22- عرفان اسلامى
عرفان اسلامى تا چه حد اصالت و ارزش دارد؟در حقيقت عرفان
اسلامىكمال عملى خويش را در تصوف يافت.با اينهمه،تصوف كه از
زهد وپشمينه پوشى شروع شد بسبب پيوند با دعوى و رياى بعضى
صوفيه كهتن زدن از فرمان شريعت و دم زدن از اتحاد و حلول
غالبا با آن همراه بود،نزد فقها و متشرعه منفور شد.اصحاب
صفه-فقراء قديم صحابه-باآنكه بهر حال لفظ صوفى با نام آنها
ارتباط ندارد ظاهرا از خيلى قديم زهديا فقرشان سرمشق بعضى زهاد
مسلمين شد.ابوذر غفارى يك نوعسوسياليست اسلامى،سلمان فارسى يك
درون گراى اهل فقر،مالك ديناريك راهب عرب،حسن بصرى يك واعظ
پارسا و رابعه عدويه يك زندلسوخته از محبت الهى از قديمترين
كسانى بودند كه راه صوفيه را با قدمهاىنخستين كوبيدند.بعدها،
با ابراهيم ادهم تاثير بودائى وارد تصوف شد،با ذوالنون تاثير
مسيحى و نو افلاطونى.حارث محاسبى محاسبه نفس رامدار كار خويش
كرد و با يزيد دم از حلول يا اتحاد زد.وقتى وبتبهحلاج رسيد
تصوف مبلغى از حدود شريعتخارج شده بود و محافظهكارى امثال
جنيد هم نتوانستباز حيثيت آن را اعاده كند.چنانكه مساعى امام
قشيرى،ابو نصر سراج،غزالى و شيخ شهاب الدين سهروردى اگر چهآن
را با شريعت تا حدى دوباره سازش داد ليكن مخالفت فقها و
متشرعهرا از بين نبرد.محيى الدين بن عربى و صدر الدين قونوى
تصوف را از مسيرعملى خويش وارد قلمرو مباحث نظرى كردند-و با
آثار آنها تصوف اسلامى نوعىمتافيزيك اشراقى شد.ابن
فارض،عطار،مولوى و شيخ شبسترى شعر راجلوهگاه اين فلسفه تازه
كردند و مخصوصا در كلام مولوى بود كه تصوفاسلامى به اوج بيان
رسيد.ابن سبعين به آن تمايلات فلسفى داد،وعبد الكريم جيلى
تمايلات گنوسى.وجود خانقاهها و سلسلههاى فقر واخوت صوفيه هم
تصوف را در بين عامه رواج داد و هم از ارتباط با عيارانو
پهلوانان،اهل فتوت را از آن بوجود آورد-و طريقه جوانمردى را.
طريقه صوفيه مبتنى بود بر فقر و عزلت.نزد آنها توبه و زهد
مدخلىبشمار آمد براى تصفيه باطن كه آنرا منشا معرفت واقعى
مىشمردندذكر،خاصه ذكر خفى،وسيلهيى بود براى اتصال دائم به
حق،و غفلتاز آن اگر از بى خودى ناشى نبود نشانه حرمان محسوب
مىشد و حجاب.
مراقبت ذكر،خاصه در خلوت خانقاه،رهروى را كه تحت رهبرى
يكشيخ-پير مرشد-به اين طريقت وارد مىشد در مقامات سلوك
رهنمونمىگشت و عروض«احوال»و تكرار و استمرار آنها وى را
درين«مقامات»
ترقى مىداد تا جائى كه وجود وى از تاب تجلى حق-تجلى ذات
وصفات-مثل طور سينا كه در جلوه خداوند فرو مىريخت،فانى مىشد.
