كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۱۰ -


اول: مخالفت طنيتى و تغاير طبيعى و حالتى و كردارى با اهل زمان و نوع غالبى انسان كه سبب وحشت و تنفر او است از آنها و نداشتن همدم و انيس كه از خصايص غربا است و از اين جهت غريب است؛ هر چند در بلد خود با ثروت و مال باشد و اين به حسب ذات غريب است؛ چنانچه در خبر صفوانى و كشى گذشت و ابن ابى جمهور در عوالى اللئالى نقل كرده از عبدالله بن عباس كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به درستى كه اسلام غريب پديدار شد و زود است به همان غربت؛ چنانچه در نخست بود برگردد.
پس خوشا به حال غرباء كسى گفت: يا رسول الله، غربا كيانند، فرمود: جدا شده از قبايل، يعنى جدا شده از آباء و اقوام خود، در كردار و اخلاق و افعال و جدا كرده از ايشان نفس خود را به اين كه دارا كرده او را به اعمال صالحه و اخلاق پسنديده، پس متابعت نكرده ايشان را در افعال و اخلاقشان و در قصص الانبياء (عليهم‏السلام) مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: خداوند وحى كرده است به پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل كه اگر دوست دارى كه ملاقات كنى مرا فردا در خطيره قدس بوده باش در دنيا تنها غريب اندوهگين مستوحش از مردم به منزله مرغى تنها، كه چون شب در آيد تنها جاى گيرد و از مرغان مستوحش باشد و به پروردگار خود انس گيرد.
دوم بى بضاعتى به اندازه مخارج كه در بيشتر ايشان است.
سوم دورى از وطن و خويشان چنانچه اغلب تلخى آن را چشيده و به دردش مبتلا و بى آن كمتر مقصود حاصل و نتيجه دانش، بلكه ساير كمالات به دست آمده و از ابيات ديوان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است.

تغرب عن الاوطان فى طلب العلى تفرج هم و اكتساب معيشة فان قيل فى الاسفار ذل و محنة فموت الفتى خير له من معاشه   و سافر ففى الاسفار خمس فوآئد و علم و اداب و صحبة ماجد و قطع الفيا فى و ارتكاب الشدآئد بدار هوان بين واش و حاسد200

‏ دورى گير و جدا شو از وطن براى تحصيل بزرگى قدر و مسافرت اختيار كن، كه در او پنج فائده است رفتن اندوه و كسب معيشت و علم و آداب و مصاحبت بزگوار نيكو خوى، پس اگر كسى گويد كه در سفرها خوارى و رنج است و پيمودن دشت‏ها و بيابان‏ها و تحمل سختى‏ها پس جوابش آن كه مردن جوانمرد بهتر است براى او از زندگى در وطن خود، خوار ميان بد گو و بدخواه و پس به مقتضاى فرمان همايون آن جناب طالب علم و او بر اول كندن از وطن و اختيار غربت بايد و در آيه مباركه و ما كان المومنون لينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون‏201 نيز اشاره باشد به مقصود، چه نهى فرمود از آن كه تمام مومنين كوچ كنند براى طلب علم، بلكه بايد از هر طايفه از ايشان گروهى كوچ كنند و فقه بياموزند و بصيرت در دين پيدا كنند آن گاه چون مراجعت كردند قوم خود را بترسانند تا مگر ايشان بپرهيزند از مناهى و نيز در آيه شريفه و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة202 ايمائى باشد، به مراد از آنجا كه وعده داده كه، هر كس در راه دين خدا هجرت نمايد بيابد در زمين جاى هجرت بسيار يا دور از مكاره و فراخى روزى و بهترين رزقها و سزاوارترين آن علوم و آداب دينيه است؛ چنانچه در تفسير بسيارى از آيات روايت شده و در تفسير فلينظر الانسان طعامه203 فرمودند: يعنى نظر كند انسان به سوى عملش كه از كه مى‏آموزد نظر لطف و مرحمت خداى تعالى باشد، چنانچه دانستى، بلكه حضرت سجاد (عليه‏السلام) قربت در قبر را يكى از اسباب باريدن عفو و غفران از سحاب جود و كرم ايزد منان شمرده در مناجات انجيليه مى‏فرمايد:
سيدى كأنى بنفسى قد اضجعت فى قعر حفرتها و انصرف عنها المشيعون من جيرتها وبكى عليها الغريب لطول غربتها و جاد عليها بالدموع المشفق من عشيرتها و ناديها من شفير القبر ذوو مودتها و رحمها المعادى لها فى الحيوة عند صرعتها ولم يخف على الناظرين اليها فرط فاقتها ولا على من قدراها توسدت الثرى عجز حيلتها فقلت ملآئكتى فريدنائى عنه الاقربون و بعيد جفاه الاهلون و وحيد فارقه المال و البنون نزل بى قريبا وسكن اللحد غريبا و كان لى فى دارالدنيا داعيا ولنظرى له فى هذااليوم راجيا فتحسن عند ذلك ضيافتى و تكون اشفق على من اهلى و قرابتى‏204
اى آقاى من، گويا خود را مى‏بينم كه او را خوابانيده‏اند در قعر قبر و برگشتند از نزد او همسايگان كه او را مشايعت نمودند و گريست بر او غريب براى غربت طولانى او وجود نمود بر او به اشگ مهربان از عشيره او و آواز كرد او را از لب قبر دوستان او و ترحم نمود بر او، و آن كه دشمنش بود در حيات در حال مردن او و پوشيده نيست. بر نظر كنندگان به سوى او شدت حاجت او، و نه بر آن كه مى‏بيند او را كه بر خاك خوابيده درماندگى او را در كار خود، پس بفرمايى اى ملائكه من، بى كسى است دور شده كه دورى كردند از او خويشان و بعيدى است كه جفا كردند او را عيال، و وحيدى است كه جدا شده از او مال و فرزندان فرود آمده در نزديكى من و جاى گرفته در لحد غريب وارد در دنيا مرا عبادت مى‏كرد و به مرحمت امروز من به او اميدوار بود، پس نيكو مهمانى خواهى فرمود مرا و مهربان‏تر خواهى بود بر من از خويش و اهل من و در كتاب فقيه و غيره مروى است كه از جناب صادق (عليه السلام) كه چون خشت لحد را بر ميت گذاشتند اين دعا بخوانند.
اللهم صل غربته وانس وحشته و آمن واسكن اليه من رحمتك رحمة يستغنى بها عن رحمة من سواك واحشره مع كان يتولاه‏205 و در كتاب جامع الاخبار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: تبسم كردن در روى مومن غريب از كفاره گناهان است و نيز فرمود: كسى كه اكرام كند غريبى را در غربتش يا بردارد و از او اندوهش را يا بخوراند يا بنوشاند او را شربتى يا بخندد در صورت او، پس براى او بهشت خواهد بود.
در ارشاد ديلمى مروى است از ابن عباس كه آن جناب فرمود: كسى كه در غربت بميرد شهيد مرده و نيز فرمود: مردن در غربت شهادت است، پس چون محتضر شود و بيندازد چشم خود را به طرف راست و چپ خود، پس بيند احدى، و اهل خود را، به خاطر آرد، پس آه كشد به هر آهى كه مى‏كشد خدا از او هزار هزار سيئه را محو كند براى او هزار هزار حسنه بنويسد و چون مرده، شهيد مرده و در كتاب مؤمن حسين بن سعيد اهوازى كه از اصحاب جناب رضا (عليه‏السلام) است مروى است از جناب صادق (عليه السلام) كه فرمود: هيچ مومنى نيست كه بميرد در زمين غربتى كه از او گريه كنندگان بر او، دور باشند، يعنى خويشان و دوستان او مگر آن كه، بر او بقعه‏هاى زمين كه بر آنها خداى را عبادت مى‏كرد و دو ملك كه موكل بودند گريه مى‏كنند و اين خبر را برقى در محاسن نقل كرده و نيز از آن جناب روايت كرده كه چون غريب را مرگ در رسد به راست و چپ خود ملتفت مى‏شود، پس احدى را نمى‏بينند و نيز خود را بلند مى‏كند خداى تعالى مى‏فرمايد: به چه كسى ملتفت شدى به كسى كه براى تو، از من بهتر است قسم به عزت و جلال كه اگر گره از كارت بگشايم هر آينه تو را به سوى طاعت خود مى‏گردانم و اگر روح تو را قبض كنم هر آينه تو را به سوى كراهت خود مى‏گردانم و نيز در آنجا مروى است: از آن جناب كه خداى تعالى فرمود: به درستى كه من قبول مى‏كنم نماز را از آن كه براى عظمت من فروتنى كند و نفس خود را از شهوات به جهت من بازدارد و روز خود را به ذكر من تمام كند و بر بندگان من بزرگى نكند و بخوراند گرسنه را و برهنه را بپوشاند و مصيبت زده را مهربانى كند و غريب را جاى دهد، پس اين است كه مى‏درخشد نورش چون آفتاب قرار مى‏دهم براى او در ظلمات نورى و در جهالت علمى و او را به عزت خود حراست مى‏كنم و او را به ملائكه خود، حفظ مى‏كنم مى‏خواند مرا، پس جواب مى‏گويم و سئوال مى‏كند. مرا پس او را، عطا مى‏كنم، مثل اين در نزد من مثل جناب فردوس است، كه ميوه‏هايش خشك نمى‏شود و از حال خود تغيير نمى‏كند.
