كراچكى در معدن الجواهر از ائمه (عليهمالسلام) روايت نموده كه اصل دنيا و آخرت يك
چيز است و آن خوف از خداى تعالى است و اكثر صفات حميده از او ناشى و منبعث است، چون
زهد و تواضع و ورع و اخلاص و خشوع و صبر بر تكليف طاعت و ترك معصيت و مشتهيات و صبر
بر بلا و امثال آن همچنين غير خوف از ساير صفات نفسانيه؛ چنانچه خواهى دانست و
همچنين بلند كرده ايشان را به افعالشان كه: ان الذين اوتوا
العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد
ربنا لمفعولا و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا72
و بلند كرده درجه تشريف و احترامشان را در دنيا و آخرت.
چنانچه در تفسير عسكرى (عليهالسلام) مذكور است كه عرض شد خدمت امام على نقى (عليه
السلام) كه مردى از فقهاى شيعه صحبت كرد با بعضى از ناصبىها پس فقيه او را به دليل
و برهان، عاجز و لال كرد به نحوى كه مفتضح و رسوا شد، پس داخل شد بر آن جناب و در
صدر مجلس شريف، مسند بزرگى گذاشته بودند و آن حضرت نشسته بودند خارج از آن دست و در
محضر همايون جماعتى بودند از علويين و بنى هاشم، پس پيوسته آن حضرت آن فقيه را بالا
مىبرد، تا آن كه نشاندش بر مسند و رو فرمود به سوى او، پس گران آمد اين گونه
احترام بر آن اشراف اما علويين؛ پس آن جناب را بزرگتر از آن دانستند كه سرزنش كنند؛
اما هاشميين پس رئيس شان گفت: يابن رسول الله، اين چنين مقدم مىداريد عامى را بر
سادات بنى هاشم از طالبيين و عباسيين حضرت فرمودند: زينهار، نباشيد از آنهايى كه
خداوند در حقشان فرمود:
الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله
ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون73
آيا نظر نمىكنى به كسانى كه داده شده به ايشان سهمى از كتاب خدا كه خوانده مىشوند
به سوى كتاب خدا تا حكم كند، ميان ايشان پس پشت دهند فرقه از اينها و روى گردان
باشند به قلب پس فرمود: آيا راضى مىشويد به كتاب خدا عزوجل حكم باشد، گفتند: بلى،
فرمود: آيا خدا نمىفرمايد:
يا ايهاالذين امنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا
يفسح الله لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين امنوا منكم والذين
اوتواالعلم درجات74 پس راضى نشد از
براى عالم مؤمن مگر اين كه بلند شود درجهاش بر عالم غير مومن، همچنان كه راضى نشد،
براى مومن مگر اين كه بلند شود، بر كسى كه مومن نيست، آيا فرمود بلند مىكند خدا
كسانى را كه داده شد به ايشان علم چندين درجه، يا فرمود بلند مىكند خدا كسانى را
كه داده شد به ايشان شرف نسب به چند درجه آيا خدا نفرمود: هل
يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون75
آيا برابر و در يك رتبهاند دانايان و نادانان، پس چگونه منكر دانستيد بلند كردن
من، قدر آن شخص را، چنانچه خداوند بلندش نمود به درستى كه شكستن او صولت فلان ناصبى
را به براهين الهيه كه تعليم كرده بودم به او، هر آينه براى او از هر شرفى در نسب
افضل است.
در اختصاص شيخ مفيد مروى است كه: روزى سلمان فارسى داخل شد و در مسجد رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) پس تعظيم كردند او را و مقدم داشتند و در صدر
نشانيدند، به جهت اجلال و اداى حق پيروى او و اختصاص به مصطفى و آل او صلوات الله
عليهم، پس عمر داخل شد و نظر كرد به سوى او و گفت: كيست اين عجمى كه بر عربها مصدر
نشسته، پس حضرت بر منبر برآمدند و خطبه خواندند و فرمودند: به درستى كه مردم از عهد
آدم تا امروز مثل دندانهاى شانهاند فضلى ندارد عربى بر عجمى و سرخ چهره بر سياه
مگر به تقوى و سلمان دريايى است كه از او چيزى كم نمىشود و گنجى است كه تمام
نمىشود. سلمان از ما اهل بيت است و مانند نهرى است كه حكمت عطا ميكند و برهان
افاضه مىنمايد و از تشريفات الهيه است كه ملائكه بالهاى خود را بر زمين مىگسترند
براى طلبه علم از روى رضا و خوشنودى، چنانچه در اخبار بسيار وارد شده و همچنين
شفاعت كردن ايشان در روز قيامت بعد از انبياء (عليهمالسلام) است.
چنانچه در تفسير امام مذكور است كه حضرت امير (عليهالسلام) فرمود: هر كه از
شيعيان ما به شريعت ما دانا باشد و ضعيفان شيعيان ما را از ظلمت جهل به نور علمى كه
به او رسيده برهاند، در روز قيامت و تاجى بر سر او باشد. كه روشن كند جميع اهل
عرصات را و حله پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن، تمام دنيا، پس منادى از
جناب حق تعالى ندا كند، كه بندگان خدا، اين عالمى از شاگردان آل محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم) است، پس هر كس را كه اين عالم، در دنيا از حيرت جهل بيرون آورده
در اين روز به نور او چنگ زند، تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نزهتگاه جنات
رساند، پس هر كه از او هدايتى يافته باشد با او در بهشت درآيد و حضرت فاطمه
(عليهاالسلام) فرمود: كه از پدرم شنيدم كه فرمود: علماى شيعيان ما، چون به حشر در
آيند، به قدر علوم و ارشادشان خلايق را، حلههاى كرامتشان پوشانند، حتى اين كه گاهى
باشد بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور پوشانند و منادى از جانب خداوند ندا
كند، كه اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را، و ايشان را خوش برداشت نموديد
و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه پيشوايان ايشان جدا مانده
بودند آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند. به قدر آنچه از شما علم آموختيد، ايشان
را، خلعت بپوشانيد، پس به قدر تعليم شان خلعت بر ايشان پوشانند، تا اين كه يكى را
شود كه صد هزار خلعت دهند و همچنين ايشان خلعت پوشانند، جمعى ديگر را كه از ايشان
ياد گرفتهاند پس ندا رسد كه خلعتهايى كه بخشيدهاند به ايشان عوض كنيد و مضاعف
گردانيد پس حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: كه هر تارى از آنها از آنچه بر آنها
مىتابد هزار هزار مرتبه بهتر است.
حضرت على بن موسى (عليهالسلام) فرمودند: روز قيامت به عابد مىگويند چه خوب مردى
بودى همتت براى نفس خودت بود كه مردم را از مزاحمت خود آسوده كردى، و به درستى كه
فقيه آن است كه بر مردم خير خود را بريزد و ايشان را از دشمنان ايشان نجات دهد و بر
ايشان نعمتهاى بهشت خدا را زياد كند و بر ايشان خوشنودى خدا را تفضل كند، پس به
اين فقيه مىگويند اى آن كسى كه كفالت يتيمان آل محمد مىكردى و ضعيفان شيعيان را
هدايت مىنمودى، باش تا شفاعت كنى كسانى را كه از تو علمى اخذ كردهاند، پس بايستد
و به شفاعت او داخل بهشت شوند. فئامى و فئامى تا ده فئام كه، هر فئام صد هزار كس
باشد، كه بعضى از او كسب علم كردهاند و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان
شاگردان او و همچنين تا روزى قيامت، پس به بيند چه قدر فرق است ميان اين دو منزلت.
