كلام جديد

عبد الحسين خسرو پناه

- ۱۰ -


گفتار نهم: دين و دنيا

تاریخ در بستر حیات بشرى، هماره نقش و تأثیر مهم دین در عرصه هاى مختلف اجتماعى را نشان مى دهد. دعوت به توحید و رهایى از اسارت و بندگى بیگانگان که از مهم ترین اهداف برانگیختن پیامبران است، نه تنها در سعادت اخروى انسان مؤثر است که در چگونگى زیستن دنیوى نیز تأثیر فراوانى بر جاى مى گذارد. پرسش ارتباط دین و دنیا و نقش کارکرد گرایانه و ساختار گرایانه ى دین بر نهادهاى گوناگون دنیا، پرسشى است که با پیدایش عصر رنسانس در مغرب زمین زاییده شد و به دنبال آن در این دیار نیز آهنگش نواخته گردید و با تأثیر پذیرى از ده ها عامل معرفت شناختى و جامعه شناختى و فرهنگى به استقبال اندیشه ى جدا انگارى دین از دنیا رفت.

مبادى تصورى مسئله که قبل از ورود به اصل بحث، تبیین آن ها ضرورت دارد، عبارتند از: مفهوم دین، مفهوم دنیا، مفهوم سکولاریسم و مفهوم سکولاریزاسیون; تعاریف مختلف دین در گفتار دوم این نوشتار به تفصیل گذشت و روشن گشت که دین مجموعه اى از معارف، عقاید، احکام، اخلاق و در یک کلام « ما جاء به النبى » است که خداوند از طریق وحى و متون مقدسى چون کتاب و سنّت، جهت هدایت انسان ها به پیامبران نازل کرده است. دنیا در لغت از ماده ى « دُنُوّ » به معناى نزدیکى یا از ریشه ى « دنى » به معناى پستى و دنائت و مرحله ى نازله از حقیقت هستى، اشتقاق یافته است.[1]این واژه در اصطلاح معارف اسلامى به صورت مشترک لفظى در سه معنا به کار رفته است: معناى نخست آن، همان حقایق دنیوى و این جهانى مانند زمین و آسمان و بشر و حجر و فلک و برّ و بحر و... است; این معنا در برخى از روایات به کار رفته است; دومین معناى دنیا، دل بستن به غیر خدا و غفلت از حقّ تعالى است; گرفتار خیالات موهوم شدن و از حقیقت مطلق غافل ماندن است; این معنا در عرفان و اخلاق به کار مى رود. علامه ى طباطبایى در تفسیر المیزان، به دومین معناى دنیا اشاره مى کند و مى فرماید:

« زندگى دنیا همان طور که به اعتبارى لهو است، به اعتبار این که براى خود قواعدى دارد، لعب نیز هست; براى این که فانى و زود گذر است; هم چنان که بازى ها این طورند. عده اى از بچه ها با حرص و شور و هیجان عجیبى بازى را آغاز مى کنند و خیلى زود هم خسته شده و از هم جدا مى شوند و همان طور که بچه ها بر سر بازى داد و فریاد راه مى اندازند، پنجه به روى هم مى کشند. ـ با این که مورد نزاع آن ها جز خیالاتى موهوم نیست ـ مردم مادى نیز بر سر بازیچه ى دنیا با یک دیگر مى جنگند. دنیا بازیچه است و متاعى است که با آن تمتع مى شود ».[2]
بنا بر این، آسمان و زمین و صحرا و بیابان به معناى دوم، دنیا نیستند; بلکه آیات حقّ و سبحات خدایند.[3] مولوى در مثنوى به تفاوت هر دو معناى دنیا پرداخته و چنین سروده است:
چیست دنیا؟ از خدا غافل بودن *** نى قماش و نقره و میزان و زن!
معناى سوم که در این بخش از نوشتار مدّ نظر ماست، نیازهاى دنیوى است; بنا بر این، پرسش اصلى این تحقیق این است که آیا دین، تنها به آبادانى آخرت مى پردازد یا احکامى براى آباد کردن دنیا نیز دارد؟ آیا فقط نیازهاى فردى را جواب گو است یا به نیازهاى اجتماعى نیز پاسخ مى دهد؟

سکولاریزاسیون (secularization) به معناى عرفى شدن و دنیوى شدن و غیر دینى گشتن به کار رفته و معرِّف فرایند و پروسه اى است که طى آن، بشر و جوامع بشرى به مرور زمان از تعلقات ماوراى طبیعى و باورهاى دینى دست شسته و از هرگونه روى کرد غایت اندیشانه و فرجام نگرانه فاصله گرفته و تنها در مقیاس هاى بشرى به آبادانى دنیا مى پردازند. تعبیر سکولاریزاسیون در زبان هاى اروپایى، اوّل بار در معاهده ى سال 1648 میلادى وستفالى (westphalia) به کار رفت و مقصود از آن، انتقال سرزمین ها به زیر سلطه ى اقتدارات سیاسى غیر روحانى بود که بیش تر تحت نظارت کلیسا قرار داشت. تمییز و تفکیک میان sacred(مقدس و دینى) secular(دنیوى یا عرفى) که اجمالا در حکم تمییز و تفکیک مفاهیم ما بعد الطبیعى مسیحى از همه ى اشیا و امورى بود که این جهانى یا غیر مقدس و ناسوتى تلقّى مى شوند، در میان مردم متداول بود. کلیسا، کشیش ها و روحانیونى که بیرون تشکیلات دینى بودند را تفکیک کرد و تعبیر سکولاریزاسیون را به معناى مرخص کردن روحانیان از قید عهد و پیمانشان به کار برد.[4]

سکولاریسم (secularism) در لغت به معناى عُرف گرایى اعتقاد به اصالت امور دنیوى، غیر دین گرایى، نادینى گرایى، جدا شدن دین از دنیا و علمانیت مى باشد. و (secular laws) به معناى قوانین عُرفى، (secular literature) به معناى ادبیات غیر معنوى و دنیوى و (secular mysticism) به معناى عرفان ناسوتى گرفته شده است.[5]برخى فرهنگ ها سکولاریسم را به معناى تنظیم امور معاش از قبیل تعلیم و تربیت، سیاست، اخلاق و جنبه هاى دیگر زندگى انسان، بدون در نظر گرفتن خداوند و دین تفسیر کرده اند.[6] برخى دیگر از فرهنگ ها در این باره مى نویسند: سکولاریسم به معناى مخالفت با شرعیات و مطالب دینى، روح دنیادارى، طرف دارى از اصول دنیوى و عرفى است و سکولاریست به معناى شخصى است که مخالف با تعلیم شرعیات و مطالب دینى و طرف دار اصول دنیوى و عرفى باشد.[7] سکولاریسم در عربى به العَلمانیه (به فتح عین) به معناى عالَمى و این جهانى بودن و (به کسر عین) به معناى علمى بودن و علم گرایى ترجمه شده است و گزینش این واژه به جهت مبنا قراردادن عقلانیت ابزارى و علمى کردن امور دنیوى به جاى دینى کردن آن ها مى باشد.[8] سکولاریسم با توجه به مبانى، اهداف و ویژگى هاى مختلف از معانى اصطلاحى یک سانى برخوردار نیست; و در یک بستر وسیع بین الحاد و دین دارى، معانى گوناگون یافته است. بر این اساس، برخى به حضور دین به عنوان نهادى مستقل از سایر نهادهاى اجتماعى تمایل نشان داده و نقش آن را در حد تنظیم رابطه ى انسان با خدا تنزل داده اند و در مقابل، گروهى به شدت با دین مخالفت کرده و محو کلى آن را از صحنه ى حیات بشرى پیشنهاد کرده اند. از این رو، سکولاریسم به دو دسته ى خشن و ملایم تقسیم مى شود; سکولاریسم خشن و افراطى با راهبرد دین ستیزى پیش مى رود و به طور کلى، دین را از صحنه ى زندگى به حاشیه مى راند و سکولاریسم ملایم، به محدود ساختن دین در عرصه ى فردى و نیازهاى شخصى قناعت مىورزد. شانیر، براى سکولاریسم، تعاریف شش گانه ى اصطلاحى را به شرح ذیل بیان مى کند:

نخستین معنا، مربوط به زوال دین است; بدین ترتیب، نمادها و آموزه ها و نهادهاى مذهبى، حیثیت و اعتبار خودشان را از دست مى دهند و در نتیجه، راه براى جامعه ى بدون دین باز مى شود.
معناى دوم، به سازگارى هر چه بیش تر با این جهان مربوط است; به این معنا در این جهان، توجه آدم ها از عوامل فرا طبیعى منفک شده و جلب ضرورت هاى زندگى دنیوى و مسائل آن مى شود.
دنیا گرایى در سومین معنا، جدایى دین و جامعه است. در این معنا، دین به قلمرو خاص خودش عقب مى نشیند; منحصر به زندگى خصوصى مى شود و خصلتى یک سره درونى پیدا مى کند و تسلطش را بر هر یک از جنبه هاى زندگى اجتماعىِ خارجى از قلمرو دین از دست مى دهد.
دنیا گرایى در معناى چهارم، به معناى جاى گزینى صورت هاى مذهبى به جاى باور داشت ها و نهادهاى مذهبى است. در این معنا، دانش، رفتار و نهادهایى که زمانى مبتنى بر قدرت خدایى تصور مى شدند به پدیده هایى آفریده ى انسان و تحت مسئولیت او تبدیل مى شوند. در این جا با دین انسانى شده رو به رو مى شویم.
دنیا گرایى در معناى پنجم به معناى سلب تقدّس از جهان است. جهان خصلت مقدسش را از دست مى دهد و نیروهاى فرا طبیعى در این جهان نقشى نخواهند داشت.
سرانجام، دنیا گرایى به معناى حرکت از جامعه ى مقدس به جامعه ى دنیوى است; به این ترتیب که جامعه هر گونه پاى بندیش را به ارزش ها و عملکردهاى سنّتى رها مى کند و ضمن پذیرش دگرگونى، همه ى تصمیم ها و کنش هایش را بر یک مبناى عقلانى و فایده گرایانه انجام مى دهد. معناى اساسى این اصطلاح، همان زوال و شاید نا پدید شدن آن باورها و نهادهاى مذهبى است که با معناى نخست، دوم، چهارم و پنجم دنیا گرایى ارتباط دارد.[9]

شایان ذکر است که مفهوم سکولاریسم با مفهوم سکولاریزاسیون تفاوت دقیقى دارند; مفهوم دوم، در حکم یک نظریه است و جنبه ى توصیفى و تبیینى و جامعه شناختى دارد; در حالى که مفهوم اوّل یک ایدئولوژى است و جنبه ى ارزشى و توصیه اى و فلسفى دارد و مبتنى بر بنیادهاى نظرى مى باشد.

هاروى کاکس ـ یکى از طرف داران اندیشه ى غیر دینى ـ در تفاوت این دو اصطلاح مى گوید:
« سکولاریزاسیون یا عرفى شدن، یک جریان تاریخى غیر قابل باز گشتى است که طى آن، جوامع از سلطه ى کلیسا و عقاید تعصب آمیز ما بعد الطبیعى آزاد مى شوند; در حالى که سکولاریسم و عرف گرایى ایدئولوژى خاصّى است که جهان بینى مشخصى را تبلیغ مى کند و خود به واقع یک دین است ».[10]
بنا بر این، عُرفى شدن فرایندى است که طى آن، وجدان دینى، اعتبار و اهمیّت خود را از دست مى دهد و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعى، به حاشیه رانده مى شود و کارکردهاى اساسى جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عوامل که اختصاص به امر ماوراى طبیعى دارند، عقلانى مى گردد.[11]
پرسش هاى سکولاریسم و سکولاریزاسیون نیز با یک دیگر تفاوت دارند. امّا پرسش هاى اصلى سکولاریزاسیون به شرح ذیل اند:
ـ آیا عرفى شدن یک فرایند محتوم است و همه ى ادیان و تمام جوامع، دیر یا زود بدان دچار خواهند شد و اراده ى بشرى هیچ تأثیرى در سرنوشت آن نخواهد گذاشت؟
ـ آیا ادیان در فرایند عرفى شدن، تأثیر گذارند؟
ـ عناصر و شاخصه هاى نمایان گر عرفى شدنِ دین یا جامعه چیست؟
ـ آیا فرایند عرفى شدن در جوامع اسلامى، همان مسیر در جوامع غربى را مى پیماید؟
امّا پرسش هاى اصلى سکولاریسم به شرح ذیل اند:
ـ مبانى و بنیادهاى تئوریک سکولاریسم چیست؟
ـ آیا پیشینه ى تاریخى مسیحیت، مدافع سکولاریسم بوده است؟
ـ آیا تاریخچه ى اسلام و پیشوایان دین محمدى(صلى الله علیه وآله وسلم) ایدئولوژى سکولاریسم را پذیرا بوده اند؟
ـ متون دینى اسلام، مسیحیت چه خاست گاهى نسبت به این تفکّر دارد؟
ـ آیا اسلام مواجهه ى مثبتى با دنیا دارد و اصولا جایگاه معتبرى براى عقل و عقلا قائل است؟

نگارنده در این نوشتار قصد دارد با غور در ادبیات نظرى، عرفى شدن در غرب و تحلیل ریشه هاى تاریخى و مبانى فکرى شکل گیرى این ره یافت، به پرسش هاى فوق پاسخ داده و ثابت کند که زمینه هاى عرفى شدن در مسیحیت، قابلیت انطباق با اسلام را ندارد و عرفى شدن، یک نظریه ى منحصر و منبعث از شرایط تاریخى، اوضاع فکرى و اجتماعى غرب مسیحى است و قابلیت تعمیم به دیگر دوره هاى تاریخى و جوامع را ندارد و اسلام به مثابه دین کامل، به ره یافت هاى عقلى و عقلانى توجه نموده و واکنشى بر خلاف مسیحیت در برابر پدیده ى عرفى شدن دارد.

چگونگى رابطه ى دین و دنیا
پس از تعریف دین و دنیا و سکولاریسم و سکولاریزاسیون، به پاسخ خود، در باره ى رابطه ى دین و دنیا خواهیم پرداخت و روشن خواهد شد که آیا دستاورهاى آسمانى و آیات و روایات، تنها به آباد کردن آخرت توجه دارند یا به نیازهاى فردى و اجتماعى دنیوى انسان ها نیز پاسخ مى دهند؟ در قبال این پرسش، دو روى کرد مختلف مطرح شده است; روى کردى که در غرب با خاست گاه مناسبى زاییده شده و به جدا انگارى دین از دنیا یا سکولاریسم انجامید و سپس کشورهاى اسلامى از جمله ایران را ـ در عصر قاجاریه و حاکمیت پهلوى ـ در بر گرفت که به لطف الهى با جریان انقلاب اسلامى به افول پیوست; و دومین تفکّر که به پیوند دین و دنیا فتوا مى دهد; علاوه بر عقل و تجربه ى آدمى، در پاسخ به نیازهاى فردى و اجتماعى انسان ها از دین نیز مدد مى گیرد. و اینک به دلایل هر دو طایفه و مبانى سکولاریسم مى پردازیم.

دلایل طرف داران سکولاریسم در مسیحیت
مسیحیان براى اثبات سکولاریسم، به دلایل « برون دینى » و « درون دینى » تمسک مى جویند; البتّه گناه برداشتن اوّلین گام ها در طریق جدا انگارى دین و دنیا بر ذمّه ى کارگزاران دینى بوده است و بار مسئولیت اوّلین مرحله ى حاشیه نشین کردنِ اعتقادات ماوراى طبیعى و حذف دین از صحنه ى اجتماع و بستر زندگى بشریت، بر دوش کشیشان است; ولى عوامل دیگر معرفت شناختى، انسان شناختى و جامعه شناختى نیز در کاستن احساس وابستگى انسان به الوهیت مؤثر بوده است.