و در كتاب تمحيص از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: كامل نمى‏شود ايمان مؤمن تا آن كه دارا شود و صد و سه خصلت را كه فعل است و عمل و نيت و باطنى و ظاهرى و يكى از آنها كه شمردند اين كه اعانت كننده باشد مر غريب را و اين غريب همان ابن‏السبيل است، كه خداوند در چند جاى از كلام مجيد خود ترغيب فرموده عطا كننده به او را، و مدح نموده آنها را كه به او عطايى كنند و براى او در زكات مفروضه سهمى مقرر فرموده در جايى در اوصاف نكوكاران مى‏فرمايد: و اتى المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسآئلين‏206 و بدهد بر دوستى او به خويشان و بى پدران و درويشان و رهگذران و خواهندگان و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
و اعبدوالله ولا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى واليتامى والمساكين والجار ذى القربى والجار لجنب والصاحب بالجنب وابن سبيل‏207
و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
انما الصدقات للفقرآء والمساكين والعالمين عليها والمؤلفة قلوبهم و فى الرقاب والغارمين و فى سبيل الله و ابن سبيل‏208
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: يسئلونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير فللوالدين ولاقربين واليتامى والمساكين وابن سبيل‏209 مى‏پرسند از تو كه چه انفاق كنند؛ بگو؛ آنچه از مال انفاق كنيد، پس از براى پدر و مادر است و خويشان و ايتام و فقراء و رهگذران بيشتر مفسران گفته‏اند كه ابن سبيل رهگذرى باشد، كه او را پناهى نباشد، هر چند در بلد خود غنى و مالدار باشد و او را ابن سبيل، از آن جهت گويند كه ملازم راه است و رسم عرب است كه ملازم هر چيزى را، ابن آن چيز مى‏گويند، چنانچه مرغابى را ابن الماء مى‏گويند و بالجمله ابن‏السبيل قسمى است از غريب كه اين همه رعايت و تحريص در اعانت او فرمودند: اگر سفرش در طاعت باشد، چنانچه در تهذيب و غيره از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: ابن سبيل ابناء طريقند كه در سفرهاى طاعت خداوند مى‏باشند، پس راه بر ايشان بريده مى‏شود و مال ايشان مى‏رود، پس بر امام لازم است كه ايشان را به وطنهايشان برساند و ظاهر است بر هر بصيرى كه ذكر اين خصوصيات به ملاحظه غالب است. يا در خصوص مورد زكات نه آن كه در مقام امتثال اين تكليف الاهى كه در ساير آيات ذكر شده و رعايت آن لازم باشد كه اگر در بين راه نباشد يا از اصل مالى نداشته كه كسى ببرد يا اراده برگشتن به وطن ندارد، به جهت تمام نشدن آن طاعت كه در پيش گرفته چون اهل علم كه هنوز كارى به انجام و بارى به منزل نرسانده نبايست اعانت نموده؛ بلكه مجرد پريشانى و دور افتادن از وطن و خويشان و آشنايان و نرسيدن دست به ايشان داخل كند صاحبش را در عنوان غريب و ابن السبيل كه مورد ترحم و عطوفت و امر به اعانت و دستگيرى خداوندى است و محل تاسى و پيروى به انبياء (عليهم‏السلام) كه نهايت مواظبت و تفقد را داشتند، بالنسبه به اين جماعت و در قصه جناب ايوب است كه عرض مى‏كند به خداوند كه آيا براى غريب خانه و براى مسكين محل آسايشى و براى يتيم وليى و براى بيوه زنان سرپرستى نبودم.
و در كتاب عيون الاخبار و غيره از حضرت مجتبى (عليه‏السلام) مروى است كه: پرسيد از خال خود هند بن ابى هاله از كيفيت مجلس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصاف حليه و شمايل و آداب آن جناب بود، به عباراتى نيكو و مختصر، پس هند گفت: كه آن جناب نمى‏نشست و بر نمى‏خواست مگر به اذن خداوند، تا آن كه مى‏گويد: مجلس او مجلس حلم بود و حيا و صدق و امانت. بلند نمى‏شد در او آوازها و ذكر نمى‏شد در او قبيح و نشر نمى‏شد لغزشهاى آن مجلس، همه به يكديگر نيكوكار بودند يا وصيت به تقوى مى‏كردند و همه متواضع احترام مى‏نمودند بزرگ را و رحم مى‏كردند صغير را و صاحب حاجت را بر خود مقدم مى‏داشتند و نگاه دارى مى‏كردند غريب را و در سيره آن حضرت و ائمه طاهرين (عليم السلام) در مراقبت حال غرباء و رفع پريشانى و سد خلت ايشان وقايع بسيار مذكور است كه مقام ذكر آنها نيست و اين حاصل بعضى از صفات و عناوينى بود به علاوه صفت علم در علماء و مشتغلين يا اغلب ايشان موجود است و گاه شود، كه در پاره حق رحم و حق همسايگى و حق تعليم يا رساندن نفعى يا دفع ضررى يا حق مصاحبت بالنسبه به صاحب ثروتى پيدا شود و پس اسباب رعايت مضاعف شود و در ترك آن به عقوبت مبتلا گردد تضيع آن حقوق و مناسب است ختم كنيم اين باب را به ذكر خبرى لطيف كه در او ذكرى است از غريب و فوائد و ديگر سيد فاضل صالح سيد محمد بن محمد بن حسن بن قاسم العاملى شهربا بن قاسم‏210 و در كتاب اثناعشريه در مواعظ عديده روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جبرئيل پرسيد كه: آيا ملائكه مى‏خندند و مى‏گريند، گفت، آرى، مى‏خندند در سه جا از روى تعجب و مى‏گريند در سه جا از روى ترحم.
اما اول، مردى كه هر روز به كارهاى لغو مشغول است، آن گاه نماز عشا مى‏كند و به لغو مشغول مى‏شود، ملائكه مى‏خندند و مى‏گويند: اى غافل، در اين درازى روز سير نشدى در اين يك ساعت سير مى‏شوى. دوم: دهقان بيل دست مى‏گيرد و به آن حد مشترك ميان زمين خود و ديگرى را مى‏زند و چنين وانمود مى‏كند كه سهم خود را آباد مى‏كند و خاشاك را بر مى‏دارد و غرضش آن كه زياد كند در كرد خود، پس ملائكه مى‏خندند و مى‏گويند تو از اين جريب سير نشدى آيا از اين سير مى‏شوى. سوم: زن گشاده روى بى حجاب كه بميرد پس بپوشانند قبرش را و خشت بر او چينند براى آن كه كسى بر حجمش مطلع نشود، پس ملائكه مى‏خندند و مى‏گويند آن وقت كه مرغوب بود و خواهان داشت او را نپوشانديد و حال كه محل نفرت شده او را مى‏پوشانيد.