و در بصائر از جناب صادق (عليهالسلام) مروى است كه: چون روز قيامت شود بر
انگيزاند خداى عزوجل عالم و عابد را، پس چون بايستند هر دو در محضر خداوند بفرمايد
به عابد برو به بهشت و عالم را بگو از براى مردم به جزاى حسن تو مر ايشان را شفاعت
كن.
و از جمله تشريفات الهيه آن كه نظر كردن بروى عالم عبادت قرار داد؛ چنانچه در من
لايحضره الفقيه روايت كرده كه نظر به سوى كعبه عبادت است و نظر به سوى والدين عبادت
است و نظر به سوى قرآن بدون قرائت نيز عبادت است و نظر به سوى روى عالم عبادت است و
نظر به سوى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عبادت است و نشستن نزد ايشان را
عبادت قرار داده است.
چنانچه در امالى، از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده: كه هيچ مؤمنى نمىنشيند
نزد عالم ساعتى مگر اين كه ندا ميكند او را پروردگار او كه نشستى پيش حبيب من، قسم
به عزت و جلال من كه هر آينه بنشانم تو را در بهشت با او باكى ندارم و نيز خانههاى
ايشان را معظم داشته و امر فرموده به احترام و بلند كردن آن فرموده
فى بيوت اذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه76
و در اكمال الدين از جناب باقر (عليهالسلام) مروى است كه: مراد از بيوت، خانههاى
انبياء و رسل و حكماء و ائمه هدى (عليهمالسلام) است و در تفسير عياشى از جناب صادق
(عليهالسلام) مروى است كه حكمت معرفت و فقه در دين است، پس هر كس از شما فقيه شد
پس او حكيم است و مردن احدى از مومنين محبوبتر نيست نزد شيطان از فقيه، و كيفيت
بلند كردن آن خانهها در باب آينده خواهد آمد. و نيز خواب عالم را عبادت قرار داد؛
چنانچه در نهج البلاغه است و در عيون و غيره از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) مروى است كه سه مرتبه فرمودند: بار خدايا رحم كن خلفاى مرا كسى عرض كرد: يا
رسول الله، خلفاى شما كيستند فرمودند: كسانى كه احاديث و سنت مرا روايت مىكنند، پس
آنها را به امت من ياد مىدهند و مقتضاى اين خبر آن است كه بايد با علما در مقام
تعظيم و احترام رفتار كرد به نحوى رفتار بايد كرد گويا با خود آن جناب رفتار
مىكنيد چه ايشان را جانشين خود خوانده و جانشين، شريك است با كسى كه او را در جايش
نشانده در اجراى احكام مگر در آنچه معلوم شود كه از خصايص اوست و كيفيت تعظيم آن
جناب كه در قرآن ذكر شده پاره از آن خواهد آمد.
و شيخ كشى در رجال خود از جناب صادق (عليهالسلام) روايت نموده كه فرمودند: مقام و
منزلت شيعيان ما را به قدر آنچه از روايت مىدانند بشناسيد و به روايت ديگر
فرمودند: منازل مردم را در نزد ما به قدر روايتشان از ما بشناسيد و ايضا از ابى
الجارود نقل كرده كه گفت؛ گفتم: به اصبغ بن نباته به چه اندازه بود مقام اين مرد -
يعنى حضرت امير (عليهالسلام) - در نزد شما گفت: نمىدانم چه مىگويى جز اين كه
شمشيرهاى ما بر شانه ما بود، پس به هر كس اشاره مىكرد او را به آن شمشير مىزديم و
مىفرمود: به ما تعهد كنيد، پس قسم به خدا كه تعهد شما براى طلاى و نقره نيست تعهد
شما، نيست مگر از براى مرگ به درستى كه قومى پيش از شما از بنى اسرائيل معاهده
كردند، ميانه خود يعنى از براى مرگ، پس نمرد احدى از ايشان، تا آن كه پيغمبر قوم
خود شد. يا پيغمبر قريه خود يا پيغمبر نفس خود شد. و به درستى كه شما به منزله
ايشانيد جز اين كه پيغمبر نيستيد.
و علامه حلى در اول كتاب تحرير از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
روايت نموده كه، علماى امت من به منزله انبياى بنى اسرائيلاند، پس هر چه معلوم شود
كه از خصايص خاصه انبياست چون عصمت فطرى و نزول وحى و مثل آنها علما را از آن بهره
نيست و در باقى فضائل و احكام و آداب متعلق به ايشان شريكند و از اين قبيل است آنچه
رسيده كه ايشان وارث انبياء و نواب ائمهاند و بر خلايق از جانب ايشان حجتند.
چنانچه در كافى از جناب ختمى مآب روايت كرده كه: علما هر آينه ورثه انبياءاند و به
درستى كه انبياء دينار و درهمى ميراث نگذاشتهاند؛ بلكه علم را ميراث گذاشتهاند،
پس هر كه گرفت چيزى از آنها به تحقيق كه گرفته بهره تامى و ايضا عمر بن حنظله از
جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده، سئوال كرد كه ميان دو نفر از اصحاب ما منازعه
شده در دينى يا ميراثى، چه كنند فرمودند: نظر كنند به يكى از شماها و كسانى كه
احاديث ما را روايت كنند و در حلال و حرام ما تامل نمايند و به شناسند احكام ما را
پس راضى باشند به حكومت او به درستى كه من او را بر شماها حاكم گردانيدم، پس هرگاه
حكم كند و از او قبول ننمايند استخفاف كردند حكم الهى را و رد كردند بر ما و رد
كننده بر ما رد كننده بر خداست و آن در عرض شرك به خداوند است.
در تهذيب مرويست كه آن حضرت ابوخديجه را به سوى اصحاب خود فرستادند و فرمودند: بگو
به آنها مردى را ميان خود قرار دهند كه شناخته باشد حلال و حرام ما را پس به درستى
كه من او را بر شما قاضى كردم.
و در اكمال الدين مروى است كه: حضرت حجة (عليهالسلام) در جواب توقيع اسحاق بن
يعقوب نوشتند: اما، حوادث واقعه، پس رجوع كنيد در آنها به
سوى روات حديث ما، پس البته از جانب ما حجتند بر شما و من حجت خدايم و در
احتجاج مروى است كه حضرت صادق (عليهالسلام) به حسن بصرى فرمودند: در تفسير آيه
شريفه: و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة
و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما امنين77
ميان آنان و قريههاى كه بركت داده بوديم قريههايى آبادان و بر سر راه پديد آورديم
و منزلهاى برابر معين كرديم. در آن راهها ايمن از گزند، شبها و روزها سفر كنيد.
در احتجاج طبرسى مذكور است كه حضرت عسكرى (عليهالسلام) نامه نوشتند به شيخ جليل
على بن بابويه و در اول آن بعد از حمد و صلوة چنين است اما بعد
يا شيخى و معتمدى يا اباالحسن على بن الحسين القمى و قفك الله لمرضاته و جعل من
صلبك اولاادا صالحين برحمة78 و در آخر
آن است يا شيخى وأمر جميع شيعتى بالصبر زهى شرافت علم
كه صاحبش را به درجهاى رساند كه امام (عليهالسلام) به او چنين مخاطبه كند و هم در
آن كتاب است صورت توقيعاتى كه حضرت حجة به شيخ مفيد عليه الرحمه نوشته در اول يكى
از آنها چنين است من عبدالله المرابط فى سبيله الى ملهم الحق و
دليله بسم الله الرحمن الرحيم سلام عليك ايها الناصر للحق الداعى اليه بكلمة الصدق79
و در عنوان ديگرى چنين است.