1. سیره و سنّت عملى و نظر کلیساى سنّتى
تفکیک کار قیصر و حکومت از کار خدا و دین و جدا انگارى نهاد دین از نهاد سیاست، به صراحت در گفتار کشیشان مطرح بوده است. مارسل بوازار، در تأکید و تأیید بر این جدا انگارى مى نویسد: « در مسیحیت قرون وسطا، کشیشان به پیروان خود توصیه مى کردند که به تزکیه و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه ى روشنى براى فعالیت هاى اجتماعى و مشارکت مردم در کارها ارایه نمى کردند ».[12]
آیین دو شمشیر نیز در اواخر قرن پنجم میلادى، از سوى پاپ کلازسیوس با صدور اعلامیه اى رسمى پذیرفته شد و کاملا تفکّر سکولاریسم، جایگاه اجتماعى خود را یافت. کلازسیوس، در باره ى جدایى دین از سیاست مى نویسد: « بعد از ظهور مسیح، دیگر هیچ امپراطوریى به این فکر نیفتاده است که عنوان کشیشى را به خود اختصاص دهد و هیچ کشیشى در صدد آن بر نیامده است که تخت سلطنت را از آنِ خود بداند. به هیچ بشرى این امتیاز داده نشد که در آنِ واحد صاحب هر دوى آن ها باشد ».[13]
طلسم جدا انگارى دین و دنیا، با تاج گذارى پادشاه شارلمانى فرانسه، توسط پاپ گریگوار هفتم در سال 800 میلادى ـ که نقطه ى اوج قدرت کلیسا بود ـ شکسته شد; ولى قبل از این تاریخ، فیلسوفان سیاسى مسیحى و کشیشان سنّتى هم چون آگوستین قدّیس، مسئله ى دو شهر خدا، یعنى مقدسات و معنویات از یک طرف و سلطنت و مادیات از طرف دیگر را جهت ترویج تفکّر جدا انگارى دین از سیاست مطرح مى کردند.[14]

2. آیات عهد جدید و اناجیل اربعه
برخى معتقدند که اوّلین بذرهاى سکولاریسم، در مزرعه ى متون مقدس مسیحیان پاشیده شد و از آن جا به سرزمین مغرب زمین سرایت کرد; براى نمونه مى توان به این آیات از انجیل اشاره کرد:
ـ عیسى(علیه السلام) در برابر پیشنهاد مردم به حاکمیت او عکس العمل امتناعى از خود نشان داد: « و امّا عیسى چون دانست که مى خواهند بیایند او را به زور پادشاه سازند باز تنها به کوه بر آمد ».[15]
ـ یهودیان از عیسى(علیه السلام) پرسیدند: « پس به ما بگو رأى تو چیست؟ آیا جزیه دادن به قیصر رواست یا نه؟ عیسى(علیه السلام)شرارت ایشان را درک کرده، گفت: اى ریاکاران، چرا مرا تجربه مى کنید؟ بدیشان گفت: این صورت و رقم از آن کیست؟ بدو گفتند: از آن قیصر. بدیشان گفت: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا ».[16]
ـ حضرت عیسى(علیه السلام) به سؤال پیلاطس که پرسید آیا تو پادشاه یهود هستى؟ پاسخ داد: « پادشاهى من از این جهان نیست، اگر پادشاهى من از این جهان مى بود، خدّام من جنگ مى کردند تا به یهود تسلیم نشوم، لیکن اکنون پادشاهى من از این جهان نیست ».[17]

3. فقدان قوانین حکومتى، سیاسى و اجتماعى در متون مقدس مسیحیت
زمانى یک دین مى تواند ادعاى حضور در صحنه ى سیاست و اجتماع را داشته باشد که حداقل پاره اى از فعالیت هاى اجتماعى را به قوانین دینى مستند سازد; در حالى که آیین مسیحیت، نه تنها در درون کتاب مقدس، یعنى عهد جدید، فاقد قوانین اجتماعى و حکومتى است، بلکه پیشوایان مسیحى، تنها تا نیمه ى اوّل قرن میلادى به عمل به شریعت تورات پاى بند بودند و از آن تاریخ به بعد، قوانین عهد عتیق را منسوخ تلقّى کردند. در سال پنجاه میلادى، شوراى مسیحیان اورشلیم، مرکب از یعقوب، یونس و برنابا و... فتوا بر نسخ شریعت موسى(علیه السلام)دادند. بدین ترتیب، ربا، شراب، گوشت خوک و... حلال گردید و تنها زنا و خوردن حیوانات خفه شده و خون و ذبیحه ى بتها را حرام شمردند.[18] میلر مورخ معاصر در این باره مى نویسد: « خداوند مسیح، شریعتى چون شریعت موسى(علیه السلام) که در هر جزئى نیز تکلیفى از براى ما معین کند، بر قرار نفرموده و قوانینى از براى تقسیم ارث و عقوبت مجرمان یا امور دیگر سیاسى که به مقتضیات هر دوره تغییر پذیر است، وضع ننموده است ».[19]
شایان ذکر است، دلایل درون دینى مسیحیان بر اساس متون مقدس موجودى است که حتّى مسیحیان آن را به عنوان کتاب آسمانى و الهى قبول ندارند; زیرا نویسندگان عهد جدید (اناجیل اربعه، نامه هاى رسولان، اعمال رسولان و مکاشفات یوحنا) حقّ تعالى یا عیسى مسیح نبوده اند. اناجیل اربعه توسط لوقا، متى، مرقس و یوحنا نگاشته شده اند که تنها برخى از آن ها به عنوان حوارى عیسى(علیه السلام) شناخته شده اند و ده ها سال پس از مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) ـ به زعم مسیحیان ـ به تدوین اناجیل پرداختند. بدون شک اگر کلام عیسى(علیه السلام) و سیره ى عملى او تحریف نمى گشت و آیین او محفوظ مى ماند، نه تنها از نظر اعتقادات و خدا شناسى به انحراف نمى افتاد بلکه از نظر شریعت نیز اعوجاج پیدا نمى کرد.

4. تفکّر اومانیستى در غرب
تفکّر اومانیستى در غرب، به عنوان دلیل دیگر در حقانیت سکولاریسم مطرح گردید. اومانیسم یک جریان فکرى است که پشتوانه ى معرفت شناسى خاصّى یعنى، معرفت شناسىِ بر گرفته از کانت و تفکیک نومن از فنومن دارد. بر این اساس، واقعیت دست نخورده و خالص در ذهن آدمیان حضور نمى یابد. تفکّر نسبى گرایى مذکور، ادیان و معارف الهى را نیز در برگرفت و به جاى معرفت شناسى رئالیستى و حقّ گرایانه، نگرش سود گرایانه و پراگماتیستى جاى گزین گردید. مکتب اومانیسم و انسان مدار بر خلاف گمان برخى غرب زدگان، به معناى انسان محورى نیست بلکه انسان خدایى منظور است; بر این اساس از تکالیف الهى فاصله مى گیرد و تنها از حقوق انسانى سخن مى گوید. مهم ترین نقد ما بر اومانیسم، نقد معرفت شناختى است; زیرا هم چنان که در نوشته هاى معرفت شناسى گفته ایم، نسبى گرایى و نگرش پراگماتیستى، ارزش معرفت شناختى ندارند;[20] و هم چنین حقوق بدون تکالیف، تحقق خارجى پیدا نمى کند.[21]

5. عقلانیت ابزارى در عصر جدید
عقلانیت ابزارى در عصر جدید نیز دلیل دیگرى بر تثبیت سکولاریسم است. عقل در این فرهنگ به معناى عقل استنتاجى و عقل تجزیه و تحلیل گر به کار نرفته است; بلکه عقلانیت در مفهوم جامعه شناختى آن عبارت است از جایگاه یک عقل در شبکه اى از مقاصد و برنامه هایى که انسان را به آن مقاصد برساند; مقاصدى که نسبت به ارزش هاى دینى خنثى است.[22] غافل از این که تعیین مقاصد نیز توسط عقل عملى و دین حقّ انجام پذیر است و در غیر این صورت، هواهاى نفسانى و شیطانى، مقاصد را تعیین مى کند و منشاء مفاسد اجتماعى و تاریخى مى گردد; مفاسدى که تاریخ برخى از آن ها را از جمله جنگ جهانى اوّل و دوم و حمله هاى آمریکا به ژاپن، ویتنام و کوبا ثبت نموده است.

عوامل گرایش مسیحیان به سکولاریسم
پدیده هاى اجتماعى همیشه زاییده ى دلیل و تفکّر و اندیشه نیستند. چه بسا وقایع و پى آمدهاى اجتماعى که زاییده ى علّت اند. پس از ذکر دلایل سکولارها، به عوامل گرایش آنان به سکولاریسم نیز اشاره مى کنیم.

