كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۳ -


و در كافى از جناب رضا (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به محمد بن سنان كه در زمان بنى اسرائيل چهار نفر بودند از مؤمنين يكى از آنها آمد در نزد آن سه كه جمع بودند در منزل يكى از آنها براى گفت و گويى كه ميان خود داشتند، پس در خانه را كوبيد غلامى بيرون آمد آن مرد گفت: آقاى تو كجاست گفت: در خانه نيست غلام نزد مولاى خود برگشت مولى از غلام پرسيد چه كسى بود در را مى‏كوبيد. گفت: فلان من به او گفتم: كه تو در منزل نيستى پس صاحب خانه ساكت شد و اعتنايى نكرد و غلام را ملامت ننمود و هيچ يك از ايشان مهموم نشدند به جهت رجوع او از در خانه و مشغول به صحبت خود شدند، چون روز ديگر شد بامداد آن مرد به سوى ايشان رفت در حالى كه ايشان بيرون آمده بودند، به عزم رفتن به قريه كه يكى از آنها بوده پس سلام كرد بر ايشان و گفت من نيز با شما هستم گفتند: آرى و از او معذرت نخواستند و آن مرد محتاج و پريشان بود چون قدرى راه رفتند ناگاه ابرى بر سر ايشان سايه انداخت گمان كردند كه آن ابر باران است پس شتاب كردند چون ابر بر سر ايشان استوار شد منادى ندا كرد از ميان ابر كه آتش، اينها را بگير، و منم جبرئيل رسول، خداى تعالى، پس آتشى از ميان ابر در آمد و آن سه نفر را گرفت و باقى ماند آن يك نفر هراسان متعجب و از آنچه نازل به آن قوم شده بود و سبب آن را نمى‏دانست پس به نزد جناب يوشع بن نون‏40 آمد قصه را نقل كرد و هر چه ديد و شنيد پس يوشع فرمود: آيا ندانستى كه خداوند غضب كرد بر ايشان بعد از آن كه راضى شد به كارى كه با تو كردند گفت: چه بود كار ايشان به من، پس يوشع او را خبر داد به كار آنها پس آن مرد گفت من ايشان را حلال كردم و عفو نمودم، فرمود: اگر اين عفو پيش بود نفع مى‏بخشيد و اما حال نفع ندارد و شايد كه نفع ايشان را بعد از اين دهد.
در امالى شيخ طوسى مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: در بنى اسرائيل پير مرد عابدى بود وقتى نماز مى‏كرد مشغول عبادت بود كه نظرش افتاد به دو پسر كوچك كه خروسى را گرفتند و پر او را كندند، پس خود را به عبادت مشغول كرد و ايشان را از آن كار نهى ننمود پس خداوند وحى فرمود به زمين كه فرو بر، بنده مرا، پس زمين فرو برد او را و هنوز هم فرو مى‏رود الى يوم القيامه.
در تفسير عياشى مرويست از سليمان بن عبدالله كه گفت: نشسته بودم خدمت جناب كاظم (عليه‏السلام) كه زنى را آوردند و صورت او برگشته بود به پشت پس حضرت دست راست را گذاشت در بغل او و دست ديگر را در پشت سر او آن گاه فشار داد روى او را از طرف راست، پس فرمود: خداوند تغيير نمى‏دهد آنچه به قومى داده تا آن كه تغيير دهند آنچه را كه در ايشان است پس صورت به حال اول برگشت، پس فرمود: بترس از آن كه كارى بكنى، كارى را كه كرده بودى گفتند: اى فرزند رسول خدا، چه كرده بود فرمود: اين پوشيدنى است مگر اين كه خودش آن را بگويد. پس از او پرسيدند: گفت: شوهر مرا زنى بود و من بر خواستم براى نماز، پس گمان كردم كه شوهرم با اوست چون ملتف شدم ديدم نشسته است و شوهرم با او نيست.
در عقاب الاعمال مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: عيب‏هاى مومنين را جستجو نكنيد، زيرا كه هر كس عيب‏هاى مومنين را جستجو كند خداوند طلب مى‏كند يعنى عيوب او را مى‏جويد و هر كه خداوند جوياى معايبش باشد رسوا شود، هر چند در داخل خانه خود پنهان باشد و نيز از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كردند كه هيچ كس از چيزى بى حاجت سئوال نمى‏كند، مگر اين كه خداوند پيش از مردن او را به آن چيز محتاج كند و نيز فرمود نزديك نشوند قومى به منكرى كه در ميان ايشان است و ديده شود و بتوانند كه پراكنده كنند و نكنند، مگر اين كه خداوند تعالى عقاب خود را شامل اينها نيز فرمايد: با كسانى كه منكر را مرتكب بودند.
در كافى از حضرت اميرالمومنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به درستى كه خداوند حكم حتمى فرموده كه نعمتى ندهد به بنده آن را از او پس بگيرد، تا آن كه گناه تازه كند و مستحق به آن نقمت شود و از جناب رضا (عليه‏السلام) روايت شده كه هر گاه بندگان گناه تازه كنند كه قبلا آن را انجام نمى‏دادند خداوند نيز تازه كند براى ايشان به بلايى كه او را نمى‏شناختند.
در امالى شيخ صدوق از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: كسانى كه به سبب گناه‏ها مى‏ميرند بيشترند، از آنهايى كه به اجل‏ها مى‏ميرند و كسانى كه زندگى مى‏كنند به سبب نيكويى كردن بيشترند از آنها كه به عمرهاى خودشان زندگى مى‏كنند.
در محاسن از آن جناب مروى است كه فرمود: كار بد نافذتر است در صاحبش از كارد در گوشت و نيز فرمود به درستى كه مرد هر آينه قصد مى‏كند گناهى را، پس محروم مى‏شود از روزى خود.
در امالى شيخ مفيد است كه آن جناب فرمود: بترسيد از سطوت‏هاى خداوند و در شب و روز، پس راوى گفت: چيست سطوت خدا، فرمود: گرفتن بر گناهان و در نهج است كه قسم به خدا اگر نبود گناهان در ميان قومى هرگز، خداوند نعمت‏ها را از آن قوم زايل نمى‏كرد، زيرا كه خداوند ستمكار بر بندگان نيست.
در امالى شيخ طوسى از جناب رضا (عليه‏السلام) مروى است فرمود: هرگاه قاضيان دروغ گويند باران حبس شود؛ هر گاه سلطان ستم كند دولت سست شود؛ هرگاه زكات حبس شود؛ چهارپايان بميرند.
شيخ قمى‏41 در تفسير خود از جناب صادق (عليه‏السلام) نقل فرموده در آيه ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس‏42 ظاهر شد فساد در صحرا و دريا به سبب آنچه كسب كرده دستهاى مردم، يعنى بدانچه كردند از معاصى فرمود فساد حيوانات در صحرا وقتى است كه باران نبارد و همچنين حيوانات در دريا هلاك شدن و فرمود حيات حيوانات دريا، باران است، پس هرگاه باران نبارد فساد در بر و بحر ظاهر مى‏شود. و اين در وقتى است كه گناهها و معاصى زياد شود.43 چون از خبر اختصاص به دين معنى معلوم و مستفاذ نمى‏شود، پس مى‏شود گفت كه فساد بر هلاك حيوان باشد و غير آن از نباتات، و بى ثمر شدن درخت‏ها و خار بر آورد آن، چنانچه بيايد. و ظاهر نكردن زمين گنج‏هاى خود را و بى نفع شدن آبها. و هلاك بحر، شورى آب است. يا تلف شدن و به دست نيامدن حيوانات حلال از آن و زياد شدن حرام و سباع و كم شدن يا به دست نيامدن لؤلؤ و مرجان و سائر نفايس ارزشمند. و تند و مخالف شدن به او كه غرق كند يا مانع شود كشتى‏ها را از سير در آن پس از مسخر بودنش مر بنى آدم را بيفتد؛ چنانكه خداى فرموده و سخر لكم البحر44 و بازماندن دريا از صعود بخار آتش كه مبدء صنفى از باران است.