و اما گريه ايشان در سه جا، پس اول غريب كه از خانه بيرون رود براى طلب علم پس او را مرگ در رسد. دوم مرد و زن پير كه آرزوى فرزند كنند و خداوند ايشان را روزى كند، پس خرسند شوند و گويند او آخر عمرى خادم ماست. و جنازه ما را مشايعت كننده. پس مرگ او در حيات آنها در رسد. ملائكه مى‏گريند بر او بيش از گريستن پدر و مادر بر او. سوم: يتيم چون از خواب بيدار شود پس شروع كند به گريه كه مادرش بشتابد به سوى او و از خاطرش برود و مردن پدر و مادر؛ چون دايه گريه او را بشنود فرياد زند بر او به صداى مهيبى كه اين گريه براى چيست چون يتيم صداى او را بشنود مردن مادر را به خاطر آرد پس ساكت شود و در اين حال ملائكه بگريند.

باب ششم: در تدبير اصلاح امور اين طائفه به نحو اجمال و نگاه دارى آثار اهل بيت (عليهم‏السلام) نگاه‏دارى ايشان و رفع‏پاره شبهات مانع از اعانت اين جماعت.

1. در رفع عذر اعانت نكردن علما و شرح موانع اعانت اهل علم.
2. كيفيت اعانت علماء.
3. خبر شريف در بذل امام عرض خود را براى سائل.
4. علاج بخل كه مانع كمك به علماست.
5. بخل و آنچه به قوم لوط و سمره بن جندب كرد و سوء عاقبت جندب.
6. مفاسد زيارت زوار و علاج آن به نائب گرفتن.
7. صدقه تدارك گناهان را مى‏كند.
8. عيب جاهل بر عالم وار نمى‏شود.
از ابواب سابقه مكشوف شد كه تعظيم دين و نگاه‏دارى شعاير مسلمين به دل و زبان و جوارح و مال از تكاليف خارج و معذور نيست و آن مقدار كه از آن متمكن و از عهده‏اش برآيد بايستى در مقام اداى آن درآيد و ميسور خود را از آن دريغ ننمايد و اين مصرف مالى و قسم مخارج خود، يكى از اقسام انفاقات است كه داراست.
تمام فوائد و منافعى كه شرح آن خواهد آمد ان شاءالله تعالى و متوقف نيست و بر وجود حقوق واجبه يا مستحبه ديگر در مال از قبيل زكات و خمس و نذر و كفارات و وقف و امثال آن هر چند با وجود آنها و رفع پريشانى و سد خلت ايشان به آنها محلى براى اين تكليف نمايد.
و به اقسام ديگر بايست تعظيم و اعانت نمود؛ ولكن با نبودن آنها يا نرساندن اربابش آنها را به مستحق، خود را آسوده و فارغ نداند؛ بلكه اين مصرف را از مخارج لازمه و تكاليف مستمره خود شمارد؛ بلكه از غالب مصارف ماليه خود مقدم دارد چه حفظ دين مقدم است بر حفظ جان چه رسد به حفظ مال يا زياد كردن آن يا رسيدن به شهوات نفسانيه از ماكول و مشروب و ملبوس و مسكن و امثال آن و اين مطلب با نهايت وضوح بعد از تدبر در ابواب سابقه چنان مخفى است كه بناى متدينين از اهل ثروت چه رسد به بى باكانشان در دين در اعانت علماء و طالبين علوم دينيه بر آن است كه جز اداى حق واجب مالى و اطعام در ايام وليمه و تعزيه‏دارى و صدقه براى استشفاء يا دفع بلاهاى عامه ديگر كارى نكنند و تربيت اهل علم و انتشار تقويت آثار دين را از امور مهمه نشمارند؛ بلكه گاهى در فكر و خيال آن نيفتند و به قدر مرغ و گاو و اسب و سگى كه در زير و دست دارند و در رفع حوائج و ضروريات آنها غفلت نكنند و شايد بعضى را بر حاجت نفس خود مقدم دارند و به آن طايفه، رفتار نكنند حتى هنگام مردن وصيت به امور خيريه هرگز اين قسم خير را در حساب آن نيارند و از جمله آنها نشمارند.
ولقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين‏211 در آن روز كه شيطان به مظنه و گمان او در حق مردم راست شد پس پيروى كردند او را مگر پاره از مؤمنين.
و بالجمله با آن كه اعانت اهل علم و تربيت ايشان خود مقصدى است بزرگ و عبادتى است عظيم اهل ثروت توانند اعانت ايشان را در ضمن مقاصد ديگر در آرند، كه نهايت شوق به آن دارند و بر ايشان ميسر نيست و اگر هست درست از عهده بر نيايد و اگر برآيند با مصارف زياد كه به اندكى از آن به اين قسم ممكن به دست آرند، پس از انفاقى جزئى به هر دو مطلب رسند و به مصرف كمى دو امر عظيم گيرند و به بعضى از آن مقاصد اشاره خواهد شد و ما اول روى سخن را به طرف جماعتى كنيم كه به سبب مجالست اهل كفر و ضلالت و زنادقه اين امت در ايمانشان اندك ضعف و سستى پيدا شده و بر فرض اطلاع بر مطالب گذشته تغييرى در حالتشان پيدا نشود. چه بى جزم به صدق وعده و وعيد خداوندى اثرى در دل از شنيدن آن‏ها ظاهر نگردد، پس مى‏گوييم شبهه نيست كه اين جماعت را يقين به كذب اين اخبارات و ثواب و عقاب آخرت نيست نهايت كارى كه شبهه و رجوع نكردن بر دانايان در دفع آن به ايشان كرده همان برداشتن يقين يا اطمينان است و غالبا مظنه يا احتمال راستى در آنها مى‏دهند، پس همان قوه تميز و عقل معاش كه ايشان را وا ميدارد بر جلب منافع به احتمال هر چند ضعيف باشد و دفع ضرر هر چند مشكوك باشد؛ چنانچه مشاهد است كه خروارها تخم به قيمت گزاف مى‏خرند و در زمين بى آب مى‏كارند به اميد آمدن باران كه در استمرار و عادت برقرارى نيست و بسا شود كه منفعت به دست نيامده آنچه كشت، از دست رود و دردى از كسى دوا نشود و ذكر خيرى از او در خلق نباشد و بسيار شود كه به خيال درآوردن آب مالها در كندن قنوات صرف كنند و جز خون جگر و آب چشم، آبى پديدار نشود و از اين رقم در تجارات بحر و بر و مسافرت به بلادهاى بعيده و ساختن عمارت در جاهايى كه احتمال دهند كه با بقاى حيات گاهى به آنجا روند و امثال اينها بسيار است اگر تامل جزئى كنند احتمال منفعت در گفته اين همه انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) و علما كه در عقل و شعور و فهم و ادراك ايشان احدى از موافق و مخالف را شبه و خدشه نيست، البته پيشتر مى‏رود و بر فرض كذب اخبار ايشان، لا محاله دردى از بيچاره‏اى دوا كردند و نام نيك و ذكر خير كه پيوسته اهل دنيا درصدد تحصيل و كسب آن مى‏باشند، به جهت خود گذارند و لااقل اين احتمال نفع را در عرض آن نفعهاى احتمالى در آرند، با آن كه در ترك اين احتمال ضرورهاى بسيار است، كه جزئى از آن در امور معاش سبب ترس و بيم و باعث تحرز و دورى است.