للاخ السديد و المولى الرشيد الشيخ المفيد ابى عبدالله محمد
بن محمد بن النعمان ادام الله اعزازه من مستودع العهد المأخوذ على العباد بسم الله
الرحمن الرحيم اما بعد سلام عليك ايها الولى المخلص فى الدين المخصوص فينا باليقين
فانا نحمد اليك الله الذى لا اله الا هو و نسئله الصلاة على سيد و مولانا و نبينا
محمد و اله الطاهرين و نعلمك ادم الله توفيقك لنصرة الحق و اجزل مثوبتك على نطقك
عنا بالصدق انه قد اذن لنا فى تشريقك بالمكاتبة و تكليفك مانؤديه عنا الى موالينا
قبلك80
و در اول سومى چنين است هذا كتابنا اليك ايها الاخ الولى
والمخلص فى ودنا الصفى والناصر لنا الوفى حرسك الله بعينه التى لاتنام81
و در اول چهارم چنين است هذا كتابنا اليك ايها الولى الملهم
للحق العلى82 و در مجالس المومنين
مذكور است كه اين چند بيت منسوب است به آن حضرت كه در مرثيه شيخ عليه الرحمه
فرمودهاند كه بر قبرشان نوشته ديدند.
لا صوت الناعى بفقدك انه
ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى
و القآئم المهدى يفرح كلما
|
|
يوم على ال الرسول عظيم
فالعدل و التوحيد فيك مقيم
تليت عليك من الدروس علوم83
|
و در كتاب فصول سيد مرتضى مذكور است، كه علو مرتبه هشام بن الحكم در
نزد جناب صادق (عليهالسلام) به جايى رسيد كه در منى به خدمت آن حضرت رفت و در آن
زمان جوان تازه خط بود و جمعى كثير از مشايخ شيعه در مجلس آن حضرت نشسته بودند، پس
آن حضرت او را بالاتر از همه جا داد، با آنكه آنها كهن سال بودند و چون آن حضرت از
قراين حال استنباط نمود كه آن جماعت را تقديم هشام دشوار آمد، روى به اصحاب نمود و
فرمود: اين به دل و زبان ياور ماست. و شيخ صدوق روايت كرده از احمد بن محمد بن ابى
نصر كه از اجلاى فقهاى شيعه است، كه گفت: حضرت رضا (عليه السلام) حمارى براى من
فرستاد پس سوارش شدم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و در آن شب در خدمت ايشان ماندم تا
آنكه از شب آن قدر كه خدا خواست گذشت، پس چون خواست برخيزد به من فرمود: تو را قادر
بر مراجعت به مدينه نمىبينم گفتم: بلى فداى تو شوم، فرمود: پس شب را در نزد ما بسر
ببر، و صبح كن به بركت خداى عزوجل گفتم: چنين كنم فداى تو شوم، فرمود: اى كنيز فرش
كن از براى او فرش مرا و بينداز از براى او لحاف مرا، كه در آن مىخوابم و بگذار
زير سرش متكاى مرا، پس من در نفس خود گفتم كه رسيده به آنچه من رسيدم در امشب. به
تحقيق كه قرار داد از براى من از منزلت در نزد او. عطا فرمود از فخر، چيزى كه نداد
و آن را به احدى از اصحاب ما، حمار خود را براى من فرستاد و فرش كرد. و شب را به سر
مىبرم و در لحاف او و گذاشته شده در زير سر من متكاى او. نرسيد به اين چنين مقام
احدى از اصحاب ما، مىگويد من در نفس خود چنين مىگفتم و حضرت نشسته بود پس فرمود:
اى احمد، نبرد نفس، به سوى اين فخر، براى خدا عزوجل تذلل كن.
در رجال كشى از حضرت صادق (عليهالسلام) مروى است، به ابان بن تغلب فرمودند: با
اهل مدينه بنشين به درستى كه من دوست مىدارم، اين كه در شيعيان مثل تويى پيدا شود
و نجاشى از حضرت باقر (عليهالسلام) روايت نموده: در مسجد مدينه بنشين و فتوى بگو
براى مردم كه من دوست دارم كه در شيعه، مثل تو پيدا شود. و ابن شهر آشوب در مناقب
روايت كرده كه عبدالرحمن سلمى سوره فاتحه را به فرزند امام حسين (عليهالسلام)
تعليم كرد پس چون آن را بر پدر بزرگوار خواند به عبدالرحمن هزار اشرفى و هزار حله
عطا كرد و دهنش را از در پر كرد، پس كسى از جهالت بر اين موهبت اعتراض كرد فرمودند:
كجا اين عطاى ما مقابله مىكند به اعطاى او، يعنى تعليم آن طفل.
در نهج البلاغه در عهدنامه كه حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) براى مالك اشتر
نوشتهاند، در ضمن كيفيت تكليف او به قضات و حكام شرع مذكور است كه وسعت بده در
عطاى آنها به قدرى كه حاجتشان را از مردم برداشته شود. و ايشان را در نزد خود رتبه
و منزلتى بده كه در آن احدى از خاصه تو طمع نكند.
در كافى از آن جناب مروى است چون عدى بن حاتم بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و
سلم) وارد شد و آن حضرت او را داخل خانه خودش نمود و نبود در خانه جز زنبيلى و
متكايى از پوست دباغى كرده، پس حضرت آن متكا را به جهت عدى گذاشتند و ديگران نقل
كردهاند كه خود آن حضرت بر زمين نشستند و در تفسير امام (عليهالسلام) مذكور است
كه شخصى كسى را در خدمت حضرت سجاد آورد به اعتقاد اين كه او كشنده پدر اوست، پس آن
مرد اعتراف كرد، لذا به ثبوت قصاص بر او حكم فرمودند: و خواهش كردند كه از او درگذر
تا خداوند اجر او را زياد كند. گويا نفس او راضى نبود، پس حضرت فرمودند: به مدعى
خون خواه، اگر به خاطر آورى براى اين مرد حقى بر خود، پس به او اين جنايت را ببخش و
از اين گناهش و درگذر؛ عرض كرد يابن رسول الله، او را حقى بر من است اما نمىرسد به
حدى كه از خون پدرم بگذرم. فرمودند: پس چه قصدى دارى عرض كرد به عوض خون پدرم
مىخواهم او را بكشم و اگر مىخواهد آن حقى را كه بر من دارد به ديه مصالحه كند
مصالحه مىكنم و از او مىگذرم. حضرت فرمود: حق او چيست عرض كرد يابن رسول الله، او
مرا توحيد خداوند نبوت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامت على
(عليهالسلام) آموخت. پس حضرت فرمود: پس اين آيا وفا نمىكند به خون پدر تو، بلى
والله اين خونهاى تمام اهل زمين را از اولين تا آخرين، سواى ائمه (عليهمالسلام)
وفا كند (اگر كشته شوند به خون ايشان هيچ چيز وفا نمىكند، آيا قانع مىشوى از او
هديه، يعنى خون بها، گفت آرى حضرت به قاتل فرمود: آيا مىگردانى براى من ثواب تعليم
تو او را، تا ببخشم به تو ديه را؛ پس به آن از قتل نجات بيابى، عرض كرد، يابن رسول
الله، من محتاجم به آن و تو بى نيازى، پس به درستى كه معاصى بزرگ است و دين من ميان
من و اين مقتول است، نه ميان من و اين، حضرت فرمود: پس آيا خود را تسليم كنى از
براى كشتن محبوبتر است در نزد تو از ثواب تعليم، گفت: آرى، پس حضرت فرمود: به ولى
مقتول معادل كن جنايت اين مرد را به انعامش به تو، اما كشتن پدرت پس محروم كرد او
را لذت دنيا و تو را نيز از انتقاع از او محروم كرد؛ پس خود بسنج اين معنى را كه
اگر صبر كنى و تسليم نمايى؛ پس رفيق پدرت در بهشت خواهى بود و چون آموخت به تو
ايمان را واجب كرد براى تو بهشت دائم خدا را و نجات داد تو را از عذاب دائمى، پس
احسانش به تو چندين برابر بيشتر از جنايت اوست يا آنكه مىبخشى او را به جزاى احسان
او بر تو، تا آگاه كنمت به حديثى از فضايل رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه
بهتر است براى تو از دنيا و آنچه در اوست و يا اگر دريغ نمايى از اين كه به بخشى او
را پس بدهم به تو ديهاش را تو مصالحه كنى او را بر آن، پس براى او نقل مىكنم آن
حديث را نه براى تو و آنچه از دست تو بر آيد از اين حديث از دنيا و آنچه در اوست
اگر عبرت بگيرى به او بهتر است، پس آن مرد گفت: يابن رسول الله، بخشيدم او را بى
ديه و چيزى ديگر مگر طلب رضاى خداوند عالم و به جهت فرمايش شما پس بيان نما يابن
رسول الله آن خبر را پس حضرت بيان فرمود قدرى از آن در تفسير هست و بقيه آن از اصل
ساقط شده)84
در تحفالعقول منقول است كه حضرت كاظم (عليهالسلام) به هشام فرمودند: اى هشام،
ياد بگير از علم آنچه را نمىدانى و تعليم كن به جاهل آنچه را مىدانى و تعظيم كن
عالم را، به جهت علمش و بگذر از منازعه با او و كوچك گير جاهل را و مران او را از
خود؛ بلكه نزديك خود بيارش و علم را بياموزش.