در فقيه مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به زنى كه سئوال نمود از آن جناب كه مرا شوهرى است و با من درشتخوست و من كارى كردم كه دل او را بر خود مهربان كنم، پس رسول خدا به او فرمود: تيره كردى درياها را و تيره كردى خاك را و لعنت كرده تو را ملائكه اخيار و ملائكه آسمان و زمين.
در كافى مروى است كه: هر كه برادر مسلم خود را فحش دهد، خداوند بركت رزق او را مى‏برد و او را به خود وامى‏گذارد و معيشتش را فاسد نمايد.
در عقاب الاعمال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: پنج چيز است كه هرگاه بين قومى پيدا شود به خدا پناه ببريد، هرگز پيدا نشود در قومى سفاحى كه آشكارش كنند مگر آن كه ظاهر شود، طاعون در ايشان. و دردهايى كه نبود در گذشتگانشان و كم نمى‏كنند كيل‏ها و ترازوها را، مگر اين كه گرفته مى‏شود به قحطى و سختى مخارج و جور سلطان و منع نمى‏كنند زكات را، مگر آن كه منع مى‏شود از ايشان باران آسمان و اگر نبودند بهايم نمى‏باريد باران و بر ايشان و نمى‏شكنند پيمان خدا و پيمان رسول او را، مگر آن كه مسلط مى‏كند خدا بر ايشان دشمنان را، پس بگيريد پاره‏اى از آنچه در دستشان است و حكم نمى‏كند به غير آنچه خداوند نازل كرده مگر آن كه مى‏گرداند عذابشان را در خودشان؛ يعنى در ميانشان اختلاف مى‏اندازد كه به روى يكديگر در آينده و شمشير كشند و فرمود: از براى زنا كننده شش خصلت است: سه در دنيا و سه در آخرت؛ سه در دنيا اين كه نور رخسار را مى‏برد و فقر مى‏آورد و بشتاباند به هلاكت و فرمود: هر گاه امت من خويش را از سائلها به كرى زنند، يعنى گوش ندهند به سخنان ايشان و اجابت ننمايند، پس فرمود: قسم به عزت خود كه هر آينه عذاب مى‏كنم بعضى از ايشان را، به بعض.
در كتاب جعفريات از على (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: شبى عذاب بر بنى اسرائيل نازل شد پس صبح كرده بودند در حالى كه چهار طايفه از ايشان مفقود بودند طلبان و خوانندگان و حبس كنندگان طعام و صرافانى كه ربا خورند.
در تهذيب شيخ طوسى مروى است كه جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: هرگاه حكمى بر خلاف آنچه خدا فرموده داده شود، آسمان از باريدن بخل مى‏ورزد و زمين بركات خود را حبس مى‏كند.
در ثواب الاعمال مروى است كه آن جناب فرمود: به درستى كه مرد دروغى مى‏گويد، پس محروم مى‏شود به سبب او از نماز شب و هر گاه كه محروم شد از نماز شب محروم مى‏شود از روزى خود محروم مى‏شود.
در خصال و عقاب الاعمال از على (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هرگاه خداوند غضب كند بر شهرى يا امت و نازل كرد عذاب را، يعنى عذاب استيصال گران مى‏شود نرخ‏هاى او و عمرهاى او كوتاه مى‏شود و كسب‏هاى او پاكيزه نمى‏شود و ميوه‏هاى او جارى نشود، نهرهاى او باران‏هاى او حبس مى‏شود باران‏هاى او و بر او اشرار مسلط مى‏شود.
در كامل الزياة از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در ضمن مدايح آب فرات كه اگر نه آن بود كه داخل مى‏شدند در او گناه‏كاران فرو نمى‏رفت و در او صاحب دردى مگر آن كه شفا مى‏يافت و مراد از گناه كار، يا همين فسقه موجودين از كفاره مسلمين‏اند كه در آن آب غوطه مى‏خورند و غسل، غسل مى‏كنند يا مراد عصات بنى آدم است كه به جهت آن، آب غوطه مى‏خورند، و غسل، غسل مى‏كنند و يا مراد عصات بنى آدم است كه به جهت آن عصيان، مسخ شدند و جمله از ايشان را در دريا ريختند، پس خبثشان بركت را از جايگاهشان برد.
در علل الشرايع از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: در ذكر حجر الاسود كه اگر مس نمى‏كرد او را پليدهاى جاهليت مس نمى‏كرد او را صاحب الهى مگر اين كه عافيت مى‏يافت. اين مطلب در بحث صدقه و انفاق خواهد آمد، كه هيچ درختى نبود كه بنى آدم به نزد او آمد، مگر آن كه منفعتى از او مى‏بردند تا آن كه تكلم كرد بنى آدم به كلمه عظيمه كه گفت: خداوند براى خود فرزند گرفته است پس زمين به خود لرزيد و منفعت درختان رفت و در خبر ديگر چون اين را گفت: نصف ثمر درختان رفت و چون از براى خداوند شريك گرفت درختان خار بر آوردند. و در خبر ديگر درخت منور ثمرش چون ترنج و ثمر درخت سدر مانند خربزه بود. چون يهود گفتند دست خدا بسته است بار و ثمر آنها كوچك شد و هسته بر آورد و چون نصارى گفتند: مسيح فرزند خداست و ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده از امالى شيخ جليل ابى المفضال شيبانى كه او روايت نمود از ابى حازم عبدالغفار بن حسن كه گفت: ابراهيم بن ادهم در عهد منصور وارد كوفه شد و من با او بودم جعفر بن محمد علوى (عليه‏السلام) قصد مراجعت به مدينه داشت او را علما و اهل فضل از كوفه مشايعت كردند و با آنها سفيان ثورى و ابراهيم بن ادهم؛ هم بودند؛ پس پيش افتادند آن جناب را آنانى كه مشايعت كردند پس ناگاه شيرى را ديدند در ميان راه پس ابراهيم ادهم به آنها گفت: بايستيد تا جعفر بيايد پس به بينيم چه مى‏كند جعفر بن محمد علوى (عليه‏السلام) قصد مراجعت به مدينه داشت پس جعفر (عليه‏السلام) آمد و براى او شير را ذكر كردند پس روى آورد تا نزديك به شير شد و گوش او را گرفت و از راه دور كرد. آن گاه رو كرد به ايشان و فرمود: هان؛ مردم اگر اطاعت مى‏كردند خداوند را حق اطاعت او، هر آينه بار مى‏كردند بر او بارهاى خود را، يعنى چون سركشى و نافرمانى كردند از اين فايده محروم شدند. چنانچه از خير و بركت آب فرات و حجر الاسود و درختان و امثال آنها به جهت گناه محروم شدند و از اين حال ابراهيم معلوم شد كه چه قدر مباينت داشت و بى اعتنا و بى اعتقاد به آن جناب بود پس حقيقت سزاوار است آن كرامات و مقامات را كه دزدان داخلى دين براى او نقل كردند و شيخ طبرسى و ديگران نقل كردند در قصه عمالقه و جنگ جناب موسى (عليه‏السلام) با ايشان كه بلعم امر كرد، آنها را كه زينت كنند زنها را و بدهند به ايشان متاعى و بفرستند ايشان را به سوى عسكر موسى و هيچ زن امتناع نكند از كسى كه به او ميل كند گفت اگر يك نفر از ايشان زنا كند كافى است، شما را براى دفع ايشان پس چنين كردند و زنان داخل شدند در عسكر بنى اسرائيل پس گرفت زمر بن شلوم كه سر كرده سبط شمعون بن يعقوب بود زنى را آورد نزد جناب موسى پس به او گفت: گمان مى‏كنم كه اين حرام است پس قسم به خدا كه اطاعت نمى‏كنم تو را آن گاه او را داخل كرد در خيمه خود پس با او مضاجعت كرد. خداوند بر