و بالجمله بر فرض دروغ اين مصرف را در جزو ساير مخارج كه به جهت پيدا كردن منافعى كه متوقف است بر امور بسيار كه در همه آنها احتمال نشدن مى‏رود محسوب كنند با آنكه حسن احسان به غير رفع حاجت مضطر با تمكن امر فطرى است در همه خلايق حتى در بت پرست و دهرى؛ بلكه اگر خود نكنند در نيكى آن انكار نكنند و در ستايش نيكى كنندگان مبالغه نمايند؛ بلكه در همين دنيا خيرها و بركتها از او ديدند و بسيار شده كه به انقلاب وضع روزگار امر آن مضطر بالا رود و كار اين محسن پست شود؛ پس به آن احسان جزئى به عوض‏هاى بسيار رسد و از يگدانه تخم هزار خوشه بردارد و از مهالك عظيمه برهد و در كتب تواريخ و سير از حكايات ايشان چندان است كه حاجتى به ذكر آنها نيست، پس به قانون امور معاش و طريقه متداوله ميان مردم اين رشته را ازوست نبايد داد و به اميد نفع از او فرموده اين دسته عقلاء از اندكى مالى مضايقه نبايد كرد و اما اين غير اين جماعت از آنهايى كه به مضمون اخبار گذشته متعرف و مقرند و ثواب و عقاب اخروى و جزايى الاهى را بر امتثال فرامين سابقه و سركشى از آن را راست دادند، پس طبقات مختلفه‏اند صنفى حسن فطرت و عقيده ايشان به نحوى است كه پس از آگاهى بر حال اهل علم و فهميدن بزرگى و مرتبه ايشان و لزوم نگهدارى و سرپرستى از حال اين طايفه، در مقام فرمان بردارى امر خداوندى و تحصيل آن اجرهاى بزرگ بر آيند و دست رسى به آن نيز دارند و قومى چنين باشند. اما به حسب ظاهر دست رسى ندارند و آن مقدار كه از آن متمكن‏اند نتوانند صرف ايشان نمايند و پاره با داشتن اعتقاد و ثروت و تمكن رذيله بخل بند، در دست ايشان گذاشته دل از مال نتوانند بردارند و بعضى با اعتقاد و قدرت رساندن بضاعت ندارند و زياده از معاش خود مالك نباشند و گروهى با اجماع اين سه شرط، مجرد اعانت اهل علم و حفظ شريعت ايشان را حركت ندهد و اگر اغراض و مقاصد ديگر به آن ضم شود مضايقه نكنند و دسته‏اى آن مقدارى را كه متمكنند قابل ندانند و از دادن آن حيا كنند و آن را خلاف شان و مقام خود شمارند و جماعتى با وجود تمام شرايط، به جهت پاره از شبهات شيطانيه به وجود عالمى و طالب علم دينى به راستى معتقد نباشد يا با وجود اعتقاد او را محتاج ندانند و اگر پيدا كنند و پريشان مبينند مقدور خود را دريغ ندارند.
اما طايفه اولى؛ پس بعد از اطلاع بر سخنان گذشته عذرى بر ايشان نماند و بهتر آن كه آنچه را براى اين مصرف معين كنند به توسط عالم متقى باشد، يا به دستورالعمل او صرف كنند؛ چنانچه سابقه به سرش اشاره شد و اگر يك نفر يا بيشتر را كه توانند از عهده مخارج آنها برآيند؛ معين نمايند و متكفل امورشان شوند، كه بالمره از هم معاش آسوده گردند و ايشان را به منزله عيال و خادم خود شمارند كه با دادن مال، مراقب حالشان نيز باشند؛ البته بهتر خواهد بود اما چه سود كه ما بين اين خلق محسوس و خلق منكوس و اين مقام بزرگ كه شكننده پشت شيطان عساكر او است مراحل بسيار است و اما طوائف ديگر پس خلاصه موانع ايشان بحسب تقسيم پنج چيز است.
اول: دست نرسيدن به اعانت، به سبب بعد مسافت، دوم: نبودن مال يا كمى ثروت، سوم: خصلت بخل و لئامت. چهارم: نبودن ساير مقاصد و كوچك شمردن اين عبادت. پنجم: پيدا نبودن محل قابل در اين جماعت.
اما مانع اول: پس عذرى است، در نهايت ضعف و بى پائى چه اگر فرض شود كه فرزند عزيزى يا پدر و مادر مهربانى يا غير ايشان از آنها كه نهايت علاقه و محبت به او دارد در بلاد بعيده افتد و خواهد چيزى باو رساند؛ البته هم اين مطلب چنان او را در مقام تفحص و تجسس و پيدا كردن اسباب رساندن در آرد، كه آن را به دست آورد چه تردد در بلاد و معاملات تجار و آمد و شد حكام و اعوانشان و منقطع نشدن زوار حتى در سنوات قدغن محسوس و مشاهد و موجود از مجمع علما و اهل علم عتبات عاليات كه فى تحقيقه اين كتاب به اميد اصلاح حال ايشان نوشته شده و دورترين بلاد ايران از آنجا اطراف خراسان و حدود آذربايجان است و هر ساله زوار و حاج به آنجا مشرف مى‏شوند و بسيارى از تجار كاظمين و بغداد با غالبى از تجار شهرهاى معروفه ايران معامله دارند و اگر بازار تجار كساد شود؛ يا دست به ايشان نرسد؛ مى‏تواند همان قدر كه معين كرده به امينى بسپرد كه در وقت تمكن آنرا برساند؛ بلى مراقبت جزئى لازم است در پيدا كردن آنها كه عزم آن صوب دارند؛ يا تجار امين كه به آن طرف معامله مى‏نمايند؛ و اگر رساندن از اين سمت نشد ممكن است كه به او بنويسد، آن مقدار را از آنجا گرفته بر او حواله كند و اگر كسى است كه به سخنش اطمينانى نيست، آن وجه را نزد عالمى يا تاجر امينى گذارد و از او نوشته گرفته بفرستد كه دهنده مطمئن شود و اين قسم بسيار ميسر ميشود چه مترددين خصوص اهل معامله كه در آنجا متاع خود را نقد كردند. بسا هست كه خود طالب شوند با اطمينان نقد خود را بدهند و حواله بگيرند و از شر راه محفوظ بمانند.
و اما مانع دوم: اما كمى مقدار و ملاحظه، شأن خيلى است فاسد چه اين معامله با حضرت احديت است كه ذره از عمل خير در نزدش ضايع نشود و جزئى را كه با آدابش نزد جنابش بوديعه نهند، ترقى دهد و اصناف مضاعف كرده و پس دهد در وقتى كه نهايت احتياج را به آن دارد و بسا هست آن جزئى در نظر او كم مى‏نمايد و در جنب منزلتش مقدارى ندارد اما بالنسبه بحالت آن اهل علم شايد كافى و حاجتش را رفع نمايد و اگر كافى نشد لامحاله بعضى را رفع كند؛ مثلا يك قران براى آن كه ماهى ده قران خرج دارد زندگى سه روز او را وفا كند و از اين رقم بسيارند و شايد از جمع شدن همين جزئيها مقدار قابلى فراهم آيد كه جمله را آسوده كند و بسا هست كه از دادن آن جزئى و ملاحظه نكردن شان ديگران كه مايلند و شرم كنند متابعت نمايند و او سبب وادارى ايشان به اين خير شود و ثواب آن نيز فايز گردد و نيز مى‏توانند به آن مقدار كتابى يا كفش و لباس گرفته به او رساند يا به اسم غيرى دهد و از اين دغدغه بالمره فارغ شود.
در كتاب شريف جعفريات از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: كوچك مشمار چيزى از نيكى را كه قادر شدى بر دادن او به خيال دادن بيشتر از او باشيد؛ زيرا كه اندك در حال حاجت به او نفع آن براى اهلش بيشتر است از آن بسيار در حال بى نيازى از او و عمل كن براى هر روز به آنچه در او است كه خواهى رستگار شد.
و اما نبودن مال بالمره، پس اولا بايست اندازه معاش خود را به ميزان الاهى به سنجد كه اگر زيادى رفته از آن بكاهد و بيشتر خلايق در اين مرحله بر دور افتاده هلاك شدند و ميزان معاشى به جهت خود قرار داده‏اند كه هرگز از مداخل خود زياد نيارند؛ بلكه غالب اوقات پس افتاده‏اند و حال آن كه اگر فى الجمله مراعات و مراقبتى در او كنند و اندكى از فضول معاش را كم كنند، هم خود آسوده شوند و هم ديگران از خير ايشان بهره‏مند گردند و شرح مقدار فضول معاش و كيفيت كاهيدن از آن و بيان شبه بعضى در تطبيق كردن كردار زشت خود بر پاره از اخبار محتاج به رساله‏اى است جداگانه و در باب شانزدهم به آن اشاره خواهد شد، و بر فرض آن كه از ميزان معاش بيرون نرفته باشند، از حدود الاهيه و داخل نشده باشند در زمره مسرفين و مبذرين كه برادران شياطينند. حكايت ايثار بر نفس و مقدم داشتن اخوان مؤمنين را بر خود خصوص اگر متوقف بر جزئى كاهيدن باشد كجا رفته مثلا از پنج دست لباس دو دست را انداختن و از قيمتى آنها به متعارف قناعت كردن و از چند رنگ غذا به بعضى از آن سر بردن و از امتعه و آلات نفيسه متعدده به پست‏تر و كمتر از آن زندگى كردن و امثال اينها كه ابدا نقصى در معاش و خللى در كار به هم نرسد، و آن كم كرده را كه در هر سال مبلغى مى‏شود ذخيره آخرت خود كردن، البته موافق عقل معاش و معاد و زيركى‏212 در امر دين است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) آن را اول صفات مومن شمرده.