1. جزمیت افراطى و بى دلیل سران کلیساى قرون وسطا
این امر سبب شد که فلسفه ى اسکولاستیک که بر گرفته از اندیشه هاى فیلسوفان یونان باستان به ویژه افلاطون و ارسطو بود، به اندازه ى وحى الهى و کتاب آسمانى قداست یابد; بنا بر این هر گونه مخالفت با این اندیشه ها بدعت در دین شمرده مى شد. انعطاف نداشتن کلیسا نسبت به اندیشه ى رایج از یک طرف و رشد و گسترش علوم طبیعى از طرف دیگر و زایش تعارض و چالش میان علم و دین، به عنوان پى آمد آن دو، فرزندى به نام جدا انگارى دین از دنیا را پدید آورد.

2. رفتار خشن کلیسا نسبت به مخالفان
علاوه بر تعارض آشکار عقل و دین مسیحیت و علم و دین مسیحیت، رفتار خشن کلیسا نسبت به مخالفان خود نیز در پیدایش سکولاریزاسیون و عرفى شدن جامعه و دین مؤثر بوده است. کلیساى مستبد به جاى برخورد عاقلانه با مخالفان، به تشکیل دادگاه هاى تفتیش عقاید و محاکمه هاى بسیار سنگین، هم چون سوزانیدن بدعت گذاران اقدام نمود. به گفته ى ویل دورانت از سال 1480 تا 1488 میلادى ـ به مدت هشت سال ـ 8800 تن سوزانده و 96494 تن به کیفرهاى مختلف محکوم شدند.[23]

3. فساد مالى و اخلاقى
تجمل گرایى، فساد مالى، انبوه سازى ثروت هاى شخصى و باد آورده، ایجاد فاصله هاى طبقاتى، شکم بارگى هاى آشکار، به جاى ساده زیستى و گزینش حداقل زندگى متوسط، فساد اخلاقى، باده خوارى و مستغرق شده در ناپاکى ها در اعراض مردم از دین و به حاشیه راندن آن از صحنه ى زندگى مؤثر بوده است.[24]

4. نهضت رفرمیسم
نهضت رفرمیسم (reformation) و اصلاح دینى که منادى اندیشه ى خصوصى و شخصى سازى دین و اختصاص قلمرو دین در تنظیم رابطه ى انسان با خدا و حذف دین از صحنه ى اجتماعى و سیاسى مى باشد، در زمینه سازى و رشد و توسعه ى تفکّر سکولاریستى، نقش به سزایى داشته است. رفرمیسم، جریانى است که توسط لوتر و کالون به تدریج در راستاى کاهش نفوذ مذهب و دین و در شئون زندگى اجتماعى به ظهور پیوست. مذهب پروتستانیزم از محصولات این نهضت به شمار مى رود.

5. فقر و ناتوانى کلیسا در پاسخ به شبهات کلامى و فلسفى
این امر، با توجه به عدم مصونیت متون دینى مسیحیان از تحریف، و نیز نارسایى تعالیم انجیل و تعارض دستاوردها و آموزه هاى مسیحیت هم چون تثلیث با بدیهیات عقلى و ضعف آن ها نسبت به تبیین عقلانى باورهاى دینى و رویارویى دین مسیحیت با دستاوردهاى نوین علمى و تعارض هاى آشکار میان فرضیه ها و قوانین علمى با عقاید دینى از عوامل پیدایش سکولاریسم به شمار مى رود.[25] نمونه هاى این تعارض ها در گفتار چهاردهم ـ علم و دین ـ بیان گردید.

6. رشد علم و صنعت
برخى رشد علمى و تخصّصى شدن روز افزون نقش ها و وظایف و صنعتى شدن را باعث تقلیل اعتبار تفاسیر مذهبى و نفوذ دین بر نهادهاى اجتماعى دانسته اند و دنیا گرایى را پى آمد حتمى دگرگونى هاى صنعتى و تکنولوژیکى شمرده اند. ویلسون ـ متفکّر غربى ـ بر این باور است که جهان عقل گرا، فنى و دیوان سالار امروزى نسبت به دین اهمیّت کم ترى نشان مى دهد.[26]
به نظر نگارنده، این ادعا که افزایش علوم و ره یافت هاى تجربى، با دنیا گرایى و تضعیف دین تلازم دارد، به دلایل ذیل ناتمام است:
اولا، اگر با نگاه جامعه شناسانه، این تلازم در جوامع اروپایى و نسبت به دین مسیحیت، تمام بوده است به جهت عوامل فوق الذکر به ویژه تعارض علم و دین مسیحیت بوده است; بنا بر این، تعمیم این حکم جامعه شناختى به سایر جوامع حتّى جوامع اسلامى، قیاس مع الفارق است.
ثانیاً، این ادعا که جوامع صنعتى تر، دنیا گراترند، در جوامع غربى نیز با تجربه ى تاریخى مردود شمرده مى شوند; زیرا کشورهایى مانند ایالات متحده، هلند و بلژیک که از فراگرد صنعتى شدن و شهرى شدن برخوردارند، از دنیا گرایى کم ترى رنج مى برند.[27]
ثالثاً، اگر منشاء گرایش جوامع غربى به دین، جهل و ترس و عوامل روان پریشانه باشد، با رشد فرهنگى و علمى، دنیا گرایى جانشین دین گرایى مى گردد; ولى اگر حقّ پذیرى و حقّ گرایى غربیان باعث گرایش آن ها به دین حقّ شود، هیچ گاه با رشد علم و توسعه ى تکنولوژى، دین زدگى و دنیا گرایى پدید نمى آید.
رابعاً، هم چنان که در بخش علم دینى مذکور گردید، علوم تجربى و تکنولوژى، تنها زاییده ى حس و تجربه نیستند. نوع عقلانیت و متافیزیک الحادى و الهى نیز به عنوان پارادایم و زمینه، بر دانش هاى تجربى اثر مى گذارند. به همین دلیل، علوم تجربى به علوم دینى و سکولار تقسیم پذیرند.

دلایل پیوند دین و دنیا
پیوند دین و دنیا، در مقابل روى کرد جدا انگارى دین و دنیا مطرح گردیده است و هم چنان که دنیا گرایى از دو منظر فلسفى و جامعه شناختى قابل بررسى است، پیوند دین و دنیا را مى توان از هر دو منظر در جوامع اسلامى بررسى کرد. به نظر نگارنده، نه تنها دلایل سکولاریسم بر اسلام و تفکّر دینى مسلمانان منطبق نیست، بلکه عوامل پیدایش سکولاریزاسیون و عرفى شدن نیز در جوامع اسلامى جریان ندارد. اینک به دلایل درون دینى و برون دینى پیوند دین و دنیا مى پردازیم:

1. رابطه ى دنیا و آخرت
مخالفان سکولاریسم با تبیین رابطه ى دنیا و آخرت به اثبات پیوند دین و دنیا پرداخته اند. توضیح مطلب این که متکلّمان در باره ى این که آیا دنیا و آخرت با یک دیگر ارتباط اعتبارى یا تکوینى دارند یا هیچ ارتباطى بین آن ها وجود ندارد، روى کردهاى مختلفى را مطرح کرده اند:
دیدگاه نخست، هیچ ارتباطى میان زندگى دنیا و آخرت نمى بیند. بدین معنا، چگونه زیستن انسان در دنیا نقشى در چگونه زیستن او در آخرت ندارد. متکلّمان اسلامى و غیر اسلامى به هیچ وجه به این دیدگاه اعتقاد ندارند.
دیدگاه دوم، ارتباط قراردادى و اعتبارى میان زندگى دنیا و آخرت قائل است. بدین معنا حقّ تعالى اعتبار کرده است که اگر در دنیا فلان عمل انجام گیرد، در آخرت فلان پاداش یا عذاب بدان تعلق مى گیرد.
دیدگاه سوم، ارتباط دنیا و آخرت را نه به صورت قراردادى بلکه به شکل تکوینى معرفى مى کند و نوع ارتباط تکوینى را از سنخ رابطه ى علّت و معلولى مى داند; یعنى عمل دنیوى، علّت ثواب و عقاب اخروى است.
دیدگاه چهارم، دنیا و آخرت را عین هم دانسته و آخرت را نه نتیجه ى قراردادى یا طبیعى دنیا بلکه همان دنیا معرفى مى کند; بر این اساس، دنیا چهره ى ظاهرى، و آخرت چهره ى باطنى یک حقیقت اند، آیاتى مثل (یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ)، (إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً)بر این دیدگاه دلالت دارند; البتّه برخى از آیات قرآن، بر نوع سوم از رابطه ى دنیا و آخرت دلالت مى کنند.
با توجه به رابطه ى تکوینى دنیا و آخرت، به ناچار باید پیوند دین و دنیا را نیز پذیرفت; زیرا هر عمل دنیوى در ثواب و عقاب اخروى مؤثر است و با توجه به این که دین، تضمین کننده ى سعادت اخروى انسان ها است و حتّى به اعتقاد سکولارهاى ملایم، در آبادانى دنیا مؤثر است، باید در بُعد فردى و اجتماعى دنیا، اظهار نظر کند و انسان را در عالم دنیا به حال خود وا نگذارد; در نتیجه، پیوند عمیقى بین دین و دنیا برقرار است، حتّى ارتباط قرار دادى دنیا و آخرت در به حاشیه راندن سکولاریسم اثر دارد; زیرا اعتقاد به خدا و حیات اخروى، در تصمیم گیرى ها و عملکردهاى دنیوى تأثیر مى گذارد.