ايشان طاعون فرستاد و صحاح بن العبراد پسر جناب هارون كه سركرده عسكر بود حاضر نبود چون آمد، طاعون را ديد، كه در بنى اسرائيل مستقر شده است، مطلع شد بر قضيه و شجاع دليرى بود، پس به سوى زمرى رفت و او را ديد كه با آن زن در يك بستر است پس هر دو را با يك حربه به هم دوخت پس طاعون بر خاست و در اين يك ساعت بيست هزار و به روايتى، هفتاد هزار هلاك شدند به جهت آن يك زنا و خداوند در چهار سوره اشاره به قصه اصحاب سبت فرموده و در سوره بقره مى‏فرمايد كه: ايشان را عبرت قرار داديم براى امت و جماعتى كه پيش از هلاك ايشان بودند و گناهى كردند كه و آنان كه از ايشان باشند و پند و نصيحت از براى پرهيزكاران و اجمال قصه و گناه ايشان بودند و گناهى كردند و آنان كه پس از ايشان باشند و پند و نصيحت از براى پرهيزكاران و اجمال قصه و گناه ايشان آن بود كه خداوند روز جمعه را براى تعظيم و عبادت آنها مقرر فرمود، چون اين امت مرحومه پس تغيير دادند و جمعه را بدل به شنبه نمودند پس خداوند به جهت اين تغيير و نافرمانى صيد ماهى را در روز شنبه بر ايشان حرام كرد. آن گاه ايشان را امتحان فرمود به اين كه در غير شنبه ماهى به كنار دريا نمى‏آمد اصلا و در روز شنبه آن قدر ماهيان بزرگ فربه كه شكم ايشان مانند شكم شتر بود به دريا ظاهر مى‏شد كه روى دريا را مى‏پوشيد و بر روى يكديگر مى‏افتادند مدتى جرئت نكردند و به حسرت گذراندند، تا آن كه به اغواى شيطان در حلال كردن اين حرام حيله به كار بردند. كه حوضها و نهرها و گودال بسيار در كنار دريا كندند و از دريا راهى به سوى آن باز كردند، چون شنبه مى‏شد ماهيان در آنجا پر مى‏شدند، پس در شب يا روز يكشنبه راه را مى‏بستند و آنها را صيد مى‏كردند و به آن سرمايه تجارت بزرگى كردند و ثروتمند شدند، پس فرقه ايشان را نهى كردند و دسته ساكت شدند و منع ننمودند و خود هم صيد ننمودند.
گروه اول به صورت ميمون شدند گروه دوم نجات يافتند و در گروه سوم مفسرين خلاف كردند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كردند كه: آنها نيز به جهت تقصيرشان در نهى از منكر مسخ شدند و به صورت مور درآمدند. و در ميان مسلمانان نيز از سنخ حيله آن گروه در حلال كردند حرام خصوص به جهت خوردن ربا و مسامحه كردن در نهى از منكر بسيار است و نگرفتن خداوند اين جماعت را بن نحو گرفتن آنها به اين كه يك دفعه همه را مسخ يا خسف يا به صاعقه و صيحه و باد صرصر هلاك كند. با اين كه عذاب استيصال در حيات دنيا به جهت احترام وجود مبارك حضرت خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم) به ظاهر برداشته شد، كه ما بين ساير امم رسوا و مفتضح نشود و فى الحقيقه حدود الهيه محفوظ و جزاء كردار به در رسيده و از چند راه مى‏رسد.
اول آن كه عقاب آن عمل را ذخيره مى‏كنند براى او در روز قيامت كه شدت او چندين برابر عذاب دنياست. چنانچه در قرآن تصريح به آن شده كه: فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اصحابهم فلا يستعجلون‏45 شيخ طبرسى فرمود: از براى آنان كه ستم كنند نفس‏هاى خود را به كفر يا معاصى، سهم و نصيبى است از عذاب مانند نصيب رفقايشان كه پيش هلاك شدند چون قوم نوح و عاد و ثمود، پس منتظر تعجيل حلول عذاب نباشند46 و اين دلالت مى‏كند كه ايشان را تاخير انداخته تا روز قيامت و تعجيل در عذاب، اگر چه در رد و منع معصيت بهتر است ولى فايده رفع عذاب عاجل در اين حال به جهت توسعه دادن زمان توبه است. تخننا منه و رحمة47 پس اميد آن است كه عذاب اخروى نيز برداشته شود و اگر اين فايده نبود حال او بدتر بود از حال آنانكه كه معذب در دنيا شدند به سبب گناه چه عذاب دنيا را مقدارى در جنب عذاب آخرت نباشد.
دوم آن كه اگر چه عذاب استيصال برداشته شد اما عذاب‏هاى ديگر براى آحاد مهيا و موجود و پيوسته گرفته مى‏شوند چنانچه گذشت، قول اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه چون خداوند بر امتى غضب كند و عذاب نكند نرخها را گران و عمرها را كم و كسبها را بى خير و ميوه را خبيث و والى را ظالم كند.
در كافى مروى است كه: چون نازل شد آيه شريفه قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض‏48 برخاست پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و وضو ساخت و نماز كرد و نماز را نيكو گذارد آن گاه درخواست از خداى تعالى كه، نفرستد بر امت او عذابى از بالاى سرشان و از زير پاهايشان و نپوشاند به ايشان پراكندگى و اختلاف را و نچشاند، بعضى را سختى، به اين كه بكشند بعضى را به شمشير؛ پس جبرئيل نازل شد و گفت يا محمد خداى تعالى سخن تو را شنيد و به درستى كه پناه داد ايشان را از دو خصلت، پناه داد ايشان را از آن بفرستد بر ايشان عذاب از بالاى سرشان يا از زير پايشان و پناه نداد ايشان را از دو خصلت آخرى و در تفسير شيخ ابوالفتوح قريب به اين مضمون مروى است و در آخر آن فرمود و نيز خواستم تا بأس در ميان ايشان نيفكند اين دعا را اجابت نكرد و جبرئيل عرض كرد فناى امت تو، به پتيغ خواهد شد و خصلت اول كه اختلاف كلمه و تشتت آرا و مباينت اهوا است سب باشد از براى خصلت دوم كه كشتن بعضى باشد مر بعضى را علاوه بر آنكه فوت شود به سبب او جميع خيرات و قربات و واجبات و سنن كه بر پا داشتن آنها ميسر نباشد بى اتفاق كلمه و اجتماع قلوب و اتحاد آرا و اين خود از اعظم عقوبات و اشد بلاهاست، كه هيچ امتى مانند اين امت مبتلا و معاقب نشدند؛ چنانچه ظاهر است بر هر كه نظر كند در اختلاف اين امت در اصول و فروع و آحاد ايشان در احكامات جزئيه؛ چنانچه دو نفر را نبينى كه در رفتار و كردار و گفتار با هم موافق و مصدق يكديگر باشند؛ بلكه يكديگر را يا به فسق يا به كفر يا خطا و نادانى نسبت دهند و كمتر منكريست كه به نحوى كسى او را جايز نداند و اما كشتن و آزار بعضى بعضى را پس در كتب سير و تواريخ و موجود و مشحون و به گوش و چشم اين قدر شنيده و ديده كه ظاهر و هويدا شد صدق مقال خداوند و اخبار رسول او و در سوره فرقان مى‏فرمايد: و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون‏49 قرار داديم بعضى از شما را اسباب امتحان و اختيار آيا صبر مى‏كنيد و در آيه مطالب بسيار است كه مقام مقتضى ذكر آنها نيست و از جمله اخبار ظاهر مى‏شود كه، آنچه برداشته شد از آن عذابها، آن قسم است كه در ساعتى امتى را فنا كند و اما گرفتن بعضى را به جهت پاره‏اى از گناهان در بعضى اوقات پس برداشته نشده.