و ثانيا اگر از اعانت مالى معذور است، هر چند از معاش خود بكاهد، پس از جاه و آبروى خود صرف و انفاق كند و از عرض خويش اندكى مايه بگذار و در ترغيب و تحريص هر كس كه بتوان از او جزئى يا كلى درآورد، به زبان و پيغام و نوشتن مسافحه نكند و خواهى دانست كه انفاق به جاه داخل در اقسام انفاقاتست كه مدح آن در كتاب و سنت شده و مكرر به تجربه رسيده كه از گذشتن مقدار قليلى از جاه منافع بسيار به اهل حاجت رسيده، بلكه پس از تبين بى طمعى صاحب جاه دانى كه در امر و سئوال جز خير ديگران غرضى نداشته بر جاهش افزوده شود و سيره ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) پيوسته بر اين بود؛ حتى اين كه على بن عيسى در كشف الغمه روايت كرده كه روزى امام على نقى (عليه‏السلام) از (سر من راى)213 به سوى قريه به جهت مهمى بيرون رفت پس مردى اعرابى آمد و آن جناب را؛ طلب مى‏كرد به او گفتند كه به فلان موضع رفته؛ پس رو كرد به آنجا چون به خدمت آن جناب رسيد فرمود به او چه حاجت دارى، گفت: من مردى از اعراب كوفه‏ام كه متمسكند به ولايت جد تو على بن ابيطالب (عليه‏السلام) و بار شده بر من دين بزرگى كه سنگين كرده مرا برداشتن او و نديدم كسى را به غير تو كه رو به او آورم پس حضرت فرمود: دل خوش دار و او را منزل داد، چون روز شد حضرت به او فرمود: به تو حاجتى دارم زينهار، زينهار، از خداوند كه مرا مخالفت كنى، گفت: مخالفت نمى‏كنم، پس نوشت حضرت به خط خود ورقه و اعتراف كرد. در آن بر اين كه بر ذمه اوست از مال اعرابى مالى كه معين كردند. او را در آنجا و از دين اعرابى بيشتر بود و فرمود: بگير اين خط را، پس چون برسى به سر من راى، حاضر شود نزد من در حالى كه نزد من جماعتى باشند، پس مطالبه بكن از من او را و سخن درشت بگو و در باقى نگذاشتن تو آن دين را نزد من و زينهار، زينهار، از خداوند در مخالفت كردن تو مرا؛ گفت، اطاعت مى‏كنم، پس گرفت خط را، چون حضرت به سر من راى برگشت و در نزد او جماعت بسيارى از اصحاب خليفه و غير ايشان حاضر شدند. آن مرد خط را بيرون آورد و مطالبه كرد و گفت به نحوى كه وصيت كرده بود؛ پس حضرت بر وفق و مدارا با او سخن مى‏گفت و از او عذرى مى‏كرد و وعده مى‏داد به وفاى آن و مسرور نمودن او، پس اين قضيه را براى متوكل نقل كردند، پس امر كرد سى هزار درهم خدمت آن حضرت بياورند، چون آوردند آن را به حال خود گذاشت تا آن كه آن مرد آمد، پس فرمود: بگير اين مال را و دين خود را از او ادا كن و باقى را بر عيال خود صرف كن و ما را معذور بدار. پس اعرابى گفت: يابن رسول الله، قسم به خدا كه آرزوى من كوتاه‏تر بود از ثلث اين مال ولكن خداوند داناتر است كه رسالت خود را در كجا بگذارد و مال را گرفت و برگشت و از اين خبر شريف معلوم مى‏شود كه اندازه بذل عرض و آبرو از براى قضاء حوائج برادران ايمانى تا كجا است. در جايى كه آن وجود مبارك با آن همه عظمت و جلال خدايى براى شخص اعرابى كه از حسن حالش جز اعتراف به امامت چيزى معلوم نبود. در نزد اصحاب آن عنيد كه از متجاهرين اعدا و عيب گويان آن جناب بود، به اين قسم خود را خوار در انظار و ذليل در نزد اغيار كنند، پس اگر قضيه منعكس شود، چنانچه مشاهد ما است پس حالش چه خواهد شد، چه رتبه اكثر مردم از آن اعرابى بالاتر نباشد و گذشت كه علما، خلفاى آن جنابند، كه در رعايت احترام و تعظيم به همه اقسام آن مشاركند. علاوه بر آنان كه آبرو نزدشان ريخته مى‏شود نيز از محبين ايشانند و هر كس هر چه كوشش در نزد هر كس كند براى اعانت علماء به اندازه آنچه آن جناب براى اعرابى كردند نرسد و خواهد آمد در باب نهم كه جناب خضر خود را به سائلى داد كه او را فروخت و قيمت آن را صرف كرد.
و اما مانع سوم: بخل، كه منشاء آن سؤ ظن و گمان بد بودن، و داشتن به خداوند عالم است. پس از ضعف ايمان و سستى او چه با يقين و اعتقاد راسخ به صدق وعده خداوند كه مى‏فرمايد: ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه214 هر چه دهيد به جايش مى‏گذارم و در چند جا رستگارى را مخصوص فرموده به آنان كه آزمندى و حرص را از جان خود دور كردند و اين همه بر عيب و تحريص در انفاق و احسان و اعانت كه در كمتر عملى شده در قرآن و ظاهر مى‏شود از آن مقدار محبوبيت و بزرگى مقام و جلالت قدر او نزد خداوند چگونه جمع مى‏شود با منع كردم مقدارى از آنچه خود به او داده و امر فرموده كه به اهلش رساند و از اين جهت است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: جمع نمى‏شود بخل و ايمان هرگز در دلى و در خبر ديگر فرمود: دو خصلت است كه در مسلم، جمع نمى‏شود بخل و حسد و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: ايمان نمى‏آورد مردى كه باشد در او بخل و حسد و ترس و مومن نمى‏شود ترسنده و حريص و بخيل و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: بخل جمع كننده است تمام عيبها را و او مهارى است كه كشيده مى‏شود به او و به سوى هر بدى و از براى مذمت بخل كافى است، تامل در اين كلام شريف چه بخل لازم دارد و جهل به مصارف مال را و قطع رحم در دروغ و حرص و حب مال و خيانت و محبت دنيا و عداوت اخوان و مواسات نكردن با ايشان و پستى فطرت و حسد و ترك بسيارى از واجبات كه متوقف است بذل مال را و عداوت اخوان مؤمنين او را كه لازم است بر او تحصيل كارى كه به آن محب شوند ايشان او را و ظلم و ستم و طول امل و تكذيب علماء و ناقلين اخبار و نظاير اينها و هر يك از اين صفات قبيحه لازم دارد بديها و مشقت‏ها و مصيبت‏هاى بسيار را كه راحت و آسودگى را بر صاحبش حرام كند؛
چنانچه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: پنج نفرند كه ايشان چنانند كه مى‏گوييم، نيست براى بخيل راحتى و نيست براى حسود لذتى و نيست براى ملوك وفائى و نيست براى دروغگو مروتى و بزرگ قوم نمى‏شود سفيه و عجب است از بخيل و دل بستن او به مال و حرص در جمع آن از حرام و حلال به احتمال احتياج خود به او در وقتى يا به جهت راحت افتادن عيال و فرزندانش پس از او با آن كه خود هزارها از اين جماعت ديده و شنيده كه عمر خود را در جمع آن مال و تحمل مشقت‏ها و زحمت‏ها و مخاصمه و منازعه و قطع ارحام و شكستن دلهاى مساكين و ايتام صرف كردند، و از آن مال خود خيرى نديدند و پس از ايشان نيز به اولادشان نرسيد، و اگر رسيد دختران و زنانشان و دشمنانشان صرف كردند و پسران در اندك زمانى در لهو و لعب و معاصى خرج كردند، بر ايشان جز وبال آن مال و سختى كار در وقت سئوال در محضر حضرت ذى الجلال ثمرى نداشت و اگر نباشد براى بخيل جز نام بد و افتادن از قلوب هر طايفه؛ بلكه باقى ماندن اسم او به بدى در كتابهاى تواريخ و سير و ذكر او در هزارها از مجالس و محافل و منابر هر آينه كافى بود و در منع و ردع و اهتمام او در مجانبت و احتراز از اين خصلت رذيله و محو كردن نام خود از دفتر بخلاء و از آن فصل و باب كه در بسيارى از كتب به جهت شرح حال آنها معين شده چه رسد به تامل و تدبر در آيات و اخبار و آثار كه در فوائد و منافع انفاق و صدقه رسيده و اين كتاب شريف بحمدالله تعالى متكفل بيشتر آنها است، كه اگر خود را در مقام خذلان و ختم در قلب نرسانده البته حالش تغيير خواهد كرد. و شوقى را در دلش پيدا خواهد شد، و اگر اندكى حركت كرد و با خداوند معامله نمود، به راستى البته خيرش را خواهد ديد و بر شوق و رغبتش خواهد افزود تا به مقامى كه چيزى در نزدش لذيذتر از مال نباشد چنانچه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: قوت ابدان خوردن طعام است، و قوت ارواح خوراندن‏215 آن و هر كس لابد طالب نشاط نفس و انبساط روح و قوت او است، جز آن كه خطا در راه و اشتباه در اسباب او است و از براى مدح جود و احسان همان بس كه حاتم طى با حالت كفر و مقام شرك كه با آن هيچ عملى سود نبخشيد جودش علاوه بر آن نام نيك كه تا انقراض دنيا از خاطر نرود و در مثل با شجاعت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) يكجا ذكر شود، به آخرتش سود داد.