2. اثر پذیرى علوم تجربى از متافیزیک دینى و غیر دینى
با توجه به مباحث مربوط به بخش علم دینى، علوم تجربى و به ویژه علوم انسانى، از متافیزیک دینى و غیر دینى اثر مى پذیرند; براى نمونه درباره اى تبیین روان شناسانه ى عبادت، دو روان شناس معروف معاصر یعنى فروید و جیمز، دو تفسیرِ مختلف عرضه کردند; ویلیام جیمز، عبادت را محصول حس پرستش، و فروید آن را زاییده ى ناکامى هاى جنسى معرفى کرد. تفاوت این دو تفسیر در متافیزیک دینى و الحادى آن دو روان شناس نهفته است. با توجه به این مطلب مهم علمى روشن مى گردد که مسلمان سکولار، ادعایى پارادوکسیکال داشته و گرفتار زندان فکر معما گونه ى خود شده است; زیرا متافیزیک اسلامى و الهى نمى تواند پذیراى علم سکولار باشد.

3. عدم همراهى سکولار با دین اسلام
سکولاریسم با دین اسلام هیچ همراهى ندارد; چرا که مبانى هستى شناختى، جهان شناختى، معرفت شناختى و ارزش شناختى اسلام با مبانى سکولاریسم در نزاع و چالش است; زیرا تقدس زدایى قوانین و نسبیت معارف با قدسیت و ثبات معارف و قوانین در یک منزل نمى گنجد. توضیح مطلب این که سکولاریسم از مبانى هستى شناختى و معرفت شناختى و انسان شناختى معینى زائیده شده است. سکولار خشن که مطلقا دین را به حاشیه مى راند، هستى را به ماده منحصر مى سازد; ولى سکولارِ ملایم، براى هستى توسعه قائل است و خداوندِ مجرد از ماده را مى پذیرد; ولى تفسیر او از خدا، غیر از تفسیر دین از خداست; یعنى خداى خالق، رب، مالک و مَلِک را نمى پذیرد و او را در حدّ ساعت ساز لاهوتى تقلیل مى دهد. معرفت شناسى سکولاریسم، اسیرِ نسبى گرایى و نفىِ معیارِ توجیه و صدق است; بر این اساس، پراگماتیستى مى اندیشد و از حیث انسان شناسى، تکالیف الهى را در برابر حقوق انسانى قرار مى دهد و تنها نیازهایى را به دین نسبت مى دهد که بشر کشف نموده و رفع بى بدیلِ آن ها را توسط دین به دست آورده است; در حالى که دین اسلام، توحید ذاتى، صفاتى و توحید در خالقیت، ربوبیت و مالکیت را مطرح مى سازد و تمام حرکات و سَکَنات جهان را به حق تعالى مستند مى کند و معرفت شناسىِ نسبى نگر را طرد مى سازد; تکالیف الهى را با حقوق انسان ها عجین نموده و نیازهایى را براى انسان معرفى مى کند که از قدرت درک بشرى خارح است. این چالش میان مبانى اسلام و سکولاریسم، دو مکتب مذکور را در جبهه اى مقابل هم قرار مى دهد.

4. تاریخ اسلام و سیره ى عملى نبى(صلى الله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم(علیهم السلام)
تاریخ اسلام و سیره ى عملى پیامبر و پیشوایان دین اسلام اعم از شیعه و اهل سنّت حکایت گر پیوند دین و دنیا و مسائل اجتماعى است. اسلام از آغاز پیدایش، بیان گر احکام سیاسى و اجتماعى بوده است. انواع پیمان هاى بین قبیله اى و بین المللى که پیشوایان دین اسلام مى بستند و انواع جنگ ها و صلح ها و برنامه ریزى هاى اجتماعى، قضایى، نظامى، اقتصادى، سیاسى و مدیریتى که در فرمایشات بزرگان دین به ویژه در عهدنامه ى امام على(علیه السلام) به مالک اشتر، مؤید پیوند دین و دنیا و نافى جدا انگارى دین و دنیا در تاریخ صدر اسلام و قرون اولیه ى جوامع اسلامى مى باشد.

5. قوانین اسلامى نافى سکولاریسم
دین اسلام مشتمل بر دو رکن مهم است: نخست، اعتقاد به خداوند یکتا و یگانه و خالق و مدبّر و ناظر و مسلّط بر تمام جهان هستى که نه تنها آفریدگار، که پروردگار عالم است و تدبیر و تصرفش بر اساس عدل و احکام انجام مى گیرد. دوم، قوانین و برنامه هاى عملى جهت چگونه زیستن; این قوانین به گزاره هاى اخلاقى، حقوقى و تکلیفى تقسیم پذیرند.
تکالیف اسلامى شامل احکام عبادى و وظایف انسان در عرصه هاى اجتماعى بوده و به دو قسمِ احکام ثابت و متغیّر ـ با توجه به نیازهاى ثابت و متغیّر ـ منشعب مى گردند; بنا بر این، قوانین موجود در متون دینى اسلام نیز نافى سکولاریسم است. و اینک به پاره اى از دلایل وجود جنبه هاى سیاسى و اقتصادى اسلام توجه مى کنیم:

دلایل وجود جنبه هاى سیاسى و اقتصادى اسلام

الف) دین اسلام و اقتصاد
استاد مطهرى در باره ى پیوند اسلام با اقتصاد مى نویسد:
« اسلام دو پیوند با اقتصاد دارد: مستقیم و غیر مستقیم; پیوند مستقیم دین اسلام با اقتصاد از آن جهت است که مستقیماً یک سلسله مقررات اقتصادى در باره ى مالکیت، مبادلات، مالیات، حجرها، ارث، هبات، صدقات، وقف، مجازات هاى مالى در زمینه ى ثروت و غیره دارد.... پیوند غیر مستقیم اسلام با اقتصاد از طریق اخلاق است. در این جهت برخى مذاهب دیگر نیز کم و بیش چنین مى باشند. اسلام مردم را توصیه مى کند به امانت، عفت، عدالت، احسان، ایثار و منع دزدى، خیانت، رشوه; همه ى این ها در زمینه ى ثروت است ».[28]
مکتب اقتصاد اسلامى جهت تحقق خود، اهداف خاصّى را بیان کرده است که چگونگى اجراى این اهداف به مقتضیات زمان و مکان و تغییر اوضاع و شرایط، تفاوت پیدا مى کند.
آیات و روایات، اهداف اقتصاد اسلامى را به دو جنبه ى سلبى و ایجابى تقسیم مى کنند; آیاتى که به جنبه ى سلبى توجه دارند، به نفى داشتن مال و ثروت به عنوان هدف نهایى اشاره دارند و آیاتى که بیان گر جنبه ى ایجابى مى باشند، به استقلال، خودکفایى، اقتدار، رشد و توسعه ى اقتصادى، عدالت اجتماعى، تحکیم ارزش هاى معنوى و اخلاقى، عنایت مىورزند.
ـ آیات ذیل مربوط به جنبه ى سلبى اهداف مکتب اقتصاد اسلام است:
(الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً);[29]مال و پسران زیور زندگى دنیایند و نیکى هاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر امید بهتر است ».
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ);[30] اى کسانى که ایمان آورده اید! اموال و اولادتان شما را از یاد خدا مشغول نسازد و کسى که چنین کند زیان کار است.
ـ دلایل ذیل مربوط به جنبه ى ایجابى اهداف مکتب اقتصادى اسلام است:

آیات و روایات
توازن و تعادل اقتصادى: (وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً)[31]; و دستت را بسته به گردن قرار نَدِه و نه به تمامى، آن را باز نگه دار; پس آن وقت تهى دست، به حالت ملامت بنشین.
استقلال و عدم وابستگى اقتصادى: (وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً);[32] و هرگز خدا راهى براى کافران علیه مؤمنان قرار نمى دهد.
عدالت اقتصادى: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ);[33] ما پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و با آن ها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام نمایند.
توسعه ى اقتصادى: امام باقر(علیه السلام) مى فرماید:
« من طلب الرزق من الدنیا استعفافاً عن الناس و توسیعاً على اهله و تعطفاً على جاره لقى اللّه عزوجل یوم القیامه و وجهه مثل القمر لیلة البدر »;[34]
کسى که دنیا را براى بى نیازى خود از مردم و گشایش بر خانواده اش و ابراز محبّت به همسایه اش طلب کند، خداوند عزوجل را در روز قیامت ملاقات مى کند در حالى که چهره ى او هم چون قرص کامل ماه نورانى است.
ـ و امّا در زمینه ى اصول اقتصادى، اسلام هم به آزادى فعالیت اقتصادى قائل است و هم به محدودیت هایى از جمله جلوگیرى از احتکار و اجحاف در نرخ گذارى، مکاسب محرمه و حرمت هاى اخلاقى تأکید مىورزد.
(وَ لَقَدْ مَکَّنّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ)[35]; شما را در زمین مکان دادیم; و براى شما در آن جا معیشت ها قرار دادیم ولى اندک سپاس مى گذارید.
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض مِنْکُمْ)[36]; اموال هم دیگر را به ناروا مخورید; مگر آن که داد و ستدى با تراضى یک دیگر از شما ]انجام گرفته [باشد.

ب) دین اسلام و سیاست
ادغام دین و سیاست در اسلام، از زمان شخص حضرت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)آغاز شد و با قوانین سیاسى و حقوقى جهت خاصّى پیدا کرد. پس از هجرت پیامبر از شهر مکه و ورود به مدینه، سیاست عملى پیامبر به صورت حکومت ظاهر گشت و او رهبرىِ سیاسى و در عین حال دینىِ جامعه ى خویش را بر عهده داشت. تاریخ اسلام شاهد جنبش ها و حرکت هاى سیاسى فراوانى بوده است که منشاء دینى و اسلامى داشته اند. قبل از بیان نمونه هاى تاریخى به مبانى تفکّر سیاسى در متون دینى اسلام توجه مى کنیم.

خلافت الهى انسان: (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ);[37]
خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین ]خود [قرار دهد.

امامت و رهبرى: (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ)[38]; و آنان ]پیامبران [را امامان ]و پیشوایانى [قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى کردند و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و بر پاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ى ما بودند.
امام حسین(علیه السلام) در مقام تبیین امامت و حاکمیت سیاسى مى فرماید: فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب و القائم بالقسط و الدّائن بدین الحق;[39]
به جانم سوگند! امام، جز کسى که به کتاب خدا عمل مى کند و به قسط و عدالت قیام مى نماید و راه حقّ را مى پیماید، نیست.
حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) نیز چنین به توصیف امامت مى پردازد: ان الامامة خلافة اللّه و خلافة رسوله... ان الامام زمام الدّین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عزّ المؤمنین، الامام اسّ الاسلام النّاهى و فرعه السامى... الامام عالم بالسیاسة، مستحق للرّئاسة، مفترض الطّاعة، قائم بامرالله، ناصح لعباد اللّه;[40]
امامت، خلافت و جانشینى خدا و پیامبرش است... امام زمام دار دین است و نظام بخش مسلمین; اوست که دنیاى مردم را آباد مى کند و به مؤمنین عزّت مى بخشد، امام بنیان اساسى دین است، رشد و افزایش شاخه ها و ثمرات دین به وسیله ى امام ظاهر مى شود، امام آگاه به سیاست و شایسته ى زمام دارى است; اطاعت از او واجب است و بپا دارنده ى امر خدا و دلسوز بندگان اوست.
احادیث فراوانى در باره ى رهبرى و حاکمیت علماى اسلام تأکید دارند; از جمله احادیث ذیل:
« قال رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم): اللهمّ ارحم خلفائى (ثلاث مرات) و قیل یا رسول اللّه من هم خلفائک؟ قال الذین یأتون من بعدى و یروون حدیثى و سنّتى و یعلّمونها النّاس من بعدى »;[41]
درود خدا بر جانشینان من باد! سؤال شد اى رسول خدا! چه کسانى اند جانشینان شما؟ فرمود آنان که پس از من مى آیند و حدیث و سنّت مرا روایت مى کنند و مردم را تعلیم مى دهند.
امام على(علیه السلام) فرمودند: « العلماءُ حُکّامٌ على النّاس; علما حاکمان بر مردم اند ».[42]
امام حسین(علیه السلام) فرمودند: « مجارى الامور بید العلماء باللّه الامناء على حلاله و حرامه;[43]
زمام امور مردم به دست عالمانى است که علمشان از سرچشمه ى وحى گرفته شده باشد و امین بر حلال و حرام خدا باشند.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ینظر انّ من کان منکم ممن قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حلماً فانّى قد جعلته علیکم حاکماً »;[44]
مردم باید دقّت کنند و از میان کسانى که احادیث ما را روایت مى کنند و در حلال و حرام ما دقّت مى کنند و احکام ما را مى شناسند به حکم او راضى باشند من او را بر شما حاکم قرار دادم.
امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ در توقیع شریف فرمودند:
و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا (احادیثنا) فانّهم حجتى علیکم و انا حجة اللّه »;[45]
در حوادث و پیشامدها به راویان حدیث ما رجوع کنید. زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدایم.

مسئولیت انسان: (إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْم سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وال);[46]
در حقیقت، خدا حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا براى قومى آسیبى بخواهد، هیچ برگشتى براى آن نیست و غیر از او حمایت گرى براى آنان نخواهد بود.

اصل مشورت: (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ);[47]
مؤمنان را در امر ]اجتماعى[ به مشورت بگیر. پس آن گاه که اراده کردى بر خدا توکل کن که خداوند متوکلان را دوست دارد.

ظلم زدایى: (لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ)[48]; نه ستم مى کنید و نه ستم مى بینید.
(وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ);[49]
و به کسانى که ستم کرده اند متمایل مشوید که آتش به شما مى رسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام یارى نخواهید شد.
تحقّق و گسترش عدالت: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ);[50]
خدا به شما فرمان مى دهد که سپرده ها را به صاحبان آن ها رد کنید و چون میان مردم داورى مى کنید، به عدالت داورى کنید.
(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ);[51]
در حقیقت، خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مى دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد به شما اندرز مى دهد; باشد که پند گیرید.

مبارزه ى حقّ علیه باطل:(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ);[52] بلکه حقّ را بر باطل فرو مى افکنیم، پس آن را در هم مى شکند و به ناگاه آن نابود مى گردد. واى بر شما از آن چه وصف مى کنید.

نفى استکبار:(وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً);[53]
و کسانى که به لقاى ما امید ندارند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمى بینیم؟ قطعاً در مورد خود تکبر ورزیدند و سخت سرکشى نمودند.

استضعاف: (إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً);[54]
کسانى که بر خویشتن ستم کار بوده اند ]وقتى[ فرشتگان جانشان را مى گیرند، مى گویند در چه حال بودید; پاسخ مى دهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم. مى گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنان جاى گاهشان دوزخ است و دوزخ بد سرانجامى است.

حکومت و زمام دارى: (ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ);[55]
خداوند دلیلى بر ]حقانیت[ آن ها نازل نکرده است فرمان و حکم رانى جز از آن خدا نیست، دستور داده جز او را نپرستید.
(وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ... هُمُ الظّالِمُونَ... هُمُ الْفاسِقُونَ);[56]
و کسانى که به موجب آن چه خداوند نازل کرده داورى و حکم نکنند، آنان کافران اند... آنان ستمگران اند... آنان نافرمان اند.

حاکمیت خداوند و انبیاء: (قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ)[57]بگو بار خدایا! تویى که فرمانروایى، هر آن کس را که خواهى، فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى، فرمانروایى را بازستانى و هر که را خواهى، عزّت بخشى و هر که را خواهى، خوار گردانى همه ى خوبى ها به دست توست و تو بر هر چیز توانایى.
(وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا یَشاءُ);[58]و خداوند به او ]داوود[ پادشاهى و حکمت ارزانى داشت و از آن چه مى خواست به او آموخت.