فناى اوصاف-اوصاف بشرى-نقطه اتصال به حق بود و وصول به بقاء
كهدر واقع هدف يگانه هر عرفان انسانى است.طى كردن اين مراحل و
مقاماتنزد صوفيه حاجتبه درس فقه يا بحث كلام نداشت.دفتر صوفى
سواد وحرف را بر نمىتافت و وى مىخواست در معرفتبى آنكه به
وسوسه قيل وقال اهل مدرسه افتاده باشد به جائى رسد كه فى المثل
ابو سعيد ميهنهاشدر قياس با شيخ الرئيس بتواند آنچه را شيخ
مىداند وى ببيند-حكايتى كه در باب ملاقات شيخ الرئيس و ابو
سعيد نقل كردهاند حاكى است ازيندعوى يا آرزوى آن.نزد صوفى
قلبى كه با توبه و ذكر تصفيه يافته باشد،در حكم آن ديوار
افسانهيى است كه مىگويند چينيها آن را صيقل دادندتا بمدد
روشنى و درخشندگى خويش تمام نقوش زيبايى را كه روميها برديوار
مقابل طرح كرده بودند تصوير كنند.درينصورت همان معرفت را
كهحكيم از راه تفكر و استدلال بدست مىآورد صوفى مىكوشيد تا
از طريقعزلت و زهد و مراقبتحاصل كند. همين بى اعتنايى به علم
و استدلال نيزاز مواردى بود كه صوفى را نزد فقها و متكلمين
مستحق طعن مىداشت.
نزاع بين صوفيه و متشرعه مكرر منجر به رد و طرد و حتى قتل
صوفيهگشت و امثال حلاج و عين القضاة درين منازعات قربانى
شدند.صوفىعقل فلسفى را تحقير مىكند و او را چون مىخواهد
وجود بى حقيقت«غير»
و«ماسوى»را دليل و راهنماى وصول به اثبات وجود حق،كه
وجودىغير از آن نيست قرار دهد گمراه مىيابد و
سرگشته.بدينگونه«طريقت»
صوفى كه از«شريعت»آغاز مىشود جز در«حقيقت»مجال درنگ
نمىيابداما درين سيرنه در منزل متشرعه توقف مىكند نه در
منزلگاه فلاسفه.
معرفت واقعى نزد صوفى از حق شروع مىشود و هم به او ختم
مىشودچنانكه وجود وى هم كه در سير و سلوك خويش از حق آغاز
مىكندهم به حق بازگردد.
بارى عرفان اسلامى با وجود عناصر غير اسلامى كه دارد
همچناناسلامى است،نه زهد و فقر آن رنگ رهبانيت نصارا دارد نه
فناى آن بانيرواناى هندوان كه بعضى بخطا آنرا اصل نظريه فنا
شمردهاند،هيچ مناسبتدارد.اگر از فيض و اشراق و كشف و شهود هم
صحبت مىكند آن را ازقرآن و خبر نيز بيگانه نمىيابد و بهر حال
صوفى در قرآن و سنتبراى طرزفكر و كار خويش تكيهگاه بسيار
مىتواند يافت و خطاست كه بخواهندمنشا تصوف را خارج از قلمرو
شريعت اسلامى و تنها در آيين مسيح، مانويث،مذاهب هندوان يا
حكمت نو افلاطونى بجويند.
بعلاوه،آيا تصوف اسلامى كه خود از عرفان مسيحى و هندى واز
حكمت نو افلاطونى تاثير پذيرفته است در دنياى مجاور
خويشبىتاثير مانده؟ظاهرا نمىتوان قبول كرد كه اسكولاستيك
اروپا وعرفان آن ازين تاثير بكلى دور مانده باشد.دو فرقه
هوسپيتالى،و تمپلر دردنباله جنگهاى صليبى بىشك از برخورد با
صوفيه شام و مصر بعضىعقايد و رسوم آموختهاند.هم دانته در
كمدى الهى خويش مديون ابنعربى و بعضى نويسندگان شرقى شد و هم
ريمون لول حكيم و عارفمسيحى كه يكچند در بين مسلمين سفر كرده
بود.ماجراى جست و جوىجام مسيح-گرائال-از تاثير عرفان اسلامى
خالى نيست.بعضىاقوال سن (Saint francois
d, Assise) هست كه كلامصوفيه اسلامى را به
فرانسواداسيز خاطر مىآورد هر چند شايد از آنها بطورمستقيم
نگرفته باشد.بهر حال قرابت فكر جالب است و در خور تامل.