چنانچه جناب رضا (عليه‏السلام) فرمود: كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به عدى‏216 پسر حاتم طى فرمود: كه برداشت از پدر تو عذاب سخت را سخاوت نفس او و چون دختر حاتم را اسير كردند و به نزد آن جناب آوردند حال پدر خود را عرض كرد فرمود: اين اوصاف كه تو ذكر كردى براى او؛ اوصاف مؤمنين است پس او را احسان نمود و اكرام كرد و خلعت داد او را راحله بخشيد و او به نزد برادرش كه به شام فرار كرده بود رفت و او را ترغيب كرد كه نزد جنابش مشرف شود چون وارد شد حضرت رداى مبارك را براى او فرش كرد و خود بر زمين نشست و عدى در ركاب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) خدمت‏ها كرد و اين همه از نتايج جود پدر بود؛ و نتيجه بخل چنان باشد كه به قوم لوط كرد؛ چنانچه شيخ طبرسى قدس سره در مجمع البيان از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه: لوط سى سال در قوم خود درنگ كرد و بر ايشان نازل شده بود كه از طايفه ايشان نبود و مى‏خواند ايشان را به سوى خدا و نهى مى‏كرد ايشان را از فواحش و ترغيب مى‏كرد ايشان را بر طاعت، پس اجابت نكردند او را و اطاعت ننمودند از جناب تطهير نمى‏كردند همه بخيل بودند و بر طعام، لئآمت داشتند، پس بخل نتيجه داد دردى در عورتشان كه دوا نداشت زيرا كه ايشان را بر سر راه قافله بودند كه به شام و مصر مى‏رفتند و مهمان بر ايشان نازل مى‏شد، پس بخل ايشان را واداشت كه چون مهمان بر ايشان وارد مى‏شد او را رسوا كنند، و اين عمل را مى‏كردند براى آن كه مهمان را عقوبتى كرده باشند، نه آن كه از روى شهوت بود، پس بخل آورد بر ايشان اين مرض را تا آنكه طلب مى‏كردند، آن عمل را از مردان و بر آن كار مزد مى‏دادند217 و قريب به ايشان است، آنچه بخل در اين امت به سمره بن‏218 جندب كرد و اين از انصار بود پس سمره مى‏آمد به نزد نخل خود بى آن كه از آن انصارى، اذن بگيرد و پس انصارى گفت: اى سمره، تو پيوسته ناگهانى داخل مى‏شوى در حالتى كه خوش نداريم كسى ناگهانى بر ما داخل شود، پس هر گاه خواستى بيا اذن به طلب. گفت: اذن نخواهم براى راهى كه مراست به سوى نخلم، پس انصارى شكايت او را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برد، پس حضرت او را طلبيد و او حاضر شد. حضرت به او فرمود: فلان از تو شكايت مى‏كند، كه تو بر او و اهلش بدون اذن او مى‏گذرى، پس از او اذن بگير، هر گاه خواستى داخل شوى گفت: يا رسول الله، اذن بگيرم در راهى كه به سوى نخل خودم دارم مى‏روم. حضرت به او فرمود: نخل را به او واگذار و از براى تو باشد نخلى در فلان مكان. گفت: نه، فرمود: دو نخل گفت: نمى‏خواهم، پس پيوسته زياد مى‏كردند به ده نخل رسيده و فرمود: براى تو باشد ده نخل در فلان مكان، قبول نكرد، حضرت فرمود: از آن نخل درگذر و براى تو باشد نخلى در بهشت، گفت: نمى‏خواهم. پس حضرت فرمود: تو مردى ضرر زننده‏اى، نيست ضرر رساندنى بر مومنى، يعنى در دين اسلام روا نبود ضرر زدن يا قرار داده نشده حكمى كه در آن ضرر باشد، پس فرمود: آن نخل را كندند و به جانب او انداخت و فرمود: ببر هر كجا كه خواهى به كار و عاقبت اين مرد بخيل چنان شد كه معاويه به او چهارصد هزار درهم داد كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرد كه اين آيه نازل شد در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام) و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالخصام؛ و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث والنسل والله لايحب الفساد219 از مردمان كسى هست كه به عجب مى‏آورد گفتار او تو را در زندگانى دنيا و گواه مى‏گيرد خداى را بر آنچه در دل او است و او سخت خصومت است و چون برگردد، روى برگرداند كوشش كند در زمين تا تباهى كند در راه نيست كند كشت و نسل او را و خداى دوست ندارد فساد را و اين آيه در شأن ابن ملجم لعنة الله نازل شده و من الناس من يشترى نفسه ابتغآء مرضات الله والله رؤف بالعباد220
و از مردمان كسى هست كه بفروشد خود را براى طلب خوشنودى خداوند و خداى به بندگان مهربان است، پس آن را گرفت و روايت كرد و در اول صد هزار داد قبول نكرد، آن گاه دويست تا به چهارصد رسيد و در وقت حكومت زياد در عراق او نايب زياد بود چون آن خبيث شش ماه در كوفه مى‏ماند و شش ماه در بصره در هر يك كه توقف داشت سمره در ديگرى نيابت مى‏كرد و آخر كار سپهسالار ابن زياد شد و در وقت بيرون رفتن كوفيان به سمت كربلا مردم را ترغيب و تحريص مى‏كرد بر حرب جناب سيدالشهداء (عليه‏السلام) خسرالدنيا والاخرة ذلك هوالخسران المبين221
و در كتاب فقه الرضا (عليه‏السلام) مروى است كه: جمعى از اسيران را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند، پس امر فرمود: اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را كه گردن ايشان را بزند، پس امر فرمود: كه يكى از آنها را جدا كند و نكشد آن مرد گفت: چرا مرا از رفقايم جدا نمودى و حال آن كه گناه ما يكسان بود. حضرت فرمود: خداى تعالى به من وحى فرستاد كه تو سخى قوم خودى و تو را نكشم، پس آن مرد گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انك محمد رسول الله پس كشاند سخاوتش او را به سوى بهشت و در خصال از آن جناب مروى است كه فرمود: به آن اسير كه در تو پنج خصلت است كه خدا آن را دوست مى‏دارد شدت، غيرت بر اهل و سخاوت و حسن خلق و راست گويى زبان و شجاعت و در كافى مروى است كه خداوند وحى فرستاد به سوى موسى كه سامرى را مكش زيرا كه او سخى است و چون عبدالرحمان بن عوف مرد بنا به روايت اهل سنت ايشان يكى از ده نفر است كه پيامبر بشارت بهشت به آنها داده است. و از آن شش نفر كه عمر ايشان را از اهل شوى قرار داد مال بسيارى از او ماند.