مقابله با دشمنان خدا:(وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ);[59]
و هر چه در توان دارید، از نیرو و اسباب هاى آماده، بسیج کنید تا با این ]تدارکات [دشمن خدا و دشمن خودتان و ]دشمنان [دیگرى را جز ایشان که شما نمى شناسید و خدا آنان را مى شناسد ـ بترسانید.

جهاد در راه خدا: (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ);[60]
آنان که ایمان آورده و کسانى که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آنان به رحمت خدا امیدوارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ);[61]
در حقیقت، مؤمنان کسانى اند که به خدا و پیغمبر او گرویده و شک نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کرده اند اینان اند که راست کردارند;

تأکید بر تشکیلات دینى: (وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ);[62]
و هر کس خدا و پیامبر او و کسانى را که ایمان آورده، ولىّ خود بداند ]پیروز است چرا که [حزب خدا همان پیروزمندان اند.

نفى تسلط بیگانگان: (وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً);[63]
و خداوند هرگز بر زیان مؤمنان، براى کافران راه تسلطى قرار نداده است.

استقامت سیاسى و اجتماعى; (وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ);[64]
و چه بسیار پیامبرانى که همراه او توده هاى انبوه، کار زار کردند و در برابر آن چه در راه خدا بدیشان رسید، سستى نورزیدند و ناتوان نشدند، و تسلیم ]دشمن [نگردیدند و خداوند شکیبایان را دوست دارد.
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ);[65]
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از کسانى که کفر ورزیده اند اطاعت کنید شما را از عقیده تان باز مى گردانند و زیان کار خواهید گشت.

صلح خواهى اسلام: (فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً);[66]
پس اگر از شما کناره گیرى کردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افکندند، دیگر خدا براى شما راهى ]براى تجاوز[ بر آنان قرار نداده است.

اجراى حدود الهى: (الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ);[67]
همان کسانى که چون در زمین به آنان توانایى دهیم نماز بر پا مى دارند و زکات مى دهند و به کارهاى پسندیده وا مى دارند و از کارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه ى کارها از آنِ خداست.

نفى تبیعض: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ).[68]
فرعون در سرزمین ]مصر[ سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت; طبقه اى از آنان را زبون مى داشت; پسرانشان را سر مى برید و زنانشان را ]براى بهره کشى[ زنده بر جاى مى گذاشت که وى از فساد کاران بود.

وظایف مردم در نظام اسلامى: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً);[69]
اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید; و پیامبر و اولیاى امر خود را ]نیز [اطاعت کنید; پس هر گاه در امرى اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز باز پسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید; این بهتر و نیک فرجام تر است
امام على(علیه السلام) در باره ى پذیرش و بیعت مردم مى فرماید: « وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ »;[70]
سوگند به جانم که امامت منعقد نمى شود تا این که همه ى مردم حضور یابند و بیعت نمایند، پیداست که براى چنین کارى راه عملى وجود ندارد و لیکن آن ها که اهل نظر و تشخیص هستند، قضاوت و انتخاب مى کنند و انتخاب آن ها حکمى در باره ى غایبان خواهد بود و از آن پس دیگر نه آن ها که حاضر بوده اند حقّ رجوع دارند; نه آن ها که غایب بوده اند.

چالش هاى پیوند دین و دنیا
پیوند دین و دنیا، دچار چالش هاى چندى شده است که در ذیل، چند نمونه از آن ها را ذکر کرده و مورد نقد و بررسى قرار مى دهیم.

1. دَوَران شناخت انسان بین محذورین; علم مطلق و جهل مطلق
اگر قدرت و استعداد انسان نسبت به شناخت ارزش ها و شناخت خداوند پذیرفته گردد، در آن صورت نمى توان جامعه اسلامى را بر اساس تعالیم و ارزش هاى اسلامى بنا نهاد و اگر نتیجه ى فوق مقبول افتد، باید از استقلال آدمى در شناخت معیارها و وظیفه ى او در تشخیص ارزش ها دست شست که در آن صورت نمى توان خیر مطلق بودن خداوند و حسن همه ى افعالش را شناخت.[71]
این اشکال و چالش ناتمام است; زیرا اولا، دوَران امر بین شناخت و علم مطلق و عدم شناخت و جهل مطلق انسان نسبت به ارزش ها نادرست است. انسان نسبت به شناخت کلیات از جمله حسن و قبح افعال کلى انسان و حسن همه ى افعال الهى تواناست; گرچه نسبت به شناخت حسن و قبح تک تک مصادیقِ افعال انسان ناتوان است; ثانیاً، به فرض، انسان در شناخت حسن و قبح افعال توان مند باشد، این امر مستلزم توانایى او در شناخت راه وصول به آن ها نیست; ثالثاً، شناخت هاى قطعى انسان به عنوان دلیل منفصل مى توانند مؤیّد، مقیّد و مخصص نصوص شریعت باشند و عقل و شرع به عنوان حجّت ظاهر و باطن، منشاء سعادت دنیا و آخرت گردند; رابعاً، این سخن عادل ظاهر ـ مبنى بر این که اصول عام و مطلق و معیارهاى کلى تشریع در اسلام مانند لاضرر و لاضرار یا امر به معروف و نهى از منکر به جهت عدم تعیین ضرر فاقد ارزش عملى است[72]ـ ناتمام است; زیرا اسلام براى این مفاهیم، تعریف مشخص و معیار تشخیص مصداق را معین نموده است و منابع معرفتى انسان یعنى عقل و حس را معتبر شمرده است.

2. شمولیت سکولاریسم براى همه ى فرهنگ ها
سکولاریزاسیون یک مسئله ى عام جامعه شناختى است; بنا بر این همه ى فرهنگ ها و جوامع را در بر مى گیرد.
این ادعا نیز ادعایى ناتمام است. فرهنگ و تفکّر مسیحیت، علّت محدثه و مبقیه ى سکولاریسم در مغرب زمین است; ولى این علّت، منطقاً بر جوامع دیگر، جریان پذیر نیست; زیرا دین مسیحیت با معارف دین اسلام کاملا متفاوت است. معارف اسلام و قرآن فهم پذیرند; در حالى که معارف مسیحیت راز آلود و فهم ناپذیر، بل خرد ستیزند. شواهد و استنادهاى قطعى تاریخى، معرّف قرآن به عنوان کلام خداست و تردید در آن ها به معناى بى اعتبار ساختن علم تاریخ است; ولى متون مقدس مسیحیان، فاقد این استنادهاى تاریخى اند. وجود تناقض هاى آشکار در متون مقدس مسیحیان و تعارض هاى متعدد علم و دین و عقل و دین، جملگى در بى اعتبار ساختن مسیحیت و تقدس زدایى آن مؤثر بوده اند. نهضت رفرمیسم و عملکرد نادرست ارباب کلیسا نیز در پذیرش و گسترش عرفى شدن نقش داشته است; البتّه نباید از نقش عوامل دیگر عرفى شدن دنیا در جوامع اسلامى غفلت کرد. نزاع ها و چالش هاى احزاب دینى در عرصه ى سیاست، بى تفاوتى نسبت به مشکلات حقیقى و واقعى مردم و قشر آسیب پذیر، جلوگیرى نکردن از فسادهاى ادارى، رشوه خوارى، اعتیاد، امنیت زدایى ها و... مى تواند مردم را از حضور دین در عرصه سیاست و اجتماع ناامید سازد; بنا بر این، مسئولیت سنگین و خطیرى بر عهده ى زمام داران جامعه ى اسلامى ایران است که باید توجه به آن نموده و در حل مشکلات مردم کوشا باشند.