چنانچه در امالى صدوق مروى است در خبر بهلول نباش كه: پس از چند سال شغل نباشى، قبر دخترى كه از انصار را نبش نمود و كفن او را باز كرد. و با او مواقعه كرد و در حال مراجعت ندائى شنيد كه اين دختر او را نفرين كرد چون به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد و گناه خود را ذكر كرد. حضرت به او فرمود: اى فاسق؛ از من دور شو؛ زيرا كه مى‏ترسم از آتش تو بسوزم كه چه قدر آن گناه تو را به آتش نزديك كرده است؛ پس پيوسته مى‏فرمود و به دست نيز اشاره مى‏كرد تا از نظر مباركش دور شد و در فقيه مروى است كه چون باد سرخى يا زردى يا سياهى مى‏وزيد رنگ مبارك آن حضرت متغير مى‏شد و زرد مى‏گرديد و چون ترسان و هراسان بود؛ تا وقتى كه قطره از آسمان فرود آيد، پس رنگ مباركش به حال خود بر مى‏گشت و مى‏فرمود: رحمت به سوى شما آمد و نيز روايت نموده از مسعده، كه شخصى به جناب صادق (عليه‏السلام) عرض كرد فداى تو شوم من مى‏گذرم به گروه ناصبى در حالتى كه نماز ايشان بر پا شده و من وضو ندارم و اگر با ايشان در نماز داخل نشوم مى‏گويند، آنچه مى‏خواهند كه بگويند، پس نماز مى‏كنم با ايشان آن گاه وضو مى‏گيرم و چون مراجعت نمايم نماز مى‏كنم، پس حضرت فرمود: سبحان الله، آيا نمى‏ترسيد كسى كه نماز مى‏كند بى وضو اين كه زمين او را فرو برد و در جمله‏اى از اخبار ذكر شده مسخ بنى اميه به صورت سوسمار در حال مردن و مسخ بعضى به اعجاز اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و هلاك پاره‏اى از كشندگان ابى عبدالله الحسين (عليه‏السلام) به صاعقه و امثال آن است.
سوم آن كه تبديل شود عقاب خارجى به داخلى و جسمانى به نفسانى و ظاهرى به باطنى پس به سزاى آن گناه كه، كرده دلش را مهر كنند به نحوى كه چيزى را از حق نفهمد و كور و كر و لال شود، پس هيچ حقى را نبيند و حق را نشنود و پوشيدن و خوابيدن و نكاح كردن و غرق شود، در اين درياى تاريك كه فرا گرفته او را موج‏هاى شبهات و شهوات و بيرون رود بالمرة از مراتب انسانيت و داخل شود در فرقه بهائم و درندگان؛ چنانچه شهيد ثانى روايت كرده از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: آيا نمى‏ترسد كسى كه بر مى‏گرداند روى خود را در نماز اين كه بر گرداند خداوند روى او را به روى خر پس شهيد فرموده مراد از روى، قلب اوست،.
و در عقاب الاعمال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: چون بنده به نماز بايستد خداوند اقبال مى‏كند به سوى او به وجه خود؛ يعنى به روى لطف خود پس پيوسته اقبال دارد به او تا آن كه آن نماز گذار سه مرتبه ملتفت شود؛ يعنى از خدا رو تابد و به غير او توجه كند چون سه مرتبه چنين كند از او خداوند رو بر مى‏گرداند و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: مخالفت نكنيد، كه خداوند خلاف ميان دلهاى شما مى‏اندازد و نيز فرمود: چون علم ظاهر شود و از عمل احتراز كنند و زبان‏ها با هم الفت گيرد و دلها از هم نفرت نمايد و ارحام قطع شود، پس آن گاه خداوند ايشان را لعن كند؛ يعنى از رحمت خود دور كند، پس ديده ايشان را كر و كور نمايد و نيز فرمود: زنهار از در خانه پادشاهان و حواشى ايشان؛ زيرا كه نزديك‏ترين شما به در خانه سلاطين و حواشى ايشان دورترين شما از خداى عزوجل است كه كسى سلطان را بر خداوند برگزيند خداوند ورع را از او مى‏برد و او را حيران مى‏كند و از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه هر كس افطار كند كه يك روز از ماه رمضان را ايمان از دل او بيرون مى‏رود.
در كافى از آن جناب مروى است كه فرمود: نيست چيزى كه خراب و تباه كننده‏تر باشد مر قلب را مثل گناه به درستى كه قلب با گناه در افتد و جدال نمايد و گناه نيز پيوسته با او در آميزد تا آن كه زيادتى كند. و بر او غالب آيد پس كشور دل زير و زبر مى‏شود و سرنگون مى‏گردد، به نحوى كه در او در جاى ديگر قرار گرفتن حقى نمى‏ماند و نيز فرمود: هيچ بنده‏اى نيست مگر آنكه در دل او نقطه سفيدى است، پس اگر گناهى كرد بيرون مى‏آيد در ميان آن نقطه؛ نقطه سياهى، پس اگر توبه كرد آن سياهى زايل مى‏شود و اگر در معصيت اصرار نمود آن سياهى زياد مى‏شود تا آن كه آن سفيدى را فرا مى‏گيرد پس آن سفيدى چون پوشيده شد هرگز صاحبش به سوى خيرى بر نمى‏گردد و اين است قول خداوند: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏50
در خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: چهار چيز است دل را مى‏ميراند گناه بر روى گناه و زياد همدمى كردن با زنان؛ يعنى صحبت كردن با ايشان و مجادله با احمق كه بگويد و بگويى و بر نگردد هرگز به سوى خوبى و همنشينى مردگان، پس كسى گفت: يا رسول الله، مردگان كيستند فرمود: هر غنى خوش گذران و نيز فرمود: كه چهار چيز است كه دل را فاسد مى‏كند و نفاق را مى‏روياند، چنانچه آب درخت را مى‏روياند و آن شنيدن لهويات يعنى غنا و آلات لهو و لعب و طرب و دشنام و رفتن در خانه سلطان و طلب صيد؛ يعنى شكار.
در عدة الداعى از آن حضرت مروى است كه فرمود: به درستى كه گاه مرتكب مى‏شود بنده گناهى را، پس فراموش مى‏كند به سبب آن علمى را كه آموخته بود.
در كتاب جعفريات مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: گمان نمى‏كنم احدى از شما كه فراموش كند چيزى از امر دين خود را، مگر به جهت گناهى كه به جا آورده و نيز در عدة الداعى روايت كرده كه خداوند وحى كرد به داود (عليه‏السلام) كه من كمتر چيزى كه به بنده خواهم كرد كه عمل نمى‏كند، به آنچه مى‏داند از هفتاد عقوبت باطنيه، از دل او حلاوت ذكر خود را بر نمى‏دارم.