در كافى از عبدالله بن عجلان سكونى روايت كرده كه گفت: عرض كردم به خدمت حضرت باقر
(عليهالسلام) به درستى كه من بسا هست قسمت مىكنم چيزى را ميان اصحاب خود كه به آن
مواصلت به ايشان مىكنم، پس چگونه بدهم ايشان را، فرمود: عطا كن به ايشان به موجب
هجرت در دين و فقه و عقل و چون در سلسله علماى اين امت رئيس و مقدم جناب سلمان
فارسى است و در صورت عهدى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ارقاب و
عشاير او كه از كفار بودند نوشتهاند نهايت تعظيم و تجيل از آن جناب بود و قدرى از
آن را ابن شهر آشوب در مناقب و صاحب تاريخ گزيده نقل نموده؛ چنانچه در كتاب نفس
الرحمن ذكر نموديم و در سال تاليف اين كتاب ميمون، ذريه منسوب به آن جناب از اهل
شيراز به سامره مشرف شدند و با ايشان طومار كهنه بود، كه به خط خوش و جدول طلا داشت
و در آن بود عهد مرقوم و عهدى ديگر از حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) كه به خط
حضرت امام حسين (عليهالسلام) است و هر دو از روى نسخهاى بود كه از نسخه اصل نوشته
شده بود و ترجمه اول بين سطور دويم پس از اتمام ذكر عهد نوشته بود و در آخر آن
اسامى شهود بر صحت نسبت خط عهد دويم به آن حضرت ثبت بود از سادات و غيرهم كه تاريخ
شهادت پارهاى از آن در سنه چهارصد و هفتاد و نه بود و چون نسخه آن كمياب و نشر آن
لازم و مقدارى از آن مناسب كتاب بود لهذا تمام آن را با ترجمه آن و اسامى شهود
مختصرا نقل كرده.
عهد وثيق من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) للمو ابدة
و الهراندة و عشيرتهم و ذرايهم، نسخه منشورة به خط اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، هذا
كتاب من رسول الله الى حى فروح الفارسى85
سلمان الفارسى رضى الله عنه و اهل بيته و عقبه و ماتنا سلوا من سلم منهم او اقام
سلام الله الاحد اليك ان الله امرنى ان اقول لا اله الا الله وحده لا شريك له
اقولها و امرالناس بها و الخلق خلق الله و الامر كله لله خلقهم و احياهم و اماتهم و
هو ينشرهم و اليه المصير و كل امر و يزول و ينقدويضى؛ و كل نفس ذائقة الموت؛ و
لامرد لامرالله و لا نقصان لسلطانه، و لا نهاية لعظمته و لاشريك له فى ملكه سبحان
مالك السموات و الارض يقلب الامور و يدبر الخلق كما يشاء سبحان الذى لا يحط به ضقة
قائل و لا يبلغه و هم متكفر و لا يدركه بصر الذى افتتح بالحمد كتابه و جعل له ذكرا
و رضى به من عباده شكرا احمده على نعمه التى لا يحصيها احد عدد من حمدالله، و اشهد
ان لا اله الا الله، فهو فى العلن والسر والكلائة86
و العصمة يا ايها الناس اتقوا ربكم و اذكروا يوم ضغطة الارض و نفخ نار الجحيم و
الفزع الاكبر و الندامة و الوقوف بين يدى رب العالمين اذنتكم كما اذنكم المرسلون
لتسئلن عن النبا العظيم. و لتعلمن بناه بعد حين فمن امن به و صدق بما جآءنى من وحى
ربى له مالنا و عليه علينا و له العصمه فى الدنيا و السرور فى جنات النعيم مع
الملائكة المقربين و الانبياء المرسلون والامن والخلاص من عذاب الحجيم هذا ما
وعدالمومنين وان الله يرحم من يشاء و هوالحكيم العليم شديد العقاب، لمن عصى و
هوالغفور الرحيم، ولو انزل هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيةالله فمن
لم يومن به، فهو من الضالين و من امن بالله و بدينه و برسوله فهو فى درجات
الفآئزين.
و هذا كتابى ان لهم ذمة الله و ذمة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و على
انبيائه و على دمائهم و اموالهم فى الارض التى اقاموا عليها سهلها و جبلها و عيونها
و مراعيها غير مظلومين ولا مضيق عليهم فمن قرء عليه كتابى هذا، من جميع المومنين
فليتحفظهم و يبرهم و يحوطهم و يمنع الظلم عنهم لايتعرض لهم بالاذى والمكاره و قد
رفعت عنهم جز الناصية والزنارة و الجزية الى الخمس و العسر وسائر المؤن والكف و
ايديهم طلقة على بيوت النيران و ضييعها و امالها ولا يمنعونهم من اللباس الفاخر و
الركوب و بناء الدور والاصطبل و حمل الجنائز واتخاذ ما يجدون فى دينهم و مذاهبهم و
يفضنلونهم على سائر الملل من اهل الذمة، بان حق سلمان رضى الله عنه، واجب على جميع
المومنين يرحمهم الله فانزل الى بالوحى ان الجنة الى سلمان اشرق من سلمان الى الجنة
و هو ثقتى و امينى و ناصح لرسول الله والمومنين و سلمان منا، فلا يحالفن احد هذه
الوصية فيما امرت به من الحفظ و البر لاهل بيت سلمان و وارثهم من اسلم و اقام على
دينه و من خالف فقد خالف الله خير و ثواب و من اذاهم فقد اللعنة الى يوم الدين و من
اكرمهم فقد اكرمنى و له عندالله خير و ثواب و من اذاهم فقد اذانى و انا خصمه يوم
القيمة جزائه جهنم و برئت منه ذمنى والسلام عليكم و ليحييكم ربكم و كتب على بن
ابيطالب (عليهالسلام) بامر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و سلم بحضوره.