3. عدم پاسخ گویى اسلام به نیازهاى زمان
شبهه ى دیگر سکولارها این است که اسلام با قوانین 1400 ساله اش قادر به رویارویى با مسائل و مقتضیات و نیازهاى متغیّر زمان نیست; بدین جهت توانایى جواب گویى در شرایط متغیّر ندارد. این مطلب از دوران مشروطیت توسط ملى گرایان افراطى سکولار مسلک مطرح بوده و تا کنون ادامه یافته است. شهید مطهرى در کتاب اسلام و مقتضیات زمان و سایر آثار ارزش مندش، به این پرسش پاسخ داده است. وى با طرح نظریه ى رابطه ى احکام متغیّر به احکام ثابت، معماى ثبات قوانین اسلام و تغییر نیازهاى انسان ها را حل مى کند و براى تبیین و مستدل کردن آن، به مِتُد اجتهاد که در فقه شیعه مطرح است تمسک مى جوید; وى در تعریف اجتماع مشروع مى نویسد: « اجتهاد مشروع عبارت از استنباط کردن فروع از اصول است; یعنى کشف و تطبیق اصول کلى ثابت بر موارد جزئى و متغیّر ».[73]
در روایات پیشوایان دین اسلام نیز آمده است که « علینا القاء الاصول و علیکم التفریع »;[74] با توجه به این مطلب، اولا، همه ى نیازها متغیّر و متحول نیستند بلکه نیازهاى ثابت نیز وجود دارد انسانیت انسان و کمالات انسانى، واقعیت هاى نامتغیّر و غیر متبدل اند; ثانیاً، اسلام براى نیازهاى ثابت، قوانین ثابت و براى نیازهاى متغیّر وضع متغیّرى در نظر گرفته است.[75] از خصوصیات اسلام این است که حاجت هاى متغیّر یا امورى که به حسب احتیاج زمان تغییر مى کنند را به حاجت هاى ثابت متصل کرده است; یعنى هر حاجت متغیّرى وابسته به یک حاجت ثابت است; و فقط مجتهد متفقه خواهد توانست که این ارتباط را کشف کرده و دستور اسلام را بیان کند. این همان قوه ى محرکه اسلام است.[76] در نتیجه، اسلام داراى دو جنبه ى انعطاف پذیرى و انعطاف ناپذیرى است. جهت انعطاف ناپذیریش مربوط به عناصر و احکام ثابتى چون ضروریات دین مانند وجوب نماز، روزه و... مى باشد جهت انعطاف پذیریش به عناصر و احکام متغیّر ارتباط دارد که احکام جزئى و حکومتى و... را مى توان از مصادیق آن شمرد.

4. عدم کارآیى مدیریت فقه شیعه
برخى از سکولارهاى معاصر، نسبت به عدم کارآیى مدیریت فقهى و ناتوانى فقه نسبت به تنظیم حیات فردى و اجتماعى و نیز عرفى شدن فقه شیعه با مفاهیم فقهى به ویژه عنصر مصلحت، شبهاتى مطرح کرده اند که نگارنده به تفصیل در نوشته هاى دیگر به آن ها پرداخته است.[77]

پى‏نوشتها:‌


[1] . مفردات راغب ، ص 172 .
[2] . محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 16، ص 149.
[3] . عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 2، ص 529.
[4] . فرهنگ و دین، مقاله ى جدا انگارى دین و دنیا، ص ص 125 ـ 124.
[5] . مارى بریجانیان، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، انگلیسى ـ فارسى، ویراسته ى بهاء الدین خرمشاهى، (پژوهش گاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى)، ص 780.
[6] - oxford, advanced learner,s dictionary p 1062.
[7] . عباس آریانپور کاشانى، فرهنگ کامل انگلیسى فارسى، ج 5، ص ص 3 ـ 4952.
[8] . ر.ک: عادل ظاهر، الاسس الفلسفیه لعلمانیه، (بیروت: دارالساقى، 1993)، ص 38; سبلى العیمى، العلمانیة و الدولة الدینیة، (بیروت: مؤسسه العربیه للدراسات و النشر، 1990)، ص 18.
[9] . جامعه شناسى دین، ص ص 290 ـ 289.
[10] . ر. ک: راهنماى الهیات پروتستان، ص 194; جامعه شناسى دین، ص 288; العطاس، اسلام و دنیوى گرى، ترجمه ى احمد آرام، ص ص 17 و 24.
[11] . فرهنگ و دین، ص 129.
[12] . مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه ى محسن مؤیّدى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1358)، ص 104.
[13] . خداوندان اندیشه سیاسى، ج 1، ص 8.
[14] . همان، ص 378.
[15] . انجیل یوحنّا، بخش 6، آیه ى 15.
[16] . انجیل متى، بخش 18، آیه ى 23; انجیل مرقس، بخش 12، آیه ى 15; انجیل لوقا، بخش 20، آیه ى 25.
[17] . انجیل یوحنا، بخش 19، آیه ى 36.
[18] . ر. ک: محمد رامیار، بخشى از نبوت اسرائیلى و مسیحى، (در راه حقّ، 1352) ص 196.
[19] . و. م. میلر، تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ص 29.
[20] . ر. ک: عبدالحسین خسروپناه، فصل نامه ى ذهن: تئورى هاى صدق، شماره ى اوّل.
[21] . ر. ک: عبدالحسین خسروپناه، جامعه ى مدنى و حاکمیت دینى، (قم: انتشارات وثوق، 1379).
[22] . ر. ک: هاروله براون، ترجمه ى سید ذیبح اللّه جوادى، فصل نامه ى قبسات: عقلانیت، سال اوّل، شماره ى اوّل، ص ص 28 ـ 30.
[23] . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 6، ص 360.
[24] . همان، ص ص 24 ـ 8.
[25] . دامپى یر، تاریخ علم، ترجمه ى عبدالحسین آذرنگ، (تهران: انتشارات سمت، 1371)، ص 130.
[26] . ر. ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص ص 491 ـ 479.
[27] . جامعه شناسى دین، ص ص 302 ـ 299.
[28] . مرتضى مطهرى، نظرى به نظام اقتصادى اسلام (انتشارات صدرا) ص ص 17 ـ 16
[29] . سوره ى کهف، آیه ى 46.
[30] . سوره ى منافقون، آیه ى 9.
[31] . سوره ى اسراء، آیه ى 9.
[32] . سوره ى نساء، آیه ى 141.
[33] . سوره ى حدید، آیه ى 25.
[34] . فروع کافى، ج 5، ص 78.
[35] . سوره ى اعراف، آیه ى 10.
[36] . سوره ى نساء، آیه ى 29.
[37] . سوره ى نور، آیه ى 55.
[38] . سوره ى انبیاء، آیه ى 73.
[39] . شیخ مفید، الارشاد، ص 183.
[40] . تحف العقول، ص ص 323 و324.
[41] . حر عاملى، وسائل الشیعه،(بیروت: دار احیاء تراث العربى)، ج 18، ص 65،
[42] . غرر الحکم و درر الکلم.
[43] . تحف العقول، ص 172.
[44] . وسائل الشیعه، ج 18، ص 99.
[45] . همان، ص 101.
[46] . سوره ى رعد، آیه ى 11.
[47] . سوره ى آل عمران، آیه ى 159.
[48] . سوره ى بقره، آیه ى 279.
[49] . سوره ى هود، آیه ى 113.
[50] . سوره ى نساء، آیه ى 58.
[51] . سوره ى نحل، آیه ى 90.
[52] . سوره ى انبیاء، آیه ى 18.
[53] . سوره ى فرقان، آیه ى 21.
[54] . سوره ى نساء، آیه ى 97.
[55] . سوره ى یوسف، آیه ى 40.
[56] . سوره ى مائده، آیات 44 و 45 و 47.
[57] . سوره ى آل عمران، آیه ى 26.
[58] . سوره ى بقره، آیه ى 251.
[59] . سوره ى انفال، آیه ى 60.
[60] . سوره ى بقره، آیه ى 218.
[61] . سوره ى حجرات، آیه ى 15.
[62] . سوره ى مائده، آیه ى 56.
[63] . سوره ى نساء، آیه ى 141.
[64] . سوره ى آل عمران، آیه ى 146.
[65] . سوره ى آل عمران، آیه ى 149.
[66] . سوره ى نساء، آیه ى 90.
[67] . سوره ى حج، آیه ى 41.
[68] . سوره ى آل عمران، آیه ى 4.
[69] . سوره ى نساء، آیه ى 59.
[70] . نهج البلاغه، خطبه ى 173.
[71] . الاسس الفلسفیه للعلمانیة، ص ص 23 ـ 22.
[72] . همان، ص 178.
[73] . مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ص 116; خاتمیت، ص 107.
[74] . بحارالانوار، ج 2، ص 245.
[75] . مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص ص 92 ـ 91.
[76] . ر. ک: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 239.
[77] . ر. ک: عبدالحسین خسروپناه، گفتمان مصلحت در پرتو شریعت و حکومت، چیستى فلسفه ى فقه و چالش هاى آن.