در امالى صدوق مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در بالاى منبر فرمود: از من سؤال كنيد پيش از آن كه مرا نيابيد، پس اشعث بن قيس برخواست و گفت: يا اميرالمومنين، چگونه از مجوس جزيه مى‏گيرى و حال آن كه بر ايشان كتابى نازل نشده فرمود: اين چنين است، به تحقيق كه خداوند بر ايشان كتابى فرستاد و آنها را به پيغمبرى مبعوث كرد. پادشاهى بود شبى مست شد، پس دختر خود را به فراش خود طلبيد و با او مقاربت كرد چون صبح شد و قومش شنيدند بر در خانه او جمع شدند و گفتند اى پادشاه، دين را كثيف كردى و آن را تباه نمودى بيا تا حد بر تو جارى كنيم پس به ايشان گفت جمع شويد و سخن مرا بشنويد. پس اگر عذرى ظاهر شد براى آنچه كردم فبها والا هر چه خواهيد بكنيد. پس به نزد او جمع شدند پس به ايشان گفت آيا مى‏دانيد كه خداوند نيافريد خلقى بزرگوارتر از پدر ما آدم و مادر ما حوا گفتند: راست گفتى اى پادشاه، گفت: آيا تزويج نكرد پسران خود را با دختران خود و دختران خود را به پسران خود، گفتند: راست گفتى اين در دين ماست، پس بر همين پيمان بستند، پس خداوند آنچه در سينه‏شان از علم بود محو كرد و كتاب خداوند از ميانشان برداشته شد، پس ايشان كفارى‏اند كه در دوزخ بى حساب، يعنى بى پرسش و چون و چرا داخل مى‏شوند و حال منافقان سخت‏تر از ايشان است و در قصه بلعم نيز تصريح به اين نوع از عذاب شده.
در علل الشرايع از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: خشك نمى‏شود اشك مگر به جهت سختى و قساوت دل و سخت نمى‏شود دلها مگر به جهت معاصى و در جمله‏اى از اخبار رسيده كه دورترين مردم از خداوند صاحب قلب قاسى است و در غررر از آن جناب مروى است كه بزرگترين شقاوت، قساوت قلب است.
و در تنبيه الخاطر شيخ ورام مروى است: كه خشگى چشم و قساوت قلب و حرص بر دنيا از علامات نفاق است، بلكه در تحفة العقول از جناب باقر (عليه السلام) مروى است فرمود: نگرفته خداوند بنده را به عقوبتى كه بزرگتر از قساوت قلب باشد و نيز در آنجا از جناب كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: خداى تعالى به داوود (عليه‏السلام) وحى كرد كه بگو بندگان مرا كه قرار ندهند واسطه ميان من و خودشان نادانى را كه، فريفته به دنيا شده كه روزى از ذكر و از طريقه محبت و مناجات من باز خواهد داشت و اينانند دزدان راه بندگان من هستند؛ به درستى كه پست‏تر چيزى كه من به ايشان خواهم كرد؛ آن كه شيرينى عبادت و مناجات خود را از دلهاى ايشان بر مى‏دارم.
در امالى صدوق از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: چون اين آيه نازل شد والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروالذنوبهم‏51 شيطان به كوهى در مكه كه آن را كوه ثور مى‏گويند بالا رفت و پس به بلندترين آوازها فرياد كرد عفريت‏هاى خود به گرد او جمع شدند و گفتند: اى آقاى ما، براى چه ما را خواندى، گفت: اين آهى نازل شده پس كيست براى ضايع كردن آثار او كارى انجام دهد عفريتى از شياطين برخواست و گفت: من هستم و چنين و چنان مى‏كنم، پس عفريتى ديگر از شياطين برخاست و گفت منم براى او چنين و چنان مى‏كنم گفت: تو قابل او نيستى، پس ديگرى برخواست و گفت مثل سخن او پس به او نيز همان جواب را داد، پس وسواس خناس گفت: منم براى او گفت: چطور؟ گفت: وعده مى‏دهم و ايشان را آرزومند مى‏كنم تا اين كه مرتكب شوند گناه را چون مرتكب گناه شوند استغفار از خاطر ايشان مى‏برم، پس ابليس گفت: تويى قابل پس او را موكل كرد تا روز قيامت و چند جا خداوند اشاره به اين رقم عقاب فرموده: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا52 و ايضا در جاى ديگر فرموده واما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم‏53 و جاى ديگر فرمود: فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم خلاصه مفاد اين آيات و اخبار گذشته اين است كه آدم نادان از روى جهالت و متابعت خواهش نفس و هوا به اختيار نفس و هوا به اختيار خود بد را پسندد و گناه كند. كه يكى از آثار آن مرض قلب است و سزاى اين مرض نيز مرضى است. ديگر كه خداوند او را به آن مبتلا مى‏كند به حسب استحقاق و آن نيز باعث و محرك شود گناهى را بيشتر و بزرگتر از آن گناه سابق و چون مرتكب آن شد، باز مرض ديگر از سوء كردار خود و مرضى از روى عقوبت خدايى به او رسد. يعنى افزوده شود و به همين نسق هر درجه از مرض گناهى بالاتر و بزرگتر طلبد و چون افزوده شد گناه تازه بر امراض سابقه چيزى افزايد، تا آنگاه كه درد دل بى درمان و مهر شود بر قلب انسان و از حدود شفاعت انبيا بيرون و داخل شود و در زمره و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون54 چنانچه در مقابل اگر كسى عمل كند به آنچه آموخته آن عمل نيز براى او علمى تازه آرد كه بيفزايد بر شوق و رغبت او بر عمل زياده و بهتر از آنچه مى‏كرد، پس عملى تازه كند آن نيز علمى تازه آرد به همين نحو در هر درجه از علم مقدسه شود از براى عملى بالاتر كه او مقدمه شود از براى عملى ديگر؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد واتقواالله و يعلمكم الله55 از خداوند بپرهيزيد به انجام دادن آنچه واجب نموده و نكردن، آنچه حرام كرده كه خداوند شما را علم آموزد و فرمود: والذين اهتدا زادهم هدى واتاهم تقويهم56 آنان كه هدايت يافتند و به راه ايمانى كه ايشان را نماياندند. رفتند خداى تعالى بر هدايتشان را بيفزايد. يعنى به قوت و يقين و نماندن آيات و شرح صدر و اعانت ايشان را در تقوايشان فرمايد.
حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: هر كه عمل كند به آنچه آموخته بى نياز كند او را خداوند از آنچه نياموخته است و مثلا طايفه اولى مثال جمعى است كه از راه راست روشن فراخ نزديك بى خطر اعراض كند و منحرف شوند و به راه تاريك باريك پر خطرى خود را اندازند، كه چون هر قدمى بردارند از مقصد دور و در ظلمت و خطرى تازه افتند به خيال سرعت سير و قرب وصول به مقصود و گمان نجات از آن مهلكه پس هر قدر بيشتر افتد از مقصود دورتر شوند، چه در پى زيادتى ظلمت و گمراهى و خطرناكى را دارد. تا آن گاه كه راه مقصود بسته و از مراجعت مايوس و در آن وادى حيران لاجرم به دست دزدان راهزن و يا به چنگ درندگان خونخوار يا در چاه و گودال به رو افتند و هلاك شوند. و مثال طايفه ديگر چون گروهى كه با چراغ در آن جاده راست افتند. و سير كنند كه در هر مرحله چراغى و نشانى از مقصد و نورى تازه باشد كه بر روشنى چراغ خودشان بيفزايد، پس چراغ علم اين طايفه را وا دارد كه بر آن راه مستقيم افتند و سير نمايند و به ديدن آن نشان‏ها و علامت‏ها يقين و وثوقشان برسانند؛ چه زمانى اين راه به سوى مقصد زياد شود و هر قدر زياد شود و هر قدر نور علم و يقين زياد شود در سير بيشتر همت گمارند و جهد كنند تا به مقامى رسند كه آن چراغ درخشنده مهرى گردد كه به تابش او مقصد را به نظر در آرند، كه اگر تمام جهانيان به خلاف جاده او سير كنند هيچ در خاطر و خيالش شبهه خلافى خطور نكند. پس ظاهر شد، كه هر چه به اين دو فرقه مى‏رسد و از اسباب قرب به حق يا بعد از حق همه از روى نتيجه كردار خودشان است پس در خذلان و اهانت و در توفيق و هدايت از جبر و اكراه اثرى و نشانى نباشد.