ابن اثير در اسدالغابة ذكر كرد كه: آن هزار شتر بود و صد اسب و سه هزار گوسفند و آنقدر طلا كه آن را با تبر قطع كردند و به نحوى كه دست‏هاى جماعتى آبله كرد و چهار زن داشت حق يكى از آنها را به هشتاد هزار مصالحه كردند، پس جماعتى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفتند كه: ما بر عبدالرحمان مى‏ترسيم به جهت آن مالها كه گذاشته پس كعب الاحبار گفت: چرا مى‏ترسيد بر او كسب كرده به پاكيزگى و خرج كرده به پاكيزگى و گذاشت، پس از خود به پاكيزگى، پس اين كلام به ابوذر رسيد پس خشمناك به طلب كعب بيرون رفت پس گذشت به استخوان چانه شترى آن را به دست خود گرفت آن‏گاه در جستجوى كعب شد، به كعب گفتند ابوذر تو را مى‏طلبد، پس كعب فرار كرد و خود را به عثمان رساند، چون ابوذر داخل شد، كعب بر خواست از ترس ابوذر در پشت سر عثمان نشست، ابوذر گفت: دور شو اى پسر زن يهوديه، گمان مى‏كنى كه باكى نيست. در آنچه گذاشته عبدالرحمان به تحقيق كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به سوى احد بيرون رفت و من با آن جناب بودم، پس فرمود: اى ابوذر، گفتم: لبيك يا رسول الله، فرمود: ارباب ثروت درويشانند در روز قيامت جز آن كه دهد از طرف راست و چپ و پيش رو و پشت سر و چه بسيار اندكند اينها. آن‏گاه فرمود: اى ابوذر، گفتم: لبيك يا رسول الله فداى تو شود پدر و مادرم، فرمود: خوش ندارم كه براى من باشد مانند كوه احد كه آن را در راه خداوند انفاق كنم آن گاه بميرم و دو قيراط آن را بگذارم آن‏گاه فرمود: اى ابوذر، تو طالبى زياد را و من طالبم كم را، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏طلبد و تو اى پسر زن يهوديه، مى‏گويى باكى نيست به آنچه عبدالرحمان بن عوف گذاشته دروغ گفتى و دروغ گفت: آن كه گفت، پس كسى سخن او را رد نكرد به يك حرف تا آن كه بيرون رفت و اين خبر در جلد اول مجموعه شيخ ورام است و عجب از آن سفهاء كه بى‏خبران كه عبدالرحمان را از جمله منفقين و اسخياء ذكر مى‏كنند با آن كثرت فقراء در مدينه اگر در اول درجه سخاوت بود چگونه اين همه طلا بعد از او مى‏ماند و در چند خبر رسيده كه سخى به خداوند و به مردم و به بهشت نزديك است و از دوزخ دور است و بخيل از خداوند، و از مردم و از بهشت دور است. و بخيل از خداوند؛ و از مردم و از بهشت دور است به دوزخ نزديك است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آفريده نشده دلى مگر به سخاوت و از علامت سخا آن كه باكى نداشته باشد، كه چه كسى خورده دنيا را و مالك او شده، مومن است، يا عاصى، كافر است، يا مطيع، شريف است يا وضيع، اطعام كند و خود گرسنه بماند و بپوشاند و خود برهنه باشد و ببخشد و از قبول عطا سر به پيچيد و اگر تمام دنيا را مالك شود، خود را بيگانه از آن بيند و اگر همه آن را در يك ساعت در راه خدا انفاق كند ملالتى نگيرد.
و اما مانع چهارم: پس مشروحا خواهد آمد كه هيچ مقصدى نباشد از دنيوى و اخروى دينى و عقلى و عرضى و بدنى و مالى از جلب منفعت يا دفع ضرر و بر گرداندن شر آسمانى و زمينى انسى و شيطانى مگر آن كه انفاق و صدقه كليد است براى انجام آن، پس اگر مجرد نشر علم محرك نشد قصد كند او از انفاق يكى از آن مقاصد را كه گاهى خالى نباشد يكى از آنها و فى الحقيقه معامله باشد با خداوند چيزى داده و عوضى خواهد گرفت، پس جاى نيتى نباشد در آن عطا و بيشتر مردم چون مبتلايند به جمع مال و تربيت جسد و نگاه‏دارى صحتش و خواهد آمد كه تجارتى با خيرتر باشد، از زرع انفاق كه تخمى از ده تخم تا هفتاد هزارى كه بهتر و سالم‏تر و با بركت‏تر باشد از آنچه كاشته و نگهبانى در سفر و حضر بهتر از آن نباشد و صحت را بهتر از آن چيزى نگاه ندارد، پس بهتر آن كه پيوسته اين مقصد را به نظر آرند و چندى در مقام تجربه اين زراعت و تجارت و حفظ صحت بر آيند، چون ساير معاملات و معالجات تا صدق اين مقال بر ايشان واضح و هويدا و به بيند كه چه مقدار تفاوت است كه ما بين معامله با خلق يا خدا و اگر اين مقاصد نيز محرك نشد، پس تامل كنند آنان كه شايق و طالب بوسيدن عتبه ائمه انام (عليهم‏السلام) هستند و از آن مقدار كه ايشان را با آن مقصد رساند عاجز يا آن را دارند ولكن از حركت به آن صوب ايشان را مانعى است. چون مرض و خوف و شغل و سد راه يا اگر ندارند، از خود در خطرند كه در آن سفر مبتلا خواهند شد به انواع معاصى و آزار كردن به حيوان و مكارى و زوار معامله با اطفال و فوت نماز و ديدن منكرات و پوشيدن چشم از آن و ظلم بر رفقاء و اعراض از درماندگان و عاجزان و پياده و گرسنه و برهنه با تمكن و قدرت و مناقشه و مخاصمه با نيكان در منازل و كاهيدن از اجزاء واجبه و مستحبه و آداب سابقه و لا حقه نماز كه كمتر كسى به بسيارى از آن مبتلا نباشد و اگر از خود مطمئن است مالى كه در دست دارد و از مظلان حرام و مشتبه و بى رغبتان به دادن زكات خمس به چنگ آورده كه صرف آن در آن راه بى تطهير و تزكيه و اخراج حقوق علاوه بر حرمان از فيض زيارت سبب باشد براى گناهان بسيار و غضب خداوند جبار222 و اگر از اين شر نيز آسوده اما از تلخيص نيت و تصفيه طويت و تحصيل قربت و تطهير سريرت در خطر چه بسيار كم باشند، آنان كه چون در سويداى قلب خويش نگرند براى آن كه سفر محركى جز رضاى خدا و اوليائش، نبينند يا تجديد عهد و توسل به آن قبور و استمداد از آن مهابط نور، بلكه غالبا بويى از اين محرك از آنجا نشنوند، مرافقت اخوان و سير جهان و دلتنگى از ابناء زمان و اعراض سلطان و فرار از مطالب جرائم يا ديان و رسيدن به درجه همسران و اصلاح مزاج به تغيير دادن مكان و امثال آن هر يك در نفسى محرك پس اگر عاقل هوشمند نصف يا ثلث و ربع و خمس مصارف زيارت خود را معين كرده يا به طالب علمى رساند، كه در آن بقاع شريفه به عوض آن زيارت كند، اعانتى كرده به اهل علم و زيارتى كرده مقبول بى كلفت، سفر و تحمل مشقت راه و ابتلاى به جرايم و همچنين كه اگر اين كار را براى پدر و مادر و ساير ارحام و ذوى الحقوق خود كند، علاوه بر آن صله و رحم و اداى صله رحم و اداى حق لازمى كرده و غير از زيارت اعمال ديگر نيز باشد، كه چندان شاغل طالب علم نباشد از تحصيل و همان رقم خير و فايده در او باشد چون قرائت قرآن و تعزيه‏دارى و رسيدگى به حال ايتام يا زوار شكسته بال و پرستارى مرضى و مانند اينها از ابواب خيرات كه بسيار شود براى آنها ممر معين و رشته مقررى است و گروهى درصدد تحصيل مقدار ميسور از آنها و بسا شود، كه از خود يا از آن محل مقدارى قابل فرستند؛ اما در نزد غير اهل علم از آنان كه آن عمل را نكنند و اگر كنند، فاسد و ناقص و مصارف آن وجه غالبا لغو يا حرام و اگر از آنچه گفته شد شوقى پيدا نشد، پس گوييم كه هر كس چون نيك در خود نظر كند هر روز مبتلا بيند به جرمى تازه و گناهى كه در عظمت بى اندازه كه برگشت آن تقصير است.

پى‏نوشتها:‌


200) ديوان امام على، چاپ انتشارات اروميه قم، ص 46 در ضمن در ديوان مورد استناد حقير به جاى كلمه معاشه، قيامه ثبت شده است.