ترجمه: پيمانى است استوار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از براى
دانشمندان و روسا و حكام مجوس و مجاوران يا خادمان يا دانايان آتشكده، يا قاضيان
گبران و قبيله و تبار و فرزندان ايشان. نسخه فرمانى است به خط اميرالمؤمنين على بن
ابيطالب (عليهالسلام).
اين نامه ايست از پيغمبر خدا به سوى قبيله فروح87
پارسى سلمان فارسى كه خداوند از او خوشنود باد و اهلبيت او و هر كه در پس او آيد و
آنچه از نسل ايشان آيند. كسانى كه از ايشان اسلام آرند يا بر كيش خود بمانند درود
ايزد يكتا به سوى تو باد. به درستى كه خداوند فرموده مرا كه بگويم، سزاوار پرستش
نيست جز خداى يكتاى كه نيست مر او را همتا، خود مىگويم آن را و امر مىكنم مردم را
به گفتن آن و آفريدگان آفريده ايزدند و تمام كارها مر خداى را است كه آفريده ايشان
را و مىميراند ايشان را و زنده مىكند ايشان را، پس از مردن، به سوى اوست بازگشت و
هر چيزى تباه گردد و نابود نيست شود و هر تنى بچشد مرگ را و بازگشتن نيست، مر فرمان
خدا را و كمى نباشد براى پادشاهى او و پايانى نيست براى بزرگى او و انبار نبود آن
كسى كه احاطه نمىكند به او وصف گوينده و نمىرسد به او انديشه فكر كننده و درك
نمىكند او را ديده ابتدا فرموده به ستايش خويش كتاب خود را قرار داده آن را براى
خود ذكر، كه به او جنابش را ياد كنند يا قرار داد براى آن كتاب شرافتى و راضى شد به
آن ستايش از بندگان خود، يعنى به عوض شكر نعمت به حمد كردن راضى شد. ستايش مىكنم
او را بر نعمتهاى او كه به شمار در نيارد آن را احدى به عدد آن كس كه حمد كند خداى
را و گواهى مىدهم كه سزاوار پرستش نيست جز خداوند؛ پس اوست حاضر و ناظر در نهانى و
آشكار و شايسته حراست و نگاه دارى اى گروه مردم بپرهيزيد از پروردگار خويش و به ياد
آريد روز فشار دادن زمين را و دميدن آتش دوزخ و روز بيم بزرگ و پشيمانى و ايستادن
در حضور پروردگار عالميان، اعلام كردم شما را؛ چنانچه اعلام نمود شما را پيمبران هر
آينه بپرسند شما را از خبر مرگ و هر آينه خواهيد دانست خبر او را، پس از زمانى، پس
هر كه بگرود به او و باور كند آنچه را كه رسيد به من از وحى پروردگار من براى اوست
آنچه براى ماست و بر اوست سلامتى مال و جان در سراى دنيا و خورسندى در بوستانهاى
نعمت يعنى بهشت با ملائكه مقربين و پيمبران و رسولان و ايمنى درستگارى از عذاب دوزخ
اين چيزى است كه وعده داده مومنان را و به درستى كه خداوند مىبخشد هر كه را كه
بخواهد. و او است داناى حكيم كه عقابش سخت است، مر آن را كه سركشى كند. و او است
آمرزنده مهربان و اگر فرود آيد اين قران بر كوهى هر آينه خواهى ديد او را فروتن و
درهم شكسته از بيم خداوند، پس هر كه ايمان نياورد به او، پس اوست از گمراهان و هر
كه ايمان بياورد به خداوند و به دين او و به پيمبر او پس او در درجات رستگاران است.
و اين فرمان من است به درستى كه براى ايشان است. امان خدا و امان رسول خدا كه رحمت
يزدان بر او و سلام بر او و بر پيغمبران باد. بر خونهاى ايشان و مالهايشان در زمينى
اقامت كردند كه هموار و نرم و كوهش و چشمههايش و چراگاهش كه ستم ديده نشوند و تنگ
گرفته نشوند؛ پس هر كس كه خوانده شود بر او اين نامه من از مومنين؛ پس بايد محافظت
كند ايشان را و نيكويى نمايد به ايشان و پاس ايشان نگاه دارد و منع نمايد ستم را از
ايشان و در پى آزار و صدمات ايشان نباشد. و من برداشتم از ايشان تراشيدن موى پيشانى
را و بستن زنار در كمر و جزيه تا خمس و عشر كه در زكات است و باقى مصرفها و زحمتها
و دستهاشان رهاست بر آتشكدهها و دهانت او و اموال و مانع نشوند ايشان را از پوشيدن
جامه فاخر و سوارى و ساختن خانهها و اصطبل و برداشتن جنازها و فراگرفتن آنچه
مىيابند و در كيش و آئين خود برترى دهند ايشان را بر ساير ملتها از اهل ذمه؛ زيرا
كه حق سلمان رضى الله عنه بر همه مومنين واجب است كه، خداوند ايشان را رحمت كند. و
نازل شده بر من در وحى كه به درستى كه بهشت مشتاقتر است به سوى سلمان تا سلمان به
سوى بهشت و او ثقه و امين من است و ناصح است براى رسول خدا و مؤمنين و سلمان از ما
است. پس البته مخالفت نكند احدى اين وصيت را از آنچه امر كردم به او از نگاهدارى و
نيكويى براى اهلبيت سلمان و وارث ايشان هر آن كه اسلام آورده از ايشان يا بر دين
خود مانده و هر كس خلاف كند، پس به تحقيق كه مخالفت كرده خدا و رسول او را، بر او
باد لعنت تا روز قيامت و هر كه اكرام كند ايشان را پس به تحقيق كه مرا اكرام كرده و
براى اوست نزد خداوند نيكى و مزد و هر كه بيازارد ايشان را پس به تحقيق كه مرا
آزرده و منم خصم او در روز قيامت و پاداش او دوزخ است و بيزار است از او ذمه من و
رحمت باد بر شما و هر آينه سلام خواهد فرستاد بر شما پروردگار شما و نوشت اين عهد
را على بن ابيطالب به امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در محضر شريفش و در
تاريخ گزيده بعد از سائرالمؤن و الكلف چنين است:
فأن سألوكم فاعطوهم و ان استغاثوابكم فاغيثوهم و ان استجار و
ابكم فاجيروهم و ان اسآؤ وا فاغفروا لهم و ان اسىء اليهم فامنعوا عنهم و ليعطوا من
بيت المال فى كل سنة ماتى حلة و من الاواقى مأة فقد استحق سلمان ذلك من رسول الله
ولان فضل سلمان على كثير من المؤمنين و انزل الى فى الوحى88
يعنى، پس اگر ايشان يعنى عشيره و خويشان سلمان از شما سؤال كنند عطا كنيد به ايشان
و اگر خواهش فريادرسى كنند در حال درماندگى به فريادشان برسيد و اگر پناه آورند به
شما ايشان را پناه دهيد. اگر بدى كنند، پس بپوشانيد آن را بر ايشان و اگر به ايشان
بدى كنند، ممانعت كنيد از جانب ايشان و مقرر است بر ايشان كه عطا كنند به ايشان از
بيت المال هر سال صد حله در ماه رجب و صد در عيد قربان، پس به تحقيق كه مستحق شده
سلمان اين را از ما و به جهت آن كه فضيلت دارد سلمان بر بسيارى از مؤمنين و در آخر
عهد چنين نقل كرده
بأمر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فى رجب تسع من
الهجرة و شهد على ذلك سلمان و اباذر و عمار و بلال و المقداد و جماعة اخرى من
المومنين
نسخه عهد دوم:
كه ظاهرا آن هم براى عشيره جناب سلمان باشد اگر چه در آنجا ذكر نشده اسم ايشان
ولكن اين همه احترام و رعايت از مجوس نشايد جز به ملاحظه تعلق به آن جناب.