به صريحه و ما اصالك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك‏57 چون فى الجمله بر ناظرين مكشوف شد كه، آنچه عامه ناس گرفتارند به آن از بلاها و رفتن نعمت و ساير امراض قلبيه و محرومى از فيوض نعمت‏هاى الهيه همه از نتايج گناهان و بدى كردار و نيات ايشان است. پس گوييم آنچه مرتكب شوند از معاصى همه از روى جهل به يكى از مقدمات ترك عمل باشد، كه ذكر شد. انسان عاصى و مرتكب مبغوضات الهى نشود؛ مگر اين كه انكار كند به وجود صانعى يا به وجود حجت‏ها و واسائط الهيه از انبياء و اوصياء يا انكار كند معاد و جنت و نار را، يا به وجود حرامى در دين معتقد نباشد، چنانچه بعضى از اسماعيليه و غير ايشان را، اعتقاد اين كه آنچه در شرع رسيده از محرمات همه اشاره است به اشخاص معهوده و مراد از حرمت بيزارى از آنها است و يا سست شمارد اوامر و نواهى خداوند را، يا عذابها را كوچك شمرد كه وعده داده يا با داشتن اعتقاد به حرام در دين هنوز حرامى از حلال تميز نداده و يا به اميد خوردن ترياق توبه در آخر عمر از ضرر حاليه زهر گناه ايمن گشته، يا از براى آن چندان ضررى اعتقاد نكرده و غير آن از مراتب جهالت كه بى تحقق تمام آن يا بعضى از آن كس پيرامون گناهى نگردد، مگر اندكى پس آن را كه علم به صانع و حج (عليهم‏السلام) و معاد باشد و حرام را از حلال جدا نموده و بر سختى كار و شدت عذاب و گرفتن خداوند صاحبان گناه را در دنيا و آخرت از روى بصيرت و شنيدن از راست گويان آگاه گشته چون كسى باشد كه در سيره زندگى و طريقه معاش بر زهرى قاتل واقف شود به احتمال رسيدن ترياق آن كه در مكانى است معلوم، چه ضرر متيقن حالى را به احتمال رسيدن برافع؛ پس از آن مرتكب نشوند، مگر اندكى در كمى از اوقات كه كثرت شوق به نفع و لذت قليلى كه موجود است در آن غافل كند صاحبش را از تصور مفاسد دنيوى و اخروى و گرفتارى به وبال آن و از اين جا معلوم شد وجه معلق كردن خداوند قبول توبه را به آن كه گناهش از روى جهالت است،
چنانچه مى‏فرمايد: انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة58 جز اين نيست كه قبول توبه بر خداى تعالى براى آنان است كه به نادانى گناه كنند. مراد ندانستن شخص گناه است چه جهل به آن عصيان نيارد؛ بلكه مراد ندانستن عقوبت است و يا شدتش يا جهل برجحان لذت باقى بر لذت زايل و غير آن كه گذشت.
و در تفسير عياشى از جناب صادق (عليه‏السلام) است كه فرمود: هر گناه كه بنده كند هر چند عالم باشد او جاهل است كه جان خود را به معصيت پروردگار خود در خطر انداخته است به تحقيق كه خداوند حكايت كرده قول يوسف را به برادران خود كه هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذانتم جاهلون‏59 پس نسبت داد يوسف برادران را به جهالت به جهت افكندن نفس‏هاى خود را در خطرات نافرمانى خداوند و نيز در سوره انعام مى‏فرمايد: اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم‏60 چون نزد تو آيند آنان كه ايمان آورده‏اند به آيات ما، پس بگو سلام بر شما باد، واجب گردانيد پرودگار شما بر ذات خود كه هر كه از شما بدى را به نادانى كرده باشد، پس توبه كند و اصلاح نمايد آنچه به گناه فاسد نموده، پس به تحقيق او آمرزيده و بخشاينده است و در نحل فرموده: ثم ان ربك للذين عملواالسؤ بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم‏61 فى الحقيقه چون اعظم اسباب چون اعظم اسباب ابتلاى به معاصى جهالت است انبياى عظيم القدر ما با علو قدر و شان به خداى پناه برند و استغاثه نمايند؛ چنانچه از قصه بقره توان يافت كه چون قوم حضرت موسى گفتند به آن جناب اتتخذنا هزوا62 يعنى ما را سخريه و بازيچه گرفتى فرمود: اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين63 پناه مى‏برم به خداوند از اينكه باشم از نادان كه سخريه و استهزا كنند از نادانى و جناب يوسف مى‏فرمايد: الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن واكن من الجاهلين‏64 گر تو بر نگردانى از من كيد زنان را، ميل كنم به سوى ايشان و محسوب شوم از جاهلان و خداوند به جناب نوح مى‏فرمايد: انى اعظك ان تكون من الجاهلين65 به درستى كه پند دهم تو را كه مبادا از جاهلان باشى، يعنى آنها كه ندانند قبح معصيت جهالت را از روى عدم معرفت و به خاتم النبين (ص) فرمود: و لو شاء الله لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجاهلين‏66 اگر خواستى خداى تعالى هر آينه به هم آوردى اينها را به راه راست پس از جاهلان مباش؛ يعنى از آنهايى كه سر قدر ندانند و حكمت و مصالح معتقد نباشند، پس ظاهر شد از اين كلمات كه اول معصيتى كه از هر مكلف سر زند پس از اجتماع شرايط تكليف در او جهل است و هر معصيتى كه از هر مكلفى سر زند، سببش اعراض و سركشى و نافرمانى و بى اعتنايى اوست به اين كه حجتى هست از جانب خداى تعالى بر او از نبى يا وصى يا عالم يا جانشين او كه بايد حكم تمام امور معاويه و معايشه از حركات و سكنات و خطرات و حالات و معاشرات و عبادات خود را از او ياد بگيرد و عمل نمايد و نشود كه خداوند خلقى آفريند و از آنها چيزى خواهد از كردنى‏ها و نكردنى‏ها و مهيا نفرمايد كسى را كه مردم از او بياموزند. آن گاه عمل نمايند و در روز پسين عذرى نداشته باشند؛ بلكه در روز نخست اول حجت خود آفريد و خلعت دانش و تبليغ و رسالت و صفرت به او بخشيد. آن گاه رعيت تا از اول زمان تكليف دمى بى حجت بر او نگذرد كه نقض غرضى از آفريدنش پديد آيد و آنچه از او مطلوب است نتواند بر آورد؛ چنانچه در آخر كار و زمان انقراض عالم اول سلسله رعيت منقرض شود. آن گاه حجت از دنيا برون شود.
در علل الشرايع از حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اگر از مردم دو نفر باقى باشند، يكى از آن دو امام است و فرمود: آخرين كسى كه مى‏ميرد امام است تا آن كه حجت نگيرد و احدى از خلق بر خداى عزوجل كه واگذاشت او را بى حجت و در اخبار بسيار آمده است كه از ابتداى خلق عالم، تا انقضاى آن ساعتى نگذشته كه خالى ماند از حجت و فرمودند: اگر حجت نباشد اركان او از هم بپاشد.