وقتى سن فرانسوا ياران خويش را از كسب دانش منع كرد و ياد
آور مىشدكه هر كس درين دنيا دنبال دانش مىرود روز قيامت تهى
دستخواهدبود همان گفته معروف صوفيه به خاطر انسان مىآيد كه
مىگويند دفترصوفى سواد و حرف نيست و العلم هو الحجاب الاكبر.و
چقدر شباهتدارد با سخن ابن مسروق كه خواب ديد كثرت اشتغال او
به حديث وىرا از مائدهيى كه پيغمبر در روز قيامتبراى صوفيه
ترتيب داده بودمحروم داشت.جائى هم كه فرانسواداسيز سرگذشت
نويسان را ملامت مىكردكه خود كارى انجام نمىدهند و دايم از
كار ديگران مىنويسند حكايتابو سعيد ميهنه به ياد مىآيد كه
به يك مريد خويش-وقتى مىخواستچيزى از كرامات وى ياد داشت
كند-گفته بود:حكايت نويس مباش،چنانباش كه از تو حكايت
نويسند.همچنين تجويز غنا و تشويق ياران به اينكهبه عنوان
خنياگران خدا براى مردم آواز بخوانند مبادى و اصول سماع صوفيه
را فراياد مىآورد.درست است كه مسافرت او به دمياط و مصر وبابل
بنحوى كه در احوال آن عارف و قديس مشهور قرون وسطى هست
ازافسانه خالى نيست اما در آن اعصار اقوال صوفيه بوسيله
تجار،كاروانيان،حاجيان،طالب علمان،و ساير مسافران در محيط
مذهبى و علمى اروپاقابل انتشار بود.حوزه ابن سبعين صوفى و حكيم
مشهور اسلامى بى شكوسيلهيى مؤثر بوده است در نشر مبادى و
آراء صوفيه اسلامى در بينحكمت طلبان غربى اروپا.يواخيم مشهور
به فلورا هم كه يك صوفى (Meister Eckhardt)
مسيحىبود يكچند در فلسطين سركرده بود.ميسترا كهارت
عارف قديم آلمان احتمالا از طريق اسكولاستيك به عرفان
اسلامى مديوناست.قطع نظر از امكان اخذ و اقتباس،شايد شباهت
احوال و اقوالبعضى از عرفاء مسيحى اروپا با احوال و اقوال
(Quietistes) كه مىگفتند عرفاء ما
نيز قابل ملاحظهباشد.از جمله قول كيه تيستها نجات فرد جز با
لطفربانى ممكن نيست،شباهت دارد به كلام صوفيه كه مثل حافظ
مىگفتهاند:
كشش چونبود از آنسو،چه سود كوشيدن؟شباهتبين پارهيى افكار
و حتىتعبيرات محيى الدين بن عربى با ريمون لول عارف و حكيم
اسپانيائى نكتهيىاست كه خيلى محققان بدان توجه يافتهاند و
حكايت دارد از وسعت تاثيرعرفان اسلامى.چنانكه بين محيى الدين و
دانته (Beatrice) هم از پارهيى
جهات شباهتهاهست.حتى محيى الدين هم مثل دانته بئاتريس خود را
داشتهاست نظام عين الشمس (196) همچنين احوال سن
فرانسواداسيز از بعضىجهات: احوال شيخ شبلى و معروف كرخى را
بياد مىآورد و سادگىزاهدانه و ذوق محبتسانتاترزا
( Santa Tereza) ياد آور فقر
پارسايانه ومحبت الهى رابعه عدويه است و كلام لايب نيتس كه
درباره اينپارسا زن مسيحى مىگويد كه گوئى جز او و خداى او
هيچ چيز ديگر درعالم وجود ندارد،بعضى از احوال و سخنان رابعه
را در محبتخدا بهخاطر مىآورد كه گفته است: دل وى از
محبتخدا جائى نه براى دوستى ديگرى دارد نه براى دشمنى