هذه نسخة اخرى، عهد وثيق من اميرالمؤمنين على بن ابيطالب
(عليهالسلام) للموابذة و عشيرتهم.
هذا كتاب من اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليهالسلام) لبهرام شاد89
ابن حور زاد راس المجوسى و المستولى امر دينهم و اهل بيته المنسوبين الى اذر بادابن
مار اسفيدان90 و ذمته و ذمة رسول الله (صلى
الله عليه و آله و سلم) و امرت اهل طاعة الله و رسوله من جماعة المؤمنين والمسلمين
المتقلدين اعمال النواحى والمجاهدين فى سبيل الله فى شعورهم بحفظكم و حياطتكم والوف
عنكم والاحسان اليكم و دفع الظلم عنكم و رفعت عنكم جزية رؤسكم و رؤس اولادكم و من
تناسل منكم و صدقات مواشيكم و بقركم و اطلقت ايديكم فى بيوت نيرانكم و اموالها و
ارضها و الضياع الموقوفة عليها و هداياها و جميع مرافقها و بناء ما استهدم منها و
ثبت رسم الجارتى لكم على كل رجل ممن يتمسك بدين المجوسية و يؤدى الجزية فى ملتكم
درهم فى كل سنة لمن يلى الرياسة من اهل بيتكم عليهم لما سمعت رسول الله (صلى الله
عليه و آله و سلم) يقول: اهل ملتين لايتوارثون، فقلت ذلك لكم لما انتهى الى من
منزلتكم فى دينكم و رياستكم عليهم و قيامكم بمافيه صلاح امرهم و لما وقفت عليه من
مناصحكم و طاعتكم و حثكم اهل دينكم على النصح والطاعة و للمسلمين كافة فعلى
المومنين و المومنات والمسلمين والمسلمات ان يحفظوا بهرام ساد ابن حور زاد راس
المجوسى و اهل بيته من ولد آذاربادبن اسفيد و ذراريهم و لا يزال حقوقهم عنهم و
رياستهم على المجوسى91 على ماجرى برسمهم و
بان لايغير 92 به حقا من حقوقهم و لا شرطا من
شروطهم و ان يكرموا كريمهم و يعفوا عن مسيئهم و لا يطالبوا بجزية رؤسهم ابدا ما
تناسوا و ان لا يكرهوا على الدين لقول الله تبارك و تعالى لا اكراه فى الدين قد
تبين الرشد من الغى93 فليعلم جميع المسلمين
ذلك من امرى و ارعوا وصيتى فيهم و فى ذراريهم من اسلم منهم و من اقام على دينه و من
قبل امرى فيهم و من اسيىء اليهم فهو رضاء الله و رضآء رسوله و من خالف و تعدى الى
غيره فهو فى سخط الله و رسوله و قد خائفنى94
و ناصبنى فيكون العداوة 95 و البغضا الى يوم
الدين و السلام عليكم. و كتب العبد حسين بن على بن ابيطالب فى رجب سنة تسع و ثلاثين
من هجرة النبى العربى
يعنى اين نامه و عهد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب است، براى بهرام شاه ابن حور
زاد، سركرده مجوسان و مباشر امر دين ايشان و از بهر خاندان او كه منسوبند به آذر
بادبن مار اسفيدان، كه شما را امين گردانيدم و عهد خداى عزوجل و امان رسول خداى
(صلى الله عليه و آله و سلم) و امان خويش را به شما دادم، چنانچه رياست و مهترى كه
همگان خاندان شما را بود بر شما و فرزندان شما ارزانى داشتم و امر نمودم مر جمله
امتان محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) از زنان و مردان جماعت مومنان و
مسلمانان و واليان شهرها و پادشاهان و غازيان و صاحب طرقات را به حفظ شما و نگهدارى
شما و بيدادى از شما دور دارند. و نيكويى كنند با شما و ستم از شما منع كنند و
فرزندان شما را نيكو دارند و جزيه از شما نخواهند و رياست و مهترى بر شما و بر
فرزندان شما نگه مىدارند و برداشتم از شما جزيه سرهاى شما و سرهاى فرزندان شما را
و آنچه از نسل شما به وجود آيند و زكات گوسفندان و گاوان شما را و رها كردم، دستهاى
شما را بر آتشكدههاى شما و اموال و زمينهاى او و قريههاى موقوفه بر او و
هديههاى او و جاهاى آب و برف انداختن او، و ساختن آنچه خراب شود. از او و مقرر و
مرسوم شده از براى شما بر هر مردى كه متمسك است به دين مجوسيه و جزيه بده است در
كيش شما، يك درم، سوم: در هر سال براى آن كه رياست دارد بر خانواده شما بر شما
چگونه شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمود كه: اهل دو ملت از
يكديگر ارث نمىبرند، پس من اين را گفتم، يعنى قرار دادم اين مرسوم را به جهت آنكه
رسيده به من از منزلت شما در دين شما و رياست شما بر ايشان و رسيدگى به آنچه صلاح
كار ايشان است و به جهت آنكه واقف شدم بر آن از پند كردن شما و تحريص شما اهل كيش
خود را بر نصيحت و طاعت تمامى مسلمانان؛ پس لازم است بر مردان و زنان اهل ايمان و
زنان و مردان مسلمان و كه نگاهدارى كنند بهرام شاه بن حور زاد رئيس گبران و
خانواده او از فرزندان آذربادبن مار اسفيد و فرزندان ايشان را و برطرف نمىشود و
حقوق آنها بر ايشان و رياست و مهترى ايشان بر گبران بر آن نحو كه رسمشان بود و
تغيير ندهند حقى از حقوق ايشان را و نه شرطى از شروط ايشان را و اين كه اكرام كنند
جوانمردانشان را و در گذرند از بدكارانشان و مطالبه نكنند جزيههاى سرهاى ايشان را
هرگز و اين كه اكراه نكنند ايشان را بر قبول دين اسلام؛ زيرا كه خداوند تبارك و
تعالى مىفرمايد: (اكراهى نيست در دين به تحقيق كه پديدار شد حق از باطل)96
پس بايد بدانند همه مسلمانان اين را از فرمان من و مراعات كنند وصيت مرا درباره
ايشان و درباره فرزندان ايشان، كسانى كه اسلام آوردند از ايشان يا باقى ماندند بر
كيش خود و هر كه فرمان پذيرد و پند من در حق ايشان نگه دارد پس آن خوشنودى خدا و
خوشنودى پيامبر اوست و هر كه خلاف كند و از فرمان من سركشى كند، پس او در خشم و سخط
خدا و رسول اوست و به تحقيق كه مرا خلاف نموده و دشمنى كرده، پس خواهد بود و دشمنى
و كينه تا روز قيامت و درود خداى بر شما باد و خدا شما را رحمت كند.
تمام شد ترجمه عهد و اگر فى الجمله مخالفتى ديده شود معذور دارند كه به جهت رعايت
اصل و ترجمه موجود در طومار بود.
ثبت اسامى شهود به نحوى كه در آخر نسخه عهد دوم بود و در طومار نقل كرده بود با
تمام سجلات كه مضمون بيشتر آنها چنين بود:
هذه نسخة عهد بخط سيدالشهداء الحسين بن اميرالمؤمنين على بن
ابيطالب صلوات عليها هذه النسخة قوبلت بالاصل كتبه فلان؛ با فى الجمله
اختلافى در القاب و به جهت اختصار به همان اسامى شهود قناعت كرديم.