جامع، ديوان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در نزد مشهور مكشوف نيست ولكن در كتب رجال در شرح و حال چند نفر ذكر شده كه ايشان اشعار آن جناب را جمع كردند مثل عبدالعزيز بن يحيى بن احمد بن عيسى الجلودى كه در ترجمه او نجاشى و غيره فرمودند كه از براى او است كتاب شعر على (عليه‏السلام) و مثل شيخ ابوالحسن بن احمد بن محمد افنجكردى الاديب النيشابورى كه زمخشرى و ميدانى در عصر او بودند و ميدانى و كتاب سامى فى الاسامى را به اسم او نوشته، ابن شهر آشوب در معالم العلماء در ترجمه او فرموده كه از كتب اوست تاج الاشعار و صلاة الشيعه آن اشعار اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است و مثل شيخ ابوالحسن قطب‏الدين محمد بن الحسين بن الحسن الكيدرى السبزوارى شارح نهج البلاغه كه خود در شرح حديث همام خبر مصور شدن دنيا را براى آن حضرت به صورت مثيله كه زن خوش صورت معروفى بود نقل كرد و بعد از ذكر چند شعر كه در مذمت دنيا است در آن خبر گفته كه ما ذكر كرديم اين ابيات و امثال او را در انوار العقول من اشعار وصى الرسول عليهما الصلوه و علامه مجلسى در اول بحار فرموده. كتاب ديوان انتسابش به آن جناب مشهور است و بسيارى از اشعار مذكور در او و در ساير كتب مروى است و مشكل است حكم به صحت جميع آن و مستفاد مى‏شود از معالم ابن شهر آشوب كه آن تاليف على بن احمد اديب نيشابورى است از علماى ما و نجاشى شمرد از كتب عبدالعزيز بن يحيى الجلودى كتاب شعر على (عليه‏السلام) انتهى، و تلميذ فاضل ايشان ميرزا عبدالله در رياض العلماء احتمال بودن از جلودى را تضعيف كرده كه ما ديديم در نسخى از ديوان كه از شيخ مفيد و سيد مرتضى، بلكه متاخر از ايشان نقل كرده و جلودى مدتها پيش از ايشان بوده، پس بايد تاليف نيشابوى باشد، ولكن در باب‏القاب ترجيح داده كه از كيدرى باشد به جهت آنكه بعضى اساتيد در طبقه كيدرى است تا حال نسخه مشتمل بر ذكر اساتيد به نظر نرسيده اگر جه بعضى نقل كردند كه ديدند در جمله از نسخ موجوده از مطبوع و غيره و اخر، متن بحار در بعضى مواضع از شيخ طوسى و شيخ طبرسى و ابوالفضل شيبانى نقل كرده و از على بن احمد واحدى و وفات او در سنه 468 است و ابن شهر آشوب در مناقب گاهى از صلاة الشيعه فنجكردى نقل مى‏كند از آن جمله اين رباعى در باب تواضع: ودع التجبر والتكبر يا اخى، ان التكبر للعبد و نيل، واجعل فوادك للتواضع منزلا؛ ان التواضع با الشريف جميل منه. عفى عنه م‏
201) سوره توبه‏9 آيه 122
202) سوره النساء 4 آيه 100
203) سوره عبس 80 آيه 24
204) دعاى انجيليه، بحارالانوار، ج 94 ص 167 ب‏32
205) المقنعه مفيد ص 492 كتاب والانساب، البته متن حديث كه در نسخه‏هاى كلمه طيبه آمده اندكى در مفردات با متن مروى در مقنعه تفاوت داشت ولى بنده حديث متن را بر طبق مقنعه ثبت كردم. م‏
206) سوره بقره 2 آيه 177
207) سوره النساء 4 آيه 36
208) سوره التوبه‏9 آيه 60
209) سوره بقره 2 آيه 215
210) شيخ حر در كتاب امل اعمال گفته سيد محمد بن حسن بن قاسم الحسينى العيدانى البحرينى العالمى مردى بود فاضل و صالح و اديب و شاعر و زاهد و عابد از براى او كتبى است از آنها است اثنا عشريه در مواعظ عدديه و كتاب حدائق و كتاب ادب النفس و كتاب المنظوم الفصيح و المنثور الصريح و فوايد العلماء و فوائد الحكما و مادر مادرش دختر شيخ زيدالدين شهيد ثانى است و از آثار او است:
و يحك يا نفس دعى ما عشت ذاك واقنعى اياك والميل الى شيطانك كى ترتوى و تشبعى اين السلاطين الحصون فوق كل شاهق مرتفع كفى بذاك و اعظا و ز اجر المس يعى   الطمع وارضى بما جرى به حكم القضاء المبتدع واقتصدى واقتصرى‏ الاولى من حمير و تبغ شادوا لم يبق من ديارهم غير رسوم خشع‏ حسبك يا نفس اقبلى نصحى و لا تضيعى‏
و چند بيت ديگر نيز از ساير قصايدش نقل كرده منه‏
211) سوره سباء 34 آيه 20
212) در حديث شريف همام كه در كافى مروى است و اول آن چنين است (المومن هو الكيس الفطن مومن آن زيرك باهوش است در امور دين و دنيا. منه‏
213) سر من راى كه امروزه آنرا سامرا گويند ولى در اصل (شام راه) يعنى راه منطقه براى ايرانيان و منطقه شام بوده م‏
214) سوره سبا 34 آيه 39
215) مراد از (خوراندن) يعنى اطعام دادن است.
216) عدى - عدى، هر دو وجه گفته شده ظاهرا در گويش‏ها اختلاف است. م
217) و در كتاب علل الشرايع از صدوق مروى است از ابى بصير كه گفت: گفتم به ابى جعفر (عليه‏السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پناه مى‏برد و به خداوند از بخل فرمود: آرى اى ابومحمد در هر صبح و شام و ما نيز پناه مى‏بريم به خداوند از بخل، خداى مى‏فرمايد: (ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (آيه در سوره حشر 59 آيه‏9) هر كه نگاه دارد بخل نفس خود را پس اينهايند آن رستگاران و تو را خبر مى‏دهم عاقبت بخل به درستى كه قوم لوط اهل قريه بودند بخيل بر طعام و نقل كرد قصه را قريب به آنچه شيخ طبرسى نقل كرد (منه عفى منه)
218) و دلالت مى‏كند بر بخل سمره. بلكه نفاق او خبرى كه در آخر روضه كافى مروى است از ابى عبدالله كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر گاه از نافه قصوى فرود مى‏آمد مهارش را به گردنش مى‏آويخت، پس بيرون مى‏رفت و مى‏آمد نزد مسلمين اين مرد به او چيزى مى‏داد و ديگرى چنين، پس درنگى نمى‏كرد كه سير مى‏شد وقتى سر خود را داخل كرد، در خيمه سمرة بن جندب، پس نيزه كوچكى را گرفت و بر آن شتر زد سرش زخمى شد شتر به نزد حضرت آمد و از او شكايت كرد و او راوى دو سكته در وقت قرائت است كه صدوق در معانى الاخبار از او نقل كرده ابن اثير گفته پدر او جندب بن هلال بن خريج بن مره بن حزن بن عمر بن جابر بن خشين ذوالراسين بن لاى عاصم بن نشمخ بن فرازة بن ذبيان بن بغيض بن ريث بن غطفان بن الفزارى كنيه‏اش ابوسعيد يا ابوعبدالرحمن و ابوعبدالله و ابوسليمان و در سنه پنجاه و نه يا هشت و در بصره مرد مرضى در او پيدا شد كه به نشستن در آب گرم معالجه مى‏كرد. روزى در آن ديگ افتاد كه آب گرم داشت، پس در همانجا بمرد. منه 219) سوره البقره 2 آيه 205 - 204
220) سوره بقره 2 آيه 207
221) سوره الحج 22 آيه 11
222) شهيد اول در كتاب دروس نقل كرده كه در سالى نايب‏هاى على بن يقطين را كه به مكه فرستاده بود كه براى او حج كنند، شمردند پانصد و پنجاه نفر بودند اقل ايشان در مزد نهصد اشرافى داشت و اكثر ايشان در مزد عمل ده هزار اشرافى داشت رحمةالله تعالى عليه. منه‏