ديگر،حتى در عشق به حق فرصت عشق بهپيغمبر را ندارد و نه مجال
نفرت و دشمنى نسبتبه شيطان را.درست استكه احتمال وقوع
اخذ،بين اين دو زن پارساى ساده و بىريا نمىرود اماشباهت
فكر،قابل ملاحظه است و حاكى از صدق و صفاى هر دو و اوج
پروازفكر آنها.در هر صورت دينى را كه عرفان مسيحى به عرفان
اسلامى داردنمىتوان ناديده گرفتيا ناچيز شمرد و در عرفان نيز
مثل حكمت دنياىاسكولاستيك نمىتوانسته است از تاثير اسلام بر
كنار مانده باشد.درواقع صوفيه در نشر اسلام در عالم تاثير قابل
ملاحظهيى داشتهاند،و ازينحيثخدمات آنها به اسلام نيز در
خور ياد آوريست.چنانكه تاثير وجودمشايخ چشتيه،شطاريه،و
نقشبنديه در نشر اسلام بين هندوان و اقواممالزى بمراتب بيش از
تاثير غازيان و جنگجويان سابق درين باب بودبعلاوه،در
ترويجحريت فكر،و حس برادرى با خلق،و ترك تعصببين اهل مذاهب و
فرق، تاثير صوفيه در عامه مسلمين قابل ملاحظهشد.تصوف اسلامى
كه چنين روح اخلاص و ايثارى را در بين خودمسلمين منتشر كرده
است در دنياى مجاور بى شك تاثير داشته است. وقتىدرباب منشا
آن،كه با مسيحيت و نو افلاطونى و آيين هندوان ارتباط داردصحبت
مىشود از تاثير آن نيز كه در عرفان مسيحيت و عرفان
هندوانتدريجا وارد شده است نبايد غافل شد.
23- ادب اسلامى
اهميت ميراث اسلامى نه به علم و صنعت آن محدود شد،نه به
فلسفه وعرفان آن.ادب اسلامى نيز از همان تنوع و نشاط حياتى
بهره يافت كهعلم و فلسفه اسلامى را بلند آوازه كرد.در سراسر
اين ادب نفوذ قرآنمحسوس بود-هم در اسلوب بلاغت هم در قصهها و
مواد،و هم درفكر و اخلاق.ازين روست كه اين ادب ارزنده را به هر
زبانى كه هستخواه عربى و خواه فارسى،خواه تركى و خواه سندى-جز
ادب اسلامىنمىتوان خواند.
ادب اسلامى از حيث مواد،از حيث زبان،از حيث زمان،و ازحيث
مكان تنوع كم نظير بسيار جالبى عرضه مىدارد.از حيث
مواد،حتىگاه جامع اضداد بنظر مىآيد.ادبى استيك جا آگنده از
جزم و يقين و يكجا آگنده از شك و حيرت.يك جا سرشار از زهد و
پارسائى است و يك جاسرشار از لذتجوئى.گاه در صنعت و تكلف غرق
مىشود و گاه در سادگى وبىپيرايگى.از حيث زمان تمام گذشته
مسلمين را پس پشت دارد و ازحيث مكان تمام قلمرو اسلام را،از
لحاط زبان اگر چه مهمترين شاهكارهاىآن تعلق به عربى و فارسى
دارد،در تركى وارد و نيز آثار ارزندهيى بوجود آورده
است.بعلاوه،زبانهاى ديگر هم مثل بربرى،سواحلى،صومالى،البانى،
ازبكى،كردى،بلوچى،پشتو،سندى،گجراتى،بنگالى،تاميلى نيز تحت
تاثير اسلام آثار ادبى قابل توجه ابداع كردهاند.ازينميان
عربى و فارسى بود كه در دنيا تاثير عظيم كرد و فقط وقتى با
سقوطخلافت عباسيان ادب عربى و با پايان تيموريان ادب فارسى به
راه انحطاطو ركود افتادند دربار عثمانى موجب تشويق ادب تركى شد
و دربار مغولهند سبب رواج شعر اردو.