بالجمله اعراض و سركشى به سبب بقاى جهالت فطريه است اگر رفع نشود بر افكند صاحبش را در بدترين گرداب‏هاى معاصى و رفع آن منحصر است به در آمدن به زير بار اطاعت و انقياد متابعت چراغان راه هدايت و سداد؛ چنانچه اول معصيت هر كس، رو تافتن و نافرمانى اوست از حجتش. پس اول معصيتى كه از بنى آدم و سلسله رعيت بر روى زمين پديد آيد همين باشد و باقى ابتلاهاى انسان از قبيل معاصى قلبيه و تخويف و قتل نفس، پس از آن باشد و اين همان عقوبى است كه از اعظم كبائر شمرده شده و از آن گناهان كه مختص است به جوارحى چون غيبت به زبان و شرب خمر به دهان و نظر به نامحرم به چشم و زنا به فرج و شنيدن غنا به گوش و نيز از رقم گناهانى است كه پيوسته با صاحبش قرين است در هر كارى و هر حالى كه در اوست از خوردن و خوابيدن و عبادت و سير و غير آن، مثل نشوز و فرار عبد از مولى و غيره و فرمود: بزرگترين كبائر هفت است و عقوق را يك جا آورده؛ چنانچه احسان و بروالدين را با بندگى خويش در يك قطار انداخته و مراد از والدين نه همان پدر و مادر جسمانى است؛ بلكه پدران حقيقى، انبياء و اوصيا و علما باشند و آنچه از براى اين والدين مقرر فرمودند از احترام و توقير و احسان، چندين برابر و براى ايشان مقرر شده؛ چنانچه مشروحا بيايد خصوصا در ذكر محل صدقه و ذكر فضائل سادات و بيان آن كه حج و معلمان خير پدران حقيقى خلايقند.
شيخ طوسى رحمة الله در تهذيب روايت كرده از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: بزرگترين كبائر هفت است، شرك به خداوند عظيم و كشتن نفسى كه خداوند حرام كرده مگر، به حق و خوردن مال يتيم و عقوق والدين و قذف زنان عفيفه و فرار از جهاد و انكار چيزى كه خداوند نازل كرده اما شرك به خداوند عظيم، پس رسيده به شما آنچه را خداوند در شان ما نازل كرده. و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: پس رو كردند يعنى دشمنانشان اينها را بر خدا و رسولش و اما قتل نفس به حرام پس كشتن حسين (عليه‏السلام) و اصحاب او و اما خوردن اموال يتيمان به ظلم و جور، پس غصب كردند فيى‏ء67 ما را و آن را بردند.
اما عقوق والدين پس خداوند عزوجل در كتاب خود فرمود: النبى اولى بالمومنين من انفسهم وازواجه امهاتهم و68 پيغمبر سزاوارتر است به مومنين از خود آنها و زنان او مادرانند ايشان را، و خود آن جناب پدر براى ايشان است پس عاق كرد آن جناب را، در خصوص ذريه و خويشان او، تمام شد مقصود از خبر كه منحصر نبودن عقوق است به والدين و در فقه مذكور است، بعد از ذكر پاره‏اى از آداب معاشرت با والد و امكان عقوق در حيات و پس از مردن كه معلم خير و دين قائم مقام پدر است و واجب مى‏شود؛ براى او آنچه واجب مى‏شود براى پدر، پس بشناسد حق او را و تمام اين كلام در محل خود بيايد. ان شاء الله.
پس عقوق از آن جا كه اول عصيان بنى آدم بود مر خداى تعالى را و اين خود امرى است بزرگ كه از او باب جرئت به سركشى و طغيان گشوده شد پس عذاب او چندين برابر سائر معاصى ديگران باشد؛ چنانچه رسيده و اول عصيان هر مكلف و سبب مبتلا شدن به ساير گناه‏ها و چشيدن عذاب‏هاى اخروى و ديدن مفاسد و بلاهاى دنيوى كه اشاره به اندكى از آنها شد و اعظم كبائر پس از شرك باشد و اعظم اقسام او همين عقوق والدين روحانى و معلمين خير است، به اعراض و مجانبت و دورى و مغايرت از مجالس ايشان و نرفتن در زير بار اطاعت و فرمان ايشان و نبودن درصدد ترويج و تقوى و كثرت ايشان چه رسد به اهانت و مذيت و تحقير و اعانت در خوارى و ذلت و ضعف و قلت ايشان به آنچه از دست و قلم و زبان برآيد.

باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و مؤمنين و طالبان، معالم دين خاتم النبين (صلى الله عليه و آله و سلم) و بيان حقيقت و كيفيت آن بالنسبه به اهل علم و ذكر لزوم معاشرت و استيناس به آنها و فوايد آن و اين باب در چند فصل است.

1. در لزوم احترام علما و درجات آنها و احترام ائمه عليهم السلام.
2. عهدنامه رسول خدا براى قبيله سلمان.
3. عهدنامه اميرالمؤمنين.
4. در ستايش دانش و معرفت.
فصل دوم: در بيان حقيقت تعظيم به قلب و نتيجه آن.
فصل سوم: 1. در شرح تعظيم به قلب و نتيجه آن.
2. در آداب مجالست با علما.
فصل چهارم: 1. در تحريص بر مباشرت با علما.
2. در نهى از مجالست با اشرار و اهل بدع.
فصل اول: در لزوم احترام و توقير و قبح توهين و تحقير اهل علم.
بر ارباب بصيرت پوشيده نيست، كه فهميدن و دانستن قدر بزرگواران و لازم الاحترام پنداشتن شخصى، يا طايفه‏اى از اهل دانش يا غير ايشان را، از دو طرق مى‏توان دريافت. اگر چه گاهى به قابليت فطرى و موهبت الهى نيز پيدا شود ولى تحصيل قابليت آن بسيار دشوار است.
اول: از ديدن و شنيدن گفتار و رفتار و آداب اجلال و تعظيم و احترام اشخاصى كه گفتارشان سنجيده و مطاع و رفتارشان پسنديده و لازم الابتاع و سيرت و سلكوكشان حكيمانه و طريقه و آيين شان عاقلانه است هر شخصى يا طايفه را توان يافت. بزرگى و عظمت: جماعت را هر چند در صفات و افعال مجهول باشند و هر قدر شخص با ديده بصيرت تجديد نظر در احترامات قولى و فعلى و سلوك رؤساى دين يا دنيا نمايد، جلالت قدر و عظم شأنشان در قلب جلوه كند، پس هر قسم كه آنها به اينها تعظيم كنند و او نيز كند و اگر واقف نشد، بر آنچه آنها واقف شدند از سر تعظيم و علت احترام لااقل از متابعت ايشان تخلف ننمايد. چه مى‏داند كه قول و فعل عقلاء بى غرض صحيح معقول نيست و اين راهى است نزديك و آسان براى اكتساب اكثر صفات پسنديده.
دوم: دريافتن سبب و بزرگوارى شخص لازم التكريم و تدبر در صفات كامله كامنه در او، چه به مجرد التفات بوى بزرگى و قرا و در قلب جاى گيرد و قهر برانگيزاند، شخص را به تعظيم و توقير به نحوى كه خواهد آمد و اين محتاج است به دانستن چيزهايى كه موجب تعظيم است و يافتن موجبات در آن شخص و اين راه از هر جهت بهتر و برتر و محكم‏تر از اول است و به زودى از دست نرود.
اما طريق اول در اين جا پس به مراجعت كردن در كلام ملك علام است و اخبار حضرت خيرالانام و ائمه هدى (عليه‏السلام) و ملاحظه نمودن در آداب و رفتار و امر فرمود نشان به توقير و تعظيم در موارد بسيار به مقدارى كه واضح و روشن گردد. كه دانشوران، خدا پرست در نظر ايشان چقدر، قدر داشتند و به چه اندازه محترم بودند. و با اينها قولا و فعلا چه نوع تعظيم مى‏فرمودند، پس اگر ايمان شخص به خدا ثابت و به حجت‏هاى او تمام و كردار و گفتارشان را منزه از عيب و مبرا از عبث و فساد دانست، پس متابعت دستورالعمل و اطاعت فرمانشان لازم و متحممم و الا، ما را با جاهل بى باك سخنى نيست، چه كملا از تكاليف جزئيه آنانى است كه از ايمان بهره برده‏اند، پس مى‏گوييم كه خداوند در مراتب بلندى و برترى درجات علماء مى‏فرمايد: يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتوالعلم درجات‏69 بلند مى‏كند خداوند آنان را كه ايمان آوردند از شما و كسانى كه داده شد به ايشان علم درجات، يعنى بلندى مراتب پس علماء از ميان مؤمنين به درجاتى بلندى در قيامت چنانچه از جمله از اخبار روز جزا معلوم مى‏شود يا بلند كرده در اصل خلقت در دنيا و آخرت نظير آنچه فرمود در حق اهل بيت (عليه‏السلام) و يطهركم تطهيرا70 مراد آفريدن خداست ايشان را پاك از لوث معاصى و رذائل و قبايح. هر چند قدرت بر فعل و ترك داشته، نه اينكه گاهى بر ايشان گذشته كه ذيل دامنشان والعياذ بالله به آن كثافات ملوث شده و خداوند بعد از آن وعده تطهير به ايشان داده، پس خداوند علمايى را كه مؤمن كاملند در اصل خلقت، به درجه بلند كرد.
