براى آنچه كردى نسبت به آن مرده كه بر سر راه افتاده بود و اين پاداش عمل تو است.
دوم: شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود آورده كه: چون آيه مباركه من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون‏403 كيست آن كه قرض دهد به خداى وام نيكو تا دو چندان كند مرا و زيادت‏هاى بسيار و خداى تنگ كند روزى را بر آن كه خواهد و فراخ كند بر آن كه خواهد و مرجع و مآب و به سوى خداوندست نازل شد، مردى از در صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بنام ابو والد حداح بيامد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را گفت: يا رسول الله، خدا از ما قرض مى‏خواهد و حال آن كه او از ما بى نياز است، گفت: بلى، مى‏خواهد شما را به بهشت ببرد. گفت: يا رسول الله، اگر من قرض دهم به خداى عزوجل تو، بهشت را براى من ضمانت مى‏كنى، گفت: آرى هر كه او صدقه دهد مانند آنش در بهشت بدهند، گفت: يا رسول الله و اهل من ام الدحداح با من باشد، گفت: آرى گفت: و اين دخترك من دحداحه با من باشد، گفت: آرى، گفت دست به من بده رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دست در دست او نهاد او گفت: يا رسول الله، مرا دو نخلستان است يكى به بالاى مدينه و يكى به زير مدينه جز آن چيزى ندارم هر دو را قرض كردم بر خداى عزوجل، رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت نه يكى قرض كن و يكى رها كن تا معيشت تو و عيال تو باشد. گفت: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏فرمايى گواه باش كه از اين دو نخلستان آن كه بهينه است؛ خداى راست و آن حايطست شصت خرما بن در او است رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: اذا يجزيك الله الجنة لاجرم خداى تعالى به جز بهشت به تو دهد؛ آن كه ابوالد حداح بيامد و اهلش و فرزندانش در حديقه بودند گرد درختان مى‏گرديدند و كارى مى‏كردند آواز داد و اين بيت‏ها انشا كرد:

اهداك ربى سبل الرشاد يبنى من الحائط لى بالراد اقرضته الله على اعتمادى الا رجاء الضعف فى المعاد و البر لا شك فخير زاد   الى سبيل الخير و السداد فقد مضى فرضا الى التناد بالطوع لا من و لا اثداد فارتحلى بالنفس و الاولاد قدمه المرء الى معاد

‏ ام الد حداح گفت: بارك الله لك فيما اشتريت؛ خداى تو را مبارك كناد و آنچه خريدى، ابوالد حداح اين بيتها بگفت.

بعلك ادى مالديه و نصح قد متع الله عيالى و منح والعبد يسعى و له ما قد كدح   ان لك الحظ ان‏404 الحظ وضح‏ بالعجوه السوداء والزهر البلح‏ طول الليالى و له مااجترح‏

‏ ام الدحداح، آنچه كودكان در دامن و آستين داشتن بستد و بريخت و آنچه در دهن داشتند از دهنشان بگرفت و بينداخت و بيرون آمدند و به حديقه ديگر رفتند، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: كم من عذق رواح و دار فناح فى الجنة لابى الدحداح پس درخت بزرگ و سراى فراخ كه ابو دحداح را در بهشت خواهد بود و شيخ طبرسى در مجمع البيان روايت كرده كه او سبب نزول آن آيه شد؛ زيرا كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه تصدق كند به صدقه پس از براى او است دو مثل آن صدقه در بهشت، پس ابوالد حداح انصارى كه نام او عمرو بن الدحداح است: گفت: يا رسول الله، براى من دو بستان است اگر صدقه دهم يكى از آن دو را، براى من دو مثل او خواهد بود در بهشت، فرمود: آرى، گفت: ام الدحداح با من خواهد بود فرمود: آرى گفت: صبيه با من خواهد بود فرمود: آرى پس صدقه داد بهترين بستان را و تسليم كرد آن را به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پس آن آيه نازل شد، پس مضاعف كرد خداوند صدقه او را به دو هزار هزار؛ و اين است مراد قوله تعالى اضعافا كثيرة405 پس ابوالد حداح برگشت، پس يافت ام الدحداح و صبيه را در بستانى كه صدقه كرده بود، پس بر در بستان ايستاد و پرهيز كرد از گناه، داخل شدن، پس فرياد كرد اى ام الدحداح گفت: لبيك يا ابا الدحداح من اين بستان را صدقه كردم و خريدم دو مثل او را در بهشت و ام الدحداح با من است و صبيه با من است گفت: مبارك كند خداوند، آنچه را خريدى و آنچه را فروختى، پس بيرون رفتند و بستان را به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) تسليم كردند.

پى‏نوشتها:‌


385) سوره الاسراء 17 آيه 64
386) سوره النساء 4 آيه 5
387) سوره بقره 2 آيه 262
388) اهوال، جمع هول است، يعنى دستپاچه شدن، ترسيدن. م‏
پياله بر كنم بند تا سحرگه حشر حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر   به مى ز دل ببرم هول روز رستاخيز كنايتى است كه از روزگار هجران گفت‏
حافظ نسخه نائينى ص 94 نسخه لاهورى ص 185 م‏
389) سوره انبياء 21 آيه 103
390) سوره فصلت 41آيه 30
391) سوره آل عمران 3 آيه 106
392) سوره النحل 16 آيه 96
393) سوره يونس 10 آيه 44
394) سوره غافر 40 آيه 18
395) سوره الشعراء 26 آيه 100 و 101
396) سوره هود 11 آيه 46
397) سوره الزخرف 43 آيه 67
398) سوره الشعراء 26 آيه 100
399) سوره الشعراء 26 آيه 94 تا 99
400) سوره الزخرف 43 آيه 67
401) سوره انعام 6 آيه 24
402) سوره فصلت 41 آيه 34
403) سوره بقره 2 آيه 245
404) در بعضى نسخه‏ها (اذ) آمده است.
405) سوره بقره 2 آيه 245