ادب عربى كه زبان آن پشتوانهيى مثل قرآن داشت منبع
الهامىشد براى ادب فارسى.شك نيست كه زبان و فرهنگ پهلوى
نيز-مثلذوق و نبوغ ايرانى-در توسعه ادب عربى تاثير قوى
داشت.در شعراسلوب ساده و طبيعى جاهلى-كه در اصالت آن ترديدى
مبالغه آميزاظهار شده است-جاى خود را به شيوههاى تازه داد
چنانكه نثر نيز دردست نويسندگان دربارى وسيلهيى شد براى اظهار
قدرت در لغت و بلاغتدر واقع شكوه فرهنگ و تمدن عهد عباسى در
شعر و ادب آن روزگاراننيز انعكاس يافت و ادب عربى را سرمشق
فارسى سرايان كرد.ابو نواسشاعر مسلمان دربار هارون الرشيد از
اخطل،شاعر مسيحى دربار امويهادر خمريات سبق برد و بعضى آثار او
به رودكى،بشار مرغزى ومنوچهرى نيز الهام داد.ابو الطيب متنبى
در قصيده سرايى شهرت بحترىو ابو تمام را تقريبا در سايه افكند
و مثل آنها منشا الهام شد براى بعضىشاعران
ايران-عنصرى،منوچهرى و حتى سعدى.
ابو العلاء معرى شاعر و فيلسوف نابيناى عرب كه با خيام
وحافظ در فكر حيرت و شك ارتباط معنوى داشتشعر را وسيلهيى
كردبراى بيان انديشههاى حكمت آميز.در نثر مقامه نويسى كه بديع
الزمانو حريرى آن را به اوج رسانيدند در فارسى هم در پيدايش
مقامات حميدى تاثيرداشت هم در ايجاد گلستان سعدى.بسيارى از
شاعران فارسى-نه عرب- ذواللسانين بودند:فارسى و عربى.مسعود سعد
و امير خسرو دهلوى بههندى نيز شعر داشتهاند چنانكه نوائى و
فضولى شاعران ترك نيز فى المثلشعر فارسى دارند.اين جهان وطنى
اسلام شعر و ادب آن را از حيث فكر،از حيثسبك و از حيث قالب
چنان جهانى كرد كه حتى در شعر و ادباروپا نيز-در قرون وسطى و
بعد از آن-توانست تاثير و نفوذ كند.
ادب اسلامى بعنوان آنچه علم ادب خوانده مىشود در اصل
ظاهراعبارت بوده است از مجموع اطلاعات و آدابى كه براى يك كاتب
دربارىلازم بوده است تا بوسيله آنها بتواند در دستگاه خليفه
يا سلطان وقتبرهمگنان در امر انشاء تفوق غلبه
بيابد.بدينگونه،چون هدف تربيتكاتبان لايق بود،ضرورت داشت كه
اديب صرف نظر از ادب نفس كهلازمه تقرب سلطان محسوب مىشد از
آنچه دانستنى هست نيز طرفىاخذ كند تا بدان وسيله بتواند بقدر
فهم و لياقت در خدمتسلطانترقى نمايد.اينكه ادب را بعنوان
علم،عبارت دانستهاند از اخذ طرفى ازهر چيز،ناشى است از همين
هدف تربيتى عصر.همين نكته است كه تنوعادب اسلامى را افزوده
است و از تاريخ و فقه تا حكمت و عرفان را همدر قلمرو آن وارد
ساخته.در قصه پردازى شايد به خيالپردازى و انتريگسازى چندان
توجه نشده باشد (197) اما واقع بينى صفتبارز اسلوب
اينقصههاست.كتب جاحظ لطف بيان دارد اما غالبا فاقد تخيل است
ودر مقامات بديع الزمان و حريرى نيز اهميت كار در لطافتبيان
وقدرت توصيف است نه در تخيل و ابداع. حتى رسالة الغفران معرى
كهيك طلايه با شكوه كمدى الهى دانته است غالبا در امواج الفاظ
وعبارات مصنوع غوطه مىخورد.از حيثخيال انگيزى و انتريگ
سازىفارسى خيلى قويترست (198) نه فقط شاهنامه
فردوسى گواه اين دعويست،آثار نظامى و پيروان بزرگ او مثل امير
خسرو،خواجو و جامى نيز اين ادعارا تاييد مىكند بدينگونه ادب
فارسى اگر از بعضى جهات به پاى ادب عربى نمىرسد از بعضى جهات
ديگر بر آن برترى دارد و با اينهمه هر دوادب جلوههايى هستند
از ادب اسلامى.