چنانچه در بصائر از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمودند: به درستى كه خداوند مؤمن را از طينت جنت آفريد و هر گاه خداوند خيرى را براى بنده‏اش بخواهد روح را و جسد او را پاكيزه كند پس نمى‏شنود از خير چيزى را مگر آن كه مى‏شناسد حق او را و نمى‏شنود چيزى از منكر مگر انكار مى‏كند او را و ظاهر است كه اين صفت؛ صفت عالم عامل است، چه غير او يا اصلا خير را نشنيده و يا شنيده و نشناخته و معتقد نشده يا آن كه منكر را انكار كرده و همچنين بلند كرده درجه ايشان به حسب صفات، چنانچه فرموده: انما يخشى الله من عباده العلماء71، يعنى جز اين نيست كه بندگان خدا ترس، آنانند كه علماء هستند و خشيث خداوند از اعظم صفات حسينيه نفسانيه است.

پى‏نوشتها:‌


40) قبرى در تخت فولاد اصفهان است كه مشهور و معروف است كه قبر همين جناب يوشع بن نون كه ظاهرا يكى از پيامبران بين اسرائيل است. البته ماموريت آن جناب در حيطه قوم خود بوده.
41) على بن ابراهيم بن هاشم بن قمى مكنى به ابوالحسن و مشهور به شيخ قمى از اكابر و اجلا و ثقات روات و محدثين اماميه است؛ بلكه از علما و فقهاى شيعه مى‏باشد و از مشايخ روايت كلينى و ديگر مشايخ حديث بوده است. شيخ صدوق هرگاه به وسيله پسرش احمد بن على و گاهى به واسطه ديگر از وى حديث روايت مى‏كند. كتاب تفسيرش بنام التفسير است. م‏
42) سوره روم: 30 آيه 41
43) تفسير على بن ابراهيم قمى (ره) ج 2 ص 160 سطر 5
44) سوره جاثيه 45 آيه 12
45) سوره ذاريات 51 آيه 59
46) تفسير مجمع البيان ج 5 ص 160 سطر 15
47) بحار ج 47 ص 36
48) سوره انعام 6 آيه 65
49) سوره فرقان 25 آيه 20
50) سوره مطففين 83 آيه 14
51) سوره آل عمران 3 آيه 135
52) سوره بقره 2 آيه 10
53) سوره توبه 9 آيه 125
54) سوره هود 11 آيه 37
55) سوره بقره 2 آيه 282
56) سوره محمد 47 آيه 17
57) سوره نساء 4 آيه 79
58) سوره نساء 4 آيه 17
59) سوره يوسف 12 آيه 89
60) سوره انعام: 6 آيه 54
61) سوره نحل: 16 آيه 119
62) سوره بقره 2 آيه 67
63) سوره بقره 2 آيه 67
64) سوره يوسف 12 آيه 33
65) سوره هود 11 آيه 46
66) سوره انعام: 6 آيه 35
67) - فيى‏ء در لغت رجوع و مطلق غنيمت را نيز گويند و در شرع مالى است كه مسلمين به قهر و غلبه از كفار گيرند يا آنچه از ايشان گرفته مى‏شود بى محاربه و قهر و چون ساير انفال مثل زمين و موات و كوهها و نيز نى زارها و درياها و غير آن مختص است به رسول خدا و ائمه (عليهم‏السلام) و سر ناميدن آن به فيى، چنانچه شخى كلينى و در اصول كافى فرموده آن كه تمام زمين و آنچه در اوست از آن آدم (عليه‏السلام) بود كه خداى تعالى او را خليفه خود قرار داد و زمين اگر از او نباشد معنى خلافت در او محقق نشود، پس از او منتقل شد به خلفاء و نيكان از ذريه او كه انبياء و اوصياءاند پس آنچه را كه دشمنان غلبه كردند و گرفتند آنگاه برگشت به ايشان به قهر و غلبه آن را فيى‏ء ناميدند؛
زيرا كه مال خودشان از چنگ اعدا در آمد و به ايشان برگشت و همين مضمون در تفسير نعمانى مروى است از اميرالمومنين (عليه‏السلام) و هواب لهم؛ در قران موجود متداول، جمع عثمان مذكور نيست ولكن شيخ طبرسى در مجمع البيان نقل كرده از عبدالله بن مسعود و عبدالله عباس كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏خواند و در قرآن ابى موجود است و نيز روايت كرده آن را از جناب باقر و صادق (عليه‏السلام) و احمد بن محمد سيارى در كتاب قرأت و سعد بن عبدالله قمى در بصائر و كتاب ناسخ و منسوخ و على بن ابراهيم قمى در تفسير از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كردند كه چنين مى‏خواند و شيخ طوسى در اوائل كتاب نكاح مبسوط فرمود كه زنان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مادرانند در اين كه عقد بر ايشان حرام است نه آنكه مادرانند كه حرام باشد مادران و دخترانشان زيرا كه ايشان مادران حقيقى نيستند نه به نسب و نه به رضاع تا دخترانشان خواهران و مادرانشان جده شود و حرمت از ايشان تجاوز نكرده، زيرا كه دليلى بر آن نيست و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دختر خود فاطمه را، به على اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) تزويج نمود تا آنكه مى‏فرمايد و اما پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پس ناميده شد پدر به جهت قرائت آنكه خواند انبى اولى با المومنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و هواب لهم (احزاب آيه 6) و به جهت خبر سلمان از آن جناب كه فرمود: من براى شما مانند والدم و بعضى از اعاظم شيوخ مخالفين گفته كه مردم معاويه را خال المومنين مى‏گويند، زيرا كه خواهرش ام حبيبه دختر ابى سفيان ام المومنين است و برادر مادر خال است و محمد بن ابى بكر را خال المومنين مى‏گويند: زيرا كه او برادر عايشه است و قومى گفتند: كه اين لقب جايز نيست و او خال نيست، زيرا كه ذكر كرديم كه اسم يعنى اسم، ام المومنين تجاوز نمى‏كند و اگر برادران زنان نبى (عليه السلام) خال باشند جايز نيست براى احدى از ايشان كه هيچ زنى را تزويج كند، زيرا كه زنان دختران خواهران ايشان مى‏شوند؛ زيرا كه خواهرانشان مادران مومنين و مومنانند و همچنين اسم اگر تجاوز كند به سوى دختران و غيرشان هر آينه جايز نشود براى كسى كه تزويج كند دختران زمان پيغمبر را و شكى در جواز آن نيست و نيز سبب شود كه هيچ تزويجى در دنيا صحيح نباشد؛ زيرا كه زنان نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) مادران مومنين و زنان مومنانند پس هر مومن و مومنه برادران و خواهران و فرزندان ايشانند و تزويج خواهر جايز نيست منه عفى عنه.
68) سوره احزاب 33 آيه 6
69) سوره مجادله 58 آيه 11
70) سوره احزاب 33 آيه 33
71) سوره فاطر 35 آيه 28