رضا بن ابى الحسن على بن طاهر الحسنى؛ ابراهيم بن ناصر بن طباطبا النسابه به خطه
اصبهان فى ذى بقعده سنه تسع و سبعين و اربعماة، محمد بن الحسين بن على بن طاهر بن
على بن محمد بن الحسين بن القاسم بن محمد بن القاسم بن الحسين زيد بن الحسن بن على
بن ابيطالب صلوات الله عليهما؛ الحسين بن على بن الحسين الحسينى عباد بن على بن
حمزه طباطبايى، احمد بن اسمعيل الحسينى الحسينى اليزدى، عباد بن الحسين بن احمد
طباطبا، على بن ناصر بن الحسين طباطبا، ابوعلى بن محمد بن حيدر الحسن الحسينى، حيدر
بن حمزة بن الحسين العلوى الحسينى، هاشم بن محمد بن احمد طباطبا، محمد بن هاشم بن
محمد بن طباطبا، ابوالمناقب بن ابى العباس بن طباطبا السيد، بختيار بن ابى طاهر بن
بختيار الحسينى، على بن محمد بن احمد بن محمد بن حمزة بن محمد بن طاهر سنه تسع و
سبعين و اربعماة، حمزة بن ناصر بن ابى طاهر طباطبا الحسين، اسماعيل بن احمد بن
طباطبا فى ذى القعده سنه تسع و سبعين و اربعماه، احمد بن ابى الحسن بن شراهنگ،
مرتضى بن الحسن العلوى، على بن ابى طباطبا، الفضل بن ابى الفتوح بن ابى الفضل
العلوى، الحسن ابى الفتوح بن ابى الفضل العريضى، ابى طالب بن العلقمى، الحسين بن
بختيار بن ابى طاهر الحسينى.
چون ظاهر هويدا شد چگونگى رفتار و كردار و توقير و اعظام خداوند و رسول و ائمه
صلوات الله عليهم، حاملين علوم و راويان آثار و اخبار خويش را و اين كه نبود اين
عمل مگر از بزرگى مقام علم و حسن آن، پس هر كه مدعى محبت ايشان است بايد جهد و كوشش
نمايد تا به دست آرد محبت آنچه را كه ايشان آن را دوست مىداشتند. تا از روى محبت
با او رفتار كند با او آن قسم كه ايشان رفتار مىكردند و گرنه در دعواى خود كاذب
است و بايد پيوسته بر نفس خويش بگريد چه هنوز داخل نشده در آيه شريفه
ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم
الكفر و الفسوق والعصيان اولئك هم الرشدون فضلا من الله و نعمة97
پس نه راشد خواهد بود و نه به نعمت فضل خداوند سرافراز شده و بسا باشد كه از محبت
به مقام كراهت و بغض رسد. و داخل شود در آيه شريفه:
ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم98
كفار چون كه كراهت داشتند چيزى را كه خداوند فرستاد پس خداوند كردار ايشان را
نابود كرده و ايضا مىفرمايد:
فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى
انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما99
نه به چنين نيست كه ايشان گمان كردند، قسم به پروردگار تو كه به حقيقت ايمان
نياوردند كه حكم نكنند تو را در آنچه نزاع و خلاف شده ميان ايشان، پس نيابند در قلب
خود ننگى در آنچه حكم كردى، يعنى دلتنگ نشوند. به حكم تو از روى آن كه خلاف ميل
ايشان است و انقياد كنند و بنا بر اطاعت، گذارند.
حاصل آن كه بايد به آنچه خدا و خلفايش گفتند و كردند و امر نمودند راضى شد و محبت
پيدا كرد و بنا بر اين عمل كردن به آن بايد گذارد تا ايمان درست پيدا شود و دعوى
محبت خدا و رسول صادق آيد و محبت ايشان را از محبت بطالين خوب رويان را كه سريان
مىكند. محبت به آنچه منسوب و متعلق به ايشان است از خانه و لباس و خادم و اقوام و
غير آنها كمتر نشود و چنانچه اين مقام به دست نيامد به طريقى كه خواهد آمد. بايستى
اهتمام كرد، كه اقلا در عمل و رفتار خلافى نشود چه مىشود از تكلف و بى ميلى و
كراهت كارى را كرد و به جهت تحصيل ثواب يا رفع بعضى از نائمات يا به جهت اقتدا و
متابعت و شايد كم كم همين رشته او را به مقام اول برساند و ما در كتاب دارالسلام
ثابت كرديم كه يكى از اسباب تحصيل محبت داشتن به خداوند و نوابش و عمل كردن به
فرمودههاى آنهاست.
و شيخ كلينى از يونس بن ظبيان روايت كرده كه گفت: عرض كردم؛ خدمت جناب صادق
(عليهالسلام) آيا نهى نمىكنى اين دو مرد را از اين مرد فرمود: كيست آن مرد و كيست
آن دو مرد؟ گفتم: آيا نهى نمىكنى حجر بن زائده و عامر بن جذاعه را از مفضل بن عمر،
فرمود: اى يونس، به تحقيق كه درخواست كردم از آن دو كه از او دست بر دارند، پس قبول
نكردند، پس خواندم ايشان را و خواهش كردم از ايشان و نوشتيم به ايشان و اين را حاجت
خود قرار دادم نزد آنها. پس دست بر نداشتند از او، پس نيامرزد خداوند ايشان را، پس
قسم به خداوند هر آينه كثير غره راستگوتر است در دوستى خود. يعنى غره را كه معشوقه
او بود از اين دو نفر در آنچه به خود است در دوستى خود. يعنى غره را كه معشوقه او
بود از اين دو نفر در آنچه به خود بستهاند از دوستى به من از جهت آنكه مىگويد:
الا زعمت بالغيب الا احبها
|
|
اذا انالم يكرم على كريمها100
|
هان كه غره اعتقاد كرده در غيب كه من او را دوست ندارم، در وقتى كه
كريم او و دوست او كريم نباشد، بر من، يعنى آن را كه او دوست دارد من دوست نداشته
باشم. پس فرمودند. قسم به خدا اگر مرا دوست مىداشتند، هر آينه دوست مىداشتند كسى
را كه من دوست دارم و شيخ كشى اين خبر را به اختلافى در كلمات نقل كرده و بيت را
چنين نقل كرده لقد علمت بالغيب101
الخ، پس فرمودند: قسم به خدا اگر كريم بودم من بر ايشان يعنى معظم و محترم بودم، هر
آينه كريم بود كسى كه او را نزديك كردم به خود و بر ديگران اختيار كردم و اين خبر
مويد به وجدان برهانيست. تمام بر اين كه از علامات محبت داشتن با ائمه
(عليهمالسلام) محبت داشتن به جميع چيزهايى است كه، ايشان دوست مىداشتند. از
عبادات و خوردنىها و آشاميدنىها و مكانها و اوقات و اشخاص ضايع و حالات و
مجالسها آورد محبوبات ايشان را از آنها، پس از آن سعى كند در تحصيل محبت آنها و با
كوتاهى همت لامحاله خود را شبيه كند، به محبين در رفتار و عمل كردن به موجبات ايشان
و بپرهيزد از آن كه اختيار كند از آنها آنچه را مبغوض داشتند و از سيره و رسم
دشمنان ايشان بود تا آنكه كردار او سبب حشر شدن با اعداى ايشان نشود نعوذباالله من
سوء الخاتمه.