اين ادب سرشار پر تنوع،طبيعى است كه در محيط اطراف
خويشنفوذ كرده باشد،از اين رو تعجب نبايد كرد كه از تاثير آن
در ادب اروپاسخن در ميان آيد.درست است كه مسلمين از ادب يونانى
و رومى كمتراطلاع درستبدست آوردهند اما نفوذ ادب عهد شرك در
بعضى قصههاىآنها باقى است.بيش از هر كتابى در الف ليل اين
نفوذ را مىتوانمعاينه يافت.اين يك قصه مشهور ايرانى است كه
به عربى نقل شد وتدريجا از مآخذ هندى،يونانى،عبرى و مصرى هم
بعضى عناصر در آنوارد گشت و دربار خيال انگيز هارون الرشيد
نيز قصههاى عاشقانه ولطيف بسيار بدان در افزود.وقتى كتاب صورت
نهايى خويش را يافت ادبعربى و فارسى به انحطاط افتاده بود و
اين نكته آن را از سرنوشتكليله و دمنه و مرزبان نامه و سندباد
نامه كه گرفتار صنعتگران بى ذوق شدندنجات داد و اجازه داد كه
اين مجموعه عظيم قصههاى لطيفخيال انگيز در اروپا نيز راه خود
را پيدا كند.
الف ليل را ازين حيث نبايد يك قصه استثنائى تلقى كرد.
نمونه ديگرش عبارت بود از داستان سندباد كه به نام
هفتخردمند ياسنتيپاس (
Syntipas) در زبانهاى فرانسوى و
انگليسى نقل شد وشهرت و آوازه بسيار يافت.همچنين
استحكايتبوذاسف و بلوهر كهنوعى سرگذشت«بودا»است و انعكاس
آن در اروپا به جايى رسيد كهمىتوان گفت در يك قسمت از
نمايشنامه تاجرونيزى اثر معروفشكسپير آنجا كه صحبت از سه
صندوقچه فلزى است و انتخاب يكى از ميانآنها،انعكاسى ازين
حكايت قديم شرقى مىتوان يافت (199) .در هر حالاين
داستان نيز كه نزد مسلمين از خيلى قديم شهرت داشت در
قرونوسطى-از قرن يازدهم به بعد-مكرر به لاتينى ترجمه شد و از
آنطريق به فرانسوى،آلمانى،ايتاليائى،اسپانيائى،هلندى و حتى
السنهاسكانديناوى نقل شد.حتى (Josaphat
and Barlaam) در رديف بوذاسف و بلوهر با صورت جوسافات و
بارلعام اولياء مسيحى تلقى شدند (200) .
تمام اين داستانها در ادب اروپائى تاثير قوى به جاى
گذاشتهچنانكه از شهرت و نفوذ قصههاى الف ليل معلوم است و حتى
نويسندگانقرون اخير نيز از آن الهامها يافتهاند.نقل قصههاى
بيدپاى-كليله ودمنه-به زبان اسپانيائى شهرت و رواج اين كتاب را
در سراسر اروپاسبب شد و از آن ميان فرانسه وجود بخشى از
لافونتن را به آن مديون گشت.قصههاى لقمان حكيم در قرون وسطى
منشا يك قسمت-اگر نه تمام-امثالازپ يونانى گشت.با اينهمه،
شايد آنچه ادب اروپا در قرون وسطى و حتىبعد از عهد رنسانس،از
ادب اسلامى گرفته است محدود به چند قصه يا مضموناخلاقى
نباشد.اگر پترارك شاعر بزرگ غنايى( ليريك)ايتاليا به آن شدتاز
اعراب و مسلمين انتقاد مىكند نشان آنست كه در زمان وى
گرايشبه ادب و (Romances) ذوق عربى
در ايتاليا رايجبوده است (201) .در واقع آنچه
درادب اروپا رومانس خوانده مىشود تا حد زيادى مديون تاثيرعربى
است و بدينگونه ادعاى آنكه شعر اروپائى در قرون وسطى از
ادبعربى-اسلامى-تاثير پذيرفته است گزاف نيست.حتى مىتوان