و اما طرق ثانى پس بدان كه اسباب معظم بودن و بزرگ و محبوب شدن شخص از چند جهت است
و ما دو وجه آن را ذكر مىكنيم. اول وجود صفات نيكو و خصال پسنديده و در آن و دارا
بودن او چيزهايى را كه خود فى نفسه مرغوب و مطلوب و نفوس به آن مايل و شايق باشند.
و هر چند آن خصلت در نظر انسان بزرگتر و وقعش بيشتر صاحبش در نزد او محترمتر است.
و از اين جهت مختلف شود معظمها به اختلاف آراء و نظرها در بزرگى آن خصلت و حقارت آن
مثل آن كه متاع دنيا در نظر بى بصيرتان در غايب بزرگى و وقع است. هر كه از آن بيشتر
جمع نموده بزرگى و احترامش در نزد ايشان بيشتر است هر چند مايوس باشند از رسيدن
چيزى از آنها به ايشان و هر سلطان كه مملكتش وسيعتر و جندش زيادتر است، عظمش در
قلوبشان بيشتر است و اما آنانكه مىفرمايند: تمام دنيا حقير و خوارتر است در نزد ما
از عطسه بزى، يا عداوت دارند با او به جهت بازداشتن او مر صاحبش را از خداوند، پس
صاحب گنج قارون در نزد ايشان با سائل پريشان يكسان يا خوارتر و مبغوضتر باشد.
چنانكه به خلاف آن قرآن در نزد اهل الله و ايمانشان در نهايت عظمت و بزرگى است چه
آن اشراف و اعظم هدايا و تحفى است كه غنى مطلق به اشراف رسل و اقرب بندگانش بخشيده
و اگر در خزينه قدرتش به از آن بود از او دريغ نمىفرمود. پس هر كه خطش از آن بيشتر
عظمتش زيادتر است.
در كافى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است، كه فرمودند: اهل قرآن
در اعلى درجه از آدمييناند، سوى انبياء مرسلين، پس ضعيف نشمريد حقوق اهل قرآن را،
به درستى كه بر ايشان از جانب خداوند عزيز جبار هر آينه مكانى است عالى و در روايت
ديگر فرمودند: كسى كه داده شد به او قرآن پس گمان كردند كه كسى از مردم هست كه داده
شد به آن افضل از آنچه داده شده به او، پس به تحقيق كه بزرگ شمرده چيزى را كه
خداوند، كوچك كرده او را و كوچك كرده چيزى را كه خداوند او را بزرگ كرده، چون
دانستى اين مقدمه را پس مىگوييم علماى دين كه عارفند به عقايد حقه از روى براهين و
آيات و حاملند اسباب رضا و غضب خداوند و منافع و مضار عباد و راههاى قرب و بعد
شانرا دارايند. بزرگترين خصلتها و بهترين صفات را و اين دعوى را واضح و هويدا كند
اندك تاملى در منافع علم و فوايد دانايى و شواهد كتاب و سنت مويد به وجدان حسى و
برهان عقلى و به ذكر بعضى از آن قناعت مىكنيم.
اول آن كه خداوند عالم بندگان خود را در كلام مجيد به حسب حالات قلبيه و افعال
جوارجيه و اقوال مختلفه و كثرت منفعت و مضرت و قلت آن و حسن عاقبت و بدى آن و نجات
در آخرت و گرفتارى در آن، دو تقسيم فرمودند. و براى هر قسمت به حسب اختلاف، مراد
اسامى و القاب و تشبيه و كنايات بسيارى ذكر فرمودند. و پس از تامل ظاهر مىشود كه
تمام القاب و صفات خيريه از آن دانايان است و همه اسامى و كنايات مذمومه متعلق به
جاهلان است، چنانچه در حق آن طايفه مىفرمايد: احيا و بصير و سميع و با نور و
اولوالاباب و متفكر و عاقل و حق و بلد طيب و قريه ظاهره و جنت و مصباح در زجاجه و
علوم را به حسب و عنب و زيتون و نخل و فاكهه و چمن و شجره طيبه و نور بغير فرموده و
در حق آن گروه فرموده: ميت و كر و كور و لال و ظلمت و بى عقل و انعام، بلكه
گمراهتر از آن و گمشده و باطل و مفسد و امثال اينها.
پىنوشتها:
72) سوره اسراء 17 آيه 109-107
73) سوره آل عمران 3 آيه 23
74) سوره مجادله: 58 آيه 11
75) سوره زمر 39 آيه 9
76) سوره نور 24 آيه 36
77) سوره سباء 34 آيه 18
78) احتجاج طبرسى ص 425
79) مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 426
80) احتجاج طبرسى ص 497
81) احتجاج طبرسى ص 498.
82) همان لازم به ياد آورى است كه متن احتجاج مختصرى با متن اين كتاب فرق دارد ما
به همان متن احتجاج اعتماد نموديم. البته تفاوتها ضررى به جاى نمىزند مثلا به جاى
للشيخ در متن احتجاج للاخ آمده است
83) بحارالانوار، ج 53 ص 255
84) البته داخل پرانتز و حتى بيشتر كتاب، بايد بازنويسى مىشد ولى از آنجائيكه
ترجمه يك حديث طولانى است، و ما دخل و تصرف را در ترجمه جناب نورى و حتى خود كتاب
صلاح نديديم فقط اكتفا به ويرايش و علائم گذارى شد. م
85) در طومار كهنه مقدار يك كلمه من الى حى و بين فروح و مقدار يك كلمه بين الفارسى
و سلمان محو شده بود و اول، اين عهد در مناقب ابن شهر آشوب چنين است و كتب رسول
الله (صلىاللهعليهوآله) عهدالحى سلمان به كار زون هذا كتاب من محمد بن عبدالله
رسول الله ساله سلمان الفارسى وصيه باخيه مهاد و بن فروح بن مهيار و اقاربه و اهل
بيته الخ. و در تاريخ گزيده چنين است هذا كتاب من محمد بن عبدالله ساله سلمان وصية
باخيه ما هادين فرخ الخ. در نسخه طومار رسول الله الرحمن بود. و ظاهرا ناسخ بوده يا
نتوانست خط كوفى را بخواند. و الله العالم منه نوار الله قلبه.
86) در بعضى نسخهها ذوالكلائة آمده است
87) در بعضى از نسخههاى فروخ و فروح در بعضى فرخ ثبت شده ظاهر اين اخيرى درست
باشد.
88) بحار، ج 18 ص 134 البته متون عهدنامههاى كه در اين كتاب آمده است در موارد
خيلى كم با بحار و احتجاج مطابقت نمىكند لذا ما به همان متن بحار و احتجاج اعتماد
كرديم به عنوان مثال به جاى كلمه (فأن ثم ثبت كرده بودند كه اصلاح شد.
89) در متن يك جا (شاد) و يك جا (ساد) آمده منظور همان (شاه) فارسى است. م
90) در اينجا گويا كلمهاى و يا چند كلمهاى افتاده چنانچه از ترجمه كه در طومار
بود معلوم مىشود.
91) داخل پرانتز در بعضى از نسخهها نيامده است.
92) لا يغفر، نسخه الف
93) سوره بقره2 آيه 256
94) قد خالفنى، نسخه الف.
95) لعداوة نسخه الف
96) لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى بقره 2 آيه 256
97) سوره الحجرات 49 آيه 7
98) سوره محمد 47 آيه9
99) سوره النساء 4 آيه 65
100) اصول كافى ج 8 ص 373ب 8
101) بحار، ج 74 ص 279 رواية 2ب 18