قبولكرد كه اروپاى قرون وسطى چنانكه دين خود را به يهود مديون
است،ادب خود را مديون عربى است (202) .نه فقط ادب
عربى تاثيرش در اينشعر عاميانه اسپانيائى باقى ماند در زبان
ايتاليائى هم راه يافت آن هم نهفقط از راه اسپانيا،بلكه از
طريق سيسيل.دربار نرمانهاى سيسيل بيشكيك واسطه بود در نقل شعر
و ادب اسلامى-عربى-به اروپا.نه فقطخنياگران و رامشگران مسلمان
در دربار فردريك دوم پادشاه سيسيلفراوان بود شعر عربى هم
ظاهرا در مدح وى سروده مىشد و پارهيى كتبو آثار اسلامى هم
نقل مىگشت.احتمال مىرود كه اين اوضاع محيط نيمه شرقى دربار
فردريك در پيدايش شعر ايتاليائى در سيسيل بى تاثيرنباشد حتى
اينكه زبان عاميانه ايتاليائى وسيلهيى براى بيان شعر تلقى
شدهاست مىبايست تقليدى باشد از اهميتى كه امراء و حكام
مسلمين در آنايام به شعر عربى عاميانه مىدادهاند (203)
.در (Troubadors) سروده
فرانسه بعضى انواعشعر كه مخصوصا بوسيله تروبادورها مىشدهاست
از حيثشكل و صورت از آنچه اعراب اسپانيا زجل و
ازجالمىگفتهاند اخذ شده (Trobar)
رابعضى از لفظ عربى طرب مشتق و ماخوذ بود.خود لفظ تروبادور يا
تروبار (Stanza) بمعنى يك پاره شعر
به اعتقاد پنداشتهاند همچنين در شعراروپائى لفظ استانزا
بعضىمحققان ترجمه گونهيى است از معنى لفظ بيتبمعنى
خانه.بعلاوه،رواجقافيه در قرون وسطى نيز ظاهرا از تاثير ادب
اسلامى و عربى است.تاثيرادب اسلامى در ادبيات اروپائى امريست
قطعى،كه شواهد بسيار آن راتاييد مىكند.سروانتس نويسنده داستان
معروف دن كيخوته يكچند نزداعراب الجزاير بوده است.اگر بخلاف
ادعاى نويسنده اين داستان اصلعربى ندارد،روح آن بىشك عربى
است.رمان فلسفى شيرين ابن طفيلكه حى بن يقظان نام دارد و مؤلف
در آن فلسفه را بمنزله حاصل اجتنابناپذير عقل طبيعى نشان
مىدهد بسبب اسلوب بديعش انتشار و قبولفوق العاده يافت چنانكه
اصل آن داستان فاضل بن ناطق را به ابن النفيسالهام كرد و
ترجمهاش داستان مشهور رابينسون كروزو را به دانيل دفو
انگليسى.
حتى مكتب رمانتيسم اروپا نيز به ادب شرقى و اسلامى مديون شد
(204) .
و بدينگونه ادب اسلامى اگر چيزى از يونان و روم اخذ كرده
بود،چندينبرابر آن را بعنوان سود خالص به اروپا برگرداند.
دين لغوى اروپا نيز-كه آن را به ادب و فرهنگ اسلامىبدهكار
است-قابل ملاحظه است.در حقيقت چون صحبت از ادباسلامى استبه
تاثير لغت و زبان آن نيز بايد توجه كرد،دامنه بسط فرهنگ و تمدن
مسلمين را مىتوان از كثرت و تنوع لغتهائى كه از السنه
اسلامى-خاصه عربى و فارسى-وارد زبانهاى اروپائى شده است قياس
كرد.
در كشتى رانى،فنون جنگ،كشوردارى،شكار و اسلحه،لغتهائى
درالسنه اروپائى هست كه اصل آنها بىشك اسلامى است.همچنين
درطب،در گياه شناسى،در كيميا،در موسيقى و در هيئت الفاظ بسيار
هستكه از مسلمين اخذ شده.حتى بعضى امثال ساير در زبان
اسپانيائى هستكه اصل عربى دارد و يادگاريست از روزگار خلافت
قرطبه و دولتهاىاسلامى اندلس.